بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای مخبتین ( شرح زیارت اَمین اللّه ), شیخ محمود تحریرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIMA0001 -
     SIMA0002 -
     SIMA0003 -
     SIMA0004 -
     SIMA0005 -
     SIMA0006 -
     SIMA0007 -
     SIMA0008 -
     SIMA0009 -
     SIMA0010 -
     SIMA0011 -
     SIMA0012 -
     SIMA0013 -
     SIMA0014 -
     SIMA0015 -
     SIMA0016 -
     SIMA0017 -
     SIMA0018 -
     SIMA0019 -
     SIMA0020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نعمتهاى يادآورى شده در قرآن  
با توجه به نظام خلقت و خصوصيات و پيچيدگيهايى كه دارد هر چند سراسر آننعمتهاى الهى است همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: و اسبغ عليكم نعمهظاهرة و باطنة (749)، (و خداوند فروريخته است بر شما نعمتهاىظاهرى و باطنيش را) و در دعاى افتتاح مى خوانيم : الحمدلله الفاشى فىالخلق امره و حمده ، الظاهر بالكرم مجده ، الباسط بالجوديده (750)(ستايش براى خدايى است كه امر و ستايشش در مخلوقات پخش است ، عظمتش به واسطهكرم كردن آشكار است ، با بخشش كردن دست قدرتش باز است ) و هر يك از آنها حقى رابه عهده انسان مى گذارد همان طور كه على عليه السلام فرموده است ، ان للهفى كل نعمة حقا (751)، (همانا براى خداوند در هر نعمتى حقى است )لكن گاهى نعمتها خيلى روشن و آشكار هستند كه تذكر نسبت به آنها براى فرد و جامعهبسيار مفيد و لازم مى باشد از اين جهت قرآن كريم هم نسبت به آنها براى فرد و جامعهبسيار مفيد و لازم مى باشد از اين جهت قرآن كريم هم نسبت به امتهاى گذشته نعمتهاىمخصوصى را متذكر مى شود كه آنها را يادآور شوند و هم نسبت به اين امت و آنها عبارتنداز:
الف - نعمتهاى داده شده به بنى اسرائيل : خداوندمتعال نسبت به قوم حضرت موسى عليه السلام نعمتهاى فراوانى اعطاء كرده است كهآيات قرآنى آنها را متذكر مى شود و آنها عبارتند: (فرستادن انبيايى در ميان ايشان ، وايشان را به سلطنت و حكومت رساندن و عناياتى كه به ديگر اقوام نشده بود(752))و نيز (به واسطه اين نعمتها بر ساير اقوام فضيلت پيدا كردن (753)) و همچنينبه واسطه وجود مبارك حضرت موسى عليه السلام ازچنگال (754) ستم فرعون و فرعونيان نجات يافتن .
ب - نعمتى كه به حضرت عيسى داده شده : خداوندمتعال به لحاظ مصالحى كه خود مى داند حضرت عيسى عليه السلام را از نظر خلقتبدون پدر آفريد، علاوه بر آن ، عنايات ديگرى به آن حضرت فرموده است كه كمتر بهانبياى ديگرش فرموده و آن هم به لحاظ مصالحى است كه خودش ‍ مى داند و امتش بايدقدر اين نعم الهى را دانسته ، از اين طريق با خداوند پيوندشان را مستحكم تر كنند، ازاين جهت خداوند آنها را به رخ آن حضرت كشيده تا اينكه حجت را بر قومش تمام كند و هرمقدار نعمتهاى الهى بر فرد يا گروهى بيشتر باشد حقوق خداوند بر آنها بيشتر خواهدبود. همان طور كه از فرمايشات على عليه السلام نيز استفاده مى شد، از اين جهت خداوندمى فرمايد: (يادآور شو هنگامى را كه خداوند فرمود: اى عيسى پسر مريم ، يادآورنعمتهايم را بر خودت و مادرت زيرا تو را به روح القدس تاءييد كردم تا در گهواره وهنگام سالخوردگى با مردم سخن گويى ، و نيز به تو كتاب و حكمت و تورات وانجيل را ياد دادم ، و همچنين به اذن من از گل مانندشكل پرنده خلق كنى تا در آن دميده و به اذن من پرنده شود و به اذن من كورى و پيسى رابهبودى دهى و به اذن من مرده ها را زنده كنى ، و نيز بنىاسرائيل را از تو باز داشتم هنگامى كه نشانه هايى برايشان آوردى ) و پس از اينكهقومش از آن حضرت نزول مائده را از آسمان درخواست كردند و آن حضرت آن را از خداوندمتعال تقاضا كرد خداوند نيز او را اجابت فرمود، مى فرمايد: كه (ما فرستاديم مائده رابر شما لكن هر كس بعد از اين كفر ورزد به عذابى مبتلا مى شود كه احدى از عالميان بهآن مبتلا نشدند(755)).
ج - نعمتهاى نازل شده بر امت اسلامى : امت اسلام به نعمتى متنعم شده است كه بالاتر ازآن نعمتى متصور نمى شود، و آن وجود پيامبرى رحمت براى عالميان (756) كه هر كجادر قرآن (757) از پيامبران اولوالعزم نامى به ميان مى آيداول از او ياد مى شود با اينكه او به حسب ظاهر در آخر آنها مبعوث شده است و نيز دين ونبوتى دارد كه خاتم (758) اديان و نبوتهاست و بالاتر از آن ، اينكه فرموده است بهولايت و امامت بلافصل على عليه السلام نعمت (759) را بر امت اسلامى تمام كرده است ،لكن به بركت اين رسالت امورى در جامعه اسلامى رخ داده است كه تذكر نسبت به آنهاراهگشاى تمامى مسلمانها در تمامى زمانهاست و متاءسفانه امت اسلامى پس از آن حضرتتاكنون اين تذكرها را ناديده گرفتند و به عواقب شوم آن مبتلا شده اند و آنها عبارتنداز: تاءليف (760) بين قلوب مسلمانها و ايجاد برادرى بين آنها به واسطه اسلام حقيقى، و نيز(761) توجه به ميثاق و پيمانى كه با اسلام آوردن مى آيد و آن تسليم شدن واطاعت محض از قرآن و سنت ، و همچنين (762) برطرف كردن نقشه دوم كفار و مشركين ازامت اسلام كه اين نعمت ، از طرف خداوند متعال حجت (763) است بر آنها، تا راه بندگىاو را در هر زمان با شرايط خاص دنبال كنند.
هدف از يادآورى نعمتها 
از بيانات گذشته نتيجه گرفته مى شود كه اين همه امر به يادآورى نعمتهاى خداوند ونيز به رخ كشيدن خداوند نعمتهايش را براى انسان ، حتما براى هدف والائى است كه ازخود نعمتها و ياد كردنشان مهم تر است و آن ، فايده اى است كه انسان فقط از آن بهره مندمى شود، از آيات و روايات به دست مى آيد كه هدف افتادن در مسير بندگى حق تعالىاست لكن از طريق ايجاد انگيزه قوى در او كه هم محركش باشد در اين مسير و هم او راباقى بدارد، و مقدمه ايجاد انگيزه يادآورى نعمتهاى خداوندمتعال است و آن انگيزه ، محبت كردن به اوست و به جهت ارتباط بين نعمت دادن و محبت داشتنمنعم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردم فرمود: احبوا الله لما يغذوكمبه من نعمته و احبونى لله عز و جل و احبوا قرابتى لى (764)، (خدا رادوست داشته باشيد به جهت نعمتى كه خداوند به شما عنايت كرده است و مرا دوست بداريدبه خاطر - به سبب گفته - خداوند عز و جل و نزديكانم را به جهت محبت من دوست بداريد)پس دادن نعمت ، محبت را ايجاب مى كند و يادآورى نعمت محبت را ايجاد مى كند از اين جهت امامرضا به واسطه پدران بزرگوارش عليهم السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمودند: اوحى الله عزو جل الى نجيه موسى : احببنى و حببنى الى خلقى !قال : يا رب هذا احبك فكيف احببك الى خلقك ؟ قال : اذكر لهم نعماى عليهم و بلاى عندهمفانهم لايذكرون او لايعرفون منى الا كل الخير (765)، (خداوند عز وجل به رازدار خود حضرت موسى عليه السلام وحى كرد: مرا دوست بدار و نزد خلقممحبوبم گردان ، عرض كرد: پروردگارا، دوست دارم لكن چگونه تو را نزد مخلوقتمحبوب گردانم ؟ فرمود: نعمتهايم را بر ايشان ياد كن زيرا ايشان يادآور نمى شوند يانمى شناسند از من مگر تمامى خوبى را) و وقتى با ياد نعمتهاى الهى محبتش دردل جاى گرفت ، اين محبت انسان را به حق تعالى جذب مى كند و موجب مى شود خود را باخواسته محبوبش منطبق كرده و آن را پياده كند از اين جهت امام صادق عليه السلام فرمود:(كسى كه دوست دارد كه بداند چه قدر نزد خداوند مقام و ارزش دارد بايد بداند كهخداوند چه مقدار نزد خودش ارزش دارد(766)) و در روايت ديگر على عليه السلام مىفرمايد: (بايد ببيند كه جايگاه خداوند نزد او هنگام گناهان چگونه است (767)) ونيز آن حضرت مى فرمايند: لاتضع نعمة من نعم الله سبحانه عندك ولير عليكاثر ما انعم الله به عليك (768)، (نعمتى از نعمتهاى خداوند سبحان رانزد خودت ضايع مكن و بايد اثر نعمت خدا بر تو، نزد تو ديده شود).
پس بايد از خداوند متعال خواست كه نفس ما را از حالت نسيان و غفلت از ياد نعمتهايشخارج كرده و حالت ذكر نسبت به آنها را عطا فرمايد تا محبتش دردل افتاده و سپس اطاعتش ميسر شود و زمينه براى تحقق مضمون فرازهاى بعدىحاصل شود.
فصل نهم : اشتياق به لذت لقاى پروردگار 
مشتاقة الى فرحه لقائك
تحليل حقيقت شوق در انسان  
شوق يك حالت و كشش نفسانى است نسبت به امرى مطلوب ، كه موجب حركت او به طرف آنامر گردد، چه مربوط به تمايلات جسمانى باشد از ديدنيها، شنيدنيها، لمس كردنيها،بوييدنيها و چشيدنيها و يا مربوط به امور خيالى و وهمى باشد ازقبيل ميل به كسب مال ، مقام و شهرت و... و يا مربوط به امور عقلى و روحى و اخلاقىباشد مانند درك حقايق اين عالم و عالم ماوراى طبيعت و نيزتمايل به صفات حسنه از قبيل احسان به ديگران ، دستگيرى از ضعيفان ، درجه ضعيفىاز اين حالت در حيوانات هم وجود دارد لكن در انسان از جهت كميت و كيفيت محدوده اش خيلىوسيع تر و عميق تر مى باشد، هم شامل انجام كارها مى شود و همشامل ترك آنها، اين حالت مبتنى است به علم به آن مطلوب به گونه اى هر چند ضعيف ،تا پس از تصديق به فايده اش با تحقق اين حالت و حركت انسان به طرف انجام ياترك ، آگاهى روشن ترى نسبت به آن پيدا شود و پس از آگاهى بيشتر از مطلوبيت آنامر، اشتياق نسبت به آن بيشتر گردد و بدين طريقاعمال اختيارى انسان شكل گرفته و او را به هدف مطلوب مى رساند. و از آنجا كه بابرهان عقلى ، هيچ موجودى نمى تواند مطلوب مستقل بالذات و حقيقى انسان باشد و تمامىموجودات در برطرف كردن نيازى از نيازهاى او، وابسته به خداوندمتعال هستند كه از او فيض هستى و شئون آن را دريافت كنند، از اين جهت شوق انسان درواقع به آن كمال مطلق تعلق مى گيرد سپس به آنكمال محدودى كه از راه هر موجود معينى ظهور مى كند، هر چند كه او به اين حقيقت توجهنداشته باشد لكن با كمى دقت و به كار بستنعقل و فكر كردن در واقعيات عالم بتدريج اين آگاهى در او پيدا شده و به آن اعتقاد پيداخواهد كرد - مانند تمامى حقايق تجربى كه قبل از آگاهى انسان به آنها، واقعياتى هستندكه انسان با آنها سر و كار دارد و در روابط ظاهرى و مادى انسان تاءثير بسزايى دارندو بعد از آگاهى به آن حقايق ، اصل تاءثير و تاءثر تغيير نمى كند بلكه نحوهبرخورد انسان دگرگون مى شود.
معناى لقاى خداوند  
با دقت در مطالب ذكر شده ، روشن مى شود كه موجودات از خود هيچ ندارند تا بتوانندمطلوب بالذات انسان بوده و مورد شوق او قرار گيرند، قرآن كريم پس از بيان اينكهموجودات در تحت تسخير خداوندند و در تمامى شئون وجودى مملوك حقيقى خداوند مىباشند مى فرمايد: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (769)، (اى گروه مردم شما فقير به سوى خداوند هستيد و او بى نيازستوده شده است ) از اين آيه استفاده مى شود كه تمامى موجودات حقيقتا او را ستايش مىكنند زيرا ستايش در برابر كمال و اظهار آن است و هر موجودى اگر كمالى داشته باشد،كمال حق تعالى را اظهار مى كند نه كمال خودش را، چون از خود، هستى ندارد تا آن رااظهار نمايد، امام حسين عليه السلام نيز در دعاى عرفه عرض مى كند: الهى اناالفقير فى غناى فكيف لااكون فقيرا فى فقرى ... ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لكحتى يكون هو المظهر لك (770). (خدايا من درحال غنا و بى نيازى فقيرم پس چگونه در حال فقر نيازمند نباشم ... آيا براى غير توظهورى است كه براى تو نباشد تا اينكه آن ، ظاهركننده تو باشد؟) و قرآن كريم نيزاز موجودات به عنوان آيه خداوند تعبير مى كند و آيه از خود چيزى را نشان نمى دهد بلكهوجود و اوصاف جمال و جلال حق تعالى را نشان مى دهد تا با توجه به آنها حق تعالىتوجه كنيم از اين جهت مى فرمايد: سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتىيتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد الا انهم فى مرية من لقاءربهم الا انه بكل شى ء محيط (771)، (آيات خود را در عالم و در انسانهابه ايشان نشان مى دهيم تا بر ايشان آشكار شود كه خداوند حق است آيا براىپروردگارت كافى نيست كه بر هر چيزى شاهد - مشهوداست ، آگاه باش كه ايشان -كافران و مشركان - از ملاقات پروردگارشان در شك اند آگاه باش كه او بر هر چيزىاحاطه دارد) بنابراين موجودات از جهت نشان دادن خود واقعيتى ندارند بلكه واقعيت داشتنشان به لحاظ نشان دادن حق تعالى و كمالاتشان مى باشد و قرآن كريم از اين معنى بهوجه نيز تعبير مى كند و بعد از نهى از شرك ورزيدن - اعم از شرك عبادى يا موجودى رادر هستى و كمالات هستى در عرض خدا دانستن - مى فرمايد: و لاتدع مع الله الهاآخر لا اله الا هو كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون (772)،(و با خداوند خداى ديگرى را مخوان معبودى جز او نيست هر چيزى جز وجه خداوند نابوداست ، براى اوست حكم و حاكميت و به سوى او بازگشت مى كنيد). وجه به معناى مايواجه به الشى - آن جهتى كه با آن شى مواجهه مى شود - مى باشد مانند آتش كه از هرطرف با شعله برخورد شود با ذاتى كه داراى آتش است برخورد مى شود، و در آيهديگر وجه پروردگار كه همان جهت حقيقى و تكوينى ربط موجودات به حق تعالى است بادو وصف جلال و اكرام توصيف شده است كه عظمت موجودات را از جهت ربطكامل به حق تعالى بيان مى كند و اين هم رمز وجود و بقاء واقعى آنهاست و در غير اينصورت فانى و نابود هستند چنانچه مى فرمايد: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (773)، (تمامىموجودات روى زمين فانى هستند و وجه پروردگارت كه صاحبجلال و بزرگوارى است باقى مى باشد) شواهد بسيارى از قرآن كريم بر اين حقيقتموجود است كه بحث در آن كتاب مستقلى را لازم دارد لكن به طور خلاصه ، از طرفى ،خداوند متعال را به عنوان خالق ، رب ، رازق ، مدبر وامثال آن كه حكايت از ربط خاص ‍ موجودات به حق تعالى دارد معرفى مى كند و از طرفديگر او را ولى ، مالك (774) و وكيل (775) موجودات معرفى كرده است و از جهت دقيقتر او را محيط(776) بر هر چيزى بيان كرده است و معنايش آن است كه اين شئون الهىبا حقيقت احاطه او ظهور مى كند، از جهت ديگر امر اكيد بر تفكر وتعقل انسان در موجودات و در خودش مى كند كه با نگاه سطحى و ظاهربين به موجوداتتوجه نكند تا از حقيقت ديگر غفلت ورزد و با حالت غفلت سرگرم بوده و هستى خود رابه خسران مبدل كند، از اين جهت در دعوت اوليه امر به ايمان به غيب كرده تا از مرحلهكفر و شرك خارج شود و سپس ‍ ايمان را قوى كرده تا نفاق و شرك باطنى در آن رسوخنكند زيرا ايمان با شرك باطنى قابل جمع است چون مى فرمايد: و ما يؤ مناكثرهم بالله الا و هم مشركون (777)، (اكثريت مردم ايمان به خدا ندارندمگر اينكه مشرك نيز مى باشند) آن اكثريتى كه در اثر عدم تفكر در خودشان مبتلا بهغفلت شده و از حقيقت ديگر كه با خودشان مى باشد غافلند، از اين جهت مى فرمايد: للّهللّه ولكن اكثر الناس لايعلمون يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلوناولم يتفكروا فى انفسكم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق واجل مسمى و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون (778)، (لكنبيشتر مردم نمى دانند، ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند ولى ايشان از - حقيقت - ديگرىغافلند، آيا در خويشتن فكر نمى كنند كه خداوند آسمانها و زمين و آنچه بين آن دوست راجز به حق و مدت معينى نيافريده است و همانا بيشتر مردم به لقاى پروردگارشانكافرند) در حالى كه دعوت انبياء عليهم السلام به توحيد خالص است كه هم در اعتقاد،انسان موحد كامل باشد و در مقام عمل و برخورد گوناگون با عالم ، آنجا كه مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا منالمشركين (779)، (بگو اى پيامبر؛ اين است راه من دعوت مى كنم بابصيرت به سوى خدا، خود و تابعينم را و خداوند منزه است و من از مشركين نيستم )دستورات عملى و اخلاقى و فكرى انبياء و اولياء عليهم السلام براى نورانيت پيدا كردنانسان است ، تا اين حقيقت براى او روشن شود و پرده هاى ظلمانى در اثر ارتباط وسرگرمى به عالم طبيعت ، از بين رفته و زنگار غفلت از چهره قلب زدوده شود و آيهبودن موجودات براى او آشكار شود و احاطه حق تعالى به جميع شئون وجوديه موجوداتمشهودش گردد و اين خود، مجاهدات فكرى و عملى لازم دارد كه اگر انجام شد به راههاىكشف حقايق هدايت مى شود، از اين جهت قرآن كريم از چنين تغييراتى در وجود مؤ منين ، تعبيرمى كند به ولايت خداوند(780) نسبت به ايشان كه او آنها را از ظلمتها به نور مطلقخارج مى كند، و نيز از آن تعبير به معيت (781) خداوند با ايشان مى نمايد كه اين معيتعلاوه بر معناى يارى كردن ايشان ، به معناى روشن كردن خداوند معيت تكوينى خودش رابراى ايشان مى باشد. يكى از مراتبش ظهور معناى : و ما رميت اذ رميت ولكن اللهرمى (782)، (هنگامى كه تير مى انداختى - اى پيامبرتو نمى انداختىولكن خدا مى انداخت ) و مرتبه نهايى آن ظهور حقيقت ، هوالاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ... و هو معكم اين ما كنتم (783)، (او اول و آخر و ظاهر و باطن است و بر هر چيزى عالم است ... و او باشماست هر جا باشيد) و، الا انه بكل شى ء محيط مى باشد. قرآنكريم از قبول اين حقيقت و روشن شدنش به هر درجه اى كه باشد به لقاى خداوند تعبيركرده است و مى فرمايد: بيشتر مردم چون تفكر در حقيقت خلقت موجودات ندارند و به ظاهرىاز حيات دنيا علم داشته (784) و با آن خشنود و مطمئن شده اند و قهرا از آيات الهى غفلت(785) كرده اند، اميد به لقاى خداوند ندارند، بنابراين مراد از لقاى خداوند دركرجوع موجودات در تمامى شئون وجودى به خداوندمتعال است كه اين رجوع به زمان خاصى محدود نمى باشد بلكه محيط بر زمان و مكان استهمان طور كه شروع موجودات از حق تعالى نيز اين گونه است و خود زمان و مكان هم به اومستند است ، و چون اين رجوع در قيامت براى انسانها ظهور مى كند، نوعا در قرآن كريم ازقيامت به لقاء الله تعبير شده است و انكار آن ، انكار خداوند محسوب شده است و شرطايمان به خداوند ايمان به قيامت بيان شده ، زيرا وقتى انسان به خداوند - از جهت استنادموجودات به او -، ايمان داشت ، قطعا از جهت رجوع آنها به حق تعالى نيز ايمان خواهدداشت ، و آن كسانى كه توجه استقلالى به موجودات و خودشان مى كنند، به آنها اطمينانقلبى داشته و از حقيقت موجودات و خويشتن غافل بوده ، انكار لقاى پروردگار را كرده وخويشتن را به خسارت (786) مبتلا مى كنند، لكن مؤ منين به لقاى پروردگار،برخوردشان با موجودات استقلال گونه نيست ، بلكه مطابق با فرمان الهى و انگيزهالهى در آنها دخل و تصرف مى كنند و در برابر هيچ چيز جز خداوندمتعال خضوع نكرده و تمامى كمالات را از حق تعالى دانسته و هيچ موجودى را صاحبكمال در برابر او قلمداد نمى كنند از اين جهت آخرين گفتار ايشان در اين عالم و تمامگفتارشان در عالم ديگر جز ستايش پروردگار عالم نيست ، همان طور كه آياتذيل به اين مطلب دلالت مى كنند، قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم الهواحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعبادة ربه احدا (787)، (بگو اى پيامبر، همانا من بشرى هستم مانند شما، به سويم وحى مى شودكه معبودتان معبود يگانه است پس كسى كه اميد لقاى پروردگارش را دارد بايدعمل صالح انجام داده و به عبارت او به كسى شرك نورزد) و نيز پس از بيان اوصافكسانى كه اميد لقاى پروردگار را ندارند مى فرمايد: ان الذين آمنوا و عملواالصالحات يهديهم ربهم بايمانهم تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم ، دعواهمفيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين (788)، (همانا كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح انجام دهند پروردگارشان آنها را با ايمانشان هدايت مى كند، از زير آنهانهرهايى در باغستان و بهشتهاى نعمت جارى مى شود، گفتارشان در آن ، تنزيه خداونداست و درودشان در آن سلام است و آخرين گفتارشان آنكه ستايش براى خداوند پروردگارجهانيان است ) با اين بيانات روشن مى شود كه قيامت ظرف ظهور اين حقايق براىتمامى انسانهاست و اين حقايق الان هم موجود است لكن نوع انسانها از آن غافلند نه اينكهاين امور در آن عالم محقق مى شود و قبل از آن موجود نبوده است ، و در اين راستا قرآن كريممى فرمايد: يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين (789)، (روز قيامت خداوند جزاى تام حق مردم را مى دهد و آنها مى فهمند كهخداوند حق آشكار - بوده - است ) و نيز مى فرمايد: يوم هم بارزون لايخفى علىالله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (790)، (روز قيامتايشان آشكار مى شوند، چيزى از ايشان بر خداوند مخفى نمى ماند، - گفته مى شود -امروز مالكيت و سلطنت براى كيست - جواب مى آيد - براى خداوند يگانه اى كه چيره است) البته اين آشكار بودن انسانها براى خداوندمتعال و مالك مطلق بودن او، اختصاصى به قيامت ندارد - آيات بسيارى از قرآن به اينمعنا دلالت دارد - پس مراد بايد ظهور اين حقايق براى انسانها باشد در آن عالم ، كه آن عالم ،محل پرده بردارى حقايق مخفى است همان طور كه پس از بيان نزديك بودن حق تعالى ازرگ گردن به انسان ونيز وجود حافظين اعمال با انسان ، مى فرمايد: لقد كنتفى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (791)، (بتحقيق ازاين امور در غفلت بودى پس پرده ات را از توبرطرف كرديم وامروز ديده ات تيزبيناست ) غفلت با بودن چيزى وعدم توجه به آن كه همان مخفى بودن آن است ، معنا پيدا مىكند كسانى كه در اين عالم با ايمان وعمل صالح پرده هاى غفلت را از چهره جانشان كنارزده باشند از اين كشف بهره كامل تر مى برند لكن آن كسانى كه همواره در غفلت بودهوايمان نداشتند ويا به مقتضاى ايمان عمل نمى كردند با اين كشف نه تنها بهره مند نمىشوند بلكه معذب نيز مى شوند همان طور كه مى فرمايد: يوم يكشف عن ساقويدعون الى السجود فلايستطيعون خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة وقد كانوا يدعون الىالسجود وهم سالمون (792)، (يادآور روزى را كه ساق پاها - از شدتوحشت - برهنه مى شود ودعوت به سجده مى شوند اما نمى توانند، اين در حالى است كهچشمهاى ايشان به زير افتاده وذلت وخوارى وجودشان را فرامى گيرد، وپيش از ايندعوت به سجود مى شدند در حالى كه از آن سالم بودند - وابا داشتند از خضوع وسجدهدر برابر خداوند -) پس لقاى خداوند به اين معنا كه گفته شد با آن شرايط ذكر شدهدر اين عالم ميسر است به گونه اى كه جان انسان نورانيت پيدا كرده وپرده هاى غفلتوجهل وعناد از چهره جانش كنار رفته با تمام وجودش اين لقاء را درك مى كند به گونهاى كه هيچ جاى شكى نمى ماند وعين متن واقعيت را مى يابد همان طور كه به تعبير قرآنكريم (793) اين حقيقت براى صابران در مصايب آشكار مى شود وعلاوه بر آن از طرفپروردگارشان بر آنها درود ورحمت مى آيد و از هدايت يافتگان مى گردد كه تمامى اينهاعنايات مخصوصى را از ناحيه حق تعالى براى ايشان ايجاب مى كند كه در حقيقت تاءكيدهمان حقايق آشكار شده بر آنها مى باشد.
مراتب لقاى پروردگار  
پس از روشن شدن معناى لقاى پروردگار متعال ، بايد دانست كه براى آن مراتبى متصوراست ، زيرا همان طور كه بيان شد قرآن كريم از روشن شدن حقايق غيبى براى انسانتعبيرات مختلفى كرده است گاهى به ولايت خداوند و گاهى به قرب به او و گاهى بهمعيت خداوند و گاهى به رؤ يت قلبى حق تعالى ، همچنان كه از مقامات انسان به لحاظهمين معنا - روشن شدن حقايق غيبى - اوصاف مختلفى ذكر شده است ازقبيل مقربين ، صالحين ، صديقين ، ابرار، محبين و... كه تمامى اينها دلالت مى كند كهبراى ايمان درجاتى است ، يك درجه آن مربوط به تصديق قلبى نسبت به معارف دين مىشود و درجات بالاتر از آن مربوط به شهود قلبى نسبت به آنها مى شود و از آن درروايات به حقيقت ايمان تعبير شده است همان طور كه در بحث ديدن خداوند، يك دسته ازآيات (794) و روايات (795) ديدن با چشم و درك وهمى از خداوند رامحال دانسته اند و از نظر برهان عقلى نيز اين چنين است لكن يك دسته از آيات (796) وروايات (797) رؤ يت با قلب را اثبات مى كنند كه در اين صورت ايمان به حقيقتش مىرسد، و همچنين براى بندگى خداوند متعال مراتبى است مرتبه اوليه آن همان اطاعت ازدستورات خداوند است و مراتب عاليه اش - حقيقت بندگى ناميده شده است - ديدن مالكيتحقيقى استقلالى خداوند است نسبت به جميع شئون وجودى موجودات با ديدن قلبى ، همانطور كه در حديث (798) عنوان بصرى امام صادق عليه السلام فرموده است ، از اينبيانات به طور خلاصه نتيجه گرفته مى شود كه ايمان ، بندگى و لقاى حق تعالىو رؤ يتش درجاتى دارد همان طور كه انبياء عليهم السلام به حسب اين مقامات داراىدرجاتى بوده اند، و قرآن كريم به طور كلى مى فرمايد: تلكالرسل فضلنا بعضهم على بعض ‍ (799)، (اين رسولان بعضى از آنهارا بر بعضى ديگر فضيلت داديم ) و به طور خاص درباره رؤ يت حق تعالى نسبت بهحضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام پس از آمدن به كوه طور و مشرف شدن بهمقام تكليم الهى ، تقاضاى رؤ يت ذات حق را كرد - روشن است كه ديدن با چشم سر راپيامبر معصوم تقاضا مى كند زيرا لازمه اش اعتقاد به جسمانيت خداوند است و اين معنا باعصمت انبياء نمى سازد - خداوند تقاضايش را رد كرد و فرمود: لن ترانى ولكنانظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربهللجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما افاققال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين قال يا موسى انى اصطفيتك على الناسبرسالاتى و بكلامى فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين (800)، (هرگزمرا نخواهى ديد ولكن به كوه نگاه كن اگر آن سر جايش قرار گرفت تو نيز مرا خواهىديد پس ‍ وقتى پروردگارش براى كوه جلوه كرد آن از هم پاشيد و حضرت موسىبيهوش افتاد وقتى به هوش آمد عرض كرد: تو منزهى ، رجوع كردم به تو و من اولين مؤمن هستم ، خداوند فرمود: اى موسى ؛ تو را بر مردم با رسالتها و كلامم برگزيدم پسآنچه به تو دادم بگير و از شكرگزاران باش ) لكن نسبت به پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله درباره ملاقات و ديدن پروردگارمتعال نهايت مقام را بيان داشته و مى فرمايد: ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين اوادنى فاوحى الى عبده ما اوحى ما كذب الفؤ اد ما راى افتمارونه على ما يرى و لقد راهنزلة اخرى عند سدرة المنتهى عندها جنة الماءوى اذ يغشى السدرة ما يغشى ما زاغ البصر وما طغى لقد راى من آيات ربه الكبرى (801)، (سپس نزديك شد و چنگزد، پس فاصله به مقدار دو طرف كمان يا نزديك تر بود، پس خداوند به بنده اش وحىكرد آنچه وحى كرد، دل ، آنچه را كه ديد دروغ نبود، آيا اصرار مى كنيد بر مجادلهخودتان - اى مشركين نسبت به آنچه ديده است ، و به تحقيق خداوند را درنزول ديگرى ديده است ، نزد نهايت درخت سدر - منتهى آسمانها - كه بهشت آخرت آنجاست ،هنگامى كه پوشاند سدر را آنچه پوشاند، ديده - پيامبر صلى الله عليه و آله - نه كجديد و نه خطا كرد، بتحقيق از آيات بزرگ پروردگارش ‍ مشاهده كرد) و چون آيات بابحث مورد نظر ارتباط داشت ، تمامى آنها ذكر شد وتفضيل بحث در آنها و روايات مربوطه به آنها به تفسير(802) بسيار ارزشمند مفسربزرگ قرآن كريم ، حضرت استاد علامه طباطبايى رضوان الله عليه رجوع شود.
نسبت به انبياى ديگر نيز اين تفضيل آمده است به عنوان نمونه ، قرآن كريم با اينكهتمامى انبياء عليهم السلام را از صالحين مى شمرد(803) لكن از حضرت ابراهيم(804) و سليمان (805) و يوسف (806) عليهم السلام تقاضاى ملحق شدن بهصالحين را نقل مى كند، كه فقط به حضرت ابراهيم عليه السلام جواب مثبت داده شده(807)، آن هم در آخرت ، با دقت در آيات قرآنى به دست مى آيد كه آن صالح مطلقىكه اين حضرات تقاضاى درك مقامش را داشتند نبى گرامى اسلام است كه خود را اين گونهمعرفى مى كند، ان وليى الله الذىنزل الكتاب و هو يتولى الصالحين (808)، (همانا ولى من آن خدايى استكه كتاب را نازل كرد و او ولى صالحين مى باشد)، با اين حساب با دقت در آيات وروايات مراتب لقاء به حسب درك نويسنده به اقسام زير تقسيم مى شود:
اول : درك ثواب خداوند: از آنجا كه درك افراد نسبت به معارف دين مختلف است و عموم مردمكه در معارف دين سطحى نگر و كم دقت هستند، گاهى لقاى پروردگار و ديدنش به ديدنثواب او تفسير شده است ، زيرا دين در ابقاى معارفش به اندازه همه ظرفيتها سخن گفتهو مراعات حال عموم مردم را كرده تا آنها نيز بهره اى از ارتباط با عالم غيب داشته باشندو از مرز كفر و شرك و نفاق ظاهرى بيرون آيند و ائمه عليهم السلام نيز در برخورد باعموم مردم اين گونه بوده اند و به ديگران نيز دستور داده اند مانند خودشان باشند،پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: (ما گروه انبياء ماءموريم كه به اندازهعقل مردم سخن بگوييم ) لكن در عين حال به مردم فهمانده اند كه دين حقايقى دارد و آن راهر كسى نمى تواند درك كند فقط نبى مرسل يا ملك مقرب يا مؤ منى كه خداوند قلبش رابر ايمان امتحان كرده است ، مى توانند احاديثاهل بيت را درك كنند و آن كسانى كه تحمل درك آنها را ندارند حق رد كردن آنها را نداشته وعملش را به اهلش ‍ واگذارند،(809) و از طرف ديگر سفارشات بسيارى به يادگيرىمعارف دين از اهلش كرده اند تا فهم در دين پيدا كرده و با كمترين شبهه اى از دين خارجنشوند،(810) به هر حال نسبت به لقاى پروردگار و رؤ يت او نيز يك چنين بياناتىائمه عليهم السلام دارند تا عموم مردم نسبت به انجام وظايف دينى ترغيب شوند از اين جهتامام رضا عليه السلام در تفسير اين آيه شريفه كه : (چهره هايى روز قيامتبرافروخته اند به سوى پروردگارشان نظر مى افكنند) مى فرمايد: (آنها منتظرثواب پروردگارشان مى باشند(811)) يا در روايت ديگر على عليه السلام مىفرمايد: (نگاه مى كنند بپروردگارشان كه چگونه به ايشان ثواب مى دهد(812))يا امام سجاد عليه السلام به خداوند عرض مى كند: (خدايا مرا روزى كن شوق ثوابوعده داده شده را(813)) البته ائمه عليهم السلام از آن جهت كه ثواب را خداوند مىدهد اين گونه تقاضاها را دارند يا در بعضى از روايات (814) انگيزهعمل خود را طلب ثواب معرفى مى كنند و اين منافات ندارد كه آنها انگيزه هاى والاترىنيز دارند كه در ذهن ما نمى گنجد، و شايد علت ديگر اينكه اين گونه بيان مى كنند اينباشد كه عموم مردم به اعمال خير ترغيب شده و احساس بيهودگى و بى نتيجه بودننكنند از اين جهت براى اعمال ، اين همه ثواب ذكر شده است و اين قسم از عبادات هم ، عبادتخداوند محسوب شده است و عبادت كنندگان (815) خداوند به سه دسته تقسيم شده اندكه يك قسم از آنها براى طلب ثواب ، خداوندمتعال را بندگى و اطاعت مى كنند.
دوم : درك محبت و رضايت خداوند: همان طور كه بيان شد معرفت انسان نسبت به حق تعالىهر مقدار بيشتر باشد انگيزه او نسبت به بندگى او بهتر و عاليتر خواهد بود، كسانىكه توجه به نعمتهاى بيكران خداوند دارند، او را صاحبكمال دانسته و اطاعتش مى كنند به سبب اينكه مستحق بندگى است و با بندگى كردنبراى او، محبت و رضايتش را در نظر مى گيرند و هيچ تمايلى جز جذب به او را ندارند واين موجب ايجاد محبت بنده نسبت به مولايش مى شوند همان طور كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: احبوا الله لما يغذوكم به من نعمته (816)، (خدا را دوست بداريد به سبب آن نعمتهايى كه به شما داده است )پس از تحقق محبت خداوند در دل انسان ، او را به خاطر محبت به او بندگى مى كند همانطور كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ... و قوم عبدوا الله عز وجل حبا فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة (817)، (و گروهى خداوندعز و جل را به خاطر محبت به او بندگى مى كنند پس آن بندگى آزادگان است و برترينقسم بندگى مى باشد) امام سجاد عليه السلام نيز به خداوند عرض ‍ مى كند: و اذقنى طعم الفراغ لما تحب (818)، (و به من بچشان مزه فارغ بودننسبت به آنچه را كه تو دوست دارى ) و در جاى ديگر عرض ‍ مى كند: فرغقلبى لمحبتك ... و امنن على بشوق اليك و بالعمل بما تحب و ترضى (819)، (و قلبم را براى محبتت خالى كن ... و بر من منت بگذار با شوقى به سوىتو... و به عمل كردن براى تو به آنچه دوست دارى و خشنود مى شوى ) اين قسم ازبندگى ، بندگى ابرار است كه وجه الله را در اعمالشان در نظر مى گيرند، و قرآنكريم درباره ايشان از زبان خودشان مى فرمايد: انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لاشكورا (820)، (ما به شما - مسكين و يتيم و اسير -فقط براى وجه - رضايت - خداوند طعام مى دهيم به گونه اى كه نه از شما جزايى و نهشكرى را مى خواهيم ) و با تحقق اين حالت است كه ايشان به نتايج (821) بلندىنائل مى شوند. از اين جهت در حديث معراج مى فرمايد: فمنعمل برضائى الزمه ثلث خصال ، اعرفه شكرا لايخالطهالجهل و ذكرا لايخالطه النسيان و محبه لايوثر على محبتى محبة المخلوقين (822)، (پس كسى كه به رضايت من عمل كنند سه صفت را ملازم او مى گردانم ، بهاو مى شناسانم شكرى را كه با جهل مخلوط نباشد و ذكرى كه با فراموشى مخلوط نباشدو محبتى كه محبت مخلوقين را بر آن رحجان ندهد).
رسيدن به اين حالت پس از گذراندن كامل مرحله گذشته امكان پذير است همان طور كهرسيدن به مراحل بعدى ، با حاصل شدن اين مرحله و ثبات قدم در آن ، ميسر مى شود.
سوم - درك قلبى اسماء و صفات خداوند: انسان حقيقى است كه حواس ‍ ظاهرى و قواىباطنى ابزار آن مى باشد و هر يك از آنها احكام و حالات خاصى دارند در عينحال كه آن حقيقت - روح - بر تمامى آنها اشراف و احاطه دارد و او به واسطه آن ابزارفعاليتهاى مخصوص آنها را اظهار مى دهد، او در مسيركمال تمامى اجزايش به هم مرتبط بوده به گونه اى كه در يكديگر تاءثير و تاءثردارد يعنى روح مؤ ثر است در آنها از جهت فعل و متاءثر است از آنها از جهت حالات ودگرگونيهاى ذاتى ، و اساس حركتهاى او را بينشهاى عقلى او نسبت به جهان و خويشتنتشكيل مى دهد از جهت ارتباط وجودى به مبدا و معاد و راه تضمين شده به سوىكمال نهايى و عدم آنها، و چون سير كمالى او مبتنى است به پاسخ مثبت به اين امور سهگانه ، ايمان بغيب و تصديق قلبى نسبت به آنها، از اركان اين سير مى باشد لكن اينمسير، عمل به دستورات آن راهنماى الهى را نيز لازم دارد و با توجه به مطالب گذشتههم بينش عقلى در اعمال و كيفيات آن مؤ ثر است و هماعمال در بالا بردن و روشن تر شدن بينش عقلى و تصديق قلبى ، آيات و روايات نيزبه اين حقيقت دلالت دارد از جمله : من كان يريد العزة فلله العزة جميعا اليهيصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (823)، (كسى كه عزت وبزرگوارى را مى خواهد پس تمامى عزت فقط براى خداوند است ، به سوى او سخنانپاك - اعتقادات صالح - بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد).
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: (كلم طيب سخن مؤ من : لا اله الاالله ، محمد رسول الله ، على ولى الله و خليفةرسول الله صلى الله عليه و آله است و عمل صالح اعتقاد قلبى اوست كه اين امور ازطرف خداوند حق است ، شكى در آنها از جانب پروردگار عالميان نيست (824)) و امامباقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آلهنقل مى كند كه فرمود: ان لكل قول مصداقا منعمل يصدقه او يكذبه فاذا قال اين آدم و صدق قوله بعمله رفع قوله بعمله الى الله واذا قال و خالف قوله عمله ، رد قوله على عمله الخبيث و هوى به فى النار (825)، (براى هر سخن مصداقى از عمل است كه آن را تصديق يا تكذيب مى كند پسوقتى كه فرزندم آدم سخنى گفت و آن را با عملش تصديق كرد، سخنشعمل او را به سوى خداوند بالا مى برد و وقتى سخنى گفت و آن با عملش مخالف بود،سخن او بر عمل ناپاكش رد شده و آن را در آتش وارد مى كند) از اين دو روايت استفاده مىشود كه مراد از سخنان پاك اقرار به اصول مذهب مى باشد زيرا اقرار به توحيد آنطور كه هست از راه استدلالهاى صحيح عقلى ، اقرار به معاد وعدل نيز در آن نهفته است و با ضميمه شدن به اقرار به نبوت و امامت ، سخنان پاكتكميل شده ، و با اعتقاد قلبى به حقانيت اين امور - كه آن نيزعمل قلبى است - اركان ايمان محقق شده لكن باعمل به مقتضاى آن ، به نتيجه مى رسد و در وجود انسان تاءثير اساسى مى گذارد و اورا بالا مى برد و در غير اين صورت تاءثير منفى در وجودش گذارده و آن را پايين و بهطرف جهنم مى كشاند، و در روايات و آيات قرآنى گاهى از جهت بالا به آسمان تعبيرشده است و مراد بالا بودن مكانى نيست بلكه بالا بودن وجودى است از اين جهت امام سجادمى فرمايد: (براى خداوند تبارك و تعالى بقعه هايى است در آسمانهايش ، كسى كهبه آنها عروج كند بتحقيق به سوى خداوند عروج كرده است آيا كلام خداوند عز وجل را نشنيده اى كه مى فرمايد: ملائكه و روح به سوى خداوند عروج مى كنند، و نيز مىفرمايد: سخنان پاكيزه به سوى خداوند بالا رفته وعمل صالح آن را بالا مى برد(826)) و از آن حضرت نيزنقل شده ،(827) خافضة رافعة را كه از اوصاف قيامت است به پايين بردن دشمنان دينبه آتش و بالا بردن اولياء خدا به بهشت تفسير فرموده است . بنابراين بعد از اصلاحعمل ، هم از جهت چارچوبه آن - مطابقت با دستورات الهى - و هم از جهت محتوا و انگيزه هاىالهى - در دو قسمت قبل بيان شد - و تداوم بر آن ، ايمان قوى تر شده و قلب روشنايىبيشترى پيدا مى كند و دركهاى انسان از امور غيبى و اعتقاداتش از مرز مفاهيم و تصديققلبى گذشته و به مشاهده آنها با حقيقت جانشمبدل مى شود، قرآن از اين مراتب به علم اليقين و عين اليقين تعبير مى كند و نسبت بهمشاهده جهنم مى فرمايد: كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونهاعين اليقين (828)، (نه چنين است اگر علم يقينى پيدا كنيد حتما جهنم را مىبينيد سپس آن را به صورت عين اليقين خواهيد ديد)و در زمان پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله جوانى از اصحاب آن حضرت به اين مرحله رسيد و به آن حضرت عرض كرد:(من نسبت بدنيا و آنچه در آن است بى رغبت شده تا اينكه به عرش پروردگارم مىنگرم كه حساب نصب شده و مردم براى آن محشور گشته اند و من نيز در ميان ايشانم ومانند اينكه به اهل بهشت نگاه مى كنم كه در آن بهره مندند و به يكديگر تعارف مى كنندو بر پشتيها تكيه زده اند و مانند اينكه به اهل آتش نگاه مى كنم كه در آن عذاب مى شوندو ناله مى كنند و مانند اينكه ناله آتش را مى شنوم كه در گوشهايم صدايش پيچيده است(829)) و نسبت به مشاهده ملكوت كه جهت ربط حقيقى موجودات به حق تعالى است و ازآن به ظهور اسماء و صفات الهى تعبير مى شود مانند صفت خلق و رزق و رحمت و غضب و...قرآن كريم مى فرمايد: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين (830)، (و اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمينرا نشان داديم و تا اينكه از يقين كنندگان باشد) پس از ديدن ملكوت بود كه حضرتابراهيم عليه السلام با بت پرستها و ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستانمواجه شد و تمامى ايشان را مجاب كرد سپس فرمود: من چهره دلم را مواجه كردم به سوىكسى كه آسمانها و زمين را آفريد و از مشركين نمى باشم ، ملكوت همان عالم امرى است كهخلقت اشياء به جميع شئونشان از حق تعالى به آن تكيه مى كند آنجا كه مى فرمايد:(همانا امر خداوند وقتى چيزى را بخواهد، به آن مى گويد موجود باش ‍ پس موجود مىشود، پس منزه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در تحت قدرت اوست و به سوى او رجوعمى كنيد(831)) و اين حقيقت را مى توان باتاءمل و تفكر عقلانى فهميد از اين جهت قرآن كريم همگان را ترغيب مى كند كه : (آيانگاه نمى كنند در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه را كه خداوند خلق كرده است (832))لكن آن را حضرت ابراهيم عليه السلام با چشمدل مشاهده كرد، از اين جهت بود كه از خداوند تقاضا كرد كه كيفيت زنده كردن (833)مردگان را به او نشان دهد و خداوند با سفارش به انجام مقدماتى آن حقيقت را به او نشانداد. آنچه را كه ما با ابزار عادى و حسى از اشياء درك مى كنيم جنبه ملكى و ظاهرى اشياءاست و جهت افاضه آنها را از هستى مطلق حدوثا و بقاء فقط با درك عقلانى صحيح مىتوان فهميد و كشف عقلى كرد لكن يافتن آن به طورى كه ديگرقابل شك نباشد مانند يافتن هر كس خودش و قواى وجودى خويش را، با كشف و شهود قلبىامكان پذير است ، نظير اين كشف ، درك شهودى كلام (834) الهى است براى حضرتموسى عليه السلام كه پس از درك حقيقى كلام حق ، شايق شد كه ذات او را نيز ببيند كهخداوند فرمود همين مقدار تو را پس است و شكرگزار آن باش ، اين كلام خداوند ازقبيل سخنان ما نبوده است كه با ابزار مادى ايجاد شود و فقط از يك جهتقابل شنيدن و درك كردن باشد بلكه به گونه اى بوده است ) كه از شش مى شنيده(835) است و با ابزار مادى قابل ايجاد نمى باشد، رسيدن به اين مقام مختص انبياءعليهم السلام نمى باشد بلكه كسانى كه مطابق رضاى حق تعالى و براى رضاى اوعمل كنند به چنين مقامى مى رسند همان طور كه در حديث معراج آمده است ، كه خداوند بهپيامبرش مى فرمايد: (كسى كه به رضاى منعمل كند سه خصلت را ملازم او گردانم ... پس وقتى كه مرا دوست داشت من او را دوست خواهمداشت و و نزد مخلوقاتم محبوبش مى كنم و چشم دلش را بهجلال و عظمتم باز مى كنم پس بر او علم مخلوقات مخصوصم را مخفى نمى كنم و با او درظلمتهاى شب و روشنايى روز مناجات مى كنم تا اينكه سخن و همنشينى او با مردم قطع شدهو كلام خود و ملائكه ام را به او مى شنوايانم ...(836)) و در حديث قربنوافل آمده است كه امام صادق عليه السلام بهنقل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از خداوندمتعال نقل مى كند كه مى فرمايد: و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذااحببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يدهالتى يبطش بها و رجله التى يمشى بها... (837) (و همواره بنده باانجام كارهاى زيادى - از قبيل مستحبات و انجام كارها براى او - به من نزديكى مى جويد تااينكه او را دوست خواهم داشت در اين هنگام گوش او مى شوم كه با آن مى شنود و بيناييشمى شوم كه با آن مى بيند و زبانش مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دستش مى شومكه با آن كار مى كند و پايش مى شوم كه با آن راه مى رود...) مراد از اين امور،اوصافى است كه به واسطه آن انسان اين فعاليتها را انجام مى دهد ازقبيل درك از راه ديدن و شنيدن و القاء معانى به واسطه الفاظ و قدرت بر فعاليت نهاينكه مراد خصوص فعاليت جسمانى اين قوا باشد زيرا خداوند از اين امور ناقصهمبراست و وقتى چنين دركى حاصل شود كه شخص درك كننده خود را مدرك اين امور و صاحباين اوصاف نبيند بلكه خدا را ببيند كه از اين طريق فيوضات را افاضه مى كند، از اينامر به ظهور توحيد افعالى و اسماء و صفاتى حق تعالى تعبير مى شود و شايد قسمتىاز فرازهاى دعاى مباهله كه در سحرهاى ماه مبارك (838) رمضان خوانده مى شود تقاضاىحصول اين مرتبه از لقاء باشد امام سجاد عليه السلام نيز در دعاى ابوحمزه چنين ايمانىرا از خداوند تقاضا مى كند كه : اللهم انى اسئلك ايمانالااجل له دون لقائك تحيينى ما احييتنى عليه و توفينى اذ توفيتتنى عليه و تبعثنى اذابعثتنى عليه (839)، (خداوندا؛ از تو ايمانى مى خواهم كه نهايتى جزلقايت نداشته باشد، تا وقتى مرا زنده مى دارى بر آن زنده بدارى و تا وقتى كه مرامى ميرانى بر آن بميرانى ، و وقتى مبعوثم مى كنى بر آن مبعوثم كنى ).
چهارم - درك قلبى ذات خداوند: از آنجا كه بادلايل عقلى و نقلى (840) محكم و صحيح ثابت شده است كه صفات ذاتيه خداوندمتعال عين ذات مقدسش مى باشد و از آن ذات نامحدود اسماء و صفاتى ظهور مى كنند ومطابق روايات (841) نيز ذات مقدسش نام و نشانى ندارد، اين اسماء و صفات را براىنياز مخلوقين ظهور داده تا از اين طريق با او ارتباط برقرار كنند بنابراين ، حقيقت ايناسماء و صفات براى او ثابت است به گونه اى كهعقل با محدوديتش به هر جهتى به او توجه مى كند اسمى را برايش قرار مى دهد كه درنهايت اثبات مى كند كه ذات او كمال مطلق است و ما به جهت محدوديتمان با كمالاتگوناگون و مختلف برخورد مى كنيم ، اين مطالب از لحاظ درك عقلانى نسبت به ذاتمقدس ربوبى بود، اما از جهت درك قلبى و شهودى ، آن نيز پس از پيمودن مقدماتحصول اين درك ، قلب نورانيت خاص پيدا كرده و حجابهاى ظلمانى و نورانى - ديدناعمال صالح و اوصاف حسنه براى خود و انتساب آنها به خود حتى ديدن خود و ديدناسماء و صفات الهى به طور متعدد - از چهرهدل بركنار مى رود و مى تواند حقايق توحيدى را به اندازه ظرفيت وجودى درك كند لكن درمراحل اوليه ، توحيد افعالى سپس اسماء و صفاتى و در نهايت به درك قلبى توحيدذاتى حق تعالى نايل مى شود به گونه اى كه ديگر هستى براى موجودات در برابرهستى حق تعالى نمى بيند و تمامى هستيها را فانى و مندك در هستى مطلق او مشاهده مى كندو در واقع نيز اين چنين است لكن تاكنون براى چنين شخصى در اثر حجابها مخفى بودهاست همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: كل شى ء هالك الا وجهه (842)، (هر چيزى جز وجه خداوند نابود است )وجه را نيز معنا كرديم كه مطابق آيات و روايات (843) آن جهت ربط محض و آيه مطلقبودن اشياء است نسبت به ذات حق ، لكن پس از نورانيت پيدا كردن قلب اين حقايق را باتمام وجودش مى يابد همان طور كه امام حسين عليه السلام چنين نورانيتى را به حق تعالىنسبت مى دهد و در واقع آن را تقاضا مى كند، عرض مى كند: انت الذى اشرقتالانوار فى قلوب اوليائك حتى عرفوك و وحدوك و انت الذى ازلت الاغيار عن قلوب احبائكحتى لم يحبوا سواك و لم يلجاؤ ا الى غيرك (844)، (تو خدايى هستىكه انوار را در دل اوليائت تاباندى تا اينكه تو را شناخته و يگانه دانستند و تو كسىهستى كه غير خودت را از دل دوستانت زايل كردى تا اينكه غير تو را دوست نداشته و بهغير تو پناه نبرند) اين نورانيت به واسطه بريدن قلب از غير حق تعالىحاصل مى شود كه پس از آن معرفت حاصل مى شود به گونه اى كه حق تعالى را بهطور وحدت مطلقه مى بيند، حتى خود و معرفتش و تعدد اسماء و صفات ذات الهى را محو دراو مى يابد، حتى يابنده را نيز خود نمى يابد و از اين حالت و مقام ، به ظهور مقام عظمتو عزت الهى تعبير مى شود كه مقام عزت حقيقى و مطلق جايگاهى براى غير خودش نمىگذارد همان طور كه على عليه السلام در مناجات بسيار لطيف و بلند مرتبه شعبانيهحصول اين مقام را از خداوند تقاضا مى كند - البته ايشان آن را دارند تقاضاى آن ازايشان يا به معناى تقاضاى تداوم آن است از حق تعالى يا به صورت تعليم است - للّهللّه الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرقابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك ...الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبايا ذالجلال و الاكرام
(845)، (خدايا؛كمال بريدن از غير خودت را به من عنايت كن و چشمان دلهاى ما را به روشنايى نظرشبه سويت نورانى كن تا اينكه چشمهاى دل پرده هاى نورانى را پاره كرده و به معدنعظمت برسد و ارواح ما وابسته به مقام مقدس عزتت گردد... خدايا؛ مرا به نور عزت باسرور و برافروخته ات ملحق فرما تا اينكه معرفت بتو پيدا كرده و از غير تو منحرفشده و ترسان و مراقب تو بوده باشم اى صاحب جلالت و بزرگوارى ) معرفت حقيقىاز حق تعالى اين گونه حاصل مى شود كه در اينحال عارف معرفتش را نيز به حق تعالى مى بيند و او را با او مى شناسد، در چنين صورتاست كه امام سجاد عليه السلام به خداوند متعال عرض مى كند: بك عرفتك و انتدللتنى عليك (846)، (تو را به تو شناختم و تو مرا به خودتراهنمايى كردى ) و حضرات ائمه عليهم السلام نيز شيعيان و محبين خود را به سوى چنينمعرفتى راهنمايى و امر كرده اند همان طور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بهاباذر سفارش مى فرمايد: احفظ الله يحفظك احفظ الله تجده امامك (847)، (خدا را حفظ كن تا تو را حفظ كند، خدا را حفظ كن تا او را در پيش رويتبيابى - چون خداوند جهت ندارد معنايش ظهور حق تعالى است باكمال وضوح به صورت احاطه وجودى -) و امام صادق عليه السلام از على عليهالسلام نقل مى كند كه فرموده : اعرفوا الله بالله (848)، (خدا را با خدابشناسيد) در روايتى امام صادق عليه السلام محبين خود را به سه دسته طبقه اعلى وطبقه وسط و طبقه پايين تقسيم كرده و در اوصاف طبقه اعلى كه آنها ايشان را در ظاهر ودر خفا دوست دارند مى فرمايد: (ايشان نشانه هايى دارند كه به آن شناخته مى شوند،رواى سؤ ال كرد: آنها كدام است ؟ حضرت فرمودند: متعدد است ، اولى آنها، آن است كهايشان خداوند را مى شناسند آن طورى كه شايسته اوست و به توحيدش آگاهى استوارىدارند و بعد از آن ايمان به او و صفاتش پيدا كرده اند سپس حدود ايمان و حقايق و شرايطو تاءويل آن را مى دانند، سدير گويد: عرض كردم : اى فرزندرسول خدا، نشنيده بودم كه ايمان او را تاكنون به اين اوصاف توصيف فرمايى ،فرمود: بله اى سدير؛ سؤ ال كننده نمى تواند سؤال كند كه ايمان چيست تا اينكه بداند ايمان به چه كسى مراد است ؟ سدير گويد: عرضكردم ، اى فرزند رسول خدا؛ اگر خواستيد آنچه را كه فرموديد تفسير فرمائيد؟حضرت فرمود: كسى كه گمان كند كه خدا را توهم دلها مى شناسد او مشرك است و كسىكه گمان كند خدا را با اسم مى شناسد نه معنا (با ظهوراتش نه با خودش ) اقرار بهطعن كرده است (مورد طعن و سرزنش قرار مى گيرد) زيرا اسم حادث است (موجود ازلى باحادث شناخته نمى شود) و كسى كه گمان كند اسم و معنا (ذات حق و اوصافش ) رابندگى مى كند پس براى او شريك قائل شده است و كسى گمان كند خدا را به واسطهاوصافش بندگى مى كند پس بر موجود غايب تكيه كرده است و كسى كه گمان كند صفتو موصوف را بندگى مى كند توحيد را باطل كرده است زيرا صفت غير از موصوف است ،كسى كه گمان كند موصوف را به صفت اضافه كرده است پس بزرگ را كوچك كرده است، و خداوند را به طور شايسته ، قدر ندانسته است ، به آن حضرت عرض شد: پس راهتوحيد چگونه است ؟ حضرت فرمودند؟ راه بحث ممكن است ، كوشش براى بيرون آمدن - ازبحث - موجود است ، همانا شناخت عين شاهد - خود موجود به طور حضورى -قبل از صفتش مى باشد و شناخت صفت شى غايبقبل از خودش مى باشد، عرض شد: چگونه خود شاهدقبل از صفتش شناخته مى شود؟ فرمود: او را مى شناسى و باو علم دارى و خودت را به اومى شناسى و خودت را به خود از خودت - به گونه اى كه امتياز از غير خودت پيدا كنى- نمى شناسى و مى دانى كه آنچه در اوست براى اوست و به اوست همان طور كه برادرانيوسف به يوسف گفتند: آيا تو يوسفى ؟ او گفت من يوسفم و اين برادرم مى باشد، پساو را با او شناختند و او را به غير خودش نشناختند و او را از راه خودشان اثبات نكردند باتوهم دلها(849)).
البته بايد توجه كرد كه اين چنين معرفتهايى براى هر كسىحاصل نمى شود و همان طور كه در متن آيات و روايات و ادعيه آمده بايد انسان ازآلودگيهاى عملى و اخلاقى پاك شود تا در ساحت قرب ربوبى قرار گيرد و به تعبيرقرآن كريم مورد انتخاب خداوند قرار گرفته و پس ازتحصيل مقدمات ، او قلب ايشان را از غير خودش پاك و خالص كند چنانچه مى فرمايد: للّهللّه و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهمبخالصة ذكرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار
(850)، (و يادبياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه صاحبان قدرتها و بيناييها بودند ماايشان را پاك كرديم به واسطه ياد خالص عالم آخرت و ايشان نزد ما از برگزيدگانخوبان مى باشند) در قسمتى از حديث معراج خداوند مى فرمايد: (كسى كه به رضاىمن عمل كند عنايتهايى به او مى كنم ... سپس پرده ها را بين خودم و او كنار مى زنم پس اورا به كلامم متنعم مى كنم و لذت ديدن خود را به او مى چشانم ... وعقل او را به معرفتم غرق مى كنم و جاى عقلش مى نشينم ... خداوند به او مى فرمايد بهعزت و جلالم قسم كه بين خود و بين تو در هيچ وقتى مانع نمى شوم تا هر وقت خواستىبر من وارد شوى و اين چنين با دوستانم برخورد مى كنم (851)) و نوعا اين چنينمعرفت شهودى در اول حصولش آنى و لحظه اى است تا شخص توان تحملش را پيدا كندسپس تدريجا آن حالات قوى تر شده و لحظات بيشترى ادامه پيدا مى كند و از آن بهجذبه و تجلى تعبير مى شود و آن در حالتى رخ مى دهد كه - باتحصيل مقدمات - حجاب توجه به خلقيت از بين رفته باشد و انسان جز توجه به حقتعالى به چيز ديگرى توجه نداشته باشد همان طور كه موسى بن جعفر عليه السلاممى فرمايد: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه (852)،(بين خداوند و مخلوقاتش پرده اى جز خلقت آنها چيزى نيست ) على عليه السلام(853) و امام رضا عليه السلام نيز شبيه اين كلام را دارند، حجب بعضها عنبعض ليعلم ان لاحجاب بينه و بين خلقه غير خلقه (854)، (خداوندبعضى موجودات را از بعضى ديگر پوشانده تا معلوم شود كه بين او و موجودات پردهاى جز جنبه خلقيت آنها نيست ) و حصول اين حالتها تواءم است با يك حالت عشوه و از خودبيخود شدن ، كه در اين صورت قواى ادراكى حسى و عقلى از كار مى افتد و انسان باتمام وجودش حقايق توحيدى را درك مى كند، از اين جهت در رابطه با درك قلبى تجلىاسماء و صفاتى حق تعالى ، براى امام صادق عليه السلام درحال تلاوت قرآن در نماز حالت غشوه اى عارض شد و بعد از بهوش آمدن از علت اينحالت از آن حضرت سؤ ال شد فرمودند: (همواره آيات قرآن را تكرار كردم تا بهحالى رسيدم مانند اينكه از نازل كننده اش - خداوندمتعال - به صورت شفاهى شنيدم (855)) و نيز از آن حضرت در رابطه با غشوه اىكه براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامنزول وحى عارض مى شد سؤ ال شد حضرت فرمودند: ذاك اذاكم يكن بينه و بينالله احد، ذاك اذا تجلى الله له (856) (اين ، آن هنگامى بود كه بينپيامبر و بين خداوند كسى فاصله نبود، آن هنگامى بود كه خدا براى او تجلى مى كرد)- اين روايت ممكن است ناظر به تجلى ذاتى حق تعالى براى پيامبرش باشد - اينهارواياتى بود كه بيانگر عروض حالات غير طبيعى هنگام تجلى حق تعالى براى بندهبود و الا روايات زيادى داريم كه دلالت مى كند آن حضرت خداوندمتعال را با نور عظمتش با قلب مقدسش مشاهده كرده است كه آنهاقبل از اين ذكر شد.
پس از بيان اجمالى اين حالات بايد توجه داشت كه پس ازحصول اين حقايق به صورت حال و تكرار آن به واسطه انجاماعمال صالح ، به گونه اى كه به صورت مقام و ملكه در بيايد، صاحب اين مقام تمامىحركات و سكناتش با اين بينش قلبى خواهد بود - از اين امر به تمكن در توحيد و ظهوروحدت در كثرت و فناء كثرت در وحدت تعبير مى شود - همان طور كه خداوند در حديثمعراج نسبت هب محبين واقعى خود پس از پرده بردارى از خويش براى آنها و سؤال كردن از ايشان كه چگونه با دنيا برخورد كرديد؟ و جواب دادن ايشان كه علمى بهدنيا ندارم - در حالى كه به حسب ظاهر در دنيا بوده است - خداوند ديدگاه ايشان راتصديق كرده و مى فرمايد: (راست مى گويى بنده من ، تو با بدنت در دنيا بودى ، وبا روحت با من بودى ... به عزت و جلالم سوگند كه در هيچ وقت بين خود و بين تو پردهاى نداشتم تا اينكه هر وقت بخواهى بر من وارد شوى (857)) و همچنين على عليهالسلام نسبت به اولياى الهى مى فرمايد: ان اولياء الله هم الذين نظروا الىباطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها (858)، (براستى اولياى خداوندكسانى هستند كه به باطن دنيا مى نگرند هنگامى كه مردم به ظاهر آن مى نگرند) ومنافات ندارد اين دو مرتبه از لقاء از طريق مظاهر الهىحاصل شده و تجلى كند(859) همچنان كه در بهشت نيز اين گونه است و مراتب عاليهآن به لحاظ اين گونه تجليات است كه خود بحث مستقلى را مى طلبد و در روايات(860) اوصاف بهشت آمده است و همچنين بايد توجه داشت كه اين حالات را بايد با يكاستاد حاذق كه به قرآن و سنت مسلط بوده و خودش اين راه را رفته باشد در ميان گذاشتتا دچار انحراف نشود زيرا اين وادى جاى بسيار خطرناكى است كه با كوچك ترينانحراف ، انسان در پرتگاه جهنم قرار مى گيرد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation