بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای مخبتین ( شرح زیارت اَمین اللّه ), شیخ محمود تحریرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIMA0001 -
     SIMA0002 -
     SIMA0003 -
     SIMA0004 -
     SIMA0005 -
     SIMA0006 -
     SIMA0007 -
     SIMA0008 -
     SIMA0009 -
     SIMA0010 -
     SIMA0011 -
     SIMA0012 -
     SIMA0013 -
     SIMA0014 -
     SIMA0015 -
     SIMA0016 -
     SIMA0017 -
     SIMA0018 -
     SIMA0019 -
     SIMA0020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حجت خداوند بر بندگان  
و حجته على عباده
معانى حجت بودن امام
حجت به معناى دليل و برهان است و دليل بودن ائمه عليهم السلام بر بندگان ممكن استچند معنا داشته باشند.
اول : اينكه خداوند به مقتضاى حكمتش بشر را براى رسيدن بهكمال مطلق آفريده است ، و لازمه اين امر فرستادن افرادى است كه راه رسيدن بهكمال را براى او بيان كنند و در غير اين صورت بشر با تمامى قواى خود از پى بردنبه راه كمال مطلق ، عاجز بوده و همچنين هدفى كه بر خلقتش استوار است لغو مى شد واين منافى با حكمت الهى است ، و ضمنا راه براى اعتراض انسان بر خداوندمتعال باز مى بود كه چرا افرادى را براى ما نفرستادى تا راه رسيدن به هدف از خلقترا بيان كنند، لذا قرآن كريم مى فرمايد: رسلا مبشرين و منتذرين لئلا يكونللناس على الله حجة بعد الرسل (58): (ما انبياء را بشارت دهنده - بهسعادت - و بيم دهنده - از شقاوت - فرستاديم ، تا اينكه مردم حجتى بر خداوند بعد ازفرستادن رسولان نداشته باشند). پس رسولان الهى براى رساندن بشر بهكمال از طرف خداوند حجت و دليل بر بندگان هستند و لذا گفتار واعمال آنان مورد تاءييد كامل خداوند بوده و ايشان هيچ گونه عذر و بهانه اى براى بشرباقى نمى گذارند. و ائمه عليهم السلام نيز به سبب جانشينى از نبى گرامى اسلام ،از سوى خداوند حجت بر بندگان هستند و اعمال و گفتار آنان نيز حجت است . از اين جهت امامرضا عليه السلام از امام صادق عليه السلامنقل مى كند كه فرمود: ان الحجة لاتقوم لله عز وجل على خلقه الا بامام حتى يعرف (59) (همانا حجت خداوند عز وجل بر بندگانش جز به امام شناخته شده تمام نمى شود). وكمال حكمت الهى بر بندگان اقتضاء دارد كهوسايل رشد انسانها را قبل از پيدايش آنها و با پيدايش آنها و با انتهاى خلقتشان ، ايجادكند تا حجت بر آنها تمام شود از اين جهت امام صادق عليه السلام فرمود: الحجةقبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق (60) (حجت خداوندقبل از خلقت و با آن و بعد از آن مى باشد).
دوم : اينكه انبياء و ائمه عليهم السلام نه فقط در دنيا حجت بر بندگان خدا هستند بلكهدر آخرت نيز نسبت به كسانى كه با فرمايشات ايشان مخالفت كرده و در عذاب الهىبسر مى برند، حجت خداوند هستند و به گناهكاران گفته مى شود: يا معشر الجنو الانس الم ياءتكم رسل منكم يقصون عليكم اياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالواشهدنا على انفسنا (61)، (اى جمعيت جن و انسان آيا رسولانى از ميان شماآيات مرا نزد شما بيان نكردند و شما را ملاقات اين چنين روزى نترساندند؟ مى گويند:(بله ) بر ضرر خودمان گواهى مى دهيم ). و در توصيف ائمه عليهم السلام در جاىديگر مى خوانيم : و حجج الله على اهل الدنيا و الاخرة و الاولى (62) (و شما حجتهاى خداوند هستيد بر اهل دنيا و آخرت و اين جهان ).
سوم : انبياء و ائمه عليهم السلام به معناى ديگرى نيز حجت تام خدا بر بندگان هستند.يعنى ايشان با صفات كماليه خود برهانى بر وجود و صفات كماليه حق تعالى مىباشند زيرا ايشان به طور استقلال چيزى از خود ندارند، لذا هر شخصعاقل و باانصافى با توجه به صفات كماليه آنان پى به وجود خداىمتعال و صفات كماليه او مى برد.
اگرچه تمامى موجودات به اين معنا كه گفته شد حجت بر وجود خداوندمتعال مى باشند لكن ائمه عليهم السلام حجت و برهانى تام بر وجود و كمالات وجودىخداوند سبحان هستند. و در جاى ديگر(63) نيز ائمه عليهم السلام را با وصف والمثل الاعلى : (نمونه اعلى خداوند)، مى خوانيم .
گواهى بر كمال مجاهده امام براى خدا  
اشهد انك جاهدت فى الله حق جهاده
معناى جهاد و مراتب آن :
جهد در لغت (64) به معنى تلاش و كوشش و به زحمت افتادن نسبت به امورى است ومجاهده به معناى به كار بستن توان در دفع دشمن است و چون انسان دشمنان بيرونى ودرونى دارد از اين جهت كلمه جهاد در دفع همه آنهااستعمال شده و هر كدام اصطلاح خاصى پيدا كرده و براى آن مراتبى است كه عبارتند از:
الف - جهاد فى سبيل الله : خداوند انسان را براى رسيدن بهكمال بندگى و معرفت خويش آفريده است و براى رسيدن به آن بايد با تلاش وكوشش ، مقدمات و راههايى كه براى آن معين فرموده ، فراهم كرد و موانع رسيدن به آن رانيز كنار زد، و چون يكى از موانع مهم براى رسيدن انسانها به مقام بندگى ، افرادگمراه و طاغوتها مى باشند لذا دستور اكيد داده شده كه مؤ منان با آنها ستيز كنند تاآنها از ميان برداشته شوند و راه براى رسيدن به هدف نهايى باز شود و براى اين كارنتايج والايى را نيز بيان فرموده است .
در قرآن كريم نوعا براى اين چنين مقابله اى كلمه جهاد فىسبيل الله به كار رفته است (65) زيرا اعتقادات حقه و فرامين خداوندسبل او هستند كه ما را به خدا مى رسانند. از اين جهت مى فرمايد: انفروا خفافا وثقالا و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون :(66) (كوچ كنيد سبك و سنگين و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد، اينكار براى شما خوبست اگر بدانيد).
ب - جهاد فى الله : خداوند براى امتحان بشر در مسير تكامليش تمايلات و كششهاىمختلفى را در وجود او نهاده است و در نفس او نيز درك خوبى و بدى را قرار داده است .قرآن كريم مى فرمايد: و نفس و ما سوايها فالهمها فجورها و تقويها:(67) (سوگند به نفس انسانى و آن كسى كه او را مساوى آفريدش پس بديها وخوبيهايش را به او الهام كرد). و رسولانى براى او فرستاد تا تمامى راههاى نيك وبد را بيان كنند و آن تمايلات را با راههاى خوب ، جهت الهى دهند و بشر با تشخيص راهراست و انتخاب آن به بندگى خالص خداوند،نائل شود. و از طرفى شيطان را نيز آفريد تا با فريب دادن (68) انسان و وسوسهكردن (69) او، تمايلات غيرالهى را زينت (70) داده و او را دعوت (71) به ضلالتو باز ماندن از هدف حقيقى نمايد.
انسان در اين عالم در اين كشمكشهاى الهى و شيطانى قرار گرفته است ، از طرفىفطرت الهى و تمايلات والاى انسانى (72) و انبياء عليهم السلام او را به طرف معبودحقيقى و متخلق شدن به اوصاف الهيه دعوت مى كنند و از طرف ديگر شيطان با يارانش(73) به علت دشمنيش با انسان او را با وعده هاى دروغين به طرف خود مى كشد تا زمامامر او را در دست خود بگيرد و او را مطيع و خاضع خود كند، اينجاست كه انسان اگربخواهد به سعادت حقيقى نائل شود بايد با وساوس شيطانى مبارزه كند. اولين وسوسهاو درباره اعتقادات حقه است كه او ايمان نياورد، كافر، مشرك يا منافق گردد. انسان اگردر اين مرحله موفق شود شيطان او را نسبت به انجام ندادن فرامين الهيه و ارتكاب خلافوسوسه مى نمايد و اگر در اين مرحله نيز موفق نگردد در جهت و انگيزهاعمال صالح وسوسه مى نمايد تا آثار شايسته بر آناعمال مترتب نشود و انسان را به قرب الهى نرساند تا جايى كه اين گونه وسوسه درجهاد فى سبيل الله و ساير اعمال صالح نيز جارى است ، زيرا ممكن است كسى در جهادفى سبيل الله باشد لكن در اثر نيت ناخالص عملش بى اثر باشد همان طور كه ازپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: انماالاعمال بالنيات و انما لكل امرء مانوى فمن كانت هجرته الى الله و رسوله فهجرتهالى الله و رسوله و من كانت هجرته الى دنيا يصيبها او امراه يتزوجها فهجرته الى ماهاجر اليه (74)، (همانا اعمال فقط به واسطه نيتهاست و براى هر كسىآن چيزى است كه نيت كرده پس كسى كه هجرتش به سوى خدا و رسولش باشد پسهجرتش به سوى آنهاست و كسى كه هجرتش به سوى رسيدن به دنيا يا ازدواج زنىباشد پس هجرتش به سوى همان است كه نيت كرده است ) از اين جهت قرآن مى فرمايد: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين ، (75) (و مردم امرنشدند مگر براى اينكه خدا را انتخاب كرده و نفس خود را از تمايلات شيطانى و حيوانىباز دارند و انگيزه هاى غيرالهى را از خود دور كنند به مقام مجاهده فى اللهنائل شده و خداوند راههاى به سوى خودش ‍ را براى ايشان نشان مى دهد و در اين باره مىفرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ،(76) (و كسانى كه براى ما جهاد كنند حتما ايشان را به راههاى خود هدايت مى كنيمو همانا خدا با نيكوكاران است ). اين اختلاف (77)تعبير بين جهاد فىسبيل الله و جهاد فينا و نيز هدايت اين مجاهدين به راههاى الهى و معيت خداوند با نيكوكاراندر حالى كه هدايت خداوند عمومى است و او با همه موجودات مى باشد، نشانگر اين است كهاين جهاد يك عمل والايى است كه هدايت خاصه بهسبل الهى و همراهى خاص خداوند (همراهى ، كمك يا رحمت خاصه خداوند) را به خوداختصاص داده است از اين جهت در ذيل آيه گذشته از امام باقر عليه السلامنقل شده كه فرمود: اين آيه براى آل محمد و تابعينشان مى باشد.(78) علت آن روشناست زيرا كسانى كه خود صراط مستقيم مى باشند و نيز كسانى كه دقيقا در صراط مستقيمباشند، مجاهد حقيقى براى خداوند متعال هستند و شيطان هيچ سلطه اى برايشان ندارد. وعلى عليه السلام در كلمات قصارش اين جهاد را برترين و بهترين جهاد وكامل ترين مرتبه تقوى معرفى نموده است (79) و نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بنابر نقل امام صادق عليه السلام ، آن را جهاد اكبر دانسته است آنجا كه عده اى رابراى جهاد با دشمن فرستادند پس از بازگشت آنها، فرمودند: (خوش آمدند قومى كهجهاد اصغر را انجام دادند ولى جهاد اكبر برايشان باقى مانده است عرض شد: جهاد اكبرچيست ؟ فرمود: جهاد با نفس )(80) سر اين فرمايشات روشن است زيرا وساوسشيطانى و تمايلات طبيعى نفس انسانى همواره موجود است و كسانى كه رستگارى واقعىو حيات طيبه (81) را مى خواهند بايد يك مبارزه دائمى با وساوس شيطانى و تمايلاتغيرالهى نفس داشته باشند همان گونه كه على عليه السلام مى فرمايد: انالحازم من شغل نفسه بجهاد نفسه فاصلحها و حبسها عن اهويتها و لذاتها فملكها و انللعاقل بنفسه عن الدنيا و ما فيها و اهلها شغلا (82)، (همانا دورانديشكسى است كه خود را به جهاد با نفس خويش مشغول سازد پس ‍ آن را اصلاح كرده و آن رااز خواهشها و لذتهايش منع نموده و مالكش شود و همانا براىعاقل به نفس خود از دنيا و آنچه در اوست و اهلش مشغوليتى است ).
ج - جهاد براى خدا حق جهاد: با دقت در تعبيرات قرآن و سنت ، به دست مى آيد كه براىانسان مقامات عاليه اى در نظر گرفته شده است كه با اين دركهاى عادى نمى توان آن رادرك كرد لكن با تبعيت كامل از اولياى دين مى توان به آنهانائل شد، يكى از آن موارد (جهاد فى الله حق جهاده ) است كه بايد فرقش با جهاد فىالله روشن گردد تا در مقام زيارت خطاب به اولياى دين بفهميم چه مى گوييم ،خلاصه معناى جهاد فى الله اين شد كه انسان با تلاش پيگير تمامى تمايلات نفسانىخويش را در جهت دستورات و اهداف الهى قرار دهد و از طغيان آنها و ترجيح دادن زندگانىدنيا بر آخرت جلوگيرى كند، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: و اما من خافمقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى (83)، (و اما كسىكه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از خواسته هايش باز دارد پس بهشت جايگاهشمى باشد). البته اين گونه جهاد منافات ندارد با اينكه هدف و انگيزه از آن رسيدنبه بهشت و ثواب اخروى يا پرهيز از جهنم و عقاب ابدى باشد، ولى با رجوع بهبيانات اولياى دين ، مى فهميم كه مرحله بالاترى از اين نوع جهاد و عبادت تصور مىشود و آن همان است كه غايت جهاد و عبادت جز خداوند و محبت به او و اينكه اواهل عبادت است نباشد، نه توجه به خود عبادت شود و نه توجه به چيزى غير از معبود، درعين حالى كه عبادت و جهاد مرحله قبل براى خدا و عبادت خدا حساب مى شود، از اين جهت امامصادق عليه السلام مى فرمايد: ان العباد ثلاثة : قوم عبدوا الله عز وجل خوفا فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلب الثواب فتلك عبادةالاجراء و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلك عبادة الاحرار و هىافضل العبادة (84)، (همانا عبادت كنندگان سه دسته هستند، گروهىخداوند عز و جل را از ترس عبادت مى كنند پس ‍ آن عبادت بندگان است ، و عده اى خداوندتبارك و تعالى را براى جستجوى ثواب عبادت مى كنند پس آن عبادت مزدبگيران است ، ودسته اى خداوند عز و جل را به سبب محبت او عبادت مى كنند پس آن عبادت آزادگان است و اينبرترين عبادت است ). معناى آزاده بودن دسته سوم كه عبادتشان برترين عبادت مىباشد آن است كه ايشان از همه اغراض غير از بندگى معبود - چون معبود - چون مستحقبندگى است - آزاد شده اند.
قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد: و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم و ماجعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين منقبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس ...(85) (و براى خدا جهاد كنيد حق جهادش ، او شما را انتخاب كرد و در دين بر شماحرجى قرار نداد دين پدرتان ابراهيم است كه او شما راقبل از اين (قرآن ) و در اين (قرآن ) مسلمان ناميد تا اينكه پيامبر گواه بر شما باشد وشما گواه بر مردم بوده باشيد...).
با تاءمل در خصوصيات آيه شريفه معارف والايى به دست مى آيد(86)، زيرا اولافرموده است جهاد كنيد براى خدا آن چنان كه حق جهادش بوده باشد يعنى در آن جز خداچيزى منظور نباشد مانند اين فرمايش : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاتة ولاتموتن الا و انتم مسلمون (87)، (اى مؤ منين ، از خدا پروا داشته باشيدحق پروايش و نميريد مگر اينكه مسلمان باشيد)، حق تقوى همان تقواى محض است كهباطل در آن راه نداشته و عبوديت خالصه اى است كه غفلت و هوايى غير هواى مولا در آننباشد و اين همان اعلى درجه اسلام است . البته اين امر در اين آيه و آيهقبل به لحاظ تصوير اعلى درجه ارتقاء وجودى انسان است .(88)
و ثانيا حضرت ابراهيم پدر مسلمانان ناميده شده است زيرا اواول كسى بود كه به مقام تسليم محض در برابر حق تعالى رسيد(89) و براىفرزندان مسلمانش نيز آن را از خداوند خواست ، و ثالثا معناى اجتباء، برگزيدن وانتخاب است كه حقيقتش مخلص (بفتح لام ) شدن بنده است يعنى خداوند او را مخصوص بهخودش قرار دهد. در حقيقت بنده به مقامى از معرفت مى رسد كه جز خدا و اسماء و صفات اورا نبيند، در اينجا گفته مى شود كه او مخصوص به خدا شده است و خداوند نسبت به اينافراد مى فرمايد: و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى والابصار، انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار، و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار (90)، (و به ياد آور بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را كه صاحبان دستها وچشمها هستند، همانا ما ايشان را با صفت خالصى كه ياد آخرت باشد خالصشان كرديم وايشان نزد ما از برگزيدگان نيكان مى باشند). خالص كردن خداوند كه از آن بهاصطفاء نيز تعبير شده است همان صفت مخلصينى (بفتح لام ) است كه شيطان و غير آن دراو راه ندارد، و تنها ايشان مى توانند خداوند را آن طور كه هست توصيف نمايند(91) ودر برابر اعمالشان جزا داده نمى شوند،(92) زيرا ايشان به درجه اى از معرفتخداوند رسيده اند كه براى خود چيزى از وجود و اوصاف كماليه وجود وافعال حسنه قائل نيستند و حقيقت فقر و بندگى را در تماى شئون هستى درك كرده اند،لكن ساير افراد و مجاهدين فى الله در برابر اعمالشان جزا داده مى شوند(93) وايشان در مقام اخلاص عمل هستند و احتمال اغواء شيطان در ايشان مى رود زيرا هنوز به آنمقام معرفت والا نرسيده اند كه شيطان نتواند در ايشان نفوذ كند هر چند كه ايشان بنده خداناميده مى شوند و شيطان نيز بر ايشان سلطه ندارد: ان عبادى ليس لك عليهمسلطان (94)، (همانا تو - شيطان - بر بندگانم سلطه اى ندارى ). ازاين جهت امام رضا عليه السلام از على عليه السلامنقل مى كند كه : و الاخلاص على خطر حتى ينظر العبد بما يختم له (95)، (و اخلاص بر خطر است تا اينكه عاقبت كار بنده ملاحظه گردد). مراد از گواهبودن در آيه قبل ، شهادت بر اعمال است كه پيامبر صلى الله عليه و آله شاهداعمال ائمه و ائمه عليهم السلام نيز شاهد براعمال امت مى باشند و مرحوم علامه طباطبايى بحث مفصلى در اين باره درذيل آيه 143 سوره بقره مى فرمايند.(96)
پس خلاصه مضمون آيه قبل اين است كه خداوندمتعال امر مى كند حق جهاد براى خدا را انجام دهيم زيرا او اين امت را برگزيده است و پيامبراكرم و ائمه عليهم السلام را گواه بر آن قرار داده و حضرت ابراهيم عليه السلام اين امترا مسلمان ناميده است كه مى تواند به حقيقت اسلام و تسليم محض ‍ در برابر خداوندبرسد به گونه اى كه خداوند او را براى خودش برگزيند و خالص گرداند، از اينجهت حضرت باقر عليه السلام در ذيل اين آيه مى فرمايد: ايانا عنى و نحنالمجتبون ... (ملة ابيكم ابراهيم ) ايانا عنى خاصة و (سماكم المسلمين ) الله سماناالمسلمين (من قبل ) فى الكتب التى مضت (و فى هذا) القرآن (ليكونالرسول عليكم شهيدا و تكونوا شهداء على الناس )فرسول الله صلى الله عليه و آله الشهيد علينا بما بلغنا عن الله تبارك و تعالى ونحن الشهداء على الناس فمن صدق يوم القيامة صدقناه و من كذب كذبناه (97)، (ما اهل بيت قصد شديم و ما برگزيدگانيم ... (دين پدرتان ابراهيم ) مافقط قصد شديم و (شما را مسلمان ناميد) خداوند ما را مسلمان ناميد(قبل از اين ) در كتابهاى گذشته (و در اين ) قرآن (تا اينكه پيامبر بر شماگواه و شما گواه بر مردم باشيد) پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما گواهاست نسبت به آنچه ما از طرف خداوند تبارك و تعالى مى رسانيم و ما گواه بر مردمهستيم پس ‍ كسى كه روز قيامت تصديق شود ما او را تصديق خواهيم كرد و كسى كه تكذيبشود، او را تكذيب خواهيم كرد).
البته سياق اين آيه افاده عموم مى كند و بايد به همان ظاهرش معنا كرد مخصوصا درمورد نامگذارى ما به مسلمان كه به اعتبار حضرت ابراهيم است لكن منافات ندارد كهكمال و حقيقت اين اوصاف جز در افراد خاصى مصداق نداشته باشد، در اين صورت پيادهكردن آيه بر آن مصداق به عنوان يكى از مصاديق عاليه اش محسوب مى شود و اين مطلبدر قرآن رايج است كه يك مطلب را به حسب ظاهر به جميع امت نسبت مى دهد به لحاظ اينكهمشتمل است بر افرادى كه كمال آن صفت را دارا هستند، نظير اين آيه كه به بنىاسرائيل به لحاظ بعضى از افراد آن خطاب مى كند: و جعلكم ملوكا(98)، (و خدا شمارا فرمانروايانى قرار داد). از اين جهت در روايتى كه ذكر شد، فرمايش امام كه : ماقصد شديم ، صحيح است به لحاظ بطن آيه و همچنين نامگذارنده اين امت را به مسلمان ،خدا دانسته و حال آنكه ظاهر آيه به حضرت ابراهيم برمى گردد، هر دو صحيح است زيرافعل حضرت ابراهيم عليه السلام هم فعل خداست و اساسا معناى بطن آيه درطول معناى ظاهر آن است و با هم تنافى ندارند. به هرحال در اين زيارت شريفه و ساير زيارات نسبت بائمه عليهم السلام گواهى مى دهيم كهشما براى خدا جهاد كرديد حق جهادش يعنى شما در تمامى لحظات زندگى و حالاتتان خدارا به خاطر خودش اطاعت نموديد و جز به خداوندمتعال در جميع شئون الوهيتش توجه نداريد.
عمل كردن امام به كتاب الهى و سنت پيامبر 
و عملت بكتابه و اتبعت سنن نبيه صلى الله عليه و آله حتى دعاك الله الىجواره و قبضك اليه باختياره . يگانه راه رسيدن به خداوند
عمل به كتاب الهى و سنت (99) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تنها راه بندگىخداوند متعال است و رسيدن به كمال مطلق و رحمت بى پايان الهى است و لذا سالك بههر اندازه اى كه در مقام دل ، تسليم در برابر كتاب و سنت بوده و در مقامعمل در تمامى حركات و سكنات آنها را پياده نمايد، به همان مقدار به مقام بندگى و رحمتالهى نائل شده است و اولين كسى كه لازم است اين گونه باشد امام است . از اين جهت علىعليه السلام مى فرمايد: و اقتدوا بهدى نبيكم فانهافضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن (100). (و اقتدا كنيد بههدايت پيامبرتان چون آدمى بهترين هدايت است و به سنت او متصف شويد زيرا آن هدايت كنندهترين سنتهاست ) و درباره وظيفه امام مى فرمايد: ليس على الامام الا... والاجتهادفى النصيحة و الاحياء للسنة (101)، (و بر امام لازم نيست جز... وتلاش در نصيحت كردن و زنده كردن سنت ) و در جاى ديگر(102) خود را سزاوارترينمردم به دانستن سنت و پياده كردن آن معرفى مى كند، و نيز(103) برترين بندگانخدا نزد او امام عادلى معرفى كرده است كه هدايت يافته باشد و هدايت كند و سنت معلومه رااقامه كند، و در مقابل ، بدترين ايشان را امام جائرى معرفى مى كند كه گمراه است وديگران را نيز گمراه مى كند و سنت عمل شده را نابود مى كند، و در جاى ديگر(104)،اظهار اشتياق مى كند به برادرانش كه سنت را زنده كرده و بدعت را نابود كرده اند، و آن(105) را از خصوصيات اولياء خداوند دانسته است . در اين صورت است كه بندهخالص بوده و خداوند متعال نيز او را به نزد خود برده و اخرالامر به او خطاب مى نمايد: يا ايها النفس المطمئنة ، ارجعى الى ربك راضية مرضية ، فادخلى فى عبادى ، وادخلى جنتى (106)، (اى نفس آرام ، در حالى كه راضى هستى و موردرضايت مى باشى به سوى پروردگارت رجوع كن ، پس در زمره بندگان منداخل شو و در بهشت من وارد شو). لذا چنين بنده اى را خداوندمتعال خود قبض روح مى نمايد همان طور كه در وصفاهل آخرت مى فرمايد: حتى اذا فارق روحه جسده لا اسلط عليه ملك الموت و لايلىقبض روحه غيرى (107)، (تا وقتى كه روحش از بدنش مفارقت كند ملكالموت را بر او مسلط نكرده و متولى قبض روح او كسى غير از من نخواهد بود). البتهاين مطلب منافات ندارد با افاضه فيض از طريق وسايط زيرا خداوند در توجه اينبندگان خاص تصرف مى كند و ايشان وسايط را نمى بينند و جز به خودش توجه نمىكنند.
ائمه عليهم السلام از عالى ترين مصاديق اين بندگان مى باشند و به اين جهت بهايشان خطاب مى كنيم كه شما تا آخر عمر به كتاب الهى و سنت پيامبرش ‍ به طور مطلقعمل نموديد و لحظه اى از اين راه منحرف نگشتيد، تا اينكه خداوندمتعال شما را به جوار رحمت خويش دعوت نمود و اين همان جنت الهى است .
البته همه انسانها ماءمورند كه بندگى مطلق خداوند را تا وقت مرگ انجام دهند كه : للّهللّه واعبد ربك حتى ياءتيك اليقين
(108) (بندگى كن پروردگارت راتا وقتى كه مرگت فرا رسد) و چنين بنده اى مخاطب به خطاب بالاترى مى شود وچنانكه در روايت (109) است به او گفته مى شود: كه در زمره بندگان من ، يعنى محمدو آل محمد داخل شو.
اتمام حجت خدا بر قاتلان ائمه  
و الزم اعدائك الحجة فى قتلهم اياك ، مع مالك من الحجج البالغة على جميع خلقه خداوند متعال انبياء و ائمه عليهم السلام را با بينات و آياتى مجهز نمودهاست تا انسانها را به راه بندگى و كمال مطلق راهنمايى كنند و اين لطفى از جانب خداوندبر بندگان است تا اينكه حجت بر مردم تمام شود، زيرا تمامى معارف ايشان منطبق بافطرت و منطق خالص عقل است . و از طرف ديگر خداوند به آنها معجزه داده است تا مردم باديدن آن درك كنند كه قدرت ايشان از ناحيه خداوند است . لكن عده اى لجوج و منحرف باايشان مخالفت نموده و بيناتى را كه به ايشان داده شده است انكار نموده و مى نمايند،آيات متعددى از قرآن كريم بيانگر اين معناست و به تعبير قرآن ايشان فاسق و كافر مىباشند و خداوند ايشان را به عذاب آخرت گرفتار مى كند كه اين عذاب نيز با حجت وبينه همراه است : ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة (110): (تا اينكه خداوند كسانى را كه هلاك مى كند از روى بينه باشد و كسانى راكه زنده مى كند با بينه باشد).
كفار و منافقين همچنان به لجاجت خود مى افزودند و با محاربه و كشتن انبياء و ائمه عليهمالسلام عذاب خويش را جاودانى نمودند، زيرا يگانه مانع پياده نمودن صفات حيوانى وشيطانى خود را وجود شريف ايشان مى دانستند، لذا در اين قسمت از زيارت به ائمه عليهمالسلام خطاب مى كنيم كه خداوند دشمنان شما را با كشتن شما، ملزم به حجت كرده و حجترا برايشان تمام نموده در حالى كه با شما حجتها و دليلهاى روشن وجود دارد.
فصل دوم : اطمينان به تقدير و خشنودى به قضاى الهى 
1- اللهم فاجعل نفسى مطمئنة بقدرك . 2- راضية بقضائك
در اين زيارت شريفه ، حضرت امام زين العابدين عليه السلام پس از عرض ‍ ارادت بهساحت مقدس اميرالمؤ منين عليه السلام سيزده صفت از صفات برجسته اولياى الهى وانسانهاى كامل را از خداوند متعال طلب مى نمايد، البته خود آن حضرت متصف به اعلىدرجه اين صفات مى باشند لكن منافات ندارد كه آنها را نيز از خداوندمتعال طلب نمايد، شايد براى اين باشد كه به ما بفهماند كه بنده حقيقى هيچ گاه از مقامربوبى بى نياز نيست و احتياج مستمر به افاضه حق تعالى دارد، علاوه بر اين ، خواستناين كمالات هنگام زيارت اولياى دين ، براى فهماندن اين مطلب است كه يكى از اهدافزيارات ، اتصاف به اوصاف كماليه و در خط و صراط اولياى الهى قرار گرفتن است، لذا بايد توجه دقيق به مضامين بلند اين دعاها نمود، تا در مقام خواستن بفهميم كه چهچيزى را مى خواهيم .
اعتقاد صحيح به قضا و قدر 
غرض اصلى از طرح اين مباحث در اينجا بيان آثار اخلاقى و نفسانى آنهاست لكن چونمسايل اخلاقى اسلام با مسايل اعتقادى و توحيدى پيوند خاصى دارد بويژه مسئله اطمينانبه تقدير و رضايت به قضا، از اين جهت بحث مقدماتى كوتاهى از قرآن و سنت در اينموضوع ضرورى است تا ارتباط آن با آثارش روشن گردد. مسئله قضا و قدر يكى ازمسائلى است كه قبل از اسلام نيز مطرح بوده و در صدر اسلام يكى از مباحث جنجالى و پرسر و صدا بوده است كه قبول و رد آن موجب گرايشات و مذاهب مختلفى شده است در عينحال در قرآن و روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از تقدير خداوند، مانند مختاربودن انسان بحث فراوان شده است به گونه اى كه با ادله عقلى نيز مطابق مى باشدلكن تمامى مؤ منين به خدا و رسول و قيامت بايد به آن ايمان داشته همان طور كهرسول خدا صلى الله عليه و آله (111) ايمان به قدر (تقدير) را با ايمان به خدا ورسالت و معاد از نشانه هاى ايمان مؤ من دانسته است . و آن حضرت نيز در رواياتديگر(112) تكذيب كننده تقدير را لعنت كرده و فرموده (113) است كه خداوند در روزقيامت نظر رحمت به او نمى كند. البته در بعضى از روايات از وارد شدن كسانى كهتوان حل اين مسائل عميق را ندارند به اين مباحث منع شده (114) است لكن خود ائمه عليهمالسلام براى افرادى آن را بيان كرده اند، از اين جهت مراد از مؤ من در اينجا معناى خاص آناست و آن همان شيعه اثناعشرى و تابع ائمه معصومين عليهم السلام هستند كه در تمامىمراحل اعتقادى و اخلاقى و عملى امت وسط(115) بوده و در مسئله ايمان به قدر نيز اينچنين هستند به طورى كه نه خداوند را در افعالش محدود مى كنند و نه انسان را، دربرابر مكتب اشاعره كه معتقد به تقدير به معناى غيرمنطقى و غيرواقعى آن بوده و قهرادر اعمال اختيارى انسان قائل به جبر مى باشند، و نيز مكتب معتزله كه براى فرار از جبر- كه آن را خلاف عدل الهى مى دانستند - منكر تقدير شده و به طرف تفريط گرايش پيداكرده و قائل به تفويض ‍ (اختيار مطلق ) انسان به معناى غير منطقى و غير واقعى آن -قطع رابطه از حق تعالى - شده اند. از اين جهت در بعضى از روايات ،(116) معتزلهبه قدريه و مجوس اين امت نامگذارى شده اند زيرا مجوس براى عالم به دو خالق خير وشر معتقد بودند. در بحث تحليل قضا و انشاء الله بيشتر به اين مطلب اشاره مى شود.
مفهوم و قضا و قدر و آيات مربوط به آن  
قدر به معناى اندازه و تقدير به معناى سنجش و اندازه گيرى و چيزى را با اندازه معينىساختن است .(117) و قضا به حسب موارد استعمالش در قرآن و كلمات عرب در مواردمختلفى به كار رفته لكن جهت مشتركى بين آنها مى توان يافت كه معناى آن پايانيافتن و يكسره كردن كار است .(118)
قرآن كريم گاهى تقدير الهى را شامل جميع مخلوقات مى داند و مى فرمايد: اناكل شى ء خلقناه بقدر (119)، (ما هر چيزى را با اندازه آفريديم ). وگاهى تقدير نسبت به موجودات و وقايع جزئيه را متذكر مى شود مانند(120) حركتخورشيد و ماه و نزول آب از آسمان و فصول چهارگانه يا چهار دوره زمين و داستانطوفان حضرت نوح و حضرت موسى على نبينا و آله و عليهما السلام و...
قرآن مجيد درباره شمول قضاى الهى نيز آياتى دارد كه مى توان از آنها عموميت را فهميدمانند: و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (121)، (وهنگامى كه خداوند چيزى را بگذراند به او مى گويد بوده باش پس ‍ موجود مى شود).و گاهى در موارد جزئى مسئله قضاى الهى را مطرح مى نمايد مانند(122) مرگ انسان وكمكهايى كه خدا به مسلمانها فرموده و منجر به پيروزى آنها شد و يا در موارد تشريعامر مهمى و يا در قضاوت الهى و نيز داستان حضرت مريم و تولد حضرت عيسى عليهالسلام و...، به هر حال در تمامى اين موارد، قضا به معناى پايان يافتن و يكسره كردنكار آمده است كه در مورد قضاوت و حكم قاطع كردن نيز اين معنا صادق است . البته گاهىقضا و قدر به صورت مترادف به كار مى روند كه اين خارج از اين اصطلاح معروف ومتداول است .
تحليل معناى قضا و قدر  
با دقت در نظام آفرينش و نيز آيات قرآنى كه درباره پيدايش پديده هاى خاصى سخنبه ميان آورده است و همچنين مقتضاى جمع آيات تقدير و قضاى الهى نسبت به جميع اشياء،به دست مى آيد كه موجودات اين عالم داراى حدود و مشخصاتى هستند كه بدون آنها تحققنيافته و دوام پيدا نمى كنند يعنى موجود شدن آنها و ترتب آثار وجودى آنها تواءم باتحقق علل و شرايط وجودى آنهاست به گونه اى كه هر موجودىعلل و شرايط خاصى دارد و با كم و زياد شدن آنها، كيفيت و مشخصه آن موجود نيز متفاوتخواهد شد. به عنوان مثال با ملاحظه كوچك ترين موجود گياه يا حيوانى درمى يابيم كهوابسته به شرايط و زمينه هاى متعددى است كه با وجود تمامى آنها، آن چيز، موجود شده وآثارش به طور كامل بر آن مترتب مى شود، اين قاعدهشامل افعال اختيارى و فعل و انفعالات فيزيكى ، شيميائى ، روانى و زيستى انسان نيزمى شود مثلا براى غذا خوردن بايد دستگاه گوارش ،كامل و سالم باشد و نيز در عالم خارج ماده قابل خوردن وجود داشته باشد و انسانحركتهاى اختيارى انجام دهد تا اين عمل اختيارى واقع شود، البته هر يك از شرايط وعلل و حدود كمى و كيفى و مكانى و زمانى را كه در نظر بگيريم مسبوقند به شرايط وحدود خاص ‍ ديگرى تا منتهى شوند به موجودات بسيط اين عالم كه همان عناصر اوليههستند كه آنها براى پيدايششان شرايط كمترى را از مركبات اين عالم لازم دارند و عمدتاوجود آنها ابداعى و بدون شرايط مادى است و فقط بهفاعل مفيض الوجود نياز دارند و از كيفيت پيدايش آنها جز خداوند و كسانى كه او آنها راآگاه گردانيده ، عالم نيست . پس وقتى با دقت به موجودات اين عالم توجه كنيمعقل به طور كلى حكم مى كند كه هر موجودى داراى حدود كمى و كيفى و زمانى و مكانىخاصى است و با تحقق تمامى شرايط و اسباب وجودى آن ، وجود شى حتمى مى شود وحالت انتظاريه براى پيدايش آن ، وجود ندارد. حدود شى را قدر و تقدير گويند و بهوجود حتمى آن قضا گفته مى شود.
اين دو مرحله يكى مقدم بر ديگرى است و گاهى مرحله قدر تقدم زمانى نيز بر مرحله قضادارد و اين در پيدايش اغلب موجودات مادى صادق است به گونه اى كه حدود وجودى شىتدريجا موجود مى شود لكن گاهى مرحله قدر شى ء تقدم زمانى بر مرحله قضا نداردبلكه تقدم رتبى و عقلى دارد و آن در موجوداتى است كه به واسطه معجزه يا كرامتاولياى الهى محقق مى شوند مانند اژدها شدن عصا به دست حضرت موسى عليه السلام ،به هر حال مرحله قضاى شى ، تدريجى نيست زيرا پس از تحقق تمامى شرايط وعلل ، بلافاصله شى ء تحقق مى يابد. البته چون تحقق حدود كمى و كيفى و زمانى ومكانى اشياء تدريجى الوجود است ممكن است بعضى از آنها تغيير وتبديل و جابجايى هاى داشته باشند مثلا براى تحقق يك گياه ، لازم است كه كشاورز تخمرا در دل خاك بيفشاند لكن ممكن است گاهى باد جايگزين او شود و اين كار را انجام دهد. يابراى تحقق يك حيوان يا انسان به حسب ظاهرعمل ازدواج نر و ماده لازم است لكن گاهى عمل تلقيح نطفه نر در رحم ماده جايگزين اينعمل مى شود و همچنين در توليد جوجه نور و حرارت مصنوعى جايگزين نور و حرارتطبيعى مى گردد، و امثال اينها كه با پيشرفت علم و صنعت ، اين امور تحقق مى يابد. امابه هر حال اين تقدير الهى است كه براى وجود موجودات حدودى را معين فرموده است كه ازاين حدود نمى توانند تجاوز بكنند هر چند كه آنهاقابل تغيير و تبديل باشند و به واسطه محدوديت علم بشر، انسان نتواند به تمامىشرايط وجودى اشياء پى ببرد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا (123) (و از علم اندكى داده نشديد). از اين جهت قرآن كريم در چند مورد فرموده استكه : خداوند هر چيزى را با اندازه آفريده است . و همچنين اين خداوند است كه بعد از محققكردن شرايط وجودى شى هر چند به واسطه وسايط باشد - چه انسان يا غير انسان - آنچيز را بلافاصله محقق مى كند كه اين مرحله قضا و فعليت پيدا كردن اراده اوست از اينجهت گاهى كلمه قضا را در قرآن به كار مى برد و گاهى كلمه اراده را، به اين صورتكه هنگامى كه خداوند چيزى را بگذراند يا اراده كند(124) به او مى گويد: بوده باشپس موجود مى شود. البته اين چنين تعبيراتى كه استشمام تدريج درفعل منتسب به خداوند مى شود براى فهماندن به ماست كه موجود زمانى هستيم و چاره اىهم جز اين گونه تعبير كردن نيست : كه وقتى خداوند چيزى را اراده كند يا حكم كند به اومى گويد بوده باش پس موجود مى شود، و الا حكم و اراده خداوند همان تحقق شى ء است .
بنابراين تقدير و قضا كه دو جنبه از وجود اشياء است و يكى به لحاظ اجتماع حدود وشرايط شى ء و ديگرى به لحاظ تحقق شى ء است ،عقل از فعل خداوند انتزاع مى نمايد و از افعال الهى به حساب مى آيند. در روايات ما نيزائمه عليهم السلام براى وجود اشياء از طرف خداوندمتعال مراحلى را بيان كرده اند كه ناظر است به تحقق تدريجى اشياء در عالم خارج نهاينكه جهت صدور اشياء از خداوند به صورت تدريج باشد: عن يونس عن ابىالحسن الرضا عليه السلام قال : قلت : لايكون الا ما شاء الله و اراد و قدر و قضى ،قلت : فما معنى شاء؟ قال : ابتداء الفعل ، قلت : فما معنى اراد؟قال : الثبوت عليه ، قلت : فما معنى قدر؟ قال : تقدير الشئى من طوله و عرضه ، قلت: فما معنى قضى ؟ قال : اذا قضى امضاه فذلك الذى لامرد له (125)،(از يونس نقل شده كه به امام رضا عليه السلام عرض كردم : چيزى نمى بوده باشدمگر اينكه خدا بخواهد و اراده كند و تقدير و حكم نمايد، عرض كردم : پس معناى خواستنچيست ؟ فرمود: ابتداى كار است ، عرض ‍ كردم : معناى اراده چيست ؟ فرمود ثبات و عزم برآنست ؛ عرض كردم : پس ‍ معناى تقدير چيست ؟ فرمود: اندازه چيزى كه عبارت است ازطول و عرض ‍ آن ، عرض كردم : معنا قضا و گذراندن چيست ؟ فرمود: وقتى آن را مىگذراند، امضايش مى كند پس چاره اى جز از وجودش نيست ).
قضا و قدر علمى و عينى  
روايت بالا و روايات (126) شبيه به آن ، ايجاد خداوندمتعال را تشبيه به فعل انسانى نموده است از جهت اختيارى بودن آن يعنى همان طور كهانسان براى انجام كارى اول آن را تصور نموده سپس تصديق به فايده يا غايتش ‍ مىنمايد، بعد تصميم به انجام آن مى گيرد و وقتى تصميم به انجامش ‍ مى گيرد حدود وقيود آن را در نظر مى گيرد و آنها را مهيا مى كند و سپس آن را انجام مى دهد، خداوندمتعال نيز قبل از خلقت اشياء حدود آنها را مى داند اما نه آن گونه كه در انسان متصور استبلكه خداوند در مقام ذاتش ‍ علمى به اشياء دارد كه آن بسيط و تغييرناپذير است ، وعلمى كه به اشياء در حين وجودشان دارد كه اين ربطى به تقدير علمىقبل از وجود اشياء ندارد زيرا آن علم عين وجود اشياء است و به معناى مكشوف بودن اشياءنزد خداوند مى باشد، لكن از آيات و روايات ، استفاده مى شود كه خداوند به تمامىپديده ها همان طور كه در خارج محقق مى شوند علم ديگرى دارد از راه مخلوقى شريف ومتعالى بنام لوح محفوظ كه آن ام الكتاب است و هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد بهطورى كه اگر كسى به اذن خداوند با آن تماس پيدا كند از حوادث گذشته و آينده ،مطلع مى شود و نيز لوحهاى نازل ترى وجود دارد كه تقديرات حاكى ازعلل ناقصه و حوادث به صورت مشروط در آن منعكس است و كسانى كه بر آنها اشرافيابند اطلاعات محدودى به دست مى آورند به طورى كه مشروط وقابل تغيير است و اين تغيير يافتن تقديرات مشروط و غير حتمى ، در روايات به نامبداء ناميده شده است كه بحث آن مفصل است و موكول مى شود به جاى مناسب آن (127) وشايد اين آيه شريفه به اين دو مرحله از علم فعلى خداوند اشاره داشته باشد كه : للّهللّه يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (128) (خداوند آنچه را كهبخواهد محو و اثبات مى كند و نزد اوست ام الكتاب ) اين حقيقت را اصطلاحا قضا و قدرعلمى گويند، لكن به وجود علل ناقصه اشياء كه با تحقق آنها وجود شى ء حتمى مىشود تقدير و قضاى عينى گفته مى شود. و چون قضا و قدر به موجودات مادى اختصاصدارد، مرحله تقدير مقدم است بر مرحله قضاى آنها.
رابطه قضا و قدر با اختيار انسان  
با توجه به مطالب گذشته كه تقدير به حدود شى نظر دارد و به خداوند منتهى مىشود، روشن مى شود كه خلقت (129) انسان به گونه اى است كهافعال او با اختيار انجام شود هر چند گاهى در آنها روابطى خارج از حدود تفكر و بينش واختيار او وجود داشته باشد،(130) لكن اين روابط اندازه هاى خاص را در محدودهافعال اختيارى مشخص مى كند، و خداوند از آنها خبر دارد و آنافعال را بر اساس آنها اندازه گيرى مى كند بدون اينكه با اختيار منافات داشته باشد.و پس از مهيا شدن مقدمات (131) فعل كه جزء اخيرش ‍ اراده و انتخاب انسان است وجودفعل ضرورى مى شود و پس از تحقق علت تامهفعل ، ديگر جايى براى اراده باقى نمى ماند زيرا اراده جزء اخير آن بود. هر چند انساندر اختيار خود مستقل نيست ، لكن خداوند خواسته است كه او افعالش را از راه اراده انجام دهدبه گونه اى كه وجود انسان و اراده او و افعالش از راه اراده ، به خداوندمتعال استناد دارد و اين همان عموميت قضاى الهى نسبت بهافعال انسان مى باشد. بنابراين قرآن كريم ، در عين حالى كهافعال انسان را مخلوق خداوند مى داند، و مى فرمايد: والله خلقكم و ما تعملون (132): (خداوند شما و آنچه كه انجام مى دهيد خلق كرده است )، و خلقتآن را نيز با تقدير و اندازه مورد قضاى الهى معرفى نموده اناكل شى ء خلقناه بقدر (133): (ما همه چيز را با اندازه آفريديم )، ونيز خلقت انسان را در نيكوترين و زيباترينشكل و اندازه گيريها دانسته است ، لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم (134): (بتحقيق انسان را در زيباترين شكلها خلق كرديم )، و از طرفى تمامىخلقت را بر حق - كه عين واقعيت بوده و داراى هدف واقعى مى باشد - بيان كرده است ، للّهللّه و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق واجل مسمى (135)، (آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آن دو است را جز بهحق و مدت معين نيافريديم )، و در خصوص انسان فرموده است : اءفحسبتم انماخلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون (136)، (آيا گمان مى كنيد كه شمارا بيهوده - باطل و بازيچه - آفريديم و به سوى ما رجوع نمى كنيد؟) لكن خلقتانسان را آن طور كه هست ، حق و زيباترين خلقت دانسته به گونه اى كه او با اختيار وانتخاب ، افعالش را انجام دهد و به طرف هدف مطلوب برود، و در اين راستا عده اى مسيرباطل و انحراف و تمايل به عالم دنيا را انتخاب مى كنند و دسته اى مسير حق وتمايل به عالم آخرت را. و نيز مى فرمايد: ثم رددناهاسفل سافلين الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات (137)، (سپس انسان رابه پايين ترين پايينها - انكار حق و اعمال ناشايست - برگردانديم مگر كسانى كهايمان آورده و عمل صالح انجام دهند). و در غير اين صورتارسال رسولان و امر و نهى و وعده به ثواب و ترساندن از عقاب و در نهايت وجود معادلغو و دروغ خواهد بود و آيات قرآنى سرشار است از بيان اتمام حجت به واسطهرسولان الهى و انذار و تبشير به عذاب و بهشت .(138)
نتيجه اين قسمت از بحث آن است كه خداوند مى داند و خواسته است و حكم كرده است كهانسان به واسطه اراده و انتخاب خود، با افعال و صفات پسنديده يا ناپسند راه سعادتو شقاوت را برود و وسايل آن را - كه عبارتند از انبيا و اولياء وعقل كه تشخيص دهنده حق و باطل است و اراده كه انتخاب كننده است - برايش فراهم كرده استو در مقابل امتحان او را نيز - كه عبارتند از شيطان دعوت كننده به بديها و تمايلات مادىدر وجودش - مهيا كرده است ، براى آن هدف مطلوب - بندگى حقيقى خودش - به گونه اىكه در هيچ يك از اين مراحل مستقل از خداوند متعال نمى باشد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation