بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای مخبتین ( شرح زیارت اَمین اللّه ), شیخ محمود تحریرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIMA0001 -
     SIMA0002 -
     SIMA0003 -
     SIMA0004 -
     SIMA0005 -
     SIMA0006 -
     SIMA0007 -
     SIMA0008 -
     SIMA0009 -
     SIMA0010 -
     SIMA0011 -
     SIMA0012 -
     SIMA0013 -
     SIMA0014 -
     SIMA0015 -
     SIMA0016 -
     SIMA0017 -
     SIMA0018 -
     SIMA0019 -
     SIMA0020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آثار اعتقاد به قضا و قدر  
هر يك از اعتقاديات آثار اخلاقى و عملى در زندگى انسان دارد و اين اعتقاد نيز اين چنيناست و آن آثار عبارتند از:
1- اعتقاد به توحيد افعالى
با دلائل عقلى و نقلى در جاى خود به اثبات رسيده است كه موجودات عالم در وجود و آثاروجودى مستقل نيستند و وجود و آثار وجوديشان درطول هستى و فعل خداوند متعال مى باشند و از آن جمله نيز انسان است لكن او از طريق ارادهو انتخاب فعلش (139) به خداوند متعال نيز استناد پيدا مى كند و با اعتقاد راسخ بهقضا و قدر، اعتقاد به توحيد افعالى راسخ شده و در زندگى عملى موحد خواهد بود وحقيقت لاجبر و لاتفويض بل امر بين امرين (140) (مجبور بودن وواگذارى در اعمال نيست بلكه امرى است بين آن دو) برايش آشكار مى شود.
2- تدبير و توكل در امور
با توجه به بينش صحيح قضا و قدر، سر سفارش اكيد قرآن و سنت بر تدبير و نظمدر امور و نيز مشورت در آنها و سپس توكل به خداوندمتعال ، روشن مى شود، زيرا معناى قضا و قدر اين نيست كه انسان امورش را رها كرده وهرج و مرج در زندگى فردى و اجتماعى داشته باشد و خود را به تنبلى و كسالتبيندازد بلكه موظف است كه در امور دنيايى و آخرتى خود فكر كرده و توان جسمى وروحى خود را بسنجد و اگر فكرش نرسيد با اهلش كه خصوصياتش در شرع آمده -مشورت نمايد و مقدمات كارهايش را فراهم نمايد و با تمام اينمراحل ، فكر خود و ديگران را و نيز توان خود و ديگران رامستقل در رسيدن به اهدافش نداند و اعتماد بر خداوند كرده و او را رساننده به نتايجحركتهايش بداند كه اگر مصلحت باشد آن نتيجه را مترتب مى كند.

كار خود گر به خدا بازگذارى حافظ
اى بسا عيش كه از بخت خدا داده كنى
و قهرا خداوند مهربان بد بنده اش را نمى خواهد و اگر مصلحت باشد حتما آن را برآوردهمى كند، از اين جهت از طرف على عليه السلام مى فرمايد: عقلى مانند تدبير نيست ، ونيز:(141) خود را به هلاكت انداخته كسى كه به فكر خود بى نيازى جويد - مشورتبا اهلش (142) نكند - و نيز(143) در نامه اش ، امام حسن و امام حسين نمونه هاى نظمهمان دستور فراگير حكومتى است كه به مالك اشتر فرموده است - و همچنين در رواياتبسيارى امر به طلب روزى حلال و ميانه روى و اندازه گيرى در زندگى شده است كه اينوظيفه ما مى باشد لكن از طرفى در عين حال بايد چشم اميد به خداوند داشته باشيم زيرااوست كه به ما عنايت مى كند و از او نيز بخواهيم ، و نيز بيكارى و تنبلى و كسالت درامور دنيا و آخرت و اهتمام زياد به رزق و آرزوهاىطول و دراز كه انسان را از خداوند غافل گرداند، منع (144) كرده اند. و خداوندمتعال به پيامبرش نيز اين چنين دستور مى دهد:(145) كه در امور با مردم مشورت كن پسوقتى تصميم گرفتى بر خدا توكل كن زيرا اوتوكل كنندگان را دوست دارد، البته مشاوره پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام در اموراتىبا مردم منافات ندارد با اينكه ايشان عقل كل بودند، زيرا ايشان در تمامى امور از علومالهى خود استفاده نمى كردند و پس از مشورت و صلاحديد باتوكل بر خداوند، به آن عمل مى كردند. و سيره ايشان نيز اين چنين بوده است ،(146)حتى در جزئى ترين امرشان تدبير را از دست نمى دادند. به عنوان نمونه وقتى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله سعد بن معاذ را دفن مى كردند قبر او را مرتب چيدند وفرمودند: (با اينكه مى دانم كه او بزودى مى پوسد ولكن خداوند دوست دارد كه وقتىبنده عملى را انجام مى دهد محكم كارى كند(147))، و در معيشت رزق به اندازه كفايت قدمبرمى داشتند و ديگر آن را نيز به آن امر كرده اند،(148) و كسانى را كه در اثر بىتدبيرى در امور به مصايبى مبتلا شده اند مذمت نموده و آن را از ناحيه خودشان دانسته اندو فرموده اند كه دعاى آنها در رفع اين بلاها مؤ ثر نخواهد بود و آنها عبارتند از:(اول : كسى كه در منزل بنشيند و دنبال رزق نرود و از خدا طلب رزق كند، به او گفتهمى شود: آيا تو را امر نكردم كه دنبال رزق روى ؟، دوم : كسى كه خدا به او مالى دادهلكن آن را در غير راه واقعيش خرج كند، به او گفته مى شود: آيا تو را به ميانه روى واصلاح مال امر نكردم ؟، سوم : كسى كه به شخصى مالى را قرض دهد بدون شاهدگرفتن بر آن ، به او گفته مى شود: آيا تو را به شاهد گرفتن امر نكردم ؟، چهارم :مردى كه با همسرش اختلاف دارد دعا كند كه خدا او را از دست همسرش راحت كند، به اوگفته مى شود: آيا امر او راطلاق - به دست تو نسپردم ؟(149)).
از اين جهت ائمه عليهم السلام تمام كمال را پس از تفقه در دين ، اندازه گيرى در معيشت(150) دانسته اند. بنابراين اعتقاد به قضا و قدر هيچ گونه تنافى با تدبير درامور نداشته بلكه بايد با همديگر جمع شوند.(151)
3- حصول حالت خوف و رجاء:  
يكى از اوصاف ارزشمندى كه بايد انسان در تمامى فعاليتهايش داشته باشد تا بهموفقيت دست يابد، حالت بين ترس و اميد داشتن است ، حالت ترس ‍ ممدوح ، يك ناراحتىدرونى است از رسيدن امور ناگوار و دردناك در آينده به جهتاحتمال انجام امور نامطلوب و ترك امور مطلوب ، حالت اميد، يك نشاط باطنى است براىرسيدن به امور خوشحال كننده به جهت توجه به لطف و رحمت بى پايان الهى ، هر كداماز اين دو حالت اگر به حد افراط برسد نامطلوب بوده و از اوصاف رذيله به حسابمى آيد و آثار نامطلوبى خواهد داشت . مثلا خوف بى حد منجر به ياءس از رحمت الهى شدهو قدرت خداوند به نظرش محدود مى آيد و سرانجام ازاعمال خوب بازمى ماند و همچنين اگر حالت رجاء به حد افراط باشد موجب مى شود كهانسان اعتقاد به بى ملاك بودن افعال الهى پيدا كرده : به اين صورت كه او بين افرادبدكار و نيكوكار تساوى برقرار كند و قهرا ملاك تشريع احكام لغو شده و در نتيجهارسال رسولان الهى بيهوده خواهد بود و چنين شخصى ، فرد لاابالى و هرج و مرج طلبخواهد بود، لكن حالت ممدوح ، آن است كه انسان بين اضطراب و نشاط نسبت به آيندهباشد و نشانه اش برنامه ريزى صحيح براى كارهاى نيك و دورى از كارهاى زشت خواهدبود و اين حالت از اعتقاد صحيح به قضا و قدر سرچشمه مى گيرد به گونه اى كهانسان خود را مستقل در رسيدن به نتايج حركتهايش نداند بلكه با تدبير صحيح درانجام كارهاى خير و دورى از شرور، حالت اضطراب از آينده داشته باشد كه شايدكارهايم نقصى داشته باشد و اين احتمال موجب مى شود هم به خويش اعتماد صد در صدنكند و خود را مستقل در امور نپندارد و هم در صدد رفع نواقصش برآيد، و پس از انجاممقدمات كار، چشم اميد به لطف الهى داشته كه او آثار مطلوبه را بر فعلش مترتب كند، ازاين جهت در رايتى سائل به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: (عده اى گناه مى كنندو مى گويند ما اميدواريم و اين گونه هستند تا مرگشان برسد حضرت فرمود: ايشانتمايل به آرزوها دارند دروغ مى گويند، ايشانميل به رحمت الهى ندارند، زيرا كسى كه به چيزى اميدوار باشد آن را طلب مى كند و اگراز چيزى بترسد از آن فرار مى كند(152).)
امام حسين عليه السلام نيز در دعاى عرفه به خداوند عرض مى كند: الهى اناختلاف تدبيرك و سرعة طواء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون و الياءس منكفى البلاء (153)، (بارالها پى در پى بودن - گوناگون بودن -تدبيرت و زودگذر بودن مقدرات مانع مى شود از اينكه بندگان عارف به تو، از حركتمتوقف شوند و در گرفتارى از تو ماءيوس گردند).
پنجه در پنجه تقدير نشايد افكند
زانكه بازوى قضا سختتر از فولاد است
4- حالت دعا و تضرع :  
يكى از حالتها و كارهاى خوب بندگان خدا، حالت دعا(154) و تضرع به درگاه الهىاست به اين صورت كه بنده خدا را كمال مطلق بداند و تمامى كمالات را از او بداند و ازاو طلب نمايد، و هر مقدار معرفت بنده به فقر خويش و بى نيازى خداوندمتعال بيشتر باشد خداوند را بيشتر مى خواند لذا دعا اساس عبادت بوده و بندگانخالص خداوند از قبيل حضرت ابراهيم (155) حضرت على (156) عليه السلام بسياردعاكننده بودند، و اين بدان معنا نمى باشد كه ايشان صرفا دعا مى كردند و فعاليتهاىديگرى نداشتند بلكه همان گونه كه تاريخ مسلم و قرآن و سنت نشان مى دهد ايشان درنهايت فعاليتهاى فردى و اجتماعى حالت دعا داشتند، بلكه در حين كارهاى روزمره ، حالتدعا داشتند از اين جهت در بيانات ائمه عليهم السلام نسبت به هر فعاليتى دعاىمخصوصى وارد(157) شده است ، و اين معنا از بينش ‍ صحيح به قضا و قدر سرچشمهميگيرد كه پيشوايان شيعه اين ديدگاه عميق را داشتند و آن را ترويج مى كردند و لوازمصحيح آن را نيز رعايت مى كردند، لذا فرموده اند كه دعا خود از مقدرات وجود انسان است وقضاى الهى (158) را برطرف مى كند.
امام حسين عليه السلام نيز به خداوند عرض مى كند:... و خرلى فى قضائك وبارك لى فى قدرك حتى لااحب تعجيل ما اخرت و لا تاءخير ما عجلت (159): (خداوند، خير را در قضايت برايم پيش آور و تقديراتت را برايم مباركگردان تا اينكه دوست نداشته باشم زود انجام شدن آنچه را كه تاءخير انداخته اى وتاءخير آنچه را كه زود انجام داده اى ).
5- اطمينان به مقدرات و خشنودى به قضاى الهى  
حال پس از بيان اين امور به توضيح اين فرار از زيارت رسيديم ، اين دو حالت ازحالات شريفه بندگان صديق است كه در رسيدن به آن روز و شب مجاهده نفسانى كرده ونفس خود را از فرو رفتن در دنيا و شئونش و اطمينان پيدا كردن به آن و خشنودى از آن ،با انجام وظايف بندگى در شئون مختلف زندگى ، منصرف كرده و از تسويلات (160)شيطان و نفس (161) اماره بسوء گذشته و به نفس لوامة (162) رسيده و از آن نيزفراتر رفته ، به گونه اى شده است كه از تحت سلطه شيطان بيرون رفته و بهفرموده خداوند متعال : ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (163)،(همانا تو - شيطان - بر بندگان من تسلط ندارى ) و ايمانش (164) به اندازه اىبالا رفته كه به آنچه خداوند متعال برايش مقدر فرموده - از امور تكوينى و وظايف مقرره- آرامش باطنى دارد و هيچ شكى و شبهه اى نسبت به مقدراتش ندارد و هيچ موجودى را موثرمستقل در عالم نمى داند زيرا فقط خداوند را غنى بالذات و حكيم على الاطلاق مى داند،بلكه بالاتر نسبت به آنچه تحقق پيدا مى كند به علت انتسابش به خداوندمتعال رضايت باطنى دارد و سر تسليم نسبت به امور محققه فرود مى آورد.
رشته تدبير را دادم ز دست
رشته تقدير در پاى منست
او فقط در پى انجام وظايف بندگى است از پياده كردن دستورات حق و اوليائش و دعاكردن براى استمرار نعمتها و دفع بلاها، ديگر كارى به نتايج امور ندارد حتى خود رادر انجام بندگى نيز مستقل نمى داند، در اين هنگام است كه به فرموده على عليه السلاماركان ايمانش كامل مى شود آنجا كه مى فرمايد: (اركان ايمان چهار چيز است : خشنودبودن به قضاى الهى و توكل بر خدا و واگذار كردن امور به او و تسليم شدن براىاوامرش (165))، از اين جهت چنين بنده اى هر چه برايش واقع شود خير(166) بوده وبه آن خشنود است و هيچ نگرانى باطنى و اعتراضى (167) نسبت به آن ندارد و همچنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى چيزى واقع مى شد نمى فرمود: (اى كاشغير آن واقع مى شد(168)) و چنين كسى به قلب سليمنائل مى شود كه هيچ شركى در آن نخواهد بود به گونه اى كه موجودى را در وجود وافعال و آثار آن مستقل ببيند و نيز شك و تزلزلى در آن نمى باشد به گونه اى كه بهغير حق تعالى اطمينان و آرامشش بيشتر از اطمينان به حق باشد همان طور كه امام صادقعليه السلام قلب سليمى كه در قيامت مفيد بهحال انسان خواهد بود، اين گونه تفسير فرمودند: (آن قلبى است كه با خداوند ملاقاتكرده در حالى كه چيزى غير حق در او نيست ، و هر قلبى كه در آن شرك يا شك بوده باشدآن ساقط است و همانا مقصود از زهد ورزيدن آن است كهدل انسان براى آخرت آماده شود(169))، درمقابل اين قلب ، قلبى است (170) كه به دنيا و شئون آن با ديد استقلالى مى نگرد ودر عمل نيز اين چنين است ، به آن خشنود بوده و اطمينان قلبى به آن پيدا مى كند بهگونه اى كه جز آن را نمى بيند و با عالم غيب ارتباط اعتقادى يا علميش را قطع كرده است، اين چنين افراد از كرامات الهى محروم بوده و اميد به لقاى او ندارند.
و براى رسيدن به چنين آرامش و رضايتى از حق تعالى ، بايد به فرموده على عليهالسلام گوش دل سپرده و به آن عمل كرد كه : (خوشا بهحال كسى كه عبادت و دعا را براى خدا خالصانه انجام دهد و قلبشمشغول نشود به واسطه آنچه كه چشمانش مى بيند و ياد خدا را فراموش نكند به واسطهآنچه گوشهايش مى شنود و محزون نگردد به آنچه به غير او داده شده است (171)).در اين صورت است كه به فرموده (172) امام صادق عليه السلام كم كم توجه قلبيشبه حق تعالى معطوف شده و از موجودات قطع علاقه كرده و به خداوند مهربان حكيم چنگزده و به مقام امن نائل مى شود، و هنگام موت هم به اين خطاب بلند الهى مخاطب شده كه : يا ايتها النفس ‍ المطمئنة ، ارجعى الى ربك راضية مرضية ، فادخلى فى عبادى ،وادخلى جنتى (173)، (اى نفس مطمئن رجوع كن به پروردگارت در حالىكه از او راضى هستى و او نيز از تو راضى مى باشد پس در بندگانمداخل شو و در بهشتم وارد شو).
فرد كامل اين بندگان (174) محمد و آل او صلى الله عليه و آله مى باشد، آرى اين مقاموالائى است كه آثار بلندى دارد و از جمله آنها هدايت قلب به امور مخفيه عالم مى باشدهمان طور كه خداوند مى فرمايد: ما اصاب من مصيبة الا باذن الله و من يؤ منبالله يهد قلبه (175)، (هيچ مصيبتى نيست مگر اينكه به اذن خداوندواقع مى شود و هر كس به خدا ايمان داشته باشد او قلبش را هدايت مى نمايد) مراد ازاين هدايت ، يافتن قلبى و به حقيقت رسيدن ايمان مى باشد به گونه اى كه دست خدا رادر همه امور مى بيند و امام هادى عليه السلام نيز در اين رابطه مى فرمايد: المقادير تريك مالم يخطر ببالك (176): (مقدرات پروردگار چيزهايىرا به تو نشان مى دهد كه به فكر تو خطور نمى كرد)، و مراد از اذن خدا در آيه منتهىشدن امور است به او و داشتن اين حالات منافات ندارد با اينكه از نظر شرعى موظفباشيم آن مصايب را در حد توان برطرف نمائيم ، مثلا مريض را نزد طبيب ببريم و درمقابل ظالم قيام كنيم ، همان طور كه اين امر را در سيره ائمه عليهم السلام مشاهده مى كنيمبا اينكه ايشان عالم به قضا و قدر نيز بوده اند، قيام امام حسين عليه السلام و نيزاظهار ناراحتى (177) امام باقر و صادق عليهماالسلام نسبت به مرض فرزندشان وسپس حالت رضايت و تسليم ايشان نسبت به مرگ او، نمونه هاى آشكار اين حالات است .از اين جهت در دعاها به ما سفارش كرده اند كه چنين مقامى را از خداوندمتعال طلب كنيم : اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا صادقا حتىاعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى و رضنى من العيش بما قسمت لى يا ارحم الراحمين للّه (178): (بارالها از تو ايمانى مى خواهم كه تو با آن ، مباشر قلبم باشىو يقين راستى كه بدانم هرگز به من نمى رسد جز آنچه را كه تو برايم تقدير كرده ونوشته اى و مرا از زندگى به آنچه را كه برايم قسمت كرده اى راضى گردان اىمهربانترين مهربانها). اين دعا از مطالب بلندى برخوردار است به گونه اى كه دردهه آخر ماه مبارك رمضان كه از اشرف ايام اين ماه است تكرار مى شود. بنابراين ما بايددر مسير اتصاف به اين اوصاف عاليه انسانى قدمى برداريم تا خداوند راههاى بالاتررا به ما نشان داده و نفس ما را به اين كمالات متصف گرداند. لذا در تمامى آيات و رواياتشرط اول را اقدام خود بنده مى داند و شاهدش در آيه بالاست كه فرمود: و من يؤ من بالله، از اين جهت در اين زيارت از خدا مى خواهيم كه او نفس ما را مطمئن به تقديرات و خشنودبه قضايش گرداند.
فصل سوم : حرص و اشتياق به ذكر و دعاى پروردگار 
3- مولعة بذكرك و دعائك
موانع اشتياق به ياد پروردگار 
براى تحصيل كمالات نفسانى بايد به موانعحصول آن متوجه بود تا در مقام عمل به آن مرتكب نشويم و اسباب اتصاف به كمالاتبهتر فراهم شود همان طور كه روش تربيتى قرآن كريم آن است كه پس از بيان هدفحقيقى از وجود انسان و راه رسيدن به آن ، دوستان و رفيقان آن : و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحينو حسن اولئك رفيقا (179): (و كسى كه از خدا و رسولش ‍ اطاعت كند باكسانى خواهد بود كه خداوند بر آنها نعمت داده است از انبياء و صديقين و شهداء وصالحان ، و ايشان خوب رفيقانى هستند). و دشمنان و رهزنان آن را: انالشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا انما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السعير (180): (همانا شيطان دشمن شماست پس او را دشمن بگيريد، براستى حزبش رادعوت مى كند تا از اصحاب آتش شعله ور گردند) معرفى نموده تا انسان سالك طريقبندگى هشيار باشد و مبتلا به ضلالت يا غضب الهى نگردد.(181)
براى حصول اشتياق به ياد پروردگار نيزاول بايد به موانع آن توجه كرد و آنها را كنار زد تا حالت اشتياق در وجود ما جوششكند.
اول اى جان دفع شر موش كن
وانگهان در جمع گندم جوش كن
گرنه موشى دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله كجاست (182)
الف - مانع درونى : و آن نحوه خلقت مادى انسان است كه مانند حيوانات به گونه اىآفريده شده است كه به طور طبيعى تمايل به خوردنيها، نوشيدنيها، پوشيدنيها،ديدنيها و شنيدنيها، و امثال آن دارد و مى خواهد در مورد آنها به طور آزادانهعمل كند و محدوديتى نداشته باشد و به فرموده امام سجاد عليه السلام : الهىاليك اشكو نفسا... بمعاصيك مولعة (183) (پروردگارا به تو شكايتمى كنم از نفسم كه به معصيتهاى تو اشتياق دارد) و براى بقاء و تداوم اين حياتدنيايى - براى رسيدن به هدف - اين تمايلات نيز در نظر او زينت داده شده تا امتحانشود كه اگر خواست راه خير را بر راه شر انتخاب كند. از اين جهت قرآن مى فرمايد: للّهللّه انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا
(184)،(همانا آنچه بر روى زمين است زينت آن قرار داديم تا انسانها را امتحان كنيم كه كدام يكعمل نيكوترى دارند)، و نيز تمايلات ديگرى دارد كه از لوازم زندگانى اجتماعىانسانى است و در حيوانات نمى باشد مانند حب به مقام و شهرت وامثال آن ، كه تمامى آنها از لوازم زندگانى دنيايى است .
ب - مانع بيرونى : و آن اغواء و زينت كردن شيطان استاعمال و كردار خلاف حق را در نظر انسان ، زيرا خداوندمتعال براى امتحان بشر او را در اين امر اذن داده است آنجا كه به خداوند گفت : رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين (185)،(پروردگارا! به سبب آنكه مرا گمراه كردى حتما براى ايشان در زمين زينت مى كنم وتمامى آنها را گمراه مى كنم ) اين گفتار و عملش حكايت از اذن پروردگار مى كند و اينزينتها موجب مى شود كه انسان اشتياق به مخالفت و تمرد پيدا كرده تا جايى كه تاسرحد كفر پيش مى رود. امام سجاد عليه السلام موارد ترغيب شيطان را ذكر مى فرمايد تابيدار باشيم و فريب زينتهاى او را نخوريم مى فرمايد: (خدايا به تو پناه مى بريماز وسوسه هاى شيطان و مكر و چاره جوييهاى او و از اطمينان داشتن به آرزوها و وعده ها وفريب و دامهاى او، و اينكه او طمع بورزد در ما نسبت به گمراه كردن در اطاعتت و سبككردن معصيتت يا اينكه نيكو باشد آنچه را كه در نظر ما جلوه ميدهد يا سنگين باشد بر ماآنچه او بدش ميآيد براى ما - طاعات - تا آنجا كه عرض مى كند: خدايا آبيارى كن دردلهاى ما انكار عملش را و به ما لطف كن در نقض مكرهايش (186)) به هرحال هر جا ضلالتى باشد در برابر هدايت چه ضلالت اعتقادى يا اخلاقى يا عملى ،شيطان در آنجا حضور داشته و زينت داده و بر آن ترغيب مى نمايد.
اسباب اشتياق به ياد پروردگار 
انسان هر چند به لحاظ خلقت ماديش توجه و تمايل به اين عالم و شئونش ‍ دارد لكن بهلحاظ خلقت روحش ، تمايل و توجه به عالم غيب و درك خوبيها و بديها در او گذارده شدهاست ، قرآن كريم مى فرمايد: و نفس و ماسويها فالهمها فجورها و تقويها للّه (187)، (قسم به نفس انسانى و آنكه او را به طور مساوى خلق كرد پس بهاو بديها و خوبيهاى نفس را الهام كرد) و نيز مى فرمايد: ولكن الله حبب اليكمالايمان و زينة فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان (188)، (ولكن خداوند ايمان را نزد شما محبوب قرار داد و آن را در دلهاى شما زينت دادو كفر و فسق و معصيت را نزد شما ناگوار قرار داد). و اگر به الهام الهى در خلقت خوداعتناء كرده و عقل را كه از ابزار رشد است به كار بندد و تمايلات وجوديش را در مسيرايمان و اطاعت و تسليم پروردگار متعال و اوليائش قرار دهد و به تسويلات شيطان وزينتهاى او اعتنايى نكند، مشرف به ياد پروردگار شده و مورد عنايت او قرار مى گيردبه گونه اى كه موجب طرد شيطان و بيرون رفتن از تحت سلطه او شده و به راههاى خيرو شر خود بينا مى شود: ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هممبصرون ،(189) (و همانا متقين وقتى عده اى از شيطانها با آنها تماس مىگيرند متذكر شده پس ‍ ناگهان بينا مى شوند).
اين يكى از اسباب مهم اشتياق به ياد پروردگارمتعال است ، زيرا وقتى انسان مؤ من توجه داشته باشد كه هنگام ذكر پروردگار با چهكسى همنشين است كه : يا موسى انا جليس من ذكرنى (190): (اىموسى من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند) و اينكه تا وقتى در ياد خداست در نماز مىباشد به طوريكه امام باقر عليه السلام فرمود: لايزال المؤ من فى صلاة ما كان فى ذكر الله قائما كان او جالسا او مضطجعا، ان اللهتعالى يقول : (الذين يذكرون الله قياما و... (191) (همواره مؤ من درنماز است تا وقتى در ياد خداوند باشد ايستاده يا نشسته يا درحال خواب زيرا خداوند متعال مى فرمايد: صاحبانعقل كسانى هستند كه در حال ايستاده و... خدا را ياد مى كنند).
و نيز توجه داشته باشد كه ياد خداوند از بين برنده درهاى درونى است حضرت علىعليه السلام فرمود: ذكر الله دواء اعلال النفوس (192)، (يادخداوند دواى دردهاى جانهاست ) و نيز موجب حياتدل و نورانيت آن مى شود، كه : فى الذكر حيوة القلب (193)،(زندگانى قلب در ياد خداوند است ) و همچنين موجب نورانيتعقل و فكر و جلاى سينه و نزول رحمت مى شود كه الذكر نورالعقل و حياة النفوس و جلاء الصدور... و يستنزل الرحمة (194)، (ذكرالهى نور عقل و زندگى جانها و جلاى سينه هاست ... و رحمت رانازل مى كند) و بالاتر از همه اينها، ياد خدا نيز را بهدنبال دارد كه : فاذكرونى اذكركم (195)، (پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم ) وآن بالاتر است از ياد بنده نسبت به خدا ولذكر الله اكبر(196)، (حتما ياد خدابزرگتر و برتر است )، توجه به اين مطالب موجب اشتياق به ياد خداوند مى شود.البته حصول اين امر نياز به يك مجاهده مستمر با نفس اماره بالسوء دارد تا او را ازتوجه به دنيا و شئونش منصرف كرده و تدريجا حالت اطمينان به ذكر الهىحاصل كند كه : الا بذكر الله تطمئن القلوب (197)، (آگاهباشيد با ياد خداوند دلها مطمئن مى شود).
آثار اشتياق به ياد خداوند 
توجه به اين امور موجب اشتياق نفس به ياد خداوند شده به گونه اى كه در او محبت بهپروردگار ايجاد شده تا جايى كه ديگر لذتى را بالاتر از آن نمى داند كه : الذكرلذة المحبين ،(198) (ذكر لذت محبين است ) و از هر لذتى به غير ياد او بيزارىجسته و طلب مغفرت مى كند، و استغفرك منكل لذة بغير ذكرك (199) (و از تو طلب آمرزش مى كنم از هر لذتى كهبدون ياد تو باشد) و از خداوند مى خواهد كه او را در اوقات غفلت بيدار كرده و متوجهخودش كند كه : و نبهنى لذكرك فى اوقات الغفلة ، (200) (ومرا براى يادت در اوقات غفلت بيدار كن ) اينجاست كه به سرمايه اى دست يافته استكه او را اهل ذكر و اهل الله قرار داده و هيچ امر ديگرى او را به خودمشغول نمى گرداند، كه : ذكر الله راءسمال كل مؤ من و ربحه السلامة من الشيطان (201)، (ياد خداوند سرمايههر مؤ من است و سود آن سالم ماندن از شيطان است ) و: اهل الذكر اهل الله (202) (اهل ذكراهل خدا هستند) و: ان للذكر اهلا اخذوه من الدنيا بدلا فلاتشغلهم تجارة (203) (براى ذكر خداوند اهلى است كه آنها آن رابدل از دنيا گرفته اند پس ايشان را تجارتى به خودمشغول نمى كند) حتى ياد خداوند را بر هر يادى ترجيح داده يعنى ياد هر چيزى را تحتالشعاع ياد خداوند قرار داده و بر آن محور قدم مى گذارد كه : واشغل قلوبنا بذكرك عن كل ذكر (204) (و دلهاى ما را به ياد خودت ازهر يادى مشغول گردان ).
مراتب ذكر و مصاديق آن  
پس از برطرف كرن موانع اشتياق به ذكر الهى وتحصيل اسباب آن ، انسان مشتاق با داشتن آثار اشتياق ، به يك مرتبه از ياد خداوند اكتفانكرده بلكه به مراتب آن نيز اشتياق پيدا مى كند چنانچه على عليه السلام به خداوندعرض مى كند: الهى و الهمنى و لها بذكرك الى ذكرك (205)، (خدايابه من الهام كن وله و اشتياق به ياد پياپيت را - كه از مرتبه اى به مرتبه ديگر از آنبالا مى روم -)، بنابراين ياد خداوند مراتبى دارد.
اول - ياد زبانى : و آن داراى انواع و مصاديقى است .
1- قرآن كريم : چنانچه درباره خودش مى فرمايد: و انزلنا اليك الذكر لتبينللناس ما نزل اليهم (206)، (و ما ذكر - قرآن - را به تونازل كرديم تا بيان كنى براى مردم آنچه را كه به سوى ايشاننازل شده است ).
2- نماز: به اعتبار اينكه مشتمل است بر قرآن و اذكار لفظيه ، خداوند مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله للّه (207)، (اى مؤ منين هنگامى كه روز جمعه ندا داده مى شود براى نماز بشتابيدبه سوى ياد خداوند) اينجا مراد از ذكر الله همان نماز جمعه است همان طور كه اين آيهرا (و لذكر الله اكبر) نيز بعضى ها به نماز تفسير(208) كرده اند.
3- دعاها و اذكار: كه از سوى اولياى دين عليهم السلام به ما رسيده و در آنها حق تعالىبا اسماء و صفاتش معرفى شده تا او صبح و شام با آنها ياد مى كنيم و اين يكى ازعنايات الهى است كه ما را به ياد خود مفتخر ساخته و توفيق حضور در مجلس ذكرش رابه ما داده است آن هم با چنين ادعيه و اذكارى كه مجموعه اى از معارف بلند اسلام را در بردارند و به فرموده امام سجاد عليه السلام : و من اعظم النعم علينا جريان ذكركعلى السنتنا و اذنك لنا بدعائك ... (209) (و از بزرگترين نعمتهاى توبر ما، جارى شدن يادت به زبانهاى ما و اينكه تو - با اين همه عظمت و كبريائيت - بهما اجازه دادى تا تو را بخوانيم )، اين اذن و امر الهى است كه ما را به ياد كردنش ‍ترغيب مى كند و در غير اين صورت خاك را با پروردگار عالميان چه مناسبت است و بهفرموده امام سجاد عليه السلام الهى لولا الواجب منقبول امرك لنزهتك من ذكرى اياك (210) (اى خداى من ، اگرامتثال امر تو واجب نبود كه فرمودى :(211) اى مؤ منين خدا را زياد ياد كنيد و او را صبحو شام تسبيح كنيد، حتما تو را از ياد خود تنزيه و مبرا مى كردم ) و نيز اگر از زبانمقدس اولياء دين اين دعاها و مناجاتها و اذكار صادر نمى شد كجا مى توانستيم باپروردگار عالم سخن بگوييم ؟، و اين يكى از نعمتهاى بزرگ و منتهاى پروردگار برماست .
4- ذكر فضايل على بن ابيطالب عليه السلام : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرمود: ذكر على بن ابيطالب عليه السلام عبادة (212) (ياد على بن ابيطالب عبادتاست ) و از آنجا كه ائمه عليهم السلام با اميرالمؤ منين عليه السلام نور واحدى هستند مىتوان گفت كه بيان فضايل ايشان هم ياد خداوند است همان طور كه امام باقر عليهالسلام مى فرمايد: ان ذكرنا من ذكر الله (213) (همانا ياد ما خاندان نبوت از يادخداوند است ).
دوم : ياد قلبى : و حقيقت آن توجه به حضور مذكور است و غرض از ياد لفظى با انواعشتحصيل ياد قلبى است كه خداى متعال را در تمامىاعمال روزمره حاضر بدانيم البته درك حضور حق تعالى مراتبى دارد.
مرتبه اول : توجه به اوست هنگام مواجه شدن با محرمات و واجبات او همان طور كه امامصادق عليه السلام مى فرمايد: من اشد ما فرض الله على خلقه ذكر الله كثيراثم قال : لا اعنى سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و ان كان منه ولكنذكر الله عند احل و حرم فان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها (214)، (از سخت ترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش واجب گردانيده ياد بسيارخداوند است سپس فرمود: مرادم سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر نيستهر چند آن نيز ذكر - لفظى - است لكن مرادم ياد خداوند نزد امورحلال و حرام اوست كه اگر طاعت بود عمل كند و اگر معصيت بود تركش كند) از اين جهتدر بيانات ائمه عليه السلام بسيار تاءكيد شده است كه انسان ، با فهم وعقل و بصيرت با دستورات شرع برخورد كند و بهدنبال حقيقت آنها رود نه فقط ظاهر را بيارايد ولى از نظر التزام قلبى و عملى بهدستورات آنها سست باشد و امام (215) صادق عليه السلام درجات ايمان را در آياتقرآنى (هم درجات عند ربهم )(216) به بصيرت تفسير فرموده است و مقصود اصلىدين و ائمه عليهم السلام آرايش ظاهر و باطن انسان به دستورات نورانى خداوندمتعال است تا تمامى ابعاد وجود انسان بالاخص روح او مرتبط با خداوند شود و او را درتمامى شئون زندگى حاضر و ناظر و فعال بداند تا اينكه ايمانش به حقيقت برسد واز مراتب شرك درونى مبرا شود همان طور كه امام باقر عليه السلام در تفسير آيهشريفه : و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون (و اكثريت مردمايمان ندارند مگر مشرك نيز مى باشند) مى فرمايد: (مراد شرك طاعت است و شركعبادت مراد نيست و گناهانى را كه انجام مى دهند شرك طاعت است كه در آن شيطان را اطاعتمى كنند پس ‍ به خداوند در طاعتش مشرك مى شوند نه اينكه غير او را پرستش ‍كنند(217)). آيه شريفه ايمان را با شركقابل جمع ميداند و مراد از شرك ، شرك خفى و باطنى است كه موجب نجاست نمى شود آنطورى كه در مباحث فقهى مطرح است كه يكى از نجاسات كافر و مشرك است ، همان طوركه ائمه عليهم السلام به آن كفر(218) و نفاق (219) هم اطلاق كرده اند و مرادشانكفر و نفاق ظاهرى نيست ، بنابراين هر مرتبه اى از مراتب پايين ايمان با مرتبه بالاىشرك و كفر و نفاق جمع مى شود و براى برطرف شدن آنها ياد خاص خداوند مناسب با آنمرتبه لازم است . از اين جهت ما به طور كلى مراتب ذكر قلبى را دسته بندى كرده ويادآور مى شويم تا انشاءالله موجب بصيرت بيشتر و تحريك در مقامعمل شود.
مرتبه دوم : عدم اتصاف به اوصاف رذيله ، مثلا حرص داشتن به دنيا موجب عدم توجه بهخداوند در روزى دادن او و خيال بقاء دنيا و شئون آن و عدمتحصيل آخرت مى شود و نيز حسد داشتن موجب عدم توجه به خداوند در اعطاى نعمت بهصاحب نعمتى و محدود بودن قدرت خداوند در اعطاىمثل آن به شخص حسود مى شود و همچنين تكبر و حالت خودبزرگ بينى داشتن ، موجب عدمتوجه به خداوند در كمالات هستى و خود را داراى هستى و كمالى دانستن كه نتجه اش طغيانو تمرد در برابر فرامين او مى شود همان طور كه در شيطان رخ داد، و در رواياتى اينسه صفت از اصول كفر شمرده شده است . و همچنين است ساير اوصاف رذيله كه نشانهنفاق و كفر درونى معرفى شده اند. و به نظر مى رسد از اين مرتبه باشد تسليم(220) مطلق بودن در برابر فرامين خدا ورسول و اوليائش و شك و شبهه و اعتراض ‍ نداشتن در حقانيت آنها، و در حقيقت هر صفترذيله اى موجب عدم توجه به خداوند در آن جهت و غفلت از او مى باشد كه اين خود نوعى ازكفر يا شرك يا نفاق درونى است .
مرتبه سوم : ياد كردن خداوند متعال در شئون ربوبيت او و هيچ موجودى را مؤ ثرمستقل ندانستن در افعال و اوصاف و وجودشان ، براى رسيدن به اين مرتبه انسان بايددر مراتب گذشته مراقبت داشته تا يك حالت روحى توحيدى براى او پيش آيد و خداوند رادر تمامى حركات و سكنات از جهت ظهور كمالات وجوديه حاضر وفعال ببيند همان طور كه او اين چنين است ، قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:كل يوم هو فى شاءن (221) (هر روز خداوند در كارى است ) و نيز مى فرمايد: للّهللّه و ان الى ربك المنتهى ، و انه هو اضحك و ابكى ، و انه هو امات و احيا، و انه خلقالزوجين الذكر و الانثى ، من نطفة اذا تمنى ، و ان عليه النشاة الاخرى ، و انه هو اغنى واقنى
(222)، (و پايان - امور - به سوى پروردگارت مى باشد و اومى خنداند و مى گرياند و او مى ميراند و زنده مى كند و او دو جفت مرد و زن را خلق كرد ازنطفه اى كه ريخته مى شود... و او بى نياز مى كند و نگه مى دارد) و نيز فقر و نيازموجودات را در وجود و شئون وجوديه آنها درك كند همان طور كه قرآن كريم آنها را درتمامى شئونشان آيات الهى معرفى كرده و خداوند را شاهد يا مشهود بر آنها مى داند: للّهللّه سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انهعلى كل شى ء شهيد
(223) (آيات خود را در موجودات و خود انسانها بهايشان نشان مى دهيم تا آشكار شود براى ايشان كه او حق است آيا كافى نيست براىپروردگارت كه گواه - مشهود - بر هر چيز است ) و در آيات ديگرى موجودات را درتمامى شئونشان مسخر پروردگار معرفى كرده و اين تسخير وجودى بدون احاطه وجودىخداوند(224) متعال در تمامى كمالات وجوديه او بر آنها نمى باشد، و از طرفىموجودات را در اظهار كمالات فقط به طور زمينه بودن معرفى كرده وفاعل حقيقى را خداوند متعال مى داند به عنوان نمونه مى فرمايد: افراءيتم ماتمنون ، ءاءنتم تخلقونه ام نحن الخالقون ، نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ،على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لاتعلمون ، و لقد علمتم النشاة الاولى فلولا تذكرون، افراءيتم ما تحرثون ، ءاءنتم تزرعونه ام نحن الزار عون ، لو نشاء لجعلناه حطامافظلتم تفكهون ، انا لمغرمون ، بل نحن محرومون ، اءفراءيتم الماء الذى تشربون ،ءاءنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون ، لو نشاء جعلناه اجاجا فلولا تشكرون ،افرايتم النار التى تورون ، ءاءنتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون (225): (آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد، آيا شما آن را آفريديد يا ما آنرا مى آفرينيم ... آيا درباره آنچه مى كاريد انديشيده ايد؟ آيا شما را مى رويانيد يا مامى رويانيم ؟ اگر بخواهيم آن را كاه مى كنيم به گونه اى كه تعجب كنيد، آيا به آبىكه مى نوشيد انديشيده ايد؟ آيا شما آن را از ابرنازل مى كنيد يا ما نازل مى كنيم ؟ اگر بخواهيم آن را تلخ و شور قرار مى دهيم پس چراشكر نمى كنيد؟ آيا درباره آتشى كه مى افروزيد فكر مى كنيد؟ آيا شما درخت آن راآفريده ايد يا ما آفريديم ؟.
و نيز دعوت نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به توحيد خالص است ، همان طوركه قرآن مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى وسبحان الله و ما انا من المشركين (226)، (بگو اى پيامبر اين است راه منكه به سوى خدا دعوت مى كنم با بينايى ، خود و تابعينم را و او منزه است و من ازمشركين نمى باشم ) و آن حضرت در وصايايش به اباذر مى فرمايد: اعبداللهكانك تراه فان كنت لاتراه فانه يراك (227)، (خداوند را آنچنانبندگى كن مثل اينكه او را مى بينى و اگر او را مى بينى او تو را مى بيند) بندگىخداوند در تمامى شئون زندگى با پياده كردن دستورات دين و انگيزه الهى - رسيدن بهثواب اخروى يا رضايت او يا اينكه او اهل عبادت است يا به خاطر محبت به او - با ديدن او(البته مراد ديدن قلبى است كه مرتبه اول آن توجه قلبى است ) در صورتى تحقق مىيابد كه او را مبداء حقيقى براى انجام اعمال و اتصاف به اوصاف كماليه و وجود حقيقىببينم و الا اگر اين گونه توجه به ذات ربوبى نشود ديدن او به حساب نمى آيدزيرا او وجودى است محيط بر تمامى شئون موجودات و آن گونه است كه قرآن كريم او رامعرفى مى كند هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هوبكل شى ء عليم ... و هو معكم اينما كنتم (228)، (اوستاول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى عالم است ... و او با شماست هر جا كهباشيد) و رسيدن به حقيقت ايمان ، مشاهده قلبى خداوند است با چنين خصوصيتى كهبراى ما معرفى شده است و اولياى الهى به مرتبه كامله اين حقيقتنائل شده اند همان طور كه راوى از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد: آيا پروردگارترا ديده اى ؟ جواب فرمود: ما كنت اعبد ربا لم اره (229) (خدايىرا كه نديده باشم بندگى نمى كنم ) و پس از آنكه راوى از كيفيت رؤ يت سؤال مى كند، مى فرمايد: لم تره العيون بمشاهدة الابصار ولكن راءته القلوببحقايق الايمان ، (چشمها او را با ديدن حسى نمى بيند ولكن دلها او را باحقيقت ايمان مشاهده مى كنند) همان طور كه توجه مى فرماييداصل اين ديدن مخصوص خود آن حضرت نيست و با ديدن حسى هم نمى باشد زيرا اولاديدن حسى به ماديات تعلق مى گيرد و خداوندمتعال فوق اين موجودات محدود است به مراتب نامتناهى و ثانيا لازمه ديدن حسى آن است كهموجود در جهت خاص باشد لكن حق تعالى به ملاحظه مادى نبودنش محيط به تمامى جهاتو فوق آنهاست لذا در عين حالى كه با موجودات مكانى نيز مى باشد محدود به آنها نيستچنانچه على عليه السلام در دنباله فرمايشش به اين مطلب تصريح كرده تا براىافكار عمومى در رابطه با حق تعالى شبهه اى پيش نيايد و پيامبر اكرم صلى الله عليهو آله نيز دنبال سفارشش به اباذر مى فرمايد: (اواول است قبل از هر چيزى و فرد است كه دومى براى او فرض نمى شود و باقى است بهطور مطلق )، فردى كه دومى نداشته باشد آن وقتى حقيقتش درك مى شود كه سايرموجودات محاط و سايه نشاط حق تعالى ديده شوند، و ثالثا قلب انسان كه حقيقت اوستشايستگى اين چنين دركى را دارد همچنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله (230) (قلب حرم خداونداست پس غير او را در حرمش ساكن مكن ). و يكى ديگر از اين اولياء كه به چنين حقايقىرسيده و قرآن از زبانش نقل مى كند حضرت ابراهيم عليه السلام است كه درباره اوخداوند مى فرمايد: الذى خلقنى فهو يهدين ، والذى هو يطعمنى و يسقين ، و اذامرضت فهو يشفين ، والذى يميتنى ثم يحيين (231)، (و خداوند آن كسىاست كه مرا خلق كرد پس هدايت نمود و آن كس است كه مرا اطعام و سيراب مى كند و وقتىمريض شدم پس او شفايم مى دهد و آن كس است كه مرا مى ميراند سپس زنده ام مى كند) وهنگام افتادن در آتش با سؤ ال جبرئيل عليه السلام براى كمكش ، به او مى فرمايد:(اما به تو احتياجى ندارم (232))، جبرئيل با اينكه واسطه در فيض است و تقاضاىاز او به حسب مراحل اوليه ايمان اشكالى ندارد و در مقام افاضه فيوضات نيز تكوينا ازاين وسايط فيض از حق تعالى افاضه مى شود لكن توجه توحيدى آن حضرت موجب بياناين حقيقت شده چنانچه در روايت ديگر(233) علتخليل شدن آن حضرت را عدم سؤ ال از كسى جز خدا بيان كرده در عين حالى كه در روايتديگر(234) مى فرمايد: آن حضرت براى قرض گرفتن نزد دوستى در مصر رفت ،جمعش اين مى شود كه ايشان موجودى را مستقل در كمالات نمى ديد و وقتى از كسى هم سؤال مى كرد در واقع از خداوند سؤ ال مى كرد همان طور كه در وصفاهل آخرت در حديث معراج اين مطلب آمده است . كه : (قلب ايشان ذاكر است ... هيچ چيز ايشانرا به اندازه چشم برهم زدنى از خداوند مشغول نمى كند... در قلبش مشغوليتى به مخلوقنمى بينم ... و زاهد خانه و بچه و چيزى ندارد تا او را از خداوند به اندازه چشم بر همزدنى به خود مشغول گرداند(235))، و نيز درباره كسانى كهعمل به رضاى الهى كنند مى فرمايد: (و چشم قلبش را بهجلال و عظمتم باز كرده و علم مخلوقات خاصم را بر او مخفى نمى كنم تا اينكه درتاريكى شب و روشنايى روز، من با او مناجات كنم تا اينكه سخن و همنشينى او با مردمقطع شود... تا آنجا كه حق تعالى پس از معرفى بهشت و دوزخ و بعضى مواقف قيامتبراى او، حجابها را بين او و بين خودش برمى دارد تا با كلام خداوند و نظر به او لذتبرد... تا اينكه روح از دست ملائكه به طرف خداوند صعود مى كند پس از اظهار اشتياقاو به آن روح ، به او مى فرمايد: دنيا را چگونه ترك كردى ، روح پس از قسم به عزتو جلال خداوندى عرض مى كند كه من اصلا به دنيا علم ندارم ، خداوند مى فرمايد: راستمى گويى بنده من ، با بدنت در دنيا بودى ولى با روحت با من بودى سپس ‍ خداوند بهاو مى فرمايد: هر چه مى خواهى سؤ ال كن تا به تو بدهم ، در اين بهشت و جوار من ساكنشو، روح عرض مى كند: خداوندا! خودت را به من شناساندى و با آن از تمامى مخلوقاتتبى نياز شدم ...(236)).
آرى كسانى كه در مراحل ايمان مجاهده كرده باشند و مبتلا به گناه و آلوده بهرذايل اخلاقى نبوده باشند و با استقامت ، اخلاص در بندگى داشته باشند حجابها ازچهره قلبشان كنار رفته و به چنين حقايق و اسرار غيبى دسترسى پيدا كرده و آن رازندگى حقيقى مى دانند و اين گونه خداوند را ياد مى كنند. در ابتداى اين مرتبه ، ذكربه صورت توجه ذهنى و فكرى است و با انجامعمل صالح و تداوم اين فكر كم كم به صورت مشاهده قلبى به طور لحظه اى براى اوظهور مى كند تا تدريجا اين حالات در او قوى شده و ظهور آنها استمرار بيشترى پيدا كندو نوعا ظهور واقعى اين حالات همراه با حالت غشوه اى در بدن است به طورى كه ازفعاليتهاى عادى باز مى ماند همان طور كه از امام صادق عليه السلام از سبب غشوه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه گاهى نزول وحى بر آن حضرت عارض مى شد، سؤال شد، حضرت فرمود: (آن وقتى بود كه خدا بر او تجلى مى كرد و بين او و خداوندكسى فاصله نبود(237)) و عروض اين حالت بر امام صادق عليه السلام نيز هنگامخواندن قرآن در نماز، نقل شده (238) است ، البته تشخيص اين حالات نياز به استادحاذق دارد كه در معارف الهى خود اين راه را پيموده باشد تا با حالات شبيه به آن كهغيرالهى است مشتبه نشود و هم اين حالات كنترل شده و در مسير صحيح قرار بگيرد تا سبباستفاده شيطان نگردد. همان طور كه امام سجاد عليه السلام درباره اولياى الهى واهل معرفت به حق الله مى فرمايد: (جميع آنچه را كه خورشيد بر آن مى تابد در مشرقو مغرب زمين ، دريا و خشكى ، بيابان و كوه ، نزد ايشان مانند برگشت سايه است(239)) از نظر علمى سايه وجود واقعى و حقيقى ندارد بلكه نبود نور است ،حال برگشت چنين امرى بيانگر نهايت نيستى آن است واقعا لكن در ديدگاه ابتدايى وظاهربين به طور حقيقت جلوه مى كند.
مطابق اين ديدگاه كسانى كه اين گونه نيستند مبتلا به شركهاى مخفى هستند و حضراتائمه عليهم السلام آنها را از مصاديق آيه شريفه (و ما يؤ من اكثرهم بالله الا وهم مشركون (240)) معرفى كرده اند، مانند اينكه وجود موجودات رامستقل ديده و به عنوان مثال به آن سوگند ياد كنيم ، چنانچه امام باقر عليه السلامفرمود،(241) و يا موجودى را در ظهور آثار يا اوصافش ‍ مؤ ثرمستقل يا شريك خداوند قرار دهيم مثلا بگوييم كه اگر فلانى نبود حتما هلاك مى شدمچنانچه امام صادق عليه السلام تذكر داده اند(242).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation