بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیمای مخبتین ( شرح زیارت اَمین اللّه ), شیخ محمود تحریرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIMA0001 -
     SIMA0002 -
     SIMA0003 -
     SIMA0004 -
     SIMA0005 -
     SIMA0006 -
     SIMA0007 -
     SIMA0008 -
     SIMA0009 -
     SIMA0010 -
     SIMA0011 -
     SIMA0012 -
     SIMA0013 -
     SIMA0014 -
     SIMA0015 -
     SIMA0016 -
     SIMA0017 -
     SIMA0018 -
     SIMA0019 -
     SIMA0020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

درجات شناخت خداوند  
از آنجا كه انسان در مسير تكامل است و به گونه اى خلق شده است كه در سنين مختلف يادر حالات مختلف آگاهيش نسبت به خود و خارج از خود متفاوت است ، از اين جهت وقتى معرفتابتدايى و اجمالى نسبت به خداوند متعال پيدا كرد و به مقتضاى آن حركت كرد و به آن درزندگيش ‍ ترتيب اثر داد نورانيت قلبيش بيشتر شده و آن معرفت اجمالى روشنتر مى شودهمان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلتقلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون الذين يقيمونالصلاة و مما رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤ منون حقا لهم درجا عند ربهم و مغفرة و رزقكريم (1097)، (همانا مؤ منين فقط كسانى هستند كه وقتى ياد خدا شوددلهايشان ترسناك مى شود و هنگامى كه آيات الهى برايشان خوانده مى شود ايمانشانزياده شده و بر پروردگارشان توكل مى كنند، كسانى كه نماز به پا داشته و از آنچهروزيشان مى كنيم انفاق مى كنند ايشان مؤ منين حقيقى هستند، براى ايشان نزدپروردگارشان درجات و مغفرت و رزق كريم است ) با دقت در اين آيات به دست مى آيدكه وقتى ايمان در مسير خضوع در برابر حق تعالى و انفاق مواهب الهى در مسير او قرارگرفت ، به حقيقت پيوسته و موجب درجات و پاك شدن از آلودگيها و عنايتهاى ديگرى ازطرف خداوند مى شود كه هم ظاهر مؤ من آراسته مى شود و هم باطنش ، وقتى باطن اوآراسته و منور به نور ايمان شد، ياد خداوند و خواندن آيات الهى بر او، دلش را منقلبكرده و يقينش را نسبت به او بالا مى برد همان طور كه راوى گويد بر امام - شايدحضرت موسى بن جعفر عليه السلام باشد - وارد شدم به من فرمود: (همانا خداوندتبارك و تعالى مؤ من را به روحى از خودش تاءييد مى كند كه هر وقت كار نيكى انجام دهدو تقوى داشته باشد نزدش حاضر مى شود و هر وقت گناه كرده و - از حدش - تجاوز كند،آن از او غايب مى شود، پس ‍ روح هنگام نيكى كردن صاحبش ، از خوشحالى به حركت در مىآيد و هنگام كار بد در زمين فرو مى رود، پس اى بندگان خدا متعهد شويد نعمتهاى خداوندرا به اصلاح كردن خويش ، تا يقينتان زياد شده و سود خوب گران قدرى پيدا كنيدخداوند رحمت كند كسى را كه قصد كرده پس ‍ آن راعمل كند يا - اگر - قصد شر مى كرد از آن كناره گيرد، سپس حضرت فرمود: ما روح رابه اطاعت خداوند و عمل به آن او تاءييد مى كنيم (1098)) بنابراين همان طور كهاعتقادات پاك اوليه انسان نسبت به مبداء و معاد تاءثير در انجاماعمال صالح دارد و اعمال صالح نيز تاءثير در روشن تر شدن آن اعتقادات و ايمان وهدايت اوليه و عميق تر شدن آن دارد همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: والذيناهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم (1099)، (و كسانى كه هدايت يافتندخداوند هدايتشان را زياد مى كند و تقوايشان را مى دهد) يعنى هر مرتبه اى از هدايت كهمربوط به علم و ايمان و معرفت مى شود، مرتبه خاصى از تقوى را در مرحلهعمل مى طلبد و هر مرحله اى از تقوى و عمل صالح تاءثير خاصى در بالا رفتن معرفتدارد همان طور كه مى فرمايد: اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه (1100)، (اعتقادات پاك به سوى خدا صعود مىكند و عمل صالح آن را بالا مى برد) جمع بين اين دو دسته از آيات اين طور مى شود كهخداوند به واسطه عمل صالح هدايت را افزايش مى دهد، بنابراين شناخت خداوند را بهلحاظ خصوصيات مختلفش مى توان به اين اقسام كلى تقسيم كرد هر چند دقيق نباشد:
الف - معرفت اجمالى : شناخت خداوند يك حداقلى دارد كه انسان با موازين عقلى به آن مىرسد همان طورى كه راوى گويد: از امام رضا عليه السلام از پايين ترين حد معرفت سؤال كردم حضرت فرمود: (اقرار به اينكه معبودى غير او نيست ، شبيه و نظيرى براى اونيست ، قديم و ثابت شده است ، موجود است كه فاقد چيزى نيست و مانند او چيزى نيست(1101)) اقرار به اين مرحله انسان را وارد جرگه اسلام كرده و اعتقاد قلبى به آناو را وارد مرحله ايمان مى كند و اعتقاد به ربوبيتكامل حق كه اعتقاد به امامت ائمه عليهم السلام را در بردارد و انسان را در برابر ايشانتسليم كند به گونه اى كه فقط معارف القاء شده از طرف ايشان را حق بداند، او راوارد مرحله ايمان بمعناى خاصش از ديدگاه ائمه عليهم السلام مى كند.
ب - معرفت تفصيلى : اين شناخت معمولا به اين گونهحاصل مى شود كه انسان اگر در مرحله عمل نيز از ائمه عليهم السلام اطاعت كند، خداوندمتعال به واسطه ايشان او را به روحى از جانب خودش مؤ يد كرده و موجب مى شود كه يقينبه ايشان و خداوند متعال و كمالات وجوديه او بالا رفته همان طور كه در روايت گذشتهبيان شد - معرفتش نسبت به حق تعالى دقيق تر مى شود و به گونه اى مى شود كهرسول خدا صلى الله عليه و آله به اعرابى فرمود: وقتى او از حضرت از علوم غريبهسؤ ال كرد، حضرت فرمود: (با اساس علم چه كردى تا اينكه از امور غريبه اش سؤال مى كنى ؟ آن شخص عرض كرد: اى رسول خدا؛ اساس علم چيست ؟ حضرت فرمودند: حقشناخت خداوند، عرض كرد: حق شناخت خداوند چگونه است ؟ فرمودند: او را بشناسى بدونمانند و شبيه و ضد، و اينكه واحد، احد، ظاهر، باطن ،اول ، و آخر است ، و همتا و نظيرى برايش نيست ، پس اين است حق معرفت او(1102)) وبر اين اساس كه وقتى از امام سجاد عليه السلام از توحيد سؤال مى شود مى فرمايد: (خداوند مى دانست كه در آخرالزمان گروهى عميق مى آيند، سورهتوحيد و آيات اول سوره حديد را تا عليم بذات الصدورنازل كرد، پس كسى كه غير از اين را قصد كند هلاك شده است (1103)).
ج - معرفت عقلى : اين گونه معرفتها معمولا براى تمامى انسانها ميسر است و از راه تفكردر آيات الهى به دست مى آيد و در مقام توجه به خداوند دراعمال شبانه روزى نيز با تفكر عقلانى و توجه ذهنى ، به او و اسماء و صفاتش مىتوان توجه كرد، حال يا از راه حالات ظاهرى موجوداتاستدلال بر وجود حق تعالى و قدرت نامتناهيش مى شود مانند برهان حدوث ، حركت وامثال آن كه نوع بيانات قرآنى در توحيد ربوبى و احتجاجات (1104) ائمه عليهمالسلام با مخالفين اين گونه بوده است و يا از راه به دست آوردن حالات حقيقى موجوداتبا تحليلهاى دقيق عقلى ، استدلال بر وجود او و اوصاف كماليه اش مى كنيم مانند برهانامكان و وجوت ، عليت و حتى برهان صديقين كه از عميق تر براهين بوده و مقدمات يا مقدمهعقلى و نتيجه عقلى دارد لكن بينش عقلانى عميق ترى را از راهاول به دست مى دهد مانند فرمايش على عليه السلام در جواب سؤال جاثليق كه آيا خدا را به محمد صلى الله عليه و آله شناختى يا محمد را به خداوند؟فرمودند؟ (خداوند عز و جل را به محمد صلى الله عليه و آله نشناختم ولكن محمد صلىالله عليه و آله را به خداوند شناختم ، هنگامى كه - ديدم - او را خلق كرده و در او حدودىاز طول و عرض ايجاد كرد پس با استدلال و الهامى از او و اراده اش ، شناختم كه حضرتتدبير شده و مصنوع است ...(1105)) و همچنين امام صادق عليه السلام از كلام علىعليه السلام نقل مى كند كه فرمود: اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة و اولى الامر بالمعروف والعدل و الاحسان (1106)، (خدا را با خدا بشناسيد ورسول را با رسالتش و صاحبان امر را با كار خوب و عدالت و نيكى كردن ) اين روايتنيز انسان را به تحليل عقلى نسبت به اصول معارف دين وادار مى كند كه هر يك از آنها رابا خوشان بشناسيم زيرا عقل توان چنين تحليلهاى عميق و ظريفى را از جهان دارد تا بهحالات واقعى عميقى از آن پى ببرد همان طور كه در فلسفه اسلامى بويژه حكمت متعاليهملاصدرا رضوان الله عليه آمده است و حضرات ائمه عليهم السلام در قله حكمت و حكيمانبوده و ريشه اى ترين مباحث عقلى را در مباحث توحيدى مطرح فرموده اند،(1107) البتهايشان به لحاظ مقام امامت و هدايتى كه داشتند با هر كس به اندازه فهمش سخن مى گفتندهمان طور كه نمونه اش در بند (الف ) و (ب ) ذكر شد و در قسمتهاى ديگر نيز مىآيد و به ما نيز اين چنين دستور داده و فرموده اند: (كسى كه صاحب درجه دوم ايمان استبه صاحب اول ، تحميل نكند و همچنين صاحب درجات بالاتر نسبت به درجه پايين تر ازخود، بلكه با رفق و مدارا ايمانش را بالا ببرد، و صاحب درجه پايين ، درجه بالا را منكرشود، و وقتى عده اى بر محور حق بودند و طبق آنعمل مى كردند تمامى آنها بر حق اند لكن يك نفر در فهم دقيق تر از ديگرى است و حقندارند كه از يكديگر تبرى جويند به لحاظ اينكه آن كسى كه در درجه بالاتر استدرجه پايين تر را باطل بداند و بالعكس (1108)).
د - معرفت قلبى : بالاترين مرتبه شناخت معرفت قلبى است كه ساير معرفتها مقدمهرسيدن به اين مرتبه است به گونه اى كه پس از آن براى صاحبش ‍ نورانيت قلبىحاصل شده و هر مقدار تداوم بر اعمال صالح و اخلاص در آنها دهد نورانيتش بيشتر شده وموانع درك حضور حق تعالى از چهره دل كنار زده مى شود و به اندازه ظرفيت وجودى واخلاص در اعمال ، كمالات الهى را با بينايى قلبى مى بيند همان طور كه به حضرتابراهيم عليه السلام ملكوت عالم - جنبه ربط حقيقى عالم به خداوندمتعال - نشان داده شد و همين ملاك يقين او شده است ، خداوند مى فرمايد: و كذلكنرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين (1109)، (واين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم و تا اينكه از يقين آورندگانباشد) و نيز به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بالاتر از آن نشان داده (1110)شد، از اين جهت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اباذر مى فرمايد همتت را دربندگى بالا قرار ده و اين گونه باش : اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراهفانه يراك (1111)، (خدا را به گونه اى بندگى كن مانند اينكه او رامى بينى پس اگر او را نمى بينى او تو را مى بيند) اين دو مرحله بالايى از توجهقلبى به حق تعالى است كه فقط با بينايى قلبى مى توان به آن رسيده و راهرسيدنش را نيز خود آن حضرت فرموده است كه : يا اباذر احفظ الله يحفظك ،احفظ الله تجده امامك (1112)، (اى اباذر؛ خدا را حفظ كن تا خدا تو را حفظ كند، خدا راحفظ كن تا او را پيش رويت بيابى ) مقصود از حفظ خداوند، مراعات كردن مستمر دستوراتاوست در تمامى شئون زندگى كه ذكر واقعى او نيز همين است و مراد از حفظ كردن خدابنده اش را معناى خاص آن است كه شايد اين باشد كه خداوند پرده هاى بين خود و بندهاش ‍ را از قلب او كنار زده تا حقايق اين عالم را روابط حقيقى بين موجودات و حق تعالى رايافته و ببيند، شاهدش جمله بعدى حضرت است كه خداوند را در پيش رويت بيابى يعنىهمان گونه كه جهت روبروى انسان روشن ترين جهات انسان است ، خداوند را نيز به اينروشنى بدون داشتن جهاتى مشاهده مى كند، البته اين معرفت و مشاهده قلبى نيز داراىمراتب و شدت و ضعف است گاهى اسماء و صفات الهى براى شخص تجلى مى كند وگاهى ذات حق تعالى ، و قبل از ظهور اين حالات ، نوعا مشاهدات مثاليه رخ مى دهد -تشخيص حقانى و شيطانى بودن اين حالات و مشاهدات نياز به رجوع به استاد حاذقربانى دارد -، به اين مراتب اشاره دارد حديث قربنوافل و فرائض ، امام صادق عليه السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمود: (خداوند مى فرمايد:كسى كه دوست مرا اهانت كند پس براى جنگ با من كمين كرده است و بنده اى به من نزديكنمى شود به چيزى محبوب تر نزد من از آنچه بر او واجب گردانيده ام ، همواره او بهانجام نواقل و امور زيادى به من نزديك مى شود تا اينكه او را دوست خواهم داشت پس وقتىاو را دوست داشتم ، شنوايى او مى شوم كه با آن مى شنود و بينايى او مى شوم كه با آنمى بيند و گويايى او مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دستش مى شوم كه با آن كارمى كند، اگر مرا بخواند اجابتش مى كنم و اگر از من سؤال كند به او مى دهم ...(1113)) با توجه در اين روايت شريفه وامثال آن ، به دست مى آيد كه انجام دقيق فرايض الهى يك آثارى دارد و آن نزديكى بهذات حق است و انجام نوافل آثار ديگرى دارد و آن نزديكى به اسماء و صفات اوست ، ومراد از محبت خداوند بنده را همين پرده بردارى از چهره قلب اوست تا نزديكى واقعى او رادر تمامى امور ذكر شده بيابد و از اين معنا به نزديكى بنده تعبير مى شود و شايدمعنايش شناختن خداوند را به خودش كه در رواياتى آمده و در دعاى ابوحمزه نيز امام سجادعليه السلام عرض مى كند: بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك ولولا انت لم ادر ما انت (1114)، (تو را به تو شناختم و تو مرا بهخودت راهنمايى كردى و دعوت نمودى و اگر تو نبودى نمى دانستم كه چيستى ) همينمعرفت قلبى باشد و همان طور كه گفته شد حقيقت معرفت ، همين معرفت است و حقيقتش وقتىظهور مى كند كه حجاب خلقيت به واسطه نورانيت پيدا كردناعمال و صاحب عمل ، كنار رفته و صاحبش مى يابد كه جز يكفاعل حقيقى سميع و بصير مطلق و همچنين يك عالم و قادر مطلق و در نهايت يك ذات مستجمعجميع صفات كماليه كه آنها عين ذاتش مى باشد، وجود ندارد همان طور كه حضرت موسىبن جعفر عليه السلام در آن حديث نورانى مى فرمايد: ليس بينه و بين خلقهحجاب غير خلقه ، احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور، لا اله الا هو الكبيرالمتعال (1115)، (بين او و بين خلقش حجابى غير خلقش نمى باشد،بدون حجاب پوشيده در پرده است ، و بدون پرده پوشيده مستور شده است ، معبودى جزخداوند كبير متعالى وجود ندارد) و امام رضا عليه السلام نيز در خطبه اى اين سخن رادارند كه : (خلقت خداوند خلق را حجابى است بين او و بين ايشان ... و بعضى ازمخلوقات را از بعضى در حجاب قرار داد تا معلوم شود بين او و بين موجودات ، غير آنهاحجابى نيست (1116)) و شبيه اين فرمايش را نيز حضرت على عليه السلام دارند كه: (خداوند بعضى از موجودات را از بعضى ديگر در حجاب قرار داد تا معلوم شود كهحجابى بين او و مخلوقش غير از جنبه خلقيت نيست (1117)) معناى اين روايات اين مىشود كه درك حقيقى ربط بين موجودات و حق تعالى به مراتبش جز با ارتفاع حجاب ميسرنيست و آن حجاب هم براى حق تعالى نيست چون او محيط مطلق است بلكه حجاب براى اومخلوق است و آن هم توجه به خلقيت و جنبه هاى مخلوقى است و بااشتغال به پروردگار و دل دادن به او و اطاعت محض از او و اوليائش ، اين حجاببرداشته مى شود و انوار الهيه ظهور كرده و جز حق تعالى و اسماء و صفاتش با ديدقلبى ديده نمى شود، البته در واقع نيز اين چنين است كه جز حق تعالى و اسماء وصفاتش در عالم چيزى وجود ندارد و موجودات جز ظهور آن حقيقت مطلق ، حقيقتى ندارند وانسان نيز در واقع جز اين حقيقت را درك نمى كند. امام صادق عليه السلام در اين رابطهبه ابوبصير فرمود - وقتى او سؤ ال كرد كه آيا مؤ منين خدا را در قيامت مشاهده مى كنند -:(بلكه او را قبل از قيامت مشاهده كرده اند، پرسيد: چه وقتى ؟ فرمود: وقتى كه بهايشان فرمود: آيا پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: بله ، سپس حضرت ساكت شدند وفرمودند: همانا مؤ منين او را قبل از روز قيامت مشاهده مى كنند، مگر او را در اين وقت نمىبينى ؟(1118)) لكن نوع مردم از اين درك به واسطه اشتغالات مختلف به دنيا وشئون آن و به عالم خلقت و كثرات ، غافلند، همان طور كه انسان در عالم جز خدا را طلبنمى كند زيرا او جز كمال مطلق را طلب نمى كند و آن جز حق تعالى نمى باشد، قرآنكريم در اين زمينه مى فرمايد: يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (1119)، (اى انسان تو با زحمت به سوى پروردگارت مى روى تا اورا ملاقات كنى ) البته به نظر قرآن كريم ساير موجودات نيز اين چنين هستند: و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما و اليه المصير (1120)، (ومالكيت آسمانها و زمين و آنچه در بين آنهاست فقط براى خداست و بازگشت به سوى اوست) زيرا مالكيت خداوند و بازگشت به او به معناى حقيقى شان ، همين معناست كه گفتهشد، لكن آنها به اين حقيقت آگاهى روشن ندارند و انسان مى تواند به آن ، آگاهيهاىروشن پيدا كند لكن اشتغالات به غير او حجابهاى ظلمانى و نورانى براى او مى گردندهمان طور كه قرآن كريم درباره اكثريت مردم مى فرمايد: يعلمون ظاهرا من الحيوةالدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون (1121)، (ظاهرى از حيات دنيا را مىدانند و ايشان از آخرت غافلند) و اين پرده غفلت قهرا هنگام مرگ و قطع تعلقات غيرالهى از ديدگان قلب همه كنار مى رود، همان طور كه مى فرمايد: لقد كنت فىغفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (1122)، (بتحقيق درغفلت بودى از اين امور - حقايق قيامت - پس پرده ات را كنار زديم و ديده ات امروز تيزبينشده است ) و نيز مى فرمايد: يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان اللههو الحق المبين (1123)، (آنروز خداوند جزاى حق ايشان را مى دهد و ايشانمى فهمند كه خداوند حق آشكار بوده است ) در عينحال عده اى با مجاهدات نفسانى و تبعيت دقيق از شرع و كنار زدن هواهاى نفسانى ، اين پردهها از جلو ديده قلبشان كنار رفته و انقطاع الى الله پيدا مى كنند و به انوار الهى منورمى شوند و اين حقايق را قبل از قيامت مشاهده مى كنند و با زبانحال و گفتار و عمل به خداوند عرض مى كنند: الهى هب لىكمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوبحجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصيرا ارواحنا معلقة بعز قدسك ... الهى و الحقنىبنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا (1124)، (خدايابه من كمال بريدن از غير خودت را عنايت كن و چشمهاىدل ما را به پرتو نگاهش بتو روشن كن تا چشمهاى دلها پرده هاى نورانى را دريده و بهمعدن عظمتت متصل شود و روحهاى ما به مقام مقدس عزتت متعلق شود... خدايا مرا به نوردرخشان عزتت ملحق كن تا به تو عارف شوم و از غير تو روى گردانم )حصول اين مشاهدات قلبى غالبا لحظه اى يا ساعتى است كه به صورت غشوه هاىعرفانى ظهور كرده و سالك در آن حال از اشتغالات و فعاليتهاى روزمره اى فارغ است ونمى تواند آنها را داشته باشد لكن تدريجا آنها قوى مى شود به گونه اى كه شخصسعه وجودى پيدا كرده و مى تواند آن توجهات خاص را با فعاليتهاى روزمره اى خودجمع كند و در حقيقت در اين فعاليتها مشاهدات قلبى خود را پياده شده مى بيند،حصول اين كمالات براى افراد نادرى از اولياء الهىحاصل مى شود و آن هم نه به صورت كسب كردن و به دست آوردن بلكه با عنايت مستقيمخداوند كه در ظرفيتهاى خاصى ظهور مى كند هر چند مقدمات آن كسبى است همان طور كهقرآن كريم مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان اللهيحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون (1125)، (اى مؤ منين ، خداو رسولش را اجابت كنيد هنگامى كه مى خواند شما را براى اينكه شما را زنده كند - بهسوى چيزى كه زنده كند شما را - و بدانيد كه خدا بين انسان و قلبش ‍حائل مى شود و به سوى او محشور مى شويد) از اين آيه و آيات (1126) ديگراستفاده مى شود كه استجابت مؤ من ، كار اوست به توفيق الهى - ايجاد اسباب براى سيرتكاملى از اسباب داخلى و خارجى - ولى احياء و رسيدن به حقيقتحائل بودن حق تعالى بين انسان و قلبش كه همان حقيقت حشر الى الله است ، به واسطهحق تعالى است ، و در حديث معراج خداوند متعال نسبت به كسانى كه به رضاى اوعمل كنند پس از بيان عنايتهاى خاصى به او، مى فرمايد: و لاستغرقن عقله بمعرفتى ولاقومن مقام عقله ... ثم يقال لها ايتها الروح كيف تركت الدنيافتقول الهى و سيدى و عزتك و جلالك لاعلم لى بالدنيا انا منذ خلقتنى الى هده الغايةخائف منك فيقول الله صدقت عبدى كنت بجسدك فى الدنيا و بروحك معى ...فقال الله عز و جل و عزتى و جلالى لااحجب بينى و بينك فى وقت من الاوقات حتىتدخل على اى وقت شئت و كذلك افعل باحبائى (1127)، (و حتماعقل او را غرق در معرفتم مى كنم و جاى عقل او مى نشينم ... سپس به روح گفته مى شود: اىروح ؛ چگونه دنيا را ترك كردى ؟ او مى گويد: اى خدا و مولاى من ! به عزت و جلالتسوگند، كه من به دنيا آگاهى ندارم و از اولى كه مرا خلق كردى تاكنون از توترسناكم ، پس خداوند مى فرمايد: راست مى گويى بنده ام تو با بدنت در دنيا بودى وبا روحت با من ... پس خداوند عز و جل مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند كه بين خودمو بين تو در هيچ وقت مانع نمى شوم تا اينكه هر وقت خواستى بر من وارد شوى و اين چنينكار را نسبت به دوستانم انجام مى دهم ) از اين بيانات نيز استفاده مى شود كه رسيدنبه حقايق كار هر كسى نيست بلكه انسان بايد با مجاهدات مستمر نفسانى زمينه قلبش رابراى افاضات ربانى آماده كند تا به گونه اى شود كه با اينكه در دنياست وفعاليتهاى دنيايى را انجام مى دهد و نيز با به هم نخوردن اوضاع عالم ، ديد قلبى اوبا تصرف حق تعالى در آن دگرگون شده و حجابهاى قلبى - از گناهان ورذايل اخلاقى و تمايلات غير الهى - از بين رفته و آن حقايق عاليه وجوديه را مشاهده مىكند، انبياء عليهم السلام بويژه نبى گرامى اسلام و خاندان معصومينش عليهم السلام درراءس رسيدن به حقايق هستند و ديگران بالتبع و در مرحله بعدى قرار مى گيرند.(رزقنا الله الوصول بهذا المقام بمحمد و آله عليهم السلام ).
عظمت عارفان الهى  
از ديدگاه قرآن و سنت ، ارزش و عظمت انسان به درجهعقل و درك او نسبت به معارف دين است و هر مقدار اين درك بهتر و عميق تر باشداعمال و اخلاق او نيز ارزش پيدا مى كند، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد:(عقل آن چيزى است كه خداوند مهربان با آن بندگى شود و به واسطه آن بهشت كسبشود(1128)) و امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: (خداوند بينبندگانش چيزى برتر از عقل تقسيم نفرمود، خوابعاقل برتر از بيدارى جاهلست و خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اينكهعاقل بود و عقلش برتر از تلاش تمامى تلاشگران بوده و بنده اى فريضه اى ازفرايض خداوند را اداء نكرد مگر اينكه از او عقل و فهم گرفتعقل نسبت به او پيدا كرد -(1129)) و امام باقر عليه السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: (خداوند عز وجل بندگى نشد به چيزى برتر از عقل (1130)) و در روايتى راوى گويد به امامصادق عليه السلام عرض كردم : (فلانى عبادت و دين و فضيلتش چقدر زياد است ،فرمود: عقلش چگونه است ؟ گفتم نمى دانم ، فرمود: همانا ثواب به اندازهعقل است (1131)) و در روايتى امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلامنقل مى كند كه فرمود: (فرزندم منزلت و مقام شيعه را به اندازه روايت و شناختشبشناس زيرا معرفت همان دانستن روايت است ، و با فهميدن روايتها مؤ من به نهايت درجهايمان بالا مى رود، همانا در كتاب على عليه السلام نگاه كردم و در آن يافتم كه : ارزش واندازه هر شخص به اندازه شناخت اوست (1132)) و در روايت ديگرى از امام صادقعليه السلام به واسطه پدرانش عليهم السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: (وقتى از خوب بودنحال كسى خبردار شديد، ببينيد عقلش ‍ چگونه است ، زيرا انسان به عقلش مجازات مىشود(1133)) با اين فرمايشات نورانى در رابطه با ملاك ارزش و فضيلت انسان ،روشن مى شود كه هر مقدار انسان عقلش را در فهم معارف دين به كار ببندد تا با دركدقيق از حق تعالى و اوصاف كماليه او و اوليائش عليهم السلام او را بندگى كند ازارزش والايى برخوردار است و كسى كه خدا را به اين گونه بندگى كند، مراتب ديگرىاز فهم و نورانيت را پيدا كرده و معارف دين را مستقيما و با علم حضورى و وجدانى درك مىكند كه اين دسته از افراد اكسير اعظم و از نوابغ عالم خواهند بود، بنابراين شيعيانائمه عليهم السلام هر چند نسبت به ديگر انسانها از امتيازات مهمى (1134)برخوردارند لكن بين ايشان مراتبى است و بالاترين مراتب را كسانى دارند كه در اثرتبعيت كامل از ائمه عليهم السلام به آن معرفتهاى وجدانى و قلبى از حق تعالى واوليائش برسند همان طور كه امام صادق عليه السلام در يك روايت طولانى اين مراتب رابه طور كلى ذكر فرموده اند: (شخصى بر حضرت وارد شد و از او سؤال فرمود: از چه گروهى هستى ؟ عرض كرد: از محبين شما هستم ، حضرت به او فرمود:بنده اى خدا را دوست نمى دارد مگر اينكه خداوند او را دوست دارد و خداوند او را دوست نمىدارد مگر اينكه بهشت را برايش واجب مى كند، سپس به او فرمود: از كدام يك از محبين ماهستى ؟ آن شخص ساكت شد، سدير به آن حضرت عرض كرد: اى فرزندرسول خدا! محبين شما چند دسته اند؟ حضرت فرمود: بر سه دسته اند: دسته اى ما را درظاهر دوست داشته و در باطن دوست ندارند، و گروهى ما را باطنا دوست دارند ولى در ظاهردوست ندارند، و عده اى ما را در باطن و ظاهر دوست دارند، ايشان گروه برتر هستند كه ازآب گواراى فرات نوشيده و عالم به تاءويل كتاب وفصل الخطاب و مسبب الاسباب هستند پس ايشان گروه برترند فقر و ندارى و انواعبلاها سريعتر از سرعت اسبها به ايشان مى رسد، مشكلات و گرفتاريها به ايشانرسيده و متزلزل و امتحان مى شوند، پس عده اى از آنها مجروح و عده اى كشته شده ، درشهرهاى دوردست متفرق مى شوند، به واسطه ايشان خداوند مريض را شفا داده و فقير رابى نياز مى كند، به واسطه ايشان مردم يارى مى شوند و باران بر ايشان مى بارد ورزق داده مى شوند و عدد ايشان كم است ، لكن بالاترين ارزش و عظمت نزد خداوند رادارند، و گروه دوم از محبين دسته پايينى هستند كه ما را ظاهرا دوست دارند ولى روششانروش پادشاهان است ، پس زبانشان با ماست و شمشيرشان بر ضرر ما، و طبقه سوم ،گروه وسط هستند كه ما را باطنا دوست دارند ولى ظاهرا دوست ندارند و اى كاش در باطندوست داشتند و در ظاهر آن را اظهار نمى كردند، سپس ايشان در روز روزه دار و شب خيزىداشته ، اثر رهبانيت - كناره گيرى از اهل معصيت وباطل و اشتغال به انجام وظيفه بندگى - را در چهره هايشان مى بينى ،اهل تسليم و انقياد از حق تعالى هستند، آن شخص عرض كرد: پس من از محبين شما هستم و درباطن و ظاهر، حضرت فرمود: همانا براى محبين ما در باطن و ظاهر نشانه هايى است كهبه آنها شناخته مى شوند، عرض كرد: آن نشانه ها چيست ؟ حضرت فرمود: آن امورى است واولش آن است كه توحيد را حق معرفتش ‍ شناخته اند و علم توحيد خداوند را محكم كرده اند وبعد از آن به او و صفتش ايمان آورده اند، سپس حدود ايمان و حقايق و شرايط وتاءويل آن را مى دانند، سدير عرض كرد: اى فرزندرسول خدا، نشنيده بودم كه ايمان را به اين صفت توصيه كنى ؟ فرمودند: بله اىسدير، سؤ ال كننده اى نبود تا از ايمان سؤ ال كند كه چيست ؟ تا بداند كه ايمان به چهكسى را بايد داشته باشد؟ سدير عرض كرد: اى فرزندرسول خدا اگر خواستيد آنچه را فرموديد تفسير نماييد؟ حضرت فرمودند، كسى كهگمان كند كه خداوند را با توهم دلها - با تصورات كلى كه او همان تصورات كلىباشد - مى شناسد پس او مشرك است ، و كسى كه گمان كند خدا را با اسم نه معنا مىشناسد پس ‍ بتحقيق به عيب اقرار كرده است زيرا اسم حادث است ، و كسى كه گمان كنداسم و معنا را بندگى مى كند پس با خدا شريكقائل شده است و كسى كه گمان كند كه خدا را با صفت بندگى مى كند نه با ادراك پسبر غايب حواله داده است و كسى كه گمان كند صفت و موصوف را بندگى مى كند پس ‍توحيد را ابطال كرده است زيرا صفت غير از موصوف است ، و كسى كه گمان كندموصوف را به صفت اضافه نموده است پس موجود بزرگ را كوچك دانسته و حق اندازهخداوند را نداسته است عرض شد: پس راه توحيد چيست ؟ حضرت فرمودند: راه بحث ممكناست و راه بيرون آمدن موجود است ، همانا شناخت حقيقت چيزى كه حاضر استقبل از شناخت صفتش خواهد بود و شناخت صفت موجود غايب ،قبل از شناخت خودش مى باشد، سؤ ال شد: چگونه حقيقت شناخت وجود شى ء حاضرقبل از شناخت صفتش مى باشد؟ حضرت فرمودند: او را مى شناسى و ميدانى علمش را وخودت را به او مى شناسى و خودت را به خودت از خودت نمى شناسى و مى دانى آنچهدر خودت هست براى او و به اوست همان طور كه برادران حضرت يوسف عليه السلام بهاو گفتند: آيا تو يوسفى ؟ گفت : من يوسفم و اين برادرم است ، پس او را به او شناختند واو را به غير او نشناختند و نه او را با خودشان با توهم دلشان - با تصورات كلىاثبات كردند آيا نمى بينى خدا را مى گويد: نمى توانيد درخت باغها را رشد دهيد، مىگويد: نمى توانيد از طرف خودتان امامى را نصب كنيد كه آن را محق بناميد تادنبال هوى و خواسته شما باشد، سپس امام صادق عليه السلام فرمود: سه دسته خدا باايشان سخن نمى گويد و روز قيامت به ايشان نظر نمى كند، و ايشان را پاك نمى كند وبراى آنها عذاب دردناك است ، كسى كه درختى را بكارد كه خدا آن را نكاشته است يعنىامامى را نصب كند كه خدا او را نصب نكرده ، يا انكار كند آنكسى را كه خدا او را نصب نمودهاست ، و كسى گمان كند كه براى اين دو دسته سهمى در اسلام است ، و محققا خداوندفرموده است : و پروردگارت آنچه بخواهد خلق مى كند و اختيار مى كند آنچه را كه ايشاناختيار مى كنند(1135)). غرض از ذكر اين روايت طولانى آن است كه به طوراجمال ارزش و عظمت عارفان حقيقى خداوند و امتيازشان از ديگران شناخته شود هر چندتوضيح و تفسير اين روايت بالاتر از حد اين كتاب است و خودش كتاب مستقلى را مى طلبدو حقيقت آن جز با مشاهده قلبى ، آن هم با عنايت خاصه خداوندى يا در تحت تربيت مربىالهى قرار گرفتن ، ميسر نيست ، خلاصه اش آن است كه خداوندمتعال حقيقتا به غير خودش شناخته نمى شود و شناخت غير او به او مى باشد زيرا غير اومحاط او هستند و انسان اول با موجودى كه محيط است برخورد كرده و مى شناسد هر چند علمبه علم نداشته باشد علاوه بر آن او را بايد به وحدت مطلقه كه از آن به احديت -قل هو الله احد - تعبير مى شود شناخت و بندگى كرد و بندگى او به غير از اين صورتبندگى شرك آلود است به شرك خفى و محبين حقيقى وكامل ائمه عليهم السلام موحدين واقعى هستند كه در ظاهر و باطن ايشان را دوست داشته و آنطورى كه ايشان هستند و مى خواهند، بوده و مى خواهند، و تسليم مطلق در برابر ارادهالهى هستند، روايت (1136) ديگرى به مضامين اين روايت موجود است .
نالان بودن دل عارفان از خداوند  
از بيانات گذشته به دست مى آيد كه عظمت انسان به مقدار درك او نسبت به حقايق اينعالم - حق تعالى و اسماء و صفاتش - و كيفيت اين درك است ، به هرحال هر مقدار از اين درك يك آثار روحى و عملى رادنبال دارد كه نشانه صدق اين درك است يكى از حالات مهم و ارزشمند آن ، حالت ترس ‍ ودل نگرانى نسبت به حفظ و پياده كردن ارتباط با حق تعالى است ، حالت ترس نسبت بهامور عالم و از دست دادن آن ، براى مؤ منين حالت مذموم و ناپسندى است و نشانه ضعف ايمانبه حق تعالى و عنايتهاى اوست كه در فرازهاى گذشته بحث آن شد، لكن ترس آنها ازخدا و كيفيت ارتباطشان با اوست ، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: لايكون المؤ من مؤ منا حتى يكون خائفا راجيا و لايكون خائفا راجيا حتى يكون عاملا لما يخافو يرجو (1137)، (مؤ من مؤ من نمى باشد مگر اينكه ترسناك و اميدوارباشد و ترسناك و اميدوار نمى باشد مگر اينكه نسبت به آنچه مى ترسد و اميدوار استعمل كند) خوف از حق تعالى محرك است براى ظهور ايمان ، از اين جهت آن حضرت مىفرمايد: (مؤ من بين دو ترس ‍ است ، گناه گذشته اش كه نمى داند كه خداوند در آن چهمى كند، و عمر باقيمانده اش كه نمى داند امورى كه موجب هلاكتش مى باشد انجام مى دهدپس او صبح نمى كند مگر اينكه خائف است و جز آن او را اصلاح نمى كند(1138)) وچون ايمان و معرفت نسبت به حق تعالى داراى درجاتى است و هر درجه از آن ، خوف مناسببا خودش را مى طلبد و آن خوف آثارى دارد و با ظهور آثارش ، تاءثير در قوت ايمان ومعرفت مى گذارد، از اين جهت به مناسبت درجات معرفت درجات خوف اجمالا ذكر مى شود.
الف - ترس از خداوند به جهت ترس از عذاب : اسلام براى تربيت ابتدايى و عمومىانسانهاى مؤ من در مسير پياده كردن دستوراتش اميد به ثواب و ترتب آثار حسنه و ترساز عقاب و ترتب آثار مكروه را در صورت تخلف در ايشان زنده مى كند زيرا انسان طماعآفريده شده است و با اين دو صفت به طرف اعمال ترغيب مى شود و خداوندمتعال مى خواهد بنده اش ، طمع به داده او داشته باشد از اين جهت چنين اطاعتى بندگى اومحسوب مى شود لكن با اين انگيزه پايين ، تا تدريجا نورانيت پيدا كرده و بتواندانگيزه اش را بالاتر ببرد، از اين جهت در بيانات قرآن و سنت ، اين همه ثواب و عقاببراى اعمال حسنه و سيئه ذكر شده است و اولياء دين عليهم السلام نيز گاهى كار خود رابا اين انگيزه مطرح مى كنند زيرا آنها هم مرتبه پايين از ايمان را دارند و هم مرتبهبالاتر را، از اين جهت على عليه السلام در آن مالى كه وقفش كرد مى نويسد: ابتغاء وجه الله ليولجه به الجنة و يعطيه به الامنة (1139)، (براىطلب وجه الهى تا اينكه او را به بهشت داخل كند و امان از عذاب به او دهد) و ايشان واقعااز عذاب الهى مى ترسيدند و اين همه گريه و ناله ها براى اين مرد بوده است زيرا عذابرا مظهر غضب الهى مى دانستند همان طور كه خداوندمتعال به پيامبرش مى فرمايد: (به مردم بگو كه اگر معصيت پروردگارم را بكنم ازعذاب روز بزرگ مى ترسم (1140)، و در سخنان على عليه السلام در دعاىكميل اين مطلب ظاهر است آنجا كه عرض مى كند: لانه لايكون الا عن غضبك و انتقامكو سخطتك و هذا ما لاتقوم السموات و الارض يا سيدى فكيف لى و انا عبدك الضعيفالذليل الحقير و المسكين المستكين (1141)، (زيرا عذابت جز از غضب وانتقام و سخط تو سرچشمه نمى گيرد و اين امرى است كه آسمانها و زمين نمى توانند دربرابرش مقاومت كنند اى مولايم پس چگونه من بتوانم مقاومت كنم وحال آنكه بنده ضعيف و ذليل و كوچك و مسكين و بيچاره تو هستم ) و ائمه ديگر نيز دردعاهايشان اين حالت را داشته و ظاهر مى كرده اند بويژه امام سجاد عليه السلام در دعاىابوحمزه و بعضى از دعاهاى صحيفه سجاديه علاوه بر اين ، ايشان براى ترغيب ديگرانبه انجام اعمال صالح اين انگيزه را در ايشان القاء مى كردند و مثلا على عليه السلامبه يكى از فرماندهان لشكرش مى نويسد: وابتذل نفسك فيما افترض الله عليك ، راجيا ثوابه و متخوفا من عقابه (1142)، (جانت را در آنچه خداوند متعال بر تو واجب كرده استبذل كند - در حالى كه - براى اميد به ثواب و ترس از عقابش - داشته ).
ب - ترس از خداوند به جهت عظمت او: پس از اينكه انسان مؤ من ، خداوند را با انگيزه قبلىاطاعت كرد، ايمانش قوى تر شده و سپس حالات نفسانيش ‍ در ارتباط با خداوند، يعنى دركشبه او قوى تر مى شود و حضور او و عظمت او را مى تواند درك كند و اين درك مانع ازتمرد او مى شود، از اين جهت درباره ملائكه مى فرمايد: يخافون ربهم منفوقهم و يفعلون ما يؤ مرون (1143)، (از پروردگارش كه در بالاىايشان است مى ترسند و آنچه را كه به آن امر مى شود انجام مى دهند) توجه ايشان بهفوقيت حق تعالى و عظمت او و كوچكى و مقهور بودنشان ، محرك بر اطاعتشان از حق تعالىمى شود، همان طور كه ديگران نيز اگر به اين علم و ايمان برسند چنين حالت ترس وفزع را از حق تعالى دارند چنانچه قرآن كريم مى فرمايد: و اما من خاف مقامربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى (1144)، (و اما كسىكه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوى پرستى نهى كند پس بهشت جايگاهاوست ) و نيز مى فرمايد: و لمن خاف مقام ربه جنتان (1145)،(و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت خواهد بود) و امام صادق عليهالسلام در تبيين اين دو آيه مى فرمايد: من علم ان الله يراه و يسمع مايقول و يفعله و يعلم ما يعمله من خير او شر فيحجزه ذلك عن القبيح منالاعمال فذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى (1146)،(كسى كه بداند كه خداوند او را مى بيند و مى شنود آنچه را كه مى گويد و انجام مىدهد و مى داند آنچه از خير يا شر انجام مى دهد پس اين علم او را مانع شود از كار قبيح ، اوكسى است كه از مقام پروردگارش ترس داشته و نفس را از هوى و هوس نهى مى كند)اين چنين خوف و علمى از معرفت بالايى از حق تعالى سرچشمه مى گيرد همان طور كه امامصادق عليه السلام مى فرمايد: من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسهعن الدنيا (1147)، (كسى كه خدا را شناخت از او مى ترسد و كسى كه ازاو ترسيد، نفسش دنيا را ترك مى كند - توجه هدف گونه به آن ندارد -) حضرت علىعليه السلام نيز مى فرمايد: (عالم ترين مردم به خداوند ترسش نسبت به او بيشتراست (1148)) و ائمه عليهم السلام اصحابشان را ترغيب بهتحصيل چنين خوف و معرفتى مى كنند هر چند باتحصيل مقدمات آنها باشد - زيرا ظاهرا حصول اين مرتبه احتياج به عنايت خاص خداوندمتعال دارد و خودش كسبى نباشد بلكه مقدماتش از امور كسبى است - از اين جهت امام صادقعليه السلام به اسحاق بن عمار مى فرمايد: خف الله كانك تراه و ان كنت لاتراهفانه يراك و ان كنت ترى انه لايراك فقد كفرت و ان كنت تعلم انه يراك ثم برزت لهبالمعصية فقد جعلته من اهون الناظرين عليك (1149)، (از خدا بترسبه گونه اى كه او را مى بينى و اگر او را نمى بينى او تو را مى بيند، و اگر معتقدباشى كه او تو را نمى بيند پس محققا كافر شده اى و اگر مى دانى كه او تو را مىبيند سپس آشكارا او را معصيت مى كنى . او را از سبك ترين بينندگان نسبت به خودتقرار داده اى ) با دقت در اين روايات استفاده مى شود كه اگر كسى به مرتبه معرفتنسبت به حق تعالى برسد هيچ گاه آشكارا او را معصيت نمى كند و مقام معرفت غير از مقامعلم و حصول تصورات ذهنى است ، از اين جهت قرآن كريم از اين درجه خوف به خشيتتعبير فرموده است ، انما يخشى الله من عباده العلماء
(1150)، (فقط ازميان بندگان خدا عالمان به او از او مى ترسند) و اين طايفه در خيرات سرعت (1151)جسته و از مؤ منين حقيقى هستند و با قلبى انابه كننده و رجوع كننده به تمام معنى به حقتعالى ، نزد او مى روند(1152) و با توجه به اين بيانات بعيد نيست آن دو بهشت كهبه ايشان داده مى شود يكى از باب جزاى الهى باشد و ديگرى از بابتفضل (1153)، كه در دنباله آيات سوره ق مى فرمايد: لهم ما يشاؤ ن فيهاولدينا مزيد (1154)، (براى ايشان آنچه بخواهند در آن مى باشد و نزدما بيشتر است ) اثر اين چنين خوف دخول در بهشتى است كه ديگر مؤ منين به آن راهندارند، از اين جهت راوى به امام صادق عليه السلام عرض ‍ مى كند: (مردم از ما تعجب مىكنند وقتى كه مى گوييم عده اى از آتش ‍ بيرون مى آيند و وارد بهشت مى شوند و به مامى گويند: پس ايشان با اولياى الهى در بهشتند؟ حضرت فرمود: اى علاء، همانا خداوندمتعال مى فرمايد: و پايين تر از آن دو بهشت ، دو بهشت وجود دارد، نه به خدا سوگند،ايشان با اولياء خداوند نيستند عرض كردم : آيا ايشان كافرند؟ فرمود: نه به خداسوگند اگر كافر بودند كه داخل بهشت نمى شدند، عرض كردم : آيا مؤ من مى باشند؟حضرت فرمود: نه به خدا سوگند اگر مؤ من بودندداخل در آتش ‍ نمى شدند و لكن بين مؤ من و كافرند(1155)) شايد مراد حضرت عليهالسلام اين است كه ايشان مؤ من حقيقى كه بدون گناه باشند، نيستند، بنابراين ايشان آناوليايى هستند كه امام حسين عليه السلام درباره ايشان مى فرمايد: يا من البساوليائه ملابس هيبية فقاموا بين يديه مستغفرين (1156)، (اى كسى كهلباس هيبت و عظمتش را به اوليائش پوشاند پس نزد او با حالت استغفار قيام نمودند)و چنين خوفى خودش عبادت خداوند مى شود همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود:(همانا شدت خوف از خداوند عز و جل از عبادت است ، فقط عالمان به خدا از او مىترسند... همانا محبت به شريف شدن و نام برده شدن دردل انسان خائف ترسان نمى باشد(1157)).
ج - ترس از خداوند به جهت توجه به غير او: انسان مؤ من پس از اينكه به مقتضاىايمانش عمل كرد و خوف مرحله اول را در مقام عمل پياده كرد خداوندمتعال ايمانش را زيادتر كرده تا اينكه او را متوجه عظمتش مى كند به گونه اى كه او راناظر بر اعمال و كردارش مى يابد و با چنين توجهى اعمالش را براىتحصيل رضاى الهى قرار مى دهد، و چنين روشى ، زمينه بسيار خوب و لازمى مى شودبراى جلب محبت حق تعالى ، و با محبت او نسبت به بنده اش ، دريچه هاى بالاترى ازايمان به روى او گشوده مى شود و پرده هاى بيشترى را حق تعالى از جلو ديدگان قلباو كنار مى زند - همان طور كه در حديث قرب فرائض ونوافل گذشت - و معرفتش نسبت به حق تعالى زيادتر شده تا جايى كه حاضر نيست ازغير حق تعالى چيزى را بخواهد همان طور كه حضرت ابراهيم عليه السلام اين چنين بودامام صادق عليه السلام مى فرمايد: (هنگامى كه آن حضرت به آتش نمرود افتادجبرئيل با او در هوا ملاقات كرد در حالى كه به سوى آتش فرود مى آمد به او عرض مىكند: آيا حاجتى دارى ؟ فرمود: اما به تو، خير(1158)) و علتخليل شدن او را براى خداوند نيز همين حالت ذكر فرموده است (1159) و نيز علت نجاتپيدا كردنش از آتش را خواندن سوره توحيد و سپس ‍ درخواست نجات از خداوند، بيانفرموده است (1160)، تمامى اين امور بيانگر آن است كه رسيدن به چنين معرفتهايى ،چنين آثارى را در پى خواهد داشت ، و در حقيقت رسيدن به چنين معرفتهايى از حق تعالى ،زدوده شدن شركهاى خفى از چهره ايمان بنده است كه اين هدايت خاصى است كه حضرتابراهيم عليه السلام به آن هدايت يافت از اين جهت قرآن كريم پس ‍ از ذكر احتجاجات آنحضرت با قومش مى فرمايد: (پس كدام يك از اين دو دسته سزاوارتر به امنيت هستنداگر مى دانيد - مشركين يا - كسانى كه ايمان آورده و آن را به هيچ ظلمى آلوده نكردندبراى ايشان امنيت بوده و ايشان هدايت يافتگانند(1161)) امام صادق عليه السلام درذيل آيه شريفه مى فرمايد: (ايمان را به شك و در روايت ديگر به شرك آلودهنكنند(1162)) و آن حضرت دين حنيف حضرت ابراهيم عليه السلام را نيز به مشوبنبودن به چيزى بيان فرموده است ،(1163) و همچنين قلب سليم آن حضرت را بهنبودن چيزى غير خدا در آن ، معرفى نموده است ،(1164) البته رسيدن به چنين مقامىكه در قلب غير خدا نباشد و در نتيجه به هر چيزى توجه كند (چه آثار وافعال موجودات و چه حالات و كمالات آنها و چه هستى آنها) آن را جز به حق تعالى قائمنبيند، منحصر به آن حضرت نمى باشد، از اين جهت امام صادق عليه السلام قلب(1165) سليم را كه در قيامت غير آن به حال كسى نفعى ندارد، به قلبى كه با خداملاقات كند و غير او در آن نباشد تفسير فرموده است (1166) البته دين پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله هم دين حنيف است و هم كامل تر از آن ، زيرا قرآن كريم پس از اينكهدين رسول خدا صلى الله عليه و آله را دين حنيف معرفى مى كند مى فرمايد: قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امرت و انااول المسلمين (1167)، (بگو كه نماز و جميع عبادات و زندگى و مردنمبراى خداوند پروردگار عالميان است شريكى براى او نيست و به اين امر شده ام و مناولين مسلمانم ) بيان اين حقيقت كه تمامى عبادات و شئون حيات و مرگ براى خداستبدون داشتن هيچ شريكى ، و نيز بيان اينكهرسول اكرم صلى الله عليه و آله اولين مسلمان است وحال اينكه غير از ايشان ، از انبياء و غير انبياء به عنواناول مسلمان معرفى نشده است و قبل از آن حضرت فقط حضرت نوح (1168) و ابراهيم(1169) و اسماعيل و لوط(1170) عليهم السلام به عنوان مسلمان معرفى شده اند ومراد از اين اسلام هم معناى متعارف آن نيست بلكه تسليم در تمامى امور در برابر خداوندمتعال مراد است با توجه به تمامى اين مطالب ، معلوم مى شود كه از نظر معرفت قلبىبه حق تعالى ، انسان به جايى مى رسد كه نه تنها حاضر نيست از غير او سؤال كند بلكه غير او را نمى بيند نه فعلى را و نه صفت كماليه اى را و نه حتى ذاتى راتا سؤ الى بماند و رسيدن به چنين مشاهده توحيدى به طور مطلق و آن هم به صورتمقام نه حال ، مختص به نبى اكرم صلى الله عليه و آله و تابعين محض اوست زيرا خداوندبه آن حضرت امر مى كند كه بگويد: قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين و امرتلان اكون اول المسلمين
(1171)، (بگو اى پيامبر، من ماءمورم كه خدا را بهطور اخلاص در دين بندگى كنم و ماءمورم كه اولين مسلمان باشم ) و نيز مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا منالمشركين (1172)، (بگو اين است راه من كه با بينايى به سوى خدادعوت مى كنم خود و تابعينم را و خدا منزه است و من از مشركين نمى باشم ) با توجه بهتوان رسيدن به چنين مرتبه اى از مشاهده توحيدى - توحيد افعالى ، صفاتى و ذاتى -اگر شخصى به آن رسيد هر چند به صورت حالى باشد، حالت ترسش مناسب همين دركو معرفت خواهد بود و آن ترس و فزع از توجه به غير خداوند است از اينكه غير او را مؤثر در فعلى بداند يا صاحب كمالى از كمالات دانسته و يا صاحب وجود و هستى دربرابر خداوند بداند و اگر كسى به اين مقام عزت پروردگارمتعال ملحق شد و در حالى كه مقام عزت در مشاهدات قلبى سالك ظهور كرد توجه به غيرحق را از او مى گيرد و غيرى براى او باقى نمى گذارد و فقط حق تعالى و مظاهر اسماءو صفاتش ‍ را مى بيند از اين جهت خوف و فزع اين عارف از اين جهت مى باشد همان طور كهدر مناجات شعبانيه آمده است ، الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لكعارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبا يا ذاالجلال و الاكرام (1173)، (بار الها؛ و مرا به نور درخشان عزتت ملحقكن تا به تو عارف شوم و از غير تو ترسان بوده و مراقب باشم ، اى صاحبجلال بزرگوارى ) و همين طور گفتار كسى كهعمل به رضاى الهى كرده و به مقام محبت خداوندنائل شده و او هم پرده ها را از برابر قلبش كنار زده و او را مشاهده كرده تا اينكه ديگرعلمى به دنيا ندارد، اينست كه : (خدايا؛ از وقتى كه مرا خلق كرده اى تا كنون از توخائف مى باشم (1174)) و غفلت از اين مقام براى اهلش آن قدر گران است كه گريهها و جزع و فزعهاى شديدى براى اين جهت داشتند و شايد استغفارها و گناهانى را كهائمه عليهم السلام در دعاهاى خود به خود نسبت مى دهند به لحاظ اين مقام باشد.
و شايد به لحاظ توجه به جنبه بشريتشان بوده است هر چند كه آن توجه براى خدا وبه دستور او بوده است كه نتيجه هر دو احتمال يكى است ، از اين جهت راوى مىگويد(1175): (از امام صادق عليه السلام شنيدم در حالى كه دستانش را به طرفآسمان بلند كرده بود به خداوند عرض مى كرد: پروردگارا به اندازه چشم برهم زدنىهيچ گاه مرا به خودم رها مكن ، نه كمتر از آن و نه بيشتر از آن ، رواى گويد: پس چيزىنگذشت كه سريعا از كنار محاسنش اشك جارى شد پس فرمود: اى ابن ابى يعقور؛ همانايونس بن متى را خداوند عز و جل كمتر از يك چشم برهم زدنى به خود واگذار كرده پس آنگناه - ترك اولى كه بيرون رفتن از نزد قومش بود - را انجام داد، پرسيدم : آيا به كفررسيد؟ فرمود: خير، لكن مردن بر آن حالت هلاكت بود) اين قسم پناه بردنها به خداوندمتعال براى چنين اوليايى ، نسبت به چنين امرى بوده است ، همچنان كه از پيغمبر اكرمصلى الله عليه و آله نيز چنين سخنى نقل شده تا اينكه ام سلمه به آن حضرت عرض مىكند: (با اينكه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده ، از او مى خواهى كه شمارا يك چشم بر هم زدن به خود واگذار نكند؟ حضرت فرمودند: اى ام سلمه ؛ چه چيزى مراايمن مى كند و ترس مرا از بين مى برد؟ و همانا خداوند يونس بن متى را به اندازه چشمبر هم زدنى به خود رها كرد و آن كار از او سر زد(1176)) و انسانهاىكامل تمامى مراتب معرفت خداوند و خوف از او را داشته و آنها را نيز ظهور مى دادند از اينجهت نبى اكرم صلى الله عليه و آله در رابطه با هر دسته مراتبه از خوف ، هنگامى كهبه خداوند متعال عرض مى كرد: اللهم انى اعوذ بك بمعافاتك من عقوبتك ، واعوذ برضاك من سخطك و اعوذبك منك ، اللهم انى لااستطيع ان ابلغ فى الثناء عليك ولوحرصت ، انت كما اثنيت على نفسك (1177)، (خدايا به تو پناه مى برمبا عفو كردنت از عقوبتت ، خدايا، به تو پناه مى برم از غضبت به خشنوديت ، خدايا بهتو پناه مى برم از تو، خدايا؛ من نمى توانم به نهايت مدح تو برسم هر مقدار تلاشكنم ، تو همان گونه هستى كه بر خويشتن مدح مى كنى ) خداوند براى اين درجه ازمعرفت و خوف ، بهشت مخصوصى را قرار داده و آن را به خود اضافه فرموده و ايناضافه ، اضافه تشريفاتى نيست زيرا بعضى موجودات ديگر مانند كعبه و مسجد وامثال آن نيز اضافه تشريفاتى به او دارند بلكه اين اضافه اختصاصى است كهبيانگر آن است كه ديگران به آن راه ندارند و كسانى به آن راه پيدا مى كنند كه به مقامعنداللهى نائل شده و از تمام آلودگى شركهاى مخفى پاك شده باشند و جز حق تعالى رانخواهند و نبينند، از اين جهت امام صادق عليه السلام درذيل آيه شريفه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى مىفرمايد:(1178) (... به مؤ من گفته مى شود هنگام قبض روحش ، وقتى ائمه عليهمالسلام برايش متمثل مى شوند، داخل شو در بندگان من يعنى محمد واهل بيتش عليهم السلام و به بهشت من داخل شو، پس هيچ چيز نزد او محبوب تر از جدا شدناز روحش و ملحق شدن به ندا كننده - خداوند متعال - نيست ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation