بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل هفتم : ورود اُسراء و رؤ س شهداء به شام
شيخ كَفْعَمى و شيخ بهايى و ديگران نقل كرده اند كه در روزاوّل ماه صفر سر مقدس حضرت امام حسين عليه السّلام را وارد دمشق كردند، و آن روز بربنى اميه عيد بود و روزى بود كه تجديد شد در آن روز اَحزاناهل ايمان (399)
قُلْتُ وَيَحِقُّ اَنْ يُقالَ:
شعر :

كانَتْ مَاتِمُ بَالْعِراقِ تَعُدُّها
اَمَوِيَّةٌ بِالشّامِ مِنْ اَعْيادِها
سيّد ابن طاوس رحمه اللّه روايت كرده كه چوناهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را با سر مُطهّر حضرت سيدالشهداء عليهالسّلام از كوفه تا دمشق سير دادند چون نزديك دمشق رسيدند جناب امّ كلثوم عليهاالسّلامنزديك شمر رفت و به او فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجت تو چيست ؟ فرمود:اينك شهر شام است ، چون خواستى ما را داخل شهر كنى از دروازه اىداخل كن كه مردمان نَظّاره كمتر باشند كه ما را كمتر نظر كنند و امر كن كه سرهاى شهدا رااز بين محامل بيرون ببرند پيش دارند تا مردم به تماشاى آنهامشغول شوند و به ما كمتر نگاه كنند؛ چه ما رسوا شديم از كثرت نظر كردن مردم به ما.شمر كه مايه شرّ و شقاوت بود چون تمنّاى او را دانست بر خلاف مراد او ميان بست ،فرمان داد تا سرهاى شهدا را بر نيزه ها كرده و در ميانمَحامل و شتران حَرم بازدارند و ايشان را از همان (دروازه ساعات ) كه انجمن رعيت ورُعات بود درآوردند تا مردم نظّاره بيشتر باشند و ايشان را بسيار نظر كنند.(400)
علاّمه مجلسى رحمه اللّه در (جَلاءُ العُيُون ) فرموده كه در بعض از كتب معتبره روايتكرده اند كه سهل بن سعد گفت : من در سفرى وارد دمشق شدم . شهرى ديدم درنهايت معمورىو اشجار و اَنهار بسيار و قصُور رفيعه و منازل بى شمار و ديدم كه بازارها را آئينبسته اند و پرده ها آويخته اند مردم زينت بسيار كرده اند و دفّ و نقاره و انواع سازها مىنوازند. با خود گفتم مگر امروز عيد ايشان است ، تا آنكه از جمعى پرسيدم كه مگر درشام عيدى هست كه نزد ما معروف نيست ؟ گفتند: اى شيخ ! مگر تو در اين شهر غريبى ؟گفتم : من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده ام. گفتند: اى سهل ! ما تعجّب داريم كه چرا خون از آسمان نمى بارد و چرا زمين سرنگوننمى گردد. گفتم : چرا؟ گفتند: اين فرح و شادى براى آن است كه سر مبارك حسين بنعلى عليه السّلام را از عراق براى يزيد به هديه آورده اند. گفتم : سبحان اللّه ! سرامام حسين عليه السّلام را مى آورند و مردم شادى مى كنند! پرسيدم كه از كدام دروازهداخل مى كنند؟! گفتند: از دروازه ساعات . من به سوى آن دروازه شتافتم چون به نزديكدروازه رسيدم ديدم كه رايت كفر و ضلالت از پى يكديگر مى آوردند، ناگاه ديدم كهسوارى مى آيد و نيزه در دست دارد و سرى بر آن نيزه نصب كرده است كه شبيه ترينمردم است به حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم پس زنان و كودكان بسيارديدم بر شتران برهنه سوار كرده مى آورند، پس من رفتم به نزديك يكى از ايشان وپرسيدم كه تو كيستى ؟ گفت : من سكينه دختر امام حسين عليه السّلام . گفتم : من ازصحابه جدّ شمايم ، اگر خدمتى دارى به من بفرما. جناب سكينه عليهاالسّلام فرمود كهبگو به اين بدبختى كه سر پدر بزرگوارم را دارد از ميان ما بيرون رود و سر راپيشتر برد كه مردم مشغول شوند به نظاره آن سر منوّر و ديده از ما بردارند و به حرمترسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم اين قدر بى حرمتى روا ندارند.
سهل گفت : من رفتم به نزد آن ملعون كه سر آن سرور را داشت ، گفتم : آيا ممكن است كهحاجت مرا بر آورى و چهار صد دينار طلا از من بگيرى ؟ گفت : حاجت تو چيست ؟ گفتم : حاجتمن آن است كه اين سر را از ميان زنان بيرون برى و پيش روى ايشان بروى آن زر را از منگرفت و حاجت مرا روا كرد(401).
و به روايت ابن شهر آشوب چون خواست كه زر را صرف كند هر يك سنگ سياه شده بود وبر يك جانبش نوشته بود:
(و لاتَحْسَبَنّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(402)
و بر جانب ديگر: (وسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَموا اَىَّ مُنقَلَبٍ يَنْقَلِبون )(403)(404)
قطب راوندى از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت : به خدا سوگند كه در دمشق ديدمسر مبارك جناب امام حسين عليه السّلام را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آنجناب كسى سوره كهف مى خواند چون به اين آيه رسيد:
(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَالَّرقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبا)(405).
به قدرت خدا سر مقدس سيدالشهداء عليه السّلام به سخن درآمد و به زبان فصيحگويا گفت : امر من از قصّه اصحاب كهف عجيبتر است . و اين اشاره است به رجعت آن جناببراى طلب خون خود(406).
پس آن كافران حرم و اولاد سيّد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بودبازداشتند، و مرد پيرى از اهل شام به نزد ايشان آمد و گفت : الحمدللّه كه خدا شما را كشتو شهر ما را از مردان شما راحت داد و يزيد را بر شما مسلّط گردانيد. چون سخن خود راتمام كرد جناب امام زين العابدين عليه السّلام فرمود كه اى شيخ ! آيا قرآن خوانده اى ؟گفت : بلى ، فرمود: كه اين آيه را خوانده اى :
(قُلْ لا اَسْئَلُكُم عَلَيْهِ اَجْرا إ لا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى )(407).
گفت : بلى ، آن جناب فرمود: آنها مائيم كه حقّ تعالى مودّت ما را مُزد رسالت گردانيدهاست ، باز فرمود كه اين آيه را خوانده اى ؟ (وَاتَ ذَاالْقُربى حَقَّهُ).(408)
گفت : بلى ، فرمود كه مائيم آن ها كه حقّ تعالى پيغمبر خود را امر كرده است كه حق ما رابه ما عطا كند، آيا اين آيه را خوانده اى ؟
(وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُم مِنْ شَىٍ فَاِنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى )(409).
گفت : بلى ، حضرت فرمود كه مائيم ذوى القربى كه اَقربَ و قُرَباى آن حضرتيم . آياخوانده اى اين آيه را.
(اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)(410)
گفت : بلى ، حضرت فرمود كه مائيم اهل بيت رسالت كه حقّ تعالى شهادت به طهارت ماداده است . آن مرد پير گريان شد و از گفته هاى خود پشيمان گرديد و عمامه خود را ازسر انداخت و رو به آسمان گردانيد و گفت : خداوندا! بيزارى مى جويم به سوى تو ازدشمنان آل محمّداز جن و انس ، پس به خدمت حضرت عرض كرد كه اگر توبه كنم آياتوبه من قبول مى شود؟ فرمود: بلى ، آن مرد توبه كرد چون خبر او به يزيد پليدرسيد او را به قتل رسانيد(411).
از حضرت امام محمّدباقر عليه السّلام مروى است كه چون فرزندان و خواهران و خويشانحضرت سيّد الشهداء عليه السّلام را به نزد يزيد پليد بردند بر شتران سوار كردهبودند بى عمارى و محمل ، يكى از اشقياى اهل شام گفت : ما اسيران نيكوتر از ايشانهرگز نديده بوديم ، سكينه خاتون عليهاالسّلام فرمود: اى اشقياء! مائيم سَبايا واسيران آل محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم انتهى (412).
شيخ جليل و عالم خبير حسن بن على طبرى كه معاصر علامه و محقق است در كتاب(كامل بهائى ) كه زياده از ششصد و شصتسال است كه تصنيف شده در باب ورود اهل بيت امام حسين عليه السّلام به شام گفته كهاهل بيت را از كوفه به شام دِه به دِه سير مى دادند تا به چهار فرسخى از دمشق رسيدندبه هر ده از آنجا تا به شهر نثار بر ايشان مى كردند. و بر هر در شهر سه روز ايشانرا باز گرفتند تا به شهر بيارايند و هر حلى و زيورى و زينتى كه در آن بود بهآئينها بستند به صفتى كه كسى چنان نديده بود. قريب پانصد هزار مرد و زن با دفها واميران ايشان باطبلها و كوسها و بوقها و دُهُلها بيرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان وزنان رقص كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند، جملهاهل ولايت دست و پاى خضاب كرده و سُرمه در چشم كشيده روز چهار شنبه شانزدهم ربيعالاول به شهر رفتند از كثرت خلق ، گويى كه رستخيز بود چون آفتاب بر آمد ملاعينسرها را به شهر در آوردند از كثرت خلق به وقتزوال به در خانه يزيد لعين رسيدند.
يزيد تخت مرصّع نهاده بود خانه و ايوان آراسته بود و كرسيهاى زرّين و سيمين راست وچپ نهاد حُجّاب بيرون آمدند و اكابر ملاعين را كه با سرها بودند به پيش يزيد بردند واحوال بپرسيد، ملاعين گفتند: به دولت امير دمار از خاندان ابوتراب درآورديم .و حالهاباز گفتند و سرهاى اولاد رسول عليهماالسّلام را آنجا بداشتند و در اين شصت و شش روزكه ايشان در دست كافران بودند هيچ بشرى بر ايشان سلام كردن نتوانست (413).
و هم نقل كرده از سهل بن سعد السّاعدى كه من حجّ كرده بودم به عزم زيارت بيت المقدسمتوجّه شام شدم چون به دمشق رسيدم شهرى ديدم كه پر فرح و شادى و جمعى را ديدم كهدر مسجد پنهان نوحه مى كردند و تعزيت مى داشتند. و پرسيدم : شما چه كسانيد؟ گفتند:ما از مواليان اهل بيتيم و امروز سر امام حسين عليه السّلامواهل بيت او را به شهر آورند. سهل گويد كه به صحرا رفتم از كثرت خلق و شيههاسبان و بوق و طبل و كوسات و دفوف رستخيزى ديدم تا سواد اعظم برسيد، ديدم كهسرها مى آورند بر نيزها كرده . اوّل سر جناب عباس عليه السّلام (414) را آوردند ودرعقب سرها، عورات حسين عليه السّلام مى آمدند. و سر حضرت امام حسين عليه السّلام را ديدمبا شكوهى تمام و نور عظيم از او مى تافت با ريش مدوّر كه موى سفيد با سياه آميختهبود و به وسمه خضاب كرده و سياهى چشمان شريفش نيك سياه بود و ابروهايش ‍پيوسته بود و كشيده بينى بود، و تبسّم كنان به جانب آسمان ، چشم گشوده بود بهجانب افق و باد محاسن او را مى جنبانيد به جانب چپ و راست ، پنداشتى كه امير المؤ منينعلى عليه السّلام است .
عمرو بن منذر همدانى گويد: جناب امّ كلثوم عليهاالسّلام را ديدم چنانكه پندارى فاطمهزهراء عليهاالسّلام است چادر كهنه بر سر گرفته و روى بندى بر روى بسته ، مننزديك رفتم و امام زين العابدين عليه السّلام و عورات خاندان را سلام كردم مرافرمودند: اى مؤ من ! اگر بتوانى چيزى بدين شخص ده كه سر حضرت حسين عليه السّلامرا دارد تا به پيش برد كه از نظاره گيان ما را زحمت است ، من صد درهم بدادم بدان لعينكه سر داشت كه سر حضرت حسين عليه السّلام را پيشتر دارد و از عورات دور شود بدينمنوال مى رفتند تا نزد يزيد پليد بنهادند. انتهى .(415)
فصل هشتم : در ورود اهل بيت عليهماالسّلام به مجلس يزيد پليد
يزيد ملعون چون از ورود اهل بيت طاهره عليهماالسّلام به شام آگهى يافت مجلس آراست وبه زينت تمام بر تخت خويش نشست و ملاعين اهل شام را حاضر كرد، از آن سوىاهل بيت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را به سرهاى شهداء عليهماالسّلام در بابدارالا ماره حاضر كردند در طلب رخصت بازايستادند. نخستين ، زَحْر بن قيس - كه ماءموربردن سر حضرت حسين عليه السّلام بود - رخصتحاصل كرده بر يزيد داخل شد، يزيد از او پرسيد كه واى بر تو خبر چيست ؟
گفت : يا امير المؤ منين بشارت باد ترا كه خدايت فتح و نصرت داد همانا حسين بن علىعليهماالسّلام با هيجده تن از اهل بيت خود و شصت نفر از شيعيان خود بر ما وارد شدند مابر او عرضه كرديم كه جانب صلح و صلاح را فرو نگذارد و سر به فرمان عبيداللّهبن زياد فرود آورد و اگر نه مهيّاى قتال شود ايشان طاعت عبيداللّه بن زياد راقبول نكردند و جانب قتال را اختيار نمودند. پس بامدادان كه آفتاب طلوع كرد با لشكربر ايشان بيرون شديم و از هر ناحيه و جانب ايشان را احاطه كرديم و حمله گرانافكنديم و با شمشير تاخته بر ايشان بتاختيم و سرهاى ايشان را موضع آن شمشيرهاساختيم ، آن جماعت را هول و هرب پراكنده ساخت چنانكه به هر پستى و بلندى پناهندهگشتند بدانسان كه كبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند به خدا يا امير المؤ منينبه اندك زمانى كه ناقه را نحر كنند يا چشم خوابيده به خواب آشنا گردد تمام آن ها رابا تيغ درگذرانيد و اوّل تا آخر ايشان را مقتول و مذبوح ساختيم . اينك جسدهاى ايشان درآن بيابان برهنه و عريان افتاده با بدنهاى خون آلوده و صورتهاى بر خاك نهاده همىخورشيد بر ايشان مى تابد، و باد، خاك و غبار برايشان مى انگيزاند و آن بدنها راعقابها و مرغان هوا همى زيارت كنند در بيابان دور.
چون آن ملعون سخن به پاى آورد يزيد لختى سر فرو داشت و سخن نكرد پس سربرآورد و گفت : اگر حسين را نمى كشتيد من از كردار شما بهتر خشنود مى شدم و اگر منحاضر بودم حسين را معفوّ مى داشتم و او را عرضه هلاك و دمار نمى گذاشتم .
بعضى گفته اند كه چون زحر واقعه را براى يزيدنقل كرد آن بسيار متوحّش شد و گفت : ابن زياد تخم عداوت مرا دردل تمام مردم كشت و عطائى به زحر نداد و او را از نزد خود بيرون كرد.
و اين معجزه بود از حضرت سيدالشهداء عليه السّلام ؛ چه آنكه در اثناء آمدن به كربلابه زُهيْر بن قَين خبر داد كه زَحر بن قيس سر مرا براى يزيد خواهد برد به اُميد عطا وعطائى به وى نخواهد كرد، چنانچه محمّدبن جرير طبرىنقل كرده . (416)
پس مُخَفّر بن ثَعْلَبه كه ماءمور به كوچ دادناهل بيت عليهماالسّلام بود از درِ دارالا ماره در آمد و ندا در داد و گفت :
هذا مُخَفّر بن ثَعْلَبه اَتى اَميرَ المُؤ منينَ بِالِلّئامِ الْفَجَرة ؛
يعنى من مُخَفّر بن ثعلبه هستم كه لئام فَجَره را به درگاه امير المؤ منين يزيد آورده ام .
حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام فرمود: آنچه مادر مُخَفّر زائيده شرير تر و لئيم تراست . و به روايت شيخ ابن نما اين كلمه را يزيد جواب مُخَفّر داد(417) و شايد ايناَوْلى باشد؛ چه آنكه حضرت امام زين العابدين عليه السّلام با اين كافران كه از راهعناد بودند كمتر سخن مى كرد.
شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده در بين راه شام با احدى از آن كافران كه همراه سر مقدّسبودند تكلّم نكرد.(418) و گفتن يزيد اين نوع كلمات را گاهى شايد از بهر آن باشدكه مردم را بفهماند كه من قتل حسين را نفرمودم و راضى به آن نبودم .
و جمله اى از اهل تاريخ گفته اند كه در هنگامى كه خبر وروداهل بيت عليهماالسّلام به يزيد رسيد آن ملعون در قصر جيرون و منظر آنجا بود و همين كهاز دور نگاهش به سرهاى مبارك بر سر نيزه ها افتاد از روى طَرَب و نشاط اين دو بيتانشاد كرد:
شعر :
لَما بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ(419) وَ اَشْرَقَتْ
تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلى رُبى جَيْرونِ
نَعَبَ الْغُرابُ قُلْتُ صِحْ اَوْ لاتَصِحْ
فَلَقَدْ قَضَيْتُ مِنَ الْغَريمِ دُيُونى (420)
مراد آن ملحد اظهار كفر و زندقه و كيفر خواستن ازرسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم بوده يعنىرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم پدران و عشيره مرا در جنگ بدر كشت من خونخواهىاز اولاد او نمودم ، چنانچه صريحاً اين مطلب كفر آميز را در اشعارى كه بر اشعار ابنزبعرى افزود در مجلس ورود اهل بيت عليهماالسّلام خوانده :
شعر :
قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِن ساداتِهِمْ
وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ(421)
(الى آخره )
بالجمله ؛ چون سرهاى مقدّس را وارد آن مجلس شوم كردند سر مبارك حضرت امام حسين عليهالسّلام را در طشتى از زر به نزد يزيد نهادند و يزيد كه مدام عمرش به شُرب مدام مىپرداخت اين وقت از شُرب خَمْر نيك سكران بود و از نظاره سر دشمن خود شاد و فرحانگشت ، و اين اشعار را گفت :
شعر :
يا حُسنَهُ يَلْمَعُ بِاليَدَينِ
يَلْمَعُ فى طَسْتٍ مِنَ اللُّجَيْنِ
كاَنّما حُفّ بِوَرْدَتَيْنِ
كَيْفَ رَاَيْتَ الضَّربَ يا حُسَيْنُ
شَفَيْتُ غِلّى مِنْ دَمِ الْحُسَينِ
يا لَيْتَ مَن شاهَدَ في الحُنَيْنِ
يَرَوْنَ فِعْلِى الْيَومَ بِالحُسَيْنِ.
و شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه چون سر مطهّر حضرت را با ساير سرهاى مقدّس درنزد او گذاشتند يزيد ملعون اين شعر را گفت :
شعر :
نُفَلِّقُ هاماً مِنْ رِجال اَعِزَّةٍ
عَلَيْنا وَهُمْ كانوا اَعَقَّ وَاَظْلَما
يحيى بن حكم - كه برادر مروان بود و با يزيد در مجلس نشسته بود - اين دو شعرقرائت كرد:
شعر :
لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَدْنى قَرابَةً
مِنِ ابْنِ زِيادِ الْعَبْدِ ذِى النَّسَبِ الْوَغْلِ
سُمَيَّةُ اَمْسى نَسْلُها عَدَدَ الْحَصى
وَ بِنْتُ رَسُول اللّهِ لَيْسَتْ بِذى نَسْلِ
يزيد دست بر سينه او زد و گفت ساكت شو يعنى در چنين مجلس ‍ جماعتآل زياد را شناعت مى كنى و بر قلّت آل مصطفى دريغ مى خورى (422).
از معصوم عليه السّلام روايت شده كه چون سر مطهّر حضرت امام حسين عليه السّلام را بهمجلس يزيد در آوردند مجلس شراب آراست و با نديمان خود شراب زهرمار مى كرد و باايشان شطرنج بازى مى كرد و شراب به ياران خود مى داد و مى گفت : بياشاميد كه اينشراب مباركى است كه سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دلشاد و خرّم گرديده ام وناسزا به حضرت امام حسين و پدر و جدّ بزرگوار او عليهماالسّلام مى گفت .
و هر مرتبه كه در قمار بر حريف خود غالب مى شد سه پياله شراب زهرمار مى كرد وتَهِ جرعه شومش را پهلوى طشتى كه سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند مى ريخت .
پس هر كه از شيعيان ما است بايد كه از شراب خوردن و بازى كردن شطرنج اجتنابنمايد و هر كه در وقت نظر كردن به شراب يا شطرنج صلوات بفرستد بر حضرت امامحسين عليه السّلام و لعنت كند يزيد و آل زياد را، حقتعالى گناهان او را بيامرزد هر چندبه عدد ستارگان باشد.(423)
در (كامل بهائى ) از (حاويه ) نقل كرده كه يزيد خمر خورد و بر سر حضرت امامحسين عليه السّلام ريخت ، زن يزيد آب و گلاب برگرفت و سر منوّر امام عليه السّلام راپاك بشست ، آن شب فاطمه عليهاالسّلام را در خواب ديد كه از او عذر مى خواست .
بالجمله ؛ چون سرهاى مبارك را بر يزيد وارد كردند،اهل بيت عليهماالسّلام را نيز در آوردند در حالتى كه ايشان را به يك رشته بسته بودندو حضرت على بن الحسين عليه السّلام را در (غُل جامعه ) بود و چون يزيد ايشان رابه آن هيئت ديد گفت ، خدا قبيح و زشت كند پسر مرجانه را اگر بين شما و او قرابت وخويشى بود ملاحظه شما ها را مى نمود و اين نحو بد رفتارى با شما نمى نمود و بهاين هيئت و حال شما را براى من روانه نمى كرد.(424)
و به روايت ابن نما از حضرت سجّاد عليه السّلام دوازده تن ذكور بودند كه در زنجير وغل بودند، چون نزد يزيد ايستادند، حضرت سيّد سجاد عليه السّلام رو كرد به يزيد وفرمود: آيا رخصت مى دهى مرا تا سخن گويم ؟ گفت : بگو ولكن هذيان مگو. فرمود: من درموقفى مى باشم كه سزاوار نيست از مانند من كسى كه هذيان سخن گويد، آنگاه فرمود: اىيزيد! ترا به خدا سوگند مى دهم چه گمان مى برى بارسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم اگر ما را بدينحال ملاحظه فرمايد؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام فرمود: اىيزيد! دختران رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را كسى اسير مى كند!اهل مجلس و اهل خانه يزيد از استماع اين كلمات گريستند چندان كه صداى گريه و شيونبلند شد، پس يزيد حكم كرد كه ريسمانها را بريدند و غلها را برداشتند.(425)
شيخ جليل على بن ابراهيم القمى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه چون سرمبارك حضرت سيّد الشهداء را با حضرت على بن الحسين و اسراىاهل بيت عليهماالسّلام بر يزيد وارد كردند على بن الحسين عليه السّلام را غلّ در گردنبود يزيد به او گفت : اى على بن الحسين ! حمد مر خدايى را كه كشت پدرت را!؟ حضرتفرمود كه لعنت خدا بر كسى باد كه كشت پدر مرا. يزيد چون اين بشنيد در غضب شدفرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود: هر گاه بكشى مرا پس ‍ دخترانرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را كه برگرداند به سوى منزلگاهشان وحال آنكه محرمى جز من ندارند. يزيد گفت : تو بر مى گردانى ايشان را به جايگاهخودشان . پس يزيد سوهانى طلبيد و شروع كرد به سوهان كردن(غل جامعه ) كه بر گردن آن حضرت بود، پس از آن گفت : اى على بن الحسين ! آيا مىدانى چه اراده كردم بدين كار؟ فرمود: بلى ، خواستى كه ديگرى را بر من منّت و نيكىنباشد، يزيد گفت : اين بود به خدا قسم آنچه اراده كرده بودم . پس يزيد اين آيه راخواند:
(ما اَصابَكُمْ مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كثيرٍ.)(426)
حاصل ترجمه آن است كه : گرفتاريها كه به مردم مى رسد به سبب كارهاى خودشاناست و خدا در گذشت كند از بسيارى .
حضرت فرمود: نه چنين است كه تو گمان كرده اى اين آيه درباره ما فرود نيامده بلكهآنچه درباره ما نازل شده اين است .
(ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فىِ الاَرْضِ وَ لا فى اَنْفُسِكُمْ اَلا فى كتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْنَبْرَاَها...)(427).
مضمون آيه آنكه : نرسد مصيبتى به كسى در زمين و نه در جانهاى شما آدميان مگر آنكه درنوشته آسمانى است پيش از آنكه خلق كنيم او را تا افسوس نخوريد بر آنچه از دستشما رفته و شاد نشويد براى آنچه شما را آمده . پس حضرت فرمود: مائيم كسانى كهچنين هستند(428).
بالجمله ؛ يزيد فرمان داد تا آن سر مبارك را در طشتى در پيش روى او نهادند واهل بيت عليهماالسّلام را در پشت سر او نشانيدند تا به سر حسين عليه السّلام نگاه نكنند،سيّد سجّاد عليه السّلام را چون چشم مبارك بر آن سر مقدّس افتاد بعد از آن هرگز از سرگوسفند غذا ميل نفرمود، و چون نظر حضرت زينب عليهاالسّلام بر آن سر مقدس افتاد بىطاقت شد و دست برد گريبان خود را چاك كرد و با صداى حزينى كه دلها را مجروح مىكرد نُدبه آغاز نمود و مى گفت : يا حُسَينا و اَىْ حبيبرسول خدا واى فرزند مكه و مِنى ، اى فرزند دلبند فاطمه زهراء و سيده نساء، اىفرزند دختر مصطفى ! اهل مجلس آن لعين همگى به گريه در آمدند و يزيد خبيث پليدساكت بود.
شعر :
وَ مِمّا يُزيلُ الْقَلبَ عَنْ مُسْتَقِرّها
وَ يَتْرُكُ زَنْدَ الْغَيْظِ فى الصَّدر وارِيا(429)
وُقُوف بَناتِ الْوَحى عِنْدَ طَليقِها
بِحالٍ بِها تَشْجينَ(430) حَتّى الاَْعادِيا

next page

fehrest page

back page