بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مورّخ امين مسعودى گفته (134) كه چون خواستند ابن ملجم را بكشند، عبداللّه بنجـعـفـر خـواسـتـار شـد كـه او را بـا مـن گـذاريـد تـا تـشـفـّى نـفـسـىحاصل كنم پس ‍ دست و پاى او را بريد و ميخى داغ كرد تا سرخ شد و در چشمانش كرد آنمـلعون گفت : سُبْحانَ اللّهِ الَّذى خَلَقَ الانسانَ اِنَّكَ لَتَكْحَلُ عَمَّكَ بِمَلْمُولٍ مَضٍّ؛ پس مردمانابـن مـلجـم را مـاءخـوذ داشـتـنـد و در بـوريـا پـيـچـيـدنـد و نـفت بر او ريختند و او را آتش ‍زدند.(135)
فصل ششم : در ذكر اولاد اميرالمؤ منين عليه السّلام و زوجات آن حضرت
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام را از ذُكـور و اِنـاث بـهقـول شـيـخ مـفيد بيست و هفت تن فرزند بود: چهار نفر از ايشان امام حسن و امام حسين و زينبكـبـرى مـُلَقَّب بـه عـقـيـله و زيـنـب صـغـرى است كه مُكَنّاة است به اُمّ كُلْثُوم و مادر ايشانحـضـرت فـاطـمـه زهـراء سـيـّدة النـّسـاة عـليـهـمـاالسـّلام اسـت و شـرححال امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام بيايد و زينب در حباله نكاح عبداللّه بنجـعـفـر پـسـر عـمّ خـويـش بـود و از او فرزندان آورد كه از جمله محمّد و عون بودند كه دركربلا شهيد گشتند.(136)
و ابـوالفـرج گـفـته كه محمّد بن عبداللّه بن جعفر كه در كربلا شهيد شد مادرش خوصابـنـت حـفـصـة بـن ثـقيف است و او برادر اعيانى عبيداللّه است كه او نيز در وقعه طَفّ شهيدشـد؛(137) و امـّا امـّكـلثـوم حـكـايـت تـزويـج او بـا عـمـر در كـتـب مـسـطـور است(138) و بعد از او ضجيع عون بن جعفر و از پس او زوجه محمّد بن جعفر گشت .
و ابن شهر آشوب از (كتاب امامت ) ابو محمّد نوبختى روايت كرده كه ام كلثوم را عُمر بنالخـطـّالب تـزويـج كـرد و چـون آن مـخدّره صغيره بود همبستر نگشت و پيش از آنكه با اومضاجعت كند از دنيا برفت .(139)
پـنـجـم : مـحـمـّد مـكـنـّى بـه ابى القاسم و مادر او خوله حنفيّه دختر جعفر بن قيس است و دربعضى روايات است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم اميرالمؤ منين عليه السّلامرا بـه مـيـلاد مـحـمد بشارت داد و نام و كُنْيَت خود را عطاى او گذاشت .(140)ومحمد در زمان حكومت عمربن الخطّاب متولّد شد و در ايّام عبدالملك بن مروان وفات كرد و سناو را شـصـت و پـنج گفته اند و در موضع وفات او اختلاف است : به قولى در (ايله ) وبه قولى در (طائف ) و به قول ديگر در (مدينه ) وفات كرد و او را در بقيع به خاكسـپردند. جماعت كيسانيّه او را امام مى دانستند و او را مهدى آخر زمان مى خواندند و به اعتقادايـشـان آنكه محمّد در جِبال رَضْوى كه كوهستان يَمَن است جاى فرموده است و زنده است تاگـاهـى كـه خـروج كـنـد و الحـمـدللّه اهـل آن مـذهـب منقرض شدند. و محمّد مردى عالم وشجاعونـيـرومـنـد و قـوى بوده . نقل شده كه وقتى زرهى چند به خدمت اميرالمؤ منين عليه السّلامآوردنـد يـكـى از آن درعها از اندازه قامت بلندتر بود حضرت فرمود تا مقدارى از دامان آنزره را قـطع كنند، محمّد دامان زره را جمع كرد و از آنجا كه اميرالمؤ منين عليه السّلام علامتنـهاده بود به يك قبضه بگرفت و مثل آنكه بافته حرير را قطع كند دامنهاى درع آهنين رااز هـم دريـد. و حـكـايـت او و قـيـس ‍ بـن عـُبـاده بـا آن دو مـرد رُومـى كه از جانب سلطان رومفـرسـتـاده شـده بـود مـعـروف اسـت و كـثـرت شـجـاعـت و دليـرى او از مـلاحـظـه جـنـگجَمَل و صِفّين معلوم شود.
6 و 7: عمر و رقيّه كبرى است كه هر دو تن تواءم از مادر متولد شدند و مادر ايشان ، امّ حبيبدختر ربيعه است .
8 و 9 و 10 و 11: عـبـّاس و جـعفر و عثمان و عبداللّه اكبر است كه هر چهار در كربلا شهيدگشتند و كيفيّت شهادت ايشان بعد از اين مذكور شود ان شاء اللّه تعالى . و مادَرِ اين چهارتـن ، امّ البـنـيـن بـنـت حـزام بـن خـالد كـلابـى اسـت ونـقـل شـده كـه وقـتـى امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـرادر خـودعـقـيل را فرمود كه تو عالم به اَنْساب عربى ، زنى براى من اختيار كن كه مرا فرزندىبـياورد كه فحل و فارس عرب باشد، عرض كرد كه امّ البنين كلابيه را تزويج كن كهشجاعتر از پدران او هيچ كس در عرب نبوده . پس جناب امير عليه السّلام او را تزويج كردو از او جـناب عباس عليه السّلام و سه برادر ديگر متولّد گشت و از اين جهت است كه شمربـن ذى الجـوشـن لَعـَنـَهُ اللّهُ كـه از بـنـى كـِلاب اسـت در كـربـلا خـطّ امـان از بـراىابـوالفـضـل العـبـّاس عـليـه السّلام و برادران آورد و تعبير كرد از ايشان به فرزندانخواهر چنانكه مذكور مى شود.
12 و 13: مـحـمـّد اصـغـر و عـبـداللّه اسـت و مـحمّد مُكَنّى به ابى بكر است و اين هر دو دركربلا شهيد گشتند و مادر ايشان ، ليلى بنت مسعود دارِميَّه است .
14: يحيى مادر او، اَسماء بنت عُمَيْس است .
15 و 16: امّالحسن و رَمْلَه است و مادر ايشان امّ سعيد بنت عُرْوة بن مسعود ثَقَفى است و اينرَمـْلَه ، رمـله كـبـرى است و زوجه ابى الهياج عبداللّه ابى سفيان بن حارث بن عبدالمطّلببـوده و گـفـته اند كه امّ الحَسَن زوجه جعدة بن هبيره پسرعمّه خود بوده و از پس او، جعفربن عقيل او را نكاح كرد.
17 و 18 و 19: نـفـيـسـه و زيـنب صُغرى و رقيّه صُغرى است ، و ابن شهر آشوب مادر اينسه دختر را امّ سعيد بنت عُرْوَه گفته و مادر امّ الحَسَن و رَمْلَه را امّ شعيب مخزوميّه ذكر نموده، و نـقل شده كه نفيسه مُكَنّاه به امّ كلثوم صغرى بوده ، و كثير بن عبّاس بن عبدالمطّلباو را تـزويـج نـمـود و زيـنـب صـغـرى را مـحـمـّد بـنعـقـيـل كـابين بست و بعضى گفته اند كه رقيّه صغرى مادرش امّ حبيبه است و او را مسلم بنعـقـيـل به نكاح خويش درآورده بود، و بقيّه اولاد آن حضرت از بيستم تا بيست و هفتم بدينترتيب به شمار رفته :
اُمّ هانى و اُمّ الكِرام و جُمانه مكنّاة به اُمّ جعفر و اُمامَه و اُمّ سَلَمَه و مَيْمُونَه و خديجه و فاطمهرحمة اللّه عليهنّ.(141)
و بعضى اولادهاى آن حضرت را سى و شش تن شمار كرده اند: هيجده تن ذكور و هيجده نفراِنـاث بـه زيـادتـى عـبـداللّه و عون كه مادرش اَسماء بنت عُمَيْس بوده به روايت هشام بنمـحـمـّد مـعـروف بـه ابـن كـلبـى و مـحـمـّد اوسـط كـه مـادَرِ او اُمـامـه دخـتـر زيـنـب و دخـتـررسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بوده ، و عثمان اصغر و جعفر اصغر و عبّاس اصغرو عمر اصغر و رَمْلَة صغرى و امّ كلثوم صغرى .
و ابـن شـهـر آشـوب نـقـل كـرده كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را از محياة دختر امرءالقـيـس زوجـه آن حـضـرت دخـتـرى بـود كـه در ايـّام صـبـا و صـِغـَر سـنّ از دنـيـا بـرفـت.(142) و شـيـخ مـفيد رحمه اللّه فرمود كه در ميان مردم شيعى ذكر مى شود كهحـضـرت فـاطـمـه زهراء عليهاالسّلام را فرزندى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام درشـكم بود كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم او را (مُحسن ) نام نهاده بود و بعد ازرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم آن كودك نارسيده از شكم مباركش ساقط شد.
مـؤ لف گـويـد: كـه مـسعودى در (مروج الذّهب ) و ابن قُتَيْبَه در (معارف ) و نورالدينعـبـّاس ‍ مـوسـوى شـامـى در (ازهـار بستان النّاظرين ) محسن را در اولاد اميرالمؤ منين عليهالسّلام شمار كرده اند و صاحب (مجدى ) گفته كه شيعه روايت كرده خبر محسن و (رفسه) را و مـن يـافـتـم در بـعـضى كتب اهل سنّت ذكر محسن را ولكن ذكر نكرده رفسه را مِنْ جَهْةٍاءعول عَلَيْه ا.(143)
بـالجـمـله ؛ از پـسـران امـيـرالمـؤ منين عليه السّلام پنج نفر فرزند آوردند امام حسن عليهالسـّلام و امـام حـسـيـن عـليـه السّلام و محمّد بن الحنفيّه و عبّاس و عمر الاكبر و از ذكر كردنمادران اولادهاى اميرالمؤ منين عليه السّلام اسامى جمله ، از زوجات آن حضرت نيز معلوم شد.و گفته شده مادامى كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام در دنيا بود اميرالمؤ منين عليه السّلامزنـى را بـه نـكـاح خود در نياورد چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در زمانحـيـات خـديـجـه زن ديگر اختيار نفرمود و بعد از آنكه حضرت فاطمه عليهاالسّلام از دنيارحلت فرمود بنا بر وصيّت آن حضرت ، اُمامه دختر خواهر آن مخدّره را تزويج كرد. و بهروايتى تزويج امامه از پس سه شب گذشته از وفات حضرت فاطمه عليهاالسّلام واقعشـد و چـون امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السّلام شهيد گشت ،چهار زن و هجده تن اُمُّ ولد از آن جناببـاقـى مـانده بود و اسامى اين چهار زن چنين به شمار رفته : اُمامه و اَسماء بنت عُمَيْس وليلى التّميميه واُمُّ الْبَنين .
تذييلٌ:
همانا دانستى كه از فرزندان اميرالمؤ منين عليه السّلام ، پنج تن اولاد آوردند: حضرت امامحسن و امام حسين عليهماالسّلام و بيايد ذكر اين دو بزرگوار و اولادشان بعد از اين اِنْ شاءَاللّه تـعـالى ، و سـه ديـگـر مـحـمّد بن الحنفيّه و حضرت عبّاس و عمر الاطرف مى باشند وشايسته است كه ما در اينجا به ذكر بعض اولاد ايشان اشاره كنيم :
ذكر اولاد محمد بن الحنفيّه رضى اللّه عنه
محمد بن حنفّيه را بيست و چهار فرزند بوده كه چهارده تن از ايشان ذكور بودند و عقبش ازدو پـسـران خـود عـلى و جـعفر است و جعفر در يوم حرّه كه مسرف بن عقبه به امر يزيد بنمـعـاويـه اهـل مـديـنه را مى كشت به قتل رسيد. و بيشتر اَعقاب او منتهى مى شوند به راءسالمـذرى عبداللّه بن جعفر الثانى بن عبداللّه بن جعفر بن محمد بن الحنفيّه و از جمله ايشاناسـت شـريـف نـقيب ابوالحسن احمد بن القاسم بن محمّد العويد بن على بن راءس المذرى وپـسـرش ابـومـحـمّد حسن بن احمد سيّدى جليل القدر است ، خليفه سيد مرتضى بود در امرنـقـابـت بـه بـغـداد. از بـراى او اعـقـابـى اسـت از اهـل عـلم و جـلالت وفـضـل و روايت معروفند به بنى النّقيب المحمّدى لكن منقرض شدند. و از جمله ايشان استجعفر الثالث بن راءس المذرى و عقب او از پسرش زيد و على و موسى و عبداللّه است و ازبـنـى عـلى بـن جـعـفر ثالث است ابوعلى محمّدى رضى اللّه عنه در بصره و او حَسَن بنحُسين بن عبّاس بن على بن جعفر ثالث است كه صديق عمرى است .
از ابونصر بخارى نقل شده كه منتهى مى شود نسب محمديّه صحيح به سه نفر:
زيـد الطـويـل بـن جـعـفـر ثـالث ، و اسحاق بن عبداللّه رأ س المذرى ، و محمّد بن على بنعـبـداللّه راءس المـذرى . و از بنو محمد بن على بن اسحاق بن راءس المذرى است سيّد ثقةابـوالعـبـّاس عـقـيـل بـن حـسين بن محمّد مذكور كه فقيه محدّث راويه بود، و از براى اوستكـتـاب صـلوة ، كـتـاب مـنـاسـك حـجّ و كـتاب امالى ؛ قرائت كرده بر او شيخ عبدالرحمن مفيدنـيـشـابـورى ، و از بـراى او عقبى است به نواحى اصفهان و فارس و از فرزندان راءسالمـذرى اسـت قـاسـم بـن عـبـداللّه راءس المـذرىفـاضـل محدث و پسرش ‍ شريف ابومحمّد عبداللّه بن قاسم . و امّا على بن محمّد بن الحنفيّهپـس از اولاد اوسـت ابـومـحـمـّد حـسـن بـن عـلى مـذكـور و او مـردى بـود عـالمفاضل ، كيسانيّه در حق او ادعا كردند امامت راو وصيّت كرد به پسرش على ، كيسانيّه او راامـام گـرفتند بعد از پدرش و امّا ابوهاشم عبداللّه بن محمّد بن الحنفيّه پس او امام كيسانيّهاسـت و از او مـنـتـقـل شـد بـيعت به بنى عبّاس پس منقرض شد، ابونصر بخارى گفته كهمـحـمـّديـّه در قـزويـن رؤ سـا مـى بـاشـنـد و در قـم عـلمـا مـى بـاشـنـد و در رىساداتند.(144)
ذكر اولاد جناب ابوالفضل العباس بن اميرالمؤ منين عليهماالسّلام
حـضـرت عـبـّاس بـن امـيرالمؤ منين عليه السّلام عقبش از پسرش عبيداللّه است و عقب عبيداللّهمنتهى مى شود به پسرش حسن بن عبيداللّه و حسن اعقابش از پنج پسر است :
1 ـ عبيداللّه كه قاضى حَرَمَيْن و امير مكّه و مدينه بوده ، 2 ـ عبّاس خطيب فصيح ، 3 ـ حمزةالاكبر، 4 ـ ابراهيم جردقه ، 5 ـ فضل .
امـا فـضـل بـن حـسـن بـن عـبـيداللّه پس او مردى بوده فصيح و زبان آور شديدالدين عظيمالشـجـاعـه و عـقـب آورد از سـه پـسـر: جـعـفـر و عـبـّاس اكـبـر و مـحـمـّد، و از اولاد مـحـمدّ بنفـضل است ابوالعبّاس فضل بن محمّد خطيب شاعر و از اشعار اوست در مرثيه جدّش حضرتعباس عليه السّلام گفته :
شعر :

اِنّي لاَذْكُرُ لِلْعَبّاسِ مَوْقِفَهُ
بِكَرْبَلاءَ وَ هامُ القَوْم تُخْتَطَفُ
يَحْمِى الْحُسَيْنَ وَيَحْميهِ على ظَمَاء
ولا يُوَلّي ولا يُثْني فَيَخْتَلِفُ
وَلا اَرى مَشْهَدا يَوْما كَمَشْهَدِهِ
مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ الْفَضْلُ وَالشّرَفُ
اَكْرِمْ بِهِ مَشْهَدا ب انَتْ فَضيلَتُهُ
وَما اَضاعَ لَهُ اَفْعالُهُ خَلَفٌ(145)
و بـراى فـضـل ولدى اسـت و امـا ابـراهيم جردقه پس او از فقهاء و ادباء، و از زهّاد است وعقبش از سه پسر است : حَسَن و محمَّد وعَلى .
امـّا عـلى بـن جـردقـه پـس او يـكى از اسخياء بنى هاشم است و صاحب جاه بوده وفات كردسـنـه دويـسـت و شـصـت و چـهـار و او را نـوزده ولد بـوده كـه يـكـى از ايشان است عبيداللّه(146) بـن على بن ابراهيم جردقه . خطيب بغداد گفته كه كنيه او ابوعلى استو از اهل بغداد است به مصر رفت ساكن مصر شد، نزد او كتبى بوده موسوم به (جعفريّه )كـه در آن اسـت فـقـه اهـل بيت و به مذهب شيعه روايت مى كند آن را. وفات كرد به مصر درسنه سيصد و دوازده .
و امـّا حـمـزة بن الحسن بن عبيد اللّه بن عباس مُكَنّى به ابوالقاسم است و شبيه بوده بهحـضـرت امـيـرالمـؤ منين عليه السّلام و او همان است كه ماءمون نوشته به خط خود كه عطاشـود بـه حمزة بن حسن شبيه به اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السّلام صد هزاردرهـم . و از اولاد اوسـت محمد بن على بن حمزه نزيل بصره كه روايت كرده حديث از حضرتامام رضا عليه السّلام و غير آن حضرت ، و مردى عالم و شاعر بوده خطيب بغداد در تاريخخـود گـفـتـه كه ابوعبداللّه محمّد بن على بن حمزة بن الحَسَن بن عبيداللّه بن العبّاس بنعلى بن ابى طالب عليه السّلام يكى از ادباء و شعراء است و عالم به روايت اخبار است .روايـت مـى كـنـد از پـدرش و از عـبـدالصـمـد بن موسى هاشمى و غير ذلك و روايت كرده ازعـبـدالصـمـد بـه اسناد خود از عبداللّه بن عباس ‍ كه گفت هرگاه حق تعالى غضب كرد برخـلق خـود و تـعـجيل نفرمود از براى ايشان به عذابى مانند باد و عذابهاى ديگر كه هلاكفرمود به آن امّتهائى را، خلق مى فرمايد براى ايشان خلقى را كه نمى شناسند خدا را،عـذاب كـنـنـد ايـشـان را.(147) و نـيز از بنى حمزه است ابومحمّد قاسم بن حمزةالاكـبـر كـه در يـمـن عـظـيـم القدر بوده و او را جمالى به نهايت بوده و او را صوفى مىگـفـتـنـد. و نـيـز از بـنـى حمزه است ابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة الاكبر ثقةجليل القدر كه شيخ نجاشى و ديگران او را ذكر كرده اند و قبرش در نزديكى حلّه است وشـيـخ مـا در (نـجم الثاقب ) در ذكر حكايت آنان كه در غيبت كبرى به خدمت امام عصر عَجَّلَاللّهُ تـعـالى فـَرَجـَهُ الشـريـف رسـيـده انـد حـكـايـتـىنـقـل فـرمـوده كـه مـتـعـلق اسـت بـه حـمـزه مـذكـور شـايـسـتـه اسـت كـه در ايـنـجـانقل شود:
حكايت تشرّف آقاسيّدمهدى قزوينى خدمت امام زمان (عج )
آن حكايت چنين است كه نقل فرمود سيد سَنَد و حبر معتمد زُبدة العلماء و قدوة الا ولياء ميرزاصـالح خـلف ارشـد سـيـّد المـحـقـّقـيـن و نـور مـصـبـاح المتهجّدين وحيد عصره آقا سيّد مهدىقزوينى طاب ثراه از والد ماجدش ، فرمود: خبر داد مرا والد من كه ملازمت داشتم به بيرونرفـتـن بـه سوى جزيره اى كه در جنوب حلّه است بين دجله و فرات به جهت ارشاد و هدايتعـشـيـره هـاى بـنـى زبـيـد بـه سـوى مـذهـب حـق (و هـمـه ايـشـان بـه مـذهـباهـل سـنّت بودند و به بركت هدايت والد5 همه برگشتند به سوى مذهب اماميّه اَيَّدَهُمُ اللّهُ وبـه هـمـان نـحـو بـاقـى اند تا كنون و ايشان زياده از ده هزار نفس اند). فرمود در جزيرهمـزارى اسـت مـعـروف بـه قبر حمزه پسر كاظم عليه السّلام ، مردم او را زيارت مى كنند وبـراى او كـرامـات بـسـيـار نـقـل مـى كـنـنـد و حـول آن قـريـه اى اسـتمـشتمل بر صد خانوار تقريبا، پس من مى رفتم به جزيره و از آنجا عبور مى كردم و او رازيارت نمى كردم چون نزد من به صحّت رسيده بود كه حمزه پسر موسى بن جعفر عليهالسـّلام در رى مـدفـون است با عبدالعظيم حسنى ، پس يك دفعه حسب عادت بيرون رفتم ودر نـزد اهـل آن قريه مهمان بودم پس اهل آن قريه مستدعى شدند از من كه زيارت كنم مرقدمـذكـور را پـس مـن امـتـنـاع كردم و گفتم به ايشان كه من مزارى را كه نمى شناسم زيارتنـمـى كـنـم و به جهت اعراض من از زيارت آن مزار رغبت مردم به آنجا كم شد، آنگاه از نزدايـشـان حـركـت كردم و شب را در مزيديّه ماندم در نزد بعضى از سادات آنجا، پس چون وقتسحر شد برخاستم براى نافله شب و مهيّا شدم براى نماز، پس چون نافله شب را به جاآوردم نـشـسـتـم بـه انـتـظـار طـلوع فـجـر بـه هـيـئت تـعـقـيـب كـه نـاگـاهداخـل شـد بـر مـن سيّدى كه مى شناختم او را به صلاح و تقوى و از سادات آن قريه بودپـس سـلام كـرد و نـشـسـت آنـگـاه گـفـت : يـا مـولانـا! ديـروز مـيـهـمـاناهـل قريه حمزه شدى و او را زيارت نكردى ؟ گفتم : آرى ! گفت : چرا؟ گفتم ؛ زيرا كه منزيـارت نـمـى كـنـم آن را كه نمى شناسم و حمزه پسر حضرت كاظم عليه السّلام مدفوناست در رى ، پس گفت : رُبَّ مَشْهُورٍ لا اَصْلَ لَهُ؛ بسا چيزها كه شهرت كرده و اصلى ندارد؛آن قـبـر حـمـزه پـسـر موسى كاظم عليه السّلام نيست هر چند چنين مشهور شده بلكه آن قبرابـى يـعـلى حـمـزة بـن قـاسـم عـلوى عـبـّاسـى اسـت يـكـى از عـلمـاء اجـازه واهـل حديث و او را اهل رجال ذكر كرده اند در كتب خود و او را ثنا كرده اند به علم و ورع . پسدر نـفـس خـود گـفـتـم ايـن از عـوام سـادات اسـت و ازاهـل اطـّلاع بـر عـلم رجـال و حـديث نيست پس شايد اين كلام را اخذ نموده از بعضى از علماء،آنـگـاه بـرخـاستم به جهت مراقبت طلوع فجر و آن سيّد برخاست و رفت و من غفلت كردم كهسـؤ ال كـنـم از او ايـن كـلام را از كـى اخـذ كـرده ، چـون فـجـر طـالع شـده بـود و مـنمشغول شدم به نماز چون نماز كردم نشستم براى تعقيب تا آنكه آفتاب طلوع كرد و با منجـمـله اى كـتـب رجـال بـود پـس در آنـهـا نـظـر كـردم ديـدمحـال بـدان مـنـوال اسـت كـه ذكر نمود، پس ‍ اهل قريه به ديدن من آمدند و در ايشان بود آنسـيـّد. پـس گفتم : نزد من آمدى و خبر دادى مرا از قبر حمزه كه او ابويعلى حمزة بن قاسمعـلوى اسـت پـس آن را تـو از كـجـا گفتى و از كى اخذ نمودى ؟ پس گفت : واللّه ! من نيامدهبـودم نـزد تو پيش از اين ساعت و من شب گذشته در بيرون قريه بيتوته كرده بودم درجائى كه نام آن را برده قدوم ترا شنيدم پس در اين روز آمدم به جهت زيارت تو، پس بهاهـل آن قـريـه گـفـتـم لازم شـده مرا كه برگردم به جهت زيارت حمزة پس شكّى ندارم درايـنـكـه آن شـخـص ‍ را كـه ديـدم او صـاحـب الامـر عـليـه السـّلام بـود، پـس مـن و جـمـيـعاهل قريه سوار شديم به جهت زيارت او و از آن وقت اين مزار به اين مرتبه ظاهر و شايعشد كه براى او شدِّ رحال مى كنند از مكانهاى دور.
مـؤ لف گـويـد: شـيخ نجاشى در (رجال ) فرموده : حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بنحـسـن بـن عـبـيـداللّه بـن عـبـاس بـن عـلى بـن ابـى طـالب عـليـه السـّلام ابـويـعـلى ثـقهجـليـل القـدر اسـت از اصـحـاب مـا حـديـث بـسـيار روايت مى كرد ، او را كتابى است در ذكركـسـانـى كـه روايـت كـرده انـد از جـعـفـر بن محمد عليه السّلام از مردان و از كلمات علماء واساتيد معلوم مى شود كه از علماى غيبت صُغْرى معاصر والد صدوق على بن بابويه استرضوان اللّه عليهم اجمعين .(148)
و امـّا عـبـّاس بـن الحـسـن بـن عـبـيـداللّه بـن العـبـاس كـُنـْيـَتـشابـوالفـضـل اسـت ، خـطـيـبى فصيح و شاعرى بليغ بوده و در نزد هارون الرشيد صاحبمـكـانـت بـوده ؛ قـالَ اَبـُونـَصـْر الْبـُخـارى : مـا رُاءيَ هـاشـِمـِىَُّ اَعـْضـَبُ لِسـانـامـِنـْهُ.(149) خـطـيب بغداد گفته : ابوالفضل العبّاس بن حسن برادر محمّد و عبيداللّه و فـضـل و حـمـزه مـى بـاشـد و او از اهـل مـديـنـهرسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلم است در ايّام هارون الرشيد آمد به بغداد و اقامت كرددر آنـجـا بـه مصاحبت هارون و بعد از هارون ، مصاحبت كرد با ماءمون و او مردى بود عالم وشاعر و فصيح بيشتر علويّين او را اَشْعَر اولاد ابوطالب دانسته اند؛ پس ‍ خطيب به سندخـود روايـت كـرده از فـضـل بـن مـحمّد بن فضل كه گفت عمويم عبّاس ‍ فرمود كه راءى توگـنـجـايـش نـدارد هـر چـيـزى را، پـس مـهـيـّا كـن آن را بـر چـيـزهـاى مـهـم ومـال تـو بـى نـيـاز نـمـى كـنـد تـمـام مـردمـان را، پـس مـخـصـوص بـسـاز بـه آناهـل حـق را و كـرامـتـت كـفـايـت نـمـى كـنـد عـامـّه را، پـس قـصـد كـن بـه آناهل فضل را.(150) و عباس بن حسن مذكور از چهار پسر عقب آورد: احمد و عبيداللّهو على و عبداللّه . و ابونصر بخارى گفته كه عقب او از عبداللّه بن عبّاس است نه غير آن ؛و عـبـداللّه بـن عـبـّاس شـاعرى بوده فصيح نزد ماءمون تقدّم داشت و ماءمون او را شيخ بنالشيخ مى گفت و چون وفات كرد و ماءمون خبردار شد گفت : اِسْتَوَى النّاسُ بَعْدَكَ يَاَبْنَعـَبّاس و تشييع كرد جنازه او را.(151) و عبداللّه بن عبّاس را پسرى است حمزهنام اولادش به طبريّه شام مى باشند از جمله ابوالطيب محمّد بن حمزه است كه صاحب مروّتو سـمـاحـت و صله رحم و كثرت معروف و فضل كثير و جاه واسع بوده و در طبريّه آب و ملكداشـت و امـوالى جـمـع كـرده بـود. ظـفر بن خضر فراعنى بر او حسد برده لشكرى براىقتل او فرستاد او را در بستان خود در طبريّه شهيد كردند و در ماه صفر دويست و نود و يك، شعراء او را مرثيه گفتند، اعقاب او در طبريّه است ايشان را (بَنُو الشَّهيد) گويند.
و امـا عـبـيـداللّه بـن حسن بن عبيداللّه بن العبّاس قاضى قُضاة حَرَمَيْن ، پس از اولاد اوستبنو هارون بن داود بن الحُسين بن على عبيداللّه مذكور و بنو هارون مذكور در (دمياط) مىباشند، و هم از اولاد اوست قاسم بن عبداللّه بن الحسن بن عبيداللّه مذكور صاحب ابى محمّدامـام حـسـن عـسكرى عليه السّلام . و اين قاسم صاحب شاءن و منزلت بود در مدينه و سعىكرد در صلح مابين بنوعلى و بنو جعفر؛ وَك انَ اَحَدَ اَصْحابِ الَّراْى واللِّسانِ.
ذكر عمر الا طرف بن اميرالمؤ منين عليه السّلام و اولاد او
عـمر الا طرف كُنْيَه اش ابوالقاسم است و چون شرافتش از يك طرف است او را (اطرف )گـويـنـد؛ امـا عـمر بن على بن الحسين چون شرافتش از دو طرف است او را (عمر اشرف )گويند، مادرش صهباء ثعلبيّه است و آن امّ حبيب بنت عباد بن ربيعة بن يحيى است از سبىيـمـامـه و بـه قولى از سبى خالد بن الوليد است از (عين التّمر) كه اميرالمؤ منين عليهالسـّلام آن را خـريـد و عمر با رقيّه خواهرش تواءم به دنيا آمدند و او آخرين اولاد اميرالمؤمنين عليه السّلام است كه به دنيا آمد و او صاحب لسان و داراى فَصاحت وَجُود وَ عفّت بود.
قـالَ صـاحـِبُ (الْعـُمـدة ): وَلا يَصِحُّ رِو ايَةُ مَنْ رَوى اَنَّ عُمَرَ حَضَرَ كَرْبَلا وَكانَ اَوَّلُ مَنْ بايَعَ عَبْدُاللّهِ بْنِ الزُّبَيْر ثُمَّ ب ايَعَ بَعْدَهُ الْحَجّاجَ.(152)
فـقير گويد:در ذكر اولاد حضرت امام حسن عليه السّلام بيايد كه حجّاج خواست عُمَر را باحَسَن بن حَسَن شريك سازد در صَدَقات اميرالمؤ منين عليه السّلام و ميسر نشد، وفات كردعمر در (يَنْبُع ) به سنّ هفتاد و هفت يا هفتاد و پنج ؛ و اولاد او جماعت بسيارند در شهرهاىمتعدّده و همگى منتهى مى شوند به پسرش محمّد بن عمر از چهار ولد:
1 ـ عـبداللّه 2 - عبيداللّه 3 ـ عُمَر، و مادر اين سه نفر خديجه دختر امام زين العابدين عليهالسّلام است 4 ـ جعفر و او مادرش اُمّ وَلَد است .
شـيـخ ابـونـصـر بـخـارى گـفـتـه كـه اكـثـر عـلمـا بـرآنـنـد كـه عـقـب جـعـفـر مـنـقـرض ‍شدند.(153)
و امـّا عـمـر بـن مـحـمـد بـن عـمـر الا طـرف ، پـس اعـقـابـش از دو پـسـر اسـت : ابـوالحـمـداسـماعيل و ابى الحسن ابراهيم ، و امّا عبيداللّه بن محمد بن الا طرف ، صاحب عمده گفته كهاو صاحب قبر النّذور است به بغداد و او را زنده دفن كردند.(154)

next page

fehrest page

back page