|
|
|
|
|
|
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللّه اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ اللّهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللّهِ اَشْهَدُ اَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَقـَدْ نـَصَحْتَ لاُِمَّتِكَ وَجاهَدْتَ في سَبيلِ رَبِّكَ وَعَبَدْتَهُ حَتّى اَتي كَ الْيَقينُ فَجَزاكَ اللّهُ يارَسـُولَ اللّهِ اَفـْضـَل مـا جـَزى نـَبـِيا عَنْ اُمَّتِهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اَفْضَلَ ماصَلَّيْتَ عَلى اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ. فصل هشتم : در بيان احوال اولاد امجاد پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم در (قُرْب الا سْناد) از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است (341) كهاز بـراى رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از خديجه متولد شدند: طاهر و قاسم وفـاطـمـه و ام كـلثـوم و رقـيـّه و زيـنب . و تزويج نمود فاطمه را به حضرت اميرالمؤ منينعليه السّلام و زينب را به ابى العاص (342) بن رَبيع كه از بنى اميّه بود وامّ كـلثـوم را بـه عـثـمـان بـن عـُفـّان و پيش از آنكه به خانه عثمان برود به رحمت الهىواصـل شـد و بـعـد از او حـضـرت ، رقـيـّه را بـه او تـزويـج نمود . پس از براى حضرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در مدينه ابراهيم متولّد شد از ماريه قبطيّه كه بههـديـه فـرسـتـاده بـود از بـراى آن حـضـرت او را پـادشـاه اسكندريّه با اَسْتر اشهبى وبعضى از هداياى ديگر. فـقـيـر گـويـد: آنـچـه مشهور است و مورّخين نوشته اند تزويج امّكلثوم به عثمان بعد ازوفات رقيّه است و رُقيّه در سال دوم هجرى در هنگامى كه جنگ بدر بود وفات كرد. و شيخطـبـرسى و ابن شهر آشوب روايت كرده اند كه اولاد امجاد آن مفخر عِباد از غير خديجه بههم نرسيد مگر ابراهيم كه از ماريه به وجود آمد و مشهور آن است كه براى آن حضرت سهپـسر به وجود آمد: اوّل قاسم و به اين سبب آن حضرت را ابوالقاسم كُنْيَت كردند و اوپـيـش از بـعـثـت آن جـناب متولّد شد؛ دوم عبداللّه كه بعد از بعثت متولّد شد او را ملقّب بهطـيـّب و طـاهـر گـردانـيـدنـد و هـر دو در طـفـوليـّت در مـكـّه بـه بـهـشـتارتحال نمودند و بعضى طيّب و طاهر را نام دو پسر ديگر مى دانند غير عبداللّه و بر اينقـول وقـعـى نـگـذاشـتـه انـد؛ سـوم ابراهيم عليه السّلام و روايت شده كه چون رقيّه دختررسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم وفـات يـافـت حـضـرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم او را خطاب نمود كه ملحق شو به گذشتگان شايستهمـا عـثـمان بن مظعون و اصحاب شايسته او و جناب فاطمه عليهاالسّلام بر كنار قبر رقيّهنـشـسـتـه بـود و آب از ديـده اش در قـبـر مـى ريـخـت ، حـضـرترسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلّم آب از ديده نور ديده خود پاك مى كرد و در كنار قبرايـسـتـاده بود و دعا مى كردپس فرمود كه من دانستم ضعف و ناتوانى او را و از حق تعالىخواستم كه او را امان دهد از فشار قبر(343) و مشهور آن است كه ولادت ابراهيمعـليـه السـّلام در مـديـنـه شـد در سـال هـشـتم هجرت و ابورافع بشارت اين مولود را بهحضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم داد، حضرت غلامى به او بخشيد و آن فرزندرا ابـراهيم نام نهاد و در روز هفتم از براى او عقيقه فرمود و سرش را تراشيد و به وزنموى سرش نقره تصدّق نمود بر مساكين و فرمود كه مويش را در زمين دفن كردند. و زنانانصار در شير دادن او نزاع كردند، پس حضرت او را به (امّ برده ) دختر منذربن زيد دادكـه او را شـيـر بـدهـد و ابـراهـيـم عـليـه السـّلام در دنـيـا چـنـدان مـكـث نـكـرد درسـال دهـم هـجـرى در روز هـيـجـدهـم مـاه رجـب وفـات يـافـت و مـدّت عـمـر شـريـفـش يـكسـال و ده مـاه و هـشـت روز بـود. و بـه روايـتـى يـكسـال و شـش مـاه و چـنـد روزى ؛ و او را در بقيع دفن كردند(344) و در فوت اوسه امر غريب به ظهور آمد كه در موضع خود به شرح رفته .(345) و ابـن شـهـر آشـوب رحـمـه اللّه از ابن عبّاس روايت كرده است (346) كه روزىحـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بود و بر ران چپش ابراهيم پسرش را نـشـانـيـده بـود و بـر ران راسـت خـود امـام حـسـين عليه السّلام را و يك مرتبه اين را مىبـوسـيـد و يك مرتبه او را ناگاه آن جناب را حالت وحى عارض شد و چون آن حالت از اوزايـل گـرديد فرمود كه جبرئيل از جانب پروردگار من آمد و گفت : اى محمّد! پروردگارتتـرا سـلام مـى رسـانـد و مـى فرمايد كه اين هر دو را براى تو جمع نخواهم كرد يكى رافـداى ديگرى گردان پس حضرت نظر كرد به سوى ابراهيم و گريست و نظر كرد بهسـوى سـيـّدالشهداء عليه السّلام و گريست پس فرمود كه ابراهيم ، مادرش ماريه است وچون بميرد به غير از من كسى محزون نخواهد شد. و مادر حسين ، فاطمه است و پدرش علىاسـت كـه پـسـر عـمّ مـن و بـه منزله جان من و گوشت و خون من است و چون او بميرد دخترم وپسر عمم هر دو اندوهناك مى شوند و من نيز بر او محزون مى گردم و من اختيار مى كنم حزنخود را بر حز ن ايشان ؛ اى جبرئيل ! ابراهيم را فداى حسين كردم و به فوت او رضا دادم! پـس بـعـد از سه روز مُرغ روح ابراهيم به جنّات نعيم پرواز نمود و بعد از آن حضرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم هـرگـاه امـام حسين عليه السّلام را مى ديد او را برسـيـنـه خـود مـى چـسـبـانـيد و لبهاى او را مى مكيد و مى گفت : فداى تو شوم اى كسى كهابـراهيم را فداى تو كردم . و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه چون ابراهيماز دنـيـا رحـلت كـرد آب از ديـده هـاى مـبـارك حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم فـرو ريـخـت و فـرمـود كـه ديـده مـى گـريـد ودل اندوهناك مى شود و نمى گويم چيزى كه باعث غضب پروردگار گردد؛ پس خطاب بهابـراهـيـم كـرد كـه مـا بـر تو اندوهناكيم اى ابراهيم ؛ پس در قبر ابراهيم رخنه اى مشاهدهنـمـود و بـه دست خود آن رخنه را اصلاح كرد و فرمود كه هرگاه احدى از شما عملى بكندبـايـد كـه مـحـكـم بـكـند پس فرمود كه ملحق شو به سلف شايسته خود عثمان بن مظعونرحـمـه اللّه تـعـالى . بـيـايـد ذكـر عـثـمـان بـن مـظـعـون درذيل شهادت عثمان بن اميرالمؤ منين عليه السّلام . فـصـل نـهـم : در بـيـان مـخـتـصـرى از احـوالخويشان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شـيخ طبرسى و ديگران روايت كرده اند كه آن حضرت را نُه عمو بود كه ايشان فرزندانعـبـدالمـطـّلب بـودنـد، حـارث و زبـيـر و ابـوطـالب و حـمـزه و غَيداق (347)وضِرار(348) و مُقَوّم (349) و ابولهب و عبّاس ، و حارث بزرگترينفرزندان عبدالمطّلب بود و عبدالمطّلب را به آن سبب (ابوالحارث ) مى گفتند و با اودر حـفـر جـاه زمـزم شـريـك بـود و فـرزنـدان حـارث ، ابـوسـفـيـان و مـُغـَيـْرَه ونـَوْفـل (بـر وزن جـوهر) و ربيعه و عبد شمس بودند(350) و ابوسفيان برادررضـاعـى پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود به سبب شيرى كه از حليمه سعديّهخـورده بـود، و به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم شبيه بود، در سنه بيستوفـات كـرد و در بـقـيـع بـه خـاك رفـت و بـه قـولى در خـانـهعـقيل بن ابى طالب مدفون شد. و از نَوْفَل چند فرزند بماند از جمله فرزندان او ، مغيرةبـن نـوفل است و او همان است كه ابن ملجم مرادى ملعون را گرفت بعد از آنكه ضربت برآن حضرت زده بود و فرار مى كرد. در تاريخ است كه او قاضى بود در زمان عثمان و درصـفـّيـن بـا حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السّلام حاضر بود و بعد از اميرالمؤ منين عليهالسّلام اُمامه بنت ابى العاص بن ربيع را تزويج كرد؛ امامه از براى او يحيى را بزاد وربيعة بن حارث همان است كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در فتح مكّه فرمود: (اَلا اِنَّ كـُلَّ مُاثَرَةٍ كانَتْ فِي الْجاهِلِيَّةِ مَوْضُوعَةٌ تَحْتَ قَدَمَىّ وَدِمآء الْجاهِلِيَّةِ مَوْضُوعَةٌ وَاِنَّاَوَّلَ دَمٍ اَضَعُ دَمَ اِبْنِ رَبيعَةِ بْنِ الحارثِ). چـه آنـكـه يـك پـسرش در جاهليت به قتل رسيده بود. و عبّاس بن ربيعه شجاعتش در صفينمشهور است و عبدشمس بن حارث را حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم عبداللّه نامكـرد و گـفـتـه شـده كـه فـرزنـدان او در شام هستند، و ابوطالب با عبداللّه پدر حضرترسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم و زبير از يك مادر بودند و مادر ايشان فاطمه دخترعَمرو بْنِ عائذِ بْن عِمْران بْن مَخْزوُم بود، و نام ابوطالب عبدمناف بود و او را چهار پسربـود، طـالب و عـقـيـل و جـعـفـر و عـلى عـليـه السـّلام ونـقـل شـده كـه مـابـيـن هـر يـك از ايـن چـهـار بـرادر دهسـال فـاصـله بـوده و ابـوطـالب دو دخـتـر داشـت ، امـّهـانـى كه نامش فاخته بود و جُمانه(351) و مـادَرِ هـمه فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف بود. و از همه فرزندمـانـد بـغـيـر از طـالب ، و جـُمـانه زوجه سفيان بن الحارث بن عبدالمطّلب بوده و امّهانىزوجـه ابـو وهـب هـُبـَيْرَة بن عمرو مخزومى بوده و از او اولاد آورد كه يكى از آنها جُعدة بنهـُبـَيـْرَه اسـت كـه فـارِس مـيـدان حـرب و شجاع بوده و از جانب حضرت اميرالمؤ منين عليهالسـّلام امـارت خـراسـان داشـت . و ابـوطـالب پـيـش از هـجـرت حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـه سـه سـال بـه رحـمـت الهـىواصـِل شـد و بـه قـولى بعد از سه روز از وفات او، وفات خديجه واقع شد و حضرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم آن سـال را (عامُ الْحُزْن ) نام نهاد و ما ذكر كرديموفات اين دو بزرگوار را در فصل شش . و امـّا عباس ؛ كُنْيَت او ابوالفضل بود و سقايت زمزم با او بود و در جنگ بدر اسلام آوردو در مدينه در آخر ايّام عثمان وفات يافت و در آخر عمر نابينا شده بود و مادر او و ضرار،نـُتـَيـْله بـود و او را نـُه پـسـر و سـه دخـتـر بـود، عـبـداللّه و عـبـيـداللّه وفـضـل و قـُثـَمـْ(352) و مـَعْبد(353) و عبدالرّحمن و تَمّام و كُثَيِّر وحـارث و امـّحـبـيـب و آمـنـه و صـفـيـّه . و مـادر امـّحـبـيـب و شش برادر كه اسمشان مقدّم ذكر شدامـّالفـضـل لُبـابـَه دخـتـر حارث هلالى خواهر ميمونه دختر حارث زوجه پيغمبر صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم بوده و با آنكه امّالفضل ايشان را در يك خانه بزاد مدفن ايشان از همدور افـتـاده ، قـبـر فـضـل در (اجـنـاديـن ) از اراضـى روم اسـت ، و مـَعـْبد و عبدالرّحمن در(افريقيّه ) است ، و عبداللّه در طائف ، و عبيداللّه در يَمَن ، و قُثَم در سمرقند است . و بَغَوى گفته كه امّالفضلزنـى اسـت كـه بـعـد از خـديجه ـ رضى الله عنهاـ اسلام آورده . و بعضى اولاد عبّاس را دهپـسـر گـفـتـه انـد بـه زيـادتى عون ؛ و مؤ يّد اين كلام تصريح عبّاس است به عدد آنها؛چـنـانـچـه شـيـخ شـهيد ثانى در (شرح دِرايه )(354) خود فرموده كه (تَمام)(355) از همه پسران عبّاس كوچكتر بوده و عبّاس او را در برمى گرفت و مىگفت : شعر :
تَمُّوا بِتَمامٍ فَصاروُا عَشَرة
|
يا رَبِّ فَاجْعَلْهُمْ كِراما بَررَة
| وَاجْعَلْ لَهُمْ ذِكْرا وَاَنْمِ الشَّجَرَة (356) و امـّا ابـولَهـَب پـس فـرزنـدان او عـُتـْبـَه و عـُتـَيْبَه و مُعْتَبّ و دُرَّة بودند و مادر ايشانامـّجـمـيـل ـ خـواهـر ابـوسـفـيـان ـ است كه حق تعالى او را (حَمَّالة الْحَطَب ) فرموده است . وحـضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را شش عمه بود از چند مادر اُمَيْمَه و امّحكيم يااُمّ حـكـيـمـه و بـَرَّة و عـاتـكـه و صـفيه و اَرْوى (357). امّا اميمه كه بعضى او رافاطمه گفته اند پس او زوجه جحش بن ريان بوده ، و از او عبداللّه و عُبيداللّه و ابواحمدو زينب و حَمْنَه (358) و امّحبيبه آورده . و زينب همان است كه زوجه زيد بن حارثهبـود، زيـد او را طـلاق داد و حـق تـعـالى او را بـه پـيـغـمـبر صلى اللّه عليه و آله و سلّمتزويج فرموده . و امـّا ام حـكـيم بن عبدالمطّلب ؛ پس او زوجه كُزَيْر(359) بن ربيعة بن حبيب بنعـَبـْد شـمـس بـن عـبـدمناف بوده ، و از او عامر را آورد و او پدر عبداللّه عامر است كه والىعراق و خراسان بود از جانب عثمان . و امّا بَرَّة بنت عبدالمطّلب ؛ پس زوجه اَبُورُهْم بوده وبـعـد از او زوجـه عـبـدالاسـد بـن هـلال مـخـزومـى شـده و از بـراى او زائيـده ابوسلمه را وابـوسـلمـه اسـمـش عـبـداللّه اسـت و او اوّل كس است كه مهاجرت كرد به حبشه با زوجه اشاُمّسَلَمه پس از آن هجرت كرد به مدينه و در بَدْر و اُحُد حاضر بود و در اُحُد جراحتى يافتو به آن زخم وفات كرد و بعد از او ، حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم زوجهاش اُم سَلَمه را تزويج فرمود. و امـّا عـاتـكه بنت عبدالمطّلب ؛ پس او زوجه عُمَيْر بْن وَهَب بوده پس از آن زوجه كلدة بنعـبـدمناف بن عبدالدّار شد و امّا صفيّه بنت عبدالمطّلب ؛ پس او زوجه حارث بن حرب بن اميّهبود و بعد از او عوّام بن خُوَيْلد ـ برادر حضرت خديجه ـ او را خواست و از وى زُبَيْر بههـم رسـيـد. و روايـت شده كه در وقت وفات حضرت عبدالمطّلب اين شش دختر همگى حاضربـودند، عبدالمطّلب با ايشان فرمود كه بر من بگرئيد و مرثيه بگوئيد و بخوانيد كهقبل از مرگ بشنوم . پس هر يك قصيده اى در مرثيه پدر بگفتند و بخواندند، عبدالمطّلبآن مرثيه را بشنيد آنگاه از جهان بگذشت . فضائل و مقامات ابوطالب رضى اللّه عنه و در مـيـان عموهاى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، حضرت ابوطالب و حمزهاز هـمـه افـضـل بـودنـد. و ابوطالب اسمش عبدمناف است و كنيتش ابوطالب چنانكه پدرشعبدالمطلّب فرموده : شعر :
وَصَيْتُ مَنْ كَنَّيْتُهُ بِطالِبٍ
|
عَبْدَ مَنافٍ وَ هُوَ ذوتجارُبٍ(360)
| و آن بزرگوار سيّد بطحاء و شيخ قريش و رئيس مكّه و قبله قبيله بود. وَ كانَ رَحِمَهُ اللّهُ شَيْخا جسيما وَسيما، عَلَيْهِ بَهاءُ الْمُلُوكِ وَوقارُ الْحُكَمآءِ. گـويـند: به اكثم بن صيفى حكيم عرب گفتند از كه آموختى حكمت و رياست و حلم و سيادتخـود را؟ گـفـت : از حـليـف حـلم و ادب ، سـيـّد عـجم و عرب حضرت ابوطالب بن عبدالمطّلب(361) و در روايـات بـسـيـار اسـت كـه مـَثـَلشمَثَل اصحاب كهف است ، ايمان خود را پنهان كرد تا بتواند پيغمبر صلى اللّه عليه و آلهو سـلّم را نـصـرت كـنـد و شـرّ كـفـّار قريش را از آن حضرت بگرداند و ابوطالب مستودعوصـايـا و آثـار انـبـيـاء بـود و آنـهـا را بـه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ردّكرد.(362) و در خبر است كه نور آن جناب خاموش كند نورهاى خلايق را مگر پنج نور (كه نور محمّد وعـلى و حـسن و حسين و ائمه عليهماالسّلام مى باشد) و اگر گذاشته شود ايمان ابوطالبدر كـفّه ترازوئى و ايمان اين خلق در كفّه ديگر، هر آينه رجحان و زيادتى پيدا كند ايمانابـوطـالب بـر ايـمـان ايـشان ! و اميرالمؤ منين عليه السّلام دوست مى داشت كه روايت شوداشـعـار ابـوطـالب و تدوين شود و مى فرمود: بياموزيد آن را و تعليم كنيد اولاد خود را؛زيرا كه آن جناب بر دين خدا بود و در اشعارش علم بسيار است .(363) بـالجمله ؛ خدمات ابوطالب در دين و نصرتش از حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليهو آله و سلم از آن گذشته است كه بيان شود و بس است در اين مقام فرمايش پيغمبر صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم كـه فـرمـوده : پيوسته قريش از من جبان و ترسان بودند يعنىجرئت بر اذيّت مرا نداشتند تا وفات كرد ابوطالب ؛ يعنى آن وقت جرئت بر من يافتند وبر اذيّت من اقدام كردند. ابن ابى الحديد گفته :(364) شعر :
وَلَوْلا اَبُوطالِبُ وَابْنُهُ
|
لَما مَثَّلَ الدّينَ شَخْصٌ فَقاما
|
فذاكَ بِمَكّةَ آوى وَحامى
|
وَذاكَ بِيَثْرِبَ جَسّ الْحَماما(365)
| و امـّا حـمزة بن عبدالمطّلب پس جلالتش بسيار است و در غزوه اُحُد شهيد شد و ما شهادت اورا نگاشتيم . و جـعـفـر بـن ابـى طـالب عـليـهـمـاالسـّلام در مـُوْتَه شهيد شد و ما در ذكر معجزات حضرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و وقـايـعسال هشتم هجرى شهادت او را ذكر كرديم . فضائل حضرت حمزه و جعفر طيّار عليهماالسّلام اينك به مختصرى از فضائل حمزه و جعفر اشاره مى كنيم : ابـن بـابـويـه از حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـّلام روايـت كـرده اسـت كـه حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم فـرمود كه بهترين برادران من على است و بهترينعـموهاى من حمزه است و عبّاس با پدرم از يك اصل برآمده است و فرمود كه حضرت در نمازبر حمزه هفتاد تكبير گفت و در (قُرْب الا سناد) از حضرت صادق عليه السّلام مروى استكـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام فـرمـودنـد كـه از مـا اسـترسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه سيّد پيشينيان و پسينيان است و خاتم پيغمبراناسـت و وصـىّ او كـه بـهـتـريـن اوصـيـاى پـيـغـمـبران است و دو فرزند زاده او حسن و حسينعليهماالسّلام كه بهترين فرزندزاده هاى پيغمبرانند و بهترين شهيدان حمزه كه عمّ او استو جـعـفـر كـه بـا مـلائكـه پـرواز مـى كـنـد و قـائم آل مـحـمـّد صـلوات اللّه عـليـهـم اجـمعين(366). و روايات به اين مضمون بسيار وارد شده است . و عـلىّ بـن ابراهيم روايت كرده كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كهپـروردگـار مـن بـرگـزيـد مرا با سه نفر از اهل بيت من كه من بهترين و پرهيزكارترينايـشـانم و فخر نمى كنم ، برگزيد مرا و على و جعفر دو پسر ابوطالب را و حمزه پسرعبدالمطّلب را الخ .(367) و ايضا روايت كرده است از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام در تفسير آيه : (مـِنَ الْمـُؤ مـِنـيـنَ رِجـالٌ صـَدَقـُوا م ا عـاهـَدُوا اللّهَ عـَلَيـْهِمْ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْيَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً).(368) كـه مـراد از (مـَنْ قـَضـى نـَحـْبـَهُ) حـمـزه و جعفر (مَنْ يَنْتَظِرُ) علىّ بن ابى طالب است.(369) و نيز از آن حضرت در (بصائر)(370) روايت شده كه بر ساق عرش نوشتهاست كه حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سيّدالشّهداء است . و شـيـخ طوسى از جابر انصارى روايت كرده است كه عبّاس مرد بلند قامت و خوشرو بود،روزى به خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمد چون حضرت را نظر بر اوافـتـاد تـبـسـّم نـمـود و فـرمـود كـه اى عـمّ! تـو صـاحـب جـمـالى . عـبـّاس گـفـت : يـارسـول اللّه ! جـمـال مـرد بـه چه چيز است ؟ فرمود: به راستى گفتار در حقّ؛ پرسيد كهكـمـال مـرد بـه چـه چـيـز اسـت ؟ فـرمـود كـه پـرهـيـزكـارى از مـحـرّمـات و نـيـكـى خـُلق.(371) و از حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـّلام روايـت شـده كـه حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم فرمودند كه حرمت مرا در حق عبّاس رعايت كنيد كه اوبقيه پدران من است .(372) و ابـن بـابـويـه روايـت كـرده اسـت كـه روزى جـبـرئيـل بـررسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد و قباى سياهى پوشيده بود و كمربندىبـر روى آن بـسـتـه بـود و خـنـجـرى بـر آن كـمـربـنـد زده بـود، حـضـرت فـرمـود: اىجبرئيل ! اين چه زىّ است ؟ جبرئيل گفت : زىّ فرزندان عمّ تو عبّاس است ؛ يا محمّد واى برفـرزنـدان تـو از فـرزنـدان عـمّ تـو عـبـّاس . پـس حـضـرترسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم از خانه بيرون آمد و با عبّاس گفت : اى عمّ من ! واىبـر فـرزنـدان مـن از فـرزنـدان تـو، عـبـّاس گـفـت :يـارسـول اللّه ! اگـر رخصت مى دهى آلت مردى خود را قطع مى كنم . حضرت فرمود كه قلم(373)جارى شده است به آنچه در اين امر واقع خواهد شد.(374) و از ابـن عـبـّاس روايـت كـرده اسـت كـه روزى عـلى بـن ابى طالب عليه السّلام از حضرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم پـرسـيـد كـه يـارسـول اللّه ! آيا تو عقيل را دوست مى دارى ؟ فرمود: بلى ، واللّه او را دوست مى دارم بهدو دوستى : يكى دوستى او، ديگرى آنكه ابوطالب او را دوست مى داشت و همانا فرزند اوكـشـتـه خـواهـد شـد در مـحـبّت فرزند تو و ديده هاى مؤ منين بر او خواهد گريست و ملائكهمـقـرّبـان بـر او صـلوات خـواهـنـد فـرسـتـاد؛ پـس حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم آن قدر گريست كه آب ديده اش بر سينه اش جارىشـد و فـرمـود: بـه خـدا شـكـايـت مـى كـنـم آنـچـه بـهاهـل بـيت من خواهد رسيد بعد از من .(375) و در ذكر اصحاب حضرت اميرالمؤ منينعليه السّلام بيايد ذكر عقيل و عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن عبّاس ان شاء اللّه تعالى . فـــصـــل دهـــم : در ذكـــر احـــوال چـــنـد نـفـر از اصـحـاب پـيـغـمـبـر (ص ) و اشـارهبـه فضائل آنها شرح حال جناب سلمان رحمه اللّه اوّل ـ سـلمـان مـحـمـّدى اسـت رضـوان اللّه عـليـه (376)، كـهاوّل اركـان اربـعـه و مـخـصوص به شرافت (سَلْمانُ منَّا اَهْلَ الْبَيْتِ)(377) ومـنـخـرط در سـِلك اهـل بـيـت نـبـوّت و عـصـمـت اسـت و در فـضـيـلت او، جـنـابرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده : سـَلْمـانُ بـَحـْرٌ لايـُنـْزَفٌ وَكـَنـْز لايـُنـْفَدُ، سلمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ يَمْنَحُ الْحِكمَةَ وَيُؤ تىالْبُرهانَ.(378) و حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام او را مثل لقمان حكيم بلكه حضرت صادق عليه السّلاماو را بـهـتـر از لقـمـان فـرمـوده و حـضـرت بـاقـر عـليـه السـّلام او را از (مـتـوسـّمـيـن)(379)شـمـرده اسـت .(380) و از روايـات مـسـتـفـاد شده كه آن جناب(اسـم اعـظـم ) مـى دانـسـت (381)و از مـُحـدَّثـيـن (382) (بـه فـتـحدال ) بـوده . و از بـراى ايمان ده درجه است و او در درجه دهم بوده و عالم به غيب و منايا واز تـُحـَف بـهـشـت در دنـيـا مـيـل فـرمـوده و بـهـشـت مـشـتـاق و عـاشـق او بـوده و خـدا ورسول صلى اللّه عليه و آله و سلم او را دوست مى داشتند. و حق تعالى پيغمبر صلى اللّهعليه و آله و سلّم را امر فرموده به محبّت چهار نفر كه سلمان يكى از ايشان است و آياتىدر مـدح او و اَقـران او نـازل شـده و جـبـرئيـل هـر وقـت بـر حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم نـازل مـى شـد امر مى كرده از جانب پروردگار كهسـلمـان را سـلام بـرسـانـد و مـطـّلع گـردانـد او را بـه عـلم مـنـايـا و بـلايـا و اَنـسـاب(383)؛ و شـبها براى او در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مجلسخلوتى بوده و حضرت رسول و اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما و آلهما چيزهائى تعليماو فـرمـودنـد از مـكـنـون و مـخـزون عـلم اللّه كـه احـدى غـيـر اوقابل و قوّه تحمّل آن را نداشته ؛ و رسيده به مرتبه اى كه حضرت صادق عليه السّلامفرموده : (اَدْرَكَ سـَلْمـانُ الْعـِلْمَ الاَوَّلَ وَالْعـِلْمَ الا خـِرَ وهـُوَ بـَحـْرٌ لا يـُنـْزَحُ وَهـُوَ مـِنـّا اَهـْلَالْبَيْتِ).(384) سـلمـان درك كـرد عـلم اوّل و آخـر را و او دريـائى اسـت كه هرچه از او برداشته شود تمامنشود و او از ما اهل بيت است . قـاضـى نـوراللّه فـرموده : (سلمان فارسى از عنفوان صبا در طلب دين حقّ ساعى بود ونزد علماء اديان از يهود و نصارى و غيرهم تردّد مى نمود و در شدائدى كه از اين ممَرّ بهاو مـى رسيد صبر مى ورزيد تا آنكه در سلوك اين طريق زياده از ده خواجه او را فروختندو آخـر الا مـر نـوبـت بـه خـواجـه كـايـنـات ـ عـليـه و آلهافـضـل الصـّلوة ـ رسـيـد و او را از قوم يهود به مبلغى خريد و محبّت و اخلاص و مودّت واخـتـصـاص او نـسـبـت بـه آسـتـان نـبـوى به جائى رسيد كه از زبان مبارك آن سرور بهمضمون عنايت مشحون سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ سرافراز گرديد وَلَنِعْمَ م ا قيلَ: شعر :
كانَتْ مَوَدَّةُ سَلْمان لَهُ نَسَبا
|
وَلَمْ يَكُنْ بَيْنَ نُوحٍ وَابْنِه رَحِما).(385)
| شيخ اجلّ ابوجعفر طوسى ـ نَوَّرَاللّهُ مَشْهَدَهُ ـ در كتاب (امالى ) از منصور بن بزرج روايتنـمـوده كـه گـفـت بـه حـضـرت امام جعفر صادق عليه السّلام گفتم كه اى مولاى من از شمابـسـيار ذكر سلمان فارسى مى شنوم سبب آن چيست ؟ آن حضرت در جواب فرمودند كه مگوسـلمـان فـارسى بگو سلمان محمّدى و بدان كه باعث بر كثرت ذكر من او را سه فضيلتعـظـيـم اسـت كـه به آن آراسته بود، اوّل اختيار نمودن اوهواى اميرالمؤ منين عليه السّلام رابـر هواى نفس خود، ديگر دوست داشتن او فقرا را و اختيار او ايشان را بر اغنياء و صاحبانثروت و مال ، ديگر محبّت او به علم و علماء. اِنَّ سَلْمانَ كانَ عَبْدا صالحا حَنيفا مُسْلِما وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ(386) و هـمـچـنـيـن روايت نموده به اسناد خود از سُدَيْر صيرفى از حضرت امام محمّد باقر عليهالسـّلام كـه جـمـاعتى از صحابه با هم نشسته بودند و ذكر نسب خود مى نمودند و به آنافـتـخـار مى كردند و سلمان نيز در آن ميان بود، پس عُمر رو به جانب سلمان كرد و گفت :اى سلمان ! اصل و نسب تو چيست ؟
|
|
|
|
|
|
|
|