|
|
|
|
|
|
فصل نهم : در روانه كردن يزيد پليد اهل بيت عليهماالسّلام را به مدينه چون مردم شام بر قتل حضرت سيدالشهداء عليه السّلام و مظلوميّتاهل بيت او و ظلم يزيد مطلّع شدند و مصائب اهل بيت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم رابدانستند آثار كراهت و مصيبت از ديدار ايشان ظاهر گرديد. يزيد لعين اين معنى را تفرّس كرد پيوسته مى خواست كه ذمّت خود را ازقتل حضرت حسين عليه السّلام برى دارد و اين كار را به گردن پسر مرجانه گذارد ونيز با اهل بيت بناى رفق و مدارا نهاد و در پى آن بود كه التيام جراحات ايشان راتدبير كند لاجرم روزى روى با حضرت سجّاد عليه السّلام كرد و گفت : حاجات خود رامكشوف دار كه سه حاجت شما بر آورده مى شود. حضرت فرمود: حاجت اوّل من آنكه سر سيّد و مولاى من و پدر من حسين عليه السّلام را به مندهى تا اورا زيارت كنم و از او توشه بردارم و وداع بازپسين گويم . دوّم آنكه حكم كنى تا هر چه از ما به غارت برده اند به ما ردّ كنند. سوّم آنكه اگر قصد قتل من دارى شخصى امين همراهاهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كنى تا ايشان را به حرم جدّشانبرساند. يزيد لعين گفت : امّا ديدار سر پدر هرگز از براى تو ميّسر نخواهد شد، و امّا كشتن تراپس من عفو كردم و از تو گذشتم و زنان را جز تو كسى به مدينه نخواهد برد، و امّاآنچه از شما به غارت ربوده شده من از مال خود به اضعاف قيمت آن عوض مى دهم .حضرت فرمود: ما از مال تو بهره نخواسته ايممال تو از براى تو باشد، ما اموال خويش را خواسته ايم از بهر آنكه بافته فاطمهدختر محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مقنعه و گلوبند و پيراهن او در ميان آنها بوده .يزيد امر كرد تا آن اموال منهوبه را به دست آوردند و ردّ كردند، و دويست دينار هم بهزياده از مال خود داد، حضرت آن زر را بگرفت و بر مردم فقراء و مساكين قسمتكرد.(465) و علاّمه مجلسى و ديگران نقل كرده اند كه يزيداهل بيت رسالت عليهماالسّلام را طلبيد و ايشان را ميان ماندن در شام با حرمت و كرامت وبرگشتن به سوى مدينه با صحّت و سلامت مخيّر گردانيد، گفتنداوّل مى خواهيم ما را رخصت دهى كه به ماتم و تعزيه آن امام مظلوم قيام نمائيم ، گفت آنچهخواهيد بكنيد، خانه اى براى ايشان مقرّر كرد و ايشان جامه هاى سياه پوشيدند و هر كه درشام بود از قريش و بنى هاشم در ماتم و زارى و تعزيت و سوگوارى با ايشان موافقتكردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زارى كردند و در روز هشتم ايشان راطلبيد نوازش و عذر خواهى نمود و تكليف ماندن شام كرد، چونقبول نكردند محملهاى مزيّن براى ايشان ترتيب داده واموال براى خرج ايشان حاضر كرد و گفت اينها عوض آنچه به شما واقع شده . جناب امّكلثوم عليهاالسّلام فرمود: اى يزيد! چه بسيار كم حيائى ، برادران واهل بيت مرا كشته اى كه جميع دنيا برابر يك موى ايشان نمى شود و مى گوئى اينهاعوض آنچه من كرده ام . پس نعمان بن بشير را كه از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود طلبكرد و گفت تجهيز سفر كن و اسباب سفر از هر چه لازم است براى اين زنها مهيّا كن ، و ازاهل شام مردى را كه به امانت و ديانت و صلاح و سداد موسوم باشد با جمعى از لشكر بهجهت حفظ و حراست اهل بيت و ملازمت خدمت ايشان برگمار و ايشان را به جانب مدينه حركت ده.(466) پس به روايت شيخ مفيد رحمه اللّه يزيد حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام را طلبيد درمجلس خلوتى و گفت : خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا قسم ! اگر من در نزدپدرت حاضر بودم آنچه از من طلب مى نمود عطا مى كردم و به هر چه ممكن بود مرگ را ازاو دفع مى دادم و نمى گذاشتم كه كشته شود لكن قضاى خدا بايد جارى شود، اكنون ازبراى برآوردن حاجت تو حاضرم به هر چه خواهى از مدينه براى من بنويس تا حاجتتورا برآورم ، پس امر كرد كه آن حضرت را جامه دادند واهل بيت را كِسوة پوشانيدند و با نعمان بن بشير، رسولى روانه كرد و وصيّت كرد كهشب ايشان را كوچ دهند، در همه جا اهل بيت عليهماالسّلام از پيش روى روان باشند و لشكردر عقب باشند به اندازه اى كه اهل بيت از نظر نيفتند و درمنازل از ايشان دور شوند و در اطراف ايشان متفرّق شوند به منزله نگاهبانان و اگر دربين راه يكى از ايشان را وضوئى يا حاجتى باشد براى رفع حاجت پياده شود همگان بازايستند تا حاجت خود را بپردازد و بر نشيند و چنان كار كنند كه خدمتكاران و حارسان كنندتا هنگامى كه وارد مدينه شوند، پس آن مرد به وصيّت يزيدعمل نمود و اهل بيت عصمت عليهماالسّلام را به آرامى و مدارا كوچ مى داد و از هر جهت مراعاتايشان مى نمود تا به مدينه رسانيد.(467) و قرمانى در ( اخبار الدُّول ) نقل كرده كه نعمان بن بشير با سى نفر،اهل بيت را حركت دادند به همان طريق كه يزيد دستور داده بود تا به مدينه رسيدند. پسفاطمه بنت امير المؤ منين عليه السّلام به خواهرش جناب زينب عليهاالسّلام گفت كه اينمرد به ما احسان كرد آيا ميل داريد كه ما در عوض احسان او چيزى به او بدهيم ؟ جناب زينبعليهاالسّلام فرمود كه ما چيزى نداريم به او عطا كنيم جز حُلّى خود، پس بيرون كردنددست برنجن و دوبازو بندى كه با ايشان بود و براى نعمان فرستادند و عذر خواهى ازكمى آن نمودند. او ردّ كرد جميع را و گفت : اگر اين كار را من براى دنيا كرده بودم همين هامرا كافى بود و بدان خشنود بودم ، ولكن واللّه من احسان نكردم به شما مگر براى خدا وقرابت شما با حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم (468). سيّد بن طاوس رحمه اللّه نقل فرموده : زمانى كه عيالات حضرت سيّد الشهداء عليهالسّلام از شام به مدينه مراجعت مى كردند به عراق رسيدند به(دليل راه ) فرمودند كه ما را از كربلا ببر، پس ايشان را از راه كربلا سير دادند،چون به سر تربت پاك حضرت سيد الشهداء(عليه آلاف التحيه و الثناء) رسيدندجابر بن عبداللّه را با جماعتى از طايفه بنى هاشم و مردانى ازآل پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را يافتند كه به زيارت آن حضرت آمده بودند،پس در يك وقتى به آنجا رسيدند كه يكديگر را ملاقات نمودند و بناى نوحه و زارى ولطمه و تعزيه دارى را گذاشتند و زنان قبائل عرب كه در آن اطراف بودند جمع شدند وچند روز اقامه ماتم و عزادارى نمودند(469). مؤ لف گويد: مكشوف باد كه ثِقات محدّثين و مورّخين متّفق اند بلكه خود سيّدجليل على بن طاوس نيز روايت كرده كه بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام عمرسعد نخست سرهاى شهدا را به نزد ابن زياد روانه كرد و از پس آن روز ديگراهل بيت را به جانب كوفه بُرد و ابن زياد بعد از شناعت و شماتت بااهل بيت عليهماالسّلام ايشان را محبوس داشت و نامه به يزيد بن معاويه فرستاد كه درباب اهل بيت و سرها چه عمل نمايد. يزيد جواب نوشت كه به جانب شام روان بايد داشت .لاجرم ابن زياد تهيّه سفر ايشان نموده و ايشان را به جانب شام فرستاد(470). و آنچه از قضاياى عديده و حكايات متفرّقه سير ايشان به جانب شام از كتب معتبرهنقل شده چنان مى نمايد كه ايشان را از راه سلطانى و قُرى و شهرهاى معموره عبور دادندكه قريب چهل منزل مى شود، و اگر قطع نظر كنيم از ذكرمنازل ايشان و گوئيم از بريّه و غربى فرات سير ايشان بوده ، آن هم قريب به بيستروز مى شود. چه مابين كوفه و شام به خط مستقيم يك صد و هفتاد و پنج فرسخ گفتهشده و در شام هم قريب به يك ماه توقّف كرده اند چنانكه سيّد در(اقبال ) فرموده (471) روايت شده كه اهل بيت يك ماه در شام اقامت كردند در موضعىكه ايشان را از سرما وگرما نگاه نمى داشت ، پس با ملاحظه اين مطالب ، خيلى مستبعد استكه اهل بيت بعد از اين همه قضايا از شام برگردند و روز بيستم شهر صفر كه روزاربعين و روز ورود جابر به كربلا بوده به كربلا وارد شوند و خود سيّد اجلّ اين مطلبرا در (اقبال ) مستبعد شمرده ، بعلاوه آنكه احدى از اجلاء فن حديث و معتمديناهل سِيَر و تواريخ در مقاتل و غيره اشاره به اين مطلب نكرده اند با آنكه ديگر ذكر آن ازجهاتى شايسته بود بلكه از سياق كلام ايشان انكار آن معلوم مى شود؛ چنانكه از عبارتشيخ مفيد در باب حركت اهل بيت عليهماالسّلام به سمت مدينه دريافتى و قريب اين عبارترا ابن اثير و طبرى و قرمانى و ديگران ذكر كرده اند و در هيچ كدام ذكرى از سفر عراقنيست بلكه شيخ مفيد و شيخ طوسى و كفعمى گفته اند كه در روز بيستم صفر، حَرمحضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام رجوع كردند از شام به مدينه و در همان روزجابر بن عبداللّه به جهت زيارت امام حسين عليه السّلام به كربلا آمد واوّل كسى است كه امام حسين عليه السّلام را زيارت كرد.(472) و شيخ ما علاّمه نورى - طاب ثراه - در كتاب (لؤ لؤ و مرجان ) كلام را در ردّ ايننقل بسط تمام داده و از نقل سيّد بن طاوس آن را در كتاب خود عذرى بيان نموده ولكن اينمقام را گنجايش بسط نيست (473). و بعضى احتمال داده اند كه اهل بيت عليهماالسّلام در حين رفتن از كوفه به شام ، بهكربلا آمده اند و اين احتمال به جهاتى بعيد است . وهماحتمال داده شده كه بعد از مراجعت از شام به كربلا آمده اند لكن در غير روز اربعين بوده ،چه سيّد و شيخ ابن نما كه نقل كرده اند ورود ايشان را به كربلا به روز اربعين مقيّدنساخته اند واين احتمال نيز ضعيف است به سبب آنكه ديگران مانند صاحب (روضةالشهداء) و (حبيب السّير) و غيره كه نقل كرده اند مقيّد به روز اربعين ساخته اند، واز عبارت سيّد نيز ظاهر است كه با جابر در يك روز و يك وقت وارد شدند؛ چنانكه فرمود:فَوافَوا في وَقْتٍ واحدٍ و مسلّم است كه ورود جابر به كربلا در روز اربعين بوده وبعلاوه آنچه ذكر شد تفصيل ورود جابر به كربلا در كتاب (مصباح الزائر) سيّد بنطاوس و (بشارة المصطفى ) كه هر دو از كتب معتبره است موجود است و ابدا ذكرى ازورود اهل بيت در آن هنگام نشده با آنكه به حسب مقام بايد ذكر شود و شايسته باشد كه ماروايت ورود جابر را كه مشتمل است بر فوائد كثيره در اينجا ذكر نمائيم .(474) شيخ جليل القدر عماد الدين ابوالقاسم طبرى آملى كه از اجلاّء فن حديث و تلميذ ابوعلىبن شيخ طوسى است در كتاب (بشارة المصطفى ) كه از كتب بسيار نفيسه است ، مُسنَداروايت كرده است از عطيّه بن سعد بن جناده عوفى كوفى كه از رُوات اماميه است واهل سنّت در رجال تصريح كرده اند به صدق او در حديث كه گفت : ما بيرون رفتيم باجابر بن عبداللّه انصارى به جهت زيارت قبر حضرت حسين عليه السّلام پس زمانى كهبه كربلا وارد شديم جابر نزديك فرات رفت وغسل كرد پس جامه را لنگ خود كرد و جامه ديگر را بر دوش افكند پس گشود بسته اى راكه در آن (سُعد) بود و بپاشيد از آن بر بدن خود، پس به جانب قبر روان شد وگامى بر نداشت مگر با ذكر خدا تا نزديك قبر رسيد مرا گفت : كه دست مرا به قبرگذار، من دست وى را بر قبر گذاشتم چون دستش به قبر رسيد بى هوش بر روى قبرافتاد، پس آبى بر وى پاشيدم تا به هوش آمد و سه بار گفت يا حسين ! سپس گفت :حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ؟ آيا دوست جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت : كجا توانى جوابدهى و حال آنكه در گذشته از جاى خود رگهاى گردن تو و آويخته شده بر پشت و شانهتو، و جدائى افتاده ما بين سر و تن تو، پس شهادت مى دهم كه تو مى باشى فرزندخير النّبيين و پسر سيّدالمؤ منين و فرزندهم سوگند تقوى وسليل هُدى و خامس اصحاب كساء و پسر سيّد النقباء و فرزند فاطمه عليهاالسّلام سيّدهزنها و چگونه چنين نباشى و حال آنكه پرورش داده ترا پنجه سيّدالمرسلين و پروريدهشدى در كنار متّقين و شير خوردى از پستان ايمان و بريده شدى از شير باسلام وپاكيزه بودى در حيات و ممات ، همانا دلهاى مؤ منين خوش نيست به جهت فراق تو وحال آنكه شكى ندارد در نيكوئى حال تو، پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او، و هماناشهادت مى دهم كه تو گذشتى بر آنچه گذشت بر آن برادر تو يحيى بن زكريا. پسجابر گردانيد چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام كرد بدين طريق : اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيَّتُهَا الاَْرْواحُ الّتى حَلَّت بِفِناءِ قَبْرَ الْحُسَينِ عَلَيْهِ السَّلامُ وَاَناخَتْبِرَحْلِهِ اَشْهَدُ اَنَّكُم اَقَمْتُمُ الصَّلوةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكوةَ وَاَمَرتُمْ بِالمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِالمُنكَرِ وَ جاهَدْتُمُ المُلْحِدينَ وَعَبدْتُمُ اللّهَ حَتّى اَتيكُمُ اْليَقينُ. پس گفت : سوگند به آنكه بر انگيخت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم را به نبوّتحقّه كه ما شركت كرديم در آنچه شما داخل شديد در آن . عطيه گفت : به جابر گفتم :چگونه ما با ايشان شركت كرديم و حال آنكه فرود نيامديم ما وادئى را و بالا نرفتيمكوهى را و شمشير نزديم و امّا اين گروه ، پس جدائى افتاده ما بين سر و بدنشان واولادشان يتيم و زنانشان بيوه گشته ؟! جابر گفت : اى عطيّه ! شنيدم از حبيب خودرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه مى فرمود: هر كه دوست دارد گروهى را، باايشان محشور شود و هر كه دوست داشته باشدعمل قومى را، شريك شود در عمل ايشان . پس قسم به خداوندى كه محمّد صلى اللّه عليهو آله و سلّم را به راستى برانگيخته كه نيّت من و اصحابم بر آن چيزى است كهگذشته بر او حضرت حسين عليه السّلام و ياورانش . پس جابر گفت : ببريد مرا به سوى خانه هاى كوفه ، پس چون پاره اى راه رفتيم بهمن گفت : اى عطيّه آيا وصيّت كنم ترا و گمان ندارم كه برخورم ترا پس از اين سفر، وآن وصيّت اين است كه دوست دار دوست آل محمّد را مادامى كه ايشان را دوست دارد، و دشمن داردشمن آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم را تا چندى كه دشمن است با ايشان اگر چهروزه دار و نمازگزار باشند، و مدارا كن با دوستآل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم اگر چه بلغزد از ايشان پائى از بسيارى گناهان واستوار و ثابت بماند پاى ديگر ايشان از راه دوستى ايشان ، همانا دوست ايشان بازگشتنمايد به بهشت و دشمن ايشان باز گردد به دوزخ (475). تذييل : از توصيف جابر حضرت امام حسين عليه السّلام را به (خامس اصحاب كساء)معلوم مى شود كه اين لقب از القاب معروفه آن حضرت بوده و حديث اجتماع خمسه طيبهعليهماالسّلام تحت كساء از احاديث متواتره است كه علماء شيعه و سنّى روايت كرده اند، ودر احاديث آيه تطهير بعد از اجتماع ايشان نازل شده ، و هم در احاديث مباهله نيز به كثرتوارد است ، و شايد سرّ جمع نمودن حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم انوارطيبه اهل بيت مكرّم را تحت كساء براى رفع شبهه باشد كه كسى نتواند ادّعاىشمول آيه براى غير مجتمعين تحت كساء نمايد اگر چه جمعى از معاندين عامه تعميم دادندولى اغراض فاسده آنها از بيانات وارده آنها واضح و هويداست . و امّا حديث معروف به حديث كساء كه در زمان ما شايع است به اين كيفيّت در كتب معتبره ومعروفه واصول حديث و مجامع متقنه محدّثين ديده نشده مى توان گفت از خصائص كتاب(منتخب ) است . و امّا آنچه جابر در كلام خود گفته كه تو گذشتى بر طريقه يحيىبن زكريا اشاره است به مشابهت تامّه كه ما بين سيدالشهداء عليه السّلام و يحيى بنزكريا عليه السّلام واقع است ، چنانچه تصريح به آن فرموده حضرت صادق عليهالسّلام در خبرى كه فرموده : زيارت كنيد حضرت حسين عليه السّلام را و جفا نكنيد او راكه او سيّد شهداء و سيّد جوانان اهل بهشت و شبيه يحيى بن زكريا است .(476) و جُمله اى از اهل حديث روايت كرده اند از سيّد سجّاد عليه السّلام كه فرمود: بيرون شديمبا پدرم حسين عليه السّلام پس فرود نيامد در منزلى و كوچ نكرد از آنجا مگر آنكه يادنمود يحيى بن زكريا را. و روزى فرمود كه از پستى اين جهان بود كه سر يحيى راهديه فرستادند براى زن زناكارى از بنى اسرائيل (477) و بعيد نيست كه تكرارذكر امام حسين عليه السّلام ، يحيى عليه السّلام را اشاره به همين معنى بوده باشد؛ امّاوجه شباهت كه ما بين اين دو مظلوم بوده پس بسيار است و ما به ذكر هشت وجه اكتفا مى كنيم: اوّل - آنكه همنامى براى اين هر دو معصوم پيش از تسميه آنها نبوده ، چنانچه در رواياتعديده وارد است كه نام يحيى و حضرت حسين عليهماالسّلام را كسى پيش از اين دو مظلومنداشته ؛ دوّم - آنكه مدّت حمل هر دو شش ماه بوده ، چنانچه در جمله اى از روايات وارد است ؛ سوّم - آنكه قبل از ولادت هر دو، اخبار و وحى آسمانى به ولادت و شرح مجارىاحوال هر دو آمد چنانچه مشروحا در باب ولادت حضرت الشهداء عليه السّلام و درتفسيرآيه : (وَحَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْهاوَ وَضعَتْهُ كُرها) محدّثين ومفسّريننقل كرده اند.(478) چهارم - گريستن آسمان بر هردوكه در روايت فريقين در تفسير آيه كريمه فَما بَكَتْعَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الاَْرْضُ(479) وارد است . و قطب راوندى روايت كرده بَكَتِ السَّماءُ عَلَيهما اَرْبَعينَ صَباحا الخ .(480) پنجم - آنكه قاتل هر دو ولد زنا بوده و در اين باب چندين روايت وارد شده بلكه ازحضرت باقر عليه السّلام مروى است كه انبياء را نكشد مگر اولاد زنا(481) ششم - آنكه سر هر دو را در طشت طلا نهادند و براى زنا كاران و زنا زادگان هديهبردند چنانچه در جمله اى از روايات هست لكن تفاوتى كه هست سر يحيى عليه السّلام رادر طشت بريدند كه خون او به زمين نرسد تا سبب غضب الهى نشود لكن كفّار كوفه واتباع بنى اميّه - لعنهم اللّه - اين رعايت را از حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام نكردند. وَلَنِعمَ ما قيلَ: شعر :حيف است خون حلق تو ريزد به روى خاك
|
يحياى من اجازه كه طشتى بياورم
| هفتم - تكلّم سر يحيى عليه السّلام چنانچه در (تفسير قمّى ) است ، و تكلّم سر مطهّرجناب سيدالشهداء عليه السّلام چنانچه در مقام خود گذشت .(482) هشتم - انتقام الهى براى يحيى و امام حسين عليهماالسّلام به كشته شدن هفتاد هزار تنچنانچه در خبر (مناقب ) است (483). و از تطبيق حال حضرت سيّد الشهداء با حضرت يحيى عليهماالسّلام معلوم مى شود سرّاحاديث وارده كه آنچه در اُمَم سابقه واقع شده در اين امّت واقع شود. حَذْوالنّعل بالنّعل والقذّة بالقذّة واللّه العالم . و امّا وصيّت جابر به عطيّه كه دوست دار دوستآل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم را الخ ، شبيه به همين را نوشته حضرت امام رضاعليه السّلام براى جمّال خويش به اين عبارت : كُنْ مُحِبّا لاَِّلِ مُحَمَّدٍ عليهماالسّلام وَ اِنْ كُنْتَ فاسِقا وَ مُحِبّا لِمُحِبِّهِمْ وَ اِنْ كانُوافاسِقينِ.(484) قطب راوندى در (دعوات ) فرموده كه اين مكتوب شريف الا ن نزد بعضى ازاهل (كرمند) كه قريه ايست از ناحيه ما به اصفهان موجود است و واقعه اش آن است كهمردى از اهل آن قريه جمّال مولاى ما ابوالحسن عليه السّلام بوده و در زمان توجّه آن سلطانايمان به سمت خراسان ، چون خواسته از خدمت آن حضرت مرخّص شود عرض كرده يابنرسول اللّه مرا مشرّف فرما به چيزى از خطّ مباركت كه تبرّك جويم به آن و آن مرد از عامّهبوده پس حضرت اين مكتوب را به او عنايت فرموده (485)
|
|
|
|
|
|
|
|