يزيد ملعون چون از ورود اهل بيت طاهره عليهماالسّلام به شام آگهى يافت مجلس آراست وبه زينت تمام بر تخت خويش نشست و ملاعين اهل شام را حاضر كرد، از آن سوىاهل بيت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را به سرهاى شهداء عليهماالسّلام در بابدارالا ماره حاضر كردند در طلب رخصت بازايستادند. نخستين ، زَحْر بن قيس - كه ماءموربردن سر حضرت حسين عليه السّلام بود - رخصتحاصل كرده بر يزيد داخل شد، يزيد از او پرسيد كه واى بر تو خبر چيست ؟
گفت : يا امير المؤ منين بشارت باد ترا كه خدايت فتح و نصرت داد همانا حسين بن علىعليهماالسّلام با هيجده تن از اهل بيت خود و شصت نفر از شيعيان خود بر ما وارد شدند مابر او عرضه كرديم كه جانب صلح و صلاح را فرو نگذارد و سر به فرمان عبيداللّهبن زياد فرود آورد و اگر نه مهيّاى قتال شود ايشان طاعت عبيداللّه بن زياد راقبول نكردند و جانب قتال را اختيار نمودند. پس بامدادان كه آفتاب طلوع كرد با لشكربر ايشان بيرون شديم و از هر ناحيه و جانب ايشان را احاطه كرديم و حمله گرانافكنديم و با شمشير تاخته بر ايشان بتاختيم و سرهاى ايشان را موضع آن شمشيرهاساختيم ، آن جماعت را هول و هرب پراكنده ساخت چنانكه به هر پستى و بلندى پناهندهگشتند بدانسان كه كبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند به خدا يا امير المؤ منينبه اندك زمانى كه ناقه را نحر كنند يا چشم خوابيده به خواب آشنا گردد تمام آن ها رابا تيغ درگذرانيد و اوّل تا آخر ايشان را مقتول و مذبوح ساختيم . اينك جسدهاى ايشان درآن بيابان برهنه و عريان افتاده با بدنهاى خون آلوده و صورتهاى بر خاك نهاده همىخورشيد بر ايشان مى تابد، و باد، خاك و غبار برايشان مى انگيزاند و آن بدنها راعقابها و مرغان هوا همى زيارت كنند در بيابان دور.
چون آن ملعون سخن به پاى آورد يزيد لختى سر فرو داشت و سخن نكرد پس سربرآورد و گفت : اگر حسين را نمى كشتيد من از كردار شما بهتر خشنود مى شدم و اگر منحاضر بودم حسين را معفوّ مى داشتم و او را عرضه هلاك و دمار نمى گذاشتم .
بعضى گفته اند كه چون زحر واقعه را براى يزيدنقل كرد آن بسيار متوحّش شد و گفت : ابن زياد تخم عداوت مرا دردل تمام مردم كشت و عطائى به زحر نداد و او را از نزد خود بيرون كرد.
و اين معجزه بود از حضرت سيدالشهداء عليه السّلام ؛ چه آنكه در اثناء آمدن به كربلابه زُهيْر بن قَين خبر داد كه زَحر بن قيس سر مرا براى يزيد خواهد برد به اُميد عطا وعطائى به وى نخواهد كرد، چنانچه محمّدبن جرير طبرىنقل كرده . (416)
پس مُخَفّر بن ثَعْلَبه كه ماءمور به كوچ دادناهل بيت عليهماالسّلام بود از درِ دارالا ماره در آمد و ندا در داد و گفت :
هذا مُخَفّر بن ثَعْلَبه اَتى اَميرَ المُؤ منينَ بِالِلّئامِ الْفَجَرة ؛
يعنى من مُخَفّر بن ثعلبه هستم كه لئام فَجَره را به درگاه امير المؤ منين يزيد آورده ام .
حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام فرمود: آنچه مادر مُخَفّر زائيده شرير تر و لئيم تراست . و به روايت شيخ ابن نما اين كلمه را يزيد جواب مُخَفّر داد(417) و شايد ايناَوْلى باشد؛ چه آنكه حضرت امام زين العابدين عليه السّلام با اين كافران كه از راهعناد بودند كمتر سخن مى كرد.
شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده در بين راه شام با احدى از آن كافران كه همراه سر مقدّسبودند تكلّم نكرد.(418) و گفتن يزيد اين نوع كلمات را گاهى شايد از بهر آن باشدكه مردم را بفهماند كه من قتل حسين را نفرمودم و راضى به آن نبودم .
و جمله اى از اهل تاريخ گفته اند كه در هنگامى كه خبر وروداهل بيت عليهماالسّلام به يزيد رسيد آن ملعون در قصر جيرون و منظر آنجا بود و همين كهاز دور نگاهش به سرهاى مبارك بر سر نيزه ها افتاد از روى طَرَب و نشاط اين دو بيتانشاد كرد:
شعر :لَما بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ(419) وَ اَشْرَقَتْ
|
تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلى رُبى جَيْرونِ
|
نَعَبَ الْغُرابُ قُلْتُ صِحْ اَوْ لاتَصِحْ
|
فَلَقَدْ قَضَيْتُ مِنَ الْغَريمِ دُيُونى (420)
|
مراد آن ملحد اظهار كفر و زندقه و كيفر خواستن ازرسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم بوده يعنىرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم پدران و عشيره مرا در جنگ بدر كشت من خونخواهىاز اولاد او نمودم ، چنانچه صريحاً اين مطلب كفر آميز را در اشعارى كه بر اشعار ابنزبعرى افزود در مجلس ورود اهل بيت عليهماالسّلام خوانده :
شعر :قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِن ساداتِهِمْ
|
وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ(421)
|
(الى آخره )
بالجمله ؛ چون سرهاى مقدّس را وارد آن مجلس شوم كردند سر مبارك حضرت امام حسين عليهالسّلام را در طشتى از زر به نزد يزيد نهادند و يزيد كه مدام عمرش به شُرب مدام مىپرداخت اين وقت از شُرب خَمْر نيك سكران بود و از نظاره سر دشمن خود شاد و فرحانگشت ، و اين اشعار را گفت :
شعر :يا حُسنَهُ يَلْمَعُ بِاليَدَينِ
|
يَلْمَعُ فى طَسْتٍ مِنَ اللُّجَيْنِ
|
كاَنّما حُفّ بِوَرْدَتَيْنِ
|
كَيْفَ رَاَيْتَ الضَّربَ يا حُسَيْنُ
|
شَفَيْتُ غِلّى مِنْ دَمِ الْحُسَينِ
|
يا لَيْتَ مَن شاهَدَ في الحُنَيْنِ
|
يَرَوْنَ فِعْلِى الْيَومَ بِالحُسَيْنِ.
و شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه چون سر مطهّر حضرت را با ساير سرهاى مقدّس درنزد او گذاشتند يزيد ملعون اين شعر را گفت :
شعر :نُفَلِّقُ هاماً مِنْ رِجال اَعِزَّةٍ
|
عَلَيْنا وَهُمْ كانوا اَعَقَّ وَاَظْلَما
|
يحيى بن حكم - كه برادر مروان بود و با يزيد در مجلس نشسته بود - اين دو شعرقرائت كرد:
شعر :لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَدْنى قَرابَةً
|
مِنِ ابْنِ زِيادِ الْعَبْدِ ذِى النَّسَبِ الْوَغْلِ
|
سُمَيَّةُ اَمْسى نَسْلُها عَدَدَ الْحَصى
|
وَ بِنْتُ رَسُول اللّهِ لَيْسَتْ بِذى نَسْلِ
|
يزيد دست بر سينه او زد و گفت ساكت شو يعنى در چنين مجلس جماعتآل زياد را شناعت مى كنى و بر قلّت آل مصطفى دريغ مى خورى (422).
از معصوم عليه السّلام روايت شده كه چون سر مطهّر حضرت امام حسين عليه السّلام را بهمجلس يزيد در آوردند مجلس شراب آراست و با نديمان خود شراب زهرمار مى كرد و باايشان شطرنج بازى مى كرد و شراب به ياران خود مى داد و مى گفت : بياشاميد كه اينشراب مباركى است كه سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دلشاد و خرّم گرديده ام وناسزا به حضرت امام حسين و پدر و جدّ بزرگوار او عليهماالسّلام مى گفت .
و هر مرتبه كه در قمار بر حريف خود غالب مى شد سه پياله شراب زهرمار مى كرد وتَهِ جرعه شومش را پهلوى طشتى كه سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند مى ريخت .
پس هر كه از شيعيان ما است بايد كه از شراب خوردن و بازى كردن شطرنج اجتنابنمايد و هر كه در وقت نظر كردن به شراب يا شطرنج صلوات بفرستد بر حضرت امامحسين عليه السّلام و لعنت كند يزيد و آل زياد را، حقتعالى گناهان او را بيامرزد هر چندبه عدد ستارگان باشد.(423)
در (كامل بهائى ) از (حاويه ) نقل كرده كه يزيد خمر خورد و بر سر حضرت امامحسين عليه السّلام ريخت ، زن يزيد آب و گلاب برگرفت و سر منوّر امام عليه السّلام راپاك بشست ، آن شب فاطمه عليهاالسّلام را در خواب ديد كه از او عذر مى خواست .
بالجمله ؛ چون سرهاى مبارك را بر يزيد وارد كردند،اهل بيت عليهماالسّلام را نيز در آوردند در حالتى كه ايشان را به يك رشته بسته بودندو حضرت على بن الحسين عليه السّلام را در (غُل جامعه ) بود و چون يزيد ايشان رابه آن هيئت ديد گفت ، خدا قبيح و زشت كند پسر مرجانه را اگر بين شما و او قرابت وخويشى بود ملاحظه شما ها را مى نمود و اين نحو بد رفتارى با شما نمى نمود و بهاين هيئت و حال شما را براى من روانه نمى كرد.(424)
و به روايت ابن نما از حضرت سجّاد عليه السّلام دوازده تن ذكور بودند كه در زنجير وغل بودند، چون نزد يزيد ايستادند، حضرت سيّد سجاد عليه السّلام رو كرد به يزيد وفرمود: آيا رخصت مى دهى مرا تا سخن گويم ؟ گفت : بگو ولكن هذيان مگو. فرمود: من درموقفى مى باشم كه سزاوار نيست از مانند من كسى كه هذيان سخن گويد، آنگاه فرمود: اىيزيد! ترا به خدا سوگند مى دهم چه گمان مى برى بارسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم اگر ما را بدينحال ملاحظه فرمايد؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام فرمود: اىيزيد! دختران رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را كسى اسير مى كند!اهل مجلس و اهل خانه يزيد از استماع اين كلمات گريستند چندان كه صداى گريه و شيونبلند شد، پس يزيد حكم كرد كه ريسمانها را بريدند و غلها را برداشتند.(425)
شيخ جليل على بن ابراهيم القمى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه چون سرمبارك حضرت سيّد الشهداء را با حضرت على بن الحسين و اسراىاهل بيت عليهماالسّلام بر يزيد وارد كردند على بن الحسين عليه السّلام را غلّ در گردنبود يزيد به او گفت : اى على بن الحسين ! حمد مر خدايى را كه كشت پدرت را!؟ حضرتفرمود كه لعنت خدا بر كسى باد كه كشت پدر مرا. يزيد چون اين بشنيد در غضب شدفرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود: هر گاه بكشى مرا پس دخترانرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را كه برگرداند به سوى منزلگاهشان وحال آنكه محرمى جز من ندارند. يزيد گفت : تو بر مى گردانى ايشان را به جايگاهخودشان . پس يزيد سوهانى طلبيد و شروع كرد به سوهان كردن(غل جامعه ) كه بر گردن آن حضرت بود، پس از آن گفت : اى على بن الحسين ! آيا مىدانى چه اراده كردم بدين كار؟ فرمود: بلى ، خواستى كه ديگرى را بر من منّت و نيكىنباشد، يزيد گفت : اين بود به خدا قسم آنچه اراده كرده بودم . پس يزيد اين آيه راخواند:
(ما اَصابَكُمْ مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كثيرٍ.)(426)
حاصل ترجمه آن است كه : گرفتاريها كه به مردم مى رسد به سبب كارهاى خودشاناست و خدا در گذشت كند از بسيارى .
حضرت فرمود: نه چنين است كه تو گمان كرده اى اين آيه درباره ما فرود نيامده بلكهآنچه درباره ما نازل شده اين است .
(ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فىِ الاَرْضِ وَ لا فى اَنْفُسِكُمْ اَلا فى كتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْنَبْرَاَها...)(427).
مضمون آيه آنكه : نرسد مصيبتى به كسى در زمين و نه در جانهاى شما آدميان مگر آنكه درنوشته آسمانى است پيش از آنكه خلق كنيم او را تا افسوس نخوريد بر آنچه از دستشما رفته و شاد نشويد براى آنچه شما را آمده . پس حضرت فرمود: مائيم كسانى كهچنين هستند(428).
بالجمله ؛ يزيد فرمان داد تا آن سر مبارك را در طشتى در پيش روى او نهادند واهل بيت عليهماالسّلام را در پشت سر او نشانيدند تا به سر حسين عليه السّلام نگاه نكنند،سيّد سجّاد عليه السّلام را چون چشم مبارك بر آن سر مقدّس افتاد بعد از آن هرگز از سرگوسفند غذا ميل نفرمود، و چون نظر حضرت زينب عليهاالسّلام بر آن سر مقدس افتاد بىطاقت شد و دست برد گريبان خود را چاك كرد و با صداى حزينى كه دلها را مجروح مىكرد نُدبه آغاز نمود و مى گفت : يا حُسَينا و اَىْ حبيبرسول خدا واى فرزند مكه و مِنى ، اى فرزند دلبند فاطمه زهراء و سيده نساء، اىفرزند دختر مصطفى ! اهل مجلس آن لعين همگى به گريه در آمدند و يزيد خبيث پليدساكت بود.
شعر :وَ مِمّا يُزيلُ الْقَلبَ عَنْ مُسْتَقِرّها
|
وَ يَتْرُكُ زَنْدَ الْغَيْظِ فى الصَّدر وارِيا(429)
|
وُقُوف بَناتِ الْوَحى عِنْدَ طَليقِها
|
بِحالٍ بِها تَشْجينَ(430) حَتّى الاَْعادِيا
|