بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل چهارم : در بيان وقايعى كه بعد از شهادت واقع شد
چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيد، اسب آن حضرت درخون آن حضرت غلطيد و سر و كاكُل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اَعلىصورت بانگ و عَويلى برآورد و روانه به سوى سرا پرده شد چون نزد خيمه آنحضرت رسيد چندان صيحه كرد و سرخود را بر زمين زد تا جان داد، دختران امام عليهالسّلام چون صداى آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرت استكه بى صاحب غرقه به خون مى آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده ، آن وقت غوغاىرستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و وااماماه بلندشد.(302)
شاعر عرب در اين مقام گفته :
شعر :

وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ
يَنُوحُ وَيَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا
خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا
فَعايَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا
فاَدْمَيْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ
وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَيْسَ يَصْطَلى
و شاعر عجم گفته :
شعر :
به نا گه رفرف معراج آن شاه
كه با زين نگون شد سوى خرگاه
پروبالش پر از خون ديده گريان
تن عاشق كُشش آماج پيكان
به رويش صيحه زد دخت پيمبر
كه چون شد شهسوار رُوز محشر
كجا افكنديش چونست حالش
چه با او كرد خصم بدسگالش
مرآن آدم وَش پيكربهيمه
همى گفت الظليمه الظليمه
سوى ميدان شد آن خاتون محشر
كه جويا گردد از حال برادر
ندانم چُون بُدى حالش در آن حال
نداند كس بجز داناى احوال
راوى گفت : پس اُم كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه وعويل برداشت و مى گفت :
وامُحَمَّداه واجَدّاه و انبِيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌبِالْعَراء صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَةِ وَالرِداء.(303)
و آن قدر ندبه و گريه كرد تا غشّ كرد. و حال ديگراهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنهاگذشت كه احدى را ياراى تصوّر و بيان تقرير و تحرير آن نيست .
وَفِى الزّيارَةِ الْمَرْوِيَّةِ عَنِ النّاحِيَةِ الْمُقَدَّسَةِ:
وَاَسْرَعَ فَرَسُكَ شارِدا اِلى خِيامِكَ قاصِدا مُهَمْهِما باِكيا فَلَمّا رَاَيْنَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخْزِيّاوَنَظَرْنَ سَرْجِكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الّشُعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتٍوَ عَنْالوُجُوهِ سافِراتٍ وَبِالْعَويلِ داعِياتٍ وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَاِلى مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ وَالشِّمرُجالِسٌ عَلى صَدْرِكَ مُوْلِعٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِكَ قابِضٌ عَلى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذابِحٌ لَكَبُمهَنَّدِهِ قَدْ سَكَنَتْ حَواسُّكَ وَ خَفِيَتْ اَنْفاسُكَ وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَاْسُكَ.
راوى گفت : چون لشكر، آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمعِ رُبودن لباس ‍ او برجَسَد مقدّس آن شهيد مظلوم روى آوردند، پيراهن شريفش را اسحاق بن حَيْوَة (304)حَضْرَمى برداشت و بر تن پوشيد و مبروص شد و مُوى سر و رويش ريخت ، و در آنپيراهن زياده از صد و ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.
عِمامه آن حضرت را اَخْنَس بن مَرْثَد و به روايت ديگر جابربن يزيد اَزْدى برداشت و برسر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اَسْوَد بن خالد ربود. و انگشتر آنحضرت را بحدل بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.
مختار به سزاى اين كار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خودبغلطيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث برد و از اينجهت او را (قيس القطيفه ) ناميدند.(305)
روايت شده كه آن ملعون مجذو م شد و اهل بيت او از او كناره كردند و او را درمَزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مى دريدند.
زره آن حضرت را عمر سعد برگرفت و وقتى كه مختار او را بكشت آن زره را بهقاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مى نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته اندكه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جُمَيْع بنالْخَلِق اءَوْدي ، و به قولى اَسْوَد بن حَنْظَله تَميمى ، و به روايتى فَلافِس نَهْشَلىبرداشت ، و اين شمشير غير از ذوالفقار است زيرا كه ذوالفقار ياامثال خُودْ از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است .(306)
مؤ لّف گويد: كه در كتب مقاتل ذكرى از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء - رضى اللهعنهم - نشده لكن آنچه به نظر مى رسد آن است كه اَجلاف كوفه اِبقاء بر احدى نكردند وآنچه بر بدن آنها بود ربودند.
ابن نما گفته كه حكيم بن طُفَيلْ جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السّلام راربود.(307)
در زيارت مرويّه صادقيّه شهداء است (وسَلَبُوكُمْ لاِبْنِ سُمَيَّةَ وَابْنِ آكِلَةِ الاَْكْبادِ.)
در بيان شهادت عبداللّه بن مُسلم دانستى كهقاتل او از تيرى كه به پيشانى آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آنتير را بيرون آورد چگونه تصور مى شود كسى كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاحمقتول خود بگذرد.
در حديث معتبر مروى از (زائده ) از على بن الحسين عليه السّلام تصريح به آن شده درآنجا كه فرموده :
وَكَيفَ لا اَجْزَعُ وَاَهْلَعُ وَقَدْ اَرَى سَيِّدى وَ إ خْوَتى و عُمُومَتى وَ وَلَدِ عَمّى وَاَهْلى مُصْرَعينَبِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالْعَراءِ مُسْلَبينَ لا يُكْفَنُونَ وَ لا يُوارُونَ.(308)
فصل پنجم : در بيان غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را
قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَيْنِالْبَتُولِ.(309)
چون لشكر از كار جناب امام حسين عليه السّلام پرداختند آهنگ خِيام مقدسه و سَرادقاهل بيت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى كردند، چون به خِيام محترم رسيدندمشغول به تاراج و يغما شدند و آنچه اسباب واثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى وحُلَل چيزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه ديدار شد ببردند، وتفصيل اين واقعه شايسته ذكر نباشد.
به هر حال ؛ زنها گريه و ندبه آغاز كردند و احدى از آن سنگدلان دلش بهحال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبيله بكربنوائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون ديد كه آن بى دينان متعرض دخترانپيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى كنند دلشبه حال آن بينوايان سوخت شمشيرى برداشت رو به خيمه كرد و گفت :
يا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؟!
اى آل بكربن وائِل ! آيا اين مردانگى و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كهدختران پيغمبر را چنين غارتگرى كنند و شما اعانت ايشان نكنيد؟ پس به حمايتاهل بيت رو به لشكر كرد و گفت :
لا حُكْمَ اِلا للّهِ يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.
شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانيد. راوى گفت : پسبيرون نمودند زنها را از خيمه پس آتش زدند خيمه ها را.
فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.(310)
و چه نيكو سروده در اين مقام صاحب (معراج المحبة ) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :
شعر :
چُه كار شاه لشكر بر سر آمد
سوى خرگه سپه غارتگر آمد
به دست آن گروه بى مروّت
به يغما رفت ميراث نبوّت
هر آن چيزى كه بُد در خرگه شاه
فتاد اندر كف آن قوم گمراه
زدند آتش همه آن خيمه گه را
كه سوزانيد دودش مهر و مه را
به خرگه شد محيط آن شعله نار
همى شد تا به خيمه شاه بيمار
بتول دومين شد در تلاطم
نمودى دست و پاى خويشتن گم
گهى در خيمه و گاهى برون شد
دل از آن غصه اش درياى خون شد
من از تحرير اين غم ناتوانم
كه تصويرش زده آتش به جانم
مگر آن عارف پاكيزه نيرو
در اين معنى بگفت كه آن شِعر نيكو
اگر دردم يكى بودى چه بودى
وگر غم اندكى بودى چه بودى (311)
حُمَيْد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِيام عبور مى كرديم تا بهعلى بن الحسين عليهماالسّلام رسيديم . ديديم كه در شدّت مرض و بستر غم و بيمارى وناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم ؟ منگفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردميد شماها، آيا اين كودكِ ناتوان را هم مى خواهيدبكشيد؟ همين مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت ؛ و شرّ ايشان را(312)از آن حضرت برگردانيدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زير بدن آن حضرتبود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.
اين هنگام عمر سعد در رسيد، زنان اهل بيت نزد او جمع شدند و بر روى او صيحه زدند وسخت بگريستند كه آن شقى بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه ديگركسى به خيمه زنان داخل نشود و آن جوان بيمار را متعرّض نگردد. زنها كهحال رقّتى از او مشاهده كردند از آن خبيث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اندبه ما ردّ كنند تا ما خود را مستور كنيم . ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربودهبه ايشان ردّ نمايد، سوگند به خدا كه هيچ كسامتثال امر او نكرد و چيزى ردّ نكردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر كرد كهموكّل بر حفظ خِيام باشند كه كسى از زنها بيرون نشود و لشكر هم متعرضحال آنها نگردند، پس ‍ روى به خيمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه مَنْ يَنْتَدِبُلِلْحُسَيْنِ؟ كيست كه ساختگى كند و اسب بر بدن حسين براند؟
ده تن حرام زاده ساختگى مهيّا اين كار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آنبدنشريف بتاختند و استخوانهاى سينه و پشت و پهلوى مباركش را در هم شكستند واين جماعتچون به كوفه آمدند در برابر ابن زياد ملعون ايستادند، اُسَيْد بن مالككه يكى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جايزه بسيار بگيرداين شعر را مُفاَخَرةخواند:
شعر :
نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ
بِكُلّ يَعْبوُبٍ شَديد الا سْرِ(313)
ابن زياد گفت چه كسانيد؟ گفتند: اى امير! ما آن كسانيم كه امير را نيكو خدمت كرديم ، اسببر بدن حسين رانديم به حدّى كه استخوانهاى سينه او را به زير سُم ستور مانند آردنرم كرديم ؛ ابن زياد وَقْعى برايشان نگذاشت و امر كرد كه و در زيارتى كه به روايتسيّد بن طاوس از ناحيه مقدّسه بيرون آمده از فرزندان امام حسين عليه السّلام على وعبداللّه مذكور است ، و از فرزندان اميرالمؤ منين عليه السّلام عبداللّه و عبّاس ‍ جعفر وعثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن عليه السّلام : ابوبكر و عبداللّه و قاسم ، و ازفرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندانعقيل : جعفر و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعيد بنعقيل و عبداللّه و ابى عبداللّه و فرزندان مسلم ، و ايشان با حضرت سيّدالشهداء عليهالسّلام هيجده نفر مى شوند و شصت و چهار نفر ديگر از شهداء در آن زيارت به اسممذكورند(314).
شيخ طوسى رحمه اللّه در (مصباح ) از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : مندر روز عاشورا به خدمت آقاى خود حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام رفتم ديدم كهرنگ مبارك آن حضرت متغيّر گرديده و آثار حُزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانندمرواريد آب از ديده هاى مبارك او مى ريزد؛ گفتم : يابنرسول اللّه ! سبب گريه شما چيست ؟ هرگز ديده شما گريان مباد، فرمود: مگر غافلىكه امروز چه روزى است ؟ مگر نمى دانى كه درمثل اين روز حسين عليه السّلام شهيد شده است ؟ گفتم : اى آقاى من ! چه مى فرمائى درروزه اين روز؟ فرمود كه (روزه بدار بى نيّت روزه ، و در روز افطار بكن نه از روىشماتت . و در تمام روز روزه مدار و بعد از عصر به يك ساعت به شربتى از آب افطاربكن كه در مثل اين وقت از اين روز جنگ از آل رسُول صلى اللّه عليه و آله و سلّم منقضى شدو سى نفر از ايشان و آزاد كرده هاى ايشان بر زمين افتاده بودند كه دشوار بود بررسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شهادت ايشان و اگر حضرت در آن روز زنده بودهمانا آن حضرت صاحب تعزيه ايشان بود). پس حضرت آن قدر گريست كه ريش ‍مباركش ترشد(315).
از اين حديث شريف استفاده مى شود كه آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه دركربلا شهيد شدند هيجده تن بودند؛ زيرا كه ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده كهده نفر از مواليان امام حسين عليه السّلام و دو نفر از مواليان اميرالمؤ منين عليه السّلام دركربلا شهيد شدند(316)، پس از اين جمله با هيجده تن ازآل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سى نفر مى شوند.
بالجمله ؛ در عدد شهداء طالبييّن اختلاف است و آنچه اقوى مى نمايد آن است كه هيجده تندر ملازمت حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام ازآل پيغمبر شهيد شده اند؛ چنانچه در روايت معتبر (عيون ) و (امالى ) است كه حضرتامام رضا عليه السّلام به ريّان فرموده (317) و مطابق است باقول زحر بن قيس كه در آن رزمگاه حاضر بود و بيايد كلام او و موافق است با روايتىكه از حضرت سجاد عليه السّلام مروى است كه فرمود: من ، پدر و بردارم و هفده تنازاهل بيت خود را صريع و مقتول ديدم كه به خاك افتاده بودند الى غير ذلك و همين استمختار صاحب (كامل بهائى )(318) و مى توان گفت آنانكه هفده تن شمار كرده اندطفل رضيع را در شمار نياورده باشند پس راجع به اينقول مى شود، و خبر معاوية بن وهب را كه در اوايل باب ذكر كرديم هم به اين مطلبحمل كنيم . واللّه تعالى هو العالم .
مقصد چهارم : در وقايع متاءخّره بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام از حركت اهل بيت طاهره از كربلا تا ورود به مدينه منوره و ذكر بعضى از مراثى و غدد اولاد آن حضرت
فصل اوّل : در بيان فرستادن سرهاى شهداء و حركت از كربلا بجانب كوفه
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السّلام پرداخت نخستين سر مبارك آنحضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حُمَيْد بن مُسلمسپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيداللّه بن زياد روانه كرد. خولى آن سرمطهّر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود وملاقات ابن زياد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .
طبرى و شيخ ابن نما روايت كرده اند از (نَوار) زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آنحضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد(319). من ازاو پرسيدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم ، گفتم :واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كهسر من تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم درنزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زير آن بود نشستم ، پس ‍ سوگند به خدا كه پيوسته مىديدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده ، و مرغان سفيد همى ديدم كه دراطراف آن سر طَيَران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابنزياد برد(320).
مؤ لّف گويد: كه ارباب مَقاتل معتبره از حالاهل بيت امام حسين عليه السّلام در شام عاشورانقل چيزى نكرده اند و بيان نشده كه چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در اينكتاب نقل كنيم ، بلى بعضى شُعراء در اين مقام اشعارى گفته اند كه ذكر بعضش مناسباست .
صاحب (معراج المحبّة ) گفته :
شعر :
چه از ميدان گردون چتر خورشيد
نگون چون رايت عبّاس گرديد
بتول دوّمين اُمّ المَصائب
چه خود را ديد بى سالار و صاحب
بر اَيتام برادر مادرى كرد
بَنات النَّعش را جمع آورى كرد
شفا بخش مريضان شاه بيمار
غم قتل پدر بودش پرستار
شدندى داغداران پيمبر
درون خيمه سوزيده ز اخگر
به پا شد از جفا و جور امّت
قيامت بر شفيعان دست امّت
شبى بگذشت بر آل پيمبر
كه زهرا بود در جنّت مُكدّر
شبى بگذشت بر ختم رسولان
كه از تصوير آن عقل است حيران
ز جمّال و حكايتهاى جمّال
زبانِ صد چُه من ببريده و لال
ز انگشت و ز انگشتر كه بودش
بود دُور از ادب گفت و شنودش (321)
ديگرى گفته از زبان جناب زينب عليهاالسّلام (گوينده نَيِرّ تبريزى است ):
شعر :
اگر صبح قيامت را شبى هست آن شب است امشب
طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
برادر جان ! يكى سر بر كن از خواب و تماشا كن
كه زينب بى تو چون در ذكر ياربّ ياربّ است امشب
جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشب
سَرَت مهمان خولى و تنت با ساربان همدم
مرا باهر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
صَبا از من به زهرا گوبيا شام غريبان بين
كه گريان ديده دشمن به حال زينب است امشب (322)
و محتشم رحمه اللّه گفته :
شعر :
كاى بانوى بهشت بيا حال ما ببين
ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين
بنگر به حال زار جوانان هاشمى
مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين (323)
بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسين عليه السّلام را به خولى سپرد امر كرد تا ديگرسرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهىشمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زياد فرستاد و بهقولى سرها را در ميان قبايل كِنْدَه و هَوازِن و بنى تَميم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و سايرقبايل پخش ‍ كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوى او تقرّب جويند. و خود آن ملعونبقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقتزوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گزاشت و همگى را به خاك سپردو چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آلهو سلّم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار كردند و سيّد سجّادعليه السّلام را (غُل جامعه )(324) بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك وروم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امامحسين عليه السّلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صيحه و ندبهبرداشتند. صاحب (معراج المحبّة ) گفته :
شعر :
چُه بر مَقْتل رسيدند آن اسيران
به هم پيوست نيسان و حزيران
يكى مويه كنان گشتى به فرزند
يكى شد مو كنان بر سوگ دلبند
يكى از خون به صورت غازه مى كرد
يكى داغ على را تازه مى كرد
به سوگ گُلرخان سَروْ قامت
به پا گرديد غوغاى قيامت
نظر افكند چون دخت پيمبر
به نور ديده ساقىَ كوثر
بناگه ناله هذا اَخى زد
به جان خلد نار دوزخى زد
ز نيرنگ سپهر نيل صورت
سيه شد روزگار آل عصمت
ترا طاقت نباشد از شنيدن
شنيدن كى بود مانند ديدن (325)
ديگرى گفته :
شعر :
مَه جَبينان چون گسسته عقد دُرّ
خود بر افكندند از پشت شتر
حلقها از بهر ماتم ساختند
شور محشر در جهان انداختند
گشت نالان بر سر هر نوگلى
از جگر هجران كشيده بلبلى
زينب آمد بر سر بالين شاه
خاست محشر از قِران مهر وماه
ديد پيدا زخمهاى بى عديد
زخم خواره در ميانه ناپديد
هر چه جُستى مو به مو از وى نشان
بود جاى تير و شمشير و سِنان
شيخ ابن قولويه قمى به سند معتبر از حضرت سجّاد عليه السّلام روايت كرده كه بهزائده ، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسيد به ما آنچه رسيد از دواهى و مصيبات عظيمهو كشته گرديد پدرم و كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران وسايراهل بيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردندبراى رفتن به جانب كوفه پس ‍ نظر كردم به سوى پدر و سايراهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمين است و كسىمتوجّه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگى گرفت و حالتى مراعارض شد كه همى خواست جان از بدن من پرواز كند. عمّه ام زينب كبرى عليهاالسّلام چونمرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالت است كه در تو مى بينم اى يادگار پدر و مادرو برادران من ، مى نگرم ترا كه مى خواهى جان تسليم كنى ؟ گفتم : اى عمّه ! چگونه جزعو اضطراب نكنم و حال آنكه مى بينم سيّد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان واهل و عشيرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان عريان و بى كفناست و هيچ كس بر دفن ايشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ايشان نمى گردد و گوياايشان را از مسلمانان نمى دانند.
عمّه ام گفت : (از آنچه مى بينى دلگران مباش و جَزَع مكن ، به خدا قسم كه اين عهدى بوداز رسول خدا6 به سوى جدّ و پدر و عمّ تو ورسول خدا6، مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالى در اين امّتپيمان گرفته از جماعتى كه فراعنه ارض ايشان را نمى شناسند لكن در نزداهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.
وَينصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبيكَ سَيِّدِالشُّهداءِ عليه السّلام لا يُدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لايَعفُو رَسْمُهُ عَلى كرُوُرِ اللَّيالى وَ الاَْيّامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سيّد الشهداءعليه السّلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالىمحو و مطموس نگردد يعنى مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر مطهّرش بيايند و او رازيارت نمايند و هر چند(326) كه سلاطين كَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى وكوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت ).(327)
بقيه اين حديث شريف از جاى ديگر گرفته شود، بنابر اختصار است .
و بعضى ، عبارت سيّدبن طاوس را در باب آتش زدن خيمه ها و آمدناهل بيت عليهماالسّلام به قتلگاه كه در روز عاشورانقل كرده ، در روز يازدهم نقل كرده اند مناسب است ذكر آن نيز.
چون ابن سعد خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه ، امر كرد آنها را از خيمه بيرونكنند و خِيام محترمه را آتش زنند پس آتش در خيمه هاىاهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پيغمبر6 دهشت زده با سر و پاى برهنه ازخيمه ها بيرون دويدند و لشكر را قَسَم دادند كه ما را به مَصْرَع حسين عليه السّلام گذردهيد پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ايشان به اجساد طاهره شهداء افتادصيحه و شيون كشيدند و سر و روى را با مشت و سيلى بخستند(328).
و چه نيكو سروده محتشم رحمه اللّه در اين مقام :
شعر :
بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد
شور نشور واهمه را در گمان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد
بر زخمهاى كارى تير و كمان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بر پيكر شريف امام زمان فتاد
بى اختيار نعره هذا حُسَين از او
سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول
رُو در مدينه كرد كه يا اَيُهَّا الرَّسوُل :
اين كشته فتاده به هامون حسين تست
وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست
اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست
اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات
كز خون او زمين شده جيحون حسين تست
اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه
خرگاه از اين جهان زده بيرون حسين تست
پس روى در بقيع و به زهرا خطاب كرد
مرغ هوا و ماهى دريا كباب كرد
كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين
مارا غريب و بى كس و بى آشنا ببين
اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببين
تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاى سروران همه در نيزه ها ببين
آن تن كه بود پرورشش در كنار تو
غلطان به خاك معركه كربلا ببين (329)
و ديگرى گفته :
شعر :
زينب چو ديد پيكر آن شه به روى خاك
از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك
كاى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن
احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن
اى وارث سرير امامت به پاى خيز
بر كشتگان بى كفن خود نماز كن
طفلان خود به ورطه بحر بلانگر
دستى به دستگيرى ايشان دراز كن
برخيز صبح شام شد اى مير كاروان
ما را سوار بر شتر بى جهاز كن
يا دست ما بگير و از اين دشت پُر هراس
بار دگر روانه به سوى حجاز كن
راوى گفت : به خدا سوگند! فراموش نمى كنم زينب دختر على عليهماالسّلام را كه بربرادر خويش ندبه مى كرد وبا صوتى حزين و قلبى كئيب ندا برداشت كه : يا مَحَمَّداهصَلّى عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ اين حسين تُست كه با اعضاى پاره در خون خويش آغشته است ،اينها دختران تواَند كه ايشان را اسير كرده اند.
يا مُحَمَّداه ! اين حسين تست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاك افتاده و باد صبابر او خاك و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اكَرْباه ! امروز، روزى را ماند كه جدّمرسول خدا6 وفات كرد. اى اصحاب محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم اينك ذُريّه پيغمبرشما را مى برند مانند اسيران (330).
و موافق روايت ديگر مى فرمايد:
يا مُحمَّداه ! اين حسين تست كه سرش را از قفا بريده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند.پدرم فداى آن كسى كه سرا پرده اش را از هم بگسيختند، پدرم فداى آن كسى كهلشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداى آن كسى كه با غصّه و غم از دنيابرفت ، پدرم فداى آن كسى كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداى آن كسى كه ريششخون آلوده است و خون از او مى چكد، پدرم فداى آن كسى كه جدّش محمّد مصطفى 6 است ،پدرم فداى آن مسافرى كه به سفرى نرفت كه اميد برگشتنش باشد، و مجروحى نيستكه جراحتش دوا پذيرد(331).
بالجمله ؛ جناب زينب عليهاالسّلام از اين نحو كلمات از براى برادر ندبه كرد تا آنكهدوست و دشمن از ناله او بناليدند، و سكينه جسد پاره پاره پدر را در بر كشيد و بهعويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مى كرد مى ناليد و مى گريست .
شعر :
همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ
ترا سر رفت و ما را افسر از سر
دمى برخيز و حال كودكان بين
اسير و دستگير كوفيان بين
و روايت شده كه آن مخدّره جسد پدر را رها نمى كرد تا آنكه جماعتى از اعراب جمع شدند واو را از جسد پدر باز گرفتند(332).
و در (مصباح ) كَفْعَمى است كه سكينه گفت : چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را درآغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آنحال شنيدم پدرم مى فرمود:
شعر :
شيعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُروني
اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْشَهيدٍ فَانْدُبُوني (333)
پس اهل بيت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصيلى كه گذشتسوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.

next page

fehrest page

back page