مادَر آن جناب ، ليلى بنت اءبى مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى است ، و عروة بن مسعود يكىاز سادات اربعه در اسلام و از عظماى معروفين است و او رامثل صاحب ياسين و شبيه ترين مردم به عيسى بن مريم گفته اند.و على اكبر عليه السّلامجوانى خوش صورت و زيبا در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت اَشْبَه مردمبود به حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، شجاعت از على مرتضى عليهالسّلام داشت ، و به جميع محامد و محاسن معروف بود چنانكه ابوالفَرج از مغيره روايتكرده كه يك روز معاويه در ايّام خلافت خويش گفت : سزاوارتر مردم به امر خلافت كيست ؟گفتند: جز تو كسى را سزاوارتر ندانيم ، معاويه گفت : نه چنين است بلكه سزاوارتربراى خلافت على بن الحسين عليه السّلام است كه جدّشرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم است ، و جامع است شجاعت بنى هاشم و سخاوتبنى اميّه و حسن منظر و فخر و فخامت ثقيف را.(216)
بالجمله ؛ آن نازنين جوان عازم ميدان گرديد، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيد،حضرت او را اذن كارزار داد. على عليه السّلام چون به جانب ميدان روان گشت آن پدرمهربان نگاه ماءيوسانه به آن جوان كرد و بگريست و محاسن شريفش را به جانب آسمانبلند كرد و گفت :
اى پروردگار من ! گواه باش بر اين قوم هنگامى كه به مبارزت ايشان مى رود جوانىكه شبيه ترين مردم است در خِلقت و خُلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق مىشديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان مى كرديم ، خداوندا! بازدار ازايشان بركات زمين را و ايشان را متفرّق و پراكنده ساز و در طُرق متفرّقه بيفكن ايشان را وواليان را از ايشان هرگز راضى مگردان ؛ چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنندچون اجابت كرديم آغاز عدوات نمودند و شمشير مقاتلت بر روى ما كشيدند. آنگاه بر ابنسعد صيحه زد كه چه مى خواهى از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرمايد بر توامر ترا و مسلّط كند بر تو بعد از من كسى را كه ترا در فراش بكشد براى آنكه قطعكردى رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مراعات نكردى ،پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:
(اِنَّ اللّهَ اصْطفى آدمَ وَنُوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلىَ العالَمينَ ذُرِّيَةً بَعضُها مِن بَعضٍوَاللّهُ سَميعٌ عَليمٌ.)(217)
و از آن سوى جناب على اكبر عليه السّلام چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديدو عرصه نبرد را به شعشه طلعتش كه از جمال پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم خبرمى داد منوّر كرد
شعر :ذَكَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبىَّ فَهَلَّلوُا
|
لَمّا بَدا بَيْنَ الصُّفُوفِ وَ كَبَّرَوُا
|
فَافْتَنَّ فيهِ الناظِرُونَ فَاِصْبَعٌ
|
يُؤْمى اِلَيْهِ بِها وَ عَيْنٌ تَنْظُرُوا
|
پس حمله كرد، و قوّت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر مى كرد در آن لشكر اثركرد و رَجز خواند:
شعر :اَنَا عَلىُّ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلي
|
نَحْنُ وَبَيْتِ اللّهِ اءَوْلى بِالنَّبِىِّ
|
اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّى يَنْثَني
|
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىّ عَلَوِي
|
وَ لا يَزالُ الْيَوْمَ اَحْمي عَن اَبي
|
تَا للّهِ لا يَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعي (218)
|
همى حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد. به هر جانبكه روى مى كرد گروهى را به خاك هلاك مى افكند، آن قدر از ايشان كشت تا آنكه صداىضجّه و شيون از ايشان بلند شد، و بعضى روايت كرده اند كه صد و بيست تن را بهخاك هلاك افكند. اين وقت حرارت آفتاب و شدّت عطش و كثرت جراحت و سنگينى اسلحه او رابه تعب در آورد، على اكبر عليه السّلام از ميدان به سوى پدر شتافت عرض كرد كه اىپدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به تعَب عظيم افكند آيا ممكن است كه بهشربت آبى مراسقايت فرمائى تا در مقاتله با دشمنان قوّتى پيدا كنم ؟ حضرت سيلاباشك از ديده باريد و فرمود: واغَوْثاه ! اى فرزند مقاتله كن زمان قليلى پس زود است كهملاقات كنى جدّت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم را پس سيراب كند ترا به شربتىكه تشنه نشوى هرگز. و در روايت ديگر است كه فرمود اى پسرك من ! بياور زبانت را،پس زبان علىّ را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه دردهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان .
فَاِنّى اَرْجُواَنَّكَ لا تُمسْى حَتّى يَسْقيكَ جَدُّكَ بِكَاْسِه الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَهااَبَداً(219)
پس جناب على اكبر عليه السّلام دست از جان شستهودل بر خداى بسته به ميدان برگشت واين رَجَر خواند:
شعر :الْحَربُ قَدْبانَتْ لَهاَالْحَقائقُ
|
وَظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِقُ
|
وَاللّهِرَبِّ الْعَرْشِشعر :لانُفارقُ
|
جُمُوعَكُمْ اَوْتُغْمَدَ الْبَوارِقُ
|
پس خويشتن را در ميان كفّار افكند واز چپ وراست همى زد وهمى كشت تا هشتاد تن را به دركفرستاد، اين وقت مُرّة بن مُنْقِذ عبدى لعين فرصتى به دست كرده شمشيرى بر فرقهمايونش زد كه فرقش شكافته گشت و ازكارزار افتاد. و
موافق روايتى مرة بن منقذ چون على اكبر عليه السّلام را ديد كه حمله مى كند و رجز مىخواند گفت : گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را بهعزايش ننشانم ، پس همين طور كه جناب على اكبر عليه السّلام حمله مى كرد به مرّة بن منقذبرخورد، مرّه لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پاى درآورد. و به روايت سابقه پس سواران ديگر نيز على را به شمشيرهاى خويش مجروح كردند تا يك باره توانائى از اوبرفت دست در گردن اسب درآورد و عنان رها كرد اسب ، او را در لشكر اعداء از اين سوىبدان سوى مى برد و به هر بى رحمى كه عبور مى كرد زخمى بر على مى زد تا اينكهبدنش را با تيغ پاره پاره كردند.(220)
وَ قالَ اَبُوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ يَكِرُّ بَعْدَ كَرَّةَ حتّى رُمِىَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فى حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَاَقْبَلَ يَنْقَلِبُ فى دَمِهِ.
وبه روايت ابوالفرج همين طور كه شهزاده حمله مى كرد بر لشكر تيرى به گلوىمباركش رسيد وگلوى نازنينش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد ودرميان خون خويش مىغلطيدودراين اوقات تحمّل مى كرد، تاآنگاه كه رُوح به گودى گلوى مباركش رسيد ونزديك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد.
يااَبَتاه عَلَيْكَ مِنّىِ السَّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللّهِ يَقْرَؤُك السَّلام وَيَقوُلُ عَجّلِ الْقُدُومَاِلَيْنا.(221) وبه روايت ديگر ندا كرد:
يااَبَتاه هذا جدّى رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله قَدْسَقانى بِكَاْسِهِ اْلاَوْفى شَرْبَةًلااَظْمَاُ بَعْدَها اَبَدا وَهُوَ يَقوُلُ: اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاءْسا مَذْخوُرَةً حَتّى تَشْرِبَهَاالسّاعَة ؛
يعنى اينك جدّمن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم حاضر است ومرا از جام خويششربتى سقايت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد ومى فرمايد: اى حسين !تعجيل كن در آمدن كه جام ديگر از براى توذخيره كرده ام تا دراين ساعت بنوشى . پسحضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام بالاى سر آن كشته تيغ ستم وجفاآمد، به روايت سيّدبنطاوس صورت برصورت اونهاد. شاعرگفته :
شعر :چهر عالمتاب بنهادش به چهر
|
شد جهان تار از قران ماه ومهر
|
گفت كاى باليده سرو سرفراز
|
اين بيابان جاى خواب نازنيست
|
كايمن از صيّاد تير اندازنيست
|
من در اين وادى گرفتاراَلم
|
و فرمود خدا بكشد جماعتى راكه ترا كشتند، چه چيزايشان را جرى كرده كه از خدا ورسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشك از چشمهاى نازنينش جارى شدوگفت : اى فرزند! عَلَى الدُّنْيا بَعدَك الْعَفا؛ بعدازتو خاك بر سر دنيا و زندگانىدنيا. شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده : اين وقت حضرت زينب عليهاالسّلام از سراپرده بيرونآمد وباحال اضطراب و سرعت به سوى نعش جناب على اكبر مى شتافت و ندبه برفرزند برادر مى كرد، تا خود را به آن جوان رسانيد وخويش را بر روى او افكند،حضرت سر خواهر را از روى جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمه اش باز گردانيد ورو كرد به جوانان هاشمى و فرمود كه برداريد برادر خود را؛ پس جسد نازنينش را ازخاك برداشتند و در خيمه اى كه درپيش روى آن جنگ مى كردند گذاشتند. (222)
مؤ لّف گويد: كه در باب حضرت على اكبر عليه السّلام دو اختلاف است :
يكى : آنكه در چه وقت شهيد گشته ، شيخ مفيد وسيّدبن طاوس وطبرى وابن اثير وابوالفَرَج وغيره ذكر كرده اند (223)كه اوّل شهيد ازاهل بيت عليهماالسّلام على اكبر بوده و تاءييد مى كند كلام ايشان را زيارت شهداءمعروفه اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَوَّلَ قَتيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ ولكن بعضى از اربابمقاتل اوّل شهيد از اهل بيت را عبداللّه بن مسلم گرفته اند و شهادت على اكبر را در اواخرشهداء ذكر كرده اند.
دوم : اختلاف در سنّ شريف آن جناب است كه آيا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده سالهبوده و از حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام كوچكتر بوده يا بزرگتر و به سنّ بيستوپنج سالگى بوده ؟ و ما بين فحولِ عُلما در اين باب اختلاف است ، و ما در جاى ديگرىاشاره به اين اختلاف و مختار خود را ذكر كرديم و به هر تقدير، اين مدّتى كه در دنيابود عمر شريف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام وافدين وسعه دراخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدى كه در مدحش گفته شده :
شعر :لَمْ تَرَعَيْنٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ
|
مِنْ مُحْتَفٍ يَمْشي ولا ناعلٍ
|
و در زيارتش خوانده مى شود:
الَسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصِّديقُ وَ الشَّهيّدُ اْلمُكَرَّمُ وَ السَّيّدُ اْلمُقَدَّمُ الّذّى عاشَ سَعيداً وَ ماتَشَهيداً وَ ذَهَبَ فَقيداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ باِلْعَمَلِ الصّالِحِ وَلَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّبِالْمَتْجَرِ الرّابِحِ.
و چگونه چنين نباشد آن جوانى كه اَشْبَه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلى اللّهعليه و آله و سلّم و اخذ آداب كرده باشد از دو سيّد جواناناهل جنّت ؛ چنانچه خبر مى دهد از اين مطلب عبارت زيارت مرويّه معتبره آن حضرت الَسَّلامعَلَيْكَ يَا بْنَ اْلحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ و آيا والده آن جناب در كربلا بوده يا نبوده ؟ ظاهر آناست كه نبوده و در كتب معتبره نيافتم در اين باب چيزى . و امّا آنچه مشهور است كه بعد ازرفتن على اكبر عليه السّلام به ميدان ، حضرت حسين عليه السّلام نزد مادرش ليلى رفتو فرمود: بر خيز و برو در خلوت دعا كن براى فرزندت كه من از جدّم شنيدم كه مىفرمود: دعاى مادر در حقّ فرزند مستجاب مى شود... به فرمايش شيخ (224) ما تمامدروغ است .
شهادت عبداللّه بن مسلم بن عقيل رضى اللّه عنه
محمّد بن ابوطالب فرموده : اوّل كسى كه از اهل بيت امام حسين عليه السّلام به مبارزتبيرون شد، عبداللّه بن مسلم بود و رجز مى خواند و مى فرمود:
شعر :اَلْيَوْمَ اَلْقى مُسْلِماً وَ هُوَاءَبي
|
وَفِتْيَةً بادُواعلى دينِ النَّبِىٍِّّ
|
لَيْسُوا بِقَوْمٍ عُرِفُوا باِلْكَذِبِ
|
لكِنْ خِيارٌ وَ كِرامُ النَّسَبِ
|
مِنْ هاشِمِ السّاداتِ اَهْلِ النَّسَبِ
پس كارزار كرد و نود وهشت نفر را در سه حمله به درك فرستاد، پس عمروبن صبيح اورا شهيد كرد. رحمه اللّه (225)
ابوالفَرَج گفته كه مادرش رقيّه دختر اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السّلام بوده، و شيخ مفيد و طبرى روايت كرده اند كه عَمروبن صبيح تيرى به جانب عبداللّه انداخت وعبداللّه دست خود را سپر پيشانى خود كرد آن تير آمد و كف او را بر پيشانى او بدوخت ،عبداللّه نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعونى ديگر نيزه بر قلب مباركش زد و او راشهيد كرد. (226)
ابن اثير گفته كه فرستاد مختار جمعى را براى گرفتن زيد بن رُقاد، و اين زيد مىگفت كه من جوانى از اهل بيت امام حسين عليه السّلام را كه نامش عبداللّه بن مسلم بود تيرىزدم در حالى كه دستش بر پيشانيش بود و وقتى او را تير زدم شنيدم كه گفت : خدايا! اينجماعت ما را قليل و ذليل شمردند، خدايا بكش ايشان را همچنان كه كشتند ايشان ما را ؛ پستير ديگرى به او زده شد پس من رفتم نزد او ديدم او را كه مرده است تير خود را بردل او زده بودم از دل او بيرون كشيدم و خواستم آن تير را كه بر پيشانيش جاى كرده بودبيرون آورم ، بيرون نمى آمد.وَ لَمْ اَزَلْ اَتَضَنَّضُ الا خَرَ عَنْ جَبْهتِهِ حَتّى اَخَذْتُهُ وَ بَقِىَالنَّصْل پس پيوسته او را حركت دادم تا بيرون آوردم چون نگاه كردم ديدم پيكان تير درپيشانيش مانده و تير از ميان پيكان بيرون آمده .
بالجمله ؛ اصحاب مختار به جهت گرفتن او آمدند زيدبن رقاد باشمشير به سوى ايشانبيرون آمد، ابن كامل كه رئيس لشكر مختار بود لشكر را گفت كه او را نيزه و شمشيرنزنيد بلكه او را تير باران و سنگ باران نمائيد، پس چندان تير و سنگ بر او زدند كهبر زمين افتاد پس بدن نحسش را آتش زدند در حالى كه زنده بود و نمرده بود.(227)
و بعضى از مورّخين گفته اند كه بعد از شهادت عبداللّه بن مسلمآل ابوطالب جملگى به لشكر حمله آوردند، جناب سيّد الشهداء عليه السّلام كه چنين ديدايشان را صيحه زد و فرمود:
صَبْراً عَلَى المْوتِ يابَنى عمومتى .
هنوز از ميدان بر نگشته بود كه از بين ايشان محمّدبن مسلم به زمين افتاد و كشته شد.رضوان اللّه عليه ، و قاتل او ابومرهم اَزْدىّ و لقيط بن اياس جهنى بود.(228)
شهادت محمّد بن عبداللّه بن جعفر رضى اللّه عنه
محمّدبن عبداللّه بن جعفر(رضى اللّه عنهم ) به مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند:
شعر :اَشْكُو اِلَى اللّهِ مِنَ الْعُدْوانِ
|
فِعالَ قَوْمٍ في الرَّدى عُميانٍ
|
قَدْ بَدَّلُوا مَعالِمَ الْقُرْآنِ
|
وَ مُحْكَمَ التَّنْزيل وَ التّبْيانِ
|
وَ اَظْهَرُوا الْكُفْرِ مَعَ الّطغْيانِ (229)
پس ده نفر را به خاك هلاك افكند، پس عامربننَهْشَل تميمى او را شهيد كرد. ابوالفرج گفته كه مادرش خَوْصا بنت حفصه از بكربنوائل است ، و سليمان بن قِتّه اشاره به شهادت او كرده در مرثيه خود كه گفته :
شعر :وَسَمِىُّ النَّبِىِّ غُودِرَ فيهِمْ
|
قَدْ عَلَوْهُ بِصارِمٍ مَصْقُول
|
فَاِذا ما بَكيتُ عَيْنى فَجودى
|
بِدُموُعٍ تَسيلُ كُلَّ مَسيْلٍ (230)
|
شهادت عون بن عبداللّه بن جعفر رضى اللّه عنه
قالَ الَّطَبَرى : فَاعْتَوَرَهُمُ النّاسُ مِنْ كُلِّ جانِبٍ فَحَمَلَ عَبْدُاللّهِ بْنِ قُطْنَةِ الطّايىّ ثُمَّالنَّبْهانىّ عَلى عَوْنِ بْنِ عبداللّه بن جَعْفَرِ بْنِ اَبى طالِبٍ(رضى اللّه عنهم)(231)
و در (مناقب ) است كه عون به مبارزت بيرون شد و آغازجدال كرد و اين رجز خواند:
شعر :اِنْ تُنْكِرونى فَاَنَا ابْنُ جَعْفَرٍ
|
شَهيدِ صِدْقٍ فىِ اْلجِنانِ اَزهَرٍ
|
يَطيُر فيها بِجَناحٍ اَخْضَرٍ
|
كَفى بِهَذا شَرَفاً في الْمحشَرِ
|
پس قتال كرد و سه تن سوار و هيجده تن از پيادگان از مركب حيات پياده كرد، آخر الا مربه دست عبداللّه بن قُطْنَه شهيد گرديد. (232)
ابوالفرج گفته كه مادرش زينب عقيله دختر اميرالمؤ منين عليه السّلام بنت فاطمه بنترسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد، و سليمان بن قتَّه به او اشاره كردهدر قول خود:
شعر :وَ انْدُبى إ نْ بَكَيْتِ عَوْنا اَخاهُ
|
لَيْسَ فيما يَنوُبُهُمْ بخَذُولٍ
|
فَلَعَمْرى لَقَدْ اُصيبَ ذَوُو الْقُرْ
|
بى فَبَكى عَلَى الْمُصابِ الطَّويِل (233)
|
(و فى الزّيارة الّتى زارَبِهَا اْلمُرْتَضى عَلَم اْلهُدى رحمه اللّه )
السَّلامُ عَلَيْكَ ياعَوْنَ عَبْدِاللّهِ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ اَبى طالب ، السّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَالنّاشى فى حِجْرِ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و سلّم و الْمُقْتَدي بِاَخْلاقِ رَسُولِاللّهِ وَ الذاَّبِّ عَنْ حَريمِ رَسُولِ اللّهِ صَبِيّاً وَالذّاَّئدِ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليهو آله و سلّم مُباشِراً للِحُتوُفِ مُجاهِداً بالسُّيُوفِ قَبْلَ اَنْ يَقْوِىَ جِسْمُهُ وَ يَشْتَدَّ عَظْمُهَيَبْلُغَ اَشُدَّهُ(اِلى اَنْ قالَ) فَتَقَرَّبْتَ وَ المنايا دانِيَهٌ وَ زَحَفْتَ وَ النَّفسُ مُطمْئِنَّةٌ طَيِّبَةٌتَلْقى بِوْجْهِكَ بَوادِرَ السِّهامِ وَ تُباشْرُ بمُهْجَتِكَ حَدَّ اْلحِسامِ حَتَّى وَفَدْتَ اِلَى اللّهِتَعالى بِاحْسَنِ عَمَلِ الخ .(234)