مـشـهـور آن اسـت كـه آن حـضـرت در روز جـمـعـه سـيـزدهـم مـاه رجـب بـعـد از سـىسـال از عـام الفـيـل در مـيـان كـعـبـه مـعظمه متولد شده است ،(1) پدر آن حضرتابـوطـالب پـسـر عـبـدالمـطـّلب بـوده كـه بـا عـبـداللّه پـدر حـضـرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـرادر اعـيـانـى (پـدرى و مـادرى ) بـوده و مادر آنحـضـرت ، فـاطـمـه بـنـت اسـد بـن هـاشـم بـن عـبـدمـنـاف بـوده و آن حـضـرت و برادرانشاوّل هـاشـمـى بـودنـد كـه پـدر و مـادرشان هر دو هاشمى بودند. و در كيفيت ولادت آن جنابروايـات بـسـيـار اسـت و آنـچـه بـه سـنـدهـاى بـسيار وارد شده آن است كه روزى عباس بنعـبـدالمـطّلب با يزيد بن قعنب و با گروهى از بنى هاشم و جماعتى از قبيله بنى العزّىدر بـرابـرخانه كعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد درآمد و به حضرتامـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام نـُه مـاه آبستن بود و او را درد زائيدن گرفته بود، پس دربرابر خانه كعبه ايستاد و نظر به جانب آسمان افكند و گفت :پروردگارا! من ايمان آوردهام بـه تـو و بـه هـر پـيـغـمـبـر و رسـولى كـه فـرسـتـاده اى و بـه هـر كـتـابـى كـهنـازل گـردانـيـده اى و تـصـديـق كـرده ام بـه گـفـتـه هـاى جـدّم ابـراهـيـمخـليـل كـه خـانـه كـعـبـه بـنـا كـرده او اسـت ، پـس سـؤال مى كنم از تو به حق اين خانه و به حق آن كسى كه اين خانه را بنا كرده است و به حقايـن فـرزنـدى كـه در شـكـم مـن است و با من سخن مى گويد و به سخن گفتن خود مونس منگـرديـده اسـت و يـقـين دارم كه او يكى از آيات جلال و عظمت تو است كه آسان كنى بر منولادت مرا.
عـبـاس و يـزيـد بـن قـعنب گفتند كه چون فاطمه از اين دعا فارغ شد ديديم كه ديوارِ عقبخـانـه شـكـافته شد فاطمه از آن رخنه داخل خانه شد و از ديده هاى ما پنهان گرديد، پسشكاف ديوار به هم پيوست به اذن خدا. و ما چون خواستيم در خانه را بگشاييم چندان كهسعى كرديم در گشوده نشد دانستيم كه اين امر از جانب خدا واقع شده و فاطمه سه روز درانـدرون كـعـبـه مـانـد اهـل مـكـّه در كـوچـه هـا و بـازارهـا ايـن قـصـّه رانـقـل مـى كـردنـد و زنـها در خانه ها اين حكايت را ياد مى كردند و تعجب مى نمودند تا روزچهارم رسيد پس همان موضع از ديوار كعبه كه شكافته شده بود ديگر باره شكافته شدفـاطـمـه بـنـت اسـد بـيـرون آمـد و فرزند خود اَسَداللّه الغالب على بن ابى طالب عليهالسـّلام را در دسـت خـويـش داشـت و مـى گـفـت : اى گـروه مردم ! به درستى كه حق تعالىبـرگـزيد مرا از ميان خلق خود و فضيلت داد مرا بر زنان برگزيده كه پيش از من بودهاند؛ زيرا كه حق تعالى برگزيد آسيه دختر مزاحم را و او عبادت كرد حق تعالى را پنهاندر مـوضـعـى كـه عـبـادت در آنـجـا سـزاوار نـبـود مـگـر درحـال ضـرورت يـعـنى خانه فرعون ؛ و مريم دختر عمران را حق تعالى برگزيد و ولادتحـضـرت عـيـسى عليه السّلام را بر او آسان گردانيد و در بيابان درخت خشك را جنبانيد ورُطـَب تـازه از براى او از آن درخت فرو ريخت و حق تعالى مرا بر آن هر دو زيادتى داد وهـمچنين بر جميع زنان عالميان كه پيش از من گذشته اند؛ زيرا كه من فرزندى آورده ام درمـيـان خـانـه بـرگـزيـده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از ميوه ها و طعامهاى بهشتتـنـاول كـردم و چون خواستم كه بيرون آيم در هنگامى كه فرزند برگزيده من بر روىدسـت مـن بود، هاتفى از غيب مرا ندا كرد كه اى فاطمه ! اين فرزند بزرگوار را (على )نـام كـن بـه درسـتـى كـه مـنـم خـداونـد عـلىّ اعـلا و او را آفـريـده ام از قـدرت و عـزّت وجلال خود و بهره كامل از عدالت خويش به او بخشيده ام و نام او را از نام مقدّس خود اشتقاقنـموده ام و او را به آداب خجسته خود تاءديب نموده ام و اُمور خود را به او تفويض كرده امو او را بـر عـلوم پـنـهـان خـود مـطـلع كـرده ام و در خـانـه مـحـتـرم مـن مـتـولّد شـده اسـت و اواول كـسـى اسـت كـه اذان خـواهـد گـفـت بـر روى خانه من و بتها را خواهد شكست و آنها را ازبـالاى كـعـبـه بـه زيـر خـواهـد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى و يگانگى يادخـواهـد كـرد و اوست امام و پيشوا بعد از حبيب من برگزيده از جميع خلق من محمد صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم كـه رسـول مـن اسـت و او وصـى او خـواهـد بـود خـوشـاحـال كـسـى كـه او را دوسـت دارد و يـارى كـنـد او را، و واى بـرحال كسى كه فرمان او نبرد و يارى او نكند و انكار حق او نمايد.(2)
و در بـعـضى روايات است كه چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام متولد شد ابوطالباو را بر سينه خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته به سوى ابطح آمدند و نداكرد به اين اشعار:
شعر :
يارَبِّ ياذَا الْغَسَقِ الدُّجِىِّ
|
وَالْقَمَرِ الْمبْتَلَجِ الْمضِىِّ
|
بَيِّنْ لَنا مِنْ حُكْمِكَ المَقْضيِّ
|
ماذا تَرى فى اِسْمِ ذَا الصَّبِىِّ
|
؛مـضـمون اين اشعار آن است كه اى پروردگارى كه شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده راآفريده اى ، بيان كن از براى ما كه اين كودك را چه نام گذاريم ؟ ناگاه مانند ابر چيزىاز روى زمين پيدا شد نزديك ابوطالب آمد، ابوطالب او را گرفت و با على عليه السّلامبـه سـينه خود چسبانيد و به خانه برگشت چون صبح شد ديد كه لوح سبزى است در آننوشته شده است :
شعر :
خُصِّصْتُما بِالْوَلَدِ الْزَّكِىِّ
|
وَالطّاهِرِ الْمُنْتَجَبِ الْرَّضِىِّ
|
فَاِسْمُهُ مِنْ شامِخٍ عَلِي
|
عَلِىُّ اشْتُقَ مِنَ الْعَلِىِّ
|
؛حـاصـل مـضـمـون آنـكه مخصوص گرديديد شما اى ابوطالب و فاطمه به فرزند طاهرپاكيزه پسنديده ، پس نام بزرگوار او على عليه السّلام است و خداوند على اعلا نام او رااز نام خود اشتقاق كرده است .
پـس ابـوطـالب آن حضرت را على نام كرد و آن لوح را در زاويه راست كعبه آويخت و چنانآويـخـتـه بـود تـا زمـان هـشام بن عبدالملك كه آن را از آنجا فرود آورد و بعد از آن ناپيداشد.(3)
و اخبار در باب ولادت آن حضرت و كيفيت آن بسيار است و مقام را گنجايش بيش از اين نيستو ايـن فـضـيـلت از خـصـايـص آن حـضـرت اسـت ؛ چـه اشـرف بِقاع حَرَمِ مكه است و اشرفمـواضـع حـرم مـسـجد است و اشرف موضع آن كعبه است و احدى غير از حضرت اميرالمؤ منينعـليـه السـّلام در چـنـيـن مكانى متولد نشده ، و نيز متولّد نشده مولودى در سيّد ايّام كه روزجمعه باشد در شهر حرام كه ماه رجب باشد در بيت الحرام سواى اميرالمؤ منين عليه السّلامابوالائمّة الكرام عَلَيه وَ آلِهِ آلاف السَّلام .
وفى حديقة الحقيقة :
شعر :
ه ذِهِ مِنْ عُلاهُ اِحْدىَ الْمَع الى
|
وَعَلي ه ذِهِ فَقِسْ م اسِو اه ا
|
زَهَقَ الْب اطِلَ است و ج اءَ الْحَقّ
|
وَلَنِعْمَ ما قالَ الْحِمْيَرى :
شعر :
وَلَدَتْهُ في حَرَمِ الاِل هِ وَاَمْنِهِ
|
وَالْبَيْتُ حَيْثُ فِن آئُهُ وَالْمَسْجِدُ
|
بَيْضآءَ طاهِرَةَ الثِّيابِ كَريمَةً
|
ط ابَتْ وَط ابَ وَليدُه ا وَالمَوْلِدُ
|
في لَيْلَةٍ غابَتْ نُحُوسُ نُجُومِها
|
وَبَدَتْ مَعَ الْقَمَرِ المُنيرِ الاسْعَدُ
|
م الُفَّ في خِرَقِ الْقَوابِلِ مِثْلُهُ
|
اِلا ابْنُ آمِنَةَ النَّبِىُّ مُحَمَّدٌ.(4)
|
شعر :
على است صاحب عزو جلال و رفعت و شاءن
|
على است بحر معارف ، على است كوه وقار
|
دليل رفعت شاءن على اگرخواهى
|
بدين كلام دمى گوش خويشتن مى دار
|
چه خواست مادرش از بهر زادنش جائى
|
درون خانه خاصش بداد جا جَبّار
|
زبهر مدخل آن پيشواى خيل زنان
|
شكافت حضرت ستّار كعبه را ديوار
|
پس آن مطهّره با احترام داخل شد
|
در آن مكان مقدّس بزاد مَرْيم وار
|
برون چه خواست كه آيد پس از چهارم روز
|
ندا شنيد كه رو نام او على بگذار
|
فداى نام چنين زاده اى بود جانم
|
چنين امام گزينيد يا اوْلِى الابْصار
|
فصل دوّم : در بيان فضائل اميرالمؤ منين عليه السّلام است
بـر اهـل دانـش و بـينش مخفى نيست كه فضائل اميرالمؤ منين على عليه السّلام را هيچ بيان وزبان برنسنجد و در هيچ باب و كتاب نگنجد بلكه ملائكه سموات ادراك درجات او نتوانندكـرد، و فـى الحـقيقة فضائل آن حضرت را اِحْصاء نمودن ، آب دريا را به غرفه پيمودناسـت . و در احـاديـث وارد شـده كـه مـائيـم كـلمـات پـروردگـار كـهفضائل ما را احصا نمى توان كرد.(5) وَلَنِعْمَ ما قيلَ:
شعر :
كتاب فضل ترا آب بحر كافى نيست
|
كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم
|
و بـه هـمـيـن مـلاحـظـه ايـن احـقـر را جرئت نبود كه قلم بر دست گيرم و در اين باب چيزىنـويـسم ليكن چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام معدن كرم و فتوت است رجاء واثق آناسـت كـه بـر مـن بـبـخـشـايـد و ايـن مـخـتـصـر خـدمـت راقبول فرمايد. وَما تَوْفيقى اِلا بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَاِلَيْهِ اُنيبُ.
بـدان كـه فـضـائل يـا نـفـسـانـيـّه اسـت يـا بـدنيّه و اميرالمؤ منين صلى اللّه عليه و آله وسـلامَّكْمَل و اَفْضَل تمام مردم بود بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در ايندو نـوع فـضـايـل به وجوه عديده . و ما در اينجا به ذكر چهارده وجه از آن اكتفا مى كنيم وبه اين عدد شريف تبرّك مى جوئيم :
مجاهدت حضرت على عليه السّلام
وجـه اول : آنـكه آن جناب جهادش در راه خدا زيادتر و بلايش عظيم تر بود از تمامى مردمدر غـزوات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و هيچ كس به درجه او نرسيد در اين باب؛ چـنـانـكه در غزوه بَدْر كه اول جنگى بود كه مؤ منين به آن مُمْتحَن شدند، جناب اميرالمؤمـنـيـن عـليـه السـّلام در آن جـنـگ بـه دَرك فـرستاد وليد و شيبه و عاص و حنظله و طعمه ونـوفـل و ديـگـر شـجـاعـان مـشـركـيـن را و پـيـوسـتـه قـتـال كـرد تـا نـصـف مـشـركـيـن كـهمـقـتـول گـشـتـند بر دست آن حضرت كشته گرديدند و نصف ديگر را باقى مسلمين با سههزار ملائكه مُسَوّمين كشتند؛ و ديگر غزوه اُحُد بود كه مردم فرار كردند و آن حضرت ثابتماند و لشكر دشمن را از دور پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم دور مى كرد و از آنها مىكـشـت تـا زخـمهاى كارى بر بدن مقدسش وارد شد با اين همه رنج و تَعَب ، آن حضرت راهـول و هـرب نـبـود و پـيـوسـتـه اَبـْطـال رجـال را كـشـت تـا از حـضـرتجـبـرئيـل در مـيـان آسمان و زمين نداى لاسَيْفَ اِلا ذُوالْفِقار وَلا فَتى اِلا عَلىّ شنيده شد. وديگر غزوه احزاب بود كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام عَمْروبن عَبْدَود را كشت و فتحبـر دسـت آن حـضرت واقع شد و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق او فرمود كه(ضـربـت عـلى عـليـه السـّلام بـهـتر است از عبادت جن و انس ). و ديگر جنگ خيبر بود كهمَرحَب يهودى بر دست آن حضرت كشته گشت و دَرِ قلعه را با آن عظمت به دست معجزنماىخـود كـَنـْد و چـهـل گـام دور افـكـنـد و چهل نفر از صحابه خواستند حركت دهند نتوانستند! وديـگر غزوه حُنَيْن بود كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم با ده هزار نفر ازمـسـلمـيـن بـه جـنـگ رفـت و ابـوبـكـر از كـثـرت جـمـعيت تعّجب كرد و تمام منهزم شدند و بارسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم باقى نماند مگر چند نفر كه رئيس آنها اميرالمؤمنين عليه السّلام بود، پس آن حضرت اَبُوجَرْوَلْ را كشت تا آنكه مشركين دلشكسته شدند وفـرار كـردنـد و فـرار كـنـندگان مسلمين برگشتند. و غير اين غزوات از جنگهاى ديگر كهاربـاب سـِيَر و تواريخ ضبط نموده اند و بر متتبّع آنها ظاهر است كثرت جهاد و شجاعت وبزرگى ابتلاء آن حضرت در آن غزوات .(6)
علم على عليه السّلام
وجه دوم : آنكه اميرالمؤ منين عليه السّلام اَعْلَم و داناترين مردم بود و اعلميّت آن جناب بهجهاتى چند ظاهر است .
اوّل : آنكه آن جناب در نهايت فطانت و قوّت حدس و شدّت ذكاوت بود و پيوسته ملازم خدمتحـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود و از آن حضرت استفاده و از نور مشكاتنـبـوّت اقـتـبـاس مى نمود و اين برهانى است واضح بر اَعْلَميت آن جناب بعد از نبى صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ؛ بـعـلاوه آنـكـه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در هنگامرحـلت از دنـيـا هـزار بـاب علم تعليم آن حضرت عليه السّلام نمود كه از هر بابى هزاربـاب ديـگـر مـفـتـوح مـى شد؛ چنانكه از اخبار معتبره مستفيضه بلكه متواتره استفاده شده وشـيـعـه و سـنـّى روايـت كـرده انـد كـه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق آن جنابفرمود: اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِىُّ بابُها.(7)و معنى آن چنان است كه حكيم فردوسىگفته :
شعر :
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى
|
كه من شهر عِلمم عَليّم در است
|
درست اين سخن قول پيغمبر است
|
گواهى دهم كاين سخن راز او است
|
تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست (8)
|
دوّم : آنـكـه بـسـيار اتّفاق افتاد كه صحابه احكام الهى بر آنها مشتبه مى شد و بعضىغـلط فـتـوى مـى دادنـد و رجـوع بـه آن حـضـرت مـى كـردند و آن جناب ايشان را به طريقصـواب مـى داشـت و هـيـچ گـاهى نقل نشده كه آن حضرت در حكمى به آنها رجوع كند و ايندليـل اَعـْلَمـيّت آن حضرت است و حكايت خطاهاى صحابه و رجوع ايشان به آن حضرت برماهر خبير واضح و مستنير است .
سـوم : مـفـاد حـديث (اَقْضاكُمْ عَلِىُّ)(9) است كه مستلزم است اعلميّت را؛ چه قضامستلزم علم است .
سرچشمه همه علوم ، حضرت على عليه السّلام است
چـهـارم : قـضـيـه اسـتـناد فُضلا و علماى هر فنى است به آن حضرت چنانكه از كلمات ابنابـى الحـديـد نـقـل شـده كـه گـفـتـه بـر هـمـه مـعـلوم اسـت كـه اشرف علوم ، علم معرفت وخداشناسى است و اساتيد اين فن شاگردان آن جناب اند. امّا از شيعه و اماميه پس ظاهر استو مـحتاج به ذكر نيست و اما از عامّه پس استاد اين فن از اشاعره ابوالحسن اشعرى است و اوتـلمـيـذ ابـوعـلى جـبـّائى اسـت كـه يـكـى از مـشـايـخ مـعـتـزله اسـت و اسـتـاد مـعـتـزلهواصل بن عطا است و او شاگرد ابوهاشم عبداللّه بن محمّد حنفيّه است و او شاگرد پدرش وپـدرش مـحـمّد شاگرد پدر خود اميرالمؤ منين است و از جمله علوم ، علم تفسير قرآن است كهتـمـامـى از آن حـضـرت ماءخوذ است و ابن عباس كه يكى از بزرگان و مشايخ مفسّرين استشـاگـرد امـيـرالمؤ منين عليه السّلام است و از جمله علوم ، علم نحو است و بر همه كس معلوماسـت كـه اخـتـراع ايـن عـلم از آن جناب شده و ابوالاسود دُئَلى استاد اين علم به تعليم آنحضرت تدوين اين فن نمود، و نيز واضح است كه تمام فقهاء منتسب مى نمايند خود را بهآن حـضـرت و از قـضايا و احكام آن جناب استفاده مى نمايند و ارباب علم طريقت نيز خود رابـه آن جـنـاب نسبت مى دهند و تمامى دَم از مولى مى زنند و خِرقه كه شعار ايشان است بهسند متّصل به اعتقاد خود به آن حضرت مى رسانند.(10)
پـنجم : آنكه خود آن حضرت خبر داد از كثرت علم خود در مواضع متعدّده چنانچه مى فرمود:بـپـرسـيـد از مـن از طـُرُق آسـمـان هـمـانـا شـنـاسـائى مـن بـه آن ، بيشتر است از طُرُق زمين.(11) و مـكـرّر مـردم را مـى فـرمـود: سـَلُونـي قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـي.(12)هـرچـه مـى خـواهـيـد از مـن بپرسيد پيش از آنكه من از ميان شما مفقود شوم وپـيـوسـتـه مـردم نـيـز از آن حـضـرت مـطالب مشكله و علوم غامضه مى پرسيدندو جواب مىشـنـيـدنـد. واز غـرائب آنـكـه ايـن كـلمـات را بـعـد از آن حـضـرت هـركـه ادّعـا كـرد دركـمـال ذلّت و خـوارى رسـوا شـد؛ چـنـانـكـه واقـع شـد ايـن مـطـلب از بـراى (ابـن جـوزى)(13) و (مـقـاتـل بـن سـليـمـان )(14) و (واعـظ بـغـدادى)(15) در عـهـد ناصر عباسى و حكايت رسوا شدن ايشان بعد از تَفَوُّه به اينكـلمـات در كـتب سِيَر و تواريخ مسطور است ، و اين نيز برهانى شده براى مقصود ما؛ چهآنـكـه نـقـل شـده كـه خـود آن جـنـاب از ايـن مـطـلب خـبر داد فرمود: لا يَقُولُها بَعْدي اِلاّ مُدَّعٍكـَذّابٌ.(16) هـيچ كس بعد از من بدين كلمه سخن نكند مگر آنكه ادعاى مطلب دُروغكـرده باشد.و نيز حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام گاهى دست بر شكم مبارك مى نهاد ومـى فـرمـود: اِنَّ هـي هـُنـا لَعـِلْما جَمّا؛ در اينجا علم بسيار جمع شده است و گاهى مى فرمود:وَاللّهِ لَوْ كُسِرَت (ثُنِّيَتْ: نسخه بدل ) لِىَ الْوَسادَةُ لَحَكَمْتُ بَيْنَ اهْلِ التَّوْري ة بِتَوْريتِهِم (17).
بـالجـمـله ؛ نـقـل نـشـده از احـدى آنـچـه از آن حـضـرتنـقـل شـده از اصـول علم و حكمت و قضاياى كثيره و ما امروز مى بينيم كه حكمايى مانند ابنسينا و نصيرالدين محقق طوسى و ابن ميثم و مانند ايشان و همچنان علماى اَعلام و فقهاى كِرامچـون عـلامـه و مـحـقـق و شـهـيـد و ديـگـران ـ رضـوان اللّه عـليـهـم ـ در تـفـسـيـر وتـاءويـل كـلمات آن حضرت از يكديگر استمداد كرده اند و علوم بسيار از كلمات و قضاياىآن جناب استفاده نموده اند.
دلالت آيه مباهله بر افضليت على عليه السّلام
وجـه سـوم ـ از وجوهى كه دلالت بر فضيلت و اَفضليّت آن حضرت مى كند آن چيزى استكـه از آيـه مـباركه (تطهير) و آيه وافى هدايه (مباهله ) استفاده شده به بيانى كه درجـاى خـودش بـه شـرح رفـته و اين مختصر را گنجايش بسط نيست . بلى از فخر رازى ،كـلامـى در ذيـل آيـه مباهله منقول است كه نقل آن در اينجا مناسب است ، فخر بن الخطيب گفتهكـه شـيـعه از اين آيه استدلال مى كنند بر آنكه على بن ابى طالب عليه السّلام از جميعپـيـغـمـبـران بـجـز پـيـغـمـبـر خـاتـم صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و از جـمـيع صحابهافـضـل اسـت ؛ زيـرا كـه حـق تـعـالى فـرمـوده (وَاَنـْفـُسـَن ا وَاَنـْفُسَكُمْ)(18)؛بـخوانيم نفسهاى خود و نفسهاى شما را و مراد از (نفس ) نفس مقدّس نبوى نيست ؛ زيرا كهدعـوت اقـتـضاى مغايرت مى كند و آدمى خود را نمى خواند؛ پس بايد مراد ديگرى باشد وبـه اتـفاق ، غير از زنان و پسران كسى كه به (اَنْفُسَنا) تعبير از او شده باشد بهغـيـر از عـلى بـن ابـى طـالب عليه السّلام نبود، پس معلوم شد كه حق تعالى نفس على رانـفـس مـحـمـد گـرفـتـه اسـت و اتـحـاد حـقـيـقـى مـيـان دو نـفـسمـُحـال اسـت ؛ پـس بـايـد كـه مـجـاز بـاشـد و در (عـلماصـول ) مـُقـرّر اسـت كـه حـمـل لفـظ بـر اَقـْرَب مـجـازات اَوْلى اسـت ازحـمـل بـر اَبـْعـَد، و اَقـْرَب مـجـازات اسـتـواى عـلى اسـت بـا حـضـرترسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلّم در جميع امور و شركت در جميع كمالات مگر آنچه بهدليل خارج شود مانند نبوّت كه به اجماع بيرون رفته است و على عليه السّلام در اين امربـا او شـريـك نـيـسـت امـا در كـمـالات ديـگـر بـا او شـريـك اسـت كـه از جـمـله فـضـيـلترسـول خـداسـت بـر سـاير پيغمبران و جميع صحابه و مردمان پس على عليه السّلام نيزبـايـد افـضـل باشد. تمام شد موضع حاجت از كلام فخر رازى .(19) وَلنِعْمَ مَاقالَ ابْن حماد رحمه اللّه :
شعر :
وَسَمّاهُ رَبُّ الْعَرْشِ فى الذِّكْرِ نَفْسَهُ
|
فَحَسْبُكَ ه ذَا الْقَوْلُ اِنْ كُنْتَ ذاخُبْرِ
|
وَق الَ لَهُمْ هذ ا وَصِيّي وَو ارِثي
|
وَمَنْ شَدَّ رَبُّ الْعالَمينَ بِهِ اءَزْري
|
عَلىُّ كَزُرّي مِنْ قَميصي اِشارَةٌ
|
بِاَنْ لَيْسَ يَسْتَغْنِي الْقَميصُ عَنِ الزُّرِّ(20)
|
ابـن حـمـّاد در هـر يـك از ايـن سـه شـعـر اشـاره بـه فـضـيـلتـى ازفـضـايـل امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام نـمـوده در شـعـراوّل اشاره به آيه مباهله و در ثانى به حديث غدير و تعيين كردن پيغمبر صلى اللّه عليهو آله و سـلّم آن جناب را به وصايت و در شعر سوم اشاره كرده به حديث شريف نبوى كهبـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام فـرمـوده چـنـانـكـه ابـن شـهـر آشـوبنقل كرده (اَنْتَ زُرّى مِنْ قَميصي )؛(21) يعنى نسبت تو با من نسب تكمه است باپيراهن و ابن حماد در شعر خود گفته كه اين تشبيه اشاره است به آنكه همچنان كه پيراهنتـكـمـه لازم دارد و مـحـتـاج اسـت به او، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم هم على عليهالسّلام را لازم دارد و از او مستغنى نيست .
سخاوت حضرت على عليه السّلام
وجـه چـهـارم : كـثـرت جـود و سـخـاوت آن جناب است و اين مطلب مشهورتر است از آنكه ذكرشـود، روزهـا روزه مـى گـرفـت و شـبـهـا بـه گـرسـنگى مى گذرانيد و قوت خود را بهديـگـران عـطـا مـى فـرمـود، و سـوره هـَلْ اَتـى در بـاب ايـثـار آن حـضـرتنازل شده و آيه (اَلّذَينَ يُنْفِقُونَ اَمْو الَهُمْ بِاللَّيْل وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِيَةً)(22)در شـاءن او وارد شـده . مـزدورى مى كرد و اجرتش را تصدّق مى نمود و خود از گرسنگىبـر شـكـم مـبـارك سـنگ مى بست و بس است شهادت معاويه كه اَعْدا عَدُوّ آن حضرت است بهسـخـاوت آن جناب ؛ چه اَلْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْدآءُ. معاويه گفت : در حق او كه على عليهالسّلام اگر مالك شود خانه اى از طلا و خانه اى از كاه ، طلا را بيشتر تصدّق مى دهد تاهـيـچ از آن نـمـانـد. و چـون آن جناب از دنيا رفت هيچ چيز باقى نگذاشت مگر دَراهِمى كه مىخـواسـت خـادمـى از بـراى اهـل خـود بـخـرد و خـطـاب آن حـضـرت بـااَمـْوال دنـيـويـّه بـه (ي ا بـَيـْضاء وَي ا صَفْراء غَرّى غَيْرى )(23) و جاروبنـمـودن او بـيـت المـال را بـعـد از تـصدّق اموال و نماز گزاردن در جاى او، در كتب سُنّى وشيعه مسطور است .
شيخ مفيد رحمه اللّه از سعيد بن كلثوم روايت كرده است كه وقتى در خدمت حضرت امام جعفرصـادق عـليـه السـّلام بودم آن حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را نام برد و مدح بسيارنـمـود آن جـنـاب را تـا آنكه فرمود: به خدا قسم كه على بن ابى طالب عليه السّلام هيچگاهى در دنيا حرام تناول نفرمود تا از دنيا رحلت كرد و هيچ وقت دوامرى از براى او روىنـمـى داد كـه رضـاى خـدا در آن دوامـر باشد مگر آنكه اميرالمؤ منين عليه السّلام اختيار مىكـرد آن امـرى را كـه سـخـت تـر و شـديـدتـر بـود ونـازل نـشـد بـر رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نازله و امر مهمى مگر آنكه علىعـليـه السـّلام را بـراى كـشـف آن مـى طـلبـيـد و هـيـچ كـس را در ايـن امـّت طـاقـتعـمـل رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم نـبـود مـگـر امـيـرالمـؤ منين عليه السّلام وعـمـل آن حضرت مانند عمل شخصى بود كه مواجه جنّت و نار باشد كه اميد ثواب و ترس عـقـاب داشـتـه بـاشـد و در راه خـدا از مـال خـويـش كـه بـه كـدّ يـمـيـن و رشـح جـبـيـنحـاصـل كـرده بـود هـزار بـنـده خـريـد و آزاد كـرد و قـوتاهـل خـانـه آن حضرت زيت و سركه و عجوه بود و لباس او از كرباس تجاوز نمى كرد وهـرگـاه جـامـه مـى پوشيد كه آستين آن بلند بود مِقْراضى مى طلبيد و آن زيادتى را مىبـريد، و هيچ كس در اهل بيت و اولاد آن حضرت مثل على بن الحسين عليه السّلام در لباس وفقاهت اَشْبَه به او نبود الخ .(24)
زهد حضرت على عليه السّلام