بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

درس پنجاه و نهم - حركت در جوهر

شامل:مقدمه شبهه منكرين حركت در جوهرحل شبههدلايل وجود حركت در جوهر

مقدمه

چنانكه اشاره شد فلاسفه پيشين اعم از مشائى و اشراقى حركت را ويژه اعراض مى‏دانسته‏اند ونه تنها حركت در جوهر را اثبات نمى‏كرده‏اند بلكه آن را امرى محال مى‏پنداشته‏اند از فلاسفهيونان باستان هم كسى را نيافته‏ايم كه صريحا حركت در جوهر را مطرح و آن را اثبات كردهباشد تنها از هراكليتوس سخنانى نقل شده كه قابل تطبيق بر حركت جوهريه است و حد اكثربه كسانى از فلاسفه و متكلمين اسلامى و غير اسلامى كه قائل به آفرينش مستمر و نو به نوبوده‏اند نيز مى‏توان گرايش به حركت جوهريه را نسبت داد اما كسى كه صريحا اين مسئله راعنوان كرد و بر خلاف فيلسوفان بنام جهان شجاعانه بر اثبات آن پاى فشرد فيلسوف عظيماسلامى صدر المتالهين شيرازى بود .

ما در اينجا نخست به بيان شبهه منكرين حركت در جوهر و حل آن مى‏پردازيم سپس نظريهصدر المتالهين و دلايلى را كه وى براى اثبات آن اقامه كرده است بيان مى‏كنيم

شبهه منكرين حركت در جوهر

سخنان كسانى كه حركت در جوهر را محال مى‏پنداشته‏اند بر اين محور دور مى‏زند كه يكى ازلوازم بلكه مقومات هر حركتى وجود متحرك و به اصطلاح موضوع حركت است چنانكه وقتىمى‏گوييم كره زمين به دور خودش و به دور خورشيد مى‏چرخد يا سيب از سبزى به زردى وسرخى تحول مى‏يابد يا نهال درخت و نوزاد حيوان و انسان رشد و نمو مى‏كند در همه اينموارد ذات ثابتى داريم كه صفات و حالات آن تدريجا دگرگون مى‏شود اما اگر بگوييم خود ذاتهم ثباتى ندارد و همانگونه كه صفات و اعراض آن دگرگون مى‏شوند جوهر آن هم تحولمى‏يابد اين دگرگونى را به چه چيزى نسبت بدهيم و به ديگر سخن حركت در جوهر حركتىبى متحرك و صفتى بى موصوف خواهد بود و چنين چيزى معقول نيست

حل شبهه

خاستگاه اين شبهه نارسايى تحليلى است كه در باره حركت انجام داده‏اند و در نتيجه بعضىمانند شيخ اشراق آگاهانه و بعضى ديگر ناخود آگاه آن را از اعراض خارجيه بشمار آورده‏اند و ازاين روى براى آن موضوع و موصوف عينى مستقلى را لازم دانسته‏اند كه در جريان حركت باقىو ثابت باشد و حركت و دگرگونى بعنوان عرض و صفتى به آن نسبت داده شود .

اما همچنانكه قبلا روشن شد حركت همان سيلان وجود جوهر و عرض است نه عرضى در كنارساير اعراض و به ديگر سخن مفهوم حركت از قبيل مفاهيم ماهوى نيست بلكه از قبيلمعقولات ثانيه فلسفى است و بعبارت سوم حركت از عوارض تحليليه وجود است نه از اعراضخارجيه موجودات و چنين مفهومى نياز به موضوع به معنايى كه براى اعراض اثبات مى‏شودندارد و تنها مى‏توان منشا انتزاع آن را كه همان وجود سيال جوهرى يا عرضى است موضوع آنبشمار آورد به معنايى كه موضوع به عوارض تحليليه نسبت داده مى‏شود يعنى موضوعى كهوجود خارجى آن عين عارض است و انفكاك بين آنها جز در ظرف تحليل ذهن محال است .

بنا بر اين هنگامى كه مى‏گوييم جوهرى دگرگون مى‏شود مانند آن است كه بگوئيم رنگ سيبو نه خود سيب تغيير مى‏يابد و روشن است كه در جريان تحول رنگ رنگ ثابتى وجود ندارد كهتحول به آن نسبت داده شود و حتى موضوع مستقلى كه به حركات عرضى نسبت داده مى‏شودبه لحاظ عرض بودن است نه به لحاظ حركت بودن و از اين روى اگر اعراض مورد حركت‏ساكنهم باشند نيازمند به موضوع خواهند بود چنانكه رنگ سيب خواه ثابت باشد و خواه در حالتغيير نيازمند به خود سيب مى‏باشد .

حاصل آنكه حركت و ثبات دو وصف تحليلى براى وجود سيال و ثابت هستند و چنين اوصافىنياز به موصوف عينى مستقل از وصف ندارند و همچنانكه وصف ثبات عرضى نيست كه درخارج عارض موجودى شود به گونه‏اى كه صرف نظر از عروض آن متصف به عدم ثبات باشدوصف حركت هم عرضى خارجى نيست كه بر وجود خاصى عارض شود به گونه‏اى كه صرفنظر از عروض آن متصف به ثبات و عدم حركت باشد و به تعبير اصطلاحى عوارض تحليليهنيازى به موضوع مستقلى ندارند بلكه وجود آنها عين وجود معروضشان مى‏باشد .

شايسته است در اينجا به نكته ظريفى اشاره كنيم كه بنا بر اصالت وجود بايد حركت را بعنوانعارض تحليلى به وجود نسبت داد و نسبت دادن آن به ماهيت جوهر يا عرض نسبتى بالعرضمى‏باشد

دلايل وجود حركت در جوهر

مرحوم صدر المتالهين براى اثبات حركت جوهريه به سه صورت استدلال كرده است:

1- نخستين دليل وى بر حركت جوهريه از دو مقدمه تشكيل مى‏شود يكى آنكه تحولاتعرضى معلول طبيعت جوهرى آنها است و مقدمه دوم آنكه علت طبيعى حركت بايد متحركباشد نتيجه آنكه جوهرى كه علت براى حركات عرضى بشمار مى‏رود بايد متحرك باشد .

اما مقدمه اول همان اصل معروفى است كه در درس قبلى به آن اشاره شد يعنى فاعل قريب وبى‏واسطه همه حركات طبيعت است و هيچ حركتى را مستقيما نمى‏توان به فاعل مجرد نسبتداد .

و اما مقدمه دوم به اين صورت قابل توضيح و تبيين است كه اگر علت قريب و بى‏واسطه معلولامر ثابتى باشد نتيجه آن هم امر ثابتى خواهد بود و براى تقريب به ذهن مى‏توان از اين مثالبهره گرفت كه اگر چراغى در مكانى ثابت باشد نورى كه از آن مى‏تابد تا شعاع خاصى را روشنمى‏كند اما اگر چراغ حركت كند روشنايى آن هم تدريجا گسترش مى‏يابد و به پيش مى‏رودپس جريان اعراض متحرك كه در گستره زمان پيش مى‏روند نشانه اين است كه علت آنها همراهخود آنها جريان دارد .

ممكن است‏سؤال شود كه اگر طبيعت جوهرى ذاتا متحرك است پس چرا گاهى معلولات آنكه همان اعراض باشند ساكن و بى‏تحرك هستند و چرا نمى‏توان سكون اعراض را دليل برسكون طبيعت جوهرى دانست .

از اين سؤال به اين صورت مى‏توان پاسخ داد كه طبيعت جوهرى علت تامه حركت نيست بلكهتاثير آن منوط به شرايط خاصى است كه با فراهم آمدن آنها حركات عرضى هم تحقق مى‏يابد وحركت فعلى است كه نيازمند به فاعل طبيعى مى‏باشد هر چند فاعل آن علت تامه براى انجامآن نباشد بر خلاف سكون كه امرى عدمى عدم ملكه حركت است و نمى‏توان آن را فعلىنيازمند به فاعل بحساب آورد .

از سوى ديگر ممكن است‏سؤال شود كه قائلين به حركت جوهريه هم ناچارند حركت در جوهررا به فاعل مجردى نسبت دهند كه ثابت و غير قابل تغير و حركت است پس چرا استناد حركاتعرضى را به جوهر ثابت صحيح نمى‏دانند .

پاسخ اين است كه حركت جوهريه عين وجود جوهر است و تنها نيازمند به فاعل الهى وهستى‏بخش مى‏باشد و ايجاد جوهر عينا همان ايجاد حركت جوهرى است ولى ايجاد جوهرعين ايجاد اعراض و حركات عرضى نيست و به همين جهت است كه به طبيعت جوهرى نسبتداده مى‏شود و فعلى براى آن بشمار مى‏رود و چنين فعلى است كه احتياج به فاعل طبيعى داردو تغير آن نشانه تغير فاعل مى‏باشد .

اما در باره اين دليل اشكال دقيق ديگرى را مى‏توان مطرح كرد كه پاسخ به آن به آسانى پاسخبه دو اشكال قبلى نيست و آن اين است كه حركت همچنانكه خود صدر المتالهين تبيينفرموده است مابازاء عينى مستقلى از منشا انتزاعش يعنى وجود سيال جوهرى يا عرضى نداردپس حركت چه در جوهر فرض شود و چه در عرض عين وجود آن خواهد بود و علت آن همهمان علت وجود جوهر يا عرض مى‏باشد بنا بر اين چه مانعى دارد كه وجود سيال عرض رامستقيما به فاعل الهى و ماوراء طبيعى نسبت دهيم و نقش جوهر را در تحقق آن نظير نقشماده براى تحقق صورت بحساب آوريم نه بعنوان علت فاعلى و اگر چنين فرضى صحيح باشدديگر از راه فاعليت جوهر براى اعراض و حركات آنها نمى‏توان براى اثبات حركت در جوهراستدلال كرد و در واقع بازگشت اين اشكال به ترديد در مقدمه اول است ولى به هر حال ايندليل دست كم بعنوان يك بيان جدلى براى كسانى كه فاعليت طبيعت جوهرى را براى اعراضو حركات آنها پذيرفته‏اند نافع خواهد بود .

2- دليل دوم نيز از دو مقدمه تشكيل مى‏شود يكى آنكه اعراض وجود مستقلى از موضوعاتشانندارند بلكه در واقع از شؤون وجود جوهر مى‏باشند و مقدمه دوم آنكه هر گونه تغيرى كه درشؤون يك موجودى روى دهد تغيرى براى خود آن و نشانه‏اى از تغير درونى و ذاتى آن بشمارمى‏رود نتيجه آنكه حركات عرضى نشانه‏هايى از تغير وجود جوهرى است .

صدر المتالهين در توضيح اين دليل مى‏گويد هر موجود جسمانى وجود واحدى دارد كه خودبخود متشخص و متعين است چنانكه در درس بيست و پنجم بيان شد و اعراض هر موجودىنمودها يا پرتوهايى از وجود آن هستند كه مى‏توان آنها را علامات تشخص آن بشمار آورد و نهعلت تشخص آن بنا بر اين دگرگونى اين علامات نشانه دگرگونى صاحب علامت مى‏باشد پسحركت اعراض نشانه‏اى از حركت وجود جوهرى خواهد بود .

در اين دليل چنانكه ملاحظه مى‏شود بر معلول بودن حركات عرضى نسبت به طبيعتجوهرى تكيه نشده بلكه اعراض بعنوان نمودها و شؤون وجود جوهر معرفى شده‏اند و اينمطلب در مورد كميتهاى متصل قابل قبول است زيرا ابعاد و امتدادات موجود جسمانى چيزىجز چهره‏هايى از آن نمى‏باشد چنانكه در درس چهل و هفتم توضيح داده شد و مى‏توان آن را درمورد كيفيتهاى مخصوص به كميات مانند اشكال هندسى نيز جارى دانست اما مقولات نسبىچنانكه بارها گفته شده مفاهيم انتزاعى است و تنها منشا انتزاع بعضى از آنها مانند زمان ومكان را مى‏توان از شؤون وجود جوهر بشمار آورد كه بازگشت آنها هم به كميات متصل است واما كيفياتى از قبيل كيفيات نفسانى كه بمعناى دقيق كلمه اعراض خارجيه مى‏باشند هر چندبه يك معنى نمودها و جلوه‏هايى از نفس بشمار مى‏روند ولى وجود آنها عين وجود نفس نيستبلكه نوعى اتحاد و نه وحدت ميان آنها با نفس برقرار است و از اين روى جريان اين دليل درچنين اعراضى دشوار است .

3- سومين دليل صدر المتالهين بر وجود حركت در جوهر دليلى است كه از شناختن حقيقتزمان بعنوان بعدى سيال و گذرا از ابعاد موجودات مادى بدست مى‏آيد و شكل منطقى آن ايناست هر موجود مادى زمانمند و داراى بعد زمانى است و هر موجودى كه داراى بعد زمانىباشد تدريجى الوجود مى‏باشد نتيجه آنكه وجود جوهر مادى تدريجى يعنى داراىركت‏خواهد بود .

اما مقدمه اول در درس چهل و سوم روشن شد و حاصل بيان آن اين است كه زمان امتدادىاست گذرا از موجودات جسمانى نه ظرف مستقلى از آنها كه در آن گنجانيده شوند و اگرپديده‏هاى مادى داراى چنين امتداد گذرايى نبودند قابل اندازه‏گيرى با مقياسهاى زمانىمانند ساعت و روز و ماه و سال نمى‏بودند چنانكه اگر داراى امتدادهاى مكانى و مقادير هندسىنبودند با مقياسهاى طول و سطح و حجم اندازه‏گيرى نمى‏شدند و اساسا اندازه‏گيرى شدن هرچيزى با مقياس خاصى نشانه سنخيت بين آنها است و از اين روى هرگز نمى‏توان وزن چيزى رابا مقياس طول يا بر عكس طول چيزى را با مقياس وزن سنجيد و به همين دليل است كهمجردات تام داراى عمر زمانى نيستند و نمى‏توان آنها را زمانا مقدم بر حادثه‏اى يا مؤخر از آندانست زيرا وجود ثابت آنها سنخيتى با امتداد گذرا و نو شونده زمان ندارد .

و اما مقدمه دوم با اين بيان قابل توضيح است كه زمان امرى است گذرا كه اجزاء بالقوه آنمتواليا بوجود مى‏آيند و تا جزئى نگذرد جزء ديگرى از آن تحقق نمى‏يابد در عين حال كهمجموع اجزاء بالقوه‏اش وجود واحدى دارند با توجه به حقيقت زمان به آسانى مى‏توان دريافتكه هر موجودى كه در ذات خودش چنين امتدادى را داشته باشد وجودى تدريجى الحصول وداراى اجزائى گسترده در بستر زمان خواهد داشت و امتداد زمانى آن قابل تقسيم به اجزاءبالقوه متوالى خواهد بود كه هيچگاه دو جزء زمانى آن با يكديگر جمع نمى‏شوند و تا يكى از آنهانگذرد و معدوم نشود جزء ديگرى از آن بوجود نمى‏آيد .

با توجه به اين دو مقدمه نتيجه گرفته مى‏شود كه وجود جوهر جسمانى وجودى تدريجى وگذرا و نو شونده است و همين است معناى حركت در جوهر .

صدر المتالهين در توضيح اين دليل مى‏گويد همچنانكه جوهر مادى داراى مقادير هندسى وابعاد مكانى است همچنين داراى كميت متصل ديگرى بنام زمان است كه بعد چهارم آنراتشكيل مى‏دهد و همانگونه كه امتدادهاى دفعى الحصول آن اوصاف ذاتى وجودش بشمارمى‏روند و وجود منحازى از وجود جوهر مادى ندارند همچنين امتداد تدريجى الحصول آنوصفى ذاتى و انفكاك ناپذير براى آن است و همانگونه كه هويت‏شخصى هيچ جوهر جسمانىبدون ابعاد هندسى تحقق نمى‏يابد بدون بعد زمانى هم تحقق نمى‏پذيرد و نمى‏توان هيچموجود جسمانى را فرض كرد كه ثابت و منسلخ از زمان باشد و در نتيجه نسبت آن به همهزمانها يكسان باشد پس زمان مقوم وجود هر جوهر جسمانى است و لازمه‏اش اين است كهوجود هر جوهر جسمانى تدريجى الحصول باشد و اجزاء بالقوه آن متواليا و نو بنو بوجود بيايند .

اين دليل متقن‏ترين دلايل حركت جوهريه است و هيچ اشكالى در باره آن بنظر نمى‏رسد

خلاصه

1- منكرين حركت در جوهر استدلال كرده‏اند كه وجود موضوع ثابت براى هر حركتى لازماست ولى براى حركت در جوهر چنين موضوعى را نمى‏توان در نظر گرفت .

2- پاسخ اين است كه موضوع به معنايى كه در مورد اعراض بكار مى‏رود مخصوص وجود عرضمى‏باشد و چنين موضوعى براى حركت لازم نيست زيرا حركت از قبيل اعراض خارجيهنمى‏باشد .

3- حركت از عوارض تحليليه وجود است و بالعرض به ماهيت جوهر يا اعراض نسبت دادهمى‏شود .

4- نخستين دليل بر وجود حركت در جوهر اين است كه دگرگونيهاى اعراض معلول طبيعتجوهرى آنها است و فاعل طبيعى اين دگرگونيها بايد مانند خود آنها متغير باشد پس طبيعتجوهرى كه فاعل طبيعى براى حركات عرضى بشمار مى‏رود بايد متحرك باشد .

5- طبيعت جوهرى علت تامه براى حركات عرضى نيست و به همين جهت است كه هميشههمه اعراض در حال دگرگونى نيستند و اما سكون اعراض امرى عدمى است و نياز به فاعلندارد .

6- حركت جوهريه عين وجود جوهر است و نيازى به فاعل طبيعى ندارد و فقط نيازمند بهعلت هستى‏بخش مى‏باشد بر خلاف حركات عرضى كه نيازمند به فاعل طبيعى هم هستند .

7- ولى شايد بتوان گفت كه طبيعت جوهرى فقط بعنوان موضوع مورد نياز اعراض و حركاتعرضى كه عين وجود آنها است مى‏باشد و نه بعنوان علت فاعلى .

8- دليل دوم بر وجود حركت در جوهر اين است كه اعراض از شؤون وجود جوهر و علاماتتشخص آن هستند و تحول آنها علامت تحول در ذات جوهر است .

9- اين دليل در مورد عوارض تحليليه مانند كميتها و لوازم آنها روشن است اما در مورد اعراضخارجيه مانند كيفيات نفسانى و كيفيات محسوسه قابل مناقشه مى‏باشد زيرا نمى‏توان وحدتوجود آنها را با موضوعاتشان اثبات كرد .

10- سومين و متقن‏ترين دليل بر وجود حركت جوهريه اين است كه هر موجود جسمانى داراىبعد و امتداد گذرا و اجزاء گسترده در بستر زمان است و تا جزء بالقوه‏اى از آن معدوم نشود جزءديگرى بوجود نمى‏آيد و همين است معناى حركت در جوهر

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation