بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

درس پنجاه و سوم - دنباله بحث در قوه و فعل

شامل:تطبيق قوه و فعل بر موارد تغيرتسلسل حوادث مادىقاعده لزوم تقدم ماده بر حوادث مادىحدوث زمانى جهان مادى

تطبيق قوه و فعل بر موارد تغير

با دقت در مفهوم قوه و فعل روشن مى‏شود كه براى انتزاع آنها سه شرط لازم است .

1- دو وجود با يكديگر مقايسه شوند بنا بر اين عدم را نمى‏توان مصداق قوه يا فعل تلقى كرد .

2- يكى از دو وجود بايد تقدم زمانى بر ديگرى داشته باشد تا متصف به قوه گردد پس دو وجودهمزمان نسبت به يكديگر بالقوه و بالفعل نخواهند بود .

3- موجود بالقوه يا دست كم جزئى از آن بايد در موجود بالفعل باقى بماند از اين روىنمى‏توان موجودى كه بكلى معدوم مى‏شود را نسبت به موجود لاحقى بالقوه دانست .

با توجه به اين نكات روشن مى‏شود كه قسم اول از اقسام ياد شده براى تغير از قبيل تبديلقوه به فعل نيست زيرا موقعيت‏سابق عدم است و قوه از وجود انتزاع مى‏شود .

همچنين قسم دوم هم ربطى به قوه و فعل ندارد زيرا موقعيت لاحق عدم است و فعليت هم ازعدم انتزاع نمى‏شود .

در قسم سوم گر چه موجودى جانشين موجود ديگر مى‏گردد ولى چون امر مشتركى بين آنهانيست نمى‏توان يكى را قوه ديگرى بحساب آورد .

در قسم چهارم كل موجود سابق نسبت به موجود لاحق بالقوه است و در ضمن آن باقىمى‏ماند و از اين روى موجود بالفعل كاملتر از موجود بالقوه مى‏باشد .

در قسم پنجم موجود بالفعل ناقصتر از موجود بالقوه است زيرا تنها جزئى از موجود سابق باقىمانده و چيزى هم بر آن افزوده نشده است .

در قسم ششم كاملتر يا ناقصتر بودن موجود بالفعل يا تساوى آن با موجود بالقوه بستگى داردبه اينكه جزئى كه جانشين جزء زائل مى‏شود از نظر مرتبه وجودى كاملتر يا ناقصتر يا مساوىبا آن باشد .

و اما در قسم هفتم قوه و فعل مبدا و منتهاى حركت بشمار مى‏روند و حركت همان سيرتدريجى از قوه به فعل است و در متن حركت اجزاء بالفعلى وجود ندارد تا بعضى نسبت به بعضديگر بالقوه باشند ولى نظر به اينكه حركت امر ممتدى است و هر امتدادى قابل تقسيم بهبى‏نهايت اجزاء مى‏باشد مى‏توان اجزاء بالقوه‏اى را براى آن در نظر گرفت به اين معنى كه اگرمثلا حركت واحدى به دو نيمه تقسيم مى‏شد به گونه‏اى كه نقطه مشخصى در وسط آن پديدمى‏آمد مقدار هر يك از دو پاره حركت مساوى با نصف مقدار حركت مى‏بود و اين لحاظ وجودبالقوه براى اجزاء حركت غير از لحاظ قوه بودن جزء سابق نسبت به جزء لاحق است دقت‏شود .

عين اين مطلب در باره قسم سيزدهم حركت عرضى نيز جارى است ولى معمولا تعبير بالقوه وبالفعل در باره موجودات جوهرى بكار مى‏رود هر چند قوه بعنوان كيف استعدادى از قبيلاعراض تلقى مى‏شود دقت‏شود .

و اما قسم هشتم و نهم و دهم نظير قسم اول و دوم و سوم مى‏باشند با اين تفاوت كه در ايناقسام مى‏توان موضوع جوهرى را از نظر اتصاف به عرض بالقوه دانست .

همچنين مى‏توان قسم يازدهم و دوازدهم و نيز قسم چهاردهم و پانزدهم را نظير قسم چهارمو پنجم تلقى كرد .

نتيجه آنكه در همه اقسام تغير بجز سه قسم اول مى‏توان متغير را بالقوه و متغير اليه را بالفعلدانست و در حقيقت بازگشت‏سخن كسانى كه وجود اين سه قسم را انكار كرده‏اند به اين استكه تغير را مساوى با خروج از قوه به فعل شمرده‏اند بنا بر اين لازم است كه اين مسئله را موردبررسى قرار دهيم و ببينيم براى سه فرض مزبور مى‏توان مصداقى يافت‏يا نه

تسلسل حوادث مادى

در لسان فلاسفه مشهور است كه هر پديده مادى مسبوق به ماده و مدت مى‏باشد و به مقتضاىعموم اين قاعده پيدايش يك موجود مادى از نيستى محض غير ممكن شمرده مى‏شود و بدينترتيب فرض اول و سوم از فرضهاى پانزده‏گانه تغير انكار مى‏گردد و چون هيولاى اولى را داراىبى‏نهايت قوه مى‏دانند تسلسل حوادث از جانب ابد را تا بى‏نهايت ممكن دانسته وقوع آن را بهاستناد فياضيت مطلق الهى و عدم بخل در مبادى عاليه اثبات مى‏نمايند كه لازمه آن انكارفرض دوم است .

از سوى ديگر متكلمين و بعضى از فلاسفه مانند ميرداماد براى جهان مادى آغاز زمانى قائلهستند و براى رد فرضيه بى‏نهايت بودن سلسله حوادث از جانب ازل به ادله بطلان تسلسلتمسك مى‏كنند همچنين براى اثبات پايان زمانى براى جهان مادى به ادله مزبور تمسك شدهاست و بدين ترتيب اين مسئله با مسئله حدوث و قدم زمانى جهان مرتبط مى‏شود هر چندتلازمى بين آنها وجود ندارد و ممكن است كسى قائل به قدم زمانى جهان باشد و در عين حالپديد آمدن يك موجود مادى را بدون ماده قبلى محال نداند و نيز ممكن است كسى قائل بهابديت جهان مادى باشد اما نابود شدن يك پديده مادى را بطور كلى محال نداند و بى‏نهايتبودن سلسله حوادث را از جانب ازل و ابد بر اساس دوام جود الهى اثبات كند .

ما در اينجا نخست به بررسى قاعده لزوم تقدم ماده بر هر پديده مادى مى‏پردازيم و سپساشاره‏اى به مسئله حدوث و قدم زمانى جهان خواهيم كرد

قاعده لزوم تقدم ماده بر حوادث مادى

قبلا اشاره شد كه بر اساس مشاهدات بى‏شمار همواره تبدلات گوناگونى در اشياء مادى روىمى‏دهد و پديده‏هاى جديدى جانشين پديده‏هاى قبلى مى‏گردد به گونه‏اى كه رابطه قوه وفعل ميان آنها برقرار است اما استقراء تام نسبت به همه حوادث مادى امكان ندارد و هيچانسانى از آغاز جهان نبوده و هيچ كس هم تجربه‏اى نسبت به پايان جهان ندارد و چنان نيستكه بتوان از موارد مشاهده شده علت قطعى تقدم ماده را دريافت و اين قاعده را از مجرباتبحساب آورد از اين روى فلاسفه براى اثبات اين قاعده دليلى عقلى اقامه كرده‏اند كه تقرير آناين است .

هر پديده مادى قبل از آنكه موجود شود امكان وجود آن هست و اگر چنين امكانى نبود پديدهمفروض واجب الوجود يا ممتنع الوجود مى‏بود و چون اين امكان يك امر جوهرى نيست ناچاربايد جوهرى وجود داشته باشد كه متصف به آن گردد و آن همان است كه ماده ناميده مى‏شودپس تقدم ماده بر هر پديده مادى ضرورت دارد .

اما اين بيان از چند جهت قابل مناقشه است:

1- در اين بيان براى هر پديده مادى زمان سابقى فرض شده كه امكان وجود پديده مفروض درآن زمان ثابت است در صورتى كه زمان بعدى از ابعاد موجودات مادى است و وجود جداگانه‏اىاز آنها ندارد و اگر سلسله حوادث آغاز زمانى داشته باشد زمانى قبل از آن وجود نخواهد داشت .

2- با نفى واجب الوجود و ممتنع الوجود بودن حادث مادى اثبات امكان براى آن شده است واين امكان ذاتى است كه از ماهيت‏شى‏ء انتزاع مى‏شود و امرى عينى نيست تا حاملى بخواهد .

3- در درس چهل و هشتم ثابت‏شد كه امكان استعدادى هم امرى است انتزاعى كه از فراهمشدن شرايط وجودى و عدمى قبل از تحقق پديده انتزاع مى‏شود اما براى نخستين پديدهمادى نمى‏توان شرايط قبلى در نظر گرفت و در مبحث علت و معلول اشاره شد كه اسباب وشرايط مادى را تنها از راه تجربه مى‏توان اثبات كرد و ما تجربه‏اى كه لزوم شرايط قبلى براى هرپديده‏اى را اثبات كند نداريم

حدوث زمانى جهان مادى

مسئله حدوث زمانى جهان مادى از مسائل جنجالى فلسفه است كه همواره مورد كشمكش ونزاع بوده و بويژه متكلمين بر اثبات آن اصرار داشته‏اند و آن را لازمه معلوليت مى‏شمرده‏اند وچنانكه در مبحث علت و معلول اشاره شد ايشان ملاك احتياج به علت را حدوث مى‏دانسته‏اند .

از سوى ديگر اغلب فلاسفه معتقد به قدم زمانى جهان مادى بوده‏اند و براى نظريه خودشاندلايلى اقامه كرده‏اند كه از جمله آنها استناد به قاعده فوق الذكر است كه نارسايى آن روشنگرديد .

دليل ديگر ايشان مبتنى بر ازلى بودن فيض الهى و عدم بخل در مبادى عاليه است اما ايندليل در صورتى مى‏تواند نتيجه ببخشد كه امكان ازلى بودن جهان ثابت بوده وقوع آن در گروافاضه الهى باشد از اين روى قائلين به حدوث زمانى جهان در صدد اثبات محال بودن ازليتجهان برآمده‏اند و كوشيده‏اند كه از راه بطلان تسلسل امكان بى‏نهايت بودن حوادث را از جانبازل نفى كنند .

ولى فلاسفه براهين تسلسل را در مواردى جارى مى‏دانند كه حلقات سلسله مجتمعا موجودباشند و ميان آنها ترتب حقيقى برقرار باشد و از اين روى بى‏نهايت بودن حوادث متعاقب راجايز مى‏دانند چنانكه حوادث همزمانى كه ترتب حقيقى نداشته باشند را مشمول براهينتسلسل نمى‏دانند .

مرحوم ميرداماد با پذيرفتن اين دو شرط اجتماع حوداث پى در پى در ظرف دهر را براىجريان براهين تسلسل كافى دانسته و از اين روى بى‏نهايت بودن سلسله حوادث را از جانب ازلنفى كرده است اما اگر اجتماع دهرى در حلقات سلسله كافى باشد مى‏توان بى نهايت بودنسلسله حوادث از جانب ابد را نيز نفى كرد .

ولى نكته اصلى اين است كه براهينى كه براى ابطال تسلسل در غير علل حقيقى اقامه شدهقابل مناقشه است و در اينجا مجال بررسى آنها نيست از اين روى اقامه برهان بر ممكن يا محالبودن تسلسل حوادث تا بى‏نهايت از جانب ازل يا ابد بسيار دشوار است .

حاصل آنكه هر چند فيض الهى اقتضاى هيچگونه محدوديتى ندارد ولى مشمول فيض الهىواقع شدن منوط به قابليت و امكان دريافت آن است و شايد جهان مادى امكان دريافت فيضازلى و ابدى را نداشته باشد و همچنانكه فلاسفه محدود بودن حجم جهان را منافى با وسعتفيض الهى ندانسته‏اند نبايد محدود بودن زمانى آن را هم منافى با دوام فيض الهى بدانند .

حقيقت اين است كه ما نه برهانى عقلى بر محدوديت مكانى يا زمانى جهان يافته‏ايم و نه بر عدممحدوديت مكانى و زمانى آن از اين روى مسئله را در بقعه امكان احتمالى (1) وامى‏گذاريم تاهنگامى كه دليلى قطعى بر يكى از طرفين آن بيابيم

خلاصه

1- انتزاع مفهوم قوه و فعل سه شرط دارد وجود دو موجود تقدم زمانى يكى بر ديگرى بقاءموجود سابق يا جزئى از آن در ضمن موجود لاحق .

2- قسم اول و دوم از اقسام پانزده‏گانه تغير فاقد شرط اول و قسم سوم فاقد شرط سوم است واز اين روى اين اقسام را نمى‏توان از قبيل خروج از قوه به فعل شمرد .

3- در ساير اقسام تغير مى‏توان متغير را بالقوه و متغير اليه را بالفعل ناميد .

4- بر اساس قاعده لزوم تقدم ماده بر هر پديده مادى قسم اول و سوم نفى مى‏شود و مقتضاىبى‏نهايت بودن سلسله حوادث از جانب ابد نفى قسم دوم است .

5- براى قاعده مزبور چنين استدلال كرده‏اند قبل از تحقق هر پديده‏اى امكان تحققش هستو اين امكان حاملى لازم دارد كه ماده ناميده مى‏شود پس لزوم تقدم ماده بر هر پديده مادىثابت مى‏گردد .

6- بر اين دليل چند اشكال وارد است اولا با فرض آغاز زمانى براى سلسله حوادث زمانى قبلاز نخستين پديده زمانى وجود ندارد تا امكانى در آن ثابت باشد ثانيا با نفى وجود و امتناعوجود امكان ذاتى ثابت مى‏شود كه امرى است اعتبارى و نيازى به حامل ندارد ثالثا امكاناستعدادى هم از شرايط قبلى انتزاع مى‏شود و ضرورت شرايط قبلى براى نخستين پديدهمفروض ثابت نيست .

7- متكلمين بر اساس اينكه ملاك معلوليت را حدوث زمانى شمرده‏اند جهان را داراى آغاززمانى دانسته‏اند ولى اين مبنى باطل است .

8- قائلين به قدم زمانى از طرفى به قاعده لزوم تقدم ماده بر هر حادثه مادى تمسك كرده‏اندو از طرف ديگر مقتضاى دوام فيض الهى را بى‏نهايت بودن حوادث از ازل تا ابد قلمداد نموده‏اند.

9- نارسايى قاعده مزبور روشن شد و اما دليل دوم تمام بودنش در گرو امكان ازليت و ابديتجهان مى‏باشد و ممكن است همانگونه كه تناهى ابعاد را لازم دانسته‏اند تناهى زمان هم لازمباشد و منافاتى با دوام فيض الهى نداشته باشد .

10- قائلين به حدوث زمانى امكان ازليت جهان را با استناد به ادله بطلان تسلسل نفى كرده‏اند.

11- فلاسفه در پاسخ گفته‏اند از جمله شرايط جريان براهين مزبور اجتماع همه حلقات سلسلهاست كه در پديده‏هاى متعاقب تحقق ندارد .

12- مرحوم ميرداماد اجتماع در ظرف دهر را براى جريان براهين مزبور كافى دانسته است .

13- اما اگر اجتماع در ظرف دهر كافى باشد ابديت جهان هم نفى مى‏شود .

14- نكته اصلى اين است كه براهين تسلسل در غير علل حقيقى مخدوش است .

15- نتيجه آنكه برهان عقلى بر محدوديت‏يا عدم محدوديت جهان مادى از نظر زمان و مكاننداريم

پى‏نوشت

1- اشاره به سفارش ابن سينا در پايان كتاب اشارات.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation