بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

بخش پنجم مجرد و مادى

درس چهل و يكم - مجرد و مادى

شامل:مقدمهمفهوم واژه‏هاى مجرد و مادىويژگيهاى جسمانيات و مجردات

مقدمه

فلاسفه تقسيمات اوليه‏اى براى مطلق موجود بيان كرده‏اند كه از جمله آنها تقسيم به واجبالوجود و ممكن الوجود است و با توجه به اينكه در اين تقسيم رابطه بين ماهيت و وجود لحاظشده وجوب و امكان از ماده قضيه در هليه بسيطه گرفته شده با اصالت ماهيت‏سازگارتر است وبر اساس اصالت وجود مى‏توان مطلق موجود را به مستقل و رابط يا غنى و فقير تقسيم كرديعنى اگر موجودى مطلقا بى‏نياز از غير و به اصطلاح موجود بنفسه باشد غنى و مستقل و درغير اين صورت فقير و رابط خواهد بود .

روشن است كه منظور از غنى و استقلال غناى مطلق و استقلال مطلق است وگرنه هر علتىنسبت به معلول خودش از غنى و استقلال نسبى برخوردار است .

موجود فقير و رابط يا ممكن الوجود كه ملازم با معلوليت است بديهى مى‏باشد و موجود غنى ومستقل مطلق يا واجب الوجود بالذات كه ملازم با عليت نخستين است با برهان اثبات مى‏شودبرهانى كه در مبحث علت و معلول به آن اشاره شد و در مبحث‏خداشناسى توضيح بيشترى درباره آن خواهد آمد .

همچنين فلاسفه ماهيات ممكن الوجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسيم كرده‏اند و ماهيتىرا كه براى موجود شدن محتاج به موضوع (1) نباشد جوهر و آن را كه محتاج به موضوع باشد وبه ديگر سخن حالت و صفتى براى موجود ديگر باشد عرض ناميده‏اند .

قبلا اشاره شد كه مشهور ميان فلاسفه اين است كه ماهيات عرضى بر حسب استقراء داراى نهجنس عالى هستند و با اضافه كردن جوهر مقولات دهگانه را تشكيل مى‏دهند .

بنظر مى‏رسد كه مفهوم جوهر و عرض از معقولات ثانيه فلسفى است كه از مقايسه موجوداتبا يكديگر بدست مى‏آيد مثلا هنگامى كه انسان وجود حالات نفسانى و نه ماهيت آنها را باوجود نفس و نه ماهيت آن مقايسه مى‏كند مى‏بيند كه تحقق كيفيات انفعالى مانند ترس واميد شادى و اندوه و ... قائم به وجود نفس است به گونه‏اى كه با فرض عدم وجود نفس جايىبراى وجود آنها باقى نمى‏ماند بر خلاف وجود نفس كه نيازمند به آنها نمى‏باشد و بدون آنها همقابل تحقق است با توجه به اين مقايسه و سنجش موجودات را به دو قسم تقسيم مى‏كنيم ودسته اول را عرض و دسته دوم را جوهر مى‏ناميم .

اگر كسى مفهوم جوهر را مساوى با غير عرض قرار دهد مى‏تواند مطلق موجود را به جوهر وعرض تقسيم كند به طورى كه وجود واجب تبارك و تعالى هم يكى از مصاديق جوهر بشمار آيدچنانكه بعضى از فلاسفه غربى چنين كرده‏اند و در اين صورت تقسيم مزبور از تقسيمات اوليهوجود خواهد بود ولى فلاسفه اسلامى مقسم جوهر و عرض را ماهيت ممكن الوجود قرارداده‏اند و از اين روى اطلاق جوهر را بر واجب الوجود بالذات صحيح نمى‏دانند .

از سوى ديگر بعضى از فلاسفه غربى وجود جوهر را كمابيش مورد تشكيك قرار داده‏اند چنانكهباركلى جوهر جسمانى را انكار كرده و هيوم جوهر نفسانى را نيز مورد شك قرار داده است ولىكسانى كه وجود اعراض خارجى را پذيرفته و وجود جواهر آنها را انكار كرده‏اند ناخودآگاه بجاىيك نوع جوهر به چندين نوع جوهر قائل شده‏اند زيرا در صورتى كه مثلا پديده‏هاى نفسانىبعنوان اعراضى براى نفس تلقى نشوند محتاج به موضوع نخواهند بود و در اين صورت هركدام از آنها جوهرى خاص خواهد بود همچنين اگر صفات اجسام بعنوان اعراضى محتاج بهموضوع تلقى نشوند ناچار خودشان جوهرهايى جسمانى خواهند بود زيرا منظور از جوهرچيزى جز اين نيست كه موجود ممكن الوجودى محتاج به موضوع نباشد .

در كنار اين تقسيمات مى‏توان تقسيم كلى و اولى ديگرى را براى مطلق موجود در نظر گرفت وآن تقسيم به مجرد و مادى است‏يعنى وجود عينى يا از قبيل وجود جسم و صفات جسمانىاست كه در اين صورت مادى ناميده مى‏شود و يا از اين قبيل نيست كه بنام مجرد موسوممى‏گردد .

اين تقسيم چنانكه ملاحظه مى‏شود اختصاص به ممكن الوجود ندارد زيرا يك قسم آن مجردشامل واجب الوجود هم مى‏شود همچنين اختصاص به جوهر يا عرض ندارد زيرا هر يك ازمجرد و مادى مى‏تواند جوهر يا عرض باشد مثلا نفوس و مجردات تام از قبيل جواهر مجرد واجسام از قبيل جواهر مادى هستند و كيفيات نفسانى از قبيل اعراض مجرد و كيفياتمحسوس از قبيل اعراض مادى بشمار مى‏روند .

ما در اين بخش همين تقسيم را مطمح نظر قرار مى‏دهيم و پس از توضيح مفهوم آنهاويژگيهاى كلى آنها را بيان مى‏كنيم و سپس به بيان تقسيمات ثانويه و احكام آنها مى‏پردازيم وضمنا جواهر و اعراض را نيز مورد بحث قرار مى‏دهيم

مفهوم واژه‏هاى مجرد و مادى

واژه مجرد اسم مفعول از تجريد و بمعناى برهنه شده است و اين معنى را به ذهن مى‏آورد كهچيزى داراى لباس يا پوسته‏اى بوده كه از آن كنده شده و برهنه گرديده است ولى در اصطلاحفلاسفه بمعناى مقابل مادى بكار مى‏رود و منظور اين است كه موجودى داراى ويژگيهاى امورمادى نباشد و اصلا عنايتى به سابقه ماده و برهنه شدن از آن يا از هر چيز ديگرى در كار نيستو در واقع بمعناى غير مادى است از اين روى براى فهميدن معناى دقيق آن بايد نخست مفهومواژه مادى را روشن كرد و نظر به اينكه اين كلمه منسوب به ماده مى‏باشد بايد به توضيح معانىواژه ماده بپردازيم .

ماده كه در لغت بمعناى مدد كننده و امتداد دهنده است در اصطلاح علوم به چند معنى بكارمى‏رود:

1- منطقيين كيفيت واقعى نسبت بين موضوع و محمول قضيه ضرورت امكان امتناع را مادهقضيه مى‏نامند .

2- نيز به قضايايى كه قياس از آنها تشكيل مى‏شود صرفنظر از شكل و هيئت تركيبى آنها مادهقياس مى‏گويند .

3- در فيزيك ماده به موجودى گفته مى‏شود كه داراى صفات خاصى از قبيل جرم جذب و دفعاصطكاك‏پذيرى و ... باشد و آن را در مقابل نيرو و انرژى بكار مى‏برند .

4- در فلسفه ماده به موجودى گفته مى‏شود كه زمينه پيدايش موجود ديگرى باشد چنانكهخاك زمينه پيدايش گياهان و جانوران است و از اين روى معناى فلسفى اين كلمه متضمنمعناى اضافه و نسبت و نزديك به معناى واژه مايه در زبان فارسى است .

فلاسفه نخستين مايه همه موجودات جسمانى را ماده المواد يا هيولاى اولى مى‏نامند و در بارهحقيقت آن اختلاف دارند و ارسطوئيان معتقدند كه هيولاى اولى هيچگونه فعليتى از خودشندارد و حقيقت آن چيزى جز قوه و استعداد براى فعليتهاى جسمانى نيست و بحث در باره آنبعدا خواهد آمد .

حاصل آنكه واژه مادى در اصطلاح فلاسفه در مورد اشيائى بكار مى‏رود كه نسبتى با ماده جهانداشته موجوديت آنها نيازمند به ماده و مايه قبلى باشد و گاهى بمعناى عامترى بكار مى‏رود كهشامل خود ماده هم مى‏شود و از نظر استعمال تقريبا مساوى با كلمه جسمانى است و واژهمجرد بمعناى غير مادى و غير جسمانى است‏يعنى چيزى كه نه خودش جسم است و نه ازقبيل صفات و ويژگيهاى اجسام مى‏باشد

ويژگيهاى جسمانيات و مجردات

جسم بصورتهاى مختلفى تعريف شده كه مشهورترين آنها از اين قرار است:

1- جسم جوهرى است داراى ابعاد سه‏گانه طول عرض ضخامت و با دقت بيشترى گفته شدهجوهرى است كه بتوان سه خط متقاطع را در آن فرض كرد به گونه‏اى كه زوايايى كه از تقاطعخطوط سه گانه حاصل مى‏شود قائمه باشند و تعبير فرض كردن را از اين جهت اضافه كرده‏اندكه شامل مانند كره هم بشود با اينكه در كره چنين خطوطى بالفعل وجود ندارد اما مى‏تواندر درون آن چنين خطوطى را فرض كرد چنانكه مى‏توان با بريدن آن خطوط مزبور را بوجودآورد .

2- از متكلمين در تعريف جسم چنين نقل شده است جوهرى است كه فضا را اشغال كند و بهاصطلاح شاغل حيز باشد .

3- شيخ اشراق در تعريف آن مى‏گويد جوهرى است كه بتوان آن را مورد اشاره حسى قرار داد .

در باره اين تعاريف و اينكه آيا هيچكدام از آنها حد تام منطقى هست‏يا نه بحثهايى انجام گرفتهكه ذكر آنها ضرورتى ندارد .

به هر حال روشنترين ويژگى جسم امتداد آن در سه جهت است و اين ويژگى لوازمى دارد ازجمله آنها اينكه عقلا در سه جهت تا بى‏نهايت قابل انقسام است ديگر آنكه مكاندار است ولى نهبه اين معنى كه مكان فضايى است مستقل از اجسام كه بوسيله آنها پر مى‏شود بلكه به معنايىكه در توضيح مكان خواهد آمد سوم آنكه چنين موجودى طبعا قابل اشاره حسى است زيرااشاره حسى با توجه به مكان انجام مى‏گيرد و هر چه مكاندار باشد قابل اشاره حسى هم خواهدبود و سر انجام موجود جسمانى داراى امتداد چهارمى است كه از آن به زمان تعبير مى‏شود وبحث در باره حقيقت زمان نيز خواهد آمد .

و اما جسمانيات يا امور مادى بمعناى خاص كه شامل خود جسم و ماده نشود عبارتند از توابعوجود اجسام و به ديگر سخن امورى كه بطور مستقل از اجسام تحقق نمى‏يابند و مهمترينويژگى آنها اين است كه به تبع جسم قابل انقسام خواهند بود بنابر اين روح متعلق به بدن كهبه يك معنى اتحاد با آن دارد جسمانى نخواهد بود زيرا حتى به تبع بدن هم انقسام‏پذير نيستبر خلاف صفات و اعراض اجسام مانند رنگ و شكل كه به تبع اجسام قابل انقسام هستند و ازاين روى امورى جسمانى بشمار مى‏روند .

با توجه به ويژگيهاى اجسام و جسمانيات مى‏توان مقابلات آنها را بعنوان ويژگيهاى مجرداتقلمداد كرد يعنى موجود مجرد نه انقسام پذير است و نه مكان و زمان دارد تنها براى يك قسماز موجودات مجرد مى‏توان بالعرض نسبت مكانى و زمانى در نظر گرفت و آن نفس متعلق بهبدن است‏يعنى مى‏توان گفت جايى كه بدن هست روحش هم هست و زمانى كه بدن موجوداست روحش هم در همان زمان موجود است ولى اين مكاندارى و زماندارى در واقع صفت بدناست و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مى‏شود .

لازم به تذكر است كه عرفاء و فلاسفه اشراقى نوع سومى از موجودات را اثبات كرده‏اند كهواسطه و برزخى ميان مجرد كامل و مادى محض است و آن را موجود مثالى ناميده‏اند و دراصطلاح صدرالمتالهين و پيروانش بنام مجرد مثالى و برزخى ناميده مى‏شود چنانكه گاهىجسم مثالى نيز بر آن اطلاق مى‏گردد در اين باره نيز توضيح بيشترى داده خواهد شد

خلاصه

1- يكى از تقسيمات اوليه موجود تقسيم آن به واجب الوجود و ممكن الوجود يا موجود بنفسهو موجود بغيره يا موجود غنى و فقير است .

2- تقسيم ديگر اين است كه موجود اگر محتاج به موضوع و حالت و صفتى براى موجود ديگرباشد عرض و در غير اين صورت جوهر مى‏باشد مقسم اين تقسيم اگر مطلق موجود باشد ازتقسيمات اوليه و اگر موجود ممكن الوجود باشد آنچنانكه فلاسفه اسلامى قائل شده‏اند ازتقسيمات ثانويه بشمار مى‏رود .

3- ديگر از تقسيمات اوليه موجود تقسيم آن به مجرد و مادى است زيرا مقسم آن مطلقموجود مى‏باشد و اختصاصى به ممكن الوجود يا جوهر يا عرض ندارد .

4- واژه مجرد كه در لغت بمعناى برهنه شده است در اصطلاح فلاسفه در مقابل مادى بكارمى‏رود .

5- ماده دو اصطلاح منطقى دارد يكى ماده قضايا وجوب امكان امتناع و ديگرى ماده قياسيعنى مقدمات آن صرفنظر از شكل و هيئت تركيبى آنها و اصطلاح فيزيكى آن عبارت است ازموجودى كه داراى صفاتى از قبيل جرم و جذب و دفع باشد .

6- ماده در اصطلاح فلسفه عبارت است از جوهرى كه زمينه پيدايش موجود ديگرى باشدمانند خاك كه ماده گياهان و جانوران است .

7- جسم را به سه صورت تعريف كرده‏اند:

الف- فلاسفه آن را چنين تعريف كرده‏اند جوهرى كه بتوان در آن سه خط متقاطع فرض كردبه گونه‏اى كه در محل تقاطع آنها زواياى قائمه بوجود بيايد .

ب- متكلمين جسم را به جوهر شاغل حيز تعريف كرده‏اند .

ج- شيخ اشراق آن را به جوهرى كه قابل اشاره حسى باشد تعريف كرده است .

8- ساده‏ترين تعريف جسم اين است جوهرى كه در سه جهت امتداد داشته باشد و لازمه آناين است كه اولا در هر يك از جهات سه‏گانه تا بى نهايت قابل تقسيم باشد و ثانيا مكاندار باشدو ثالثا قابل اشاره حسى باشد و رابعا داراى امتداد زمانى باشد .

9- جسمانى عبارت است از موجودى كه تابع وجود اجسام باشد و مستقل از آنها تحقق نيابد وباقى نماند و مهمترين ويژگى آن اين است كه به تبع جسم انقسام‏پذير باشد و از اين روى روح رانمى‏توان جسمانى دانست زيرا نه جسم است و نه بتبع جسم انقسام مى‏پذيرد علاوه بر اينكهمستقل از بدن هم باقى مى‏ماند .

10- عرفاء و فلاسفه اشراقى نوعى ديگر از موجودات را اثبات كرده‏اند كه واسطه‏اى بين مجردكامل و مادى محض است و گاهى مجرد مثالى و گاهى جسم مثالى ناميده مى‏شود

پى‏نوشت

1- بايد دانست كه منظور فلاسفه از كلمه موضوع در اينجا مفهومى است اخص از محل زيراواژه محل را در مورد جوهرى كه جوهر ديگرى صورت در آن حلول نمايد نيز بكار مى‏برند.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation