درس سى و سوم - رابطه عليت
شامل:حقيقت رابطه عليتراه شناختن رابطه عليتمشخصات علت و معلول
حقيقت رابطه عليت
هنگامى كه گفته مىشود علت به معلول وجود مىدهد چنين تصويرى را در ذهن تداعىمىكند كه كسى چيزى را به ديگرى مىدهد و او آن را دريافت مىدارد يعنى در اين فرايند سهذات و دو فعل و به تعبير ديگر پنج موجود فرض مىشود يكى ذات علت كه اعطاء كننده وجوداست و ديگرى ذات معلول كه دريافت كننده آن است و سومى خود وجود كه از طرف علت بهمعلول مىرسد و چهارم فعل دادن كه به علت نسبت داده مىشود و پنجم فعل گرفتن كه بهمعلول اسناد داده مىشود .
ولى حقيقت اين است كه در جهان خارج چيزى غير از ذات علت و ذات معلول تحقق نمىيابد وحتى با نظر دقيق نمىتوان گفت كه علت به ماهيت معلول وجود مىدهد زيرا ماهيت امرىاعتبارى است و قبل از تحقق معلول وجود مجازى و بالعرض هم ندارد .
همچنين مفهوم دادن و گرفتن هم چيزى جز تصوير ذهنى نيست و اگر دادن وجود و ايجادكردن يك امر حقيقى و عينى بود خودش معلول ديگرى مىبود و بار ديگر مىبايست رابطهعليت را بين فعل و فاعل در نظر گرفت و دادن ديگرى را اثبات كرد و همچنين تا بى نهايت نيزدر جائى كه هنوز وجود معلول تحقق نيافته است گيرندهاى نيست تا چيزى را بگيرد و بعد ازتحقق آن هم ديگر گرفتن وجود از علت معنى ندارد پس در مورد ايجاد معلول چيزى جز وجودعلت و وجود معلول بعنوان يك امر حقيقى و عينى وجود ندارد .
اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه رابطه عليت ميان آنها به چه شكلى است آيا پس از تحققمعلول يا همراه آن چيز ديگرى بنام رابطه على و معلولى تحقق مىيابد يا قبل از تحقق آنچنين چيزى وجود دارد و يا اساسا يك مفهوم ذهنى محض است و ابدا مصداقى در خارج ندارد.
كسانى كه حقيقت عليت را همان تعاقب يا تقارن دو پديده دانستهاند عليت را يك مفهوم ذهنىمىدانند و براى آن مصداقى جز همان اضافه همزمانى يا پى در پى آمدن اضافهاى كه يكى ازمقولات نهگانه عرضى شمرده مىشود قائل نيستند ولى تفسير عليت بعنوان اضافه تقارن ياتعاقب اشكالاتى دارد كه به بعضى از آنها اشاره شده است و در اينجا مىافزاييم اصولا اضافهواقعيت عينى ندارد و بنابر اين تفسير عليت بصورت نوعى اضافه در واقع بمعناى انكار عليتبعنوان يك رابطه عينى و خارجى است چنانكه هيوم و طرفداران وى به آن ملتزم شدهاند .
و به فرض اينكه مطلق اضافات يا اين اضافه خاص امرى عينى و قائم به طرفين دانسته شودپيش از وجود معلول موردى نخواهد داشت زيرا چيزى كه قائم به طرفين و طفيلى آنها استبدون دو طرف مزبور نمىتواند تحقق يابد و اگر فرض شود كه بعد از تحقق معلول يا همراه آنبوجود مىآيد لازمهاش اين است كه معلول در ذات خودش ارتباطى با علت نداشته باشد و تنهابوسيله يك رابط خارجى با آن پيوند يابد گويى رابطه مزبور ريسمانى است كه آنها را بهممىبندد بعلاوه اگر اين رابطه يك امر عينى باشد ناچار خودش معلول خواهد بود و سؤال درباره كيفيت ارتباط آن با علتش تكرار مىشود و بايد در مورد يك علت و يك معلول بى نهايترابطه تحقق يابد .
پس هيچكدام از فرضهاى ياد شده صحيح نيست و حقيقت اين است كه وجود معلول پرتوى ازوجود علت و عين ربط و وابستگى به آن است و مفهوم تعلق و ارتباط از ذات آن انتزاع مىشود وبه اصطلاح وجود معلول اضافه اشراقيه وجود علت است نه اضافهاى كه از مقولات شمردهمىشود و از نسبت مكرر بين دو شىء انتزاع مىگردد .
بدين ترتيب وجود به دو قسم مستقل و رابط ربطى تقسيم مىگردد و هر معلولى نسبت بهعلت ايجاد كنندهاش رابط و غير مستقل است و هر علتى نسبت به معلولى كه ايجاد مىكندمستقل است گو اينكه خودش معلول موجود ديگر و نسبت به آن رابط و غير مستقل باشد ومستقل مطلق عبارت است از علتى كه معلول وجود ديگرى نباشد .
و اين همان مطلبى است كه براى اثبات تشكيك خاصى در وجود بعنوان اصل موضوع مورداستناد واقع شد
راه شناختن رابطه عليت
رابطه عليت بصورتى كه مورد تحليل و تحقيق قرار گرفت مخصوص علت ايجادى وهستىبخش با معلول آن است و شامل علتهاى اعدادى و مادى نمىشود اكنون دو سؤال مطرحمىشود يكى آنكه رابطه مزبور را ميان فاعلهاى هستىبخش و معلولهاى آنها از چه راهىمىتوان شناخت ديگرى آنكه روابط على و معلولى بين امور جسمانى كه از قبيل علت ومعلولهاى اعدادى هستند به چه وسيله اثبات مىشوند .
قبلا اشاره شد كه انسان بعضى از مصاديق علت و معلول را در درون خودش با علم حضورىمىيابد و هنگامى كه افعال بىواسطه نفس مانند اراده و تصرف در مفاهيم ذهنى را با خودشمقايسه مىكند و آنها را وابسته به نفس مىيابد مفهوم علت را براى نفس و مفهوم معلول رابراى افعال نفس انتزاع مىنمايد سپس ملاحظه مىكند كه مثلا اراده يك كار منوط به علومتصورى و تصديقى خاصى است و تا چنين ادراكاتى تحقق نيابد اراده از نفس صادر نمىشود باتوجه به اينگونه وابستگيها كه ميان علم و اراده وجود دارد مفهوم علت و معلول را توسعهمىدهد و مفهوم معلول را بر هر چيزى كه بنوعى وابستگى به چيز ديگرى دارد اطلاق مىكندو همچنين مفهوم علت را به هر چيزى كه بنوعى طرف وابستگى مىباشد تعميم مىدهد وبدين ترتيب مفهوم عام علت و معلول شكل مىگيرد .
به ديگر سخن يافتن مصاديق علت و معلول نفس را مستعد مىكند كه مفاهيمى كلى از آنهاانتزاع نمايد كه شامل افراد مشابه نيز بشود و اين خاصيت مفاهيم كلى است چنانكه دربحثشناختشناسى توضيح داده شد .
مثلا مفهوم علت كه از نفس انتزاع مىشود نه به لحاظ وجود خاص آن و نه به لحاظ نفس بودنآن است بلكه به لحاظ اين است كه موجود ديگرى وابسته به آن است پس هر موجود ديگرى كهچنين باشد مصداق مفهوم علتخواهد بود خواه مجرد باشد يا مادى و خواه ممكن الوجودباشد يا واجب الوجود همچنين مفهوم معلول كه از اراده يا هر پديده ديگرى انتزاع مىشود نهاز آن جهت است كه داراى وجود يا ماهيتخاصى مىباشد بلكه از آن جهت كه وابسته به موجودديگرى است پس بر هر چيز ديگرى هم كه نوعى وابستگى داشته باشد صدق خواهد كرد خواهمجرد باشد يا مادى و خواه جوهر باشد يا عرض .
بنابر اين درك يك يا چند مصداق براى انتزاع مفهوم كلى كفايت مىكند ولى درك مفهوم كلىبراى شناختن مصاديق آن كافى نيست و از اين روى براى شناختن مصاديقى كه با علم حضورىشناخته نشدهاند بايد در صدد يافتن ملاك و معيارى برآمد .
نيز رابطه عليت كه در مورد علت هستىبخش از ذات معلولش انتزاع مىشود و وجود معلولعين اين اضافه اشراقيه بشمار مىرود بايد در ماوراى نفس با برهان اثبات شود يعنى اين سؤالوجود دارد كه از كجا وجود نفس نسبت به موجود ديگرى رابط و غير مستقل باشد و از كجاوجود كل جهان از موجود ديگرى پديد آمده باشد و خودش مستقل و قائم به ذات نباشد نظيراين سؤال در باره روابط اعدادى هم تكرار مىشود كه اولا از كجا ثابت مىشود كه در ميانموجودات مادى روابط على و معلولى و سبب و مسببى برقرار است و ثانيا از چه راهى مىتوانوابستگى يك پديده مادى را به ديگرى ثابت كرد .
با توجه به اينكه علت هستىبخش در ميان ماديات يافت نمىشود شناختن چنين علتى وچنين رابطه عليتى در خارج از حوزه علم حضورى تنها با روش تعقلى امكان پذير است و روشتجربى را راهى بسوى ماوراء طبيعت نيستيعنى نمىتوان انتظار داشت كه با وسايلآزمايشگاهى و تغيير شرايط و كنترل متغيرات علت هستىبخش آنها را شناخت علاوه بر اينكهرفع و نفى مجردات امكان ندارد تا بوسيله وضع و رفع و تغيير شرايط تاثير آنها شناخته شودپس تنها راه اين است كه خواص عقلى چنين علت و معلولهايى از راه برهان عقلى خالص اثباتشود و بوسيله آنها مصاديق هر يك تعيين گردد به خلاف علت و معلولهاى مادى كه شناختنآنها با روش تجربى تا حدودى امكان پذير است .
نتيجه آنكه براى شناختن رابطه عليت بطور كلى سه راه وجود دارد يكى علم حضورى در موردآنچه در دايره نفس و پديدههاى روانى تحقق مىيابد و ديگرى برهان عقلى محض در موردعلتهاى ماوراء طبيعى و سومى برهان عقلى مبتنى بر مقدمات تجربى در مورد علت ومعلولهاى مادى
مشخصات علت و معلول
فلاسفه پيشين بحث مستقلى را در باره كيفيتشناختن علت و معلول مطرح نكردهاند و تنهاچيزى كه از بيانات ايشان بدست آوردهايم اين است كه علت نخستين يا علتى كه معلول نباشدداراى ماهيت نخواهد بود بر عكس ساير موجودات كه داراى ماهيت مىباشند و چوناهيتخود بخود اقتضائى نسبت به وجود و عدم ندارد طبعا محتاج به علتى خواهد بود كه آنرا از حد تساوى خارج سازد به ديگر سخن هر موجودى كه داراى ماهيت باشد و مفهوم ماهوىاز آن انتزاع شود ممكن الوجود و محتاج به علتخواهد بود .
ولى اين بيان علاوه بر اينكه با اصالت ماهيت مناسب است چندان كارساز و مشگلگشا نيستزيرا فقط مىتواند معلول بودن همه ممكنات را اثبات كند و از ارائه معيارى براى تشخيصعليت بعضى از آنها نسبت به بعضى ديگر قاصر است .
اما بر اساس اصولى كه صدرالمتالهين اثبات كرده است مىتوان معيار روشنترى براىشناختن علت ايجاد كننده و معلول آن بدست آورد و آن اصول عبارتند از اصالت وجود و رابطبودن معلول نسبت به علت هستىبخش و تشكيكى بودن مراتب وجود .
بر اساس اين اصول سهگانه كه هر يك در جاى خودش ثابتشده است نتيجه گرفته مىشود كههر معلولى مرتبه ضعيفى از علت ايجاد كننده خودش مىباشد و علت آن نيز به نوبه خود مرتبهضعيفى از موجود كاملترى است كه علت ايجاد كننده آن مىباشد تا برسد به موجودى كه هيچضعف و قصور و نقص و محدوديتى نداشته باشد و بى نهايت كامل باشد كه ديگر معلول چيزىنخواهد بود .
پس مشخصه معلوليت ضعف مرتبه وجود نسبت به موجود ديگر و متقابلا مشخصه عليت قوتو شدت مرتبه وجود نسبت به معلول است چنانكه مشخصه علت مطلق نامتناهى بودن شدت وكمال وجود است و اگر ما نتوانيم فرد فرد علت و معلولهاى ايجاد كننده را بشناسيم ولىمىتوانيم بفهميم كه هر علت ايجاد كنندهاى نسبت به معلول خودش كاملتر و نسبت به علتايجاد كنندهاش ناقصتر است و تا ضعف و محدوديت وجودى باشد معلوليت هم ثابتخواهد بودو چون در جهان طبيعت هيچ موجود نامتناهى وجود ندارد همگى موجودات جسمانى معلولماوراء طبيعتخواهند بود .
ممكن است گفته شود آنچه از اصول ياد شده بدست مىآيد اين است كه هر گاه دو موجودداشته باشيم كه يكى پرتو ديگرى باشد و از مراتب وجود آن بشمار آيد معلول آن ديگرى خواهدبود ولى سخن در اين است كه ما از كجا ثابت كنيم كه موجود كاملترى از موجودات مادىهست كه اين موجودات مرتبه ضعيفى از وجود آن بشمار آيند تا بفهميم كه معلول آن مىباشند.
پاسخ اين سؤال از قاعدهاى كه قبلا به آن اشاره شد بدست مىآيد و آن قاعده عبارت است ازاينكه معلوليت ذاتى وجود معلول و غير قابل تخلف از آن است پس چنان نيست كه تحققموجودى دو فرض داشته باشد يكى اينكه معلول موجود كاملترى باشد و ديگرى آنكه بى نياز ازعلت بوده مستقلا تحقق يابد بلكه اگر چيزى امكان معلوليت داشتحتما معلول خواهد بود وهر موجودى كه بتوان كاملتر از آن فرض كرد امكان معلوليت را دارد پس حتما معلول مىباشدو ديگر امكان عدم معلوليت را نخواهد داشت زيرا اگر امكان عدم معلوليت هم در آن فرض شودمعنايش اينست كه ذاتا اقتضايى نسبت به معلوليت و عدم معلوليت ندارد يعنى اگر معلولباشد معلوليت آن ذاتى نيست در صورتى كه در بحثسابق روشن شد كه معلوليت ذاتى وجودمعلول است پس چيزى كه قابل معلوليت باشد يعنى بتوان موجودى كاملتر از آن فرض كردضرورتا معلول خواهد بود .
در پايان اين درس خاطر نشان مىكنيم كه ضعف مرتبه وجود آثار و نشانههايى دارد كه بوسيلهآنها مىتوان معلوليت موجودى را شناخت و از جمله آنها محدوديت زمانى و مكانى و محدوديتآثار و تغييرپذيرى و حركتپذيرى و فناپذيرى را مىتوان بشمار آورد
خلاصه
1- رابطه عليت تنها يك اضافه ذهنى نيست كه مصداقى در خارج نداشته باشد .
2- قبل از تحقق معلول نمىتوان رابطهاى عينى بين علت و معلول فرض كرد زيرا هنوز يكطرف آن كه معلول باشد تحقق نيافته است .
3- بعد از تحقق معلول يا همراه آن هم چنين اضافهاى نمىتواند مبين كيفيت ارتباط معلول باعلت باشد زيرا اضافه مزبور بفرض اينكه امر عينى هم باشد غير از ذات طرفين است و لازمهاشاين است كه صرف نظر از آن وجود معلول ارتباطى با علت نداشته باشد بعلاوه اگر آن را امرعينى بدانيم ناچار بايد وجود آن را معلول ديگرى بشماريم و بار ديگر رابطهاى بين آن و علتشدر نظر بگيريم و همچنين تا بى نهايت .
4- پس رابطه عليت از خود وجود معلول انتزاع مىشود و به ديگر سخن وجود معلول عين ربطو تعلق به وجود علت و شعاع و پرتوى از آن است .
5- بدين ترتيب وجود عينى به دو قسم مستقل و رابط منقسم مىشود و هر علتى نسبت بهمعلول خودش مستقل است و مستقل مطلق منحصر به خداى متعال مىباشد .
6- اين رابطه مخصوص علت ايجاد كننده و معلول آن است و مصداق آن يا با علم حضورىشناخته مىشود مانند عليت نفس نسبت به اراده يا بوسيله برهان عقلى محض ثابت مىگردداما رابطه عليت اعدادى ميان موجودات مادى را مىتوان با كمك تجارب حسى تشخيص داد .
7- آنچه از سخنان فلاسفه پيشين در باره مشخصات علت ايجاد كننده و معلول آن بدستمىآيد اين است كه هر موجود ذىماهيتى معلول است و علتى كه معلول نباشد ماهيت نخواهدداشت .
8- اما اين بيان علاوه بر اينكه مناسب با اصالت ماهيت است چندان كارساز نيست زيرا معيارىبراى شناختن علت در غير از واجب الوجود بدست نمىدهد .
9- صدرالمتالهين بر اساس اصولى كه اثبات كرده مشخصه معلول را ضعف وجود و مشخصههر علت ايجاد كنندهاى را شدت مرتبه وجودى آن نسبت به معلولش و مشخصه علت العلل رانامتناهى بودن مرتبه وجودى وى دانسته است .
10- ممكن است اشكال شود كه از اصول ياد شده استفاده نمىشود كه موجودى كاملتر ازموجودات مادى وجود دارد كه علت آن باشد .
11- جواب اين است كه همانگونه كه قبلا اشاره شد معلوليت ذاتى وجود معلول است پس اگرموجودى امكان معلوليت داشت ديگر امكان عدم معلوليت را نخواهد داشت زيرا لازمه امكانهر دو اين است كه ذاتا اقتضائى نسبت به هيچكدام نداشته باشد يعنى معلوليت ذاتى آن نباشدو چون جهان ماده داراى ضعف و محدوديت وجودى است معلوليت آن براى ماوراء طبيعتثابت مىشود .
12- محدوديت زمانى و مكانى و تغييرپذيرى و حركتپذيرى و فناپذيرى از جمله نشانههاىضعف وجود و معلوليت است