درس شصت و ششم - صفات ذاتيه
شامل:مقدمهحياتعلمعلم به ذاتعلم به مخلوقاتقدرت
مقدمه
چنانكه در درس سابق اشاره شد مفاهيمى كه حكايت از كمالات وجودى مىكنند و دلالتى برهيچ نوع نقص و محدوديتى ندارند قابل اطلاق بر ذات مقدس الهى هستند و همه آنها رامىتوان از صفات ذاتيه الهى بشمار آورد مانند نور و بهاء و جمال و كمال و حب و بهجت و ديگراسماء و صفاتى كه در آيات كريمه قرآن يا روايات شريفه يا ادعيه حضرات معصومين ع وارد شدهاست و ناظر به مقام فعل نيست .
ولى آنچه معمولا بعنوان صفات ذاتيه ذكر مىشود حيات و علم و قدرت است و اكثر متكلمينصفات ديگرى مانند سميع و بصير و مريد و متكلم را اضافه كردهاند و بحثهايى درباره اينكه آيااين مفاهيم از صفات ذاتيه هستند يا از صفات فعليه واقع شده است كه بررسى همه آنها به درازامىكشد از اينروى در اينجا بحثى را درباره صفات ذاتيه سهگانه مطرح مىكنيم و سپس بهبحث درباره ساير صفات مشهور مىپردازيم
حيات
موجوداتى كه مورد شناسايى انسان قرار مىگيرند به دو دسته كلى جاندار و بىجان قابلتقسيم هستند موجودات جاندار كه با شعور و حركت ارادى شناخته مىشوند متصف به صفتىبنام حيات مىگردند و به همين مناسبت در زبان عربى كلمه حيوان بر موجودات جانداراطلاق مىشود ولى با دقت روشن مىگردد كه صفتحيات براى موجودات مادى از قبيل وصفبحال متعلق است و در واقع حيات وصفى ذاتى براى جان آنهاست و بالعرض به بدنشان نسبتداده مىشود .
بعد از آنكه دانستيم كه نفس حيوانى مرتبهاى از تجرد را دارد هر چند تجرد مثالى باشد نتيجهمىگيريم كه حيات ملازم با تجرد است بلكه تعبير گوياترى از آن مىباشد زيرا تجرد چنانكهقبلا اشاره كرديم مفهومى سلبى است .
به ديگر سخن همچنانكه امتداد خاصيت ذاتى اجسام مىباشد حيات هم از خواص ذاتىموجودات مجرد بشمار مىرود و همچنين علم و اراده هم كه از لوازم حيات هستند مجردمىباشند .
بنابر اين مفهوم حيات دلالت بر كمال وجودى مىكند و قابل توسعه به موجوداتى كه تعلق بهماده هم ندارند مىباشد و از اينروى همه مجردات داراى صفت ذاتى حيات هستند و بالاترينمرتبه حيات مخصوص ذات مقدس الهى است پس با توجه به مجرد بودن ذات الهى نياز بهبرهان ديگرى براى اثبات حيات بعنوان صفات ذاتى براى خداى متعال نداريم .
در اينجا بايد چند نكته را خاطرنشان كنيم يكى آنكه گاهى حيات و زندگى بمعناى ديگرىبكار مىرود كه شامل نباتات هم مىشود ولى اين معنى مشتمل بر جهت نقص است زيرا لازمهآن رشد و نمو و توليد مثل است كه از خواص ماديات مىباشد و چنين معنايى در اين مبحثمنظور نيست .
ديگرى آنكه هر چند حيات بمعناى مورد نظر در اين مبحث ملازم با علم و اراده و قدرت استولى اين تلازم بمعناى تساوى مفهومى نيست و بهترين شاهدش اين است كه حيات مفهومىنفسى و فاقد هرگونه اضافهاى است بخلاف ساير مفاهيم ياد شده كه اضافهاى به متعلقخودشان معلوم و مراد و مقدور عليه دارند و از مفاهيم ذات الاضافه بشمار مىروند بنابر اين اگرحيات به علم و قدرت و اراده تعريف شود تعريفى به لوازم خواهد بود .
نكته سوم آنكه ممكن استحيات خداى متعال را از اين راه نيز اثبات كرد كه حيات يكى ازكمالات وجودى مخلوقات است و محال است كه علت هستىبخش فاقد كمالى باشد كه بهمخلوقاتش افاضه مىفرمايد بلكه بايد ضرورتا آن را بصورت كاملترى داشته باشد و نيز بعد ازآنكه علم و قدرت براى خداى متعال ثابتشد ملزوم آنها كه حيات است ثابت مىشود
علم
بحث درباره علم خداى متعال يكى از دشوارترين مباحث فلسفه الهى است و به همين جهتاست كه فلاسفه و متكلمين اختلافات زيادى در اين مبحث دارند كه در كتب مفصل كلامى وفلسفى مطرح و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است مثلا بعضى از فلاسفه هم علم به ذات و همعلم به مخلوقات را عين ذات الهى دانستهاند و بعضى علم به ذات را عين ذات و علم بهمخلوقات را صورتهايى قائم به ذات و خارج از آن شمردهاند و بعضى ديگر علم به مخلوقات راعين وجود آنها دانستهاند و از متكلمين اقوال مختلف و بعضا عجيبى نقل شده است تا آنجا كهبعضى از ايشان منكر علم الهى به ذات مقدس خودش شدهاند و حق اين است كه ذات الهى درعين وحدت و بساطتى كه دارد هم عين علم به ذات خويش است و هم علم به همه مخلوقاتاعم از مجرد و مادى
علم به ذات
كسى كه تجرد و عدم ماديت ذات الهى را شناخته باشد به آسانى مىتواند درك كند كه ذاتمقدسش عين علم به خويش است چنانكه در هر موجود مجرد مستقل غير عرض چنين است .
و اگر كسى در لزوم علم به ذات در هر موجود مجردى شك داشته باشد در مورد خداى متعالمىتوان براى وى چنين استدلال كرد علم به ذات يكى از كمالات وجودى است كه در بعضى ازموجودات مانند انسان يافت مىشود و خداى متعال همه كمالات وجودى را بطور نامتناهىدارد پس اين كمال را هم در بالاترين مرتبهاش خواهد داشت .
به هر حال اثبات علم الهى به ذات مقدسش بر اساس مبانى حكمت متعاليه كار آسانى است
علم به مخلوقات
اما اثبات علم به مخلوقات مخصوصا قبل از پيدايش آنها و تبيين فلسفى آن به اين آسانىنيست و در اين جاست كه اقوال و آراى گوناگونى وجود دارد و مهمترين آنها از اين قرار است:
1- قول پيروان مشائين مبنى بر اينكه علم به مخلوقات بوسيله صورتهاى عقلى است كه ازلوازم ذات الهى مىباشند .
اين قول اشكالات قابل ملاحظهاى دارد زيرا اگر اين صورتها عين ذات الهى فرض شوندلازمهاش وجود كثرت در ذات بسيط الهى است و اگر خارج از ذات فرض شوند چنانكه از تعبيرلوازم ذات بر مىآيد ناچار معلول و مخلوق خداى متعال خواهند بود و لازمهاش اين است كهوجود الهى در مقام ذات و صرف نظر از اين صورتهاى علمى علم به مخلوقاتش نداشته باشد وخود اين صورتها را هم بدون علم آفريده باشد .
افزون بر اين علمى كه بواسطه صورتهاى عقلى حاصل مىشود علمى حصولى خواهد بود ولازمه اثبات چنين علمى براى خداى متعال اثبات ذهن در ذات الهى است در صورتى كه ذهن وعلم حصولى ويژه نفوس متعلق به ماده مىباشد .
2- قول اشراقيين مبنى بر اينكه علم الهى به مخلوقات عين وجود آنهاست و نسبت مخلوقاتبه ذات الهى نظير نسبت صورتهاى ذهنى به نفس است كه وجود آنها عين علم مىباشد .
اين قول هر چند مستلزم نسبت دادن علم حصولى به خداى متعال نيست ولى در اشكال نفىكشف تفصيلى در مقام ذات با قول قبلى شريك است .
3- قول صدرالمتالهين مبنى بر اينكه علم به ذات عينا علم حضورى به مخلوقات استمهمترين اصل براى تبيين اين قول همان اصل تشكيك خاص در وجود مىباشد كه بر اساسآن وجود معلول شعاع و جلوهاى از وجود علت بشمار مىرود و علت هستىبخش در ذات خودداراى كمالات معلولاتش هست پس حضور ذات براى خودش عين حضور آنها خواهد بود .
اما وى معتقد است كه هيچ علمى مستقيما به وجود مادى تعلق نمىگيرد و همانگونه كه تجردشرط وجود عالم استشرط معلوم بالذات هم مىباشد ولى چنانكه در درس چهل و نهم اشارهشد غيبوبت اجزاء مكانى و زمانى ماديات از يكديگر منافاتى با حضور همه آنها نسبت به علتهستىبخش ندارد (1) بنابر اين خداى متعال علم حضورى به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادىدارد علمى كه عين ذات مقدسش مىباشد .
نكتهاى را كه بايد در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه در ساحت قدس الهى به هيچ وجهزمان و مكان راه ندارند و وجود مقدس الهى بر همه زمانها و مكانها احاطه دارد و گذشته و حالو آينده نسبت به او يكسان است بنابر اين همچنانكه تقدم وجود او را بر مخلوقات نمىتوان ازقبيل تقدم زمانى دانست همچنين تقدم علم او را بر وجود مخلوقات نمىتوان تقدم زمانىشمرد بلكه منظور از تقدم علم او تقدم سرمدى است چنانكه وجود و علم ساير مجردات نسبتبه جهان مادى تقدم دهرى دارد (2)
قدرت
موجودى كه فاقد كمال خاصى باشد نمىتواند آن را به ديگرى بدهد و به ديگر سخن صدورفعل از فاعلى كه با آن سنخيت ندارد محال است اما صدور فعل از فاعلى كه واجد كمال آن استممكن غير محال خواهد بود و در مورد چنين فاعلى گفته مىشود كه نيرو و توان انجام فعلقوه فاعلى را دارد و هنگامى كه اين مفهوم را به فاعل حى داراى شعور و اراده اختصاص دهيم ودايره فاعليت را به فاعلهاى مختار فاعل بالقصد و بالعنايه و بالرضا و بالتجلى محدود كنيممفهوم قدرت بدست مىآيد بنابر اين قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل حى مختار براىافعالش و اگر چنين فاعلى داراى كمالات نامتناهى باشد داراى قدرت نامتناهى خواهد بود و باتوجه به اين تحليل نيازى به برهان ديگرى بر اثبات قدرت نامتناهى براى ذات مقدس الهىنداريم .
طبق اين بيان قدرت مفهومى است مشكك كه مصاديق آن داراى مراتب مختلفى هستند واين مفهوم شامل قدرت حيوان و انسان و مجردات تام و نيز شامل قدرت الهى مىشود چنانكهمفهوم وجود و حيات و علم و . . . هم چنين هستند و قبلا اشاره كرديم كه اطلاق اينگونهمفاهيم بر خداى متعال بدين معنى نيست كه لوازم مصاديق ناقص هم براى ذات مقدس الهىاثبات شود بلكه بايد مفهوم را بگونهاى تجريد كرد كه اينگونه لوازم حذف گردد .
مثلا قدرت حيوان و انسان بر انجام كارهاى ارادى خودشان مبدئيت فاعلى مشروط به تصور وتصديق و پيدايش انگيزه روانى براى انجام كار است ولى اينگونه امور از لوازم نفوس متعلق بهماده مىباشند و مقام مجردات تام و بخصوص ساحت قدس الهى منزه از آن است كه علمحصولى و تصور و تصديق و داعى زائد بر ذات داشته باشند اما آنچه در همه موارد قدرت معتبراست وجود علم و حب بمعناى عام آنهاست كه عاليترين مصداقش علم و حبى است كه عينذات مقدس الهى مىباشد .
نكتهاى را كه بايد در اينجا يادآور شويم اين است كه اثبات قدرت براى خداى متعال مستلزماثبات اختيار نيز هست زيرا قدرت چنانكه اشاره شد ملازم با علم و اختيار است و اختصاص بهفاعل حى مختار دارد و در درس سى و هشتم توضيح داده شد كه بالاترين مراتب اختيارمخصوص به ذات مقدس الهى است كه تحت تاثير هيچ عامل درونى و بيرونى قرار نمىگيرد .
نكته ديگر آنكه قدرت الهى نامتناهى است و شامل هر چيز ممكن الوجودى مىشود اما مقدوربودن هر چيزى مستلزم تحقق آن نيست و تنها امورى تحقق مىيابند كه اراده الهى به ايجادآنها تعلق گرفته باشد به ديگر سخن معناى قادر اين نيست كه هر چيزى را كه بتواند انجامدهد بلكه معنايش اين است كه هر چيزى را كه بخواهد انجام دهد بنابر اين محالات ذاتى ازدايره مقدورات خارج است و سؤال از اينكه آيا قدرت الهى به آنها تعلق مىگيرد يا نه سؤالغلطى است از سوى ديگر همه مقدورات مورد اراده الهى واقع نمىشوند و وجود نمىيابند پسدايره مرادات و موجودات اضيق از مقدورات است و اما اينكه چرا اراده الهى به بعضى ازممكنات تعلق نمىگيرد در درسهاى آينده روشن خواهد شد
خلاصه
1- حيات عبارت است از نحوه وجود مجردات و ملازم با علم و قدرت و اراده است ولى بر خلافآنها كه از مفاهيم ذات الاضافه هستند حيات از مفاهيم نفسيه مىباشد .
2- مفهوم حيات به معنايى كه شامل نباتات هم بشود و ملازم با تغذيه و توليد مثل باشدمستلزم نقص بوده قابل اطلاق بر خداى متعال نيست .
3- با توجه به مجرد بودن ذات مقدس الهى مفهوم حيات بعنوان يكى از صفات ذاتيه براىخداى متعال اثبات مىشود .
4- حيات الهى را از دو راه ديگر نيز مىتوان اثبات كرد يكى از اين راه كه اگر فاقد حيات مىبودنمىتوانست به مخلوقات خودش حيات ببخشد و ديگرى از اين راه كه علم و قدرت از لوازمحياتند و با اثبات آنها ملزومشان هم ثابت مىشود .
5- وجود خداى متعال مجرد است و هر مجرد مستقلى عين علم به ذات خودش مىباشد پسوجود خداى متعال عين علم به ذات خودش خواهد بود .
6- درباره علم به مخلوقات اقوال مختلفى وجود دارد كه مهمترين آنها قول اتباع مشائين وقول اشراقيين و قول صدرالمتالهين است .
7- قول اول اين است كه علم الهى به مخلوقات عبارت است از صورتهاى عقلى كه از لوازم ذاتوى مىباشند .
8- اين قول دو اشكال عمده دارد يكى آنكه اگر صورتهاى مفروض عين ذات باشند لازمهاشوجود كثرت در ذات بسيط الهى است و اگر خارج از ذات باشند ناچار معلول و مخلوق خداىمتعال خواهند بود و لازمهاش اين است كه در مقام ذات علم به مخلوقات نباشد اشكال ديگرآنكه علمى كه بوسيله صورتهاى عقلى حاصل مىشود علم حصولى است كه مخصوص نفوسمتعلق به ماده مىباشد و ساخت قدس الهى از چنين علمى منزه است .
9- قول دوم اين است كه علم الهى به مخلوقات عين وجود آنهاست همانگونه كه علم انسان بهصورتهاى ذهنى خودش عين وجود آنهاست .
10- اين قول نيز در اين اشكال شريك است كه علم تفصيلى به مخلوقات در مقام ذات را نفىمىكند .
11- نظريه صدرالمتالهين اين است كه چون وجود خداى متعال در عين وحدت و بساطتواجد همه كمالات مخلوقات مىباشد علم به ذات خودش عين علم به آنها خواهد بود .
12- اما نظر به اينكه وى براى تحقق علم تجرد معلوم بالذات را هم شرط مىداند در اينجا همملتزم شده است كه علم الهى مستقيما به ماديات تعلق نمىگيرد .
13- در جاى خودش توضيح داده شد كه در علم حضورى علت هستىبخش چنين شرطىمعتبر نيست و پراكندگى اجزاء ماديات در گستره زمان و مكان منافاتى با حضور همه آنها براىخداى متعال ندارد .
14- نتيجه آنكه علم به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى عين علم بذات مىباشد .
15- قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل حى مختار براى افعال اختياريش .
16- با توجه به اينكه خداى متعال داراى همه كمالات وجودى مىباشد روشن مىگردد كهقدرت بر انجام هر كارى را خواهد داشت .
17- قدرت مفهومى است مشكك كه شامل قدرت حيوان و انسان و مجردات تام هم مىشودولى عاليترين مصداق آن مخصوص خداى متعال است و اطلاق چنين مفهومى بر ذات مقدسالهى مستلزم امورى كه از لوازم مصاديق ناقص آن مىباشند نخواهد بود .
18- آنچه لازمه اثبات قدرت براى خداى متعال است عبارت است از علم و حبى كه عين ذاتمقدس وى مىباشد نه علم حصولى و نه شوق و داعى زائد بر ذات .
19- اثبات قدرت مستلزم اثبات اختيار نيز هست زيرا مفهوم قدرت اختصاص به فاعل مختاردارد .
20- سؤال از تعلق قدرت به محالات غلط و مشتمل بر تناقض است و از اينروى دائره مقدوراتمنحصر به ممكنات خواهد بود اما لازمه مقدور بودن چيزى مراد بودن آن نيست و از اين جهتدائره مرادات الهى اضيق از مقدورات وى مىباشد
پىنوشت
1- ر. ك: درس چهل و نهم.2- ر. ك: درس چهل و سوم.