بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

درس پنجاه و پنجم - حركت

شامل:مفهوم حركتوجود حركتشبهات منكرين وجود حركت و حل آنها

مفهوم حركت

در خلال بحثهاى گذشته مفهوم حركت نيز روشن گرديد و تعريف ساده‏اى براى آن بدست آمدكه عبارت است از تغير تدريجى تعريفهاى ديگرى نيز براى حركت‏شده كه در ضمن بحثهاىگذشته به برخى از آنها اشاره كرده‏ايم از جمله خروج تدريجى شى‏ء از قوه به فعل و ديگرىتعريف منقول از ارسطو يعنى كمال اول براى موجود بالقوه از آن جهت كه بالقوه است مى‏باشدكه در درس چهلم به آن اشاره شد و منظور وى اين است موجودى كه قوه و استعداد براىكمالى را دارد و هم اكنون فاقد آن است در شرايط خاصى بسوى آن سير مى‏كند و اين سيرمقدمه‏اى براى رسيدن به كمال مطلوب است و اضافه كردن قيد حيثيت از آن جهت كه بالقوهاست براى احتراز از صورت نوعيه موجود متحرك است زيرا هر موجود بالقوه‏اى خواه ناخواهصورت نوعيه‏اى دارد كه كمال اول براى آن بشمار مى‏رود اما اين كمال اول از جهت فعليتداشتن آن است نه از جهت بالقوه بودنش و ربطى به حركت ندارد اما كمال بودن حركت براىجسم به لحاظ بالقوه بودن آن است و اول بودنش از نظر مقدميت آن براى وصول به غايتمى‏باشد .

اما تعريف اول از نظر قلت الفاظ و وضوح مفاهيم بر ديگر تعريفها رجحان دارد هر چندهيچكدام را به اصطلاح منطقى نمى‏توان حد تام دانست زيرا حد تام مخصوص ماهياتى استكه داراى جنس و فصل باشند ولى مفهوم حركت از معقولات ثانيه فلسفى است كه از نحوهوجود متحرك انتزاع مى‏شود و در خارج جوهر يا عرضى بنام حركت نداريم بلكه حركت عبارتاست از تدريجى بودن وجود جوهر يا عرض و سيلان آن در امتداد زمان و حتى بر حسب نظرشيخ اشراق كه حركت را از مقولات عرضى بشمار آورده است نيز نمى‏توان حد تامى براى آن درنظر گرفت زيرا مقوله جنس عالى است و ديگر جنس و فصلى ندارد .

نكته ديگرى كه بايد ياد آور شويم اين است كه تغيرات دفعى از دو وجود يا دست كم از وجود وعدم شى‏ء واحدى انتزاع مى‏شوند اما حركت از يك وجود و گستردگى آن در ظرف زمان انتزاعمى‏گردد و تعدد متغير و متغير اليه به لحاظ اجزاء بالقوه آن است كه دائما موجود و معدوممى‏شوند ولى هيچكدام وجود بالفعلى ندارند و به ديگر سخن حركت مجموعه‏اى از موجوداتنيست كه پى در پى بوجود بيايند بلكه از امتداد وجود واحدى انتزاع مى‏شود و مى‏توان آن را تابى نهايت تقسيم كرد اما تقسيم خارجى آن مستلزم پديد آمدن سكون و از بين رفتن وحدتآن است

وجود حركت

در درس پنجاه و يكم اشاره كرديم كه گروهى از فلاسفه يونان باستان مانند پارمنيدس و زنونالئايى تغير تدريجى و حركت را انكار كرده‏اند اين سخن در آغاز عجيب بنظر مى‏رسد و فورا اينسؤال را در ذهن خواننده و شنونده پديد مى‏آورد كه مگر ايشان اين همه حركات مختلف رانمى‏ديده‏اند و مگر خود ايشان در روى زمين حركت نمى‏كرده‏اند اما با دقت در سخنان ايشانروشن مى‏شود كه مطلب به اين سادگى نيست و حتى بازگشت‏سخن بعضى از كسانى كه قائلبه حركت بوده‏اند و سرسختانه از آن دفاع كرده‏اند مانند بعضى از سخنان ماركسيستها نيز بهقول الئاييان است .

راز مطلب اين است كه ايشان تغيراتى كه بنام حركت ناميده مى‏شود را مجموعه‏اى از تغيراتدفعى پى در پى تلقى مى‏كرده‏اند و مثلا حركت جسم از نقطه‏اى به نقطه ديگر را قرار گرفتنپى در پى آن در نقاط متوسط بين دو نقطه مفروض مى‏انگاشته‏اند و به ديگر سخن حركت رابعنوان يك امر تدريجى پيوسته نمى‏پذيرفته‏اند و آن را مجموعه‏اى از سكونات پى در پىمى‏پنداشته‏اند از اينروى اگر كسان ديگرى هم براى حركت اجزاء بالفعلى قائل باشند در واقعبصف منكرين حركت پيوسته‏اند .

ولى حقيقت اين است كه وجود حركت بعنوان امر تدريجى واحد قابل انكار نيست و حتىبعضى از مصاديق آن مانند تغير تدريجى كيفيات نفسانى را مى‏توان با علم حضورى خطا ناپذيردرك كرد و منشا اشتباه الئاييان شبهاتى در برابر وجدان و بداهت بوده است كه با حل آنهاجاى ترديدى باقى نمى‏ماند

شبهات منكرين وجود حركت و حل آنها

كسانى كه وجود خارجى حركت را انكار كرده و آن را مفهومى ذهنى و حاكى از توالى سكوناتانگاشته‏اند به شبهاتى تمسك كرده‏اند كه مهمترين آنها اين دو شبهه است:

1- اگر حركت بعنوان امر ممتد واحدى در خارج وجود داشته باشد بايد بتوان براى آن اجزائىدر نظر گرفت و هر يك از اجزاء آن چون داراى امتداد مى‏باشد به نوبه خود قابل قسمت بهاجزاء ديگرى خواهد بود و اين تقسيمات تا بى‏نهايت ادامه خواهد يافت و لازمه‏اش اين است كهحركت متناهى نامتناهى باشد .

ارسطو از اين شبهه به اين صورت پاسخ داده است كه حركت اجزاء بالفعلى ندارد تا آنها متناهىيا نامتناهى باشند بلكه مى‏توان مثلا آن را به دو بخش تقسيم كرد كه در اين صورت دو حركتوجود خواهد داشت نه يك حركت و همچنين هر بخشى از آن را مى‏توان به دو يا چند بخشديگر قسمت كرد و از هر تقسيمى كه در خارج انجام پذيرد تعدادى از موجودات بالفعل پديدخواهد آمد و اين تقسيمات تا بى‏نهايت قابل ادامه مى‏باشد پس خود حركت مفروض متناهى واجزاء بالقوه آن نامتناهى است و ميان اين دو قضيه تناقضى وجود ندارد زيرا يكى از شرايطتناقض وحدت قوه و فعل است كه در اينجا منتفى است چون تناهى صفت كل حركت و عدمتناهى صفت اجزاء بالقوه آن است .

اما بهتر اين است كه از استدلال كننده سؤال شود كه منظور شما از نامتناهى بودن حركتمتناهى چيست اگر منظور نامتناهى بودن عدد اجزاء آن باشد چنين عددى بالفعل در هيچحركتى وجود ندارد و پيدايش هر عدد متناهى يا نامتناهى در حركت در گرو تقسيم خارجى آناست و در آن صورت ديگر حركت واحدى وجود نخواهد داشت چنانكه هر چيزى كه قابلقسمت به دو نيمه باشد فعلا واحد است اما هر وقت تقسيم شد دو واحد خواهد بود ولى لازمهقابليت قسمت اين نيست كه هم يك باشد و هم دو .

و اما اگر مقصود اين باشد كه لازمه قسمت‏پذيرى حركت تا بى‏نهايت اين است كه مقدار وكميت متصلش و نه عدد آن از طرفى متناهى و از طرف ديگر نامتناهى باشد زيرا هر جزئى ازاجزاء نامتناهى آن مقدارى خواهد داشت و مجموع مقادير آنها نامتناهى خواهد بود پاسخ ايناشكال آن است كه هر چند هر امتدادى قابل قسمت به بى‏نهايت اجزاء مى‏باشد اما مقدارامتداد هر يك از اجزاء كسرى از همان مقدار كل خواهد بود پس مقدار مجموعه كسرهاىنامتناهى از حركت هم همان مقدار متناهى خود حركت مى‏باشد .

لازم به تذكر است كه اين شبهه اختصاص به حركت ندارد و در باره همه امتدادها مانند خط وزمان هم جارى است و از اينروى صاحبان اين شبهه هر خط محدودى را نيز مركب از تعدادمحدودى نقطه بى‏امتداد و هر قطعه محدودى از زمان را مركب از تعداد معينى آن دانسته‏اندو معتقد شده‏اند كه در عين حالى كه نقطه امتدادى ندارد از مجموع چندين نقطه خطىبوجود مى‏آيد و با اينكه آن طول و امتدادى ندارد از مجموع چندين آن قطعه‏اى از زمان تحققمى‏يابد و همچنين از مجموعه‏اى از سكونات حركتى پديد مى‏آيد و در واقع آنچه وجود خارجىدارد نقاط و آنات و سكونات است و خط و زمان و حركت مفاهيمى است كه از مجموعه آنهاانتزاع مى‏شود .

به تعبير ديگر ايشان از قائلين به جزء لا يتجزى هستند يعنى هر امتدادى را قابل قسمت بهاجزاء محدودى مى‏دانند و معتقدند كه آخرين تقسيم به جزئى منتهى مى‏شود كه ديگر قابلتقسيم نيست و اين مسئله‏اى است كه فلاسفه درباره آن بسيار سخن گفته‏اند و دلايل متعددىبر ابطال جزء لا يتجزى اقامه نموده‏اند كه در اينجا مجال بررسى آنها نيست .

2- شبهه ديگر اين است هنگامى كه مثلا جسمى از نقطه الف بسوى نقطه ج حركت مى‏كنددر آن اول در نقطه الف و در آن سوم در نقطه ج قرار دارد و ناچار بايد در آن دوم از نقطه ب كهدر وسط آنها قرار دارد بگذرد وگرنه حركتى صورت نمى‏گيرد اكنون اگر فرض كنيم كه جسممزبور در آن دوم در نقطه ب قرار گرفته است لازمه‏اش اين است كه حركت آن مجموعه‏اى ازسه سكون باشد زيرا سكون چيزى جز قرار گرفتن جسم در مكانى نيست و اگر در آن قرارنگرفته باشد لازمه‏اش اين است كه حركتى انجام نگرفته زيرا حركت آن بدون گذر از نقطه دومامكان ندارد پس لازمه حركت اجتماع نقيضين بودن و نبودن در نقطه وسط است .

جواب اين است كه در اين مثال سه امتداد منطبق بر يكديگر فرض شده است زمان و مكان وحركت‏حال اگر براى هر يك از آنها سه جزء با امتداد در نظر بگيريم مى‏توان گفت كه در جزءاول زمان جسم متحرك در جزء اول مكان بوده و اولين جزء حركتش بر آنها انطباق يافته استو همچنين جزء دوم و سوم آنها ولى معناى وقوع هر يك از اجزاء حركت در اجزاء همتاى آن اززمان و مكان سكون جسم نيست و اما اگر نقطه و آن را بمعناى حقيقى گرفتيم كه فاقد امتدادمى‏باشد بايد گفت كه در زمان و مكان آن و نقطه بالفعلى وجود ندارد و فرض نقطه بالفعل درخط بمعناى تقسيم شدن آن به دو پاره‏خط است كه نقطه مزبور پايان يكى و آغاز ديگرى بشمارمى‏رود و همچنين فرض آن در زمان و فرض سكون در حركت و معناى بودن جسم در آنمعينى در نقطه‏اى از مكان اين است كه اگر امتدادهاى زمان و مكان و حركت قطع شودمقاطع آنها بر يكديگر منطبق مى‏گردد و لازمه آن وجود سكون در ميان حركت نيست چنانكهمستلزم وجود نقطه در خط يا وجود آن در زمان نمى‏باشد .

در واقع منشا اين شبهه آن است كه از يك سوى بودن را مساوى با ثبات و سكون و استقراردانسته‏اند و از سوى ديگر زمان را مركب از آنات و خط را مركب از نقاط فرض كرده‏اند وكوشيده‏اند از راه تطبيق امتداد حركت بر امتدادهاى زمان و مكان آن را هم مركب از ذراتسكون معرفى نمايند در صورتى كه بودن و هستى اعم از هستى ثابت و هستى سيال است و آنو نقطه طرف امتدادهاى زمان و خط هستند و جزء آنها محسوب نمى‏شوند همچنين سكونهم از پايان يافتن حركت پديد مى‏آيد نه آنكه در ميان حركت واحد وجود داشته باشد و جزء آنبشمار آيد

خلاصه

1- معروفترين تعريفهاى حركت از اين قرار است:

الف- تغير تدريجى .

ب- خروج تدريجى شى‏ء از قوه به فعل .

ج- كمال اول براى موجود بالقوه از آن جهت كه بالقوه است ولى تعريف اول ساده‏تر و روشنتراست .

2- حد تام منطقى براى حركت امكان ندارد زيرا مفهوم آن از قبيل معقولات ثانيه فلسفىاست كه از سيلان وجود جوهر و عرض انتزاع مى‏شود و بفرض اينكه حركت مقوله خاصى باشدنيز حد تام نخواهد داشت زيرا مقوله جنس عالى است و خودش جنس و فصلى ندارد .

3- حركت بر خلاف تغيرات دفعى از يك وجود انتزاع مى‏شود و تعدد متغير و متغير اليه بهلحاظ تعدد اجزاء بالقوه آن است .

4- الئاييان حركت را بعنوان امر واحد ممتد انكار كرده و آن را مجموعه‏اى از سكونات پى درپى انگاشته‏اند .

5- وجود حركت‏يقينى است و بعضى از مصاديق آن حركت در كيف نفسانى با علم حضورىخطا ناپذير درك مى‏شود .

6- نخستين دليل الئاييان اين است كه فرض وجود خارجى براى حركت مستلزم تناقض واتصاف آن به متناهى و نامتناهى است .

7- ارسطو جواب داده است كه تناهى صفت‏خود حركت و عدم تناهى صفت اجزاء بالقوه آناست پس در تناقض مفروض وحدت قوه و فعل وجود ندارد .

8- نامتناهى بودن حركت به دو صورت فرض مى‏شود يكى نامتناهى بودن عدد اجزاء و آنهنگامى است كه حركت عملا به اجزاء نامتناهى تجزيه شود و در اين صورت ديگر شى‏ء واحدمتناهى وجود نخواهد داشت ديگرى نامتناهى بودن مقدار كميت متصل آن است از اين راه كهچون هر يك از اجزاء نامتناهى آن مقدارى دارد ناچار مجموع مقادير آنها نامتناهى خواهد بودولى مقدار هر جزء كسرى از مقدار كل است و مجموع آنها مساوى با مقدار متناهى آن مى‏باشد .

9- اين شبهه در مورد ساير امتدادات نيز جارى است و از اينروى صاحبان اين شبهه هرامتدادى را داراى اجزاء قسمت ناپذير محدودى دانسته‏اند ولى جزء لا يتجزى با دلايل متعددىابطال شده است .

10- دليل ديگر الئاييان اين است كه حركت جسم از نقطه‏اى به نقطه ديگر مستلزم بودن آندر نقطه يا نقاط متوسط بين آنها است و بودن آن در هر نقطه بمعناى سكون آن است پسفرض حركت مستلزم نفى آن است .

11- وقوع جزئى از حركت در جزئى از مسافت بمعناى سكون آن نيست اما نقطه جزئى ازمسافت نيست و در ميان هيچ خطى وجود بالفعل ندارد چنانكه آن نيز جزئى از زمان نيست بنابر اين معناى بودن شى‏ء متحرك در آن معينى در نقطه خاصى جز اين نيست كه مقاطعسه‏گانه حركت و زمان و مكان بر يكديگر منطبق مى‏شود و اين مقاطع هنگامى تحقق بالفعلمى‏يابد كه امتدادهاى آنها قطع شود .

12- مبناى اين شبهه مساوى شمردن بودن با سكون و مركب پنداشتن خط از نقاط و زمان ازآنات است و از تطبيق حركت بر آنها نتيجه گرفته شده كه حركت هم مركب از سكوناتمى‏باشد در صورتى كه بودن اعم از بودن ثابت و بودن سيال است و تجزيه خط و زمان هممنتهى به نقطه و آن نمى‏شود

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation