درس پنجاه و چهارم - كون و فساد
شامل:مقدمهمفهوم كون و فساداجتماع دو صورت در ماده واحدهرابطه كون و فساد با حركت
مقدمه
در ميان اقسام پانزدهگانهاى كه براى تغير فرض كرديم سه قسم از آنها قسم اول تا سوممشكوك الوجود بود و نتوانستيم درباره آنها نظرى قطعى ارائه دهيم دو قسم ديگر قسميازدهم و دوازدهم مربوط به افزايش و كاهش عدد بود و از قبيل تغيرات اعتبارى بشمارمىرفت و نيازى به بحث و گفتگو نداشت .
از ده قسم باقى مانده دو قسم قسم هفتم و سيزدهم از قبيل تغيرات تدريجى است ومىبايست در مبحثحركت مطرح شود و اما هشت قسم ديگر از قبيل تغيرات دفعى است كهموجود بالقوه دفعتا و بدون فاصله زمانى تبديل به موجود بالفعل مىشود و كمابيش درباره آنهاتعبير كون و فساد بكار مىرود ولى در پيرامون آنها ابهامهايى وجود دارد كه مىبايستتوضيحاتى درباره آنها داده شود .
از اينروى اين درس را به بحث درباره اين هشت قسم از تغيرات دفعى و تطبيق كون و فساد برموارد آنها اختصاص مىدهيم
مفهوم كون و فساد
واژه كون كه در زبان عربى بمعناى بودن است در اصطلاح فلسفى بمعناى پديد آمدن و تقريبامرادف با حدوث بكار مىرود و در مقابل آن واژه فساد بمعناى نابود شدن پديده استعمالمىشود و بدين ترتيب مفهوم كون اخص از مفهوم وجود مىباشد زيرا در مورد موجودات ثابتبكار نمىرود .
اين دو واژه معمولا با هم استعمال مىشوند و مصداق روشن آن چنانكه اشاره شد قسم ششماز اقسام ياد شده يعنى نابود شدن جزئى از موجود جوهرى و پديد آمدن جزء ديگرى براى آنمىباشد ولى مىتوان آن را به اقسام ديگرى نيز تعميم داد چنانكه اگر براى قسم سوم مصداقىيافتشود مىتوان تعبير كون و فساد را درباره آن بكار برد همچنين تعاقب اضداد كه قسم دهماز اقسام ياد شده مىباشد را مىتوان كون و فساد در اعراض دانست هر چند اصطلاح معروفآن مخصوص به جواهر است .
اما قسم چهارم يعنى افزوده شدن جزء جوهرى بدون نابود شدن جزء ديگر را مىتوان كونبدون فساد ناميد و بر عكس قسم پنجم يعنى نابود شدن جزء جوهرى بدون پديد آمدن جزئىبجاى آن را مىتوان فساد بدون كون بحساب آورد .
همچنين قسم هشتم پديد آمدن عرض جديد را مىتوان كون بدون فساد و قسم نهم نابودشدن عرض را فساد بدون كون در مورد اعراض بشمار آورد .
نيز مىتوان تعلق گرفتن روح به بدن را نوعى كون تلقى كرد از اين نظر كه صفتحيات در بدنپديد مىآيد و در مقابل مردن را نوعى فساد بحساب آورد از اين جهت كه حيات بدن نابود شدهاست نه از آن جهت كه روح نابود شده باشد زيرا روح قابل نابود شدن نيست .
اما تصور كردن كون بدون فساد در قسم چهارم و چهاردهم و همچنين تصور كردن فساد بدونكون در قسم پنجم و پانزدهم منوط به اين است كه اجتماع دو صورت در ماده واحده را جايزبدانيم و قائل شويم به اينكه در مورد پديد آمدن صورت جوهرى جديد همان صورت قبلى همبه حال خود باقى است و در مورد نابود شدن صورت عاليتر نيز همان صورت پستتر همراه باصورت عاليتر موجود بوده و استمرار يافته است ولى اگر معتقد شديم كه اجتماع دو صورت درشىء واحد جايز نيست بايد ملتزم شويم كه در قسم چهارم و چهاردهم صورت قبلى نابود شدهو در قسم پنج و پانزدهم صورت جديدى از نو پديد آمده است و در اين صورت اين اقسام نيز ازقبيل كون و فساد خواهند بود نه از قبيل كون تنها يا فساد تنها .
بنابر اين مسئلهاى كه بايد مورد بررسى قرار گيرد اين است كه آيا اجتماع دو صورت در شىءواحد جايز است تا فرض تحقق دو صورت جوهرى بالفعل در موجود بالقوه و استمرار يكى ازآنها در موجود بالفعل در قسم پنجم و پانزدهم و اجتماع دو صورت جوهرى در موجود بالفعل وباقى ماندن صورت سابق در قسم چهارم و چهاردهم صحيح باشد يا نه
اجتماع دو صورت در ماده واحده
در قسم چهارم و چهاردهم از اقسام مفروض براى تغير كل موجود بالقوه در ضمن موجودبالفعل باقى مىماند و جوهر ديگرى بعنوان جزء جديدى به آن اضافه مىشود و نوعى اتحادميان آنها بر قرار مىگردد با اين تفاوت كه در قسم چهارم صورت در ماده حلول مىكند و مادهمحل آن محسوب مىشود ولى در قسم چهاردهم نفس به بدن تعلق مىگيرد و بدن محل آنشمرده نمىشود .
اكنون سؤال اين است كه آيا صورت موجود قبلى زايل و فاسد مىشود و بجاى آن صورتكاملترى بوجود مىآيد كه داراى كمال صورت قبلى هم هستيا اينكه در موقعيت جديد واقعادو صورت وجود دارد كه يكى از آنها فوق ديگرى و در طول آن قرار دارد نه اينكه صورت قبلىنابود شده باشد .
مثلا هنگامى كه صورت نباتى در مجموعهاى از عناصر بوجود مىآيد آيا عناصر مزبور باعليتخودشان در ضمن گياه باقى مىمانند و مىتوان گفت كه در اين گياه اكسيژن و ئيدروژنو ازت و كربن و ... بالفعل وجود دارد و صورت گياهى با مجموعه آنها متحد شده استيا بايدگفت كه تنها صورتى كه در آن وجود دارد صورت نباتى است و عناصر مذكور فقط بالقوه موجودهستند .
و آيا هنگامى كه نفس حيوانى به مواد خاصى تعلق مىگيرد مىتوان گفت كه آنها وجود خاصخود را حفظ مىكنند و در ضمن وجود حيوان وجود بالفعل دارند يا بايد گفت كه آنچه فعليتدارد صورت نفس حيوانى است و بدن آن بالقوه موجود است و آيا مواد تشكيل دهنده بدنانسان و ميليونها سلول زنده آن هر كدام صورت و فعليتخاص خود را دارند و نفس انسانىبعنوان صورت فوقانى به آنها تعلق مىگيرد يا آنچه در انسان زنده فعليت دارد فقط روح اوست وبدن وى بالقوه موجود است .
همچنين در صورت پنجم و پانزدهم كه جزئى از موجود سابق نابود مىشود يا از آن مفارقتمىكند آيا در آغاز دو فعليت جوهرى وجود دارد و سپس يكى از آنها رخت برمىبندد و ديگرىبا همان فعليتسابق باقى مىماند يا اينكه در آغاز يك صورت كامل وجود دارد و با رفتن آنصورت ناقصترى پديد مىآيد .
مثلا هنگامى كه گياه مىخشكد و تبديل به خاك مىشود آيا صورت خاكى در ضمن گياه وجودبالفعل داشته و با همان فعليت باقى مانده استيا اينكه در موقعيتسابق تنها صورت كاملگياهى موجود بوده و با رفتن آن صورت خاكى از نو پديد آمده است .
و در مورد مفارقت روح حيوانى و انسانى از بدن حيوان و انسان آيا مواد بدن قبلا وجود بالفعلداشتهاند و بعد از مفارقت روح با همان فعليتسابق باقى ماندهاند يا اينكه در موقعيتسابقفعليت مخصوص روح آنها بوده و بعد از مفارقت آن صورتهاى جديدى از نو پديد آمدهاند .
بنابر اين آنچه محور بحث را در اين اقسام تشكيل مىدهد اين است كه آيا اجتماع دو صورت دريك موجود جايز استيا نه يعنى اگر اجتماع دو صورت در موجود لاحق جايز باشد قسم چهارمو چهاردهم از قبيل كون بدون فساد بحساب مىآيند و اگر اجتماع دو صورت در موجود سابقجايز باشد قسم پنجم و پانزدهم از قبيل فساد بدون كون بشمار مىروند اما اگر اجتماع دوصورت ممكن نباشد همه آنها از قبيل كون و فساد خواهند بود .
بعضى از فلاسفه اجتماع دو صورت در شىء واحد را جايز ندانستهاند و چنين استدلال كردهاندكه صورت همان فعليت و شيئيتشىء است و لازمه تعدد آن تعدد شىء مىباشد در حالى كهمفروض وحدت آن است .
اما اين استدلال قانع كننده نيست زيرا اولا وحدت موجود مركب چنانكه در درس بيست ونهم اشاره شد وحدتى است بالعرض به لحاظ وحدت صورت فوقانى و در حقيقت موجود مركبموجوداتى است كه با يكديگر بنوعى متحد شدهاند نه اينكه موجود واحد حقيقى باشد و ثانيامىتوان مسئله را به اين صورت مطرح كرد كه آيا اجتماع دو صورت در ماده واحده جايز استيانه چنانكه در عنوان بحث ملاحظه مىشود و روشن است كه مباحث واقعى را نمىتوان بااستناد به الفاظ و عناوين حل و فصل كرد .
به هر حال سؤال اين است كه آيا مواد تشكيل دهنده گياه و حيوان و انسان صورت و فعليتىغير از صورت گياهى و نفس حيوانى و انسانى دارند يا هنگامى كه صورت نباتى در مواد اوليهبوجود مىآيد يا نفس حيوانى و انسانى به بدن تعلق مىگيرد مواد قبلى صورتها و فعليتهاىخود را از دست مىدهند و به اصطلاح صورت آنها فاسد مىشود و پس از مردن گياه و حيوان وانسان و تبديل شدن آنها به مواد اوليه مجددا صورتهاى جديدى روى مواد بوجود مىآيد .
بنظر مىرسد كه نبايد ترديدى روا داشت در اينكه صورتهاى قبلى به حال خود باقى هستند وصورت جديدى در طول آنها بوجود مىآيد و با آنها به نحوى اتحاد پيدا مىكند و سپس با فاسدشدن يا قطع تعلق همان فعليتهاى قبلى به حال خود باقى مىمانند و ديگر صورت جديدى ازنو براى آنها پديد نمىآيد .
مؤيد آن اين است كه بسيارى از ذرات عناصر و مواد معدنى و آلى را مىتوان با چشم مسلحبصورت جداگانه مشاهده كرد و در بدن انسان مىتوان ميليونها بلكه ميلياردها جانور زنده و ازجمله گلبولهاى سفيد و قرمز خون را مشاهده نمود و مىتوان آنها را از بدن وى بيرون آورد و درشرايط خاصى نگهدارى كرد پس نه تنها مواد معدنى و آلى با فعليتها و صورتهاى خاصخودشان در ضمن وجود نبات و حيوان و انسان موجود هستند بلكه موجودات نباتى و حيوانىبىشمارى در ضمن يك حيوان كاملتر و انسان بالفعل وجود دارند و روح حيوانى و انسانىبعنوان صورت فوقانى در مرتبه عاليتر و در طول صور و نفوس آنها تحقق مىيابد .
آيا براستى مىتوان پذيرفت كه بدن حيوان و انسان هنگام تعلق روح به آن وجود بالفعلىجداى از وجود روح ندارد و هنگامى كه حيوان يا انسان مىميرد و روح از بدنش مفارقتمىكند بدن وجود بالفعل مىيابد و صورت جديدى از نو در آن پديد مىآيد .
بنابر اين نبايد ترديد كرد كه اجتماع دو صورت طولى يا بيشتر در ماده واحده ممكن بلكهكثير الوقوع است و آنچه ممكن نيست اجتماع دو صورت متضاد در ماده واحده است كه درعرض يكديگر قرار مىگيرند .
در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه به چه وسيله مىتوان صورتهاى طولى را از صورتهاى عرضىباز شناخت .
پاسخ اين است كه شناختن صورتهاى طولى و عرضى تنها بوسيله تجربه ممكن استيعنى هرصورتى كه با تجربه ثابتشد كه قابل اجتماع با صورت ديگرى نيست عرضى و هر صورتى كهقابل اجتماع با صورت ديگرى باشد طولى خواهد بود مثلا صورت آب و بخار و صورتهاىعناصر گوناگون از قبيل صورتهاى عرضى و متضاد هستند اما صورتهاى عناصر با صورت نباتىيا حيوانى يا انسانى قابل اجتماعند و از اينروى از قبيل صورتهاى طولى بشمار مىروندهمچنين اجتماع صورتهاى جانوران پست مانند سلولها و گلبولها با صورت عاليتر مانند صورتحيوانات كاملتر و انسان ممكن است و از اين جهت صورت حيوانات عالى و صورت انساننسبت به ديگر صورتها طولى مىباشد .
با توجه به اين اختلاف ميان صورتها مىتوان آنها را به دو دسته تقسيم كرد صورتهاى متعاقبيا متضاد يا عرضى و صورتهاى متراكب يا طولى و روشن است كه اين تقسيم از قبيل تقسيمهاىاضافى و نسبى است و از اينروى ممكن است صورتى نسبت به صورت معينى متعاقب و نسبتبه صورت ديگرى متراكب محسوب شود
رابطه كون و فساد با حركت
روشن است كه كون و فساد مخصوص تغيرات دفعى و حركت ويژه تغيرات تدريجى است و ازاينروى نمىتوان نوع خاصى از تغير را از يك نظر مشمول هر دو دانست اما عدم اجتماع كون وفساد با حركت بدين معنى نيست كه هر جا حركتى وجود داشته باشد ديگر جايى براى كون وفساد نخواهد بود بلكه ممكن استشىء متحرك از جهت ديگرى متصف به كون و فساد گردد .
توضيح آنكه ممكن است موجودى داراى حركتى باشد كه در يك آن پايان يابد و درست درهمان لحظه حركت جديدى در آن پديد آيد بعنوان مثال هواپيمايى كه با نيروى حاصل از يكموتور حركت مىكند حركتش معلول همان نيروست و پس از خاموش شدن موتور مزبورحركت ناشى از آن هم دير يا زود پايان مىپذيرد و هنگامى كه موتور دوم بكار مىافتد نيروىديگرى توليد مىكند كه موجب حركت جديدى براى هواپيما خواهد شد اكنون اگر فرضكنيم كه درست در همان آنى كه حركت اول پايان مىيابد حركت دوم شروع شود هر چندوقفهاى در حركت هواپيما روى نمىدهد اما در واقع دو حركت در آن پديد آمده است كه يكىمعلول نيروى موتور اول و ديگرى معلول نيروى دوم مىباشد در اينجا علاوه بر تغيرات تدريجىيك تغير آنى و دفعى هم رخ داده كه عبارت است از تمام شدن حركت اول و تبديل شدن آن بهحركت دوم و اين تغير را مىتوان كون و فساد ناميد .
همچنين هنگامى كه دو صورت متعاقب در مادهاى پديد مىآيد و يكى از آنها فاسد شدهديگرى جانشين آن مىگردد حركت جوهرى صورت سابق پايان مىپذيرد و در همان لحظهحركت جوهرى صورت لاحق آغاز مىگردد اين تبدل صورتها و تعاقب حركت جوهرى آنها رانيز بايد از قبيل كون و فساد بحساب آورد زيرا در يك آن و بدون فاصله زمانى انجام مىپذيرد .
بنابر اين فرض استمرار حركت در يك موجود هم منافاتى با تحقق كون و فساد در آن ندارد زيراممكن است در واقع دو حركت متناوب در آن حاصل شده و با نظر سطحى حركت واحد تلقىشده باشد تنها در صورتى كون و فساد با حركت منافات دارد كه در ميان حركت واحد حقيقىفرض شود و اگر جهان ماده داراى وجود واحد حقيقى و داراى حركت جوهرى واحدى فرضشود ديگر جايى براى كون و فساد باقى نمىماند اما چنين فرضى صحيح نيست چنانكه درجاى خودش توضيح داده خواهد شد
خلاصه
1- كون و فساد در اصطلاح فلسفى بمعناى پديد آمدن و نابود شدن پديده است و اخص ازوجود و عدم مىباشد .
2- مصداق روشن كون و فساد قسم ششم از اقسام تغير است و مىتوان قسم دهم را بعنوانكون و فساد در اعراض تلقى كرد .
3- قسم چهارم و هشتم و چهاردهم را مىتوان كون بدون فساد و قسم پنجم و نهم و پانزدهم رافساد بدون كون ناميد .
4- فرض كون بدون فساد در جواهر بمعناى جواز اجتماع دو صورت در موجود بالفعل و فرضفساد بدون كون در آنها بمعناى جواز اجتماع دو صورت در موجود بالقوه است .
5- بعضى از فلاسفه اجتماع دو صورت در موجود واحد را محال و مستلزم خلاف فرضدانستهاند زيرا شيئيتشىء بصورت آن است و تعدد صورت مستلزم تعدد شىء مىباشد .
6- از اين دليل به دو صورت مىتوان جواب داد يكى آنكه وحدت شىء مركب وحدت بالعرض وبه لحاظ صورت فوقانى آن است و منافاتى با كثرت حقيقى آن ندارد دوم آنكه مىتوان عنوانمسئله را اجتماع دو صورت در ماده واحده قرار داد كه وحدت صفت ماده شىء است و بمعناىوحدت مجموع آنها نيست .
7- وجود ذرات معدنى و آلى در نباتات و ديگر مركبات و وجود سلولهاى زنده مستقل در بدنحيوان و انسان مؤيد امكان اجتماع صورتهاى طولى است .
8- صورتها را مىتوان به دو نوع قابل اجتماع و غير قابل اجتماع تقسيم كرد و قسم اول را صورطولى و متراكب و قسم دوم را صور عرضى و متعاقب ناميد .
9- اين تقسيم از تقسيمات اضافى و نسبى است و از اينروى ممكن است صورت معينى نسبتبه صورت دومى متعاقب و نسبت به صورت سومى متراكب باشد .
10- كون و فساد تنها در تغيرات دفعى مصداق پيدا مىكند و از اينروى با حركت قابل اجتماعنيست .
11- ممكن است موجود واحدى از يك جهت متصف به حركت و از جهت ديگرى متصف به كونو فساد گردد چنانكه هرگاه دو حركت متصل به يكديگر در آن پديد آيد مىتوان تبدل يكحركت را به ديگرى كون و فساد ناميد .
12- كون و فساد در ميان حركت واحد امكان ندارد و اگر جهان مادى موجود واحد و داراىحركت واحدى مىبود كون و فساد مصداقى نمىداشت اما چنين فرضى صحيح نيست