درس پنجاه و ششم - ويژگيهاى حركت
شامل:مقومات حركتمشخصات حركتلوازم حركت
مقومات حركت
با دقت در مطالبى كه در باره حركت گفته شد روشن مىشود كه تحقق حركت منوط به سهچيز است كه مىتوان آنها را مقومات حركت ناميد و آنها عبارتند از:
1- واحد بودن منشا انتزاع حركت زيرا حركت بر خلاف ساير اقسام تغير تنها از يك وجودانتزاع مىگردد و از اينروى هر حركتى امر واحدى است كه اجزاء بالفعلى در آن يافت نمىشود .
2- سيلان و امتداد آن در گستره زمان زيرا امر تدريجى بدون انطباق بر زمان تحقق نمىيابد واز اينروى حركت از امور دفعى و موجودات ثابتى كه خارج از ظرف زمان است انتزاع نمىگرددو به آنها نسبت داده نمىشود .
3- انقسام آن تا بىنهايت همانگونه كه هر امتدادى قابل قسمت تا بىنهايت مىباشد حركتنيز چنين است و هر يك از اجزاء بالقوه آن نسبت به جزء بالقوه بعدى متغير و جزء بعدى نسبتبه جزء قبلى متغير اليه بشمار مىرود
مشخصات حركت
علاوه بر امور سهگانه فوق كه از تامل در ذات حركت بدست مىآيد و براى هر حركتى ضرورتدارد امور ديگرى نيز هست كه مىتوان آنها را مشخصات حركت ناميد و با توجه به اختلاف آنهامىتوان انواع خاصى را براى حركت در نظر گرفت و مهمترين آنها از اين قرار است:
1- بستر حركت ممكن است موجودى داراى حيثيات متعدد قابل تغيرى باشد مثلا ممكناستسيبى از درختسقوط كند و حركت مكانى در آن پديد آيد چنانكه ممكن است رنگ آنتدريجا تغيير يابد يا به دور خودش بچرخد اما هر كدام از اين حركات بستر خاصى دارد كه آنرا از ديگر حركات متمايز مىسازد مثلا بستر حركتسيب از درخت به روى زمين مكان است وحركت آن حركت مكانى يا انتقالى يا حركت در مقوله اين مىباشد و بستر تغير تدريجى رنگآن رنگ است و اين حركت در مقوله كيف بشمار مىرود و بستر چرخش آن به دور خودش وضعاست و اين حركت در مقوله وضع محسوب مىشود .
2- مدار حركت ممكن استحركتشىء در بستر واحد به شكلهاى گوناگونى انجام گيرد مثلاحركت مكانى و انتقالى يك ستاره ممكن است به شكل دايره يا به شكل بيضى انجام پذيرد ياحركت توپ از يك نقطه به نقطه ديگر ممكن است در خط مستقيم يا در خط منحنى واقع شودو از اينروى مفهوم ديگرى را بايد در نظر گرفت كه اخص از مفهوم قبلى باشد و مىتوان آن رامدار حركت ناميد ولى بايد توجه داشت كه واژه مدار در اينجا معنايى وسيعتر از معناى لغوىمحل دور زدن دارد چنانكه واژه منحنى در بعضى از علوم رياضى معنايى وسيعتر از معناىمعروفش دارد و منحنى نمايش تغيرات ممكن است بصورت خط مستقيم باشد .
3- جهتحركتحركتشىء در مدار واحد نيز ممكن است به صورتهاى مختلفى انجام بگيردمثلا حركت فرفره به دور خودش در مدار دايره محيطش انجام مىگيرد ولى ممكن است ازراست به چپ يا از چپ به راست باشد و از اينروى بايد مشخصه ديگرى را براى حركت در نظرگرفت و آن عبارت است از جهتحركت .4 سرعتحركتسرعت مفهومى است كه از نسبت بينزمان حركت و مسافت آن بدست مىآيد مثلا ممكن است جسمى فاصله مكانى معينى را در يكدقيقه يا در دو دقيقه بپيمايد و وجه امتياز اين دو حركتسرعت آنها است .
5- شتاب ممكن استسرعتحركتى تدريجا افزايش يا كاهش يابد چنانكه ممكن استسرعتآن ثابت بماند در صورت اول حركت تند شونده يا داراى شتاب مثبت و در صورت دوم كندشونده يا داراى شتاب منفى و در صورت سوم يكنواختيا بىشتاب يا داراى شتاب صفر ناميدهمىشود .
6- فاعل حركت از جمله چيزهايى كه موجب تعدد نوع حركت مىشود اختلاف نوع فاعلحركت است مثلا حركتى كه از فاعل ارادى سرمىزند اختلاف نوعى با حركتى دارد كه از فاعلطبيعى پديد مىآيد هر چند ظاهر آنها تفاوتى نداشته باشد همچنين تعدد شخص فاعلموجب تعدد شخص حركت مىگردد چنانكه تعدد نيروهايى كه متعاقبا از دو موتور هواپيماپديد مىآيد موجب تعدد حركت آن مىشود هر چند دو حركت مزبور متصل و بدون فاصلهزمانى باشد و بنظر سطحى حركت واحدى بشمار آيد
لوازم حركت
فلاسفه شش چيز را از لوازم حركتشمردهاند مبدا منتهى زمان مسافت موضوع متحرك فاعلمحرك .
1 و 2- مبدا و منتهى براى لزوم مبدا و منتهى براى هر حركتى به بعضى از تعريفات آن استنادشده است مثلا لازمه خروج تدريجى از قوه به فعل اين است كه در آغاز قوهاى وجود داشتهباشد و در پايان حركت فعليتى تحقق يابد پس مىتوان قوه و فعل را مبدا و منتهاى حركتبشمار آورد .
ولى بنظر مىرسد كه حركت ذاتا اقتضائى نسبت به مبدا و منتهى ندارد و از اينروى فرضحركت نامتناهى و بى آغاز و پايان فرض نامعقولى نيست چنانكه فلاسفه پيشين حركت افلاكرا ازلى و ابدى مىشمردهاند از اينروى براى تطبيق مبدا و منتهى بر حركت آنها تكلفاتى انجامگرفته است و مىتوان گفت كه مبدا و منتهى ويژه حركات محدود است و لازمه محدوديت آنهامىباشد نه لازمه حركت بودن آنها چنانكه هر امتداد محدودى داراى مبدا و منتهايى است وشايد منشا معتبر دانستن مبدا و منتهى براى حركت اين است كه خواستهاند بدين وسيلهجهتحركت را تعيين كنند .
به هر حال نمىتوان مبدا و منتهى را از لوازم همه حركات بشمار آورد .
لازم به تذكر است كه كسانى كه مبدا و منتهى را از لوازم حركتشمردهاند آنها را داخل درمتن حركت ندانستهاند زيرا هر جزئى از حركت امتدادى دارد و هر قدر كوچك فرض شودقابل تجزيه خواهد بود و بار ديگر بايد براى آن جزئى آغازين در نظر گرفت و اگر جزئى ازحركت مبدا يا منتهاى حركت ناميده شود وصفى نسبى و اضافى براى آن خواهد بود .
اما قوه و فعل را مبدا و منتهاى حركتشمردن خالى از مسامحه نيست زيرا عنوانهاى مبدا ومنتهى از طرف حركت انتزاع مىشود و حكم نقطه را نسبت به خط و آن را نسبت به زمان داردو حيثيتى عدمى بشمار مىرود بخلاف قوه و فعل و بويژه فعليت كه نمىتوان آنها را امورىعدمى انگاشت .
افزون بر اين ضرورت لحاظ قوه و فعل در حركت ثابت نيست و مىتوان گفت كه براى انتزاعمفهوم حركت در نظر گرفتن چيزى جز تدريجى بودن وجود جوهر يا عرض لزومى ندارد و ازاينروى وجه امتياز ديگرى براى نخستين تعريف حركت تغير تدريجى ثابت مىشود .
3- زمان قبلا اشاره شد كه تدريجى بودن امرى بدون انطباق آن بر زمان امكان ندارد و ازاينروى امتداد منطبق بر زمان را از مقومات حركت بشمار آورديم بلكه از اين نظر كه زمان وحركت از عوارض تحليليه وجودهاى سيال هستند مىتوان آنها را دو رويه يك سكه دانست .
4- مسافت منظور فلاسفه از مسافتحركت مقولهاى است كه حركت به آن نسبت داده مىشودمانند نسبتحركت وضعى به مقوله وضع و نسبتحركت انتقالى به مقوله اين .
مسافت مانند كانالى است كه متحرك در آن جريان مىيابد و اگر فرض كنيم كه امتداد حركتقطع شود و سكونى در آن پديد آيد مىتوان گفت كه جسم مزبور در آن كانال قرار دارد و ازاينروى مسافت بر بستر حركت منطبق مىشود اما ميان مسافت و بستر حركت مىتوان فرقظريفى قائل شد و آن اين است كه بستر حركت بر ماهيت نوعيه نيز اطلاق مىشود كه هر جزءبالقوهاى از حركت فردى از آن بشمار مىرود اما مسافت در اصطلاح معروف بر جنس عالى ومقوله اطلاق مىشود و به منزله كانال وسيعى است كه كانالهاى جزئى را در بر مىگيرد .
توضيح آنكه حركت چنانكه دانستيم از امتداد وجود جوهر يا عرض در گستره زمان انتزاعمىشود و ممكن است وجودى كه منشا انتزاع حركت مىباشد در جريان حركت تكامل يابد بهگونهاى كه از بخشى از آن ماهيتخاصى انتزاع شود و از بخش ديگر ماهيتى ديگر مثلا اگرفرض كنيم كه رنگ سيب تدريجا از سبزى به سرخى تحول مىيابد از بخشى از اين حركتماهيت عرضى سبزى و از بخشى ديگر ماهيت عرضى سرخى انتزاع مىگردد كه دو نوع از رنگشمرده مىشوند و رنگ نوعى از كيف محسوس و كيف محسوس نوعى از مقوله كيف بشمارمىرود و مسافت اين حركت همان مقوله كيف است اما بستر حركت در مورد تحول فردى ازيك ماهيت نوعيه به فرد ديگرى هم اطلاق مىشود مثلا حركتيكنواخت جسمى از مكانى بهمكان ديگر مستلزم پديد آمدن انواعى از مقوله اين نيست بلكه همواره فردى به فرد مشابهديگرى تبديل مىشود با صرف نظر از مسامحهاى كه در تعبير فرد در مورد اجزاء بالقوه حركتوجود دارد و همچنين مسامحهاى كه در اطلاق مقوله بر مفهوم انتزاعى اين شده است .
به هر حال فلاسفه با توجه به اينكه تحول نوعى به نوع ديگر را در جريان حركت جايزدانستهاند مقوله را بعنوان كانال كلى براى حركت در نظر گرفتهاند كه هيچگاه حركت ازمحدوده آن تجاوز نمىكند و آن را مسافت ناميدهاند .
ناگفته نماند كه بعضى از فلاسفه اختلاف نوعى بين اجزاء بالقوه حركت را جايز بلكه لازمدانستهاند اما بنظر مىرسد كه اختلاف نوعى را تنها در مبدا و منتهاى حركت مىتوان در نظرگرفت زيرا انتزاع چند ماهيت از اجزاء بالقوه يك حركت مستلزم اين است كه بتوان براى هريك مرز مشخصى را در نظر گرفت و اين نشانه آن است كه حركت مفروض در واقع تركيبى ازچند حركت است هر چند بنظر سطحى حركت واحدى تلقى مىشود مثلا هر چند تحول رنگسيب از سبزى به زردى و از زردى به سرخى جريان واحدى بنظر مىرسد اما اگر اين رنگها واحيانا رنگهاى ديگرى كه واسطه بين آنها است اختلاف نوعى داشته باشند از مقاطع خاصى ازاين حركت مفروض انتزاع مىشوند و فرض مقاطع متعدد به منزله فرض پديد آمدن نقاط درخط و مستلزم گسستگى و تعدد آن است هر چند فاصله زمانى بين مقاطع مفروض نباشد .
5- موضوع يكى ديگر از چيزهايى را كه فلاسفه براى هر حركتى لازم دانستهاند موضوعحركتيا متحرك است اما بايد دانست كه واژه موضوع در علوم عقلى اصطلاحات متعددى داردكه معروفتر از همه يكى اصطلاح منطقى است كه در برابر محمول بكار مىرود و ديگرىاصطلاح فلسفى است كه در مورد جوهر از آن جهت كه محل عرض قرار مىگيرد استعمالمىشود .
اما اصطلاح اول از معقولات ثانيه منطقى است و بر جزء اول از هر قضيه حمليه اطلاق مىشودو حتى مفهوم اجتماع نقيضين در اين قضيه اجتماع نقيضين محال است موضوع آن بشمارمىرود و روشن است كه موضوع به اين اصطلاح ربطى به محل بحث ندارد .
و اما اصطلاح دوم مخصوص موضوعات اعراض است و اگر حركت هم عرضى خارجى تلقى شودآنچنانكه شيخ اشراق پنداشته است نيازمند به چنين موضوعى خواهد بود ولى دانستيم كهحركت از قبيل اعراض خارجيه نيست بلكه از قبيل عوارض تحليليه وجود سيال است پساثبات موضوع براى هر حركتى تنها به اصطلاح سومى صحيح است كه شامل منشا انتزاععوارض تحليليه بشود و اما به اصطلاح معروف فلسفى تنها در مورد حركات عرضى لازم استآن هم از جهت عرض بودن نه از جهتحركت داشتن .
6- فاعل يا محرك ششمين چيزى كه فلاسفه براى هر حركتى لازم دانستهاند محرك يا فاعلحركت است ولى بايد دانست كه فاعل بمعناى علت هستىبخش اختصاصى بحركت ندارد و هرموجود معلولى نيازمند به علت فاعلى هستىبخش مىباشد بلكه اساسا حركت مابازاء عينىخاصى وراى وجود جوهر يا عرضى كه از آن انتزاع مىشود ندارد و اين وجود جوهر يا عرضاست كه احتياج به علت هستىبخش دارد و مفهوم حركت از نحوه وجود آن انتزاع مىگردد وجعل تاليفى به آن تعلق نمىگيرد و به ديگر سخن ايجاد جوهر يا عرض سيال عينا همان ايجادحركت جوهرى يا عرضى است و اما فاعل طبيعى كه ايجاد كننده و هستىبخش نيست و بهيك معنى از علل اعدادى بشمار مىرود مخصوص پديدههاى مادى است كه همگى آنها داراىنوعى تغير و تحول و حركت مىباشند ولى چنين فاعلى را تنها براى حركات عرضى مىتوان درنظر گرفت و در جاى خودش بيان خواهد شد كه حركت جوهريه نياز به چنين فاعلى ندارد
خلاصه
1- مقومات حركت عبارت است از:
الف- وحدت منشا انتزاع و بتبع آن وحدت خود حركت .
ب- امتداد حركت در طول زمان .
ج- قابليت قسمت آن تا بىنهايت .
2- بستر حركت مفهومى است كه قابل صدق بر همه مقاطع مفروض آن است .
3- مدار حركت عبارت است از محدوده معينى كه حركت در آن انجام مىگيرد .
4- جهتحركت مفهومى است كه از كيفيت ترتب اجزاء بالقوه آن بر يكديگر انتزاع مىشودمانند اينكه از راست به چب يا بالعكس باشد .
5- سرعتحركت از نسبت بين زمان و مسافت آن بدست مىآيد .
6- شتاب حركت عبارت است از افزايش يا كاهش تدريجى سرعت آن و به لحاظ شتاب است كهحركت تقسيم به تند شونده و كند شونده و يكنواخت مىگردد .
7- از مشخصات حركت نوع فاعل آن است مانند حركت ارادى و طبيعى .
8- هر حركت محدودى مبدا و منتهايى خواهد داشت اما اگر حركتى نامتناهى باشد مبدا ومنتهايى نخواهد داشت .
9- مبدا و منتهى مفاهيمى است كه از طرف حركت انتزاع مىشود و بمنزله نقطه آغاز و پايانبراى خط است و از اينروى قوه و فعل را نمىتوان مبدا و منتهاى حركت دانست .
10- براى انتزاع مفهوم حركت كافى است كه تدريجى بودن وجود جوهر يا عرض را در نظربگيريم و لحاظ قوه و فعل براى آن ضرورتى ندارد .
11- مبدا و منتهى داخل در متن حركت نيست و اگر براى حركت جزء اول يا آخرى را در نظربگيريم مىتوانيم آنها را مبدا و منتهاى نسبى بشماريم .
12- مسافت بمنزله كانالى است كه شىء متحرك در آن جريان مىيابد و اصطلاح معروف آنمخصوص مقولهاى است كه حركت به آن نسبت داده مىشود مانند مقوله وضع براى حركتوضعى و مقوله اين براى حركت انتقالى .
13- ماهيتى كه اجزاء بالقوه حركت افرادى از آن تلقى مىشود را مىتوان بستر حركت دانستبر خلاف مسافت كه معمولا بر مقوله و جنس عالى اطلاق مىشود .
14- ممكن است موجود متحرك در جريان حركت تكامل يابد به گونهاى كه از مبدا آن ماهيتىانتزاع شود و از منتهاى آن ماهيتى ديگر و در اين صورت جنس آن دو ماهيت بسترركتخواهد بود مانند جنس رنگ كه بستر حركتسيب از زردى به سرخى بشمار مىرود .
15- بعضى از فلاسفه اختلاف نوعى بين اجزاء بالقوه حركت را نيز جايز بلكه لازم دانستهاند امابنظر مىرسد كه در چنين مواردى چندين حركت بدون فاصله زمانى انجام مىگيرد .
16- موضوع به اصطلاح منطقى مربوط به قضيه است و به اصطلاح معروف فلسفى مخصوصاعراض خارجيه مىباشد و حركت از آن جهت كه از عوارض تحليليه بشمار مىرود موضوعى بهاين معنى نخواهد داشت و فقط مىتوان براى اعراضى كه متصف به حركت مىشوند چنينموضوعى را در نظر گرفت اما اگر موضوع را بمعنايى در نظر بگيريم كه شامل منشا انتزاععوارض تحليليه بشود براى هر حركت موضوع و متحركى به اين معنى لازم خواهد بود .
17- فاعل هستىبخش براى هر معلولى لازم است اما حركت وجودى مستقل از منشا انتزاعشندارد تا فاعل هستىبخش براى آن لازم باشد .
18- فاعل طبيعى براى حركات عرضى لازم است ولى حركت جوهريه نيازى به چنين فاعلىندارد