بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

درس پنجاه و ششم - ويژگيهاى حركت

شامل:مقومات حركتمشخصات حركتلوازم حركت

مقومات حركت

با دقت در مطالبى كه در باره حركت گفته شد روشن مى‏شود كه تحقق حركت منوط به سهچيز است كه مى‏توان آنها را مقومات حركت ناميد و آنها عبارتند از:

1- واحد بودن منشا انتزاع حركت زيرا حركت بر خلاف ساير اقسام تغير تنها از يك وجودانتزاع مى‏گردد و از اينروى هر حركتى امر واحدى است كه اجزاء بالفعلى در آن يافت نمى‏شود .

2- سيلان و امتداد آن در گستره زمان زيرا امر تدريجى بدون انطباق بر زمان تحقق نمى‏يابد واز اينروى حركت از امور دفعى و موجودات ثابتى كه خارج از ظرف زمان است انتزاع نمى‏گرددو به آنها نسبت داده نمى‏شود .

3- انقسام آن تا بى‏نهايت همانگونه كه هر امتدادى قابل قسمت تا بى‏نهايت مى‏باشد حركتنيز چنين است و هر يك از اجزاء بالقوه آن نسبت به جزء بالقوه بعدى متغير و جزء بعدى نسبتبه جزء قبلى متغير اليه بشمار مى‏رود

مشخصات حركت

علاوه بر امور سه‏گانه فوق كه از تامل در ذات حركت بدست مى‏آيد و براى هر حركتى ضرورتدارد امور ديگرى نيز هست كه مى‏توان آنها را مشخصات حركت ناميد و با توجه به اختلاف آنهامى‏توان انواع خاصى را براى حركت در نظر گرفت و مهمترين آنها از اين قرار است:

1- بستر حركت ممكن است موجودى داراى حيثيات متعدد قابل تغيرى باشد مثلا ممكناست‏سيبى از درخت‏سقوط كند و حركت مكانى در آن پديد آيد چنانكه ممكن است رنگ آنتدريجا تغيير يابد يا به دور خودش بچرخد اما هر كدام از اين حركات بستر خاصى دارد كه آنرا از ديگر حركات متمايز مى‏سازد مثلا بستر حركت‏سيب از درخت به روى زمين مكان است وحركت آن حركت مكانى يا انتقالى يا حركت در مقوله اين مى‏باشد و بستر تغير تدريجى رنگآن رنگ است و اين حركت در مقوله كيف بشمار مى‏رود و بستر چرخش آن به دور خودش وضعاست و اين حركت در مقوله وضع محسوب مى‏شود .

2- مدار حركت ممكن است‏حركت‏شى‏ء در بستر واحد به شكلهاى گوناگونى انجام گيرد مثلاحركت مكانى و انتقالى يك ستاره ممكن است به شكل دايره يا به شكل بيضى انجام پذيرد ياحركت توپ از يك نقطه به نقطه ديگر ممكن است در خط مستقيم يا در خط منحنى واقع شودو از اينروى مفهوم ديگرى را بايد در نظر گرفت كه اخص از مفهوم قبلى باشد و مى‏توان آن رامدار حركت ناميد ولى بايد توجه داشت كه واژه مدار در اينجا معنايى وسيعتر از معناى لغوىمحل دور زدن دارد چنانكه واژه منحنى در بعضى از علوم رياضى معنايى وسيعتر از معناىمعروفش دارد و منحنى نمايش تغيرات ممكن است بصورت خط مستقيم باشد .

3- جهت‏حركت‏حركت‏شى‏ء در مدار واحد نيز ممكن است به صورتهاى مختلفى انجام بگيردمثلا حركت فرفره به دور خودش در مدار دايره محيطش انجام مى‏گيرد ولى ممكن است ازراست به چپ يا از چپ به راست باشد و از اينروى بايد مشخصه ديگرى را براى حركت در نظرگرفت و آن عبارت است از جهت‏حركت .4 سرعت‏حركت‏سرعت مفهومى است كه از نسبت بينزمان حركت و مسافت آن بدست مى‏آيد مثلا ممكن است جسمى فاصله مكانى معينى را در يكدقيقه يا در دو دقيقه بپيمايد و وجه امتياز اين دو حركت‏سرعت آنها است .

5- شتاب ممكن است‏سرعت‏حركتى تدريجا افزايش يا كاهش يابد چنانكه ممكن است‏سرعتآن ثابت بماند در صورت اول حركت تند شونده يا داراى شتاب مثبت و در صورت دوم كندشونده يا داراى شتاب منفى و در صورت سوم يكنواخت‏يا بى‏شتاب يا داراى شتاب صفر ناميدهمى‏شود .

6- فاعل حركت از جمله چيزهايى كه موجب تعدد نوع حركت مى‏شود اختلاف نوع فاعلحركت است مثلا حركتى كه از فاعل ارادى سرمى‏زند اختلاف نوعى با حركتى دارد كه از فاعلطبيعى پديد مى‏آيد هر چند ظاهر آنها تفاوتى نداشته باشد همچنين تعدد شخص فاعلموجب تعدد شخص حركت مى‏گردد چنانكه تعدد نيروهايى كه متعاقبا از دو موتور هواپيماپديد مى‏آيد موجب تعدد حركت آن مى‏شود هر چند دو حركت مزبور متصل و بدون فاصلهزمانى باشد و بنظر سطحى حركت واحدى بشمار آيد

لوازم حركت

فلاسفه شش چيز را از لوازم حركت‏شمرده‏اند مبدا منتهى زمان مسافت موضوع متحرك فاعلمحرك .

1 و 2- مبدا و منتهى براى لزوم مبدا و منتهى براى هر حركتى به بعضى از تعريفات آن استنادشده است مثلا لازمه خروج تدريجى از قوه به فعل اين است كه در آغاز قوه‏اى وجود داشتهباشد و در پايان حركت فعليتى تحقق يابد پس مى‏توان قوه و فعل را مبدا و منتهاى حركتبشمار آورد .

ولى بنظر مى‏رسد كه حركت ذاتا اقتضائى نسبت به مبدا و منتهى ندارد و از اينروى فرضحركت نامتناهى و بى آغاز و پايان فرض نامعقولى نيست چنانكه فلاسفه پيشين حركت افلاكرا ازلى و ابدى مى‏شمرده‏اند از اينروى براى تطبيق مبدا و منتهى بر حركت آنها تكلفاتى انجامگرفته است و مى‏توان گفت كه مبدا و منتهى ويژه حركات محدود است و لازمه محدوديت آنهامى‏باشد نه لازمه حركت بودن آنها چنانكه هر امتداد محدودى داراى مبدا و منتهايى است وشايد منشا معتبر دانستن مبدا و منتهى براى حركت اين است كه خواسته‏اند بدين وسيلهجهت‏حركت را تعيين كنند .

به هر حال نمى‏توان مبدا و منتهى را از لوازم همه حركات بشمار آورد .

لازم به تذكر است كه كسانى كه مبدا و منتهى را از لوازم حركت‏شمرده‏اند آنها را داخل درمتن حركت ندانسته‏اند زيرا هر جزئى از حركت امتدادى دارد و هر قدر كوچك فرض شودقابل تجزيه خواهد بود و بار ديگر بايد براى آن جزئى آغازين در نظر گرفت و اگر جزئى ازحركت مبدا يا منتهاى حركت ناميده شود وصفى نسبى و اضافى براى آن خواهد بود .

اما قوه و فعل را مبدا و منتهاى حركت‏شمردن خالى از مسامحه نيست زيرا عنوانهاى مبدا ومنتهى از طرف حركت انتزاع مى‏شود و حكم نقطه را نسبت به خط و آن را نسبت به زمان داردو حيثيتى عدمى بشمار مى‏رود بخلاف قوه و فعل و بويژه فعليت كه نمى‏توان آنها را امورىعدمى انگاشت .

افزون بر اين ضرورت لحاظ قوه و فعل در حركت ثابت نيست و مى‏توان گفت كه براى انتزاعمفهوم حركت در نظر گرفتن چيزى جز تدريجى بودن وجود جوهر يا عرض لزومى ندارد و ازاينروى وجه امتياز ديگرى براى نخستين تعريف حركت تغير تدريجى ثابت مى‏شود .

3- زمان قبلا اشاره شد كه تدريجى بودن امرى بدون انطباق آن بر زمان امكان ندارد و ازاينروى امتداد منطبق بر زمان را از مقومات حركت بشمار آورديم بلكه از اين نظر كه زمان وحركت از عوارض تحليليه وجودهاى سيال هستند مى‏توان آنها را دو رويه يك سكه دانست .

4- مسافت منظور فلاسفه از مسافت‏حركت مقوله‏اى است كه حركت به آن نسبت داده مى‏شودمانند نسبت‏حركت وضعى به مقوله وضع و نسبت‏حركت انتقالى به مقوله اين .

مسافت مانند كانالى است كه متحرك در آن جريان مى‏يابد و اگر فرض كنيم كه امتداد حركتقطع شود و سكونى در آن پديد آيد مى‏توان گفت كه جسم مزبور در آن كانال قرار دارد و ازاينروى مسافت بر بستر حركت منطبق مى‏شود اما ميان مسافت و بستر حركت مى‏توان فرقظريفى قائل شد و آن اين است كه بستر حركت بر ماهيت نوعيه نيز اطلاق مى‏شود كه هر جزءبالقوه‏اى از حركت فردى از آن بشمار مى‏رود اما مسافت در اصطلاح معروف بر جنس عالى ومقوله اطلاق مى‏شود و به منزله كانال وسيعى است كه كانالهاى جزئى را در بر مى‏گيرد .

توضيح آنكه حركت چنانكه دانستيم از امتداد وجود جوهر يا عرض در گستره زمان انتزاعمى‏شود و ممكن است وجودى كه منشا انتزاع حركت مى‏باشد در جريان حركت تكامل يابد بهگونه‏اى كه از بخشى از آن ماهيت‏خاصى انتزاع شود و از بخش ديگر ماهيتى ديگر مثلا اگرفرض كنيم كه رنگ سيب تدريجا از سبزى به سرخى تحول مى‏يابد از بخشى از اين حركتماهيت عرضى سبزى و از بخشى ديگر ماهيت عرضى سرخى انتزاع مى‏گردد كه دو نوع از رنگشمرده مى‏شوند و رنگ نوعى از كيف محسوس و كيف محسوس نوعى از مقوله كيف بشمارمى‏رود و مسافت اين حركت همان مقوله كيف است اما بستر حركت در مورد تحول فردى ازيك ماهيت نوعيه به فرد ديگرى هم اطلاق مى‏شود مثلا حركت‏يكنواخت جسمى از مكانى بهمكان ديگر مستلزم پديد آمدن انواعى از مقوله اين نيست بلكه همواره فردى به فرد مشابهديگرى تبديل مى‏شود با صرف نظر از مسامحه‏اى كه در تعبير فرد در مورد اجزاء بالقوه حركتوجود دارد و همچنين مسامحه‏اى كه در اطلاق مقوله بر مفهوم انتزاعى اين شده است .

به هر حال فلاسفه با توجه به اينكه تحول نوعى به نوع ديگر را در جريان حركت جايزدانسته‏اند مقوله را بعنوان كانال كلى براى حركت در نظر گرفته‏اند كه هيچگاه حركت ازمحدوده آن تجاوز نمى‏كند و آن را مسافت ناميده‏اند .

ناگفته نماند كه بعضى از فلاسفه اختلاف نوعى بين اجزاء بالقوه حركت را جايز بلكه لازمدانسته‏اند اما بنظر مى‏رسد كه اختلاف نوعى را تنها در مبدا و منتهاى حركت مى‏توان در نظرگرفت زيرا انتزاع چند ماهيت از اجزاء بالقوه يك حركت مستلزم اين است كه بتوان براى هريك مرز مشخصى را در نظر گرفت و اين نشانه آن است كه حركت مفروض در واقع تركيبى ازچند حركت است هر چند بنظر سطحى حركت واحدى تلقى مى‏شود مثلا هر چند تحول رنگسيب از سبزى به زردى و از زردى به سرخى جريان واحدى بنظر مى‏رسد اما اگر اين رنگها واحيانا رنگهاى ديگرى كه واسطه بين آنها است اختلاف نوعى داشته باشند از مقاطع خاصى ازاين حركت مفروض انتزاع مى‏شوند و فرض مقاطع متعدد به منزله فرض پديد آمدن نقاط درخط و مستلزم گسستگى و تعدد آن است هر چند فاصله زمانى بين مقاطع مفروض نباشد .

5- موضوع يكى ديگر از چيزهايى را كه فلاسفه براى هر حركتى لازم دانسته‏اند موضوعحركت‏يا متحرك است اما بايد دانست كه واژه موضوع در علوم عقلى اصطلاحات متعددى داردكه معروفتر از همه يكى اصطلاح منطقى است كه در برابر محمول بكار مى‏رود و ديگرىاصطلاح فلسفى است كه در مورد جوهر از آن جهت كه محل عرض قرار مى‏گيرد استعمالمى‏شود .

اما اصطلاح اول از معقولات ثانيه منطقى است و بر جزء اول از هر قضيه حمليه اطلاق مى‏شودو حتى مفهوم اجتماع نقيضين در اين قضيه اجتماع نقيضين محال است موضوع آن بشمارمى‏رود و روشن است كه موضوع به اين اصطلاح ربطى به محل بحث ندارد .

و اما اصطلاح دوم مخصوص موضوعات اعراض است و اگر حركت هم عرضى خارجى تلقى شودآنچنانكه شيخ اشراق پنداشته است نيازمند به چنين موضوعى خواهد بود ولى دانستيم كهحركت از قبيل اعراض خارجيه نيست بلكه از قبيل عوارض تحليليه وجود سيال است پساثبات موضوع براى هر حركتى تنها به اصطلاح سومى صحيح است كه شامل منشا انتزاععوارض تحليليه بشود و اما به اصطلاح معروف فلسفى تنها در مورد حركات عرضى لازم استآن هم از جهت عرض بودن نه از جهت‏حركت داشتن .

6- فاعل يا محرك ششمين چيزى كه فلاسفه براى هر حركتى لازم دانسته‏اند محرك يا فاعلحركت است ولى بايد دانست كه فاعل بمعناى علت هستى‏بخش اختصاصى بحركت ندارد و هرموجود معلولى نيازمند به علت فاعلى هستى‏بخش مى‏باشد بلكه اساسا حركت مابازاء عينىخاصى وراى وجود جوهر يا عرضى كه از آن انتزاع مى‏شود ندارد و اين وجود جوهر يا عرضاست كه احتياج به علت هستى‏بخش دارد و مفهوم حركت از نحوه وجود آن انتزاع مى‏گردد وجعل تاليفى به آن تعلق نمى‏گيرد و به ديگر سخن ايجاد جوهر يا عرض سيال عينا همان ايجادحركت جوهرى يا عرضى است و اما فاعل طبيعى كه ايجاد كننده و هستى‏بخش نيست و بهيك معنى از علل اعدادى بشمار مى‏رود مخصوص پديده‏هاى مادى است كه همگى آنها داراىنوعى تغير و تحول و حركت مى‏باشند ولى چنين فاعلى را تنها براى حركات عرضى مى‏توان درنظر گرفت و در جاى خودش بيان خواهد شد كه حركت جوهريه نياز به چنين فاعلى ندارد

خلاصه

1- مقومات حركت عبارت است از:

الف- وحدت منشا انتزاع و بتبع آن وحدت خود حركت .

ب- امتداد حركت در طول زمان .

ج- قابليت قسمت آن تا بى‏نهايت .

2- بستر حركت مفهومى است كه قابل صدق بر همه مقاطع مفروض آن است .

3- مدار حركت عبارت است از محدوده معينى كه حركت در آن انجام مى‏گيرد .

4- جهت‏حركت مفهومى است كه از كيفيت ترتب اجزاء بالقوه آن بر يكديگر انتزاع مى‏شودمانند اينكه از راست به چب يا بالعكس باشد .

5- سرعت‏حركت از نسبت بين زمان و مسافت آن بدست مى‏آيد .

6- شتاب حركت عبارت است از افزايش يا كاهش تدريجى سرعت آن و به لحاظ شتاب است كهحركت تقسيم به تند شونده و كند شونده و يكنواخت مى‏گردد .

7- از مشخصات حركت نوع فاعل آن است مانند حركت ارادى و طبيعى .

8- هر حركت محدودى مبدا و منتهايى خواهد داشت اما اگر حركتى نامتناهى باشد مبدا ومنتهايى نخواهد داشت .

9- مبدا و منتهى مفاهيمى است كه از طرف حركت انتزاع مى‏شود و بمنزله نقطه آغاز و پايانبراى خط است و از اينروى قوه و فعل را نمى‏توان مبدا و منتهاى حركت دانست .

10- براى انتزاع مفهوم حركت كافى است كه تدريجى بودن وجود جوهر يا عرض را در نظربگيريم و لحاظ قوه و فعل براى آن ضرورتى ندارد .

11- مبدا و منتهى داخل در متن حركت نيست و اگر براى حركت جزء اول يا آخرى را در نظربگيريم مى‏توانيم آنها را مبدا و منتهاى نسبى بشماريم .

12- مسافت بمنزله كانالى است كه شى‏ء متحرك در آن جريان مى‏يابد و اصطلاح معروف آنمخصوص مقوله‏اى است كه حركت به آن نسبت داده مى‏شود مانند مقوله وضع براى حركتوضعى و مقوله اين براى حركت انتقالى .

13- ماهيتى كه اجزاء بالقوه حركت افرادى از آن تلقى مى‏شود را مى‏توان بستر حركت دانستبر خلاف مسافت كه معمولا بر مقوله و جنس عالى اطلاق مى‏شود .

14- ممكن است موجود متحرك در جريان حركت تكامل يابد به گونه‏اى كه از مبدا آن ماهيتىانتزاع شود و از منتهاى آن ماهيتى ديگر و در اين صورت جنس آن دو ماهيت بسترركت‏خواهد بود مانند جنس رنگ كه بستر حركت‏سيب از زردى به سرخى بشمار مى‏رود .

15- بعضى از فلاسفه اختلاف نوعى بين اجزاء بالقوه حركت را نيز جايز بلكه لازم دانسته‏اند امابنظر مى‏رسد كه در چنين مواردى چندين حركت بدون فاصله زمانى انجام مى‏گيرد .

16- موضوع به اصطلاح منطقى مربوط به قضيه است و به اصطلاح معروف فلسفى مخصوصاعراض خارجيه مى‏باشد و حركت از آن جهت كه از عوارض تحليليه بشمار مى‏رود موضوعى بهاين معنى نخواهد داشت و فقط مى‏توان براى اعراضى كه متصف به حركت مى‏شوند چنينموضوعى را در نظر گرفت اما اگر موضوع را بمعنايى در نظر بگيريم كه شامل منشا انتزاععوارض تحليليه بشود براى هر حركت موضوع و متحركى به اين معنى لازم خواهد بود .

17- فاعل هستى‏بخش براى هر معلولى لازم است اما حركت وجودى مستقل از منشا انتزاعشندارد تا فاعل هستى‏بخش براى آن لازم باشد .

18- فاعل طبيعى براى حركات عرضى لازم است ولى حركت جوهريه نيازى به چنين فاعلىندارد

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation