درس شصت و پنجم - صفات الهى
شامل:مقدمهحدود شناختخدانقش عقل در شناختخداصفات ثبوتيه و سلبيهصفات ذاتيه و فعليه
مقدمه
در باره حد توانايى انسان بر شناختخداى متعال و صفاتى كه مىتوان به ذات الهى نسبت دادگرايشهاى مختلفى وجود دارد كه بعضى در طرف افراط و برخى در طرف تفريط قرار مىگيردمثلا بعضى به استناد پارهاى از آيات و روايات متشابه صفات و افعال موجودات مادى مانند غم وشادى و رفتن و آمدن و نشستن و برخاستن را نيز به خداى متعال نسبت دادهاند كه اصطلاحامجسمه قائلين به صفات جسمانى و مشبهه تشبيه كنندگان خدا به مخلوقات ناميده شدهاند وبعضى ديگر مطلقا قدرت انسان را بر شناختن ذات و صفات خداى متعال نفى كردهاند و بهدستهاى ديگر از آيات و روايات تمسك نمودهاند و براى صفات و افعالى كه به خداى متعالنسبت داده مىشود معانى سلبى در نظر گرفتهاند و مثلا علم را به نفى جهل و قدرت را به سلبعجز تاويل كردهاند و حتى بعضى تصريح كردهاند كه نسبت دادن وجود هم به خداى متعالمعنايى جز نفى عدم ندارد .
در اين ميان گرايش سومى وجود دارد كه راهى را ميان تشبيه افراطى و تنزيه تفريطىبرمىگزيند و اين گرايش موافق عقل و مورد تاييد پيشوايان معصوم ع است و اينك به توضيحىپيرامون اين گرايش مىپردازيم
حدود شناختخدا
قبلا گفته شد كه معرفتخداى متعال به دو قسم تقسيم مىشود معرفتحضورى و شهودى ومعرفتحصولى و عقلانى اما معرفتحضورى داراى مراتب متفاوتى است و مرتبه نازله آن در هرانسانى موجود است و با تكامل نفس و تمركز توجه قلب قوت مىيابد تا برسد به مرتبه معرفتاولياء خدا كه او را بيش از هر چيز و پيش از هر چيز با چشم دل مىبيند ولى به هر حالعرفتحضورى هر عارفى به اندازه ارتباط وجودى و قلبى او با خداى متعال است و هيچگاه هيچكس نمىتواند احاطه بر ذات الهى پيدا كند و او را آنچنانكه خودش مىشناسد بشناسد و دليلآن روشن است زيرا هر موجودى غير از ذات مقدس الهى از نظر مرتبه وجودى متناهى استهر چند از نظر زمان يا بعضى ديگر از شؤون وجودى نامتناهى باشد و احاطه متناهى برنامتناهى محال است .
و اما معرفتحصولى و عقلانى بوسيله مفاهيم ذهنى حاصل مىشود و مرتبه آن تابع قدرتذهن بر تحليلات دقيق و درك مفاهيم ظريف عقلى است و اين نوع معرفت است كه با آموختنعلوم عقلى قابل تكامل مىباشد و در عين حال صفاى نفس و تزكيه قلب و تهذيب اخلاق ووارستگى از آلودگيهاى مادى و حيوانى نقش مهمى را در تعالى آن ايفاء مىكند و به هر حالهمه تكاملهاى معنوى و عقلانى در گرو توفيق الهى است
نقش عقل در شناختخدا
بدون ترديد ابزار كار عقل مفاهيم ذهنى است و اساسا عقل همان نيروى درك كننده مفاهيمكلى است مفاهيم عقلى چنانكه در بخش شناختشناسى گذشت به دو دسته كلى تقسيممىشوند يك دسته مفاهيم ماهوى يا معقولات اولى كه بطور خودكار از مدركات جزئى وشخصى انتزاع مىشود و از حدود وجودى آنها حكايت مىكند و يك دسته مفاهيمى است كه بافعاليتخود عقل بدست مىآيد و هر چند از نوعى ادراك شخصى و حضورى مايه مىگيرد ولىدر چارچوبه حدود آن محدود نمىگردد و قابل توسعه و تضييق مىباشد .
همه شناختهاى عقلانى در باره وجود و مراتب آن و هر چيزى كه از سنخ ماهيات نيست وهمچنين در باره ماوراء طبيعت به كمك اين مفاهيم حاصل مىشود چنانكه مفاهيم عدمى وسلبى هم از همين قبيل مىباشد .
با توجه به اين نكته روشن مىشود كه مفاهيم ماهوى كه نشانگر محدوديتهاى موجوداتامكانى هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيستند و اما ديگر مفاهيم عقلى در صورتى كه ازوسعت و كليت كافى برخوردار و از شوائب نقص و امكان بركنار باشند مىتوانند وسيلهاى براىشناخت صفات و افعال الهى قرار بگيرند چنانكه مفاهيم واجب الوجود و خالق و رب و سايراسماء حسناى الهى از همين قبيلاند ولى بايد توجه داشت كه اين مفاهيم نوعا مشكك و داراىمصاديق مختلف هستند و مصداق اين مفاهيم در مورد خداى متعال با ساير مصاديق تفاوتدارد تفاوتى كه به هيچ وجه قابل سنجش و اندازهگيرى نيست زيرا تفاوتى است بين متناهى ونامتناهى .
و به همين جهت پيشوايان معصوم ع در مقام تعليم صفات خداى متعال اين مفاهيم را با قيدتنزيه و نفى مشابهت با صفات مخلوقين بكار مىبردهاند و مثلا مىفرمودهاند: عالم لا كعلمناقادر لا كقدرتنا و همين است معناى كلام خداى متعال (ليس كمثله شىء)
صفات ثبوتيه و سلبيه
مفاهيم را بطور كلى مىتوان به مفاهيم ثبوتى و مفاهيم سلبى تقسيم كرد مفاهيم ثبوتى گاهىاز موجودات محدود يا حيثيت محدوديت و نقص آنها حكايت مىكنند بگونهاى كه اگر از جهتمحدوديت و نقص آنها صرف نظر شود به مفاهيم ديگرى تبديل مىشوند مانند همه مفاهيمماهوى و يك دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشانگر ضعف مرتبه وجود و نقص و محدوديت آناست نظير مفاهيم قوه و استعداد بديهى است چنين مفاهيمى را نمىتوان براى خداى متعالاثبات كرد ولى سلب آنها را مىتوان بعنوان صفات سلبيه قلمداد كرد مانند سلب شريك وتركيب و جسميت و زمان و مكان .
يك دسته ديگر از مفاهيم ثبوتى از كمالات وجود حكايت مىكنند و متضمن هيچ جهت نقص ومحدوديتى نيستند گو اينكه ممكن است بر مصاديق محدودى هم اطلاق شوند مانند مفهومعلم و قدرت و حيات اينگونه مفاهيم را با شرط عدم محدوديت مصداق مىتوان بعنوان صفاتثبوتيه به خداى متعال نسبت داد و سلب آنها صحيح نخواهد بود زيرا لازمهاش سلب كمال ازموجود بىنهايت كامل است .
بنا بر اين همه مفاهيمى را كه حكايت از كمالات وجودى مىنمايند و متضمن معناى نقص ومحدوديتى نيستند مىتوان بعنوان صفات ثبوتيه براى خداى متعال اثبات كرد و همچنينسلب همه مفاهيمى را كه متضمن نوعى نقص و محدوديت هستند مىتوان از صفات سلبيهواجب الوجود بشمار آورد و اگر تاكيدى بر عدم استعمال اسماء جعلى در مورد خداى متعالشده بدين جهت است كه مبادا مفاهيمى بكار گرفته شود كه متضمن معناى نقص و محدوديتباشد .
و اما كسانى كه صفات ثبوتيه خداى متعال را هم به معناى سلبى تاويل كردهاند پنداشتهاند كهبدين وسيله مىتوانند به تنزيه مطلق دستيابند و از نسبت دادن مفاهيمى كه در موردممكنات هم بكار مىرود به خداى متعال خوددارى كنند در صورتى كه اولا سلب يكى ازنقيضين در حكم اثبات ديگرى است و اگر ملتزم به اثبات نقيض ديگر نشوند مىبايست ارتفاعنقيضين را تجويز كنند و ثانيا هنگامى كه مثلا علم تاويل به نفى جهل مىشود در واقع معناىعدمى جهل از ساحت الهى سلب مىگردد و تصور اين معناى عدمى بدون تصور مقابل آن علمممكن نيست پس بايستى در رتبه مقدم علم را اثبات كرده باشند
صفات ذاتيه و فعليه
صفاتى كه به خداى متعال نسبت داده مىشود يا مفاهيمى است كه از ذات الهى با توجه بهنوعى از كمال وجودى انتزاع مىشود مانند علم و قدرت و حيات و يا مفاهيمى است كه عقل ازمقايسه بين ذات الهى و مخلوقاتش با توجه به نوعى رابطه وجودى انتزاع مىكند مانندخالقيت و ربوبيت دسته اول را صفات ذاتيه و دسته دوم را صفات فعليه مىنامند و گاهى صفاتذاتيه را به اين صورت تعريف مىكنند صفاتى كه از مقام ذات انتزاع مىشود و صفات فعليه را بهاين صورت صفاتى كه از مقام فعل انتزاع مىشود .
نسبت دادن صفات ذاتيه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از ذات الهى امر ديگرى دردرون ذات يا بيرون از آن وجود دارد بگونهاى كه بتوان ذات را جداى از آنها و فاقد آنها در نظرگرفت آنچنانكه مثلا در مورد ماديات مىتوان آنها را فاقد رنگ و بوى و شكل خاص تصور كرد بهديگر سخن صفات الهى امورى زائد بر ذات و مغاير با آن نيستند بلكه عقل هنگامى كه كمالى ازكمالات وجودى مانند علم يا قدرت را در نظر مىگيرد بالاترين مرتبه آن را براى ذات الهىاثبات مىكند زيرا وجود او در عين بساطت و وحدت واجد همه كمالات نامتناهى مىباشد وهيچ كمالى را نمىتوان از او سلب كرد و به عبارت سوم صفات ذاتيه واجب الوجود مفاهيمىاست عقلى كه از مصداق واحدى انتزاع مىشوند بدون اينكه نشانه هيچگونه تعدد و كثرتىبراى ذات الهى باشند و گاهى از اين حقيقت اينگونه تعبير مىشود كه كمال التوحيد نفىالصفات عنه چنانكه از امير مؤمنان على ع نقل شده است .
در اين زمينه دو گرايش افراطى و تفريطى نيز وجود دارد از يك سوى اشاعره صفات الهى راامورى خارج از ذات و در عين حال ناآفريده پنداشته قائل به قدماء ثمانيه شدهاند و از سوىديگر معتزله قائل به نفى صفات شده اسناد آنها را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كردهاند .
ولى لازمه قول اول اين است كه يا العياذ بالله شرك در وجوب وجود را بپذيرند و يا اينكه قائلبه وجود موجوداتى شوند كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود .
چنانكه لازمه قول دوم اين است كه ذات الهى فاقد كمالات وجودى باشد مگر اينكه سخن آنانرا حمل بر نارسائى تعبير كنيم و منظور ايشان را نفى صفات زائد بر ذات بدانيم .
همچنين نسبت دادن صفات فعليه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از وجود او ووجود مخلوقاتش امر عينى ديگرى بنام صفت فعلى تحقق مىيابد و خداى متعال به آنموصوف مىگردد بلكه همه اين صفات مفاهيمى است اضافى كه عقل از مقايسه خاصى بينوجود خداى متعال و وجود مخلوقاتش انتزاع مىكند مثلا هنگامى كه وابستگى وجودمخلوقات را به خداى متعال در نظر مىگيرد مفاهيم خالق و فاطر و مبدع را با عنايتهاىخاصى انتزاع مىكند .
بنا بر اين ويژگى صفات فعليه اين است كه براى انتزاع آنها مىبايست وجود مخلوقات را ازديدگاه خاصى در نظر گرفت و به ديگر سخن قوام اين صفات به اضافه و لحاظ رابطه بين خدا وخلق است اضافهاى كه قائم به طرفين مىباشد و با نفى يكى از طرفين موردى نخواهد داشت واز اين روى گاهى اين صفات را صفات اضافيه مىنامند .
حاصل آنكه صفات فعليه را نمىتوان عين ذات الهى دانست چنانكه نمىتوان براى آنها ما بازاءعينى خاصى در نظر گرفت .
نكته شايان توجه اين است كه پديدههاى مادى داراى حدود و قيود زمانى و مكانى هستند واين حدود و قيود در اضافه و رابطهاى كه بين آنها و خداى متعال در نظر گرفته مىشود تاثيرمىگذارد و در نتيجه افعال متعلق به آنها هم به يك معنى مقيد به زمان و مكان مىگردد مثلاگفته مىشود كه خداى متعال فلان موجودى را در فلان زمان و فلان مكان آفريد اما اين حدودو قيود در واقع به مخلوقات باز مىگردد و ظرف تحقق مخلوق و شؤون آن بشمار مىرود نهاينكه مستلزم نسبت زمان و مكان به خداى متعال باشد .
به ديگر سخن افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى داراى دو حيثيت استيكى حيثيتانتساب به مخلوقات و از اين نظر متصف به قيود زمانى و مكانى مىشود و ديگرى حيثيتانتساب به خداى متعال و از اين نظر منسلخ از زمان و مكان مىباشد و اين نكتهاى است درخور دقت فراوان و كليد حل بسيارى از مشكلات .
نكته ديگر آنكه اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا آنها در نظر بگيريم و مثلا خالق را بمعناىكسى كه قدرت بر آفرينش دارد كون الواجب بحيثيخلق اذا شاء معنى كنيم نه كسى كه كارآفرينش را انجام داده است در اين صورت بازگشت آنها به صفات ذاتيه خواهد بود
خلاصه
1- در مورد شناختن صفات خداى متعال سه گرايش وجود دارد يكى گرايش تشبيه و ديگرىگرايش تعطيل و سومى گرايش ميانه كه مورد تاييد عقل و نقل است .
2- معرفتحضورى به خداى متعال داراى درجات متفاوتى است ولى عاليترين درجهاى هم كهبراى مخلوقات حاصل مىشود بمعناى احاطه بر ذات الهى نيست .
3- معرفتحصولى به خداى متعال از راه مفاهيم عقلى تجريد شده از خصوصيات نقص وامكان حاصل مىشود .
4- همه مفاهيم ماهوى و آن دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشان دهنده نوعى نقص ومحدوديت در موجودات هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيست .
5- صفات ثبوتيه الهى عبارت است از مفاهيمى كه دلالت بر كمال وجود مىكند و متضمنهيچ معناى عدمى و امكانى نيست .
6- صفات سلبيه الهى عبارت است از سلب مفاهيمى كه دلالت بر نوعى نقص و محدوديت دارد .
7- بازگرداندن صفات ثبوتيه به معانى سلبيه صحيح نيست زيرا اولا سلب يكى از نقيضين درحكم اثبات ديگرى است و ثانيا سلب مفاهيمى مانند جهل و عجز كه از امور عدمى هستندمستلزم اثبات مقابل آنها مانند علم و قدرت در مرتبه مقدم است .
8- صفات ذاتيه عبارت است از مفاهيمى كه از ذات الهى با توجه به نوعى كمال وجودى انتزاعمىشود مانند علم و قدرت و حيات .
9- صفات فعليه عبارت است از مفاهيمى كه از مقايسه خداى متعال با مخلوقاتش انتزاعمىشود مانند خالقيت و ربوبيت .
10- اثبات صفات ذاتيه براى خداى متعال بمعناى اثبات امور عينى ديگرى غير از ذات نيستبلكه همه آنها مفاهيمى است كه از مصداق واحدى انتزاع مىشود و بعبارت ديگر صفات ذاتيهعين ذات الهى است .
11- اشاعره صفات ذاتيه را امورى خارج از ذات و ناآفريده مىدانند و قائل به قدماء ثمانيهشدهاند .
12- اين قول يا مستلزم تعدد واجب الوجود و يا مستلزم اثبات موجوداتى است كه نه واجبالوجود هستند و نه ممكن الوجود .
13- معتزله قائل به نفى صفات شدهاند و اسناد صفات ذاتيه را به خداى متعال نوعى مجازتلقى كردهاند .
14- لازمه قول ايشان اين است كه ذات الهى فاقد كمالات باشد مگر اينكه آن را حمل بر نفىصفات زائد بر ذات نماييم .
15- در مورد صفات فعليه هم غير از ذات الهى و مخلوقات امور عينى ديگرى كه مابازاء اينصفات شمرده شوند وجود ندارد و بعبارت ديگر اين صفات نه عين ذات الهى هستند و نه حاكىاز امور عينى ديگر .
16- چون قوام صفات فعليه به اضافه بين خالق و مخلوق است بدون در نظر گرفتن يكى ازطرفين اضافه انتزاع نمىشود .
17- افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى از نظر انتساب به اين متعلقات داراى قيود زمانىو مكانى و از نظر انتساب به خداى متعال منسلخ از اين قيود است .
18- اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا ذاتى آنها در نظر بگيريم بازگشت آنها به صفات ذاتيهاست مانند اينكه خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد در نظر بگيريم