بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

درس چهل و ششم - ماده و صورت

شامل:نظريات فلاسفه در باره ماده و صورتدليل نظريه ارسطوئياننقد

نظريات فلاسفه در باره ماده و صورت

تا كنون سه نوع جوهر مجرد و يك نوع جوهر مادى را مورد بحث قرار داديم و وجود آنها رااثبات كرديم ولى قبلا از پيروان مشائين نقل كرديم كه جوهر جسمانى را مركب از دو جوهرديگر بنام ماده و صورت مى‏دانند كه اولى حيثيت قوه اجسام و ديگرى حيثيت فعليت آنهاستاينك به بررسى اين نظريه مى‏پردازيم اما پيش از هر چيز بايد يادآور شويم كه ماده بمعناىزمينه پيدايش موجود جديد و پذيرنده فعليت آن تقريبا مورد قبول همه فيلسوفان استچنانكه مثلا آب را ماده بخار يا خاك را ماده نبات و حيوان يا دانه و هسته گياه را ماده آنمى‏نامند و موجودى كه ماده موجودات ديگر باشد ولى خودش از ماده قبلى پديد نيامده بهاصطلاح داراى وجود ابداعى و بى‏نياز از علت مادى باشد را ماده المواد يا هيولاى اولىمى‏خوانند و اختلاف نظر ارسطوئيان با ديگران در اين است كه آيا هيولاى اولى جوهرفعليت‏دارى است كه مى‏توان آن را نوعى جوهر جسمانى دانست‏يا اينكه قوه محض و فاقد هرگونه فعليتى است و ويژگى آن تنها پذيرش صورتهاى جسمانى است نظر ارسطوئيان همينوجه دوم است كه بسيارى از بزرگان فلاسفه اسلامى مانند فارابى و ابن سينا و ميرداماد به آنقائل شده‏اند و صدرالمتالهين نيز در بسيارى از موارد از آنان پيروى كرده است گو اينكه درپاره‏اى از موارد هيولى را امرى عدمى ناميده و در برخى از موارد آن را بعنوان سايه‏اى ياد كردهكه عقل براى موجودات جسمانى در نظر مى‏گيرد ولى وجود حقيقى ندارد چنانكه مفهوم سايهاز روشنايى ضعيف انتزاع مى‏شود و وجودى وراى نور ندارد. (1) و بعضى از انديشمندان نسبتدادن قول مزبور را به خود ارسطو صحيح ندانسته‏اند . (2)

اما بفرض وجود هيولاى اولى بعنوان يك جوهر فاقد فعليت بنظر مى‏رسد كه ماده و صورت رادر كنار جسم قرار دادن و آنها را در عرض هم از انواع جواهر شمردن مناسب نيست و شايدبهتر اين بود كه ماده و صورت را بعنوان دو نوع از جوهر مادى بحساب مى‏آوردند و توضيحمى‏دادند كه ماده نخستين قابل انفكاك از صورت جسميه نيست و مجموع مركب از آنها جسمناميده مى‏شود ولى مطلب اساسى اين است كه وجود جوهرى كه ذاتا فاقد هر گونه فعليتىباشد قابل اثبات نيست و بنظر مى‏رسد كه در اين مسئله حق با شيخ اشراق و علامه طوسى وديگر فيلسوفانى است كه وجود چنين قسمى از جوهر را انكار كرده‏اند .

با انكار هيولاى اولى بعنوان جوهر فاقد هر گونه فعليت جايى براى اثبات نوع ديگرى از جوهركه نخستين صورت براى هيولاى اولى و فعليت‏بخش به آن باشد باقى نمى‏ماند زيرا طبق ايننظر كه به افلاطونيان نسبت داده شده نخستين ماده جوهر فعليت‏دارى است كه مركب ازماده و صورت نمى‏باشد نهايت اين است كه صورتهاى جديدى متناوبا يا مجتمعا در آن تحققمى‏يابد چنانكه صورت عنصرى خاصى در آن پديد مى‏آيد و با رفتن آن صورت عنصرى ديگرىجايگزين مى‏شود اما صورت عنصرى با صورت معدنى و صورت نباتى مجتمعا بوجود مى‏آيند وهمگى در جوهر جسم حلول مى‏نمايند يعنى اجزاء آنها دقيقا بر يكديگر منطبق مى‏شوند ولىدر همه اين تحولات جسم بعنوان يك جوهر فعليت‏دار همواره باقى مى‏ماند هر چند بعضى ازفلاسفه جوهر بودن صورتهاى جديد را انكار كرده‏اند و آنها را تنها بعنوان اعراضى براى جسمپذيرفته‏اند . (3)

در صورتى كه هيولاى بدون فعليت انكار شود اما صورتهاى نوعيه بعنوان انواعى از جوهرپذيرفته شوند مى‏توان جوهر جسمانى را به دو نوع كلى تقسيم كرد يكى جوهرى كه احتياج بهمحلى ندارد كه در آن حلول نمايد و آن همان جسم است و ديگرى جوهرى كه احتياج به جوهرديگرى دارد كه در آن حلول نمايد و به اصطلاح منطبع در آن گردد و آن عبارت است ازصورتهاى نوعيه مانند صورتهاى عنصرى و معدنى و نباتى اما با انكار جوهريت اينگونه صورتهاجوهر جسمانى و مادى منحصر به جسم خواهد بود

دليل نظريه ارسطوئيان

ارسطوئيان كه قائل به هيولاى اولى بعنوان جوهر فاقد فعليت هستند دو دليل قريب الماخذآورده‏اند كه يكى بنام برهان قوه و فعل و ديگرى بنام برهان وصل و فصل ناميده مى‏شود وحاصل آنها اين است .

در اجسام تغييراتى از قبيل اتصال و انفصال و تبديل و تبدلات جوهرى و عرضى پديد مى‏آيدمثلا جسم پيوسته و يكپارچه‏اى تبديل به دو جسم منفصل و جداگانه مى‏گردد يا آب تبديل بهبخار مى‏شود يا هسته درخت تبديل به درخت مى‏گردد بدون شك در اين تحولات گوناگونچنان نيست كه موجود اول بكلى معدوم شود و يك يا چند موجود ديگر از نيستى محضبوجود بيايد بلكه يقينا چيزى از موجود قبلى در موجود بعدى باقى مى‏ماند اما آنچه باقىمى‏ماند صورت و فعليت موجود قبلى نيست پس ناچار جوهر ديگرى در ميان آنها وجود داردكه رابطه وجودى آنها را با يكديگر حفظ مى‏كند و خودش ذاتا اقتضاء هيچ فعليتى را ندارد و بههمين جهت فعليتهاى مختلف و گوناگون را مى‏پذيرد بدين ترتيب وجود جوهرى ثابت مى‏شودكه هيچ فعليتى ندارد و ويژگى آن پذيرش و قبول صورتهاست و بتعبير فلسفى قوه محض است .

به ديگر سخن هر موجود جسمانى داراى دو حيثيت است‏يكى حيثيت فعليت و واجديت وديگرى حيثيت قوه و فاقديت نسبت به فعليتهاى آينده و اين دو حيثيت مباين با يكديگرهستند پس هر موجود جسمانى مركب از دو امر عينى متباين مى‏باشد و چون ممكن نيستكه وجود جوهر مركب از دو عرض يا يك جوهر و يك عرض باشد ناچار داراى دو جزء جوهرىخواهد بود كه يكى حيثيت فعليت و ديگرى حيثيت قوه آن مى‏باشد .

اين دليل را مى‏توان به اين صورت نيز تقرير كرد يا آن را دليل ديگرى تلقى نمود هر جسمىامكان تبديل شدن به نوع ديگرى از اجسام را دارد مانند تبديل شدن عنصرى به عنصر ديگر ياتبديل شدن عنصر يا عناصرى به مواد معدنى يا نباتات و حيوانات قوه و فعل چنانكه هرجسمى امكان تبديل شدن به دو يا چند جسم ديگر از نوع خودش را دارد وصل و فصل اينامكان تبديل و تغيير نوعى كيفيت است كه بنام كيفيت استعدادى يا امكان استعدادى ناميدهمى‏شود و قابل شدت و ضعف و كمال و نقص است چنانكه استعداد جنين براى تبديل شدن بهيك موجودى ذى‏روح بيش از استعداد نطفه مى‏باشد .

اين عرض نياز به يك موضوع جوهرى دارد ولى نمى‏توان موضوع آن را جوهرى فعليت‏داردانست زيرا بايد براى چنان جوهرى امكان پيدايش چنين كيفيتى را در نظر گرفت و امكانمفروض كيفيت ديگرى مسبوق به امكان سومى خواهد بود و همچنين تا بينهايت و لازمه‏اشاين است كه براى تبديل شدن هر موجودى به موجود ديگر و پيدايش هر جوهر يا عرضجديدى بينهايت اعراض تحقق يابد كه هر كدام تقدم زمانى بر ديگرى داشته باشد پس ناچاربايد حامل اين عرض را جوهرى دانست كه خودش عين قوه و امكان و استعداد باشد وهيچگونه فعليتى نداشته باشد

نقد

دلايل ذكر شده از اتقان كافى برخوردار نيست و همگى آنها كمابيش قابل مناقشه مى‏باشد اماچون مفهوم محورى در همه آنها مفهوم تبديل و تبدل است‏خوبست نخست توضيح مختصرىپيرامون آن بدهيم هر چند تفصيل مطلب در مبحث تغيير و حركت‏خواهد آمد . (4)

تبديل و تبدل به چند صورت قابل فرض است كه مهمترين فرضهاى مربوط به اين مبحثعبارت است از:

الف- تبديل و تبدل اعراض مانند تغيير يافتن رنگ سيب از سبزى به زردى و از زردى بهسرخى .

لازم به تذكر است كه بنظر امثال شيخ اشراق تبديل و تبدل انواع از همين قبيل مى‏باشد زيراايشان صورتهاى نوعيه را از قبيل اعراض مى‏دانند همچنين تبديل شدن آب به بخار و بالعكسبنظر فيزيكدانان جديد از قبيل دور و نزديك شدن ملكولها است نه از قبيل تغييرات جوهرى .

ب- پيدايش صورت جوهرى جديد در ماده مانند پيدايش صورت نباتى در خاك بنا بر قولارسطوئيان كه صورتهاى نوعيه را از قبيل جواهر مى‏دانند .

ج- زايل شدن صورت جوهرى حادث از ماده مانند تبديل شدن نبات به خاك بنا بر قولايشان .

د- زايل شدن صورت جوهرى سابق و پديد آمدن صورت جوهرى ديگر مانند تبديل شدنعنصرى به عنصر ديگر بر اساس نظريه ايشان .

ه- تعلق جوهرى مجرد به ماده بدون اينكه در آن حلول نمايد زيرا حلول از ويژگيهاى مادياتاست مانند تعلق روح به بدن .

و- قطع تعلق مزبور مانند مردن حيوان و انسان .

با توجه به اين اقسام سست بودن بيان اول روشن مى‏شود زيرا اگر تبديل و تبدل مربوط بهاعراض جسم باشد جوهر جسمانى با فعليت‏خودش محفوظ است و ديگر نيازى به فرض جوهرفاقد فعليت نيست همچنين اگر از قبيل تعلق نفس به بدن يا قطع تعلق آن باشد صورت پنجمو ششم جوهر بدن با فعليت‏خودش باقى است نيز در صورت دوم و سوم كه صورت جوهرىجديدى در جسم حلول نمايد يا از آن زايل شود جوهر سابق محفوظ است تنها در صورتچهارم جاى چنين توهمى وجود دارد كه با زايل شدن صورت قبلى جوهر فعليت‏دارى باقىنمى‏ماند پس امر مشترك بين آنها جوهر فاقد فعليت‏خواهد بود .

ولى بايد بخاطر داشته باشيم كه بنظر فلاسفه صورت جسميه هيچگاه فاسد و زايل نمى‏شود واگر هيولاى اولى هم ثابت‏شود بقاء آن توام با بقاء صورت جسميه مى‏باشد صرفنظر از حركتجوهريه كه در جاى خودش مورد بحث واقع خواهد شد با توجه به اين نكته اين سؤال مطرحمى‏شود كه اگر جسم را يك جوهر بسيط غير مركب از ماده و صورت بدانيم كه صورت ديگرىدر آن حلول كند يا از آن زايل شود چه اشكال عقلى دارد .

ممكن است بيان دوم را پاسخى از اين سؤال تلقى كرد يعنى جسم با فعليت‏خودش نمى‏تواندصورت جديدى را بپذيرد بلكه بايد داراى جزء ديگرى باشد كه خاصيت ذاتى آن پذيرش باشد وذاتا اقتضاء هيچ فعليتى را نداشته باشد .

اما بيان دوم مبنى بر اين است كه حيثيتهاى قوه و فعل دو حيثيت عينى هستند و هر كدام ازآنها مابازاء خارجى خاصى دارند و چون نمى‏توان وجود جسم را مركب از دو عرض يا يك جوهرو يك عرض دانست ناچار بايد آن را مركب از دو جوهر در ازاء اين دو حيثيت بدانيم .

ولى اولا اين مبنى قابل مناقشه است زيرا مفهوم قوه و فعل مانند ديگر مفاهيم اصلى فلسفه ازقبيل معقولات ثانيه فلسفى است كه عقل با عنايت‏خاصى آنها را انتزاع مى‏كند (5) به ديگر سخنهنگامى كه دو امر جسمانى را در نظر بگيريم كه يكى از آنها فاقد ديگرى است چنانكه هستهدرخت فاقد ميوه است ولى مى‏تواند واجد آن بشود مفهوم قوه و قابليت را به موجود اول نسبتمى‏دهيم و هنگامى كه واجد آن شد مفهوم فعليت را از آن انتزاع مى‏كنيم پس اين مفهومها ازقبيل مفاهيم انتزاعى هستند كه از مقايسه دو چيز با يكديگر بدست مى‏آيند و مابازاء عينىندارند و دليلى ندارد كه حيثيت قوه و قبول را يك امر عينى بدانيم و بر اساس آن جوهر و ياحتى عرضى را اثبات كنيم كه ماهيت آن ماهيت قوه و پذيرش باشد چنانكه اثبات رابطه عليتميان موجودات چنين اقتضائى را ندارد كه موجودى داراى ماهيت علت‏يا معلول باشد و ايننيز يكى از موارد خلط بين معقول اول و معقول ثانى است .

حاصل آنكه جوهر جسمانى هنگامى كه با جوهر يا عرض ديگرى كه قابل حلول در آن استمقايسه شود نسبت به حلول آن بالقوه ناميده مى‏شود نه اينكه داراى يك جزء خارجى بنام قوهباشد .

و ثانيا مقدمه دوم قابل منع است زيرا ممكن است كسى وجود خارجى جسم و نه ماهيت آن رامركب از يك جوهر و تعدادى از اعراض بداند مخصوصا بنا بر قول كسانى كه اعراض را از شؤونو مراتب وجود جوهر مى‏دانند پس بفرض اينكه هر يك از دو حيثيت قوه و فعل داراى مابازاءخارجى باشند مى‏توان مابازاء حيثيت فعليت را جوهر جسمانى و مابازاء حيثيت قوه را يكى ازاعراض آن بحساب آورد .

بيان سوم نيز دو مقدمه اساسى دارد يكى آنكه امكان استعدادى از قبيل اعراض خارجى وداراى مفهوم ماهوى است و ديگرى آنكه عروض اين عرض نيز محتاج به قوه و امكان قبلى استپس براى جلوگيرى از تسلسل بايد جوهرى را اثبات كرد كه خودش عين قوه و امكان واستعداد باشد .

ولى اين بيان نيز تمام نيست زيرا اولا امكان استعدادى مفهومى است انتزاعى و نمى‏توان براىآن مابازاء عينى اثبات كرد مثلا معناى اينكه هسته درخت امكان استعدادى براى تبديل شدنبه درخت را دارد اين است كه اگر آب و حرارت و ديگر شرايط لازم فراهم شود تدريجا رشدمى‏كند و ريشه و شاخ و برگ برمى‏آورد پس آنچه عينيت دارد هسته و آب و حرارت و امثالآنهاست و امر عينى ديگرى بنام امكان استعدادى وجود خارجى ندارد و در نتيجه نمى‏توان آنرا از قبيل اعراض خارجى دانست .

و ثانيا بفرض اينكه امكان استعدادى كيفيتى عينى باشد مى‏توان نخستين امكان استعدادى رامعلول جوهر جسمانى شمرد و بدين ترتيب محظور تسلسل را دفع كرد بدون اينكه نيازى بهاثبات قوه جوهرى هيولاى فاقد فعليت باشد .

بر اين قول اشكالات ديگرى نيز وارد است كه براى جلوگيرى از اطاله سخن از ذكر آنهاخوددارى مى‏كنيم و تنها اين نكته را يادآور مى‏شويم كه موجوديت همگام با فعليت داشتناست بلكه در حقيقت عين يكديگرند و از اينروى اساسا فرض موجودى كه فاقد فعليت باشدفرض صحيحى بنظر نمى‏رسد و فرض اينكه هيولى در سايه صورت فعليت بيابد با ويژگى ذاتىآن كه نداشتن فعليت و قوه محض بودن است‏سازگار نيست .

ممكن است گفته شود كه قوه محض بودن هيولى نظير امكان ذاتى براى هر ماهيتى است كهاز آن جدا شدنى نيست و در عين حال در سايه علت وجوب بالغير مى‏يابد .

ولى بايد توجه داشت كه امكان ذاتى براى ماهيت‏يك صفت عقلى محض است كه مابازاءخارجى ندارد چنانكه خود ماهيت امرى است اعتبارى اما در مورد هيولى فرض اين است كهجوهرى است‏خارجى كه وجود آن قوه محض است و شايد به همين جهت صدرالمتالهينهيولى را امرى عقلى و عدمى ناميده است دقت‏شود

خلاصه

1- فرق اساسى نظريه ارسطوئيان با ديگران اين است كه آنان نخستين ماده را جوهرى فاقدهر گونه فعليت مى‏شمارند بخلاف ديگران كه براى ماده‏المواد هم فعليت قائل هستند فعليتىكه در جريان تحولات باقى مى‏ماند .

2- با نفى هيولاى ارسطوئى صورت جسميه هم بعنوان نوع خاصى از جوهر نفى مى‏شود .

3- مشهور ميان فلاسفه اين است كه صورتهاى نوعيه غير از نفوس جوهرهاى جسمانى هستندكه در جوهر ديگرى حلول مى‏كنند يعنى اجزاء آنها دقيقا بر يكديگر منطبق مى‏شود ولى شيخاشراق به پيروى از فلاسفه قديم آنها را از قبيل اعراض دانسته است .

4- بنا بر انكار هيولاى ارسطوئى اگر صورتهاى نوعيه از قبيل اعراض شمرده شوند جوهرجسمانى و مادى منحصر به جسم خواهد بود و اگر صور نوعيه از قبيل جواهر حلول كننده درجسم باشند جوهر جسمانى به دو قسم منقسم مى‏شود يكى جوهرى كه در جوهر ديگرىحلول نمى‏كند جسم و ديگرى جوهرى كه داراى محل جوهرى است صورت .

5- نخستين بيان براى اثبات هيولاى بدون فعليت اين است كه در جريان تحولاتى كه براىاجسام پديد مى‏آيد و طى آنها فعليت قبلى از بين مى‏رود بايد جوهر مشتركى بين آنها باشد كهخودش فعليتى نداشته باشد زيرا فرض اين است كه فعليت قبلى نابود شده و اگر چنينجوهرى نباشد لازمه‏اش اين است كه موجود قبلى بكلى نابود شده و موجود جديدى از نيستىمحض بوجود آمده باشد كه هيچ رابطه حقيقى با موجود قبلى ندارد .

6- اگر تحول اجسام در حقيقت تحول اعراض آنها باشد يا از قبيل تعلق و قطع تعلق نفس بهبدن باشد يا اينكه صورت جديدى بوجود بيايد يا از بين برود در همه اين فرضها جوهر قبلى بافعليت‏خودش باقى خواهد بود اما اگر از قبيل تبديل عنصرى به عنصر ديگر باشد جاى چنينتوهمى هست كه فعليت قبلى زايل شده است ولى در همين مورد هم به عقيده فلاسفه فعليتجسم باقى است پس نيازى به فرض جوهر بى‏فعليت نخواهد بود .

7- بيان دوم اين است كه جسم با فعليت‏خودش نمى‏تواند فعليت جديدى را بپذيرد زيراحيثيت فعليت‏حيثيت وجدان و دارا بودن است و حيثيت قبول و پذيرفتن حيثيت قوه و فقدانو اين دو حيثيت متباين هستند پس بايد در ازاء هر يك از آنها جوهر خاصى وجود داشته باشد .

8- اين بيان نيز تمام نيست زيرا حيثيت قوه و قبول و فقدان امرى است عقلى نه خارجى وچنين وصف عقلى مستلزم يك امر عينى و خارجى نيست و با تنزل مى‏توان حيثيت فعليت راهمان جوهر جسمانى و حيثيت قوه و قبول را يكى از اعراض آن قلمداد كرد .

9- بيان سوم اين است كه هر فعليت جديدى مسبوق به امكان استعدادى است كه نوعى ازانواع مقوله كيف بشمار مى‏رود و فعليت‏يافتن همين عرض هم نياز به قوه و امكان قبلى داردپس براى جلوگيرى از تسلسل بايد جوهرى را اثبات كرد كه حيثيت ذاتى آن قوه و استعدادباشد .

10- جواب اين است كه امكان استعدادى مفهومى است انتزاعى نه عرض خارجى و بفرضاينكه امرى عينى مى‏بود مى‏توانستيم آن را معلول جوهر جسمانى بحساب آوريم به گونه‏اى كهپيدايش آن نيازمند به عرض عينى ديگرى بنام امكان استعدادى سابق بر آن نباشد .

11- اساسا فرض موجود بى‏فعليت همانند فرض موجود بى‏وجود فرض معقولى بنظر نمى‏رسدو اگر كسى بگويد كه هيولى در سايه صورت حقيقه داراى فعليت مى‏شود و بطور كلى فاقدفعليت نخواهد بود و به ديگر سخن صورت را واسطه در ثبوت حساب كند نه واسطه در عروضحيثيت ذاتى هيولى قوه محض بودن را نديده گرفته است .

12- اگر قوه بودن براى هيولى نظير امكان براى ماهيت انگاشته شود كه هيچگاه از آن جدانمى‏شود و در عين حال در سايه علت متصف به وجوب بالغير مى‏گردد لازمه‏اش اين است كههيولى امرى اعتبارى و بقول صدرالمتالهين امرى عدمى باشد نه موجود حقيقى عينى

پى‏نوشتها

1- ر. ك: اسفار ج 5 ص 146 و مبدء و معاد ص 265.2- ر. ك: معتبر ابو البركات ج 3 ص 200.3- ر. ك: مطارحات ص 284 و حكمه الاشراق ص 88.4- ر. ك: درس پنجاه و يكم.5- ر. ك: درس پنجاه و دوم.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation