درس چهل و پنجم دنباله بحث در انواع جواهر
شامل:جوهر عقلانىقاعده امكان اشرفجوهر مثالى
جوهر عقلانى
فلاسفه پيشين براى اثبات جواهر عقلانى راههاى پر پيچ و خمى را پيمودهاند مثلا همگىايشان براى اثبات عقل اول كه بسيطترين و كاملترين موجودات امكانى است به قاعده الواحدوحدت معلول در صورت وحدت علت بيواسطه تمسك كردهاند و از سوى ديگر عقل فعال رابعنوان فاعل قريب براى عالم عناصر مادون فلك قمر و نيز بعنوان افاضهكننده مفاهيم عقلى بهانسان و خزانه معقولات وى معرفى نموده براى اثبات آن وجوه مختلفى را ذكر كردهاند و نيزبراى اثبات عقول طوليه دهگانه از فرضيه افلاك نهگانه مدد گرفته نه عقل را بعنوان فاعلقريب براى افلاك و نيز بعنوان غايت براى حركات ارادى نفوس آنها تصور كردهاند كه با عقلفعال مجموعا عقول عشره را تشكيل مىدهند همچنين فلاسفه براى اثبات عالم عقلى ومخصوصا اشراقيين براى اثبات عقول عرضيه مثل افلاطونيه به قاعده امكان اشرف تمسككرده دلائلى براى اعتبار آن آوردهاند و در اينجا مجال نقل و نقد بيانات و استدلالات ايشاننيست .
اما با توجه به اصالت وجود و مراتب تشكيكى وجود و حقيقت رابطه عليت كه در فلسفهصدرالمتالهين به اثبات رسيده راه سادهتر و در عين حال متقنترى براى اثبات عالم عقلىبدست آمده است كه مىتوان آن را تبيين جديدى براى قاعده امكان اشرف تلقى كرد از اينروىنخست به توضيحى پيرامون قاعده مزبور مىپردازيم آنگاه نتيجهاى را كه از آن براى مسئلهمورد بحث مىتوان گرفت بيان مىكنيم
قاعده امكان اشرف
مفاد اين قاعده آن است كه اگر دو موجود امكانى را در نظر بگيريم كه يكى اشرف از ديگرىباشد بايد موجود اشرف در مرتبهاى مقدم بر غير اشرف تحقق يابد و عليتى نسبت به غيراشرف داشته باشد پس در صورتى كه وجود اشرف براى ما ثابت نباشد از وجود غير اشرفمىتوانيم وجود آن را كشف كنيم و كيفيت استفاده از اين قاعده براى مسئله مورد بحث به اينصورت است كه جوهر عقلانى اشرف از ديگر جواهر است و بايد طبق اين قاعده در مرتبهاىمقدم بر آنها تحقق يابد به طورى كه واسطه در وجود آنها باشد پس وجود ساير جواهر كاشف ازوجود آن در مرتبهاى مقدم بر آنهاست .
اين قاعده از زمان شيخ اشراق مورد عنايتخاص قرار گرفت و براى اثبات آن برهانى به اينصورت اقامه گرديد .
اگر موجود اشرف در مرتبهاى مقدم بر غير اشرف بوجود نيايد يا همراه آن بوجود مىآيد و يادر مرتبهاى متاخر از آن و يا اصلا بوجود نمىآيد اما اگر همراه آن بوجود بيايد چنانكه مثلاجوهر عقلانى همراه با جوهر جسمانى از علت نخستين صادر شوند قاعده الواحد نقض مىشودو اگر بعد از آن بوجود بيايد چنانكه مثلا جوهر عقلانى بعد از جوهر جسمانى بوجود بيايد وجوهر جسمانى واسطه در صدور آن باشد لازمهاش اين است كه وجود علت پستتر از وجودمعلول باشد و اگر اصلا بوجود نيايد معنايش اين است كه چيزى كه صلاحيت عليت براى آن راداشته باشد وجود ندارد يعنى علت نخستين هم صلاحيت ايجاد آن را ندارد پس تنها اين فرضصحيح است كه موجود اشرف در مرتبهاى مقدم بر غير اشرف بوجود بيايد و واسطه در صدورآن باشد .
بعدا اين دليل كه مبتنى بر قاعده الواحد است مورد مناقشه و نقض و ابرام قرار گرفت و ازجمله مرحوم ميرداماد در مقام دفاع از آن برآمد و دليلهاى ديگرى نيز براى اثبات آن بيان كردكه بررسى آنها درخور اين نوشتار نيست .
ولى چنانكه اشاره كرديم بر اساس اصول فلسفه صدرالمتالهين مىتوان اين قاعده را بصورتمتقنترى تبيين كرد و تقرير آن اين است .
رابطه عليت بين علت و معلول يك رابطه ذاتى و تغييرناپذير استيعنى وجود معلول وابستگىذاتى به وجود علت فاعلى دارد و محال است كه علت و معلول جابجا شوند و وجود علت وابستهبه وجود معلول گردد چنانكه محال است كه معلول از چيزى صادر شود كه وابستگى وجودى بهآن ندارد نيز رابطه عليتيك رابطه ضرورى است و محال است كه وابستگى وجودى معلول بهعلت زايل شود به گونهاى كه بتواند بدون آن تحقق يابد پس امكان معلوليت مساوى با ضرورتآن است و به ديگر سخن نمىتوان رابطه عليت بين دو موجود را بصورت امكان خاص سلبضرورت از طرفين در نظر گرفت به طورى كه هم معلول بودن يكى از آنها براى ديگر و هممعلول نبودنش ممكن باشد و هيچكدام ضرورتى نداشته باشد پس اگر معلول بودن چيزىبراى چيز ديگر محال نباشد ضرورى خواهد بود و بدون آن بوجود نخواهد آمد .
از سوى ديگر در مباحث علت و معلول ثابتشد كه ملاك معلوليت ضعف وجودى است پس هرجا بتوان موجود كاملتر و قويترى را فرض كرد به گونهاى كه موجود ضعيفتر شعاعى از وجودآن بحساب آيد و نسبت به آن استقلالى نداشته باشد چنين فرضى ضرورت خواهد داشت .
با توجه به اين دو مقدمه قاعده مزبور به اين صورت درمىآيد اگر تعدادى از موجودات را فرضكنيم كه هر كدام از آنها قويتر از ديگرى باشد به گونهاى كه بتواند علت وجود آن بشمار آيد و بهديگر سخن ميان آنها تشكيك خاص برقرار باشد هر موجود قويترى در مرتبه مقدم بر موجودضعيفتر قرار خواهد گرفت و ضرورتا نسبت به آن علتخواهد بود تا برسد به موجودى كه فرضكاملتر از آن محال باشد و امكان معلوليت براى هيچ موجودى را نداشته باشد .
طبق اين قاعده وجود جوهر عقلانى كه كاملتر از ديگر جواهر است و مىتواند علت براى وجودآنها باشد ثابت مىشود و واسطهاى بين مرتبه بينهايتشديد وجود خداى متعال و مراتب نازلهوجود خواهد بود .
بر اين اساس مىتوان وجود عقول عرضيه را نيز اثبات كرد يعنى مىتوان تعدادى از جواهرعقلى را فرض كرد كه هيچكدام عليتى نسبت به ديگرى نداشته باشد اما هركدام از آنها علتبراى يك نوع از موجودات نازلتر باشد و فقط كمالات همان نوع را بصورت كاملتر و بسيطترىدارا باشد .
اما چند نكته را بايد در نظر داشتيكى آنكه عقول عرضيه معلول يك يا چند عقل كاملتر ازخودشان خواهند بود زيرا مىتوان عقلى را فرض كرد كه واجد كمالات همه آنها باشد و درسلسله علل آنها قرار گيرد و قبلا گفته شد كه امكان عليت مساوى با ضرورت آن است .
نكته دوم آنكه هيچكدام از عقول عرضيه با نوعى از موجودات كه از آن صادر مىشود ماهيتواحدى را نخواهند داشت زيرا انتزاع ماهيت نوعيه واحده از مراتب مختلف وجود محال است وحتى دو جوهر عقلانى كه در طول يكديگر قرار دارند و يكى علت براى ديگرى مىباشد ماهيتواحدى نخواهند داشت .
و نكته سوم آنكه اين قاعده نمىتواند تعداد عقول را ثابت كند و ما راهى براى اثبات اينكه بينعقل اول و عقول عرضيه چند واسطه وجود دارد نداريم و فرضيه عقول عشره چون مبتنى برفرضيه افلاك نهگانه بوده با ابطال آن باطل مىشود
جوهر مثالى
چنانكه در درس قبلى اشاره شد اشراقيين عالم ديگرى را بنام اشباح مجرده يا صور معلقهاثبات كردهاند كه واسطهاى بين عالم عقلى و عالم جسمانى است و بدين مناسبت در لسانمتاخرين به عالم برزخ ناميده شده چنانكه آن را عالم مثال نيز مىنامند .
احتمالا اشراقيين اين مطلب را از بيانات عرفاء الهام گرفته باشند و يا خودشان از راه مكاشفاتبه آن پى برده باشند و در نصوص دينى مطالبى بخصوص درباره عالم برزخ و سؤال نكير و منكرو مانند آنها وارد شده كه بوسيله آن قابل توجيه است .
لازم به تذكر است كه شيخ اشراق اصطلاح برزخ را درباره اين عالم بكار نمىبرد و آن را بر عالممادى اطلاق مىكند نيز بايد توجه داشت كه اطلاق مثال بر اين عالم بمعناى ديگرى غير ازمثالهاى افلاطونى است زيرا آنها مجرد تام و از قبيل جواهر عقلانى هستند در صورتى كهجوهر مثالى نوعى ديگر از موجودات بشمار مىرود كه نه مانند جوهر عقلانى بكلى فاقد صفاتو حدود جسمانى است و نه مانند جوهر جسمانى قسمتپذير و مكاندار است بلكه از قبيلصورتهاى خيالى است كه در ذهن انسان مرتسم مىگردد و براى اينكه مثلا نصف آنها را تصوركنيم بايد دو صورت كوچكتر را در ذهن خودمان بوجود بياوريم نه اينكه صورت بزرگتر به دونيمه تقسيم شود .
همچنين بايد دانست كه تعبير اشباح و مانند آن درباره اين عالم بدين معنى نيست كهموجودات اين عالم صورتهاى كمرنگى از موجودات جسمانى هستند و از نظر مرتبه وجودىضعيفتر از آنها مىباشند بلكه اين تعبير نشان دهنده وجود صورتهاى ثابت و تغييرناپذيرى درآن عالم است كه نه تنها ضعيفتر از موجودات مادى نيستند بلكه قويتر از آنها بشمار مىآيند .
شيخ اشراق صورتهايى كه در آينه ديده مىشود را از قبيل اشباح مجرده پنداشته و نيزصورتهايى كه در خواب ديده مىشود و همچنين جنيان را مربوط به اين عالم دانسته بلكهادراك حسى را نيز مشاهده صورتهاى مثالى موجود در اين عالم تلقى كرده است ولىصدرالمتالهين ادراكات حسى را مربوط به مرتبه مثال نفس دانسته چنانكه در جاى خودشتوضيح داده خواهد شد و اما صورتهايى كه در آينه ديده مىشود در اثر انكسار نور بوجود مىآيدو ربطى به عالم مثال ندارد همچنين طبق ظواهر كتاب و سنت جن موجود جسمانى لطيفىاست كه بتعبير قرآن كريم از آتش آفريده شده و داراى خصايص جسمانى مىباشد و حتى درتكليف و ثواب و عقاب با انسان شريك است هر چند در اثر لطافت مورد احساس افراد عادىقرار نمىگيرد .
به هر حال وجود اشباح مجرد از ماده قابل انكار نيست و در روايات شريفه تعبيراتى ماننداشباح و اظلال وارد شده كه قابل انطباق بر آنهاست و كمتر كسى است كه قدمى در راه سير وسلوك برداشته باشد و چيزى از اين قبيل موجودات را مشاهده نكرده باشد اما اثبات آنها از راهبرهان عقلى چندان آسان نيست .
بعضى از فلاسفه كوشيدهاند با استفاده از قاعده امكان اشرف اين عالم را نيز اثبات كنندچنانكه صدرالمتالهين از قاعده ديگرى كه بنام قاعده امكان اخس تاسيس كرده سود جستهاست ولى اشكال كار اينست كه نمىتوان تشكيك خاص را بطور قطعى ميان جوهر عقلى وجوهر مثالى و جوهر جسمانى اثبات كرد به گونهاى كه بتوان عالم جسمانى را پرتوى از عالممثال بحساب آورد و آن را واسطه در ايجاد عالم اجسام شمرد نهايت چيزى كه مىتوان گفتاين است كه براى صور حسى و خيالى كه در نفس انسان تحقق مىيابد مىتوان مبادى جوهرىمجردى را در نظر گرفت كه افاضه كننده اين صورتها محسوب شوند در عين حال كه داراىمرتبه عقلانى نيستند و بدين ترتيب بر اساس قاعده امكان اشرف وجود آنها را اثبات كرد .
حاصل آنكه بيشترين اعتماد براى اثبات جوهر مثالى بر مكاشفات و سخنان معصومين-صلوات الله عليهم اجمعين- مىباشد .
در پايان اين مبحثيادآور مىشويم كه تقسيم موجود به مادى و غير مادى يك تقسيم عقلى ودائر بين نفى و اثبات است اما منحصر كردن عوالم غير مادى به عقل و نفس و مثال حصر عقلىو دائر بين نفى و اثبات نيست و همچنانكه اشراقيين عالم مثال را بر عوالم ديگر افزودهانداحتمال اينكه عالم يا عوالم ديگرى وجود داشته باشد كه ما از خصايص آنها آگاه نباشيم احتمالنامعقولى نخواهد بود
خلاصه
1- فلاسفه پيشين براى اثبات انواع جوهرهاى عقلانى به قواعدى مانند قاعده الواحد و قاعدهامكان اشرف تمسك كردهاند و عقول عشره را بر اساس فرضيه افلاك نهگانه اثبات نمودهاند .
2- مفاد قاعده امكان اشرف اين است كه موجود اشرف بايد قبل از موجود اخس تحقق يابدپس وجود اخس كاشف از تحقق اشرف در مرتبه مقدم است .
3- دليل معروف اين قاعده آن است كه صادر شدن اشرف و اخس با يكديگر قاعده الواحد رانقض مىكند و لازمه تاخر اشرف اين است كه علت پستتر از معلول باشد و صادر نشدن اشرفبه اين معنى است كه خدا هم صلاحيت ايجاد آن را ندارد پس بايد اشرف قبل از اخس صادرشود و واسطه در صدور آن باشد .
4- بر پايه اصول فلسفه صدرائى قاعده مزبور را مىتوان به اين صورت بيان كرد در ميانموجوداتى كه نسبت تشكيكى خاص با يكديگر دارند بايد موجود اقوى علت ضعف مقدم بر آنباشد .
5- دليل اين قاعده بر اساس اصول ياد شده آن است كه اگر موجود اقوى در مرتبه مقدم وجودنيافته باشد لازمهاش اين است كه معلول بدون علت قريب بوجود آمده باشد و چيزى كه امكانعليت نسبت به آن را داشته عملا تاثيرى در پيدايش آن نداشته باشد در صورتى كه رابطه عليتامرى ذاتى و ضرورى است .
6- از اين قاعده مىتوان نتيجه گرفت كه چون جوهر عقلانى امكان عليت نسبت به عالم مادىرا دارد بايد در مرتبه مقدم بر آن بوجود آمده باشد .
7- نيز مىتوان نتيجه گرفت كه چون در ازاء هر نوع از موجودات مادى مىتوان جوهرىعقلانى را در نظر گرفت كه فقط واجد كمالات همان نوع باشد و نقش واسطه را در ايجاد آن ايفاكند پس بايد عقول عرضيه مثل افلاطونيه هم وجود داشته باشند .
8- در مرتبه سابق بر مرتبه وجود عقول عرضيه بايد طبق قاعده امكان اشرف يك يا چند عقلكاملتر وجود داشته باشد .
9- هيچكدام از عقول عرضيه ماهيت مشتركى با معلولات خودشان نخواهند داشت .
10- تعداد عقولى كه واسطه بين عقل اول و عقول عرضيه هستند قابل تعيين نيست و فرضيهعقول دهگانه با ابطال افلاك نهگانه باطل شده است .
11- جوهر مثالى از نظر مرتبه وجود بعد از جوهر عقلانى و قبل از جوهر جسمانى قرار دارد واز اينروى برزخ ناميده مىشود ولى شيخ اشراق اين واژه را در مورد موجود مادى بكار مىبرد .
12- جواهر مثالى يا مثل معلقه غير از مثل افلاطونى است .
13- شيخ اشراق صور مرآتى و صورتهايى كه در خواب ديده مىشود و نيز جنيان را از قبيلاشباح مجرده و مربوط به عالم مثال مىداند و حتى ديدن حسى ابصار را به مشاهده آنها تفسيرمىكند .
14- ولى صور مرآتى در اثر انكسار نور بوجود مىآيد و ادراك آنها مانند ديگر صورتهاى حسى وخيالى كه در خواب و بيدارى ديده مىشوند مربوط به مرتبه مثال نفس است و اما جن موجودجسمانى لطيفى است كه مورد احساس افراد عادى قرار نمىگيرد .
15- در نصوص دينى تعبيراتى مانند اشباح و اظلال و مثال يافت مىشود كه قابل انطباق برجوهر مثالى است .
16- عمده دليل بر وجود عالم مثال مكاشفات عرفانى است كه با روايات شريفه تاييد مىشود .
17- بعضى از فلاسفه كوشيدهاند به استناد قاعده امكان اشرف عالم مثال را نيز اثبات كنند .
18- جريان اين قاعده منوط به اين است كه بتوان عالم جسمانى را پرتوى از عالم مثالى دانستو اثبات چنين مطلبى آسان نيست .
19- شايد بتوان از قاعده مزبور به اين صورت استفاده كرد كه در ازاء هر نوع از صورتهاىادراكى كه در نفس انسان بوجود مىآيد مىتوان جوهرى مثالى فرض كرد كه واسطه در ايجادآن باشد .
20- منحصر دانستن عوامل مجرد در عالم عقلى و عالم مثالى برهانى نيست و از اينروى وجودنوعى ديگر از عوالم مجرد را نمىتوان نفى كرد