درس شصت و هفتم - صفات فعليه
شامل:مقدمهسميع و بصيرمتكلمارادهمفهوم ارادهحقيقت ارادهحكمت و نظام احسن
مقدمه
همانگونه كه در درس شصت و پنجم روشن شد ملاك اينكه صفتى از قبيل صفات ذاتيهمحسوب شود يا از قبيل صفات فعليه اين است كه اگر مفهوم آن دلالت بر وجود متعلقى درخارج از ذات داشته باشد از صفات فعليه و در غير اين صورت از صفات ذاتيه خواهد بود .
بنابر اين حتى اگر مفهوم علم را بگونهاى در نظر بگيريم كه مستلزم وجود معلوم در خارجباشد از صفات فعليه خواهد بود چنانكه آياتى از قبيل (و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكمو الصابرين) سوره محمد ص آيه 31 كه دلالت بر تحقق علم در زمان خاصى دارد بر اين معنىحمل مىشود و قيد زمانى آن به لحاظ زمانى بودن معلوم مىباشد .
و از سوى ديگر اگر مفهوم صفات فعليه را بگونهاى در نظر بگيريم كه مستلزم وجود خارجىمتعلق آنها نباشد بازگشت به صفات ذاتيه مىكند چنانكه مفهوم خالق به قادر بر خلقبازگردانده مىشود .
اكنون با توجه به اين معيار به بررسى چند صفت معروف مىپردازيم
سميع و بصير
اين دو صفت معمولا از صفات ذاتيه محسوب مىشوند ولى بنظر مىرسد كه با توجه به معيارمذكور بايد آنها را از قبيل صفات فعليه دانست زيرا مفهوم سمع و بصر بعد از تجريد از لوازممادى مانند داشتن گوش و چشم و علم حصولى حسى باز هم دلالت بر آگاهى از شنيدنيها وديدنيهاى موجود دارد و استعمال آنها در موردى كه مسموع و مبصرى بالفعل وجود نداشتهباشند خروج از عرف محاوره است مگر آنكه آنها به علم به مسموعات و مبصرات يا قدرت برسمع و ابصار تاويل شوند چنانكه در ساير صفات فعليه نيز چنين تاويلى امكان دارد
متكلم
كلام در استعمالات متعارف عبارت است از لفظى كه بر اساس قرارداد دلالت بر معناى معينىمىكند و متكلم آن را براى فهماندن مقصود خود به ديگران بكار مىگيرد و لازمه آن داشتنحنجره و تارهاى صوتى و دهان و خارج كردن هوا از اين مجارى و نيز وجود وضع و قراردادقبلى است و هر قدر مفهوم آن را توسعه دهيم و ويژگيهاى مصاديق آن را حذف كنيم نمىتواناز خصوصيت فهماندن معنى به مخاطب صرف نظر كرد مثلا مىتوان اشاره را هم نوعى كلامشمرد با اينكه هيچيك از ويژگيهاى مذكور را ندارد و يا حتى ايجاد معنى در ذهن مخاطب رانوعى تكلم تلقى كرد اما اگر اين خصوصيت را هم در نظر نگيريم ديگر مورد عرف پسندىنخواهد داشت و هر چند حقايق عقلى و فلسفى تابع الفاظ و فهم عرفى نيست ولى بحث در بارهبكارگيرى مفاهيم بعنوان صفات الهى است كه تعيين آنها بوسيله الفاظ انجام مىگيرد .
حاصل آنكه در مفهوم تكلم وجود مخاطب و كلامى كه به وى القاء مىشود ملحوظ است و ازاينروى بايد آن را از صفات فعليه بحساب آورد هر چند مىتوان آن را به قدرت بر تكلمبازگرداند يا تاويل ديگرى براى آن در نظر گرفت كه بازگشت به صفات ذاتيه نمايد
اراده
يكى ديگر از دشوارترين مسائل فلسفه الهى مساله اراده خداى متعال است كه اختلافات زيادىرا در ميان فلاسفه و نحلههاى مختلف كلامى برانگيخته و مباحثات و مناقشات فراوانى را پديدآورده است و بررسى همه آنها در خور كتاب مستقلى است از يك سوى گروهى آن را صفتىذاتى و زائد بر ذات شمردهاند و از سوى ديگر گروهى آن را عين ذات دانسته به علم به اصلحبازگرداندهاند و بعضى آن را از عوارض ذات پنداشتهاند چونانكه اراده انسانى در نفس او پديدمىآيد و برخى آن را نخستين مخلوق الهى شمردهاند كه ديگر مخلوقات بوسيله آن بوجودمىآيند و بالاخره كسانى آنرا از صفات فعليه دانستهاند كه از مقام فعل انتزاع مىشود واختلافات فرعى ديگرى نيز هست كه آيا اراده الهى واحد استيا متعدد و حادث استيا قديم و ... .
براى حل اين مساله بايد نخست مفهوم اراده را دقيقا تبيين كرد و سپس جايگاه آن را در ميانصفات ذاتيه و فعليه مشخص نمود و احكام و لوازم آن را باز شناخت
مفهوم اراده
همانگونه كه در درس سى و هشتم گذشت واژه اراده دست كم به دو معنى استعمال مىشوديكى خواستن و دوست داشتن و ديگرى تصميم گرفتن بر انجام كار چيزهايى كه متعلقخواست و محبتشخص قرار مىگيرد ممكن است اشياء عينى و حتى خارج از حيطه قدرت وفاعليت وى باشد مانند محبتى كه انسان به اشياء زيبا و لذتبخش دنيا دارد (تريدون عرضالدنيا) و ممكن است افعال اختيارى خودش باشد مانند دوست داشتن كارهاى خوب وشايستهاى كه انجام مىدهد و ممكن است افعال اختيارى ديگران باشد يعنى دوست داشتهباشد كه فاعل مختار ديگرى با اختيار خودش كارى را انجام بدهد و در اين صورت آن را ارادهتشريعى مىنامند چنانكه صورت دوم و نيز تصميم گرفتن بر انجام كار خودش را اراده تكوينىمىنامند و اما اراده فرمان دادن و وضع قوانين و مقررات در واقع اراده تشريع است نه ارادهتشريعى و نوعى اراده تكوينى بحساب مىآيد دقتشود
حقيقت اراده
اما اراده بمعناى خواستن و دوست داشتن در نفوس حيوانى و انسانى از قبيل كيفيات نفسانىاست ولى معناى تجريد شده آن كه حاكى از شؤون وجود مجردات است قابل نسبت دادن بهمجردات تام و به خداى متعال نيز مىباشد و چنانكه قبلا اشاره كرديم مىتوان حب را يكى ازصفات ذاتيه الهى دانست كه بالاصاله به خود ذات و بالتبع به آثار ذات از جهتخيريت و كمالآنها تعلق مىگيرد بنابر اين اراده را به همين معنى مىتوان از صفات ذات دانست و حقيقت آنچيزى جز حب الهى نيست كه عين ذات وى مىباشد .
و اما اراده بمعناى تصميم گرفتن در نفوس متعلق به ماده كيفيتى انفعالى يا يكى از افعال نفساست و به هر حال امرى حادث در نفس و مسبوق به تصور و تصديق و شوق مىباشد و چنينامرى را نمىتوان به مجردات تام و مخصوصا به خداى متعال نسبت داد زيرا ساحت قدس الهىاز عروض اعراض و كيفيات نفسانى منزه و مبرى است ولى مىتوان آن را بعنوان صفت فعلى واضافى مانند خلق و رزق و تدبير و ... براى خداى متعال در نظر گرفت كه از مقايسه بين افعال ومخلوقات با ذات الهى از آن جهت كه داراى حب به خير و كمال است انتزاع مىشود و چونيكى از طرفين اضافه داراى قيود زمانى و مكانى است مىتوان چنين قيودى را براى اراده الهىهم به لحاظ متعلقش در نظر گرفت همانگونه كه در درس شصت و پنجم بيان شد و تعبيراتىمانند (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون) بر چنين معنايى حمل مىشود چنانكهنظير آن در باره علم حادث گذشت .
حاصل آنكه اراده تكوينى الهى را به دو معنى مىتوان در نظر گرفتيكى بمعناى حب متعلق بهافعال اختيارى خودش كه صفتى ذاتى و ازلى و واحد و عين ذات مىباشد و تعلق آن به افعال وموجودات خارجى نظير علم ذاتى است كه بالاصاله به ذات مقدس الهى و بالتبع به آثار وتجليات وى تعلق مىگيرد همچنين حب الهى بالاصاله به ذات مقدس خودش و بالتبع به آثاروجودش از آن جهت كه رشحهاى از خير و كمال الهى هستند تعلق مىگيرد و به همين لحاظاست كه اراده ناميده مىشود .
و معناى دوم آن صفتى است اضافى كه از مقايسه بين افعال الهى و صفات ذاتيش انتزاعمىشود و بتبع حدوث و كثرت افعال متصف به حدوث و كثرت مىگردد .
همچنين اراده تشريعى الهى كه متعلق به صدور افعال خير از فاعلهاى مختار است بمعناىدوست داشتن جهتخيريت آنها كه جلوهاى از خيريت ذات الهى است صفت ذات و بمعناىانتساب تشريعاتى كه در ظرف زمان تحقق مىيابند به حب ذاتى صفت فعل و حادث مىباشد
حكمت و نظام احسن
يكى ديگر از صفات فعليه الهى صفتحكمت است كه منشا ذاتى آن حب به خير و كمال و علمبه آنها استيعنى چون خداى متعال خير و كمال را دوست مىدارد و به جهات خير و كمال (1) موجودات نيز آگاه است آفريدگان را بگونهاى مىآفريند كه هرچه بيشتر داراى خير و كمالباشند البته حب الهى بالاصاله به ذات مقدسش و بالتبع به آفريدگانش تعلق مىگيرد و همينرابطه اصالت و تبعيت در ميان مخلوقات نيز برقرار استيعنى مخلوقى كه جز نقص امكان ومخلوقيت هيچ نقصى ندارد و داراى همه كمالات امكانى به وصف وحدت و بساطت مىباشد دردرجه اول از محبوبيت و مطلوبيت و ساير مخلوقات به حسب درجات وجود و كمالاتشان دردرجات بعدى قرار مىگيرند تا برسد به مرتبه ماديات كه ميان كمالات وجودى آنها تزاحمپديد مىآيد از يك سوى استمرار موجوداتى كه در مقطع زمانى خاصى قرار دارند با پديد آمدنموجودات بعدى مزاحمت پيدا مىكند و از سوى ديگر تكامل يافتن بعضى متوقف بر دگرگونىو نابودى بعضى ديگر است چنانكه رشد و نمو حيوان و انسان بوسيله تغذيه از نباتات و نيزتغذيه برخى از حيوانات از برخى ديگر حاصل مىشود و طبعا موجودات كاملتر از مطلوبيتبيشترى برخوردار خواهند بود .
در اينجاست كه حكمت الهى مقتضى نظامى است كه موجب تحقق كمالات وجودى بيشتر وبالاترى باشد يعنى سلسلههاى علل و معلولات مادى بگونهاى آفريده شوند كه هر قدر ممكناست مخلوقات بيشترى از كمالات بهترى بهرهمند گردند و اين همان است كه در لسان فلاسفهبه نظام احسن ناميده مىشود چنانكه صفت اقتضاء كننده آن را عنايت مىنامند .
حكماى الهى احسن بودن نظام آفرينش را از دو راه اثبات مىكنند يكى از راه لمى و اينكه حبالهى به كمال و خير اقتضاء دارد كه نظام آفرينش داراى كمال و خير بيشترى باشد و نقص وفسادهايى كه لازمه جهان مادى و تزاحم موجودات جسمانى است به حد اقل برسد و با بيانىديگر مىتوان گفت اگر خداى متعال جهان را با بهترين نظام نيافريده باشد يا بخاطر اين استكه علم به بهترين نظام نداشته يا آن را دوست نمىداشته يا قدرت بر ايجاد آن نداشته و يا ازايجاد آن بخل ورزيده است و هيچكدام از اين فرضها در مورد خداى حكيم فياض صحيح نيستپس ثابت مىشود كه عالم داراى بهترين نظام است .
راه دوم دليل انى و مطالعه در مخلوقات و پى بردن به اسرار و حكمتها و مصالحى است كه دركيفيت و كميت آنها منظور شده است و هر قدر بر دانش بشر افزوده شود از حكمتهاى آفرينشآگاهى بيشترى مىيابد .
با توجه به حكمت الهى روشن مىشود كه چرا اراده الهى به امور معينى تعلق مىگيرد و درنتيجه دايره مرادات محدودتر از دايره مقدورات الهى مىباشد سؤالى كه در پايان درس قبلىمطرح شد و پاسخ آن اين است كه تنها امورى كه در كادر نظام احسن قرار مىگيرند متعلقاراده الهى واقع مىشوند اين مطلب در درسهاى آينده روشنتر خواهد شد و سخن كسانى كهگفتهاند كه اراده الهى تنها به امورى تعلق مىگيرد كه داراى مصلحت باشد و مصلحت است كهاراده الهى را محدود مىكند بايد به همين معنى تفسير شود وگرنه مصلحتيك امر عينى وخارجى نيست كه در اراده الهى اثر كند و آثار فعل نمىتواند در علت آن مؤثر باشد و نيز سخنكسانى كه گفتهاند حكمت الهى قدرت يا رحمتيا اراده او را مقيد مىسازد بايد به همينصورت تفسير شود وگرنه در ذات مقدس الهى تعدد قوى و تزاحم صفات معنى ندارد
خلاصه
1- ديدن و شنيدن بعد از تجريد از لوازم مادى آنها دلالت بر آگاهى از ديدنيها و شنيدنيهاىموجود دارند و از اينروى بايد آنها را از صفات فعليه بحساب آورد .
2- تكلم عبارت است از بكار گرفتن لفظى كه براى معناى خاصى وضع شده است در راهفهماندن معناى مقصود به مخاطب و بعد از تجريد از لوازم مادى مىتوان آن را به مطلقفهماندن معناى مقصود به مخاطب تفسير كرد و از اينروى بايد آن را نيز از صفات فعليهمحسوب داشت .
3- اراده به دو معنى بكار مىرود يكى دوست داشتن و ديگرى تصميم گرفتن .
4- دوست داشتن يا تصميم گرفتن نسبت به انجام كار اختيارى خويش اراده تكوينى و نسبتبه كار اختيارى فاعل ديگرى اراده تشريعى ناميده مىشود اما اراده فرمان دادن يا وضع قانوناراده تشريع است نه اراده تشريعى و خود تشريع كارى تكوينى محسوب مىشود .
5- دوست داشتن چيزى يا كارى در نفوس متعلق به ماده كيفيتى نفسانى است اما معناىتجريد شده آن قابل اطلاق بر مجردات تام و خداى متعال نيز هست از اينروى اراده بمعناىخواستن و دوست داشتن را مىتوان از صفات ذاتيه الهى بشمار آورد .
6- تصميم گرفتن نفوس فعل يا كيفيتى انفعالى است و در هر حال مسبوق به تصور و تصديق وشوق مىباشد اما مىتوان آن را بعد از تجريد بصورت صفت فعلى به مجردات تام هم نسبت داداز آن جهت كه فعل در شرايط خاصى متعلق حب ايشان قرار مىگيرد چنانكه در مورد خلق ورزق و ساير صفات فعليه و حتى در مورد علم فعلى نيز چنين است .
7- حكمت نيز از صفات فعليه الهى است و منشا انتزاع آن از يك سوى حب و علم الهى و ازسوى ديگر كمال و خير مخلوقات است .
8- محبوبيتخير و كمال مخلوقات تابع محبوبيت ذات الهى براى خودش مىباشد همچنينمحبوبيت هر معلولى تابع محبوبيت علت ايجاد كننده آن است كه در مرتبه عاليترى از وجودقرار دارد .
9- موجودات مادى داراى تزاحمهاى گوناگونى هستند و حكمت و عنايت الهى اقتضاء دارد كهسلسلههاى علل و معلولات مادى بگونهاى تحقق يابند كه مجموعا داراى كمالات وجودىبيشترى باشند يعنى جهان داراى نظام احسن باشد .
10- حكماى الهى نظام احسن را هم از راه دليل لمى و هم از راه دليل انى اثبات كردهاند و بابيان سادهاى مىتوان گفت اگر خداى متعال جهان را با بهترين نظام نيافريده باشد لازمهاشجهل يا عجز يا عدم حب كمال و يا بخل اوست .
11- علت اينكه اراده الهى به بعضى از ممكنات تعلق نمىگيرد اين است كه آنها در كادر نظاماحسن قرار نمىگيرند .
12- محدود شدن اراده الهى بوسيله مصالح يا مقيد شدن قدرت و رحمت او بوسيله حكمت نيزبايد به همين معنى تفسير شود
پىنوشت
1- ر. ك: درس سى و نهم توضيحى پيرامون خير و كمال داده شد.