درس پنجاه و هفتم - تقسيمات حركت
شامل:مقدمهتقسيم حركت بر اساس شتابتكامل متحرك در اثر حركت
مقدمه
دانستيم كه مقومات حركت در تمام حركات وجود دارد و قابل تنوع و تفاوت نيست تا بر اساساختلاف آنها بتوان اقسام مختلفى را براى حركت در نظر گرفت اما مشخصات و لوازم حركتكمابيش قابل تفاوت و تنوع است و مىتوان بر حسب اختلاف آنها اقسامى را براى حركت اثباتكرد مثلا اختلاف مدار در حركات انتقالى كاملا محسوس است و اشكال مختلفى كه براى آنتصور مىشود موجب تفاوت حركات مربوطه مىگردد ولى از يك سوى اختلاف مدارات انواعمحصورى ندارد و از سوى ديگر نتيجه فلسفى خاصى بر اين تنوع مترتب نمىشود از اين روىتقسيم حركات بر حسب اختلاف مدارات چندان فايدهاى در بر نخواهد داشت .
همچنين جهات حركات هر چند از نظر كلى قابل تقسيم به شش جهت اصلى معروف است امااولا اين اقسام قراردادى است و ثانيا تقسيم حركات بر حسب اختلاف آنها فاقد ثمره فلسفىمىباشد نيز سرعتحركت مراتب بىشمارى دارد اما اين اختلاف مراتب تاثيرى در تحليلفلسفى آنها ندارد .
اما تقسيم حركت بر حسب اختلاف فاعلها در واقع تابع اقسام فاعل است كه در درس سى وهشتم به آنها اشاره شد و بطور كلى مىتوان حركت را به دو قسم طبيعى و ارادى تقسيم كردزيرا فاعلهاى بالقصد و بالعنايه و بالرضا و بالتجلى همه فاعلهاى ارادى هستند و فاعلهاى بالجبرو بالتسخير هم حالات خاصى از آن بشمار مىروند چنانكه فاعل قسرى حالتخاصى از فاعلطبيعى محسوب مىشود .
در ميان همه ويژگيهاى حركت مهمترين چيزى كه محور بحثهاى فلسفى در اقسام حركتواقع شده بستر و مسافتحركت است ولى قبل از آنكه به اين مبحث بپردازيم سزاوار است بحثكوتاهى در باره تقسيم حركت بحسب اختلاف شتاب داشته باشيم و ضمنا مسئله تكاملى بودنحركت و رابطه آن را با شتاب مورد بررسى قرار دهيم
تقسيم حركت بر اساس شتاب
اتومبيلى را در نظر بگيريد كه عقربه كيلومتر شمار آن تدريجا از صفر به طرف يكصد كيلومتردر ساعت بالا مىرود و مدتى روى اين شماره مىايستد و سپس تدريجا به طرف صفر پايينمىآيد اين اتومبيل در طول مدت حركتخود از نقطه الف به نقطه ب انتقال مىيابد كهحركتى انتقالى و در بستر مكان مىباشد اما در اين جريان دو تغيير تدريجى ديگر هم مشاهدهمىشود يكى تغيير سرعت از صفر به يك صد و ديگرى تغيير آن از يك صد به صفر اين تغييرنيز از نظر فلسفى مشمول تعريف حركت است و مىتوان آن را نوعى حركت كيفى بشمار آورداز اين جهت كه تند شدن و كند شدن دو كيفيت ويژه حركت محسوب مىشوند كه عارضكميتسرعت آن مىگردند .
نظير همين تغيير را در انواع ديگرى از حركت مىتوان در نظر گرفت و حتى يك حركت كيفىاز نظر ديگرى مىتواند متصف به حركت كيفى ديگرى شود مثلا فرض كنيد كه جسم بى رنگىتدريجا سياهرنگ مىشود و مدتى به همان حالتسياهى باقى مىماند و سپس رنگ آن تدريجامىپرد و دوباره بى رنگ مىگردد بى شك تغيير رنگ جسم حركتى در مقوله كيف بشمارمىرود اما ممكن است درجه سياه شدن يا رنگ پريدن آن در همه اجزاء زمان يكنواخت نباشد ومثلا سرعتسياه شدن آن تدريجا افزايش يابد و سپس به همين منوال رو به كاهش برود اينتغيير سرعت تغيير ديگرى غير از اصل تغيير رنگ است و از اين روى مىتوان آن را حركتىروى حركت اول تلقى كرد چنانكه مىتوان حركتيك نواخت را فاقد اين تغيير دانست و آن را ازنظر سرعت ثابتشمرد .
بنا بر اين مىتوان حركت را از يك ديدگاه يعنى از ديدگاه ثبات يا تغير سرعت به سه قسمتقسيم كرد:
1- حركتيك نواخت و بى شتاب و داراى سرعت ثابت .
2- حركت تند شونده و داراى سرعت افزاينده يا داراى شتاب مثبت .
3- حركت كند شونده و داراى سرعت كاهنده يا داراى شتاب منفى .
وجود حركت تند شونده و كند شونده و همچنين حركتيك نواخت امرى محسوس و غيرقابل انكار است و حتى مىتوان بعضى از مصاديق آنها مانند تغيير تدريجى افزايش و كاهشسرعتيا يكنواختى آن را در كيفيات و حالات نفسانى با علم حضورى دريافت و بدون ترديدمىتوان كاهش سرعتحركت را نوعى تنزل و ضعف و نقص تدريجى براى حركت بحساب آوردو بدين ترتيب نوعى حركت تضعفى و تنزلى را اثبات كرد .
در اين جا است كه ما با اين سؤال روبرو مىشويم كه آيا وجود حركت كند شونده منافاتى بابعضى از تعاريف حركت مانند خروج تدريجى شىء از قوه به فعل و كمال اول براى موجودبالقوه از آن جهت كه بالقوه است ندارد .
براى پاسخ به اين سؤال بايد دو جهت بحث را از يكديگر تفكيك كرد يكى تكامل حركت وديگرى تكامل موجود متحرك .
توضيح آنكه ممكن است متحرك در طول حركتخودش همواره به كمالات جديدى دستيابداما سرعت نايل شدن به اين كمالات متفاوت باشد يعنى در بخشى از زمان سرعت تكامل رو بهافزايش و در بخشى ديگر رو به كاهش و در بخش سومى ثابت و يك نواخت باشد و يكنواختىسرعت و حتى كاهش آن منافاتى با تكامل يافتن متحرك ندارد زيرا مثلا جسمى كه آهنگسياه شدن آن كند مىشود بالاخره در لحظه بعدى سياهتر از لحظه قبلى خواهد بود گو اينكهتغيير رنگ آن كندتر انجام مىپذيرد پس فرض اينكه حركت موجب كمال بيشترى براىموجود متحرك باشد با فرض شتاب منفى براى سرعت تكامل هم منافاتى ندارد .
اما اگر كسى ادعا كند كه هر حركتى در همان حيثيتحركت بودنش تكامل مىيابد ادعاى وىبا پذيرفتن حركتيك نواخت و حركت بى شتاب سازگار نيست و روشن است كه چنين ادعائىخلاف وجدان و بداهت مىباشد و براى اثبات آن نمىتوان به پارهاى از تعريفات حركت استنادكرد علاوه بر اينكه تعريفات ياد شده هم چنين ادعائى را اثبات نمىكنند زيرا حد اكثر چيزىكه از آنها مىتوان استفاده كرد اين است كه موجود متحرك در اثر حركت به فعليت و كمالجديدى مىرسد و چنانكه اشاره شد تكامل يافتن متحرك منافاتى با نزولى بودنرعتحركت ندارد .
و اما اينكه آيا هر حركتى موجب تكامل متحرك مىشود يا نه مسئله ديگرى است كه اينك بهبررسى آن مىپردازيم
تكامل متحرك در اثر حركت
دانستيم كه تكاملى بودن حركت بمعناى شدت يافتن و شتاب گرفتن آن كليت ندارد وهيچكدام از تعاريف حركت هم اشعارى به اين مطلب ندارد و اما بمعناى تكامل يافتن متحركدر اثر حركت ممكن است از دو تعريف ياد شده چنين استنباطى بشود كه چون متحركبواسطه حركت به فعليت و كمال جديدى مىرسد ضرورتا هر حركتى اشتدادى و موجبتكامل يافتن متحرك خواهد بود .
كسانى كه چنين استنباطى را كردهاند خود را با مشكل بزرگى مواجه ديدهاند و آن اين استكه بسيارى از اشياء تدريجا رو به ضعف و پژمردگى و نابودى مىروند و نه تنها حركات ودگرگونيهاى تدريجى آنها بر كمالشان نمىافزايد بلكه پيوسته از كمالاتشان مىكاهد و آنها را بهمرگ و نيستى نزديك مىكند چنانكه نباتات و حيوانات پس از گذراندن دوران رشد وشكوفايى وارد مرحله پيرى و ناتوانى مىشوند و حركت ذبولى و نزولى آنها آغاز مىگردد .
براى رهايى از اين مشكل به اين صورت چاره جويى كردهاند كه اينگونه حركات نزولى وانحطاطى همراه با حركات موجودات رشد يابنده ديگرى است مثلا سيبى كه در اثر كرم زدگىفاسد مىشود كرم درون آن رشد مىيابد و حركتحقيقى همان حركت تكاملى كرم است كهموجب كاهش كمالات سيب مىگردد و پژمردگى و فاسد شدن آن حركتى بالعرض مىباشد .
ولى صرف نظر از اينكه توام بودن حركت نزولى يك متحرك با حركت اشتدادى متحرك ديگردر همه موارد قابل اثبات نيست نمىتوان تغيير تدريجى موجود رو به كاهش را ناديده گرفت واز آن بعنوان حركت بالعرض ياد كرد و بالاخره اين سؤال باقى مىماند كه اين سير نزولىتدريجى در موجود كاهش يابنده از نظر فلسفى چه مفهومى دارد .
و اما اتكاء كردن بر تعريفهاى ياد شده براى نفى حركت غير تكاملى نمىتواند پاسخگوى وجودغير قابل انكار آن باشد و بفرض اينكه مفاد اين تعريفها قابل انطباق بر حركت نزولى نباشدبايد در صحت و كليت آنها ترديد كرد نه اينكه با استناد به آنها دست به توجيهات غير قابلقبولى زد ولى در عين حال مىتوان براى تعريفهاى مذكور هم تفسيرى را در نظر گرفت كهمستلزم نفى حركت غير تكاملى نباشد .
توضيح آنكه همچنانكه در درس پنجاه و دوم بيان شد قوه و فعل دو مفهوم اضافى هستند كه ازملاحظه تقدم موجودى بر موجود ديگر و مشتمل بودن موجود دوم بر كل يا جزئى از موجوداول انتزاع مىشود و اين معنى به هيچ وجه مستلزم كاملتر بودن كل موجود دوم از كل موجوداول نيست همچنين حركت را كمالى مقدمى براى رسيدن به كمال اصلى انگاشتن مستلزم بقاءهمه كمالات سابق در موجود لاحق نمىباشد زيرا ممكن است لازمه حركت و رسيدن به كمالىكه نتيجه آن بشمار مىرود اين باشد كه متحرك بعضى از كمالات خودش را از دست بدهد وكمالى كه در اثر حركت برايش حاصل مىشود مساوى با كمال از دست رفته و يا حتى ضعيفتراز آن باشد .
پس تطبيق تعريف ارسطو بر انواع حركت مستلزم اين نيست كه كمالى كه در اثرركتحاصل مىشود از نظر مرتبه وجودى بر كمالى كه از دست متحرك مىرود برترى و فزونىداشته باشد و در نتيجه موجود متحرك در مقام مقايسه با وضع و موقعيتسابق لزوما كاملترگردد .
ولى اساسا تكيه بر مفهوم قوه و فعل يا مفهوم كمال در تعريف حركت لزومى ندارد زيرا اينمفاهيم كه خودشان نياز به توضيح و تفسير دارند نمىتوانند ابهامى را از حركت بزدايند .
آيا براستى مىتوان پذيرفت كه هر جسمى كه از مكانى به مكان ديگرى منتقل مىشود واقعاكاملتر مىگردد و به كمال جديدى برتر از كمالى كه داشته است دست مىيابد و آيا براستىمىتوان اثبات كرد كه پژمردگى و سير نزولى هر نبات و حيوانى نتيجه تكامل موجود ديگرىاست .
ممكن استسؤال شود كه اگر حركت موجب افزايش كمال متحرك نمىشود چرا متحرك آنرا انجام مىدهد و چه انگيزهاى براى انجام آن مىتواند داشته باشد .
پاسخ اين است كه اولا هر حركتى برخاسته از شعور و انگيزه متحرك نيست چنانكه در موردحركات طبيعى و قسرى گفته شد و ثانيا موجود با شعور هم ممكن است براى رسيدن به لذتىواقعى يا خيالى حركتى را انجام دهد كه موجب از دست رفتن كمالات ارزشمندترى گردد يا بهجهت غفلت از اين نتيجه قهرى و يا به جهت علاقه شديد به لذت مورد نظر و به هر حالعقلائى نبودن و حكيمانه نبودن چنين حركتى بمعناى محال بودن آن نخواهد بود .
ممكن است گفته شود كه اگر برآيند حركات جهان مثبت نباشد و نتيجه مجموع آنها حصولكمالات بيشترى براى موجودات اين جهان نباشد آفريدن چنين جهانى لغو و بيهوده خواهدبود .
پاسخ اين است كه ما بر اساس حكمت الهى ثابت مىكنيم كه آفرينش جهان عبث و بيهودهنيست و نتايجحكيمانهاى بر آن مترتب مىشود ولى لازمه مثبت بودن برآيند نتايجحركات ايننيست كه هر حركتى ضرورتا تكاملى و موجب حصول كمال بيشترى براى خود متحرك باشد .
حاصل آنكه تكامل يافتن هر متحركى در اثر حركت به اين معنى كه كمال جديد از نظر مرتبهوجودى بر كمال سابق فزونى و برترى داشته باشد دليلى ندارد و تجارب بىشمار نشان مىدهدكه نه تنها حركتيك نواخت بلكه حركت نزولى و تضعفى هم وجود دارد به اين معنى كهمتحرك تدريجا كمالات موجود را از دست بدهد يا كمالاتى را واجد شود كه برتر از كمال ازدست رفته نباشد و اگر بعضى از تعريفات قابل انطباق بر چنين حركاتى نباشد بايد آن را دليلبر عدم جامعيت آنها بحساب آورد و تنها تكاملى بودن هر حركت را به اين معنى مىتوانپذيرفت كه موجود متحرك به يك امر وجودى دست مىيابد كه قبلا فاقد شخص آن بوده استهر چند قبلا شخص ديگرى مماثل و يا كاملتر از آن را داشته است چنانكه نظير آن دربارهرابطه قوه و فعل گفته شد
خلاصه
1- حركت را مىتوان بر اساس اختلاف انواع فاعل به دو نوع طبيعى و ارادى تقسيم كرد .
2- مهمترين محور تقسيم حركت بستر و مسافت آن است .
3- حركت را مىتوان از نظر تغير يا ثابت بودن سرعت به سه قسم تقسيم كرد الف حركتيكنواخت و بى شتاب .
ب- حركت تند شونده و داراى سرعت افزاينده .
ج- حركت كند شونده و داراى سرعت كاهنده .
4- تغير تدريجى سرعتحركت را مىتوان حركت ديگرى روى حركت اول تلقى كرد كه مبداآن درجه خاصى از سرعت و منتهاى آن درجه ديگرى از آن و بستر حركتخود سرعت مىباشد .
5- اين اقسام سهگانه را با علم حضورى در مورد كيفيات نفسانى مىتوان دريافت و در سايراشياء به كمك حس مىتوان اثبات كرد .
6- تكاملى دانستن هر حركت به اين معنى كه خود حركت از حيثيتحركت بودنش شدت وشتاب يابد مستلزم انكار حركات يك نواخت و كند شونده است .
7- حركتيك نواخت و كند شونده منافاتى با تكامل متحرك ندارد چنانكه وقتى آهنگ سياهشدن جسمى كند هم مىشود بالاخره بر سياهى آن افزوده مىگردد .
8- هيچيك از تعاريف حركت منافاتى با وجود حركتيك نواخت و كند شونده ندارد زيرا حداكثر چيزى كه از آنها استفاده مىشود حصول كمال و فعليت جديد براى متحرك است و اينمعنى در حركات يك نواخت و كند شونده هم حاصل است .
9- اما ممكن است از بعضى از تعاريف حركت چنين استنباط شود كه متحرك بايد در اثرحركت كاملتر شود بطورى كه موقعيت آن بعد از حركت بر موقعيت آن قبل از حركت برترىداشته باشد .
10- بر اساس اين استنباط حركت نزولى حركتى بالعرض و نتيجه حركت تكاملى موجود ديگرشمرده شده است .
11- اولا توام بودن هر حركت نزولى با حركت تكاملى موجود ديگر قابل اثبات نيست .
12- ثانيا تكاملى بودن حركت ديگر موجب نفى حقيقتحركت از سير نزولى نمىشود و اينسؤال باقى مىماند كه سير نزولى از نظر فلسفى چه مفهومى دارد .
13- تكيه كردن بر بعضى از تعريفها براى نفى حركت غير تكاملى موجه نيست و بفرض اينكهتعاريف مزبور شامل حركت نزولى نشود بايد صحت آنها را مورد ترديد قرار داد .
14- براى تعاريف ياد شده مىتوان تفسيرى را در نظر گرفت كه مستلزم نفى حركت غيرتكاملى نباشد به اين صورت كه لازمه حركت رسيدن متحرك به فعليت جديدى است هر چندملازم با از دست رفتن فعليت مساوى يا كاملترى باشد نيز كمال بودن حركت و نتيجه آنمنافاتى با از دست رفتن كمال مساوى يا برترى ندارد .
15- ولى اساسا تكيه بر مفهوم قوه و فعل يا مفهوم كمال در تعريف حركت لزومى ندارد وبهترين تعريف آن همان تغير تدريجى است .
16- هر حركتى برخاسته از شعور و انگيزه نيست تا گفته شود كه اگر متحرك تكامل نيابدانگيزهاى براى حركت نخواهد داشت .
17- حتى موجود با شعور و با انگيزه هم ممكن استحركتى را به انگيزه لذتى انجام دهد كهمستلزم از دست دادن كمال ارزشمندترى باشد .
18- بر اساس حكمت الهى مىتوان اثبات كرد كه مجموعا حركات جهان به كمالات ارزندهترىمىانجامد اما معناى آن تكامل يافتن هر متحرك در اثر حركت نيست .
19- تكاملى بودن هر حركت را تنها به اين معنى مىتوان پذيرفت كه در هر حركتى شخصكمال امر وجودى جديدى تحقق مىيابد هر چند مساوى با شخص كمال سابق و يا پستتر ازآن باشد .
20- شبهه تكاملى بودن هر حركت در اثر تفسير نا درست براى رابطه قوه و فعل نشات گرفتهاست