درس پنجاه و سوم - دنباله بحث در قوه و فعل
شامل:تطبيق قوه و فعل بر موارد تغيرتسلسل حوادث مادىقاعده لزوم تقدم ماده بر حوادث مادىحدوث زمانى جهان مادى
تطبيق قوه و فعل بر موارد تغير
با دقت در مفهوم قوه و فعل روشن مىشود كه براى انتزاع آنها سه شرط لازم است .
1- دو وجود با يكديگر مقايسه شوند بنا بر اين عدم را نمىتوان مصداق قوه يا فعل تلقى كرد .
2- يكى از دو وجود بايد تقدم زمانى بر ديگرى داشته باشد تا متصف به قوه گردد پس دو وجودهمزمان نسبت به يكديگر بالقوه و بالفعل نخواهند بود .
3- موجود بالقوه يا دست كم جزئى از آن بايد در موجود بالفعل باقى بماند از اين روىنمىتوان موجودى كه بكلى معدوم مىشود را نسبت به موجود لاحقى بالقوه دانست .
با توجه به اين نكات روشن مىشود كه قسم اول از اقسام ياد شده براى تغير از قبيل تبديلقوه به فعل نيست زيرا موقعيتسابق عدم است و قوه از وجود انتزاع مىشود .
همچنين قسم دوم هم ربطى به قوه و فعل ندارد زيرا موقعيت لاحق عدم است و فعليت هم ازعدم انتزاع نمىشود .
در قسم سوم گر چه موجودى جانشين موجود ديگر مىگردد ولى چون امر مشتركى بين آنهانيست نمىتوان يكى را قوه ديگرى بحساب آورد .
در قسم چهارم كل موجود سابق نسبت به موجود لاحق بالقوه است و در ضمن آن باقىمىماند و از اين روى موجود بالفعل كاملتر از موجود بالقوه مىباشد .
در قسم پنجم موجود بالفعل ناقصتر از موجود بالقوه است زيرا تنها جزئى از موجود سابق باقىمانده و چيزى هم بر آن افزوده نشده است .
در قسم ششم كاملتر يا ناقصتر بودن موجود بالفعل يا تساوى آن با موجود بالقوه بستگى داردبه اينكه جزئى كه جانشين جزء زائل مىشود از نظر مرتبه وجودى كاملتر يا ناقصتر يا مساوىبا آن باشد .
و اما در قسم هفتم قوه و فعل مبدا و منتهاى حركت بشمار مىروند و حركت همان سيرتدريجى از قوه به فعل است و در متن حركت اجزاء بالفعلى وجود ندارد تا بعضى نسبت به بعضديگر بالقوه باشند ولى نظر به اينكه حركت امر ممتدى است و هر امتدادى قابل تقسيم بهبىنهايت اجزاء مىباشد مىتوان اجزاء بالقوهاى را براى آن در نظر گرفت به اين معنى كه اگرمثلا حركت واحدى به دو نيمه تقسيم مىشد به گونهاى كه نقطه مشخصى در وسط آن پديدمىآمد مقدار هر يك از دو پاره حركت مساوى با نصف مقدار حركت مىبود و اين لحاظ وجودبالقوه براى اجزاء حركت غير از لحاظ قوه بودن جزء سابق نسبت به جزء لاحق است دقتشود .
عين اين مطلب در باره قسم سيزدهم حركت عرضى نيز جارى است ولى معمولا تعبير بالقوه وبالفعل در باره موجودات جوهرى بكار مىرود هر چند قوه بعنوان كيف استعدادى از قبيلاعراض تلقى مىشود دقتشود .
و اما قسم هشتم و نهم و دهم نظير قسم اول و دوم و سوم مىباشند با اين تفاوت كه در ايناقسام مىتوان موضوع جوهرى را از نظر اتصاف به عرض بالقوه دانست .
همچنين مىتوان قسم يازدهم و دوازدهم و نيز قسم چهاردهم و پانزدهم را نظير قسم چهارمو پنجم تلقى كرد .
نتيجه آنكه در همه اقسام تغير بجز سه قسم اول مىتوان متغير را بالقوه و متغير اليه را بالفعلدانست و در حقيقت بازگشتسخن كسانى كه وجود اين سه قسم را انكار كردهاند به اين استكه تغير را مساوى با خروج از قوه به فعل شمردهاند بنا بر اين لازم است كه اين مسئله را موردبررسى قرار دهيم و ببينيم براى سه فرض مزبور مىتوان مصداقى يافتيا نه
تسلسل حوادث مادى
در لسان فلاسفه مشهور است كه هر پديده مادى مسبوق به ماده و مدت مىباشد و به مقتضاىعموم اين قاعده پيدايش يك موجود مادى از نيستى محض غير ممكن شمرده مىشود و بدينترتيب فرض اول و سوم از فرضهاى پانزدهگانه تغير انكار مىگردد و چون هيولاى اولى را داراىبىنهايت قوه مىدانند تسلسل حوادث از جانب ابد را تا بىنهايت ممكن دانسته وقوع آن را بهاستناد فياضيت مطلق الهى و عدم بخل در مبادى عاليه اثبات مىنمايند كه لازمه آن انكارفرض دوم است .
از سوى ديگر متكلمين و بعضى از فلاسفه مانند ميرداماد براى جهان مادى آغاز زمانى قائلهستند و براى رد فرضيه بىنهايت بودن سلسله حوادث از جانب ازل به ادله بطلان تسلسلتمسك مىكنند همچنين براى اثبات پايان زمانى براى جهان مادى به ادله مزبور تمسك شدهاست و بدين ترتيب اين مسئله با مسئله حدوث و قدم زمانى جهان مرتبط مىشود هر چندتلازمى بين آنها وجود ندارد و ممكن است كسى قائل به قدم زمانى جهان باشد و در عين حالپديد آمدن يك موجود مادى را بدون ماده قبلى محال نداند و نيز ممكن است كسى قائل بهابديت جهان مادى باشد اما نابود شدن يك پديده مادى را بطور كلى محال نداند و بىنهايتبودن سلسله حوادث را از جانب ازل و ابد بر اساس دوام جود الهى اثبات كند .
ما در اينجا نخست به بررسى قاعده لزوم تقدم ماده بر هر پديده مادى مىپردازيم و سپساشارهاى به مسئله حدوث و قدم زمانى جهان خواهيم كرد
قاعده لزوم تقدم ماده بر حوادث مادى
قبلا اشاره شد كه بر اساس مشاهدات بىشمار همواره تبدلات گوناگونى در اشياء مادى روىمىدهد و پديدههاى جديدى جانشين پديدههاى قبلى مىگردد به گونهاى كه رابطه قوه وفعل ميان آنها برقرار است اما استقراء تام نسبت به همه حوادث مادى امكان ندارد و هيچانسانى از آغاز جهان نبوده و هيچ كس هم تجربهاى نسبت به پايان جهان ندارد و چنان نيستكه بتوان از موارد مشاهده شده علت قطعى تقدم ماده را دريافت و اين قاعده را از مجرباتبحساب آورد از اين روى فلاسفه براى اثبات اين قاعده دليلى عقلى اقامه كردهاند كه تقرير آناين است .
هر پديده مادى قبل از آنكه موجود شود امكان وجود آن هست و اگر چنين امكانى نبود پديدهمفروض واجب الوجود يا ممتنع الوجود مىبود و چون اين امكان يك امر جوهرى نيست ناچاربايد جوهرى وجود داشته باشد كه متصف به آن گردد و آن همان است كه ماده ناميده مىشودپس تقدم ماده بر هر پديده مادى ضرورت دارد .
اما اين بيان از چند جهت قابل مناقشه است:
1- در اين بيان براى هر پديده مادى زمان سابقى فرض شده كه امكان وجود پديده مفروض درآن زمان ثابت است در صورتى كه زمان بعدى از ابعاد موجودات مادى است و وجود جداگانهاىاز آنها ندارد و اگر سلسله حوادث آغاز زمانى داشته باشد زمانى قبل از آن وجود نخواهد داشت .
2- با نفى واجب الوجود و ممتنع الوجود بودن حادث مادى اثبات امكان براى آن شده است واين امكان ذاتى است كه از ماهيتشىء انتزاع مىشود و امرى عينى نيست تا حاملى بخواهد .
3- در درس چهل و هشتم ثابتشد كه امكان استعدادى هم امرى است انتزاعى كه از فراهمشدن شرايط وجودى و عدمى قبل از تحقق پديده انتزاع مىشود اما براى نخستين پديدهمادى نمىتوان شرايط قبلى در نظر گرفت و در مبحث علت و معلول اشاره شد كه اسباب وشرايط مادى را تنها از راه تجربه مىتوان اثبات كرد و ما تجربهاى كه لزوم شرايط قبلى براى هرپديدهاى را اثبات كند نداريم
حدوث زمانى جهان مادى
مسئله حدوث زمانى جهان مادى از مسائل جنجالى فلسفه است كه همواره مورد كشمكش ونزاع بوده و بويژه متكلمين بر اثبات آن اصرار داشتهاند و آن را لازمه معلوليت مىشمردهاند وچنانكه در مبحث علت و معلول اشاره شد ايشان ملاك احتياج به علت را حدوث مىدانستهاند .
از سوى ديگر اغلب فلاسفه معتقد به قدم زمانى جهان مادى بودهاند و براى نظريه خودشاندلايلى اقامه كردهاند كه از جمله آنها استناد به قاعده فوق الذكر است كه نارسايى آن روشنگرديد .
دليل ديگر ايشان مبتنى بر ازلى بودن فيض الهى و عدم بخل در مبادى عاليه است اما ايندليل در صورتى مىتواند نتيجه ببخشد كه امكان ازلى بودن جهان ثابت بوده وقوع آن در گروافاضه الهى باشد از اين روى قائلين به حدوث زمانى جهان در صدد اثبات محال بودن ازليتجهان برآمدهاند و كوشيدهاند كه از راه بطلان تسلسل امكان بىنهايت بودن حوادث را از جانبازل نفى كنند .
ولى فلاسفه براهين تسلسل را در مواردى جارى مىدانند كه حلقات سلسله مجتمعا موجودباشند و ميان آنها ترتب حقيقى برقرار باشد و از اين روى بىنهايت بودن حوادث متعاقب راجايز مىدانند چنانكه حوادث همزمانى كه ترتب حقيقى نداشته باشند را مشمول براهينتسلسل نمىدانند .
مرحوم ميرداماد با پذيرفتن اين دو شرط اجتماع حوداث پى در پى در ظرف دهر را براىجريان براهين تسلسل كافى دانسته و از اين روى بىنهايت بودن سلسله حوادث را از جانب ازلنفى كرده است اما اگر اجتماع دهرى در حلقات سلسله كافى باشد مىتوان بى نهايت بودنسلسله حوادث از جانب ابد را نيز نفى كرد .
ولى نكته اصلى اين است كه براهينى كه براى ابطال تسلسل در غير علل حقيقى اقامه شدهقابل مناقشه است و در اينجا مجال بررسى آنها نيست از اين روى اقامه برهان بر ممكن يا محالبودن تسلسل حوادث تا بىنهايت از جانب ازل يا ابد بسيار دشوار است .
حاصل آنكه هر چند فيض الهى اقتضاى هيچگونه محدوديتى ندارد ولى مشمول فيض الهىواقع شدن منوط به قابليت و امكان دريافت آن است و شايد جهان مادى امكان دريافت فيضازلى و ابدى را نداشته باشد و همچنانكه فلاسفه محدود بودن حجم جهان را منافى با وسعتفيض الهى ندانستهاند نبايد محدود بودن زمانى آن را هم منافى با دوام فيض الهى بدانند .
حقيقت اين است كه ما نه برهانى عقلى بر محدوديت مكانى يا زمانى جهان يافتهايم و نه بر عدممحدوديت مكانى و زمانى آن از اين روى مسئله را در بقعه امكان احتمالى (1) وامىگذاريم تاهنگامى كه دليلى قطعى بر يكى از طرفين آن بيابيم
خلاصه
1- انتزاع مفهوم قوه و فعل سه شرط دارد وجود دو موجود تقدم زمانى يكى بر ديگرى بقاءموجود سابق يا جزئى از آن در ضمن موجود لاحق .
2- قسم اول و دوم از اقسام پانزدهگانه تغير فاقد شرط اول و قسم سوم فاقد شرط سوم است واز اين روى اين اقسام را نمىتوان از قبيل خروج از قوه به فعل شمرد .
3- در ساير اقسام تغير مىتوان متغير را بالقوه و متغير اليه را بالفعل ناميد .
4- بر اساس قاعده لزوم تقدم ماده بر هر پديده مادى قسم اول و سوم نفى مىشود و مقتضاىبىنهايت بودن سلسله حوادث از جانب ابد نفى قسم دوم است .
5- براى قاعده مزبور چنين استدلال كردهاند قبل از تحقق هر پديدهاى امكان تحققش هستو اين امكان حاملى لازم دارد كه ماده ناميده مىشود پس لزوم تقدم ماده بر هر پديده مادىثابت مىگردد .
6- بر اين دليل چند اشكال وارد است اولا با فرض آغاز زمانى براى سلسله حوادث زمانى قبلاز نخستين پديده زمانى وجود ندارد تا امكانى در آن ثابت باشد ثانيا با نفى وجود و امتناعوجود امكان ذاتى ثابت مىشود كه امرى است اعتبارى و نيازى به حامل ندارد ثالثا امكاناستعدادى هم از شرايط قبلى انتزاع مىشود و ضرورت شرايط قبلى براى نخستين پديدهمفروض ثابت نيست .
7- متكلمين بر اساس اينكه ملاك معلوليت را حدوث زمانى شمردهاند جهان را داراى آغاززمانى دانستهاند ولى اين مبنى باطل است .
8- قائلين به قدم زمانى از طرفى به قاعده لزوم تقدم ماده بر هر حادثه مادى تمسك كردهاندو از طرف ديگر مقتضاى دوام فيض الهى را بىنهايت بودن حوادث از ازل تا ابد قلمداد نمودهاند.
9- نارسايى قاعده مزبور روشن شد و اما دليل دوم تمام بودنش در گرو امكان ازليت و ابديتجهان مىباشد و ممكن است همانگونه كه تناهى ابعاد را لازم دانستهاند تناهى زمان هم لازمباشد و منافاتى با دوام فيض الهى نداشته باشد .
10- قائلين به حدوث زمانى امكان ازليت جهان را با استناد به ادله بطلان تسلسل نفى كردهاند.
11- فلاسفه در پاسخ گفتهاند از جمله شرايط جريان براهين مزبور اجتماع همه حلقات سلسلهاست كه در پديدههاى متعاقب تحقق ندارد .
12- مرحوم ميرداماد اجتماع در ظرف دهر را براى جريان براهين مزبور كافى دانسته است .
13- اما اگر اجتماع در ظرف دهر كافى باشد ابديت جهان هم نفى مىشود .
14- نكته اصلى اين است كه براهين تسلسل در غير علل حقيقى مخدوش است .
15- نتيجه آنكه برهان عقلى بر محدوديتيا عدم محدوديت جهان مادى از نظر زمان و مكاننداريم
پىنوشت
1- اشاره به سفارش ابن سينا در پايان كتاب اشارات.