درس پنجاه و دوم قوه و فعل
شامل:مقدمهتوضيحى پيرامون مفهوم قوه و فعلتقسيم موجود به بالفعل و بالقوهرابطه قوه و فعل
مقدمه
انسان همواره شاهد تغيرات و دگرگونيهايى در اجسام و نفوس متعلق به ماده بوده و هست بهطورى كه مىتوان ادعا كرد كه هيچ موجود مادى يا متعلق به مادهاى نيست كه دستخوشنوعى تغير و تحول قرار نگيرد و در جاى خودش ضرورت حركت جوهريه براى همه ماديات بابرهان ثابتخواهد شد كه مستلزم حركت تبعى اعراض آنها مىباشد .
از سوى ديگر دامنه تبدل موجودى به موجود ديگر به طورى كه هر يك از آنها داراى ماهيتمستقلى باشد بقدرى وسيع است كه مىتوان حدس زد كه هر موجود مادى قابل تبدل بهموجود مادى ديگرى است و از اين روى از دير زمان به وجود اصل واحدى براى جهان قائلشدهاند كه با تحولاتى كه براى آن رخ مىدهد تبديل به اشياء گوناگون مىگردد و بسيارى ازفلاسفه تنها اجسام فلكى را از اين قاعده استثناء كردهاند و به ديگر سخن موضوع اين قاعده رااجسام عنصرى دانستهاند .
ولى صرف نظر از بطلان فرضيه افلاك تبديلناپذير احتمال اينكه نوعى موجود مادى درگوشهاى از جهان پهناور وجود داشته باشد كه قابل تبديل به موجود مادى ديگرى نباشد رانمىتوان با برهان عقلى نفى كرد هر چند چنين احتمالى بسيار ضعيف و بعيد بنظر مىرسد ومىدانيم كه نظريه معروف در فيزيك جديد اين است كه ماده و انرژى و حتى انواع انرژى همقابل تبديل به يكديگرند .
اما على رغم عموميت دگرگونى نسبت به همه ماديات و گستردگى دامنه تغيرات تجارب عملىنشان مىدهد كه هر چيزى مستقيما قابل تبديل به هر چيز ديگرى نيست و حتى اگر همهموجودات مادى قابل تبديل به يكديگر باشند اين كار مستقيما و بىواسطه انجام نمىگيردمثلا سنگ مستقيما تبديل به گياه يا حيوان نمىشود و براى تبديل شدن به هر يك از آنها بايدمراحلى را بگذراند و دگرگونيهايى را پيدا كند تا آماده تبديل به آن گردد .
از اينجا چنين انديشهاى براى فيلسوفان پيدا شده كه موجودى مىتواند تبديل به موجودديگرى شود كه قوه وجود آن را داشته باشد و بدين ترتيب اصطلاح بالقوه و بالفعل در فلسفهپديد آمده و تغير به خروج از قوه به فعل تفسير شده است كه اگر دفعتا و بدون فاصله زمانىحاصل شود كون و فساد و اگر تدريجا و با فاصله زمانى باشد حركت ناميده مىشود
توضيحى پيرامون مفهوم قوه و فعل
قوه كه در لغت بمعناى نيرو و توان است اصطلاحات متعددى در علوم دارد و در فلسفه به چندمعنى بكار مىرود معناى اول قوه فاعلى است كه منشا صدور فعل مىباشد بنظر مىرسد كهاين معنى نخستين معنايى باشد كه مورد توجه فلاسفه قرار گرفته و تناسب آن با فعل روشناستسپس چنين تصور شده كه همانگونه كه فاعل قبل از انجام كار توانايى بر انجام آن داردماده هم بايد قبلا توانايى و آمادگى پذيرش و انفعال را داشته باشد و بدين ترتيب معناى دومىبراى قوه پديده آمده كه مىتوان آن را قوه انفعالى ناميد و در اين مبحث همين معنى منظوراست .
معناى سوم قوه مقاومت در برابر عامل خارجى است مانند مقاوم بودن بدن در برابر مرض ودر مقابل آن لاقوه بكار مىرود و آنها دو نوع از كيفيت استعدادى شمرده مىشوند .
بايد دانست كه مورد استعمال قوه در سخنان فلاسفه اعم از استعداد است زيرا واژه قوه قابلاطلاق بر جوهر نيز هست بخلاف استعداد كه نوعى عرض بشمار مىرود اما قبلا گفته شد كهقوه جوهرى هيولاى اولى قابل اثبات نيست و استعداد هم از مفاهيم انتزاعى است نه مفاهيمماهوى .
همچنين مفهوم قوه انفعالى از مقايسه دو موجود سابق و لاحق انتزاع مىشود از اين نظر كهموجود سابق فاقد موجود لاحق است و ممكن است واجد آن بشود و از اين روى بايد دست كمجزئى از موجود سابق باقى بماند و با موجود لاحق نوعى تركيب و اتحاد پيدا كند و در برابر آناصطلاح فعليت بكار مىرود كه از تحقق موجود لاحق انتزاع مىشود بنا بر اين قوه و فعل دومفهوم انتزاعى هستند و هيچكدام از آنها از مفاهيم ماهوى بشمار نمىرود .
گاهى واژه بالفعل در معناى وسيعترى بكار مىرود و شامل موجودى كه هيچگونه سابقهقوهاى نداشته هم مىشود و طبق اين اصطلاح است كه مجردات تام موجودات بالفعل ناميدهمىشوند .
يادآور مىشويم كه در بعضى از سخنان فلاسفه وجود امر مشترك بين موجود بالقوه و موجودبالفعل رعايت نگرديده و مثلا اجزاء سابق زمان و حركت نسبت به اجزاء لاحق آنها بالقوه ناميدهشده است و بنظر مىرسد كه اين تعبيرات خالى از مسامحه نباشد
تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه
اگر واژه بالفعل را بمعناى عامش در نظر بگيريم كه شامل مجردات هم بشود مىتوان تقسيماولى ديگرى براى موجود در نظر گرفت و آن را به موجود بالفعل و موجود بالقوه قسمت كردكه موجود بالقوه در ماديات يافت مىشود و موجود بالفعل مجردات و حيثيت فعليت ماديات رادر بر مىگيرد ولى بايد توجه داشت كه اين تقسيم از جهتى شبيه تقسيم موجود به علت ومعلول يا تقسيم آن به خارجى و ذهنى است نه از قبيل تقسيم موجود به مجرد و مادى .
توضيح آنكه گاهى تقسيم با اضافه كردن دو يا چند مفهوم نفسى غير نسبى به مقسم انجاممىگيرد و در نتيجه تداخلى در اقسام پديد نمىآيد چنانكه در تقسيم موجود به مجرد و مادىچنين استيعنى موجود مادى را نمىتوان به هيچ لحاظى مجرد دانست و موجود مجرد را همنمىتوان مادى قلمداد كرد و گاهى تقسيم به لحاظ مفاهيم نسبى و اضافى انجام مىگيرد و ازاين روى ممكن است بعضى از اقسام از يك نظر داخل در قسم ديگرى شوند چنانكه تقسيمموجود به علت و معلول چنين استيعنى مىتوان موجودى را نسبت به چيزى علت و نسبت بهچيز ديگرى معلول دانست و همچنين مفهوم ذهنى كه در مقايسه با محكى خارجى موجودذهنى ناميده مىشود به لحاظ وجودش در ظرف ذهن موجود خارجى بحساب مىآيد .
تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه هم از همين قبيل است زيرا موجود بالقوه نسبت به فعليتىكه مىتواند واجد آن شود بالقوه ناميده مىشود هر چند به لحاظ فعليتى كه هم اكنون داردموجودى بالفعل خواهد بود پس حيثيت قوه و فعل از قبيل حيثيات عينى نيست و مفاهيمآنها از قبيل مفاهيم نفسى بشمار نمىرود بلكه آنها مفاهيمى اضافى و نسبى و حاكى ازحيثيتهاى عقلى و مقايسهاى هستند و اين نكته مهمى است كه در نقد برهان ارسطوئيان براىاثبات هيولى به آن اشاره كرديم .
مطلب ديگر آنكه ميان تقسيم موجود به علت و معلول و تقسيم آن به خارجى و ذهنى نيزفرقى وجود دارد زيرا در تقسيم به علت و معلول مىتوان علتى را در نظر گرفت كه هيچگونهمعلوليتى ندارد مانند ذات مقدس الهى و مىتوان معلولى را در نظر گرفت كه هيچگونه عليتىنداشته باشد اما ساير موجودات از جهتى علت و از جهت ديگرى معلول خواهند بود بخلافتقسيم موجود به خارجى و ذهنى زيرا هيچ موجودى را نمىتوان يافت كه هيچگونه خارجيتىنداشته باشد بلكه هر موجود ذهنى صرف نظر از حاكى بودن آن از شىء ديگر موجودىخارجى است .
اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه از كداميك از اين دو قسماست پاسخ اين است كه ارسطوئيان اين تقسيم را از قبيل تقسيم به علت و معلول انگاشتهاند ومجردات تام را فعليت بدون قوه و هيولاى اولى را قوه بدون فعليت قلمداد كردهاند و اجسام راداراى دو حيثيت قوه و فعل دانستهاند اما كسانى كه هيولاى فاقد فعليت را نمىپذيرند هرموجود بالقوهاى را از يك نظر موجود بالفعل مىدانند چنانكه مقتضاى قاعده مساوق بودنفعليت با وجود همين است بنا بر اين تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه كاملا شبيه تقسيم آن بهخارجى و ذهنى خواهد بود
رابطه بين قوه و فعل
چنانكه دانستيم مفهوم قوه و فعل از مفاهيم انتزاعى است و جز منشا انتزاعشان مابازاء عينىديگرى ندارند پس رابطه بين قوه و فعل در واقع رابطهاى است بين دو وجودى كه منشا انتزاعاين مفاهيم بشمار مىروند و به ديگر سخن بايد رابطه را ميان موجود بالقوه و موجود بالفعلدر نظر گرفت و رابطه بين آنها به يكى از دو صورت تحقق مىيابد اول آنكه موجود بالقوه بطوركامل در ضمن موجود بالفعل باقى بماند و در اين صورت موجود بالفعل كاملتر از آن خواهدبود چنانكه گياه كاملتر از خاكى است كه از آن بوجود آمده است دوم آنكه تنها جزئى از موجودبالقوه در ضمن موجود بالفعل باقى بماند و در اين صورت ممكن است جزئى جانشين جزء نابودشده گردد كه از نظر مرتبه وجودى مساوى با آن يا كاملتر يا ناقصتر از آن باشد و در نتيجهموجود بالفعل در بعضى از تغيرات ناقصتر از موجود بالفعل و يا مساوى با آن باشد .
اما با نظر دقيقترى مىتوان گفت كه موجود بالقوه در واقع همان جزئى است كه باقى مىماندو از اين روى موجود بالفعل هميشه كاملتر از همان جزئى است كه موجود بالقوه واقعىمىباشد يا مساوى با آن است .
بعضى تصور كردهاند كه هميشه موجود بالقوه ناقصتر از موجود بالفعل است زيرا حيثيت قوهحيثيت فقدان و نادارى است و حيثيت فعليتحيثيت وجدان و دارايى و هنگامى كه موجودبالقوه تبديل به موجود بالفعل مىشود داراى امر وجوديى مىشود كه قبلا فاقد آن بوده است وبر همين اساس حركت متشابه و نزولى را انكار كردهاند و از سوى ديگر بازگشت فعليت به قوهرا محال دانستهاند زيرا بازگشت نوعى تغير است و هر تغير تبديل قوه سابق به فعليت لاحقاست نه بر عكس و نتيجه گرفتهاند كه اگر روحى همه كمالات خودش را كسب كند به گونهاىكه ديگر نسبت به هيچ كمالى بالقوه نباشد از بدن مفارقت مىكند و به اصطلاح موت طبيعىروى مىدهد و هرگز بازگشت به بدن نخواهد كرد زيرا بازگشت چنين روحى به بدن بازگشتفعليت به قوه است .
اما با توجه به توضيحى كه در باره رابطه موجود بالقوه با موجود بالفعل داده شد روشن گرديدكه حيثيت قوه و فعل دو حيثيت عينى نيستند كه مقايسهاى بين آنها انجام گيرد و اما موجودبالفعل يعنى مجموع آنچه از موجود سابق باقى مانده بعلاوه فعليتى كه جديدا حاصل شدهاست كاملتر از همان جزء باقيمانده خواهد بود ولى ضرورتى ندارد كه هميشه مجموع موجودبالفعل كاملتر از مجموع موجود بالقوه باشد چنانكه نمىتوان هيچيك از آب و بخار را كاملتر ازديگرى دانست با اينكه متناوبا تبديل به يكديگر مىشوند .
و اما بحث در باره حركت متشابه و حركت نزولى در جاى خودش خواهد آمد (1) . و اما بازگشتروح به بدن ربطى به بازگشت فعليت به قوه ندارد زيرا قوه تقدم زمانى بر فعليت دارد و باگذشت زمان مىگذرد و امكان بازگشت ندارد خواه وجود گذشته كاملتر از وجود بعدى باشد ياناقصتر و يا مساوى با آن و در واقع بدن است كه قوه پذيرش مجدد روح را دارا مىشود و با تعلقگرفتن آن فعليت جديدى مىيابد .
در حقيقت اين اشتباه از آنجا نشات گرفته است كه حيثيت قوه را ماهيتيا مرتبه وجودىموجود سابق پنداشتهاند و از اين روى گمان كردهاند كه اگر مرتبه وجودى موجود لاحق همانمرتبه سابق باشد بازگشت فعليت به قوه و اگر ضعيفتر از آن باشد بازگشت به قوه قوه خواهدبود در صورتى كه منشا انتزاع قوه شخص وجود سابق است و نه نوع يا مرتبه وجود آن و شخصموجود سابق با گذشت زمان مىگذرد و به هيچ وجه امكان بازگشت ندارد و منشا انتزاععليتشخص موجود لاحق استخواه از نظر مرتبه وجودى و ماهيت نوعيه مساوى و مماثل باموجود سابق باشد و خواه كاملتر و يا ناقصتر از آن
خلاصه
1- علاوه بر تغيراتى كه در موجودات مادى مشاهده مىشود تغير دائمى و درونى در همهاجسام با براهين حركت جوهريه اثبات مىشود و بنا بر اين هيچ موجود جسمانى بدون تغيرنخواهد بود .
2- ادعاى اينكه هر موجود مادى هر چند با چندين واسطه قابل تبديل به هر موجود مادىديگرى است ادعاى گزافى نيست گرچه احتمال وجود نوعى از موجود مادى كه قابل تبديلنباشد را نمىتوان با برهان عقلى نفى كرد .
3- تبديل بسيارى از موجودات با وساطت چندين پديده و بعد از گذراندن مراحل متعددىصورت مىگيرد و از اين روى فلاسفه موجودى را قابل تبديل به موجود ديگرى مىدانند كهقوه آن را داشته باشد .
4- واژه قوه در فلسفه به سه معنى بكار مىرود:
الف- قوه فاعلى كه منشا صدور فعل است .
ب- قوه انفعالى كه ملاك پذيرش فعليت جديد است و در اين مبحث همين معنى ارادهمىشود .
ج- قوه بمعناى مقاومت كه در برابر لاقوه بكار مىرود و هر كدام از آنها نوعى از كيفيتاستعدادى شمرده مىشود .
5- مورد استعمال قوه در سخنان فلاسفه اعم از مورد استعداد است زيرا قوه بر خلاف استعدادبر جوهر هم اطلاق مىشود .
6- قوه انفعالى از مقايسه دو وجود سابق و لاحق انتزاع مىشود از اين نظر كه وجود سابقمىتواند واجد وجود لاحق شود و از اين روى بقاء دست كم جزئى از موجود سابق لازم است .
7- گاهى واژه بالفعل در معناى وسيعترى بكار مىرود و شامل موجودى كه سابقه قوهاى نداردهم مىشود .
8- با توجه به اين معناى بالفعل مىتوان مطلق موجود را به بالفعل و بالقوه تقسيم كردتقسيمى كه به لحاظ مفاهيم اضافى حاصل مىشود و نظير تقسيم موجود به خارجى و ذهنىاست و از اين روى هر موجود بالقوهاى از يك نظر بالفعل خواهد بود .
9- در صورتى كه كل موجود بالقوه در ضمن موجود بالفعل باقى باشد موجود بالفعل كاملتر ازموجود بالقوه مىباشد ولى اگر تنها جزئى از آن باقى بماند ممكن است مجموع موجود بالفعلناقصتر از موجود بالقوه و يا مساوى با آن باشد مگر اينكه موجود بالفعل را با همان جزء باقىمانده از موجود بالقوه مقايسه كنيم كه در اين صورت هميشه كاملتر يا مساوى با آن خواهد بود.
10- بازگشت روح به بدن ربطى به بازگشت فعليت به قوه ندارد و در واقع بدن قوه پذيرشمجدد روح را دارد و زنده شدن آن خروج از قوه به فعليت است
پىنوشت
1- ر ك درس پنجاه و هفتم.