بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مبادی اخلاق در قرآن کریم, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     20 -
     21 -
     22 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

فصل چهارم: آلودگى و طهارت روح

همان طور كه داروشناسان و پزشكان، خواص اشيا را بازگو مى‏كنند، انبيا كهطبيبان‏روحند نيز آمدند تا خواص افعال و اوصاف انسان را به انسان بفهمانند.يكى‏از ره آوردهاى نبوت عامه اين است كه گناه، سم است و تدريجا انسانرامسموم مى‏كند. پس از آن هيچ كارى از انسان مسموم، ساخته نيست و قدرت دفاعندارد; اگر بدن، مسموم شود، روح، بدن را ترك مى‏كند و در نتيجه، بدن‏مى‏پوسد و روحمى‏ماند. رنج‏بدن محدود به مدتى است كه بدن مسموم، رنجور است، ولى اگر روحمسموم شد، حدى براى رنج آن نيست; زيرا روح، ابدى و تاثير سم بر آن نيز ابدى است.از اين رو انبيا (عليهم السلام) سعى كردند مردم را ازسم‏خورى برهانند و نفوس رامهذب كنند. در تعبيرات بلند اميرالمؤمنين (صلوات‏الله و سلامه عليه) آمده است كه:

«مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها قاتل سمها» (1)

يعنى دنيا با زرق و برق فريبايى كه دارد مانند مارى است كه ظاهرى خوش‏خط و خالدارد و درونش سم است.

دنيا در فرهنگ وحى

آنچه انسان را از ياد خدا غافل كند و رنگ گناه داشته باشد و بوى بد معصيت ازآن‏استشمام شود، دنياست; بنابر اين، دنياى مذموم در فرهنگ وحى غير ازآسمان،زمين، دريا و صحراست، اينها مخلوقات و آيات الهى است و قرآن ازاينها به عظمت‏يادمى‏كند:

«ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين و فى خلقكم و ما يبث من دابة اياتلقوم يوقنون‏» (2)

«و فى انفسكم ا فلا تبصرون‏» (3)

«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار لايات لاولى الالباب‏» (4) .

قرآن كريم از زيبايى آسمان و زمين، مكرر سخن گفته است. دريا، صحرا،سلسله جبال،درختان ماهيهاى دريا، اختران آسمان و ... در فرهنگ وحى، آيت الهى است نه دنيا.گرچه حيات دنيا در مقابل حيات آخرت، بر اينهااطلاق مى‏شود; ولى از هيچ يك آنهانكوهش نشده‏است. «دنيا» تعلقات،اعتبارات و «ما» و «من‏» هايى است كه آدمى را بهگناه وادار مى‏كند.دنيا، عبارت از لهو و لعب، زينت، تفاخر و تكاثر در اموال واولاداست:

«و اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فىالاموال و الاولاد» (5)

دنيا، در اين مراحل پنجگانه خلاصه مى‏شود و هر كسى رادرهر سنى با ابزار خاصىفريب مى‏دهد و اين فريب، سم روح است و روح‏مسموم براى ابد در رنج است و ذات اقدسخداوند از آن جهت كه «ارحم الراحمين‏» است، پاكترين و شايسته‏ترين انسانهارا به عنوان پزشكان روح فرستاده است.

دوام طهارت و ادامه رزق

يكى از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نزد آن حضرت از تنگدستى شكايتكرد. آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«ادم الطهارة يديم عليك الرزق‏» (6)

اگر دائما با طهارت باشى، روزى تو ادامه مى‏يابد. خداوند كه رازق است‏بر طبقمصلحت، براى برخى، روزى زياد و براى بعضى، روزى كم مقدر مى‏كند; ولى انسان طاهر وپاكدامن را تهى‏دست نمى‏گذارد و روزى او را تامين مى‏كند. البته از آن جا كهآلودگى «دركات‏» دارد، طهارت نيز «درجات‏» خواهد داشت; بنابراين، رزق هم اقسامىپيدا مى‏كند.

اين حديث، معارف زيادى را دربر دارد. معناى دوام طهارت تنها اين نيست كهانسان، هميشه با وضو باشد; وضوى دائم يكى از اقسام طهارت است; مثلا، كسى كه اهلكار و كسب نيست، طاهر نيست. چون براى كسى كه بخواهد خود و عايله خود را تامينكند كسب، واجب است و او هرگز آلودگى ترك كسب را نمى‏تواند با وضوى دايمىترميم كند. چون دائم الوضو بودن، كارى مستحب و ترك كسب، كارى حرام است و حرامرا نمى‏شود با مستحب جبران كرد. اگر كسى دائم الطهاره باشد، اولا وظيفه‏هاىفقهى خود را مى‏شناسد و آنگاه به آنها عمل مى‏كند. كاسب طاهر، حلال مى‏خرد و حلالمى‏فروشد و احتكار، گران‏فروشى و كم فروشى نمى‏كند:

«ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون و اذا كالوهم اووزنوهم يخسرون‏» (7) .

قرآن كريم هشدار مى‏دهد كه روزى وافر و فراوان، مصلحت همه نيست:

«و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض‏» (8) :

اگر وضع مالى گروه خاصى در جامعه، رو به «تكاثر» برود، فساد آنان دامنگير عده‏اىمى‏شود. در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس‏» (9)

يا مى‏فرمايد:

«ان الانسان ليطغى ان راه استغنى‏» (10) :

انسان، طغيان مى‏كند و طغيانش بر اثر بى‏نياز ديدن خود از خدا يا از خلق است.«تكاثر» زمينه‏اى براى طغيان است. پس مصلحت نيست كه همگان با تكاثر به سر برند;ولى كوثر كه مال حلال كافى، براى اداره يك زندگى متوسط آبرومندانه است‏بامواظبت‏بر طهارت، تحصيل مى‏شود.

راههاى تحصيل طهارت

قرآن كريم، ايمان و اعتقاد را طهارت مى‏داند و شرك را آلودگى معرفى مى‏كند:

«كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون‏» (11)

و با خطاب به پيغمبر به همه دستور مى‏دهد كه از رجس و آلودگى هجرت كنيد:

«و الرجز فاهجر» (12)

هجرت از رجس، به طهارت معنوى، مهم است نه هجرت جغرافيايى. اگر كسى از جهل بهعلم و از كفر به ايمان، و از رذايل اخلاقى به فضايل اخلاقى هجرت كند، چنين سير وسلوكى، هجرت كبرى و يا هجرت وسطى است.

براى پرهيز از آلودگى و حصول پاكى نيز چند راه وجود دارد. گاهى آلودگى، تبديل بهطهارت و گاهى محو مى‏شود.

گاهى جرم آلوده‏اى در پاى بوته گلى قرار مى‏گيرد و كم كم جذب و به طاهر تبديلمى‏شود و به صورت گل معطرى در مى‏آيد. همان جرم آلوده‏اى كه شامه رهگذرى را مى‏آزردآنگاه كه به گل معطرى تبديل شود عابر منزجر را وادار به استشمام مى‏كند.

خداى سبحان آلودگيها را از دو راه «محو» و «تبديل‏» برطرف مى‏كند، درباره محومى‏فرمايد:

«ان الحسنات يذهبن السيئات‏» (13)

كارهاى خير، بديها را از بين مى‏برد; و درباره تبديل مى‏فرمايد:

«فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات‏» (14) .

خداوند، بديهاى انسانى را كه در مسير مستقيم حركت مى‏كند، به خوبى تبديل مى‏كند.بنابراين، گاهى پاكها آلوده، وگاهى آلوده‏ها پاك مى‏شوند. اگر آلوده‏ها پاك شوند،به طبيعت اولى خود برمى‏گردند. از اين رو آلودگيها و «روث‏» را «رجيع‏» (برگردانده)مى‏گويند.

مراتب دوام طهارت

نكته مهم آن است كه روا نيست نيت‏شخص طاهر از طهارت، رسيدن به روزى فراوان باشد،چون او طهارت جان را وسيله رفاه تن قرار مى‏دهد. به عبارت ديگر اگر كسى سعى كند،گناه نكند و جانش را از آلودگى برهاند به اين منظور كه روزى مادى او زياد بشود، اوهدف والايى را وسيله چيزى پست قرار داده و درست مانند اين است كه به حكيم فرزانه‏اىدستور دهند اتاقى را رفت و روب كند. پس انسان بايد بكوشد اين طهارت را وسيله رزقمادى قرار ندهد.

نماز «استسقاء» نيز، همين گونه است: كسانى كه گرفتار خشكسالى هستند، اگرنماز باران بخوانند، دعايشان مستجاب مى‏شود ولى آنان نبايد نماز را براىباران بخوانند. گرچه چنين نمازى باطل نيست و هدفشان هم برآورده مى‏شود; ولى اين،مرحله نازله اخلاق است. نماز استسقاء را معصومين (عليهم السلام) نيز مى‏خواندند;اما فرقى هست‏بين اين كه انسان، نماز بخواند براى اين كه باران بيايد و بيناين كه نماز مى‏خواند و مى‏داند كه خدا به وعده‏اش وفا مى‏كند; ولى او به اين قصدنماز نمى‏خواند و «چو گدايان به شرط مزد» عبادت نمى‏كند. گرچه مى‏داند كه خدا پاسخنمازگزاران را با بارش باران مى‏دهد كه در اين صورت، آنان خدا را شكر مى‏كنند واگر باران نداد، شكر آميخته با صبر دارند كه اين مرحله براى افراد عادى آساننيست; اما براى سالكان كوى حق، يعنى كسانى كه راه را مدتى طى كرده‏اند، آسان است.

مرحله بالاتر آن است كه نه تنها انسان، نماز استسقا يا دوام طهارت را وسيلهرزق مادى قرار ندهد بلكه وسيله بودن آن را نيز از ياد ببرد; چنين شخصى اصلا غافل ازآن است كه اين نماز براى ريزش باران است.

طهارت روح

ذات اقدس اله در قرآن كريم، هدف بسيارى از احكام را تحصيل طهارت روح مى‏داند;منظور از طهارت، بهداشت‏بدنى نيست; گرچه رعايت احكام، آن را هم به همراه دارد;زيرا خداى سبحان در قرآن، پس از ذكر احكام وضو، غسل و تيمم مى‏فرمايد: خدا مى‏خواهدشما را تطهير كند. اگر در آيه مذكور، فقط وضو و غسل ذكر مى‏شد، ممكن بود پنداشته شودمنظور از اين طهارت، تنها شستشو و نظافت ظاهرى است; ولى در كنار وضو و غسل «تيمم‏»را هم مطرح مى‏كند:

«فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه‏»:

اگر آب براى وضو يا غسل نيافتيد خدا به شما امر مى‏كند كه صورتها و دستها را بهخاك بماليد تا پاك شويد. آنگاه مى‏فرمايد:

«... ولكن يريد ليطهركم‏» (15)

معلوم مى‏شود كه منظور، طهارت بدنى محض نيست; زيرا روشن است انسانى كهست‏خاك‏آلود به صورت مى‏كشد، از گرد و غبار ظاهرى پاك نمى‏شود بلكه از رذايل اخلاقىچون تكبر و منيت پاك مى‏شود. چنانكه در حال سجده، كه انسان پيشانى را بر خاك مى‏نهد،از منيت و تكبر، طاهر مى‏شود.

البته شايسته است نمازگزار، ذكر سجود را طولانى‏تر از ذكر ركوع كند. و نيزشايسته است وقتى نعمتى به انسان مى‏رسد يا مصيبت و بلايى از او دور مى‏شود ياخبر خوبى را مى‏شنود سجده شكر كند; اما درباره ركوع چنين دستورى داده نشده; زيراعظمت‏سجده، بيش از عظمت ركوع، است. گرچه در ركوع انسان سر به پيشگاه ذات اقدساله خم مى‏كند ولى در سجده، پيشانى را بر خاك مى‏نهد كه اين نشانه تذلل بنده در ساحت قدسخداى سبحان است و لذا انسان در سجده پاكتر از ركوع است. و از اين آيه استفادهمى‏شود كه احكام الهى براى تحصيل طهارت است.

طهارت در اخلاق

طهارت بر سه گونه است; چنانكه آلودگى هم بر سه قسم است. دو قسم آن در فقه مطرح شدهكه عبارت است از طهارت از «خبث‏» و طهارت از، «حدث‏». غسل يا شستن ظاهرعضو آلودهشده، طهارت خبثى، و وضو يا غسل، طهارت حدثى مى‏آورد; اما آنچه در اخلاق مطرح است ايناست كه آلودگى گناه با وضو و غسل پاك نمى‏شود، بلكه با توبه و كفاره تطهير مى‏گرددو احكام الهى براى تامين اين طهارتهاست. با اين توضيح معلوم مى‏شود خضوعمستمر انسان در برابر اوامر الهى او را از هر گناهى هم پاك مى‏كند، يعنى اگرگناهى دارد همين خضوع و توبه و انابه او را تطهير مى‏كند و اگر گناهى نداردهمين خضوع مانع بزهكارى او مى‏شود، پس تاثير خضوع براى دفع گناه يا رفع آن مؤثراست.

مهمترين قسم از اقسام طهارت، طهارت روح از مشاهده غير خداست. توضيح اين كه:ذات اقدس اله، خود را رزاق و زمامدار كل هستى معرفى مى‏كند:

«و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها» (16)

«و ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها» (17) .

اين كه مى‏فرمايد: زمام هر جنبنده‏اى به دست‏خداست، معنايش اين نيست كه فقطجانداران، داراى زمامند و زمام آنها به دست‏خداست‏بلكه به اين معناست كه آنچه برروى زمين يا در زير زمين است زمامى دارد و زمام آنها به دست‏خداست.

قرآن كريم در باره راهيابى نهرهاى موجود در دل زمين مى‏فرمايد:

«الم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض‏» (18) :

خداوند باران را از آسمان، نازل و راههاى زيرزمين را براى قناتها، چاهها وچشمه‏ها مشخص كرده است كه اين آبهاى زيرزمين، از كجا شروع و چه مسير را طى كنند وكجا به صورت چشمه و چاه و قنات، سربرآورند. پس زمام همه آبهاى زيرزمينى هم بهدست‏خداست; چنانكه زمام موجودات آسمانى به دست اوست و مدبرات را او ادارهمى‏كند:

«و اوحى فى كل سماء امرها» (19) .

درك خاص موجودات

از مجموعه اين آيات به خوبى استفاده مى‏شود كه زمامدار كل، خداست; با اينتفاوت كه هر موجودى، خدا را از راه زمامدارى خاص خود، درك مى‏كند و مى‏داند كه زماماو به دست‏خداست و به همان اندازه خداوند نيز براى او ظاهر مى‏شود; اما اين كهزمامدار موجود ديگر هم خداست، درك نمى‏كند. البته فرشته‏ها كه مدبرات امر و مجراىفيضند و انسان كامل كه برتر از فرشتگان است، درك مى‏كنند كه زمامدار كل، خداست. ازاين رو هر موجودى خدا را از راه زمامدارى خاصى كه براى خود مشاهده مى‏كند تسبيحمى‏كند. اگر تسبيح گوى او «نه بنى آدمند و بس‏» و هر بلبلى است كه «زمزمه بر شاخسارمى‏كند» آنان گرچه مسبح خدايند اما مانند انسان «سبوح قدوس‏» نمى‏گويند.

در سوره مباركه «اسراء» مى‏فرمايد:

«و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏» (20) :

هر چيزى تسبيح گوى و حامد خداست; يعنى، هر چيزى از راهى كه در تحت زمامدارىداست‏خدا را مى‏شناسد و تسبيح گوى اوست و او را حمد مى‏كند; اما فرشته‏ها و انسانكامل زمامدارى خدا را درباره جمادات، نباتات، حيوانات و انسانهاى عادى ونيز زمامدارى ذات اقدس اله را درباره خودشان مشاهده مى‏كنندچنانكه قرآن از قولفرشتگان مى‏گويد: «نحن نسبح بحمدك ونقدس لك‏» (21) ولى اگر كسى به كل نظام امكانىبنگرد و زمامدارى خود و ساير موجودات را در اختيار ذات اقدس اله بداند، خدا رابا معرفت‏برين مى‏شناسد و در نتيجه تسبيح و تقديس او هم برتر و والاتر خواهد بود.سخن هر كسى نمايانگر مقدار معرفت اوست. خدا براهينى را از حيوانات و فرشته‏هابازگو مى‏كند و درباره انسان نيز سخن مى‏گويد.

نمونه‏اى از آن، هدهد است كه در مكتب سليمان (عليه السلام) تربيت‏شده و از اوتعليم خاص يافته. هدهد از محضر سليمان (عليه السلام) در فلسطين، حركت كرد تايمن را زيرپا گذاشت و برگشت و چنين گزارش داد:

«انى وجدت امرءة تملكهم و اوتيت من كل شى‏ء و لها عرش عظيم وجدتها و قومهايسجدون للشمس من دون الله‏» (22) :

من به كشورى رسيدم كه زمامدار آن، يك زن بود و او و قومش آفتاب پرست‏بودند. آنگاهمى‏گويد:

«الا يسجدوا لله الذى يخرج الخب‏ء فى السموات و الارض‏» (23) :

چرا آنان خدايى را كه هر نهان و نهفته در آسمان و زمين را آشكار مى‏كند، عبادتنمى‏كنند؟

اين مسئله برهانى عميق بر توحيد ربوبى و عبادى است كه هدهد اقامه كرده; ولى حدوسط اين برهان را بينش خاص هدهد تشكيل مى‏دهد. هدهد، برهان حدوث، امكان، حركت و نظم رادر جهان نديد تا برهان عام اقامه كند. او راه خاص خود را طى كرده است. او آن قدرترا دارد كه با ديد تيز و درون بينى كه خدا به او داده، آنچه را كه مخفى است‏ببيند; يعنىآبهايى كه در زيرزمين، مستور است مى‏بيند و مى‏داند; اما نمى‏داند در كل جهان چهمى‏گذرد. از اين رو نظم ستاره‏ها يا سير سپهرى را حد وسط قرار نداده است، چنانكهامكان ماهوى يا امكان فقرى را كه دليل نيازمندى هر موجود اعم از آسمان و نهفتهدر آن و اعم از زمين و مخبوء در آن است، مدار برهان قرار نداد.

ذات اقدس اله منطق ملائكه را بازگو مى‏كند كه در هنگام آفرينش آدم، گفتند:

«نحن نسبح بحمدك و نقدس لك‏» (24) :

ما اهل تسبيح و تقديسيم. فرشته كه خود منزه از نقص و عيب است و اين نزاهت و قداسترا از خدا دارد و از او مى‏داند، تسبيح و تقديس گوى حق است و حد وسط استدلالش همهمين است.

اما درباره انسان كامل، مى‏فرمايد:

«و علم ادم الاسماء كلها» (25) ;

يعنى، همه اين اسماى الهى را انسان كامل دارد; اما انسان كامل در حد هدهد، اقامهبرهان يا در حد فرشته، تسبيح و تقديس نمى‏كند، او همه هستى را از آن خدا و محضر اودانسته و هر موجودى را مظهر نامى از نامهاى الهى مى‏داند و چنين انسانى، طاهرمطلق است.

طهارت از غفلت

آيه تطهير نيز چنين پيامى دارد. البته طهارت از گناه، از مراحل ابتدايىكمالات اهل بيت (عليهم السلام) است. زيرا فرشته هم معصوم است و گناه نمى‏كند.پيام آيه تطهير اين است كه اگر كسى غيرخدا را ببيند يا بخشى از اسما و صفاتخدا را نبيند، در گناه غفلت و جهل به سر مى‏برد و چنين انسانى مذنب است و طاهر نيست.آيه تطهير، اهل بيت را كه انسان كاملند از چنين غفلت، حجاب و، رينى هم مطهر مى‏كندچون آيه، مطلق است و «حذف متعلق‏» هم نشانه عموم است:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (26) .

در اين آيه، «الرجس‏» و «يطهركم تطهيرا»، مطلق است، يعنى خداوند شما را از هر رجسىمطهر كرده است.

امام سجاد (عليه السلام) نقل مى‏كند كه موساى كليم (سلام الله عليه) از خداوندپرسيد: آنها كه در قيامت در سايه عرش تو به سر مى‏برند كيانند؟ فرمود:

«الطاهرة قلوبهم و التربة ايديهم و الذين يذكرون جلالي اذا ذكروا ربهم، والذين يكتفون بطاعتي كما يكتفي الصبي باللبن و الذين ياوون الى مساجدي كماتاوي النسور الى اوكارها و الذين يغضبون لمحارمي اذا استحلت كما يغضبالنمر اذا حرد» (27)

يعنى، پاكدلان در سايه عرش به سر مى‏برند; آنان كه غيرحق را نمى‏نگرند و نمى‏خواهند و ازهيچ خضوعى و اطاعتى دريغ نمى‏ورزند، و به همين جهت،

«اينما تولوا فثم وجه الله‏» (28)

براى آنها مشهود است، آنگاه كريمه

«هو معكم اينما كنتم‏» (29)

براى آنان روشن مى‏شود; به هر جا بنگرند، چهره رحمت‏خاص حق را مى‏بينند و خود را هم دررحمت الهى، غوطه‏ور مى‏نگرند.

صدرالدين قونوى از برخى عارفان نقل كرده است كه از او پرسيدند: اسم اعظم چيست؟آن عارف فرمود: شما غير اسم اعظم را به من نشان بدهيد تا من بگويم اسم اعظمچيست (30) . اين گفته با سخن هدهد و يا فرشته، تفاوت فراوانى دارد. اگر كسى بهجايى برسد كه

«فاينما تولوا فثم وجه الله‏»

براى او حل شود، او همه اسمهاى كوچك را در سايه اسمهاى بزرگ، بزرگ مى‏بيند و همهاسماى بزرگ را در پرتو اسم اعظم، اعظم مى‏نگرد. چنين انسانى غرق در اسم اعظماست و چنين مقام والايى، طهارت روح طلب مى‏كند. اگر ذات اقدس اله در قرآن كريممى‏فرمايد: هدف اين احكام آن است كه شما را تطهير كند; يعنى به تدريج‏شما را بهپايگاهى برساند كه غير خدا را نبينيد.

شهود ماوراى طبيعت

صدرالدين قونوى از «صحيح بخارى‏» نقل كرده است كه وجود مبارك پيغمبرصلى الله عليه وآله و سلم فرمود:

«لاحدكم اهدى الى منزله في الجنة منه الى منزله في الدنيا» (31) :

شماها به جايى مى‏رسيد كه آدرس خانه خود در بهشت را بهتر از آدرس خانه دنيايتانمى‏دانيد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين زمينه مى‏فرمايد:

«ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض‏» (32) :

قبل از اين كه مرا از دست‏بدهيد، هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد; زيرا من راههاىآسمان را بهتر از راههاى زمين مى‏دانم. منظور از اين آسمان ظاهرا آسمانىاست كه قرآن مى‏فرمايد:

«و فى السماء رزقكم و ما توعدون‏» (33) ;

يعنى، آسمانى است كه در آن به روى كافران باز نمى‏شود:

«لا تفتح لهم ابواب السماء» (34) ;

نه اين آسمان ظاهرى. به عبارت ديگر حضرت على (عليه السلام) نمى‏خواهد بفرمايدمن علم نجوم را بهتر از علوم طبيعى ديگر مى‏دانم بلكه مى‏فرمايد مسائل مربوط بهآسمان غيب، براى من مشهودتر از مسائل طبيعت است. زيرا عالم طبيعت، چيزى جز تيرگىو گنگى نيست.

گاهى مى‏گوييم فلان شخص در فلان موضوع، عالمتر از موضوعات ديگر است; يعنى مدتهادر آن رشته، كار كرده است; اما گاهى مى‏گوييم: خورشيد بهتر از ستاره، معلوم است.براى اينكه شفافتر و روشنتر است; در ارزيابى ديد، همان ديد است ولى «مرئى‏» فرق مى‏كند. طبيعت، تيره است و آن گونه كه ماوراى طبيعت، مشهود سالك واصل است، خود طبيعت مشهودنيست. اين به آن جهت نيست كه انسان عارف، در ماوراى طبيعت، «اعلم‏» است; بلكهبراى اين است كه اصولا سهم طبيعت از هستى، كم است و به همان اندازه اندك هم معلوممى‏شود، ليكن اگر حديث را بر معناى جامع آن حمل كنيم بهتر است، يعنى از هر دوهت‏حضرت على (عليه السلام) به راههاى آسمان واقفتر از راههاى زمين است.

اثر شهود

كسى كه به اين بارگاه منيع باريابد، خدا حمد و ثناى او را مى‏شنود. خداوند، سميعاست و همه چيز را مى‏شنود:

«و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى‏» (35) .

چون علم او شهودى است.

هنگامى كه نمازگزار در ركوع مى‏گويد:«سبحان ربي العظيم و بحمده‏»چون سر از ركوعبرمى‏دارد مى‏گويد:«سمع الله لمن حمده‏».اين عبارت، از يك نظر دعاست و در بعضى ازنصوص، نقل شده كه ذات اقدس اله به زبان بنده‏اش مى‏گويد:«سمع الله لمن حمده‏»يعنى، خداستايش بنده‏اش را شنيده است.

ذات اقدس اله دو «سمع‏» دارد: سمع مطلق، كه همه چيز حتى بدگويى بدان را نيز مى‏شنود. وسمع خاص، همان چيزى كه ما در تعبيرات محاوره‏اى مى‏گوييم: فلان كس حرف ما رانشنيده است; يعنى به آن ترتيب اثر نداده است; نه اين كه متوجه نشده. و اين كه گفتهمى‏شود: خدا «سميع الدعاء» است; يعنى گوش به حرف دعاكننده داده و به آن ترتيب اثرمى‏دهد، و معناى،«سمع الله لمن حمده‏»اين خواهد بود كه خداوند تحميد سالك واصل را شنيدهمى‏گيرد و بر آن، آثار خاص را مترتب مى‏كند.

حجاب شهود

مهمترين فضيلت اخلاقى، شهود ذات اقدس اله است، و تحصيل ساير فضايل مقدمه اين هدفسامى و عالى است. براى رسيدن به اين هدف بايد هرگونه حجابى چه حجاب ظلمانى وچه حجاب نورى برطرف شود، ما سواى خدا حجاب اين شهود است; ولى براى اين كهانسان به آن مراحل نهايى نزديك شود، ابتدا بايد حجابهاى معروف ظلمانى را، كهجزء رذايل اخلاقى است، برطرف كند سپس به تدريج‏به رفع حجابهاى نسبى نورى بپردازد.

قبلا، توجه به اين نكته سودمند است كه حجاب در مقابل نيروى ادراكى است. اگرنيروى ادراكى، ادراكى ظاهرى باشد، امور مادى حاجب آن است و اگر نيروىادراكى امرى باطنى باشد، امور معنوى و باطنى، حجاب آن است; مثلا اگر كسى بخواهدشخصى را ببيند، چنانكه بين ناظر و منظور پرده، يا ديوارى فاصله باشد اين حجاب،حجاب صورى و ظاهرى است كه جلو ديد و نگاه ظاهرى و احيانا جلو شنيدن يا لمس كردناو را مى‏گيرد.

قرآن درباره حجاب ظاهرى مى‏فرمايد:

«و اذا سالتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب‏» (36) :

اگر خواستيد چيزى را از زنان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم طلب كنيد ازشت‏حجاب در، پرده و يا ديوار بطلبيد و مستقيما از آنان چيزى را سؤال نكنيد. سايرزنهاى عفيف هم بايد به زنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تاسى و ازآنها پيروى كنند.

گاهى حجاب، باطنى و معنوى است. در اين نوع حجاب، سخن از در و ديوار و قرب و بعدزمانى يا زمينى مطرح نيست; ولى وصف ذميمى جلو ديد يا جلو شنيدن انسان رامى‏گيرد و آن ديد و شنيدن باطنى در اثر آن رذيلت، محجوب مى‏شود، مثلا همه ما كم وبيشرؤياهايى صادق را سراغ داريم. انسان، چيزهايى را در عالم خواب مى‏بيند و يامى‏شنود. اولياى الهى همان شنيدنيها و ديدنيها را در حالت‏بيدارى دارند; ولى ماكه از شنيدن آن شنيدنيها و ديدن آن ديدنيها محروميم براى آن است كه در زمان بيدارىمحجوبيم. آن امور معنوى به ما خيلى نزديكند ولى ما از آنها دوريم.

خداى سبحان از زبان كافران، در قرآن كريم نقل مى‏كند كه به رسول اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم گفتند:

«... و من بيننا و بينك حجاب فاعمل اننا عاملون‏» (37) :

ميان ما و تو حجابى است كه ما حرفهاى تو را نمى‏شنويم، شخصيت‏حقوقى و رسالت تورا نمى‏بينيم. چون آنچه را بايد ببينند بايد با چشم دل ببينند و نابينا محجوب ازديدن و ناشنوا محجوب از شنيدن است. از اين رو ذات اقدس اله در قرآن كريم در همينزمينه مى‏فرمايد:

«و اذا قرات القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالاخرة حجابا مستورا» (38) :

هنگاميكه قرآن قرائت مى‏كنى، ميان تو و كسانى كه به قيامت معتقد نيستند حجابىناديدنى برقرار مى‏كنيم. يعنى خود آن حجاب هم ديدنى نيست.

حجاب مستور

گاهى حجاب، موجود مادى است، و گاهى خود حجاب مانند گناه، مستور است; يعنى خودگناه، حجاب است و نمى‏گذارد انسان تبهكار جايى را ببيند، ولى حجاب بودن اينگناه، مستور است و كسى هم آن را نمى‏فهمد.

براى اينكه ما به چنين حجابى مبتلا نشويم و بين ما و رسول خدا و نيز بين ما وكلام خدا و خود خدا هيچ حجابى نباشد، بايد گناه نكنيم; زيرا اولين قدم در تهذيبروح، انجام واجب و ترك حرام است. كسانى كه اين حجاب را برطرف نكرده ومبتلا به آن شده‏اند، نه تنها در دنيا به لقاى حق، موفق نيستند، بلكه در آخرت نيز كهذات اقدس اله، ظهور بيشترى دارد محجوبند; چنانكه مى‏فرمايد:

«انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون‏» (39) .

بدترين كيفر و تلخترين عقاب براى تبهكاران، اين است كه روزى كه خداى

«نور السموات و الارض‏»

با آن نور ظهور مى‏كند و همگان خدا را با چشم دل مى‏بينند، اين گروه تبهكار از شهودجلال و جمال حق محروم و محجوبند.

اصل اينكه گناه حجاب است در بيانات نورانى امام سجاد (عليه السلام) دردعاى ابوحمزه ثمالى و دعاى امام هفتم (عليه السلام) كه در روز مبعث‏خواندهمى‏شود، آمده كه به خدا عرض مى‏كنند:

«... و ان الراحل اليك قريب المسافة و انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهمالاعمال دونك‏» (40) :

پروردگارا! اگر كسى اهل سير و سلوك باشد و بخواهد به سوى تو سفر كند، راه وى به تو،نزديك است و تنها چيزى كه نمى‏گذارد انسان، راه نزديك را طى كند همان عمل بد بندگاناست.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرة‏» (41) :

علت اين كه موعظه در شما اثر نمى‏كند مغرور بودن شماست. انسانى كه با بيمارىجزئى از پا در مى‏آيد و با حادثه‏اى زمينگير مى‏شود باز مغرور است! اين غرور، حجاباو است ونمى‏گذارد انسان، متعظ شود. موعظه، همان حالت

«جذب الخلق الى الحق‏»

است. پس غرور و غفلت و ساير رذايل اخلاقى حجابند و نمى‏گذارند انسان، حق را بيابد.به همين جهت انسان عمرى به بيراهه مى‏رود و هر درى را مى‏زند سرشكسته برمى‏گردد.

ظهور و تجلى خداى سبحان

به تعبير قرآن كريم و روايات اهل بيت (عليهم السلام) خداى سبحان بدون حجاب وپرده جلوه و ظهور كرده است. قرآن كريم مى‏فرمايد:

«الله نور السموات و الارض‏» (42) .

سماوات باطنى يعنى آسمانهايى كه:

«و اوحى فى كل سماء امرها» (43)

يا

«و فى السماء رزقكم و ما توعدون‏» (44)

و آسمانهاى ظاهرى يا اجرام سپهرى، همه مظهر ذات اقدس اله هستند. اگر ظهورسماوات وارض و آنچه در اينهاست‏به خداست پس ظهور خداوند و نور او به قدرى قوى است كههمه نظام كيهانى را روشن كرده است.

علت اين كه ديوار، پرده و مانند آن حجاب است، ضعيف بودن نور آفتاب است. اگر نورآفتاب آن قدرت و هنر را مى‏داشت كه درون و بيرون ديوار، پرده و در را روشن كند، هيچحجابى در جهان نبود; ولى ذات اقدس اله از آن جهت كه:

«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن‏» (45)

است آغاز، انجام، ظاهر و باطن هر چيزى را روشن مى‏كند. از اين رو فرض ندارد كهچيزى جلو لقاى حق را بگيرد. همان گونه كه شيشه و آينه نمى‏تواند حجاب باشد، چيزى درموجودات زمينى و زمانى نمى‏تواند حجاب خدا باشد. چون خدا همه جا را روشن كرده ومى‏كند.

بنابراين، طبق بيان قرآن كريم كه:

«الله نور السموات والارض‏»

و بيان على(عليه السلام) كه:

«لاتحجبه السواتر» (46) :

هيچ ساتر و حجابى جلو نور خدا را نمى‏گيرد; زيرا در غير اين صورت متناهى مى‏شد،استنتاج مى‏شود كه هيچ ساتر و پرده و حجابى جلو ظهور خدا را نمى‏گيرد.

كورى باطن

ممكن است‏بپرسيد اگر خدا بى‏پرده جلوه كرده و چيزى حجاب خدا نيست پس چرا برخى خدارا با چشم دل مى‏بينند و برخى نمى‏بينند؟

پاسخ اين است كه برخى در واقع و بدون ترديد كور و كرند. كور نمى‏بيند نه اينكه نور بهاو نرسد بلكه كور به نور نمى‏رسد. اگر نزديكترين دوستان نابينا از سفر برگشته، دركنار او نشسته باشد، نابينا هنوز در سوز هجران او مى‏سوزد; زيرا نمى‏داند كه دوستشاز سفر برگشته و در كنار اوست. چون نمى‏بيند. طبق بيان نورانى اميرالمؤمنين (عليهالسلام) غرور و غفلت، پرده است و اين پرده، جلو شبكه ديد را مى‏گيرد و انسان را كور وكر مى‏كند. از اين رو در قرآن كريم آمده است:

«لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور» (47) :

چشم ظاهرى اينها كور نيست، آنان چشمى كه در دل بايد داشته باشند ندارند. چون خدارا با چشم ظاهر نمى‏توان ديد.

در بيان ديگرى از على (عليه السلام) آمده:

«لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته‏» (48) :

گرچه عقل، توان ندارد كه به كنه ذات خدا راه يابد ولى از اصل معرفت و شهود خدامحجوب نيست; يعنى آن مقدار كه لازم است پرده‏اى در كار نيست.

زندگى كريمانه

از آنجا كه براى معرفت‏خدا حجابى نيست، حضرت على (عليه السلام) در جاى ديگرمى‏فرمايد:

«و اطلبوا اليه و استمنحوه فما قطعكم عنه حجاب و لا اغلق عنكم دونه باب‏» (49) :

بين خود و خدا حجاب و فاصله‏اى نبينيد; بگوييد «يا الله‏» و از او عطا طلب كنيد وعزت بخواهيد. ممكن است ديگرى چيزى به شما بدهد ولى عطا با ذلت، همراه باشد; امااگر بدون واسطه چيزى را از خدا بگيريد، عزيزيد، تنها به اين فكر نباشيد كه خانه،نان، لباس و زندگى داشته باشيد; بلكه به اين فكر باشيد كه كريمانه زندگى كنيد.

در دعاى على (عليه السلام) مى‏خوانيم:

«اللهم صن وجهي باليسار و لا تبذل جاهي بالاقتار فاسترزق طالبي رزقك واستعطف شرار خلقك و ابتلي بحمد من اعطاني و افتتن بذم من منعني و انت من وراءذلك كله ولي الاعطاء و المنع‏» (50) :

خدايا! تمام نعمتها را تو داده‏اى و تمام روزى‏خواران در كنار سفره انعام تونشسته‏اند:

«بر سر هر سفره بنشستم خدا رزاق بود»

اما بين من و خودت، دست ديگرى فاصله نباشد كه من از ديگرى بگيرم‏ممنون اوباشم و اگر چيزى به من نداد گله كنم، در حالى كه همه نعمتها ازتوست. اگر بنده درك كندكه بين او و خدايش پرده و حجابى نيست،هم‏مى‏كوشد گناه نكند چون خود را در محضر خدامى‏بيند و هم مى‏كوشد فقط‏از او طلب كند. آنگاه خداوند، وسايل را فراهم مى‏كند و آنوسيله‏اى كه پيام‏خدا را به ما مى‏رساند، به جاى اينكه ممنون او شويم ممنون ما مى‏شود!

اين زندگى كريمانه در صورتى ممكن است كه انسان بى‏پرده و حجاب به سر برد. على(عليه السلام) چون چنين بود، به خود اجازه داد به خدا عرض كند: خدايا! من آن چنانترا حمد مى‏كنم كه حمدم بى‏پرده به تو برسد و بين ثناى من و ذات تو چيزى حاجبنباشد:

«اللهم لك الحمد... حمدا يملا ما خلقت و يبلغ ما اردت، حمدا لا يحجب عنك و لا يقصردونك‏» (51) .

حمد، صفت‏حامد است و اگر صعود كند، براى آن است كه حامد بالا مى‏رود. وقتى گوهر ذات،صعود كند و بين خود و لقاى خود، حجابى نبيند، حمدش را تقديم ذات اقدس اله مى‏كند.انسان بايد نخست‏حجابهاى ظلمانى و آنگاه حجابهاى روحانى و نورانى را برطرفكند و برطرف نمودن حجابهاى ظلمانى همين است كه سالك گناه نكند و بد كسى را نخواهد، به فكر تحقير و به دام انداختن اين و آن كينه‏توز نباشد.

حجابهاى نورى

سالك، آنگاه كه با خرق حجابهاى ظلمانى بالا آمد و منزه شد، بايد مواظب باشد، بهدام حجابهاى نورى نيفتد. اگر عالم شد، علم خود را نبيند و از مردم توقع نداشتهباشد. يكى از مشكلات ما آن است كه با آموختن چند جمله‏اى از مردم توقع احترامداريم و خود را از آنان بالاتر مى‏دانيم و همين سبب ناكامى و موجب سلبتوفيق ماست. اگر ديگران هم به حوزه‏ها يا به دانشگاهها راه پيدا مى‏كردند مثل مايا بهتر از ما مى‏شدند و اگر توفيق الهى نصيبمان نمى‏شد، ما هم به حوزه يادانشگاه راه نمى‏يافتيم، همانند ديگران يا نازلتر از آنها مى‏شديم.

اگر ما از مردم توقع داشتيم كه به ما احترام بكنند، اين اولين لحظه حجابماست و از دل مردم هم فاصله مى‏گيريم و آنگاه حرف ما در دل آنان اثر ندارد.آنگاه خود علم و عدل حجاب نورى است و بايد اينها را هم برطرف كنيم. تا به مراحلقرب الهى برسيم. تازه اگر متقرب الى الله و متواضع شويم، مى‏فهميم كه اين تواضعهم براى ما حجاب نور است. اگر كسى افتخار كند كه من آدم خدمتگزار و متواضعىهستم، اين هم يك نحوه حجاب است. انسان تا به چيزى افتخار مى‏كند، محجوب است.

تا آنجا كه انسان خود را بى‏نياز مى‏پندارد، گرفتار است و تا آنجا كه بهدرگاه خدا متوسل شده و مى‏نالد موفق است. چون انسان در جبهه جهاد اكبر، تنها سلاحاشك دارد:

«و سلاحه البكاء» (52) .

با داشتن آن سلاح، انسان هم در رسيدن به مقام قرب، موفق است و هم اين قرب براىاو دوام دارد.

از اين بيان، معلوم مى‏شود كه چرا اين همه ضجه‏ها و ناله‏ها در مناجات ائمه(عليهم السلام) به ياد مانده است. چون انسان تا زنده است در جنگ است و نجات ازاين جبهه، بدون سلاح ممكن نيست; جنگجو بدون اسلحه شكست مى‏خورد و اگر سلاح در جهاداصغر «آهن‏» است، در جهاد اكبر «آه‏» است نه آهن و تفاوت اين دو سلاح به اندازهتفاوت جهاد اصغر و اكبر است.

حجابهاى متقابل

حجاب، دوطرفه است، يعنى اگر بدى، حجاب خوبى است، خوبى هم حجاب بدى است. اگر بدانبه انجام فضايل موفق نيستند، نيكان از انجام رذايل منزه هستند و همان گونهكه غرور و غفلت، حجاب موعظه است، پندشنوى و موعظه‏پذيرى هم حجاب «غره‏» و غفلت است. شمادر نماز تاثير و تاثر متقابل مى‏بينيد، يعنى همان طور كه:

«ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» (53)

بايد گفت:

«ان الفحشاء و المنكر ينهيان عن الصلاة‏»

اگر نماز جلو زشتى را مى‏گيرد و نمازگزار، كار زشت نمى‏كند، انسان تبهكار همتوفيق اقامه نماز پيدا نمى‏كند. به عبارت ديگر هم نماز، حجاب بدى است و هم بدى،حجاب نماز است.

در بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده كه

«البطنة تحجب الفطنة‏» (54) :

پرخورى، جلو فطانت و هوشمندى را مى‏گيرد. كسى كه بيش از اندازه غذا مى‏خورد وپرخورى مى كند به طورى كه آروغش در كنار سفره به گوش ديگران مى‏رسد ! هرگز حكيم وفرزانه نخواهد شد; زيرا روح الهى، كه امانت‏خداست، مجبور مى‏شود اين بدن را ادارهو تمام وقت‏خود را صرف زباله روبى و جذب و دفع مواد زايد كند; مثل اين كه، شماحكيمى الهى يا استاد متخصصى را رفتگر شهر قرار بدهيد. وقت او صرف كارى كه در شاناو نيست مى‏شود و از كار اصلى باز مى‏ماند. پس پرخورى، مانع هوشمندى است. عكس آن نيزدرست است كه بايد گفت:

«الفطنة تحجب البطنة‏»:

حكيم فرزانه پرخور نيست. اكثر بيماريهاى ما بيماريهاى گوارشى و ناشى ازپرخورى و بدخورى است، خيال مى‏كنيم هر چيزى را كه بر سر سفره نهاده‏اند يا هر چهاشتها داريم بايد بخوريم.

على (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«احتجب عن الغضب بالحلم و غض عن الوهم بالفهم‏» (55) :

همان طور كه غضب، جلو حلم و بردبارى را مى‏گيرد و انسان عصبانى كمتر توفيقصبر و بردبارى پيدا مى‏كند، انسان حليم و بردبار هم كمتر عصبانى مى‏شود. اينهاحجابهاى متقابلند و همان گونه كه اگر كسى به مغالطه‏هاى فكر مبتلا شود، به داموهم مى‏افتد; زيرا در مدار بسته «واهمه‏» زندگى مى‏كند و در فضاى سبز و باز «فاهمه‏»نيست. نيز اگر كسى در فضاى سبز و باز فاهمه باشد از خطر واهمه مصون است. پس فهمو وهم، حجابهاى علمى متقابل هستند.

حجاب خودى

عارف بزرگوار، مرحوم سيد حيدر آملى مى‏گويد: معلوم نيست راههاى مدرسه، پس ازپنجاه يا شصت‏سال به مقصد برسد اما راه تهذيب، يك روزه يا يك لحظه به مقصد مى‏رسد ولىهمتى مردانه طلب مى‏كند لذا گفته‏اند:

«يك قدم بر خويشتن نه و آن دگر در كوى دوست‏».

يعنى راه نزديك است اما در همه موارد علمى و عملى كارهاى ما پسوند يا پيشوندشرك‏آلودى به نام «من‏» دارد; مى‏گوييم فلان خدمت‏بشود ولى به نام من تمام شود،فلان كتاب نوشته شود ولى من بنويسم. اين بيمارى خودخواهى مبتلا به ماست وبايد درمان گردد.

امام باقر و امام كاظم (عليهما السلام) مى‏فرمايند: بين خدا و مخلوقاتش، هيچحجابى غير از خود خلق نيست:

«ليس بينه سبحانه و تعالى و بين خلقه حجاب غير خلقه‏» (56) .

سراينده اهل دلى با الهام از اين حديث گفته:

«تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز».

به اين ترتيب، حجاب كه قبلا سه ضلعى بود حال دو ضلعى شده، تا كنون حجاب را چنينتلقى مى‏كرديم كه در آن سه طرف يا سه ضلع بود: «حاجب‏»، «محجوب‏» و «محجوب عنه‏»; مانندديوارى كه ميان دو كس وجود داشته باشد و نيز در مسائل معنوى، اگر سالك صفت رذلىداشته و «لقاء الله‏» در كار باشد، آن صفت نمى‏گذارد كه اين شخص به آن لقاء الله برسد.حال معلوم شده كه اين صفت، در درون جان خود انسان هست، يعنى خودبينى حجاب است، پسبين ما و خداى ما يك چيز، حجاب است و آن خود ماييم; وگرنه چيز ديگرى در بين خلقو خالق نيست.

حكمت واقعى

گاهى ما مسائل تربيت و تزكيه روح را در حد بحثهاى اخلاقى خلاصه مى‏كنيم; در حالىكه همين مسائل اخلاقى اگر باز شود حكمت واقعى را به همراه دارد. خداوند، رسولاكرم صلى الله عليه و آله و سلم را به عنوان «معلم‏» معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد:

«يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم‏» (57) :

رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم كتاب و حكمت را به امت اسلامى و جوامع بشرىمى‏آموزد.

نقل شده است كه شخصى به آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: «علمني‏». به منياد بده; ولى نگفت‏به من چه چيز ياد بده. حضرت صلى الله عليه و آله و سلم به او حكمتعملى آموخت و فرمود:

«عليك بالياس عما في ايدي الناس فانه الغنى الحاضر» (58)

مگر نمى‏خواهى توانگر بشوى؟ قناعت و قطع طمع، توانگرى است. ممكن است‏سرمايه دار،خود را «مستغنى‏» بپندارد ولى انسان قناعت پيشه «غنى‏» است كه بالاتر از «مستغنى‏»است. غنا بى‏نيازى است و استغنا يعنى اين كه انسان نيازمند باشد و چيزى كه نيازشرا برطرف كند داشته باشد. اگر كسى محتاج باشد ولى چيزى كه حاجت او را رفع كند،داشته باشد اين «استغناء» است; اما اگر كسى اصلا محتاج نباشد، بهتر است. غناوصف ذات اقدس اله است و مظاهر الهى، داراى غنا هستند.

آنگاه عرض كرد: بر تعليم بيفزا: «زدني يا رسول الله‏». حضرت رسول صلى الله عليه وآله و سلم فرمود:

«اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر» (59)

طمع و آزمند بودن، فقر حاضر است. برخى انسانها از ترس فقر در آينده، هم اكنون بهاستقبال فقر مى‏روند! ممكن است وضع مالى آنان هم خوب باشد ولى چون زراندوز وآزمندند; مى‏گويند شايد در آينده محتاج بشويم.

اميرالمومنين على (عليه السلام) نيز مى‏فرمايد:

«الناس من خوف الذل متعجلوا الذل‏» (60) :

بعضى براى اين كه مبادا ذليل شوند، به استقبال ذلت مى‏روند! يعنى حكومت جابرانهطاغيان را مى‏پذيرند و تحت‏سلطه آنان قرار مى‏گيرند.

سپس عرض كرد:«زدني يا رسول الله‏».حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«اذا هممت‏بامر تدبر آخره فان يك رشدا فاتبعه و ان يك غيا فدعه‏» (61) :

هر گاه خواستى كارى انجام دهى، در مورد هدف و پايان آن فكر كن كه چيست. اگرپايانش خير بود، آن را انجام بده و اگر گمراهى و بدى بود، آن را ترك كن. اينهاحكمتهايى است كه از معلم حكيم يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيده است. بااين بيان، روشن مى‏شود كه طهارت روح، اولا در بينش توحيدى جلوه مى‏كند و آنگاه درمسائل عملى، مانند امور مالى كه قرآن درباره آن مى‏فرمايد:

«خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها» (62)

و گاهى در باب تيمم، وضو و غسل مى‏فرمايد: خدا مى‏خواهد شما را طاهر كند:

«يريد الله ليطهركم‏» (63)

و گاهى هم در مسائل آداب خانوادگى، اخلاق و مسائل اجتماعى مى‏فرمايد:

«و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم‏» (64)

اگر بدون وقت قبلى به خانه كسى رفتيد و صاحبخانه گفت: فعلا از ملاقات با شمامعذورم، گله نكنيد و برگرديد. اين دستور براى تطهير جامعه است.

بنابراين، ملاحظه مى‏شود كه بسيارى از آيات قرآن براى تطهير فرد و جامعه است وقرآن، انسان را هم از آلودگيهاى ظاهرى، هم از آلودگيهاى اخلاقى و بالاتر ازهمه از آلودگيهاى مشاهده غير خدا پاك مى‏كند.

اركان زندگى انسان مهذب

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، كه اسوه سالكان كوى نزاهت است، قبل از هركسى خود، متخلق به قرآن شد و آنگاه راهيان كوى تطهير و تزكيه را به اين اصل،رهبرى كرد. در جوامع روايى از برخى همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله وسلم نقل شده است كه خلق آن حضرت قرآن بود:

«و كان خلقه القرآن‏» (65)

و از آن جهت كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم، اسوه امت است:

«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (66)

تلاش آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم در اين است كه سالكان كوى خود را متخلق بهقرآن كند.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديثى كه خطوط اصلى زندگى انسانىمهذب را ترسيم مى‏كند مى‏فرمايد:

«اربع من كن فيه كان في نور الله الاعظم‏»:

اگر اين چهار اصل اعتقادى و اخلاقى در يك انسان وارسته راه يابد، او در فضاى«نور اعظم‏» خدا زندگى مى‏كند و روشن است كه اگر كسى در فضاى نور اعظم خدا، زندگىكند، محيط زيست او روشن است. نه خود او تيره است، نه اطراف او و كسانى كه با اومربوطند در تيرگى به سر مى‏برند. چنين شخصى نه تنها روشن است‏بلكه روشنگر جامعه ومصداق كامل

«و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس‏» (67)

است. اگر ما به اين امور، متخلق شويم، هنگامى كه مردم ما را ببينند به ياد خدامى‏افتند. گر چه ما با ديدن برخى انسانها به ياد خدا مى‏افتيم و اين، براى ماكمال است; ولى چرا ما چنين نباشيم كه مردم با ديدن ما به ياد خدا بيفتند كه آنكمال برتر است؟

آن اركان چهارگانه چنين است:

«من كانت عصمة امره شهادة ان لا اله الا الله و اني رسول الله، و من اذا اصابتهمصيبة قال انا لله و انا اليه راجعون و اذا اصاب خيرا قال الحمد لله ربالعالمين و اذا اصاب خطيئة قال استغفر الله و اتوب اليه‏» (68) .

ركن اول: اين كه شخص، در پناه توحيد و نبوت، زندگى كند و معصوم از گزند الحاد وآسيب شرك باشد. عصمت‏بر دو گونه است: عصمت اصطلاحى كه مخصوص انبيا و ائمه و مانندآنهاست و عصمت عام كه بهره مؤمنان ناب است. كسى كه در قلعه توحيد و نبوت به سرببرد، از خطر مهم، معصوم و محفوظ است. كلمه «لا اله الا الله‏» قلعه و حصن حصين خداست وموحد معتقد در اين قلعه امن به سر مى‏برد. اگر نگهبان قلعه‏اى، خدا باشد، چه چيزىمى‏تواند به متحصن در آن آسيب برساند؟ اين ركن، به منزله زيربنا و سه ركن ديگرمبتنى بر اين اصل زيربنايى است.

ركن دوم: اين كه اگر رويداد ناگوارى متوجه او شود، متاثر نباشد بلكه كلمهاسترجاع را بر زبان آورد:

«الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون‏» (69)

و اجراى اين دستور، به اين معناست كه منطق آنان اين است كه مبدا و معاد همهاشيا، خداست. در محاورات وقتى مى‏گوييم: حرف فلان گروه اين است; يعنى منطقشاناين است، عقيده و منطق مؤمن بدون اختصاص به حال مصيبت، «استرجاع‏» است البتهاين منطق در حال مصيبت ظهور مى‏كند و مى‏گويد جا براى تاسف نيست; تاسف در ايننيست كه امانت را به صاحب اصيلش داديم، اگر افسوسى هست از جهل خود ماست كهچرا نشناخته بوديم كه اين شخص يا اين شى‏ء، امانت است و به آن دل بسته بوديم.

ركن سوم: اين كه اگر كار خيرى از دست او نشئت گرفته يا نيت پاكى از قلب اوگذشته و قدم خيرى برداشته است آن كار خير علمى يا عملى را به خود اسناد ندهد ونگويد من كردم، بلكه بگويد: خدا را شكر كه توفيق آن علم يا عمل را به من ارزانىداشت. آنگاه انجام اين كار خير زمينه موفقيت او را فراهم مى‏كند و ديگر راهزناو نيست. چون او حمد خدا مى‏گويد نه حمد خود و ذات اقدس اله هم مى‏فرمايد: هر نعمتىبه شما رسيده است، از ناحيه خداست;

«و ما بكم من نعمة فمن الله‏» (70) .

اين اصل كلى، ايجاب مى‏كند كه انسان شكر «منعم‏» كند; نه شكر «متنعم‏». كسى كه ثناگوى خوداست، غافل است و به جاى اين كه ولى نعمت را بستايد، متنعم را ثنا مى‏كند.

ركن چهارم: انسان گاهى اشتباه مى‏كند و مانند انبيا و ائمه (عليهم السلام)معصوم نيست،. اما اگر مومن، اشتباهى مرتكب شود، فورا استغفار مى‏كند و

«استغفر الله ربي و اتوب اليه‏»

مى‏گويد. خلاصه آن كه سخن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه مى‏فرمايد: عصمتامر و نگهدار حيات هر كس اعتقاد به توحيد و رسالت است، با تحليل عقلى كاملا قابلتبيين است، چون عقيده، حافظ معتقد است.

قضيه را از اين جهت، «عقد» مى‏نامند كه بين محمول و موضوع آن، پيوند و گره علمىبرقرار است. اگر محمول و موضوع با يكديگر، رابطه نداشته باشد، قضيه محقق نيست، بلكهمركب تقييدى غير تام است.

از سوى ديگر، يك عالم و متفكر، جان خود را به محصول آن قضيه، گره مى‏بندد و بهمطلبى كه علمى بودن آن مسلم است، معتقد مى‏شود. پس «عقد»، از آن قضيه و «اعتقاد»، آنگره خاصى است كه بين جان متفكر و نتيجه آن قضيه برقرار مى‏شود.

از سوى سوم، بين هستى و حيات انسان و بين عقيده، گره خاصى برقرار است كه اينپيوند، آثار اخلاقى را به همراه دارد و تهذيب و تزكيه، از اين عنصر سوم شروع مىشود; اگر كسى به امرى معتقد باشد، آن عقيده، او را به خود مى‏بندد و گره مى‏زند و رهانمى‏كند و به دست وسوسه ابليس، از درون و دسيسه گران، از بيرون نمى‏سپارد و هم ازاين رو كلمه

«لا اله الا الله‏»

قلعه است; قلعه‏اى كه در درون خود ماست و صيانت اعتقاد كه عنصر سوم است مانع هرگونه ذهول و غفلت است و چون غفلت نيست آسيب نخواهد بود زيرا منشا هر آفتى كه ازبيرون، دامنگير ما مى‏شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفاتوجود داشته باشد آسيبى به ما نمى‏رسد، چون: «هر آن غافل زيد، غافل خورد تير».

در روايات،از امام صادق (عليه‏السلام) آمده است كه هيچ پرنده‏اى در حال «ذكر»تيرنمى‏خورد وهرتيرى كه به هر پرنده درميدان شكار مى‏رسد در حال غفلت اوست (71) ! امثالاين روايات گذشته از جنبه علمى و اعتقادى، براى ما اثرى تربيتى دارند.

زى بندگى

ذات اقدس اله همواره براى انسان، دو امر را بازگو مى‏كند:

يكى اين كه انسان مى‏تواند در فضاى باز و مطلق، حركت كند و از ديدگاههاى وسيع،برخوردار باشد همه جا در سايه عنايت‏خدا حضور داشته باشد.

ديگر اين كه هرگز ظرف بندگى و حفاظ عبوديت را رها نكند; زيرا خارج شدن از قيدعبوديت همان و هلاكت همان!

براى روشن شدن اين دو مطلب، مثال محسوسى زده مى‏شود تا درك آن معقول را آسان كند،اگر كسى بخواهد در عمق اقيانوس بى‏كرانى غواصى كند يا در سينه باز و وسيع آفاقبگردد مى‏تواند; ولى به اين شرط كه حفاظ دريايى را در دريا و حفاظ آسمانى را درآسمان از تن دور نكند.اما اگر چنين غواصى وقتى به دريا رسيد لباس غواصى را ازتن به درآورد، به درآوردن همان و هلاكت و غرق شدن همان!

نيز اگر كسى بخواهد در فضا به يكى از كرات آسمانى، سفر كند، بايد آن لباس مخصوصفضايى را در بركند و به سلاح مناسب آن، مسلح باشد; وگرنه، به درآمدن از آن حفاظ همانو سقوط و هلاكت همان!

ذات اقدس خداوند، به انسان اين پروبال را داده كه در همه اسماى الهى سفر كند;دنيا، برزخ، قيامت و مواقف آن و بهشت و جهنم را خوب بشناسد و قبل از اين كه از ايندنيا رخت‏بربندد تا حدودى از اسرار آن عالم، آگاه شود; چنانكه قرآن مى‏فرمايد:

«كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين‏» (72) .

شما اگر «علم اليقين‏» داشته باشيد، قبل از اين كه بميريد، قيامت و جهنم رامى‏بينيد. بنابراين، راه شهود اسرار غيبى، باز است; اما اين راه آزاد و باز،لباس و حجاب خاص طلب مى‏كند.

اگر انسان بخواهد آزادانه در فضاى باز حركت كند، بايد به سلاح فضانوردان، مسلحباشد. انسان چه بخواهد راه انديشه حصولى را طى كند و چه بخواهد راه شهود را بپيمايدبايد عبد صالح خدا باشد. عبوديت و بندگى، حفاظ اين غواصى است و اگر لحظه‏اى از اينبندگى خارج شد و به ميل خود عمل كرد، خروج از زى بندگى همان و هلاكت در تيه جهالت وضلالت همان.

داعيه ربوبيت!

انسان، براى نيل به آن دنياى مطلق مى‏كوشد تا خود را از اين قيد به درآورد; ولىنمى‏داند رسيدن به فضاى اطلاق بايد از روزنه همين لباس مقيد باشد. شيطان به انساننيرنگ مى‏زند كه اين اطلاق با خروج از زى بندگى امكان پذير است و اين دسيسه اوست;اما بر اساس هدايت ذات اقدس اله، انسان مى‏تواند در فضاى باز و مطلق سفر كند ولىاولين و آخرين شرطش، پوشيدن جامه بندگى است.

شيطان در مورد حضرت آدم (عليه السلام) از همين راه، نفوذ كرد:

«قال يا ادم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى‏» (73) .

او گفت: اى آدم: آيا مى‏خواهى تو را به ملك جاويدان و عالمى كه كهنگى در آنراه ندارد، راهنمايى كنم؟ البته اين خواسته، حق است و خدا هم انسان را در زىبندگى به چنين خواسته‏اى مى‏رساند ولى شيطان مى‏خواهد انسان را برهنه كند تا نهتنها به آن مطلق نرسد، بلكه از اين مقيد هم بيفتد.

براساس اين تحليل، هر گناهى كه انسان انجام مى‏دهد، مى‏خواهد از زى بندگى بيرونبرود و خواست‏خود را حاكم كند; يعنى، داعيه ربوبيت دارد و اصولا گناه يعنى داعيهخدايى داشتن. اين كه در قرآن كريم آمده است:

«ا فرايت من اتخذ الهه هواه‏» (74)

از همين حقيقت، حكايت مى‏كند; هيچ گناهى از هيچ گناهكارى، سرنمى‏زند مگر اين كه آنگناهكار مى‏خواهد ادعاى خدايى كند و بدى گناه، همين است. چون او مى‏خواهد با اينكار، از مرزى كه ذات اقدس اله براى او به عنوان «حد» الهى مشخص كرده، تعدى كند و راهاو باز باشد:

«بل يريد الانسان ليفجر امامه‏» (75)

و چنين كسى، بنده خدا نيست.

به همين جهت انسان، قبل از اين كه گناه كند با خدا در نبرد است. اگر چه اينتعبير، در قرآن درباره بعضى از گناهانى كه قبح آن بسيار زياد است، آمده; اما روحو باطن هر گناهى چنين است. ذات اقدس اله رباخوار را كه نظم اقتصادى جامعه را برهم مى‏زند چنين تحديد و تهديد مى‏كند:

«فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله‏» (76)

اگر دست از ربا خوارى برنمى‏داريد، پس با خدا اعلام جنگ كنيد. رباخوار ادعاىخدايى مى‏كند; چون او مى‏گويد: به نظر من، اجاره دادن مال و پول، صحيح است; ولى خدامى‏فرمايد: پول، مانند مسكن نيست تا آن را اجاره دهيد، و اين اظهار راى در برابرخدا، جنگ با اوست.

كسانى هم كه امنيت جامعه را بر هم مى‏زنند، به جنگ با خدا و پيامبر دست مى‏زنند:

«انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا...» (77) .

سر اين كه اگر كسى گناه كند و آن را حلال شمارد براى هميشه در جهنم مخلد است و بخشودهنيست، اما اگر كسى گناه كند و آن را حرام بداند، اميد توبه و بخشش او هست، هميناست; زيرا استحلال كننده مستقيما رودرروى خدا ايستاده و مستكبرانه راى خود رابر وحى الهى مقدم مى‏دارد چنين شخصى كافر است.

ترجيح خواسته خدا

امام صادق (عليه السلام) از رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كند كهذات اقدس اله فرمود:

«لا يوثر عبد هواي على هواه الا جعلت غناه في نفسه و كفيته همه و كففته ضيعته و ضمنتالسماوات و الارض رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر» (78) :

طبق اين حديث قدسى، ذات اقدس اله (جل جلاله) فرمود: به عزت و عظمتم سوگند، هيچ بنده‏اىخواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمى‏دارد مگر اين كه پنج فضيلت را بهره اومى‏سازم:

اول: اين كه روح بى‏نيازى را در او زنده مى‏كنم و اين، نصيب هر كسى نمى‏شود. چنانكهديده مى‏شود برخى توانگران همه سخنانشان، بوى فقر مى‏دهد با اين كه امكانات مادىآنان به قدرى است كه اگر بقيه عمر را در گوشه‏اى بنشينند و كار نكنند نيز، نيازى ندارند،ولى با اين حال در عذاب تهى‏دستى گرفتارند.

ائمه (عليهم السلام) فرموده‏اند: اگر كسى مسير صحيح اقتصاد را طى نكند، خداوند فقررا پيش دو چشم او مجسم مى‏كند (79) . او وقتى هنگام صبح از بستر برمى‏خيزد، صحنههراسناك فقر و گدايى را پيش چشمش مى‏بيند و بين محل زندگى و محل كار نيز آنچه مى‏بيندمنظره رعب‏آور فقر است و هنگامى كه به دفتر كار، وارد مى‏شود، در و ديوار مغازه‏اشتابلو گدايى است! هميشه در اين فكر است كه مبادا كالايى كه خريده شد، ارزان شوديا او سودى نبرد يا بر صفرهاى ارقام ثروتش افزوده نشود; ولى انسان پارسا، درهمه جا صحنه زيباى توانگرى را مى‏بيند.

خداوندى كه به اين همه مار و عقرب، حيوانات حلال و حرام گوشت دريا و صحرا وكافران روزى مى‏دهد، آيا انسان مؤمن را بى‏روزى مى‏گذارد؟ تحصيل هزينه زندگى ومبارزه با كسانى كه حق ديگران را غصب مى‏كنند، واجب و از دستورهاى اسلامى است;اما روح توانگرى داشتن، يك نوع فضيلت اخلاقى و نزاهت روح است.

دوم: او را از اندوه و غم مى‏رهانم.

سوم: نمى‏گذارم كالاى تجارى و زراعى او ضايع شود.

چهارم: آسمان و زمين را مسئول تكفل روزى او مى‏كنم.

پنجم: خودم پشتوانه همه مسائل اقتصادى او هستم. در كنار هر تجارتى، لطف من اورا همراهى مى‏كند و نمى‏گذارم حيثيت او آسيب ببيند.

بهبود رابطه با خدا

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«من اصلح ما بينه و بين الله، اصلح الله سبحانه و تعالى ما بينه و بين الناس‏» (80) .

حديث قدسى اول راجع به مسائل اقتصادى، مشكلات مالى و امور داخلى بود و اين حديثنورانى، ناظر به مسائل اجتماعى است; كسى كه در جامعه مشكلى دارد و مى‏خواهدرابطه بين او و ديگران بهبود يابد، بايد رابطه بين خود و خداى خود را نيكو ومستحكم كند. چون زمام دلهاى مردم به دست‏خداست و شرط نيكو شدن روابط بين او وديگران، نيكو ساختن رابطه بين خود و خداست. راهى كه ما را به اين هدف والامى‏رساند، «تفكر» است.

معصومين (عليهم السلام) فرموده‏اند:

«تفكر ساعة خير من قيام ليلة‏» (81)

يك لحظه فكر كردن از بسيارى از عبادتهاى بى‏فكر بالاتر است: اگر عبادت بافكرباشد، به مراتب از فكر تنها بالاتر است و اگر عبادت بى‏فكر باشد، فكر، خودشبهترين عبادت است و انسان را به عبادتها مى‏رساند.

اهل بيت عصمت (عليهم السلام) آيين فكر كردن را نيز به ما آموخته و گفته‏اند:تفكر اين است كه مثلا انسان به سرزمين يا خانه‏هاى ويران شده برسد و بگويد:

«اين ساكنوك؟ اين بانوك؟» (82)

بنيانگذاران و ساكنان تو كجايند؟ اين فكر، انسان را متنبه مى‏كند و اين مثالاست; وگرنه خانه‏هاى آباد هم از نسلى به نسلى و از دستى به دست ديگر منتقل مى‏شود.اگر چه خانه‏هاى ويران، پيام گوياترى دارند وگرنه هر چه از مسير ديدگانانسان مى‏گذرد، عامل پند و نصيحت است.

همان گونه كه حضرت امام كاظم (عليه السلام) در جواب هارون فرمود:

«ما من شي‏ء تراه عينك الا و فيه موعظة‏» (83) :

هر چه از مسير چشم تو مى‏گذرد، واعظ است و اندرز مى‏دهد. تفكر يك لحظه، اين نقش رادارد كه انسان را بيدار و هشيار مى‏كند.

حسن ظن به خدا

اميدوار و خوش گمان به خداوند، پس از لغزيدن و اشتباه اميد عفو و بخشش داردو بااين اميد از خواب برمى‏خيزد. جمله‏اى كه در دعاى نورانى كميل آمده:

«ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك‏»

در دنيا هم جا دارد و اختصاصى‏به آخرت ندارد. حسن ظن به خدا اين است كه انسان،با «كريم‏»، «ستار» و «غفار» روبروست. در اين صورت، سعى مى‏كند كه به جنگ كريم نرود واگر اشتباهى مرتكب شد، از جامه كرامت كريم، مددى بگيرد و خود را با آن‏بپوشاند وبه اين ترتيب، اين حسن ظن، مايه نجات انسان است. در قيامت اگركسى را كه دردنيا پرده دين را ندريد و با اعتراف به حرمت گناه، گناه كرد و گفت:

«ربنا غلبت علينا شقوتنا» (84)

بخواهند به دوزخ ببرند، عرض مى‏كند:

«ما هكذا الظن بك‏»:

خدايا، گمانم اين نبود كه مشمول گذشت‏شما نشوم، ندامى‏رسد: پس گمانت چه بود؟ عرضمى‏كند: گمان من اين بود كه من با ستار، كريم، غفار، حنان و منان روبرويم; نه باقهار. آنگاه دستور مى‏رسد كه او را عفو كنيد.

ولى اگر در دنيا اين عقيده حاصل نباشد، در آخرت اين مطلب هرگز به زبان كسىجارى نخواهد شد. انسان بايد در دنيا به اين معنا معتقد و سيرت و سنت او با ايناعتقاد، آميخته باشد تا در آخرت بتواند چنين سخنى را بگويد. چون هيچ كس در آن روز، بدون اذن خدا حرف نمى‏زند و حرف آن روز هم جز حق و صدق، چيزى ديگر نخواهد بود.

بنابراين، اگر كسى با خدا سخنى گفت و عرض كرد:

«ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك‏».

معلوم مى‏شود عمرى را در دنيا با همين سنت‏حسنه گذرانده كه در آن روز به او اجازهچنين درخواستى را مى‏دهند. البته اين طور نيست كه خدا همگان را ببخشد; بلكه:

«يغفر لمن يشاء» (85) :

هر كسى را خودش مصلحت‏بداند مى‏بخشد و چون حكيم على‏الاطلاق است، خواست او بر اساسحكمت است، و از آسيب مشيت جزافى و اراده گزافى مصون است.

قضا و شفا

قرآن گاهى رابطه رهبران الهى با جامعه را، رابطه قاضى آزاده با جامعه مى‏داند ورابطه وحى با جامعه را رابطه قانون عدل و قضا با جامعه تلقى و گاهى آن را بهصورت دارو و شفا تبيين مى‏كند:

«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» (86)

يعنى ما اين كتاب را نازل كرده‏ايم تا تو كه قاضى آزاده هستى، بر اساس قسط و عدل،حكم كنى و قانون هم، كه قرآن كريم است، قانون آزاد است و آن را حق به تو ارائه دادهاست;

«لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه‏» (87)

سپس به جامعه اسلامى و انسانى نيز، گوشزد مى‏كند:

«ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة منامرهم‏» (88) .

وقتى قانونى آزاد از خطا، خبط و جهالت‏بود، و قاضى، از بند رشوه و مانند آن آزادباشد و بر اساس قانون عدل، داورى كند، نه زن مسلمان حق اعتراض دارد و نه مرد باايمان; كه اين خود نوعى تبيين قرآنى است.

تبيين ديگر، به صورت دارو و شفاست; جامعه بيمار را داروى شفا بخش، درمان مى‏كند;ولى تشريح داروى شفا بخش، تشخيص بيمارى بيماران و كيفيت مصرف اين دارو، بر عهدهپزشكى حاذق است. در قرآن كريم، از وحى به عنوان «شفاء» ياد شده است:

«و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا» (89)

يعنى ما براى مردم دارويى شفا بخش فرستاده‏ايم.

در نهج‏البلاغه، اميرالمؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) از پيغمبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم چنين تعبير مى‏كند:

«طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه‏» (90)

يعنى وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم، طبيبى است كه با داشتن همهمبانى طب در مراحل گوناگون، گردش مى‏كند و در جاى مرهم، مرهم مى‏نهد و در جاىاعمال شدت، با شدت برخورد دارد و آنجا كه داغ كردن ضرورت دارد داغ مى‏كند:

درشتى و نرمى به هم در، به است

چو فاصد كه جراح و مرهم نه است

پس قرآن گاهى از خود، تعبير به شفا و گاهى تعبير به قانون قضا مى‏كند و دين ازپيغمبر، گاهى به عنوان قاضى و گاهى به عنوان طبيب، ياد مى‏كند.

از گناه نيز، كه گاهى به عنوان «شعله‏» و گاهى به عنوان «سم‏» و گاهى به عنوان «چرك‏»،ياد مى‏شود. كار طبيب ومسئول بهداشت آن است كه هم محيط را آلوده نكرده، به بهداشتتوجه داشته باشد و هم پيشگيرى كند و براى بيمار، داروى شفا بخشى تجويز كند; چنان كهكار قاضى، اين است كه بكوشد جامعه، تن به فساد ندهد و اگر فسادى در جامعه رخنه كرد،حق مظلوم را از ظالم بگيرد.

در بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، آمده است:

«لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع‏» (91)

يعنى هيچ امتى مقدس و منزه نيست مگر اين كه ضعيف، بتواند حق خود را در آن جامعه ازظالم بدون لكنت و ترس بگيرد. همان طور كه طبيب، وظيفه بهداشتى ، پزشكى و درمانى وقاضى، وظيفه تامين امنيت جامعه را دارد، قبل از حكم و قضا بايد راهنمايى كند و بعد ازآن نيز، وظيفه اجراى حد بر عهده اوست، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، نيزهم جنبه طبى دارد، كه پزشك دوار است، و هم جنبه قضايى; و قرآن كريم منافع ياد شده را بهعنوان فوايد بحث اخلاق ذكر مى‏كند كه اگر كسى بداند گناه، آتش و سم است هرگز حاضرنيست‏بسوزد و خود را مسموم كند.

سم دو گونه است: سمى كه در گياهان، حيوانات و بدن انسان اثر مى‏گذارد و آن رامى‏توان با زبانهاى گوناگون، تبيين كرد و سمى كه كارى به بدن ندارد و حتىممكن است‏بدن را فربه كند ولى جان را مسموم مى‏سازد و آن، افعال و اوصاف انساناست كه پس از افعال پيدا مى‏شود; افعال از آن جهت كه فعل اختيارى است، بخشى عناويناعتبارى را به همراه دارد كه مجموعه آن حركات، زير پوشش عنوانى اعتبارى مانند:ظلم و عدل، قسط و جور، خيانت و امانت، رشوه گيرى و هديه‏پذيرى و... قرار دارند، اگر اينافعال و حركتها در مسير مستقيم نباشد عناوين ياد شده سوء مانند ظلم، جور،يانت‏بر آنها منطبق است; و اگر در مسير اصلى خود باشد، عناوين ياد شده حسن، مانندعدل، امانت، احسان و... بر آن مجموعه حركات، منطبق است.

رسالت وحى در تهذيب نفس

كار مهمى كه وحى كرده اين است كه دنيا، نفس و سود و زيان روح را به خوبى به ماشناسانده و از اين واقعيت، پرده برداشته و گناه را شعله و سم معرفى كرده و معلوم استكه نمى‏شود با آتش و سم، بازى كرد. از اين رو ذات اقدس خداوند كمال روح را درتزكيه آن مى‏داند:

«قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها» (92)

«قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى‏» (93)

و از سوى ديگر مى‏فرمايد:

«ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها» (94) :

اگر كار خير كرديد، به سود خودتان و اگر بد كرديد، آن هم از آن شماست; زيرا عمل ازحوزه وجودى عامل، بيرون نيست.

قرآن بر چند مطلب، تكيه مى‏كند: يكى اين كه عمل خير، به ظاهر امرى اعتبارى است; اماباطن و درون آن، روح و ريحان است; همان طور كه از اين طرف، دفاع و پرهيز را به ماآموخته، از آن طرف نيز، جاذبه و كشش و كوشش را در ما زنده كرده و همان طور كه از يكسو فرمود: گناه، شعله و سم است و با سم و آتش، بازى نكنيد، از سوى ديگر هم فرمود ثواب،روح و ريحان است و شما جانتان را با روح و ريحان و گلهاى معطر فضايل اخلاقىمعطر كنيد; و يا ظاهر فلان كار، ايثار و احسان و باطنش

«جنات تجرى من تحتها الانهار» (95)

يا ظاهر فلان كار، نماز و روزه و باطنش

«انهار من عسل مصفى‏»

يا ظاهر فلان كار، جهاد و حج و باطنش

«انهار من ماء غير اسن‏»

و

«و انهار من خمر لذة للشاربين‏» (96)

است.

بيان اين حقايق، از غير انبيا ساخته نيست; گرچه اجمال يا خطوط كلى آن را عقلمى‏فهمد; ولى پرده بردارى تفصيلى از روى همه اين عناوين، تنها مقدور وحى است كهعده‏اى را از راه تشويق به فضيلت و عده‏اى را از راه تحذير از رذايل، نجات دهد.البته اوحدى از انسانها كه در سير و سلوك و طى مقامات عرفانى، از شاگردانانبياى الهى (عليهم السلام) به شمار مى‏روند، سم و آتشى دارند و روح و ريحانى درانتظارشان است و هجران محبوب و فراق لقاى حق، براى آنان شعله و سم است كه:

«هبني صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك؟» (97)

براى آنان سم و شعله مصداق ديگرى دارد; آنان در عين حال كه داراى

«جنات تجرى من تحتها الانهار»

هستند شوق

«فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى‏» (98)

آنان را مجذوب مرحله‏اى والا كرده است.

تيرگى چشم جان

بدترين دشمن براى ما نفس است. اگر از مسئله تهذيب روح و تزكيه نفس كه بهترين هدفدر فرهنگ قرآن كريم است غفلت نكنيم، هرگز جانمان را مسموم نمى‏كنيم; ولى ما كهامامان و پيغمبر (عليهم السلام) هستند، ما را كه مولى عليه آنان هستيم از خطرگناه با خبر كرده و به ما فرموده‏اند گناه چرك است:

«كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏» (99)

و كم كم به صورت حجابى ممتد مى‏شود و انسان گنه‏كار، جايى را نمى‏بيند.

از نظر قرآن كريم سراسر عالم، به قدرى زيباست كه خدا از آن به عنوان

«احسن تقويم‏» (100)

در باره انسان، يا

«الذى احسن كل شى‏ء خلقه‏» (101)

در مورد مخلوقات، ياد كرده است; ولى كور، جهان را تيره مى‏بيند; مثلا، اگر كسىعينك سبز، بر چشم بنهد، همه قلمرو ديد او سبز و اگر عينك زرد بر آن بگذارد، منطقه ديد اوزرد و اگر عينك آبى بر آن نهد، منطقه ديد او آبى است. اگر انسان، چشم جان خود راتيره كند، جز تاريكى، چيزى را نمى‏بيند. ضجه‏ها و ناله‏هاى اهل معنا و اشكهايى كهمى‏ريزند، براى شستشوى همان غبار است. از اين رو در دعاى كميل آمده است:

«و سلاحه البكاء» (102)

يعنى اسلحه انسان مؤمن، گريه است; زيرا براى هر چيز وسايلى لازم است و براى غبارروبى صحنه تيره آيينه هم سلاح لازم است. و سلاح آن شوينده ويژه‏اى است; آيينه دل رابايد با اشك شب و روز، شستشو و تطهير كرد.

نقش سازنده تهذيب روح

اولين نقش سازنده تهذيب روح، اين است كه توان تشكيل مدينه فاضله را دارد و هرانسانى مى‏كوشد در فضاى مدينه فاضله به سر برد; اما مدينه فاضله نه مانند بارانىاست كه از بالا ببارد و نه مثل آب چشمه يا چاهى است كه از درون زمين، بجوشد بلكهآن را انسان مهذب مى‏سازد و تهذيب جان انسان هم، در پرتو تعاليم اخلاقىانبياست. از اين رو انبيا (عليهم السلام) قبل از طرح مسائل سياسى، نظامى،اقتصادى و ساير شئون زندگى جمعى، به تهذيب روح و اخلاق، اشاره كرده‏اند. جامعه‏اىاهل سعادت است كه از تهذيب روح بهره‏مند باشد و جامعه يا ملتى سقوط مى‏كند كه از اينبارقه الهى محروم گردد.

راه مبارزه با تهاجم فرهنگى

اكنون كه سخن از تهاجم فرهنگى است، اساسى ترين راه مبارزه‏اش تطهير روح وتهذيب اخلاق و ساختن مدينه فاضله است; همان طور كه اقدامهاى سياسى نظامى و مانندآن توان تهاجم به نظام اسلامى را نداشت و عقب نشينى كرد، گرچه شهادت، جانبازى، آزادگى، مفقوديت و گمنامى را به همراه داشت; در جهاد اكبر نيز همه اينها حضوردارد; ولى بزرگتر از آنچه در جهاد اصغر مطرح است. بنابراين، جز تهذيب روح، كهنتيجه و ثمره جهاد اكبر است، چيزى نخواهد توانست جلو تهاجم فرهنگى را بگيردو توجيه تبهكارى به بهانه تهاجم بيگانگان، نه در مكتب وحى و نه در محضر عقل،قابل قبول نيست و تنها راه مبارزه با آن، آشنايى با نفس و آفات و رذايل آن ازيك سو و تحصيل فضايل و كمالات اخلاقى از سوى ديگر است و اين كه بدانيم ميدانجنگ و قلمرو نبرد تا كجاست و سلاحهايى كه عامل پيروزى در صحنه جهاد اكبر استچيست تا انسان آن سلاحها را فراهم كند.

تهذيب روح در قرآن و سنت

انبيا (عليهم السلام) كوشيدند، هم با سنت و سيرت خود، مسئله تهذيب روح را ارائهدهند و هم با نقل سنت و سيرت آموزنده مردان صالح و سالك آن راه، دستيابى به مدينهفاضله را گوشزد كنند; و قرآن كريم، گذشته از اين كه سنت و سيرت انبيا و اوليا ومردان صالح را طرح مى‏كند، قصص امتهاى مترقى و منحط و سبب ترقى و روش امت مترقى و نيزعلت انحطاط ملتهاى فرومايه را هم گوشزد مى‏كند.

كمتر آيه‏اى در قرآن تلاوت مى‏شود كه در صدر يا وسط يا ذيل آن، مسئله تقوا و اخلاق،بازگو نشود. در بيانات نورانى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آمده است:

«التقى رئيس الاخلاق‏» (103) :

ريشه، ساقه و ثمره هر فضيلت‏خلقى، تقواست; يعنى بعضى از مراحل تقوا ريشه، بعضى ازمراحلش ساقه و تنه، بعضى از مراحلش شاخه و بخشى از مراحلش هم ميوه است. قرآن كريم،اهميت مدينه فاضله را تنها در سايه نزاهت روح افراد آن مدينه مى‏داند; زيرا مدينه فاضلهرا انسانهاى آزاده مى‏سازند; و انسان در بند، توان ساختن جامعه مدنى را نخواهدداشت. به همين جهت قرآن، رقيت و حريت را وسيله بسيارى از مسائل اخلاقى مى‏شمارد ورقيت را نتيجه فرومايگى افراد مى‏داند.

انسان برده و انسان آزاد

در اين زمينه قرآن كريم اصل

«كل امرى‏ء بما كسب رهين‏» (104)

و

«كل نفس بما كسبت رهينة‏»

را ارائه مى‏دهد; انسان بدهكار، گرو و وثيقه مى‏سپارد. نوع انسانها آزاد نيستند;بلكه در بند وثيقه‏اند و خودشان با سوء اختيار خود، دست و بال خود را بسته‏اند، توانحركت ندارند و از يك موجود جامد ساكن ايستا توقع ترقى نيست. تنها يك گروه

«اصحاب اليمين‏» (105)

آزاد و آزاده هستند; البته اين آيات، مخصوص قيامت نيست كه در قيامت، يك عدهآزاد و يك عده برده باشند. بلكه در آن جا اين حقايق، ظهور مى‏كند; نه اين كه حدوث پيداكند.

در دنيا انسان يا آزاد است و يا برده; و اين بردگى يا حريت در قيامت، ظهورمى‏كند; اگر كسى خود را به وسيله رذايل اخلاقى در «غل جامعه‏» بند كرده باشد، اين غلاخلاقى در قيامت‏به صورت

«خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه‏» (106)

ظهور مى‏كند; و اگر كسى خود را آزاد كرده باشد، در قيامت، اين آزادگى به صورتعبور از صراط

«كالبرق الخاطف‏» (107)

جلوه مى‏كند. مهم آن است كه انسان در دنيا يا برده است‏يا آزاد و معيار بردگى ومحور آزادگى را هم قرآن، يمن فضيلت و شوم رذيلت، ذكر مى‏كند; اخلاق ميمون، مايهآزادگى و رذايل مشئوم، مايه بردگى است.

كسى كه در داد و ستد بدهكار مى‏شود و مورد اطمينان نيست، وثيقه مى‏سپارد; اينوثيقه براى آن است كه مديون، دينش را ادا كند. وقتى تاديه كرد، فك رهن خواهد شد، يعنىآن گرو، آزاد مى‏شود. البته در مسائل مالى و اقتصادى، اگر كسى مالى به ديگرىبدهكار باشد، خانه يا فرش خويش را به او گرو مى‏سپارد; ولى در مسائل اخلاقى اگركسى با جهان آفرين داد و ستد كند و به او بدهكارشود يعنى حق نظام و نظام آفرينراتاديه نكند، بايد وثيقه بسپارد و وثيقه او متاع مادى نيست; زيرا در رابطه‏اىكه خلق با خالق خود دارد، مسائل اعتبارى مانند ملكيت‏خانه و يا فرش، نقشى ندارد; دادو ستدهاى اعتبارى، دين و رهن اعتبارى را به دنبال دارد و فك رهن هماعتبارى خواهد بود; ولى داد و ستد حقيقى، دين و رهن حقيقى را در بر دارد و فك رهنشهم حقيقى است; ولى چون الفاظ براى ارواح معانى، و نه براى مصاديق و خصوصيتهاىمادى، وضع شده، استعمال واژه‏هاى داد و ستد، اشتراء، بيع و بيعت، دين، رهن، و فك رهن،هم در مسائل اعتبارى و هم در مسائل حقيقى، حقيقى است.

داد و ستد ذات خدا با انسان

ذات اقدس خداوند با انسانها معامله و داد و ستد كرده انسان، بايع و خدا مشترى شدهو اين بيعت را به عنوان «بيع‏» ياد كرده است:

«ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله‏» (108)

بيعت كردن يعنى بيع كردن و اين بيع به صورت

«ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة‏» (109)

ظهور كرده و انسان در اين داد و ستد كالاى جان خود را به خدا مى‏فروشد. گرچه مسئلهمالى امرى اعتبارى است; ولى فروش جان، امرى حقيقى است و وقتى انسان جان رامى‏فروشد ثمنى به نام بهشت را هنگامى دريافت مى‏كند كه به عقد بيع و بيعتش وفا كند. واگر او جان و شئون نفسانى خود را به خداوند فروخت، چون هر بنده‏اى اين چنين است هرگونه تصرفى كه بخواهد در جان و جسم خود بدون اذن خدا انجام دهد غصب مى‏شود; آنهمغصب حقيقى نه اعتبارى; زيرا غصب در مسائل اعتبارى و مسائل حقيقى به يك‏معنا نيست;اگر چه جامع واقعى دارند. پس هرگونه تصرفى در روح و شئون آن كه مرضى خدا نباشد غصباست. انسان غاصب، بدهكار است و بايد وثيقه بسپارد و خدا وثيقه‏اى را جز جان، قبولنمى‏كند:

«كل نفس بما كسبت رهينة‏»

وروشن است كه وقتى جان آدمى، در بند شود آزاد نيست، تنها يك گروه، آزادند:

«الا اصحاب اليمين‏» (110) :

كسانى كه با ميمنت، كار مى‏كنند. اگر انسان متوسط بودند از رذايل گناه آزادند، واگر از اوحدى انسانها بودند، «زهرچه رنگ تعلق پذيرد» و از اين بالاتر، ز هر چه رنگتعين پذيرد، آزادند كه البته اين مقام منيع، نصيب اولياو انبيا خواهد بود

چنانكه در حديث معروف تثليث، حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مى‏فرمايد:

عده‏اى خدا را، محبانه و عاشقانه عبادت مى‏كنند:

«ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلكعبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار» (111) :

اين آزاد مردان نه تنها از رذايل بلكه‏از آنچه كه پيش ديگران، فضيلت محسوب مى‏شوداز باب

«حسنات الابرار سيئات المقربين‏» (112)

هم آزادند; و ساختن مدينه فاضله به دست انسانهاى آزاد و آزاده ممكن است.

ظاهرى پالوده و باطنى آلوده

گاهى انسان در فضايى به ظاهر زيبا، زندگى مى‏كند; اما درون اين فضا راافراد سيه دل، پر كرده‏اند، مانند نظام سرمايه‏دارى غرب كه به ظاهر، زيباست اما جزفساد و ظلم، چيزى از آن نظام مشهود نيست: نه در داخله خود، با عاطفه رفتار مى‏كند ونه نسبت‏به خارج از محدوده خود با قسط و عدل. اينها همان «خضراء الدمن‏» هستند كه دربيانات نورانى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است:

«اياكم و خضراء الدمن‏» (113)

يعنى، از گل زيبايى كه در مزبله‏ها مى‏رويد پرهيز كنيد; عرض شد: منظور چيست؟ فرمود:دخترى زيبا كه در خانواده‏اى بى‏ايمان، تربيت‏شده باشد. اين خانواده بر اثرنداشتن فضايل اخلاقى مزبله است، و آن دختر كه در چنين خانواده‏اى رشد كرده گلى استكه در مزبله روييده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تنها يك نمونه از«خضراء الدمن‏» را بيان كرده و گرنه، نمونه‏هاى فراوانى دارد; نظام به ظاهرفريبا و زيباى غرب نيز، «خضراء الدمن‏» است، يعنى ساختمانها، شهر و وضع زندگى آنها،زيبا و سرسبز است; اما رذايل اخلاقى و تيرگيهاى درونى اينها، «دمن‏» و مزبله است.

آلودگى درونى

قرآن كريم، درون انسان آلوده را مشخص كرده در اين‏باره مى‏فرمايد: اگر كارگزارىبه حقوق حلالش نسازد و رشوه بگيرد، مانند كسى است كه در درون خود، «كنيف‏» و چاهبدبويى حفر كرده باشد و رشوه‏دهنده، مثل آن است كه در چاه بدبويى، دلوى بيندازد ومقدارى لجن از آن استخراج كند:

«و تدلوا بها الى الحكام‏» (114)

به رشوه دهنده فرمود: تو وقتى رشوه دادى و مرتشى حقى را باطل و يا باطلى را حق و يانوبت كسى را تضييع كرد، مثل آن است كه دلوى در جان كارگزار انداخته، لجن درآورده باشى و در نهان و نهاد مرتشى هم جز لجن، چيز ديگرى نيست.

اگر كسى با اين وضع، آشنا بشود كه مدينه فاضله را مردان آزاده مى‏سازند و مردانآزاده در پرتو اخلاق، ساخته مى‏شوند، هرگز حاضر نمى‏شود در درون خود، چاه بد بو حفر كندو با درون لجنى زندگى كند و ديگران هم حاضر نيستند «ادلاء» كنند، يعنى دلوى را در كنيفبدبوى او انداخته مشتى لجن از او استنباط و استخراج كنند. انبيا اين خطر راپيش بينى كرده، گفتند: به فكر زرق و برق ظاهر فريب نظامهاى الحادى نباشيد. زيرااينها گلهاى زيبايى هستند كه در مزبله‏ها روييده‏اند. نشانه‏اش طرز فكر و برخورد اينجامعه به ظاهر زيبا و فريبا با كشورهاى جهان سوم است.

سازنده مدينه فاضله

بهترين راهى كه انبيا (عليهم السلام) براى ساختار جامعه مدنى انتخابكرده‏اند اين است كه انسان را در مقاطع گوناگون، فاضل به بار آورند، فقطانسانهاى فاضل هستند كه جامعه و مدينه فاضله را مى‏سازند و هرگز مهندس و يا معمارنمى‏تواند مدينه فاضله بسازد. مهندس يا معمار، معيارى ارزشى طلب مى‏كند كه به استنادآن خانه خوب بسازد، و مانند باغبانى است كه براى او فرق نمى‏كند «خضراء» و گلهاىزيبا را در مزبله بكارد و يا در غير آن; دين در عين حال كه به همه علوم سودمند بهامى‏دهد و با چشم تكريم به آنها مى‏نگرد، معيار ارزشى بهره‏ورى از دانشها را اولارائه مى‏كند و در مرحله بعد، اصول و اسلوب فنى را محترم مى‏شمارد و آن زير بناى اولىرا انسانهاى آزاده مى‏داند و خطر تجاوز از حد و تعدى از وظيفه را گوشزد و راهدرمان را هم مشخص مى‏كند.

هوس مدارى و حاكميت فساد

در قرآن كريم، به منظور ارائه خطر، آيات فراوانى وجود دارد مانند:

«و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن‏» (115) :

اگر حق و حقيقت، تابع هوس هوس مداران باشد (در بخش توحيد، تابع عقايد ملحدان اعتقادىباشد و رب را واحد نداند و به «ارباب متفرقون‏» (116) رضا بدهد، در مسائل اخلاقى، تابعرذيلت مدارها و در مسائل عبادى و احوال شخصى، تابع افراد هوس باز باشد) نظامكيهانى به هم مى‏خورد; اگر مسائل قانونى و حقوقى، تابع هوس اينها باشد، نه تنهازمين فاسد مى‏شود، بلكه فساد به آسمانها هم سرايت مى‏كند و اگر روزى بشر بر اثرپيشرفت علم، توانست در آسمانها هم كارى انجام دهد و در منظومه‏هاى شمسى نيروپياده كرده و زندگى كند، آنجا هم مثل زمين فاسد خواهد شد.

قرآن در بخشى ديگر مى‏فرمايد:

«ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس‏» (117)

يعنى، تبه‏كاران نه تنها خشكيها را به تباهى كشيده‏اند بلكه درياها را هم آلودهكرده‏اند. چنانكه در جنگ خليج فارس دريا هم آلوده شد و انسان معاصر با داشتن قانونمحيط سالم و زيست در اثر نداشتن اخلاق نه در خشكى به سلامت زيست و نه در دريا ازسلامت‏بهره برد.

ذات اقدس خداوند، اين فساد را هم گوشزد كرده،باز مى‏فرمايد:

«و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض‏» (118) :

اگر نيروهاى الهى در جامعه زندگى نكنند، تبهكاران همه زمين را تباه مى‏كنند. و درجاى ديگر مى‏فرمايد:

«و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيهااسم الله كثيرا» (119)

يعنى، اگر به وسيله مردان فداكار و نستوه الهى، جلو تهاجم و تجاوز متجاوزانگرفته نشود، مراكز مذهب ويران مى‏شود; اين چهار آيه، نشان مى‏دهد كه اگر افرادجامعه از رذيلت آزاد نشوند، هرگز توان تشكيل مدينه فاضله را نخواهند داشت و انبيا كهيكى از اهداف اصيل آنها تامين و تاسيس مدينه فاضله است، در كمال دقت‏بررسىكرده‏اند كه اين هدف سامى، جز با انسان شناسى و تهذيب روح و اخلاق، ميسر نيست.

نخستين كار انبيا

از اين رو نخستين كارى كه انبيا كردند اين بود كه انسانها را بهقيقت‏خودشان آشنا كرده، گمشده خودشان را به خودشان نشان دادند و فرمودند: وقتىخودتان را فراموش كرده‏ايد، «خضراء الدمن‏» مى‏شويد و نمى‏دانيد در كجا بروييد; شمااز رويش خود لذت مى‏بريد اما از منبع رويش خبر نداريد و اولين تاثير سوء را خود آنگل مزبله مى‏پذيرد; زيرا گل در نظام زنده حيات از نوعى درك، شامه و ذائقه بر خورداراست. بلكه در ديد دقيق اهل معرفت، همه موجودات، سميع و بصيرند و اگر سميع و بصير بودند، از حواس چشايى، شامه و لامسه نيز برخوردارخواهند بود; ولى سمع و بصر، خصيصه‏اىدارد كه در قرآن كريم و سنت معصومين (عليهم‏السلام) بيشتر مورد توجه است و يكى ازاوصاف الهى، مسئله سمع و بصر است پس اولين بوى بد را خود همين گل ياسى كه اززباله دان روييده استشمام مى‏كند; گرچه معطر است ولى از ريشه آلوده خود متاثرتراز ديگران است.

احساس بوى بد گناه

آن كس كه ريشه بدى دارد، اولين آسيب را خود احساس مى‏كند. مگر اين كه بر اثر سكرطبيعت، مسموم و بر اثر لذت جوانى، مقام، پست و رياست مزكوم‏باشد و زكام، شامهاو را بسته باشد; اما زكام امرى عارضى و زوال‏پذير است. اگر بدن، عرق آلود بودو انسان مدتى با بدن آلوده زندگى كرد بالاخره روزى شامه‏اش باز مى‏شود و اولينكسى كه بوى بد عرق بدن، را استشمام مى‏كند، خود اوست.

نيز كسى كه به اخلاق آلوده مبتلا مى‏شود، اولين بوى بد گناه را خود استشماممى‏كند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«تعطروا بالاستغفار لا تفضحنكم روائح الذنوب‏» (120) :

خودتان را با استغفار و توبه معطر كنيد، تا بوى بد گناه شما را رسوا نكند!

انسان ابتدا پيش خود و سپس پيش ديگران خجالت مى‏كشد. باطن گناه، آبروى انسان رامى‏برد و بسيار بدبوست. دهان بدبو يا لباس بدبو با شستشوى ظاهرى پاكيزه مى‏شود;اما اگر جان، بدبو شد راهى براى ترميم آن وجود ندارد.

از اين رو انبيا پيش از هر چيز سعى كردند ياد خدا را در دلها زنده كنند، ياد خدا برهر چيز، حتى بر ياد خود انسان هم، مقدم است; زيرا خدا به ما از خود ما هم نزديكتراست; گرچه بحسب ظاهر در سير صعود انسان، ابتدا خود و سپس خدا را مى‏شناسد:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» (121)

ولى وقتى مسير خود را تحليل كند، مى‏بيند معنا اين نيست كه اگر كسى خود را بشناسد،خدا را مى‏شناسد; بلكه اين است كه اگر كسى خود را بشناسد، معلوم مى‏شود قبلا خداى خودرا شناخته، چون متن حديث «... يعرف ربه‏» نيست، گويا فرموده: «من عرف نفسه فقد عرفربه سابقا على معرفة نفسه‏» زيرا خدا بر ما مقدم و به ما از خود ما هم نزديكتر است.

حجاب معرفت نفس

بنابر آنچه گفته شد كه ما قبل از خودشناسى خدا را شناخته‏ايم، اگر خدا را فراموشكنيم، اين فراموشى، حجاب معرفت نفس مى‏شود و نمى‏گذارد كسى خود را هم بشناسد. ازاين رو قرآن كريم در سوره «مجادله‏» سخنى دارد كه بازده‏اش را در سوره «حشر» بيانمى‏كند; در سوره مجادله مى‏فرمايد:

«استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله‏» (122)

وقتى شيطان بر يك فرد يا گروهى مسلط شود، اولين كارش اين است كه انسان را خلعسلاح كرده او را از ياد خدا غافل مى‏كند. وقتى انسان از ياد خدا غافل شد آنگاه

«فانسيهم انفسهم‏» (123)

تحقق پيدا مى‏كند; به اين معنا كه خدا هم آنها را از ياد خودشان مى‏برد.

در روز عاشورا وقتى وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) به حضرت سيدالشهداء (صلوات الله وسلامه عليه) عرض كرد: كار شما با اين قوم به كجا كشيد;حضرت در جواب، همين آيه را قرائت فرمودند كه شيطان بر اينها مسلط شده و ياد خدا رااز دلهايشان برده است; وقتى ياد خدا از دلهايشان بيرون برود، آنان خود رانمى‏شناسند و وقتى خود را نشناسند، نتيجه اين مى‏شود كه مدينه فاضله به امامت اماممعصوم را هم به رسميت نمى‏شناسند.

از آنچه گذشت چند اصل را نتيجه مى‏گيريم:

اصل اول: انبيا (عليهم السلام) براى تاسيس مدينه فاضله آمده‏اند.

اصل دوم: مدينه فاضله گرچه شرايط و اركان بيشمارى دارد ولى اولين شرط ومهمترين اصل آن، وجود انسانهاى آزاد و آزاده است.

اصل سوم: انسانها در سايه تهذيب اخلاق، آزاد مى‏شوند. و اگر كسى تن به تباهىدهد هستى خود را براى ابد ساقط كرده و خود را به بند كشيده است و ديگر هيچ چيز حتىآتش جهنم نمى‏تواند آن بند را باز كند; زيرا آتش گرچه قدرت دارد آهن را نرم كند،ولى اگر آهنى آتشين بود يعنى، خود آتش به صورت آهن در آمد، ديگر چه چيز مى‏تواندآن را ذوب كند؟ چنانكه هر آتشى مى‏تواند درخت را بسوزاند، ولى اگر درختى آتشينبود چه چيز آن را مى‏سوزاند؟

در قرآن كريم آمده است كه ما درختى آتشين داريم:

«انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم‏» (124)

درخت جهنم، با آتش، رشد و تغذيه مى‏كند نه آب! درختى كه ريشه، تنه و شاخه‏اش از آتش وميوه‏اش هم آتش است. آهنى كه در دست و پاى تبهكاران است، آهنى آتشين است كه آتشجهنم هم آن را نرم نمى‏كند و انسان تبهكار همواره در آن غل، به سر مى‏برد، چون خودشبا سوء اختيار، اين كار را كرده است.

همان طور كه انسان مى‏تواند با وجود همان خواسته‏هاى نفسانى، دست و بال شيطانرا با همه قدرتهاى تحريكى كه دارد به بند بكشد چنان كه فرشتگان رحمت در ماه رمضانشياطين را به غل مى‏كشند و در حقيقت‏با دست رحمت، پاى غضب و با دست اطاعت، پاى تمرد رامى‏بندند، انسان نيز مى‏تواند با دست عقل، پاى جهل و با دست اطاعت، پاى معصيت و با دستتوحيد، پاى الحاد را ببندد و چون توحيد، اطاعت و فضيلت، بالاتر از الحاد و معصيتو رذيلت است و به همان دليل گفته‏اند: بهشت، هشت درجه و جهنم، هفت درجه دارد و نيز بههمان دليل گفته‏اند:

«يا من سبقت رحمته غضبه‏» (125)

انسان فضيلت مدار، اين توان را دارد كه دست ارباب رذيلت را آن چنان ببندد كهتوان باز كردن را نداشته باشند، آنگاه انسان، راحت مى‏شود. پس اين راه مقدور است.

نقش اخلاق در نجات فرد و جامعه

اخلاق، نه تنها در نجات جامعه ومسائل اجتماعى، نقش دارد بلكه در نجات فرد ومطالب فردى نيز سهم مؤثرى ايفا مى‏كند; زيرا اخلاق، تنها براى ايجاد يك مدينه فاضله، شهر و يا كشور متمدن و با فرهنگ نيست; انسان خواه در جامعه زندگى كند، خواه درزاويه‏اى به سر ببرد نيازمند به اخلاق است. البته اگر جامعه‏اى وجود داشته باشد وكسى بخواهد عمدا از جامعه جدا بشود، هرگز در آشنايى با فن اخلاق و عمل به قوانيناخلاقى، موفق نخواهد بود; زيرا يكى از برجسته‏ترين و مهمترين وظيفه‏هاى اخلاقىانسان، رها نكردن جامعه و در متن آن به سر بردن است، چون شكوفايى فضايل انسانىدر سايه داد و ستدهاى جمعى است و اخلاق مانند احكام در همه حالات وجود دارد; اگرچه مهمترين بخش آن در جامعه جلوه مى‏كند.

نياز بشر به اخلاق، مانند نياز وى به نبوت و وحى است; همان طور كه هر فردى نيازمندبه وحى است، خواه در جامعه زندگى كند و خواه زندگى فردى داشته باشد و هيچ فردىنمى‏تواند در جهان‏بينى، اخلاق و يا اعمال مستقلا به سر ببرد و به فكر خود بسنده كندو از همين رو اولين انسان روى زمين خود پيغمبر بود، در مسائل اخلاقى نيز چنيناست، يعنى، اولين انسان هم ناچار است‏با دستور اخلاقى آشنا باشد و به آن عمل كند.

اين كه مسئله نبوت را از آن جهت كه بشر مدنى بالطبع است و جمعى زندگى مى‏كند، طرحمى‏كنند و در روايات ما هم به آن استدلال شده است، بدين معنا نيست كه نبوت تنهابراى جامعه است; زيرا نبوت براى رهبرى انسان است، جمعى باشد يا فردى و درروايات هم به هر دو بخش از ادله اشاره و استدلال شده است: يك بخش، بخش جامع و فراگيراست و آن دليل نبوت براى جامعه است چون فراگيرتر و مهمتر از مطلب فردى است;بخش ديگر ادله نياز انسان به راهنماست; خواه اولين انسان و خواه انسانى باشدكه در جامعه، زندگى مى‏كند و يا انسانى كه بعد از تاسيس جامعه، باز زندگى فردىدارد.

موضوع مسئله اخلاق و نيز موضوع مسئله نياز به نبوت، «انسان‏» است و نه خصوص جامعه.در حقيقت، اخلاق براى تهذيب انسان است; نه تهذيب خصوص جامعه. البته موضوع بعضىاز مسائل، مدينه و جامعه است; مثلا، موضوع جامعه شناسى، با شعب گوناگونى كه دارد،جامعه است و اگر جامعه نباشد خواه وجود نداشته باشد يا در صدد ايجادش بر نيايندمسئله جامعه شناسى، مدينه فاضله و مانند آنها موضوع ندارد; ولى موضوع بعضى از مسائل ،مانند نياز به وحى، تهذيب روح، اخلاق و مانند آنها خود انسان است، نه جامعه.

انسان، مانند درخت نيست; فرضا مانند درخت هم باشد، لازم است اصولى را بداند ورعايت كند، مثل اين كه چگونه تغذيه، رشد و توليد كند. او مانند حيوان هم نيست; مثلحيوان هم بود، نيازمند به علوم دامپزشكى بود. در عين حال، انسان هم جنبه گياهى،هم جنبه حيوانى و ملكى و هم جنبه فرشته‏اى و ملكوتى دارد و قهرا براى تدبير اينجهات، نيازمند به قانون است و از آن جا كه هر كدام از اين‏ها هم حقوق و اخلاق رادر بر دارد، انجام هر كدام از اين مواد حقوقى يا اخلاقى، مسائل حقوقى و مطالباخلاقى را به دنبال دارد.

اهميت اخلاق از نظر قرآن و عترت

قرآن كريم به مسئله اخلاق، چنان بها مى‏دهد كه آن را جزو اهداف اصيل نبوت عاممى‏شمارد و زندگى انسانها را در سايه اخلاق، زندگى سعادتمند مى‏شمرد و انسانى راكه متخلق به اخلاق الهى نيست، خاسر و سرمايه باخته مى‏داند. خداوند در سوره «عصر»قسم ياد مى‏كند كه نوع انسانها به استثناى گروه خاص در خسارتند:

«و العصر ان الانسان لفى خسر...».

از اين رو در قيامت‏سرمايه باختگان، از شدت افسوس، هر دو دست‏خود را به دندانمى‏گزند!:

«و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا» (126) .

در دنيا كسى كه ضرر مى‏كند و پشيمان مى‏شود، از ناراحتى انگشت‏سبابه را مى‏گزد ودر ادبيات عرب «سبابه متندم‏» معروف است ولى در قيامت، انسان خسارت ديده، ازشدت پشيمانى هر دو دست‏خود را مى‏گزد; زيرا در دنيا همه سرمايه‏ها را باخته و درقيامت، هم راهى براى تحصيل سرمايه و يا كسب و كار نيست.

انسانى كه در دنيا ورشكست‏شود و سرمايه را ببازد، مى‏تواند از درآمد كارگرىساده‏اى، خود را تامين كند; ولى اگر انسان در قيامت، ورشكست‏شود، چاره‏اى جز فقر ومذلت ندارد و كسى هم نيست كه به نياز اين فقير، در آن روز پاسخ بدهد:

«لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة‏» (127) .

پس، اهميت و عظمت اخلاق و تهذيب روح، به آن جهت است كه انسان متخلق و مهذب سودهميشگى مى‏برد:

«يرجون تجارة لن تبور» (128)

و شخص آلوده، خسارت ابدى مى‏بيند.

عترت طاهرين نيز بيش از هر چيز در باره اخلاق سخن گفته‏اند و مهمترين بحث اخلاقىرا هم اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) در خطبه تقوائيه‏اى كه براى«همام‏» ايراد كردند فرموده‏ند:

«... فالمتقون فيها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب‏»

اولين فضيلتى كه حضرت براى مردان با تقوا ياد مى‏كند اين است كه: منطق و فكركردن آنان صائب است. سپس مى‏فرمايد:

«ملبسهم الاقتصاد»

كه بر همان ركن اول و دوم سوره «عصر» منطبق مى‏شود. البته منطق، تنها حرف زدننيست

«منطقهم الصواب‏»

يعنى، شيوه عملى، روش، گفتار و نوشتار آنان صواب و درست است; زيرا انديشه آنانصائب است.

آنگاه بعد از چند جمله، كه عظمت روح متخلقان و متقيان را ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد:

«عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم‏» (129)

يعنى، تنها چيزى كه در ديدگاه و جان آنان، بزرگ جلوه مى‏كند خداست و غير خدا هرچه هستكوچك است; مگر چيزى كه مانند رسالت، ولايت، وحى و شريعت صبغه الهى داشته باشد;زيرا مردان با تقوا به شعاير الهى با ديد تكريم نگاه مى‏كنند:

«و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب‏» (130) .

در عبارت: «فصغر ما دونه فى اعينهم‏» «دون‏» به معناى «سوى‏» است و «مادون‏» يعنى«ماسوى‏» يعنى، هرچه كه صبغه الهى ندارد، پيش اينها حقير است. و اين جمله، با آيه كريمهتعظيم شعائر هماهنگ است.

پى‏نوشت‏ها:

1. نهج البلاغه، نامه 68.

2. سوره جاثيه، آيات 3-4.

3. سوره ذاريات، آيه 21.

4. سوره آل عمران، آيه 190.

5. سوره حديد، آيه 20.

6. بحار،ج 105،ص 16; «ففعل ذلك فوسع عليه الرزق‏»(مستدرك الوسائل،ج 1،ص 300).

7. سوره مطففين، آيات 1-3.

8. سوره شورى، آيه 27.

9. سوره روم، آيه 41.

10. سوره علق، آيه 6-7.

11. سوره انعام، آيه 125.

12. سوره مدثر، آيه 5.

13. سوره هود، آيه 114.

14. سوره فرقان، آيه 70.

15. سوره مائده، آيه 6.

16. سوره هود، آيه 6.

17. همان، آيه 56.

18. سوره زمر، آيه 21.

19. سوره فصلت، آيه 12.

20. سوره اسراء، آيه 44.

21. سوره بقره، آيه 30.

22. سوره نمل، آيات 23-24.

23. همان، آيه 25.

24. سوره بقره، آيه 30.

25. همان، آيه 31.

26. سوره احزاب، آيه 33.

27. محاسن برقى، ج 1، ص 79، ح 45; همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در بسيارى از صحنه‏هاى تاريخى حضور بدنى نداشت: «وما كنت‏بجانب الغربي‏»(قصص،44); «وما كنت‏بجانب الطور»(قصص،46); «ما كنت ثاويا فى اهل مدين‏»(قصص،45) ولى خداىسبحان با وحى آن حضرت را آشنا مى‏كرد: «ذلك من انباء الغيب نوحيهاليك‏»(آل‏عمران،44); حضرت امام سجاد و ساير معصومان (عليهم السلام) نيزنگارانى به‏مكتب نرفته‏اند كه علومشان محدود به زمان و مكان نيست و نمى‏توان گفتامام‏سجاد(عليه‏السلام) موساى كليم را نديده پس چگونه از او سخنى نقل مى‏كند.

28. سوره بقره، آيه 115.

29. سوره حديد، آيه 4.

30. «سئل ابو يزيد (رحمة الله عليه) عن الاسم الاعظم فقال: اروني الاصغر حتى اريكمالاعظم، اسماء الله كلها عظيمة...» (شرح اربعين، ص‏73).

31. شرح اربعين، ص 104.

32. نهج البلاغه، خطبه 189.

33. سوره ذاريات، آيه 22.

34. سوره اعراف، آيه 40.

35. سوره طه، آيه 7.

36. سوره احزاب، آيه 53.

37. سوره فصلت، آيه 5.

38. سوره اسراء، آيه 45.

39. سوره مطففين، آيه 15.

40. از فقرات دعاى ابوحمزه ثمالى.

41. نهج البلاغه، حكمت 282.

42. سوره نور، آيه 35.

43. سوره فصلت، آيه 12.

44. سوره ذاريات، آيه 22.

45. سوره حديد، آيه 3.

46. نهج البلاغه، خطبه 152.

47. سوره حج، آيه 46.

48. نهج البلاغه، خطبه 49.

49. همان، خطبه 195.

50. همان، خطبه 225.

51. نهج‏البلاغه، خطبه 160.

52. از فقرات دعاى كميل.

53. سوره عنكبوت، آيه 45.

54. شرح غرر الحكم، ج 1، ص 172.

55. شرح غررالحكم، ج 2، ص 199.

56. بحار، ج 3، ص 327، ح 27.

57. سوره بقره، آيه 129.

58. محاسن برقى، ج 1، ص 80، ح 46.

59. همان.

60. شرح غرر الحكم، ج 2، ص 156.

61. محاسن برقى، ج 1، ص 80، ح 46.

62. سوره توبه، آيه 103.

63. سوره مائده، آيه 6.

64. سوره نور، آيه 28.

65. محجة البيضاء، ج 4، ص 120.

66. سوره احزاب، آيه 21.

67. سوره انعام، آيه 122.

68. بحار، ج 74، ص 134.

69. سوره بقره، آيه 156.

70. سوره نحل، آيه 53.

71. «ما من طير يصاد في بر ولا بحر ولا يصاد شي‏ء من الوحوش الا...»(بحار، ج 61 ص 24).

72. سوره تكاثر، آيات 5 7.

73. سوره طه، آيه 120.

74. سوره جاثيه، آيه 23.

75. سوره قيامت، آيه 5.

76. سوره بقره، آيه 279.

77. سوره مائده، آيه 33.

78. بحار، ج 67، ص 75.

79. «من اصبح وامسى والاخرة‏اكبر همه،جعل الله الغنى فى قلبه و...»(همان،ج 70،ص‏104).

80. همان، ج 79، ص 197.

81. كافى، ج 2، ص 54، باب التفكر، ح 2.

82. كافى، ج 2، ص 54، باب التفكر، ح 2.

83. بحار، ج 68، ص 324.

84. سوره مؤمنون، آيه 106.

85. سوره مائده، آيه 18.

86. سوره نساء، آيه 105.

87. سوره فصلت، آيه 42.

88. سوره احزاب، آيه 36.

89. سوره اسراء، آيه 82.

90. نهج البلاغه، خطبه 108.

91. «فاني سمعت رسول الله‏صلى الله عليه و آله و سلم يقول في غير موطن: «لن تقدس...»(نهج‏البلاغه، نامه 53).

92. سوره شمس، آيات 9 10.

93. سوره اعلى، آيات 14 15.

94. سوره اسراء، آيه 7.

95. سوره بقره، آيه 25.

96. سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيه 15.

97. از فقرات دعاى كميل.

98. سوره فجر، آيات 29 30.

99. سوره مطففين، آيه 14.

100. سوره تين، آيه 4.

101. سوره سجده، آيه 7.

102. از فقرات دعاى كميل.

103. نهج البلاغه، حكمت 410.

104. سوره طور، آيه 21.

105. سوره مدثر، آيات 38 39.

106. سوره حاقه، آيات 30 31.

107. بحار، ج 8، ص 67، ح 8.

108. سوره فتح، آيه 10.

109. سوره توبه، آيه 111.

110. سوره مدثر، آيات 38 39.

111. نهج البلاغه، حكمت 237.

112. بحار، ج 25، ص 205، قسمت «بيان‏».

113. بحار، ج 100، ص 232.

114. سوره بقره، آيه 188. «ادلى‏» يعنى دلو را در چاه انداخت.

115. سوره مؤمنون، آيه 71.

116. سوره يوسف، آيه 39.

117. سوره روم، آيه 41.

118. سوره بقره، آيه 251.

119. سوره حج، آيه 40.

120. بحار، ج 7، ص 278.

121. شرح غرر الحكم، ج 5، ص 194.

122. سوره مجادله، آيه 19.

123. سوره حشر، آيه 19.

124. سوره صافات، آيه 64.

125. بحار، ج 91، ص 386، ح 3.

126. سوره فرقان، آيه 27.

127. سوره بقره، آيه 254.

128. سوره فاطر، آيه 29.

129. نهج البلاغه، خطبه 193.

130. سوره حج، آيه 32.


back indexnext
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation