بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مبادی اخلاق در قرآن کریم, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     20 -
     21 -
     22 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

فصل پنجم: نقش اخلاق در گرايش به لذات برتر

انسان، لذت و رنج

انسان بدون لذت و درد نيست، از برخى امور، لذت مى‏برد و از بعضى رنجور مى‏شود ودر تنظيم اين امور، اخلاق سهم مؤثرى دارد. در سايه مسائل اخلاقى، لذت و درد صحيح ازنا صحيح، تشخيص داده مى‏شود تا انسان به سراغ لذت صحيح برود و از ناصحيح آن برحذرباشد، و اگر براى رسيدن به لذت صحيح، دردى لازم باشد دردمندانه آن را تحمل كند كهاين درد، رواست و موجب نشاط و رفاه است و اگر گفتند رنج، زمينه گنج است، اين گفتهدر مسائل اخلاقى، معناى روشنترى دارد; يعنى رنج‏بدن، گنج جان خواهد بود.

براى بررسى مسائل لذت و درد، نخست‏بايد معناى لذت و درد و سپس تقسيمات آن بيانشود، مشخص شود كه كدام لذت و درد، درست و كدام ناروا و نادرست است. لذت، ادراكملايم است. درك چيزى كه ملايم به حال انسان باشد، لذت آور است‏يا لذت، همان دركملايم است و درك چيزى كه ناگوار باشد، درد آور است و چون انسان، داراى شئونفراوان است، براى هر شان خود، هم گوارا بودن و هم ناگوار بودن، هم ادراك گواراو هم ادراك ناگوار دارد.

اقسام لذت

لذت، به معنايى كه گفته شد، به شئون علمى و عملى تقسيم مى‏شود. انسان از يك جهت،عالم است و مى‏فهمد و از جهت ديگر، عامل است و كار مى‏كند و جهاتى كه در انسانهست، گرچه مربوط به كار هم باشد، چون جزو روح به شمار مى‏آيد و شئون روح با ادراكهمراه است، جنبه‏هاى علمى روح مانند جنبه‏هاى عملى آن، با ادراك همراه است.

از طرفى چنين نيست كه جنبه‏هاى علمى روح بيكار يا جنبه‏هاى عملى روح، بى درك باشد.وقتى موجودى مجرد شد، علم او با كارش و كار او با ادراكش آميخته است. در نتيجه،هر كدام از اين شئون، اگر به مطلوب گواراى خود برسند، لذت مى‏برندو اگر بهناگوار برسند، رنجور مى‏شوند. بنابر اين، حوادث دردناك براى اين نيروها درد آورو حوادث گوارا براى آنها لذت بخش است.

از سوى ديگر، قواى علمى به اقسام چهارگانه حس، تخيل، وهم و عقل نظرى و قواى عملىنيز به شهوت، غضب و عقل عملى تقسيم مى‏شوند و هر كدام از آنها زير مجموعه فراواندارد. قهرا لذت، هم به لذت حسى، خيالى، وهمى و عقلى و هم به شهوت، غضب و لذت عقلىتقسيم مى‏شود. گاهى حس يا خيال يا وهم يا عقل نظرى لذت مى‏برد و گاهى نيروى شهوتيا غضب يا عقل عملى لذت مى‏برد.

در صورتى لذت، لذت علمى است كه مطابق با واقع باشد; يعنى چيزى را كه انسانمى‏فهمد، اگر مطابق با واقع باشد، لذت راستين و اگر جهل مركب باشد، لذت دروغيناست و داورى راست‏يا دروغ بودن را وحى و عقل نظرى بر عهده دارد; همان گونه كه لذتشهوت و غضب را هم عقل عملى تعديل مى‏كند.

لذت فعلى و لذت انفعالى

انسان در عين حال كه داراى قوه علمى و عملى است از جهتى، كارهاى او به دو دستهتقسيم مى‏شود: فعلى و انفعالى; يعنى گاهى انسان، كار مى‏كند و لذت مى‏برد و گاهىكار مى‏پذيرد و لذت مى‏برد. به همين اعتبار، لذت به دو قسم فعلى و انفعالى تقسيممى‏شود.

اگر به انسان بگويند: لذتى كه شما مى‏بريد، لذت منفعلانه است، دست از آن برمى‏دارد; اين مطلب پيچيده است كه انسان خيال مى‏كند لذت فاعلى دارد، ولى بعدامعلوم مى‏شود كه لذت او منفعلانه بوده; يعنى اگر نيروى فعال او كار را درستانجام بدهد، داراى لذت فاعلى است و اگر نيروى پذيراى او درست اثر بپذيرد،لذت انفعالى دارد.

رابطه فعل و انفعال با وجود

وقتى انسان به مراحل عاليه مى‏رسد، مى‏بيند گرچه كار، فعل يا انفعال و نيز لذت،گاهى فعلى و گاهى انفعالى است، ولى هرچه موجود، برتر و درجه وجودى آن كاملترباشد، انفعال صورى او فعل واقعى است و هرچه ضعيفتر و به ماده نزديكتر باشد، فعل صورىاو انفعال واقعى است.

كسى كه به نشئه عقل و تجرد تام نزديك شود، مى‏فهمد كه موجود برتر، منفعل و اثر پذيرنيست; بلكه همواره اثر بخش است و اگر موجود ضعيف را بررسى كند، مى‏بيند كه هموارهاثر پذير است و اثر بخش نيست. او گرچه خيال مى‏كند كار كرده، ولى در حقيقت، پيك وابزار كار بوده نه صاحب كار.

براى روشن شدن مطلب، بايد در باره اوصاف فعلى ذات اقدس اله كه زايد بر ذات اوست،تامل كرد. اوصاف فعلى خدا بر دو گونه است: برخى به صورت تاثير و فعل و برخى بهصورت تاثر و انفعال است. آنجا كه به صورت تاثير و فعل است، مى‏گويند: خدا خلق ياعطا كرده است، خدا جواد و سخى است و... كه اينها فعل است و آنجا كه صورت انفعالدارد، مى‏گويند: خدا عذر پذير است و توبه را قبول مى‏كند و تقوا و عمل متقيان رامى‏پذيرد:

«انما يتقبل الله من المتقين‏» (1) .

ولى وقتى شما كار خدا را تحليل مى‏كنيد، مى‏بينيد فعل و انفعال خدا، فعل است. آنجا كهقبول يا عفو مى‏كند و تقبل دارد، به اين معناست كه پاداش مى‏دهد; نه اين كه چيزى رادريافت كند.

بنابر اين، اگر فرموده:

«ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات‏» (2)

يعنى، خدا صدقات را مى‏گيرد; معنايش اين نيست كه صدقه دهنده مى‏دهد و خدا آن را مى‏گيرد;بلكه اين اخذ، همان قبول و اين قبول، همان پاداش دادن و اين پاداش دادن در حقيقت،فعل است. اينكه خدا از گناه گناهكار، با توبه او صرف نظر مى‏كند، در حقيقت، بخشش است كه بهسخا و جود او بر مى‏گردد; نه اين كه او منفعل باشد و چيزى را بپذيرد. اگر خدا صابر،عفو و حليم است و كظم غيظ دارد، روح اين اوصاف به فعل او بر مى‏گردد، نه به انفعالوى.

عدم انفعال انسان كامل

انسانهاى كاملى كه در اثر تهذيب روح و تزكيه آن در مراحل اخلاقى، مظهر ذات اقدساله شده‏اند، فاعل محض هستند; يعنى فعل و انفعال آنها فعل است و از چيزى كه پايينتر ازآنهاست، اثر نمى‏پذيرند. البته انسان كامل از ذات اقدس اله اثر پذير است; ولىنسبت‏به جهان فروتر، اثر پذير نيست; مثلا، اگر كسى او را عصبانى كند و اوغضبناك گردد، سپس كظم غيظ در او ظهور كند، اين كظم غيظ تحمل و صبر، به حسب ظاهر،انفعال و در حقيقت، فعل و كار است، نه پذيرش.

چنانچه آتشى در جايى مشتعل شود و آتش‏نشان آن را خاموش كند، اين در حقيقت، كار و فعلاست. اگر شعله شهوت يا غضبى سر بكشد، ولى عقل نگذارد شخص شهوتران عصبانى و غضبناك شودو سخنى بر خلاف عقل و وحى بگويد يا كارى بر خلاف رضاى خدا كند، اين پذيرش، در اثرتاثير عقل بر غضب است. گرچه به حسب ظاهر مى‏گويند اين شخص، ساكت، ساكن و صابر شد وغضب را فرو نشاند و عفو كرد، ولى بازگشت همه اين اوصاف به فعل است، نه به انفعال.

اصولا اين گونه انسانها لذت فاعلى دارند و مظهر ذات اقدس اله هستند كه هموارهجواد و بخشنده‏است و اما ديگران كه نمى‏توانند شهوت يا غضب را رام كنند، گرچه بهمقتضاى شهوت و غضب، قيام و اقدام مى‏كنند و دست‏به كارى مى‏زنند كه آنها را ارضا كندو ظاهرا فاعل‏اند، ولى آنان منفعل‏اند، نه فاعل; يعنى نيروى خشم دستور مى‏دهد و آناناجرا مى‏كنند و پيك خشم هستند و پيك و فرمانبر، كار انفعالى دارد، نه فعلى و لذت اوهم لذت انفعالى است، نه لذت فعلى.

لذت فعلى اخلاقى

يكى از پيچيده‏ترين مسائل اخلاقى اين است كه بدانيم آيا به گونه اسيرى خدمتگزار،لذت مى‏بريم يا مانند فرمانروايى حاكم؟ تهذيب اخلاق آن است كه انسان لذتفرمانده و امير را ببرد; نه لذت فرمانبر و اسير را. چون لذت اسير، لذت دروغينو درد راستين، و لذت امير، لذتى راستين است و اگر رنجى هم داشته باشد، ثوابدارد، چون مقدمه گنج است.

تعبيرات دينى، نشانه اين تحليل است:

الف. اگر كسى به مقام شجاعت نفسانى برسد، بر دشمن درون خود پيروز مى‏شود:

«اشجع الناس من غلب هواه‏» (3) :

شجاعترين انسانها كسى است كه در نبرد با هوا و هوس فاتح باشد. يعنى شهوت ياغضب او چيز باطل طلب مى‏كند، ولى او بر شهوت و غضب خود مسلط مى‏شود. گاهى شهوت، شهوتحلال است، انسان، عمر خود را در اين كار مباح و حلال صرف مى‏كند و از كار مهم يااهم، باز مى‏ماند يا غذايى مباح و خوردن آن حلال است، ولى اگر انسان كمتر غذابخورد، بهتر درك مى‏كند و اگر سير شود، ناچار است‏بيشتر بخوابد و كمتر بفهمد.

دشمن درون، انسان را در اثر تحريك شهوت غذا، وادار مى‏كند كه منفعلانه لذت ببرد.چنين شخص پرخورى در كنار سفره، به حسب ظاهر لذت مى‏برد، ولى لذت او لذت انفعالىاست، نه فعلى; ولى اگر كمتر غذا بخورد و بهتر بفهمد، لذت عاقله او لذت فاعلى است;نه انفعالى.

ب. كسانى كه نه بر اساس عقل و وحى كه بر طبق دستور شهوت و غضب حركت مى‏كنند; درقيامت‏به انفعال خويشتن اعتراف دارند; زيرا روز قيامت، روز ظهور حقيقت است.تبهكاران، در قيامت تصريح مى‏كنند و مى‏گويند: خدايا! ما مغلوب بوديم:

«ربنا غلبت علينا شقوتنا» (4)

شقاوت ما بر ما غالب شد و ما اسير و فرمانبر شقاوت بوديم. پس، در موارد شهوت وغضب، شيطان مسلط است و لذت فاعلى مى‏برد و انسان كه اسير اوست، لذت انفعالىدارد.

خداى سبحان در قرآن كريم، دسيسه شيطان را تشريح مى‏كند و مى‏فرمايد:

«و لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين‏» (5) :

من آدميان را در اثر آمال و آرزوها و نشان دادن زر و زيور و زرق و برق فريبمى‏دهم. مضمون آن به همين امر بر مى‏گردد; زيرا فريب خورده اگر هم لذت ببرد، لذتانفعالى دارد و شيطان، لذت فعلى مى‏برد، گرچه او هم گرفتار دشمن ديگرى است.

در بخشهاى علمى نيز چنين است، گاهى انسان گرفتار مغالطه‏اى فكرى است و در بحثو جدال، رقيب را از پا در مى‏آورد و لذت علمى مى‏برد; در حالى كه اين لذت، لذتانفعالى است، نه لذت فعلى. اگر انسان با برهان سخن بگويد، لذت فاعلى و اگر بامغالطه سخن بگويد، لذت انفعالى دارد.

بنابراين، لذت فعلى و انفعالى در هر دو بخش انديشه و كار راه دارد; اما قسمت مهمبحثهاى اخلاقى، در بخش كار است; زيرا اگر كسى واقعا از قيد هوى و هوس برهد و به عقلعملى كه همان اخلاص و محبت تام حق باشد، راه يابد، مى‏تواند بخشهاى عقل نظرى خود راهم كنترل كند. گرچه زيربناى مسائل عملى، همان مسائل نظرى است، ولى طهارت روح، مسائلعلمى را هم كاملا تنظيم و تعديل مى‏كند.

براى رهايى از اين مشكلات اخلاق يا كم كردن آن راههايى ارائه شده است كه يكى ازبهترين آنها «اربعين‏گيرى‏» است كه در جاى مناسب تبيين خواهد شد.

لذت امساك

برخى مى‏خورند تا لذت ببرند و برخى امساك مى‏كنند تا لذت ببرند، كه اولى لذتانفعالى است و دومى لذت عملى. يكى از اقسام روزه‏اى كه به حرمت آن فتوا داده‏اند«صوم الوصال‏» است. از تفاسير صوم الوصال يكى اين است كه كسى نيت كند از اولاذان صبح امروز تا اول اذان مغرب فردا، يعنى دو روز و يك شب، روزه بگيرد كه جمعايك عبادت شود و شب هم جزو روزه او قرار بگيرد.

مرحوم ابن بابويه قمى (رضوان الله عليه) به طور «مرسل‏» از رسول اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم نقل مى‏كند كه

«نهى رسول الله عن صوم الوصال‏» (6)

ولى ديدند خود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اين كار را مى‏كند، چون رسول خدامختصاتى دارد; مثل اينكه، نماز شب بر پيغمبر واجب است و بر ديگران واجب نيست،به آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند: چطور شما مردم را از صوم وصالنهى مى‏كنيد، ولى خودتان آن را انجام مى‏دهيد؟ آن حضرت طبق اين نقل، فرمود:

«اني لست كاحدكم اني اظل عند ربي فيطعمني و يسقيني‏» (7) :

من مانند يكى از شماها نيستيم; من نزد پروردگار خودم به سر مى‏برم و او مراطعام و آب مى‏دهد و از اين رو احساس گرسنگى و تشنگى نمى‏كنم; ولى شما چنيننيستيد، اگر دو روز، و يك شب پشت‏سر هم، روزه بگيريد و در اين مدت متصل غذا و آبنخوريد، براى شما درد آور است.

اين سخن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:

«من مانند يكى از شماها نيستم‏»

به اين معناست كه شما از خوردن لذت مى‏بريد، ولى من از نخوردن لذت مى‏برم. البتهنسبت‏به «ماسوى الله‏» او لذت فاعلى دارد، و گرنه نسبت‏به ذات اقدس اله، از آنجهت كه بنده او و مستفيض است، لذت انفعالى دارد.

اين حديث، تفسير لطيفى براى آياتى است كه قرآن كريم از زبان ابراهيم خليل(عليه السلام)، نقل مى‏كند:

«الذى خلقنى فهو يهدين و الذى يطعمنى و يسقين و اذا مرضت فهو يشفين‏» (8)

خدا خالق، هادى، مطعم، ساقى و شافى من است.

اين آيات، درجات گوناگونى را تحمل مى‏كند كه همه آنها صحيح است. درجه ظاهريش،اين است كه خدا، مطعم اين غذاى ظاهرى است كه ما مى‏خوريم:

«... يرزق و لا يرزق و يطعم و لا يطعم‏» (9)

نيز خداوند دستگاه جهاز هاضمه و گوارش و نيروى لذت بردن را به ما عطا كردهاست; اما معناى لطيفى را كه در حديث رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده،مى‏توان در باره ابراهيم خليل (عليه السلام) بيان كرد كه ابراهيم خليل، تنهانمى‏خواهد بگويد كه غذا و آب ظاهرى مرا خدا مى‏دهد و بيمارى ظاهرى مرا خدا شفا مى‏دهد، بلكه مى‏گويد همان گونه كه او غذا و آب ظاهرى را عطا مى‏كند و بيمارى ظاهرى را شفامى‏دهد، غذا و آب باطنى را نيز مى‏دهد و بيمارى باطنى را هم شفا مى‏دهد.

روشن شد كه گاهى انسان از نخوردن و گاهى از خوردن، لذت مى‏برد. غالب انسانهاكه گرفتار لذت برى از خوردن و نوشيدن هستند، اين لذتها، انفعالى است، نه فاعلى;ولى كسانى كه از نخوردن و ننوشيدن و روزه گرفتن لذت مى‏برند، لذتهاى آنهالذتهاى فاعلى است.

اشتباه در مصداق لذت و درد

همه ما مى‏دانيم لذت رياست و فتح و پيروزى، خوب و درد مرئوس بودن و شكست، بد است;ولى مهم، تطبيق اين مفاهيم بر مصداق است. كسى كه عالم است، هم معناى لذت را بهخوبى تحليل مى‏كند و هم مصداق آن را مى‏چشد و كسى كه جاهل است، معناى آن را درست تحليلنمى‏كند و درد را به جاى لذت مى‏چشد، انسان عاقل معناى رياست را خوب تحليل مى‏كند ولذت رياست را مى‏چشد; اما غير عاقل در تحليل معناى رياست، عاجز است و درد مرئوس و زيرفرمان بودن را به عنوان لذت رياست تلقى مى‏كند.

تهذيب اخلاق براى اين است كه انسان، هم در تحليل اين معانى و مفاهيم عقلى به مقصدبرسد و هم در تطبيق اين معانى بر مصداقها اشتباه نكند.

اگر حقيقت ما مركب از روح و بدن نبود يا اصالت از آن روح نبود، همه لذتها ودردهاى ما در محور بدن خلاصه مى‏شد; اما وقتى انسان، داراى روح و بدن است و اصالتاز آن روح اوست، لذتها هم از آن روح بوده، لذايذ روحانى اصيل و لذايذ بدنى فرعاست. آن لذتى را بايد امضا كرد كه مستقيما روح و به تبع آن بدن از آن بهره‏مند شودو اگر كارى، مايه لذت بدن باشد، ولى روح را برنجاند در حقيقت درد است نه لذت; مثلالذت معتادى كه به خيال خام خود از مواد مخدر لذت مى‏برد، لذت كاذب است كه سلامتاو را به مرض تبديل كرده و حيات او را به مرگ تهديد مى‏كند; گرچه در ذائقه و شامه اوموقتا ايجاد تخدير كند.

رياست‏يا اسارت روح

آنها كه عاقل، زاهد،عارف، عابد و بنده خدا هستند و طعم رياست را به خوبى چشيده‏اند، قبلاز اين كه در باره مسائل اجتماعى، سياسى و... سخن بگويند، در محيط داخلى روح خود،تكليف رئيس و مرئوس را مشخص مى‏كنند و مى‏گويند روح، بايد فرمان بدهد و بدن بايد اطاعت كندو اين گونه رياست، لذت است; مثلا، روح دستور مى‏دهد كه شما روزه بگيريد، ولى بدنرنج مى‏برد و اطاعت مى‏كند و روح از اين فرمانروايى بر بدن لذت مى‏برد يا روح درحالت دفاع و جهاد و نبرد با بيگانه‏ها به بدن دستور مى‏دهد و بدن اطاعت نموده واز جايى به جايى حركت و جهاد را آغاز و رنج تير و دشنه را تحمل مى‏كند و زخمىمى‏شود. اين‏جا روح، خدا را شكر مى‏كند كه من فرمان دادم و بدن اطاعت كرد. نيز چنيناست در نگاه نكردن به نامحرم يا گوش ندادن به آهنگهاى حرام و يا نخوردنمالهاى حرام و صدها دستورهاى دينى ديگر.

ولى جاهل، كه معناى رياست واقعى را نمى‏داند، هم در تحليل و تبيين حقيقت آن اشتباهمى‏كند و هم در تطبيقش بر مصداق در مى‏ماند. او بدن را بر روح، مسلط كرده و آن را اميرو رئيس مى‏كند و بر كرسى رياست مى‏نشاند و روح الهى را تحت اسارت بدن مى‏گيرد. بدن،لذت جسمانى طلب مى‏كند و بدين جهت روح را وادار مى‏كند كه براى تامين رفاه بدنبينديشد و راه حل ارائه كند تا بدن به آن لذت جسمانى برسد. از آن به بعد نقشه‏هايى كهكشيده مى‏شود، براى آن است كه بدن، فرمان دهد و روح اسير شده، بايد اطاعت كند; به عنوانمثال، روح نقشه مى‏كشد هر درس و بحثى را كه خوانده، به پاى لذت بدن بريزد و بدن رااطاعت كند.

اگر درس خوانده‏ها بخواهند به نظام اسلامى خيانت كنند و به جامعه مسلمين آسيببرسانند، بيشتر از درس نخوانده‏ها آسيب مى‏رسانند. همه سلاحهاى خانمان‏سوز توسط درسخوانده‏ها اختراع و شناخته شده است. بديهى است كه انسان درس خوانده آشنا به مسائلحقوق، وقتى در تحت اسارت بدن قرار بگيرد، همه رشوه‏ها، كارشكنى‏هاو اختلاسها راقانونى مى‏كند.

پيروزى روح يا بدن؟

فتح و پيروزى، بسيار خوب، و شكست و ذلت، بسيار بد است، اما قبل از اينكه بهبيگانه‏ها بپردازيم، بايد از درون خود شروع كنيم. در جنگ روح و بدن، آيا روح بايدشكست‏بخورد يا بدن؟

گاهى كسى مانند على (عليه السلام) صريحا اعلام مى‏كند:

«و انما هي نفسي اروضها بالتقوى‏» (10)

من اين نفس اماره را با تقوا، رياضت مى‏دهم و قهرا آن را شكست‏خواهد داد. اين طرزفكر علوى است و شاگردان آن حضرت نيز اين راه را ادامه مى‏دهند.

راه ديگر، راه اموى است، راه كسانى كه دانش، فرزانگى و همه علوم دوران تحصيلخود را به كار مى‏گيرند تا خواسته‏هاى بدن را فراهم كنند.

برخى مى‏گويند من هرچه بخواهم مى‏گويم يا هرچه بخواهم مى‏كنم من هر دستورى كه بدهم،روح و انديشه من اطاعت مى‏كند; يعنى در جبهه داخلى بدن را فاتح كرده‏ام و روح من مغلوببدن است، ولى مردان الهى در جهاد اكبر، بدن را شكست مى‏دهند.

فرجام ايستادگى در برابر دين

بايد توجه داشت كه علاوه بر آنچه آينده در معاد صورت مى‏گيرد، جريان دنيا هم، راهآموزش خوبى است; در همين دنيا هم هيچ كس از راه باطل به مقصد نرسيده، زيرا با دين وعقل جنگيدن، گويا با «دوا» جنگيدن است. شمشير، وسيله خوبى براى زدن دشمن است، امااگر كسى با خود شمشير بجنگد، سرانجام سرش مى‏شكند. دين، شمشير خداست تا انسانبا آن، دشمن درون و بيرون را بشكند:

«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم‏» (11)

و درافتادن با دين جنگيدن با شمشير است.

ابو الحسن عامرى از نصوص دينى لطيفه شيرينى استخراج كرده كه شرح آن چنين است:

انسان در برابر آب سه حالت دارد: عاقل، نيمه عاقل و جاهل محض. عاقل، قدر آب رامى‏شناسد و مى‏داند كه آب مايه حيات است، لذا سعى مى‏كند هنگام تشنگى به اندازهلازم از آن استفاده كند و هرگاه و هرجا هم كه تشنه نيست آب را ذخيره مى‏كند.

انسان نيمه عاقل، وقتى در كنار سفره چرب مى‏نشيند، اصلا در اين فكر نيست كه چگونهغذا بخورد. براى اينكه زودتر تهاجم كند، تمام تلاشش اين است كه لقمه‏هاى چرب رابخورد، اما دفعتا غذا در گلويش گير مى‏كند و در اين هنگام او به سراغ آب مى‏رود وبا، غذايى كه در گلوى او گير كرده فرو مى‏برد، اما آب را فقط براى اين كه غذاگلوگير نشود مى‏خورد.

گروه سوم كسانى هستند كه حتى وقتى كه غذا گلوگير مى‏شود، روش آب خوردن را همنمى‏دانند. از اين رو تمام فضاى دهان را باز مى‏كنند و تمام آب را در آنمى‏ريزند.

انسان جاهلى كه نمى‏داند چگونه آب بنوشد، آن را يكجا در دهان خود خالى مى‏كند و درنتيجه، آب گلوگير او مى‏شود. غذاى گلوگير با آب، فرو مى‏رود; آب گلوگير، با چهچيز پايين مى‏رود؟

آنگاه مى‏فرمايد: كسى كه دين را سبك مى‏شمرد و در برابر آن مى‏ايستد، مانند كسىاست كه در برابر آب مى‏ايستد. آب حيات در حقيقت، همان دين است و انسانها دربرابر آن بر سه گونه‏اند: انسانهاى عاقل، دستورهاى دين را مى‏شناسند و به موقعآنها را انجام مى‏دهند (12) .

كسانى كه متدين محض وعاقل صرف نيستند، اما بى ارتباط با مسائل دينى هم نيستند،به مجرد اين كه فشارى بر آنان وارد شود فشار بدنى، روحى، اقتصادى و... به اهل بيت(عليهم السلام) متوسل، مى‏شوند و نماز حاجت مى‏خوانند; در حالى كه به ما گفته‏اندقبل از اينكه مشكلات دامنگير شما شود، ارتباط خود را با خدا و احكام و حكم او قوىكنيد; وگرنه هنگامى كه مشكلى براى كسى پيش آيد و مراجعه كند، فرشته‏ها مى‏گويند: خدايا!ما اين صدا و صاحب آن را نمى‏شناسيم.

گروه سوم كسانى هستند كه به گونه‏اى تنگاتنگ در برابر دين ايستاده‏اند دراين صورت دين، مهلك آنان مى‏شود; زيرا آنها با آب حيات مى‏جنگند.

شرط رياست

كسى كه در درون خود به مقام رياست رسيده، مجاز است كه خود را براى رياست‏بيرونعرضه كند. اين شرط در موارد گوناگون، در تعبيرات دينى ما آمده است كه اگر كسىمى‏خواهد امام جماعت‏شود، نخست‏بايد ببيند بين خود و خداى خود «ذنب مطالب‏» دارديا نه؟ اگر دارد، اقدام نكند!

در زمينه تجليل از معلم نيز، در بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمدهاست كه:

«و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم‏» (13)

بايد از كسى كه قبل از ديگران، خودش را تربيت كرده، بيشتر تجليل كنيم; زيرا همانادب او آموزنده افراد فراوانى است:

«و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس‏» (14)

حركت او در جامعه ادب و هنر مى‏آموزد.

آن كس كه مى‏خواهد رياست جامعه‏اى را بپذيرد، حتما بايد بكوشد قبل از رياست جامعه،در درون خود رياست‏بر همه قوا را فراهم كند در بخشهاى ادراكى بر وهم و خيال، و دربخشهاى تحريكى بر شهوت و غضب فرمانروا باشد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

«اگر من بخواهم، عسل مصفا و گندمهاى خالص و حلال از دسترنج‏خود فراهم كنم،مى‏توانم، ولى نمى‏خواهم‏».

آنگاه فرمود:

«اين راهى نيست كه شما بتوانيد آن را طى كنيد» (15)

ما هم آن را از خود و ديگران توقع نداريم ولى بايد بكوشيم تا نخست‏خودمان آن راهرا طى كنيم و دست ما به حرام، دراز نشود.

معيار تشخيص خير

مؤمن در فكر خير است; نه لذت حسى و سود دنيايى. البته اين خير گاهى لذيذ ونافع و گاهى تلخ و زيانبار است; اگر نسبت‏به حس و طبيعت‏بررسى شود، براى ذائقه ونيز از نظر منافع مادى، لذيذ و سود آور نيست، ولى عقل آن را خير مى‏داند. از اينبالاتر، گاهى برخى از كارها، نه تنها براى ذائقه و حس، لذت و از لحاظ مسائل مادى،سودى ندارد، بلكه عقل هم در تشخيص خير بودن او «راجل‏» و درمانده است; اما وحى كهاشراف بر عقل دارد و معلم آن است و آن را شكوفا و دفينه‏هاى آن را آشكار و شكفته‏ترمى‏كند، به عقل مى‏فهماند كه فلان كار خير است و آنگاه عقل، خير بودن آن را مى‏فهمد ومى‏پذيرد و دستور انجام آن را به بدن صادر مى‏كند.

در قرآن كريم آمده است كه بايد معيار كارها، خير باشد و لذت و سود ظاهرى نباشد وخير را هم بايد وحى بيان كند:

«عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم‏» (16)

چه بسا شما چيزى را دوست داريد، از اين جهت كه به ذائقه شما گواراست‏يا به منافعمادى شما لطمه‏اى وارد نمى‏كند، بلكه اثر مثبتى هم نسبت‏به آن دارد; ولى در حقيقتآن چيز به حال شما ضرر دارد و خير نيست.

از اين آيه كريمه، معلوم مى‏شود حقيقت ما را همان جان و فطرت تامين مى‏كند و بدنو منافع بدنى، ابزارى بيش نيست. ضمير «كم‏» در آيه كريمه براى مخاطب است، در حقيقتهمان است كه انسانيت انسان را مى‏سازد. از اين رو قرآن مى‏فرمايد، برخى خيالمى‏كنند كه هنگام مرگ، در زمين گم مى‏شوند و به همين جهت مى‏گويند:

«اءذا ضللنا فى الارض ا كانا لفى خلق جديد» (17) .

خدا به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد در جواب آنها بگو:

«يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم‏» (18)

حقيقت‏شما را فرشته مرگ، قبض مى‏كند و چيزى از حقيقت‏شما در زمين گم نمى‏شود.

در اينجا دو نكته استفاده مى‏شود: يكى اين كه مبناى انتخاب كارها، بايد خير باشدو ديگرى اينكه آن چيز براى حقيقت آدمى جان و فطرت خير باشد، نه جسم و نيروهاىجسمانى او.

ذات اقدس اله در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: قتال و جنگ با دشمن براى شما تلخ است،اما خير شما در آن است. در باره جهاد اكبر هم اين معنا صادق است; همان طور كه جنگبا دشمن بيرون، دشوار است و نفع و لذت حسى و مادى ندارد، ولى خير است; زيرا لذت ونفع حقيقى را به همراه دارد; جنگ با دشمن درونى هم چنين است.

درون انسان متشكل از نيروهاى ادراكى يا تحريكى است كه همواره انسان را تعقيبمى‏كند. مقام خواهى و برترى طلبى، چنين است. مقام خواهى، لذت زودگذرى را بههمراه دارد و خود دشمن ديرپايى در كمين است. مبارزه با هوس و جنگ با دشمن درونبراى انسان تلخ است; زيرا بايد از مقام خواهى تنزل كند و از تكبر بپرهيزد ومتواضع شود و ايثار را بر «استئثار» ترجيح دهد; يعنى به جاى اين كه خود را برديگران مقدم بدارد، ديگران را بر خويشتن مقدم سازد. البته اين كار، براىفطرت و جان انسان، خير است، گرچه براى وهم و خيال لذتى ندارد يا شرم آور است.

در مسائل خانوادگى ممكن است كسى با تصميمى عجولانه، همه اعضا را از خودگله‏مند و اساس خانواده را متلاشى كند; اين كار از نظر شهوت يا غضب، لذيذ است، ولىاز لحاظ فطرت، لذت‏بخش نيست و در نتيجه نافع و خير هم نيست.

گاهى انسان «احول‏» و دوبين است و گاهى هم، چون محقق و بينا نيست، سراب را آبمى‏پندارد; در اين صورت بصيرى محض لازم است كه به انسان بگويد در كجا دوبين ودر كجا سراب زده هستى و آب نما را آب تلقى مى‏كنى. ذات اقدس اله خود را به عنوانبصير محض معرفى كرده است:

«انه بكل شى‏ء بصير» (19)

بصير بودن خداوند نكات آموزنده فراوانى را در بر دارد كه يكى از آنها دستورحياست كه خدا شما را مى‏بيند.

گذشته از اين نكته تربيتى، مطلب اخلاقى ديگرى را هم به ما ياد مى‏دهد كه گاهىانسان نابيناست و اصلا نمى‏بيند و تفريط در ديد دارد. گاهى افراط در ديد دارد كهدوگونه است: گاهى يكى را دو و گاهى هيچ را چيز مى‏بيند.

كسى كه از نظر ديد كور باشد، نيازمند به بصير است تا او را راهنمايى كند و اگربينا باشد، ولى بينش او معتدل نباشد، احول و دو بين باشد يا سراب را آب پندارد، نيزنيازمند به بصير حاذق است تا او را معالجه و هدايت كند. از نظر مسائل اخلاقى خيلىچيزهاست كه انسان در مورد آنها بصيرت ندارد، انسان در نهانخانه قلب خود يا كوريا احول يا سراب زده است و نيازمند به راهنماى بصيرى است.

برخى اصلا در تشخيص راه نابينايند. از اين رو، قرآن كريم مى‏فرمايد:

«لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور» (20)

كه اينها گرفتار تفريط در ديد راه هستند و برخى ديگر، احول و تندرو هستند و در كنارراه اصلى، راه ديگر را هم مى‏بينند و بعضى هم سراب زده‏اند، چيزى را كه راه نيست راهمى‏پندارند.

در هر سه حال، انسان نيازمند به خداى بصير و درون بين و برون بين است. هم گناهچشم و هم گناه دل را مى‏بيند:

«يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور» (21)

آنچه را چشم يا دل خيانت مى‏كند، خدا مى‏بيند. چون بصير و عليم مطلق است. بنابر اينبشر در تشخيص خير كه مبناى كار در تهذيب روح و اخلاق است، نيازمند به وحى است.

عقل، شاگرد وحى

اگر عقل را شاگرد خوبى براى وحى بدانيد، عقل به شما دستور مى‏دهد كه هرگز در سير وسلوك مدارج عرفانى توقف نكنيد. در اين فكر نباشيد كه فقط به جهنم نرويد و نسوزيد يافقط به بهشت‏برويد; زيرا اينها درجه ضعيفى از همت‏بوده و لازم است، ولى كافى نيست;بلكه در اين فكر باشيد كه حيات ابد تهيه كنيد و «عند الله‏» باشيد و هماره مرزوق حقبوده و در حد فرشته و برتر از آن زندگى كنيد.

قرآن كريم فضايل فراوانى را براى شهدا ياد مى‏كند:

«و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحينبما اتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم‏» (22)

كسى كه در راه دين كشته مى‏شود، زنده است و از رزق خاص عنداللهى بر خوردار است و ازفضل خدا هماره مسرور و با نشاط است و از راهيان راه حق با خبر است و خوشحالمى‏شود و مژده دريافت مى‏كند.

فضايل مزبور در باب جهاد اصغر گفته شده است، اما چون جهاد اكبر، مهمتر ازجهاد اصغر است، همه فضايل پنجگانه به نحو كمال، براى مجاهد در جهاد اكبر حاصلاست. كسى كه در جهاد اكبر پيروز شد به خدا نزديكتر است و از رزق خاص برتر يا رزقاخصى استفاده مى‏كند و شادمانتر از شهيد است و از حال كسانى كه ادامه راه او رادر سر مى‏پرورانند آگاه است و از تداوم راه خود، لذت مى‏برد و نشاط و بشارتدريافت مى‏كند.

كسانى كه در جهاد اكبر فاتح و پيروز شده‏اند، از احوال سائران و سالكان كوى حقباخبرند و از اين كه در سايه رفتار صحيح آنها عده‏اى هم مشغول سير و سلوك هستند،لذت مى‏برند; مثلا، مرحوم علامه بحر العلوم (23) ، سيد ابن طاووس (24) و ابن فهد (25) (رضوانالله عليهم اجمعين) كه كوى تهذيب نفس را پيموده و در جبهه جهاد اكبر فاتح وپيروز شده‏اند، هم اكنون مى‏دانند كه در بين علما يا اقشار مردم، چه گروهى راه آنهارا ادامه مى‏دهند، ولى براى اينكه انسان در آن راه در جهاد اكبر نلغزد، بايد كاملاشاگرد وحى باشد.

امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه):

«ما زاد خضوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق‏» (26) :

اگر خشوع بدن كسى بيش از خشوع قلب وى باشد، اين در نزد ما نفاق محسوب مى‏شود. انسانموظف است در پيشگاه خدا، به ويژه در نماز، خاضع و خاشع باشد و علامت هراس، تواضع وادب و ترس در تمام بدن او ظهور كند، ولى اين ترس بايد از دل نشات بگيرد. وقتىترس از دل، نشات بگيرد و خشيت قلب مايه خشوع جسم شود، در اين صورت خضوع قلب يابيشتر از خضوع جسم يا دست كم، مساوى با آن است و هرگز كمتر از خشوع بدن نخواهدبود. زيرا منشا خضوع بدن، خشوع دل است چگونه مى‏شود، منشا كمتر از ناشى‏ء باشد؟ ولىوقتى خشوع تن از جان نشات نگيرد، قهرا ممكن است‏خشوع و خضوع بدن، بيش از خشوع قلبباشد.

شخصى كه خشوع بدن او بيش از خشوع قلب اوست، مسلمان و مؤمن است و ان شاء الله به بهشتراه مى‏يابد، اما او شاگرد ضعيفى براى اهل بيت (عليهم‏السلام) است و عقلش را آن طوركه بايد به وحى نسپرده است. البته ممكن است ديگران اين را خلوص بپندارند، ولىاين كار نزد اهل بيت (عليهم السلام) نفاق است; زيرا آنان خالص محض هستند و دربارگاه خلوص محض، جا براى ديدن غير نيست و اصولا دو رنگى با خلوص هماهنگ نيست.انسان بايد، مدتها «مخلص‏» به كسر باشد تا «مخلص‏» به فتح گردد.

مخلص و مخلص

قرآن كريم، مخلصين را در يك جا و مخلصين را در جاى ديگر ياد مى‏كند و مى‏فرمايد:«وما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين‏» (27) گاهى انسان براى رضاى خدانماز مى‏خواند و روزه و اعمال عبادى ديگر را انجام مى‏دهد و چيزى منظور اونيست; ولى گاهى حتى خود را هم نمى‏بيند و همه شئون حياتى خود را براى خدا مى‏خواهدكه صورت اولى «اخلاص العبادة لله‏» و دومى «اخلاص النفس لله‏» است. اگر مراحل اخلاصعبادت براى خدا و بعد از آن، مراحل اخلاص نفس براى خدا هم پايان رسد، آنگاه خدا دربين اين مخلصين عده‏اى را مخلص مى‏كند (28) .

مخلصين سه وصف دارند كه مهمترين آن اين است كه فقط آنان مى‏توانند خدا را وصف كنند;چنانكه قرآن كريم مى‏فرمايد:

«سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين‏» (29) .

اين معنا، بسيار بالاتر از آن است كه:

«لا يحصي نعمائه العادون و لا يؤدي حقه المجتهدون‏» (30)

و مربوط به مقام شكر و فعل است; چون مقام وصف، مقام ديگرى است. بنابراين، بايدمخلصين به جايى رسيده باشند كه مجارى ادراكى آنان با نور حق، تامين شده باشد:

«كنت‏سمعه... و بصره... و لسانه‏» (31) .

از اين رو آنان با زبان، چشم و گوش سخن حق مى‏گويند و تماشا مى‏كنند و مى‏شنوند و لذادر وصف او ماذون هستند.

حاصل آنكه: گاهى انسان ظاهرا مسلمان و باطنا كافر است كه

«هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان‏» (32)

يا

«و اذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكمانما نحن مستهزؤون‏» (33)

اين قسم منافق، خارج از بحث است، اما حديث معروف كه مى‏گويد:

«اگر ظاهر كسى، بهتر از باطنش باشد، او پيش ما منافق است‏» (34)

در باره مسلمانها و مؤمنان است. همان گونه كه اكثر مؤمنان مشركند:

«ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون‏» (35)

اكثر آنان نيز منافقند و مى‏توان گفت:

«و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم منافقون‏»!

گاهى شخصى، مسلمان و ارادتمند به اهل بيت طهارت (عليهم السلام) است و در مراسمسوگ و ماتم آنان نيز حضور دارد، به وظيفه‏اش هم عمل مى‏كند، واجبها را انجاممى‏دهد و محرمات را ترك مى‏كند و در يك كلام، در مسير دين است، اما ظاهرش بهتر ازباطن اوست. اين رويه يك نوع نفاق مرموزى است كه در درون او وجود دارد، چنينانسانى به مخلصين نمى‏رسد، چه رسد به مخلصين.

پى‏نوشت‏ها:

1. سوره مائده، آيه 27.

2. سوره توبه، آيه 104.

3. بحار، ج 74، ص 112، ح 2.

4. سوره مؤمنون، آيه 106.

5. سوره حجر، آيه 39.

6. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 552.

7. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 552.

8. سوره شعراء، آيات 78-80.

9. از فقرات دعاى افتتاح.

10. نهج البلاغه، نامه 45.

11. سوره انفال، آيه 60.

12. الامد على الابد، ص 104.

13. نهج البلاغه، حكمت 73.

14. سوره انعام، آيه 122.

15. «ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذه العسل و...» (نهج البلاغه، نامه 45).

16. سوره بقره، آيه 216.

17. سوره سجده، آيه 10.

18. همان، آيه 11.

19. سوره ملك، آيه 19.

20. سوره حج، آيه 46.

21. سوره غافر، آيه 19.

22. سوره آل عمران، آيات 169-170.

23. سيد محمد مهدى بن سيد مرتضى طباطبايى (1154-1212) جامع معقول و منقول، صاحبكرامات عديده و اخلاق فاضله، مشهور به علامه بحرالعلوم كه فيض‏يابى او به محضرامام عصر (عج) متواتر است، شيخ جعفر كاشف الغطا با آن همه جلالت و فقاهتمطلقه‏اى كه داشت‏خاك نعلين سيد را با تحت‏الحنك خود پاك مى‏كرد. (ريحانة الادب، ج‏1، ص234).

24. رضى الدين ابو القاسم على بن طاوس (589-664) نوه دخترى ابن ادريس، در كلماتاجله به «قدوة العارفين‏» و «مصباح المتهجدين‏» موصوف است. (همان، ج 8، ص 76).

25. احمد بن محمد بن فهد اسدى حلى، از اكابر علماى اماميه، فقيه، فاضل، محدث ومرتاض، متوفاى 841 هجرى است. (همان، ج 8، ص 145).

26. كافى، ج 2، ص 396، ح 6.

27. سوره بينه، آيه 5.

28. رجوع كنيد به رساله سير و سلوك، منسوب به بحرالعلوم.

29. سوره صافات، آيات 159-160.

30. نهج البلاغه، خطبه 1.

31. كافى، ج 2، ص 352، ح 8.

32. سوره آل عمران، آيه 167.

33. سوره بقره، آيه 64.

34. كافى، ج 2، ص 396، ح 6.

35. سوره يوسف، آيه 106.

back indexnext
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation