بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مبادی اخلاق در قرآن کریم, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     20 -
     21 -
     22 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

فصل سوم: مقامات عارفان در نگاه ابن سينا

جناب ابن سينا (رحمه الله) همان‏طور كه در نوشته‏هاى منطقى، فلسفى، طبى و... سرآمدبود، در تبيين مقامات عارفان هم سرآمد ديگر تحليل‏گران عرفانى بود. ممكن استقبل و بعد از او كسانى آمده باشند يا بيايند كه مقامات عارفان را به‏صورت مستدل ومبرهن بازگو كنند، ولى همان طور كه «فخر رازى‏» اعتراف كرده، قبل و بعد از مرحومبوعلى تا عصر فخررازى كسى مقامات عارفان را اين‏گونه منظم، مبرهن و مستدلنكرده است.

البته فخر رازى معاصر جناب «ابن عربى‏» است و عرفانى كه ابن عربى ارائه كرد،با آنچه كه قبل بود يا بعد آمد قابل قياس نيست; زيرا وحدت شخصى حقيقت وجود، با بنان وبيان اين عارف نامور و سالك و منادى معرفت در بيداء حيرت و هاتف تعالوا، دروادى كثرت، و امام انسجام در جماعت متشتتان به عارفان و نيز به حكيمانمتاله رسيده و او در اين باب، بى نظير است; ولى تا آن روزى كه جناب فخر رازىاين مطالب را از بوعلى به ياد داشت، كسى به اين نظم رياضى و منطقى، درجاتعارفين را بازگو نكرده بود. گرچه مطالب عميق عرفانى بلندى در كلمات عرفاىنامى بعد از ابن‏سينا آمده ليكن به اين نظم نضد يافت نمى‏شود. حتى در رساله‏هاى«ابن تركه‏» مانند «قواعد التوحيد» و شرح آن «تمهيد القواعد» گرچه در باره «وحدتوجود» سخن گفته شده است، در بخش پايانى آن كه مربوط به انسان كامل است و تا حدودىسير و سلوك عارفان را گوشزد مى‏كند، باز هم مجموعه منظمى همانند مقامات عارفانابن سينا ارائه نشده است. به هر تقدير تحليل اجمالى مقامات عارفان جناب بوعلىسودمند است.

هماهنگى عرفان با نظام آفرينش

خلاصه سخن جناب بوعلى اين است: كسى كه در سير و سلوك حركت مى‏كند، بايد حركتش مطابقنظم كل جهان باشد. اين اصل مورد پذيرش همه سالكان كوى حق است. ولى هر كس بر اساسجهان بينى خاص خود، حركت و سير و سلوكى دارد. حد اكثر ديد عده‏اى پرهيز از عذاب است;يعنى خدا را به عنوان «قهار» مى‏شناسند. از اين رو كوشش آنها اين است كه كارى كنند كهدر دنيا حيثيت آنان از بين نرود و در قيامت‏با شعله آتش دوزخ نسوزند. اينهاخائفانه سير و سلوك دارند وقانون اساسى سير و سلوك آنان را «ترس‏» كه از شئون دفاعو جنود نيروى خشم است تدوين مى‏كند!

جهان بينى گروهى ديگر تا بدين پايه رسيده است كه خدا را به عنوان منعم، رزاق،شافى، كافى، حسب، باسط و... مى‏شناسند و به همين جهت، همه محورهاى سير و سلوك وحركتهاى آنها در همين راستاست. آنان مى‏كوشند تا در دنيا يا آخرت نفعى ببرند.در دنيا روزى مادى يا حيثيت اجتماعى آنان كه آن هم يك نوع رزق مادى است‏بيشترشود و بعد از مرگ نيز بهشت‏بروند و كامياب گردند كه به اين ترتيب، قانون اساسىسير و سلوك اين گونه از افراد را «طمع‏» كه از شئون شهوت و جنود جذب است تدوين مى‏كند. آنان آزمندانه حركت مى‏كنند. در بيان نورانى اميرالمؤمنين و ائمه ديگر (عليهمالسلام) هست كه عده‏اى از روى ترس وعده ديگرى بر اساس طمع، خدا را عبادت مى‏كنند كهگروه اول، چون بردگان و گروه دوم، سوداگرانه عبادت مى‏كنند; ولى اين گونه سيرو سلوك با واقعيات جهان هماهنگ نيست و جهان بينى اينها محدود و مدار بسته است.

راه سير و سلوك

قرآن كريم در آياتى چند، جهان بينى صحيح را ترسيم و راه سير و سلوك را به عارفانسالك نشان مى‏دهد; زيرا اولا خدا را به عنوان

«هو الاخر» (1)

معرفى مى‏كند; يعنى دورترين مقصد و عاليترين مقصود، اوست. اما كسى كه همتش متوسطاست‏بالاترين مقصود او ورود به بهشت است و خدا را از اين جهت مى‏خواهد كه او رابه بهشت‏ببرد; مثل اين‏كه انسان، راهنما را دوست دارد; زيرا او را به مقصد مى‏رساند.بنابر اين چنين كسى خدا را به عنوان «هو الهادى‏» قبول دارد; اما به عنوان «هوالاخر» نمى‏پذيرد.

ثانيا مى‏فرمايد: كاروان هستى به سمت لقاى حق در حال صيرورت و «شدن‏» است

«الا الى الله تصير الامور» (2)

ولى شخصى كه همتش نجات از دوزخ يا ورود به بهشت است، هماهنگ با قافله هستى نيست.

ثالثا مى‏فرمايد:

«و ابتغوا اليه الوسيلة‏» (3) :

براى لقاى حق، وسيله اتخاذ كنيد كه خدا هدف است و غير خدا (هرگونه عمل قربى) وسيله;ولى اين شخص خدا را وسيله، و ورود به بهشت را هدف قرار مى‏دهد. به عبارت ديگر، اين شخصمى‏گويد: «و ابتغوا الله وسيلة‏»; در حالى كه كلام خدا در قرآن اين است كه براىرسيدن به لقاى خدا وسيله بجوييد. بنابر اين كسى كه همتش بلند نيست‏با اين سه آيه،مخالف است; يعنى عملا به گونه‏اى حركت مى‏كند كه با محتواى اين‏گونه از آيات،هماهنگ نيست.

رابعا ما سواى حق را هالك و فانى مى‏شمارد:

«كل شى‏ء هالك الا وجهه‏» (4)

و نيز مضمون اشعارى مانند «الا كل شي‏ء ما خلا الله باطل‏» (5) مورد تصديق صاحب شريعت است;ولى اين شخص، «الله‏» را طلب نمى‏كند بلكه «ماسوى الله‏» را طلب مى‏كند.

خامسا از خدا به عنوان خير مطلق ياد مى‏كند; يعنى گرچه در بخشى از قرآن مى‏فرمايد:

«و الاخرة خير و ابقى‏» (6)

در بخشى ديگر سخن از

«و الله خير و ابقى‏» (7)

است. هر چند كه آخرت بهتر از دنياست; ولى خدا بهتر از آخرت و دنياست و اين راكسى درك مى‏كند كه از هر تعلقى برهد.

ساحران فرعون كه به قصد مبارزه با موساى كليم (عليه السلام) آمده بودند، مشمولعنايت‏حق شدند و اعجاز آن حضرت براى آنان بينه‏اى شد و آنان متنبه شدند از اين رودر برابر فرعون و ديگران علنا اعتراف كردند كه: حق با موساى كليم است و بهخدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده بودند، ايمان آوردند; با اين‏كهمى‏دانستند اين كار براى آنان به قيمت‏شهادت، تمام خواهد شد; زيرا فرعون آنهارا تهديد كرده و گفته بود:

«فلاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكم فى جذوع النخل‏» (8) :

دست راست و پاى چپ و دست چپ و پاى راستتان را قطع‏مى‏كنم و شما را به دارمى‏آويزم; اما آنان در جواب گفتند:

«فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوة الدنيا» (9) .

كسى كه حاضر است‏بدترين كيفر را براى رضاى خدا تحمل كند و بدن او پاره پاره شود،بدون شهود «خير مطلق‏» نخواهد بود. زيرا چنين مقاومتى با ايستادگى صاحب «شنود»نيست‏بلكه منطق صاحب «شهود» است و يافتنى است نه شنيدنى. از اين رو قرآن كريم، سخنانآنان در اين زمينه را چنين نقل مى‏كند كه گفتند:

«و الله خير و ابقى‏» (10)

نه اين‏كه

«و ما عند الله خير و ابقى‏» (11)

آنچه در نزد خداست (بهشت) بهتر و پايدارتر است; بلكه خود خدابهتر و ماندنى‏تر و بلكهخير مطلق است. در موارد ديگر كه سخن از حفظ يا رزق و يا... است، خدا به عنوان

«فالله خير حافظا» (12)

يا

«خيرالرازقين‏» (13)

و... معرفى شده است پس خدا خير مطلق است و سالك عارف راستين نيز كسى است‏كه هدفشخير مطلق باشد; نه خير نسبى و اما زاهد و عابد به اين سمت، حركت نمى‏كنند.

گروه سوم كسانى هستند كه عارفانه حركت مى‏كنند، حركتهاى، فكرى و تحريكى آنان برمحور اصلى است كه قانون اساسى جهان نيز بر آن استوار است و آن اين‏كه خدا اول وآخر يا مبدا و منتهاست نه وسط و واسطه.

«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن‏» (14) .

خدا مبدا نخست است و نبايد انسان به وسيله چيزى به خدا برسد و يا كار را از غيربخواهد بلكه بايد از او به غير او رسيد و از غير او كارى نخواست; و اگر خدا هدفنهايى است، نبايد او را واسطه قرار داد.

اما گروه اول و دوم، به تعبير جناب ابن سينا، كسانى هستند كه حق را واسطهقرار مى‏دهند; نه هدف. خدا را به اين منظور مى‏خواهند كه آنان را به بهشت‏برساند و يا ازعذاب برهاند. اين دو گروه در حقيقت‏بر خلاف مسير جهان آفرينش حركت مى‏كنند در حجابندولى نمى‏دانند; اما عارف كسى است كه به همه اين معارف آگاهى دارد و بعد اثباتىاين امور را فراهم و بعد سلبى آن را طرد كرده است; يعنى، زاهد و عابد خائفانه ياتاجرانه زاهد و عابدند ولى عارف، محبانه زاهد و عابد است‏به طورى كه عبادت،حركت و ادراك خود را «هو الوسط‏» و خدا را «هو الاول و الاخر» تلقى مى‏كند و مى‏گويدمبدا نخست كه همه اين فيضها را به ما عطا كرده خداست و هدف نهايى زهد و عبادت وديگر شئون دينى هم اوست.

عارف عبادت مى‏كند تا لقاى حق را تلقى كند و اين لقا را هم براى حق، طلب مى‏كند; نهاين‏كه خود اين لقا يا «ملاقى‏»، يعنى خود را بخواهد. او كسى است كه در مسير جهانحركت مى‏كند. كل جهان، خدا را به عنوان آغاز و انجام مى‏شناسد; عارف نيز خدا را بهعنوان «هو الاول و الاخر» مى‏شناسد. او در اين فكر است كه كدام عبادت، نيايش،خضوع و كرنش، او را به پيشگاه خدا نزديكتر مى‏كند. در اين فكر نيست كه براى كدامعبادت، ثواب بيشترى نوشته‏اند و درجات بيشترى در بهشت مى‏دهند. كسانى كه خدا را«وسط‏» قرار مى‏دهند از لوث شرك مخفى و روث وثنيت مستور، مصون نيستند.

آزادى از رنگ «تعين‏»

عارف كسى است كه زهد و عبادتش محبانه است و خدا را هدف نهايى مى‏داند. عارفاننيز گاهى مستقيما از معبود خود، مطامع خويش را طلب مى‏كنند; و گاهى از خدا چيزى طلبنمى‏كنند بلكه مؤدب در پيشگاه او قرار مى‏گيرند و مى‏گويند: چرا ما بگوييم او خودش بهما مى‏دهد. اين مرحله هم باز مرحله‏اى ضعيف است. چون آن كه مى‏گويد:

تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن

كه خواجه خود روش بنده پرورى داند

گدايى خود را اظهار نمى‏كند ولى گدايانه عبادت مى‏كند; يعنى، خودش را مى‏بيند و چشمطمع به داده خدا دوخته و منتظر است تا خدا به او فيضى برساند; اما اين خواستهرا اظهار نمى‏كند. او گدايى مودب است. چون گدا بر دو قسم است:

يكى گدايى كه الحاح و اصرار دارد و سائل به كف است و دست گدايى دراز مى‏كند. ديگرىگدايى كه حضورش را در پيشگاه غنى، كافى مى‏داند و مى‏گويد اين توانگر هم از ضعفمالى من با خبر است و هم داراى جود و بخشش است; بنابر اين حضور من در برابر اوكافى است و همين كه مرا ديد عطا مى‏كند; چرا از او بپرسم اين همان گداى مؤدباست. پس اگر كسى در حد محتواى شعر مزبور حركت كند، هنوز در بين راه است; ولى اگر ازاين حد ، فراتر رفت و گفت:

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

و از اين بالاتر گفت: ز هرچه رنگ «تعين‏» پذيرد آزاد است، او گداى محض است; نهگداى زر و زور; يعنى گداى لقاى حق است. آنگاه همان شعر قبلى درباره وى معناى ديگرىپيدا مى‏كند: «تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن‏» و «لقاء الله‏» را از خدا مخواه; «كهخواجه خود، روش بنده پرورى داند» و او خودش لقاى خود را به تو مى‏دهد.

از خدا غير خدا را خواستن

ظن افزونى است، كلى كاستن

اين «كلى‏»، «كلى سعى‏» است; نه «كلى مفهومى‏». اگر شما از اقيانوس يك جرعه محدود راطلب كنيد، در اين صورت اقيانوس را از دست داده‏ايد. بگذاريد اقيانوس شما را دركام خود فرو ببرد و غواص كند، نه غريق، و شما چيزى را آن‏جا بيابيد و براى ديگرانبياوريد. پس اگر كسى اين مراحل را عارفانه طى كند، در مسير مستقيم جهان حركتكرده است. براى اين‏كه كسى به اين مقام بار يابد، مراحلى دارد كه عبارت ازعبادت، ارادت و رياضت است. «ارادت‏» و «رياضت‏»، در بررسى سخنان محقق طوسى شرح وتفسير شد; اما آن گونه كه جناب بوعلى آنها را بازگو مى‏كند لطافت ديگرى دارد.

نقطه آغازين سير و سلوك

نقطه آغازين سير و سلوك، اراده است; اما خصوصيت مراد به اين اراده بها مى‏دهد. هرمتحركى اراده دارد، ليكن هر مريدى به اندازه وسعت هستى خود; انسان ناتوان،مسافت كم، انسان متوسط، مسافت متوسط و انسان توانمند، دورترين مسافت رااراده مى‏كند. اولين قدمى كه يك زاهد يا عابد بر مى‏دارد و اولين مرحله‏اى كه عارفمى‏پيمايد اراده است; اما مرادها متفاوت. قهرا جوهره اراده هم تفاوت پيدامى‏كند. سالك تا در اين مرحله است او را «مريد» مى‏گويند. ديگران بر اثر حادثه‏اىمتنبه مى‏شوند و اراده مى‏كنند كه به سمتى حركت كنند تا در دنيا و آخرت، آبرومند باشند. اين اراده زاهدانه يا عابدانه است كه در حقيقت همان اراده بردگانه ياسوداگرانه است. اما عارف از همان آغاز خدا را طلب مى‏كند.

رياضت و اركان آن

بعد از «اراده‏» مرحله «رياضت‏» است كه جناب بوعلى آن را در چند بخش خلاصه مى‏كند ومى‏فرمايد: انسان مرتاض كسى نيست كه در گوشه‏اى بنشيند و از جامعه جدا بشود; بلكههمواره در متن جامعه حضور دارد و به مردم خدمت مى‏كند; ولى از دنيا منزوى است.انبيا در متن مردم بودند و آنان را هدايت مى‏كردند ولى:

«فيكاد يرى الحق في كل شي‏ء» (15)

و همه كارها را به دستور «هو الاول‏» و براى لقاى «هو الاخر» انجام مى‏دادند، وگويا حق را در همه مظاهرش مى‏ديدند.

رياضت، چند ركن دارد: اولين ركن، آن است كه انسان سالك از همان آغاز نقطهآغازين را اراده، و نقطه پايانى او لقاء الله باشد و هر آنچه را كه در بين راه هستلايروبى كند و ما سوا را از سر راه بردارد: «تنحية ما دون الحق عن مستن الايثار» (16) و اين اولين ركن رياضت است; يعنى، نه ترس از جهنم او را هراسناك و نه طمع به بهشت اورا آزمند كند. زيرا اينها «عقبه‏»هاى «كؤود» است.

اين‏كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در دعاى كميل به خدا عرض مى‏كند:

«هبني صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك‏».

خدايا! به فرض كه من حرارت آتش تو را تحمل كنم; اما هجران لقاى تو را چگونهمى‏توان تحمل كرد؟ از اين قبيل است.

دومين ركن رياضت را جناب بوعلى، «تطويع النفس الامارة للنفس المطمئنة‏» (17) مى‏داند.وقتى سالك، هدف را تشخيص داد و خواست‏با همت عالى حركت كند، بايد نفس اماره به سوءرا در برابر عقل، مامور به اطاعت كند; نفسى كه در بخش ادراكى، خيال و وهم و در بخشتحريكى، طمع و كينه نسبت‏به رقيبان و دشمنان را رهزن انسان قرار مى‏دهد.

البته مقصود از اين عقل متبوع و مطاع، عقلى نيست كه تنها با برهان فلسفى، حاصلمى‏گردد بلكه شامل عقل حاصل از ايمان تقليدى نيز مى‏شود. گرچه بين اينها تفاوت هستولى انسان درس نخوانده هم مانند انسان درس خوانده مى‏تواند عارف بشود. سخن بلندبوعلى (رضوان الله عليه) اين است كه: گاهى انسان با برهان، اصل وجود خدا و بهشتو جهنم را ثابت مى‏كند و براى رسيدن به خدا و بهشت و رهيدن از جهنم حركت مى‏كند; اماگاهى كسى قدرت اقامه برهان ندارد ولى با ايمان تقليدى از معصومين (عليهمالسلام) بدون واسطه يا با واسطه معتقد است كه خدا، بهشت، جهنم و مواقف قيامت وجوددارد.

به بيان ديگر، دومين ركن رياضت اين است كه همانند قيامت

«خافضة رافعة‏» (18)

باشد. قيامت را «خافضة رافعة‏» معرفى مى‏گويند; زيرا عده‏اى را پايين مى‏آورد و عدهديگرى را بالا مى‏برد. عارف هم همين كار قيامت را در درون خود به عنوان قيامتصغرى انجام مى‏دهد; يعنى نفس اماره را كه مرتفع بود، بر زمين مى‏زند و مامور مى‏كند وعقل معزول و اسير را كه: «كم من عقل اسير تحت هوى امير» (19) امير مى‏كند و اين افتادهرا فرمانروا مى‏كند كه در آن صورت نفس اماره در پيشگاه عقل فرزانه، خاضع و خاشع است.

سومين ركن رياضت تلطيف درون و شفاف كردن آيينه دل است. انسان مرتاض كينه‏ها وبغضها و نيز محبتها و ارادتهاى شخصى را به صحنه دل راه نمى‏دهد و در نتيجه روحىلطيف پيدا مى‏كند و داراى روح خشن و قلب قاسى نيست، بلكه مظهر رئوف، رحيم و ودود است.اين سه ركن، عناصر محورى «رياضت‏» است. البته براى پيدايش هر يك از اين عناصرمحورى، معين و معاونى هم لازم است; زيرا در زندان را گشودن و عقل اسير را اميركردن كار آسانى نيست و تخت عزت و امارت نفس اماره را واژگون كردن و او را بهتخته ذلت و اسارت كشيدن، بدون انقلاب درونى ميسر نيست و اين همان «جهاد اكبر»است.

جهاد اوسط و جهاد اكبر

عارف نامدار شيعى مرحوم سيد حيدر آملى مى‏گويد: آنچه را ديگران جهاد اكبرمى‏دانند، درواقع جهاد اوسط است و جهاد اكبر، چيز ديگرى است; چون هر سالكى منتهاىديد خود را «اكبر» تلقى مى‏كند. زاهد و عابد نيز كه در مسائل اخلاقى خاص خود حركت مى‏كنندنه عرفانى، مسائل اخلاقى را جهاد اكبر مى‏دانند; يعنى مبارزه با نفس براى پرهيز ازمعاصى مانند دروغگويى، رشوه خوارى، اختلاس، خيانت در امانت، گرانفروشى، كم فروشى،احتكار و... را كه كارهاى خيلى ابتدايى است جهاد اكبر مى‏دانند; ولى عارف، اينهارا جهاد اوسط مى‏داند; نه جهاد اكبر (20) .

آن جا كه مصاف عشق و عقل است و سالك عارف، عقل مصطلح را در پاى عشق قربانى مى‏كند، درحال جهاد اكبر است; چنانكه سالار شهيدان حسين بن على (صلوات الله و سلامه عليه)عشق را بر عقل متعارف ترجيح داد و با اين‏كه همه فرزانگان دنيايى آن روز مى‏گفتند: همراه بردن زنان و خردسالان و همه را به كشتن و يا اسارت دادن روا نيست، بهسخنانشان بهايى نداد. نمونه كوچك آن كار حسينى را شاگرد آن حضرت، امام خمينى(رضوان الله عليه) در عصر كنونى انجام داد; با اين‏كه نوع دانشمندان حوزه ودانشگاه مى‏گفتند اين همه مقاومت، تن دادن به اسارت و تبعيد و فراخواندن مردمبه شهادت روا نيست. اين يك عقل متعارف است و محبت الهى كه فوق آن است‏با آندرگير مى‏شود و در نتيجه اگر عقل متعارف، قوى باشد، محبت الهى را رام، تعديل وتحقير مى‏كند ولى اگر محبت‏به اوج خود برسد، عقل معهود و رايج را تسخير مى‏كند و بهدنبال خود مى‏برد.

رام كردن نفس اماره، بدون انقلاب درونى كه همان جهاد اكبر است، ممكن نيست.آنگاه بايد به تلطيف «سر» پرداخت. چيزهاى آلوده را طلب نكرد و خاطرات تلخ را بهفضاى دل راه نداد. و در اين صورت، آيينه دل شفاف مى‏شود و آنگاه اسرار عالم بر آنمى‏تابد.

مراحل ابتدايى عرفان

همان گونه كه جناب بوعلى تبيين كرده عرفان، سه مقطع دارد: ابتدا، وسط و انتها.ايشان در باره ابتداى عرفان مى‏فرمايد: «العرفان مبتدء من تفريق ونفض وتركورفض ممعن في جمع هو جمع صفات الحق للذات المريدة بالصدق منته الى الواحد ثموقوف‏» (21) يعنى، عرفان از مراحل ابتدايى، شروع و در مراحل متوسط كاملا سيراب مى‏شود وآنگاه به مراحل نهايى مى‏رسد و در آن‏جا توقف دارد.

مراحل ابتدايى عرفان، تزكيه و «تخليه رذايل‏» است. تلاش و كوشش اهل سير و سلوك ايناست كه خود را از رذايل اخلاقى پاك بدارند و گرد گناه نروند. اينها، كارهاىابتدايى و از لوازم هر سير و سلوك است; ولى جناب بوعلى مى‏گويد عرفان از «تفريق‏»، «نفض‏»، «ترك‏» و «رفض‏» آغاز مى‏شود.

«تفريق‏» مبالغه در فرق و به معناى زياد جدا كردن است. يعنى انسان سالك بين خود وبين ما سوى الله، جدايى بيندازد و آنها را كه به خود بسته است از خود دور كند، اواولين قدم اين است كه سالك، همه تعلقات را قطع كند.

مرحله بعد «نفض‏» يا تكاندن است; اگر چيزى به لباس يا فرشى چسبيده باشد اولا آنبسته را از روى لباس و فرش، جدا مى‏كنند و سپس لباس را مى‏تكانند تا اگر چيزى ازآثار آن شى‏ء در لباس يا فرش مانده باشد برطرف شود. عارف بايد حتى گردها و تعلقاتكمى را كه بر دل نشسته است، بزدايد و به گونه‏اى خويشتن خويش را تكان دهد كه هرگونهتعلقى از او زدوده شود. عارف بايد ضريح جان خود را غبار روبى كند.

مرحله سوم اين است كه چيزى را هرگز براى خود نخواهد; و همه چيز را «ترك‏» كند. حتىهمين خويشتن تكانى را كمال خود تلقى نكند، و آن را هم با تكاندنى ديگر از خود جداكند.

در بخش چهارم، «رفض‏» يا خود تكانى كند; يعنى خود را هم نبيند. رفض، همان ترك بااهمال است. چون گاهى انسان چيز مورد علاقه خود را ترك مى‏كند، از آن جهت كه فرصتنگهدارى آن را ندارد، ولى گاهى چيزى را كه مورد علاقه او نيست ترك مى‏كند كه اينترك، همراه با بى اعتنايى است.

اين چهار مرحله، كه مراحل تزكيه و «تخليه‏» است، از مراحل آغازين عرفان است. پس ازآن نوبت‏به اين مى‏رسد كه عارف، صفات الهى را در خود جمع كند. چون وقتى روح عارفتزكيه و از رذايل «تخليه‏» شد، نوبت «تجليه‏» و «تحليه‏» فرا مى‏رسد. آنگاه همه اينها رادر آستانه ذات اقدس اله كه واحد است مى‏برد و محو مى‏شود; يعنى وقتى به مقصد رسيدآرام مى‏گردد و ديگر حركتى ندارد گرچه حركت «من الله الى الله‏» پايان پذيرنيست و اين سير و سلوك با سير و سلوك زاهد و عابد تفاوت فراوانى دارد.

عارف، حاضر غايب

آن كسى كه با شرايط و اوصاف ياد شده سير كند و بعد از مرحله ارادت، توفيقياضت‏بيابد، گاهى جمال حق را در همه اشيا مشاهده خواهد كرد:

«فيكاد يرى الحق في كل شي‏ء» (22)

و اين همان

«فاينما تولوا فثم وجه الله‏» (23)

است. در برابر متحجرانى كه چشم دل آنها بسته است، مانند گروهى از اسرائيلى‏هاكه به موساى كليم (عليه السلام) مى‏گفتند:

«لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة‏» (24)

تا ما خدا را با چشم نبينيم به تو ايمان نمى‏آوريم، عارف به جايى مى‏رسد كه بههر سمت‏بنگرد، جلال، جمال، وجه و فيض الهى را در آن‏جا مشاهده مى‏كند:

«اينما تولوا فثم وجه الله‏»

و اين حالت‏براى او در ابتدا به صورت حال است و بعد ملكه مى‏شود; اما چون آن شهود،فراگير است انسان را از حالت عادى بيرون مى‏برد و گاهى لرزه‏اى در بدن چنينعارف شاهدى پيدا مى‏شود. به گونه‏اى كه حتى كسانى كه در كنار او نشسته‏اند از آنبا خبر مى‏شوند ولى او نمى‏تواند خود را كنترل كند و با گذر از اين مرحله به جايىمى‏رسد كه مى‏تواند خود را كنترل كند; و از اين بالاتر، طورى است كه حتى در هنگاممشاهده، حال او عادى است. او در ميان جمع هست ولى در حقيقت، غايب است، در بينمردم است ولى با مردم نيست، بلكه با كسى است در هر حال با همه انسانهاست:

«هو معكم اين ما كنتم‏» (25) .

اين حالت‏براى عارف سالك متدرجا به عنوان ملكه خواهد شد و در او رسوخ خواهد كرد.

بهشت، بهاى توحيد

از اين جا معلوم مى‏شود بياناتى كه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده،ناظر به مراحل گوناگون است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: «التوحيدثمن الجنة‏» (26) بهاى توحيد موحدان، بهشت است; در حالى كه بر اساس حديث معروف تثليثعابدان كه عبادت كنندگان را به سه گروه بردگان، سوداگران و محبان تقسيم مى‏كند، بايد گفت: «الجنة ثمن التوحيد» يعنى در حقيقت، گروه سوم (محبان) ترس از دوزخ واميد به بهشت را داده و توحيد ناب را گرفته‏اند كه در اين صورت بايد گفت: «تركالنار و الجنة ثمن التوحيد» و اين از آن موحدان واقعى و اوحدى از انسانهاست.

از اين قبيل نصوص به صورت مضمون استنباطى در روايات معصومين (عليهم السلام)هست; مثل: «طلاق الدنيا مهر الجنة‏» (27) اگر دنيا را به معناى «ما سوى الله‏» بگيريم;يعنى، طلاق ماسواى خدا، مهر بهشت‏يعنى «جنة اللقاء» است.

توحيد هر موحدى بهاى جنت مناسب با اوست. زيرا جنت درجاتى دارد; چنان كه قرآنكريم مى‏فرمايد:

«و لمن خاف مقام ربه جنتان‏» (28)

يا مى‏فرمايد:

«و من دونهما جنتان‏» (29)

در قيامت چندين بهشت هست; ولى عاليترين آنها «جنة اللقاء» است و اين مخصوصگرانبهاترين توحيد يعنى ترك ما سواى خدا براى خداست. از اين رو در مورداين‏گونه از موحدان كه عرفا و سالكان الى الله‏هستند نه تنها سخن از ترس دوزخ وشوق بهشت محسوس نيست‏بلكه آنان حتى «لقاء الله‏» را هم براى خود نمى‏خواهند.

بعضى از بزرگان اهل معرفت مانند مرحوم سيد حيدر آملى مى‏گويند نبوت براى انبيا،رسالت‏براى مرسلان، ولايت‏براى اوليا و خلافت‏براى خلفا، حجاب نورى است; زيرا درآن مقام والا مثلا اگر پيغمبرى نظر به نبوت خود داشته باشد، از لقاء الله محجوباست. در آن‏جا همه چشمها و گوشها متوجه كلام حق است و بس، بلكه مجذوب جمال اوستنه كلام او. از اين رو مرحوم بوعلى (رضوان الله‏عليه) فرمودند كه انسان به آنمقام منيع كه رسيد، ديگر جاى «مشافهه‏» نيست‏بلكه جاى «مشاهده‏» است. در آن‏جا نبايدكسى حرف بزند يا حرف بشنود بلكه فقط بايد با دل بنگرد. در آن‏جا سخن از لفظ، مفهوم،علم حصولى، تصور، تصديق و برهان فكرى هم نيست و فقط جاى مشاهده است.

سير و سلوك در مسير شرع

مهمترين نكته‏اى كه بايد ياد آور شد اين است كه مرحوم بوعلى، همه اين مطالب رابه بركت نبوت مى‏داند (30) . چون در كتابهاى عقلى پس از بيان لزوم نبوت و عصمتانبيا، دليل نياز جامعه به پيغمبر نيز مطرح مى‏شود كه: انسان، مدنى بالطبع استو در جامعه زندگى مى‏كند و جامعه نيازمند قانون است و قانون بايد از آسيب خطا، سهوو نسيان و عصيان مصون باشد و چنين قانونى جز از راه وحى و نبوت تدوين نخواهد شد.ولى مرحوم بوعلى گرچه در پايان الهيات شفا، راه متعارف بين حكيمان را درتبيين ضرورت وحى و نبوت پيموده، ليكن در نمط نهم اشارات بعد از مسئله زهد وعبادت و عرفان، نبوت را مطرح مى‏كند.

معلوم مى‏شود اگر تهذيب و تزكيه، بر خلاف مسير شرع باشد، چنين رياضتى باطل است;يعنى سير و سلوك جز با انجام واجبات و مستحبات از يك‏سو و ترك محرمات ومكروهات از سوى ديگر، قابل قبول نيست و بازدهى هم ندارد چنانكه اگر جامعه‏اى همنباشد و انسان تنها در عالم زندگى كند، باز نيازمند به وحى و نبوت است، ولىمهمترين عمل، همان است كه انسان به عبادتهاى قلبى بپردازد; زيرا عبادتهاىقالبى يعنى بدنى مانند نماز و روزه در عين لزوم، محدود است; اما ذكر خدا نامحدوداست‏خداى سبحان مى‏فرمايد:

«يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا» (31) :

تا مى‏توانيد به ياد خدا باشيد.

«ذكر» هم در سوره «اعراف‏» مشخص شده است. در آيه‏اى مى‏فرمايد:

«و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة‏» (32)

و در آيه ديگر آمده است:

«ادعوا ربكم تضرعا و خفية‏» (33)

يعنى، با ترس از خدا ياد كنيدو مخفيانه و آرام خدا را بخوانيد; دائما نام خدا رابر لب و ياد او را در دل داشته باشيد. در اين صورت انسان آيينه جان خود را بهسمت مخازن الهى نگه‏داشته و اسرار الهى بر آن مى‏تابد. جهان، يعنى مخازن الهىلبريز از معارف و رمز و راز آفرينش است و قلب انسان به منزله آيينه شفاف است كه اگركسى آن را گرد گيرى و غبار روبى كند و بداند كه آن را به كدام سمت نگه دارد،اسرار عالم در آن ميتابد و انبيا (عليهم السلام) آمده‏اند تا آينه بودن دل وكيفيت قرار دادن آن را به فرد و جامعه، نشان دهند.

تامين دانش و گرايش انسان در قرآن

چون اخلاق، سير باطنى انسانى است كه موجودى متفكر و مختار است، به دو عنصر اصيل«انديشه صحيح‏» و «گرايش راستين‏» وابسته است. قرآن كريم هم انديشه و نيازهاى علمىبشر را با اقامه براهين قاطع تامين مى‏كند و هم گرايش درست او را با تبشير وانذار، تشويق و توبيخ، وعد و وعيد، مدح و قدح تضمين مى‏كند و او را از اين جهت تربيتمى‏كند و مى‏پروراند; تا مطلبى براى انسان مبرهن نشود حاضر نيست‏بر اساس آن حركتكند و يا اگر مطلبى مبرهن شود ولى مورد پذيرش و گرايش عقل عملى او قرار نگيرد،باز راكد و ساكت است و حركت نمى‏كند.

سر اهتمام قرآن به گرايش انسانى

از آن‏جا كه تاثير گرايش و جناح عقل عملى بيش از عقل نظرى است، قرآن كريم به جنبه عقلعملى بيش از جنبه عقل نظرى بها مى‏دهد و سر اهتمام فراوان قرآن به آن را مى‏توانبا مطالعه در آيات استنباط كرد. گرچه قرآن براهين و ادله متقنى براى اثباتاصول كلى دين مانند توحيد، وحى، رسالت و نبوت تدوين و اقامه مى‏كند، ولى بيشترينسخن قرآن از بهشت و جهنم، تشويق و توبيخ، مدح و قدح، ثواب و عقاب، اطاعت و عصيان و امرو نهى است. همه امور ياد شده براى گرايش عقل عملى است انسان بعد از اقامه برهان بهآنها گرايش پيدا كند.

از اين رو ذات اقدس اله، دو عنصر اصلى حكمت عملى، يعنى «تبيشر» و «انذار» را جزوبرنامه‏هاى رسمى انبيا (عليهم السلام) قرار داد و فرمود:

«رسلا مبشرين و منذرين‏» (34)

چون تبشير و انذار براى تامين نيازهاى عقل عملى است تا او را بجا بترساندو بجا اميدوار كند و از ترس نابجا و از اميدوارى به چيزى كه شايسته اميدوارىنيست دور دارد. لذا كمتر آيه‏اى است كه دستور تقوا، عبادت، ترغيب و بهشت وترهيب از جهنم در آن نباشد. برهان را به اندازه نصاب اقامه كردن، كافى است وتكرارش لازم نيست; ولى تكرار موعظه، نافع است چنانكه گفته‏اند:

«هو المسك ما كررته يتضوء».

از اين جهت آياتى كه مربوط به تهييج و تحريك عقل عملى است‏بيش از آياتى استكه مربوط به تعليل عقل نظرى و اقامه برهان براى آن است.

جهش دانش و گرايش

گذشته از اين كه بايد در درجه اول براى تنظيم سير و سلوك ، برهان لازم اقامهگردد تا نياز عقل نظرى تامين شود بايد حيثيت تولى و تبرى را تكميل كرد تا عقلعملى گرايش پيدا كند; زيرا از همه قواى ادراكى و تحريكى كمك گرفته مى‏شود تا اينجهش و پرواز درونى صورت پذيرد. در بعد انديشه، قله بلند برهان به كمك حس و خيال و وهم،بهتر بنا مى‏شود و از آن‏جا پرواز، بهتر صورت مى‏گيرد، و در بعد عمل بايد آنچه در جذبو دفع، دخيل است و گرايشهاى فراوانى كه مربوط به قواى گوناگون تحريكى استتامين شود تا عقل عملى را در جهشش مشايعت كنند و از شيعيان آن باشند. همان‏طور كهنيروهاى ادراكى حس، خيال و وهم از شيعيان عقل نظرى هستند و آن را در انديشه صحيحمشايعت مى‏كنند و پيروان راستين آن به حساب مى‏آيند، قواى تحريكى هم نسبت‏به عقل عملىاز شيعيان آن به شمار مى‏آيند; يعنى آن را مشايعت مى‏كنند و دنباله رو آن هستند ومطالب آن را در شئون نازله، شيوع مى‏دهند.

قرآن كريم از اين جهت فروگذار نكرده است. هم نيازهاى قوه شهوت را بازگو كرده واز انواع و اقسام خواركيها، پوشاكيها و لذايذ در بهشت‏سخن به ميان آورده استتا قوه شهوى انسان براى جذب به بهشت جهش پيدا كند و هم قوه غضب را كه عامل دفاعست‏با بيان انواع و اقسام غضب و عذاب در جهنم تامين كرده است تا قوه غضبى اوبراى پرهيز از دوزخ تحريك شود. البته همين معنا را در بلنداى «لقاءالله‏» بازگوكرده است تا عقل عملى او جهشى پيدا كند و محبوب خود را جذب كند و گريزى داشته باشد واز خط مهجور بودن از لقاى الهى برهد.

يكى از اسرار افزونى بخش تشويق و توبيخ در قرآن، بر بخش اقامه برهان نظرى همين است.در بين عالمان به دين و دين شناسان افراد دين شناس دين باور، اندكند; زيرابسيارى از افراد مسائل علمى را به خوبى درك مى‏كنند; ولى در مقام عمل كمبودىدارند چون رام كردن عقل نظرى با اقامه برهان چندان دشوار نيست; اما به دامكشيدن عقل عملى دربخش جهش و ايمان، كار بسيار دشوارى است. چون شيطان همان‏گونه كهبراى عقل نظرى، وهم و خيال را دام قرار مى‏دهد; براى عقل عملى نيز دامهاى فراوانىدارد و «نفس اماره به سوء» از بزرگترين ابزارها و وسايل شيطان به شمار مى‏رود.از اين رو ذات اقدس اله قرآن كريم را در اين مسير قرار مى‏دهد كه همه نيازها رابرطرف كند تاعالمان دين شناس ما ديندار، و مؤمنان دين باور، خردمند و فرزانه گردند.براى تامين اين هدف، قرآن كريم از مثالهاى گوناگون، قصه‏هاى انبيا و امم وقبايل پيشين، سرگذشت تبهكاران و سرنوشت پرهيزكاران استفاده مى‏كند.

نياز عمومى به بحثهاى عقل عملى

به دو دليل نياز جامعه انسانى به بحثهاى عقل عملى، بيش از عقل نظرى است. دليل اولاين است كه آن برهانهاى قاطع عقل نظرى در دسترس فهم همه مردم نيست. برهانهايى كهبه صورت «قياس استثنايى‏» يا «اقترانى‏» در قرآن و روايات آمده كم نيست; امابراى توده مردم مقدور نيست كه آياتى مانند:

«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن‏» (35)

يا

«هو معكم اينما كنتم‏» (36)

يا

«لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (37)

را درك كنند; در حالى كه قرآن،

«هدى للناس‏» (38)

است و براى همه مردم نازل شده است. از اين رو در برخى از روايات آمده است كهچون در آخر الزمان اقوام متعمقى مى‏آيند، ذات اقدس اله سوره مباركه

«قل هو الله احد»

و آيات نخستين سوره حديد تا

«و هو عليم بذات الصدور»

را نازل كرده است (39) .

دليل دوم اين است كه همه انسانها، اعم از علما و خواص و توده مردم و اعم ازكسانى كه با براهين عقلى آشنايند كسانى كه از اقامه براهين تفصيلى ناتوانندنيازمند به مسائل عقل عملى هستند و همراه جاذبه و دافعه حركت مى‏كنند و به همين جهتمسئله بشارت به بهشت و ترس از دوزخ، در قرآن كريم مكرر ذكر شده و اين بخش از قرآنفراگيرتر از بخش نظرى است.

سنت معصومان (عليهم السلام) نيز بر اساس همين اصل، حركت مى‏كند; يعنى در روايات،ترغيب و ترهيب بيش از براهين عقلى است. ادله عقلى كه روايات اقامه مى‏كنند در حدنصاب است; ولى بخشهايى كه مربوط به عقل عملى و ايجاد جاذبه، موعظه، نصيحت و... استنصاب پذير نيست; همان‏گونه كه ذكرخدا نصاب پذير نيست:

«يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا» (40) .

شاگردان قرآن و عترت نيز، اين دو مسير يعنى اقامه برهان و موعظه را داشته‏اند;مثلا، در عرفان گرچه برهان اقامه كرده‏اند بر اين‏كه خدا واحد است و در اصل هستى،كس يا چيزى، شريك او نيست و آنچه مشهود است مظهر و آيت اوست; ولى گرايشها را دربخش عمل يعنى عرفان عملى بيش از عرفان نظرى توصيه كرده‏اند. همان‏گونه كه حكما،علماى اخلاق و محدثان نيز دراين زمينه چيزى فروگذار نكرده‏اند.

پى‏نوشت‏ها:

1. سوره حديد، آيه 3.

2. سوره شورى، آيه 53.

3. سوره مائده، آيه 35.

4. سوره قصص، آيه 88.

5. لبيد بن ربيعه (اسد الغابة، ج 4، ص 483).

6. سوره اعلى، آيه 17.

7. سوره طه، آيه 73.

8. همان، آيه 71.

9. همان، آيه 72.

10. همان، آيه 73.

11. سوره قصص، آيه 60.

12. سوره يوسف، آيه 64.

13. سوره جمعه، آيه 11.

14. سوره حديد، آيه 3.

15. اشارت و تنبيهات، ج 3، ص 384.

16. همان، ص 380.

17. همان.

18. سوره واقعه، آيه 3.

19. نهج البلاغه، حكمت 211.

20. اسرار الشريعه، ص 245-250.

21. اشارات و تنبيهات، ج 3، ص 388.

22. اشارات و تنبيهات، ج 3، ص 384.

23. سوره بقره، آيه 115.

24. همان، آيه 55.

25. سوره حديد، آيه 4.

26. بحار، ج 3، ص 3، ح 3.

27. شرح غرر الحكم، ج 4، ص 250.

28. سوره الرحمن، آيه 46.

29. همان، آيه 62.

30. ر ك: نمط نهم «اشارات و تنبيهات‏» ج 3، ص 363.

31. سوره احزاب، آيه 41.

32. سوره اعراف، آيه 205.

33. همان، آيه 55.

34. سوره نساء، آيه 165.

35. سوره حديد، آيه 3.

36. همان، آيه 4.

37. سوره انبياء، آيه 22.

38. سوره آل عمران، آيه 4.

39. «ان الله عزوجل علم ان يكون في آخرالزمان اقوام متعمقون...»(كافى، ج 1، ص 91، ح 3).

40. سوره احزاب، آيه 4241.

back indexnext
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation