بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مبادی اخلاق در قرآن کریم, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     20 -
     21 -
     22 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

فصل چهارم: جاودانگى اخلاق

از مبادى علم اخلاق، بحث جاودانگى يا نسبى بودن آن است. جاودانه بودن اخلاقبه اين معناست كه اگر چيزى خوب است، براى همه در هر عصر و نسلى، خوب است و مردم هرزمان و زمينى بايد اين فضيلت را تحصيل كنند و اگر چيزى بد است نيز براى همه در هرعصر و نسلى بد است وهمگان در هميشه تاريخ بايد از آن بپرهيزند. اخلاق، نسبى نيستتا به لحاظ زمين يا زمان خاصى دگرگون شود. اين نه تنها به اين علت است كه همهحقيقتها در خارج، كلى است و عوض نمى‏شود چون ما واقعيت متغير و نسبى نداريم; اگرتغير دارند، تغيرشان هم دائمى است، چنين نيست كه يك واقعيت‏با حفظ همه حدود وشرايط، با مقياسها و سنجشهاى گوناگون به صورت واقعيتهاى متعدد درآيد. بلكه براساس تجرد روح و اثبات اوصاف نفسانى نيز ثابت مى‏شود.

مرحوم شيخ رئيس، بيانى دارد كه اختصاص به مسائل فلسفه نظرى دارد. ايشان براىاين كه ثابت كنند موجود، منحصر در طبيعت و ماده نيست، دو تحقيق دارند و دو نمونه ذكرمى‏كنند: يكى تحقيق در مسائل جهان بينى و نظرى و ديگرى تحقيق در مسائل اخلاقى و حكمتعملى; و مى‏فرمايند: ما وقتى در بين محسوسات، جستجو مى‏كنيم «كلى‏» را مى‏يابيمكه بر همه مصاديق، حمل مى‏شود البته برخلاف پندار «اسميون‏» از متفكران مادى غرب، كهكلى را همان مشترك لفظى مى‏دانند، «كلى‏» غير از «مشترك لفظى‏» است; چنانكه فخر رازى دركتاب «مباحث مشرقيه‏» و پيش از وى مرحوم بوعلى به صورت روشن، اين سخن را ابطالكرده‏اند.

مرحوم بوعلى مى‏گويد: ما هنگام جستجو در بين افراد محسوس، معناى جامعى راكشف مى‏كنيم و مى‏فهميم كه بر همه آنها قابل انطباق است; مثلا ما وقتى وارد باغىمى‏شويم كه در آن هزار درخت وجود دارد، هزار و يك معنا مى‏فهميم; يعنى از هر كدام يك«صورت‏» حسى جدا و جزئى داريم كه اين هزار درخت، به ذهن ما مى‏فرستد و معنايى هم ازمجموع اينها انتزاع مى‏كنيم كه آن مفهوم جامع با اين درختان جمعا هزار و يكمعنا است ولى اين معنا كه غير از آن هزار است، ديگر در باغ نيست و فقط در ذهن ماهست; ولى بر همه اين درختها حمل مى‏شود; به اين معنا كه، ما با ديدن اين هزار درخت،هزار «قضيه‏» مى‏سازيم كه موضوع اين قضاياى هزارگانه، تك تك اين هزار درخت است وآن معناى ذهنى را محمول اين هزار موضوع قرار مى‏دهيم و مى‏گوييم: اين، درخت است; آن، درخت است; و آن هزارمى هم درخت است; اما اين كلمه «درخت‏» مشترك لفظى نيست كه در هرجا معنايى جدا داشته باشد. وقتى مشترك لفظى نبود به اين معناست كه اين هزار درختدر «اسم‏»، شريك نيستند بلكه در معنا شريكند.

بنابراين، آنان كه درك كلى را منكرند و كلى را مشترك لفظى مى‏دانند و مى‏گويند افراددر اسم سهيمند (و به همين جهت‏به آنان اسميون مى‏گويند) مسئله ذهن را درست‏بررسىنكرده‏اند كه ما قضايايى داريم كه در آنها «محمول‏» غير از «موضوع‏» است; يعنى درتمام اين قضاياى هزارگانه، محمول يكى است و فقط موضوعها فرق مى‏كند. پس، بررسىدرخود طبيعت، معنايى غير طبيعى به نام «كلى‏» را براى ذهن اثبات مى‏كند (1) .

نمونه ديگر در مسائل اخلاقى، عاطفى و حقوقى است: ما محبتها، عداوتها، صداقتها،كذبها، امانتها و خيانتها را كه بررسى مى‏كنيم از اينها جامعى به نام اصلمحبت، عاطفه، ايثار، صدق، امانت و... مى‏گيريم كه اين معانى كلى غير از افراد جزئىمندرج در زير پوشش آنهاست واگر مثلا هزار مورد محبت ديديم، هزار قضيه تشكيل مى‏دهيمكه داراى هزار موضوع و يك محمول‏اند و جمع معانى حاصل از موضوعهاى هزارگانه بهاضافه معناى جامع محمول، هزار و يك معنا خواهد بود كه هزار معناى آن جزئى و خارجىاست و يك معناى آن كلى، و مفهوم مجرد ذهنى است. پس ما با بررسى در هر يك از مسائلنظرى و مسائل حقوقى، عملى و اخلاقى بخشى از مسائل كلى را در دست ذهن داريم و معلوماست كه كلى را روح مجرد درك مى‏كند و روح مجرد امرى جاودانه است; و اگر امرىجاودانه شد، براى تطهير و تهذيب يك امر جاودانه مسائل جاويدان لازم است. ازاين جهت، اخلاق يك مسئله جاودانه يعنى يك امر ثابت و «لايتغير» مى‏شود.

تجرد قواى حسى، خيالى و وهمى

از ابتكارات حكمت متعاليه، اثبات تجرد قواى حسى، خيالى و وهمى است; يعنىگرچه اوساط از متكلمين به اين حد نرسيده‏اند كه بگويند روح انسانى و نيز كمالاتنفسانى مجرد است ولى محققين آنان فرموده‏اند روح انسان و كمالات آن مجرداست; يعنى معرفت‏خدا، اعتقاد، ايمان، عقل، عدالت، تقوا و ساير ملكات نفسانى، مانندترشحات غدد مغز، مادى نيست‏بلكه مجرد است; زيرا مكان و زمان ندارد و قابل تقسيم بهنصف و ثلث و ربع و... نيست و اگر ملكات نفسانى مجرد باشد، روح نيز كه موصوفاينهاست‏يقينا مجرد است.

اما حكما نوعا روح انسان و كمالات عقلى او را مجرد مى‏دانند; ولى حكماى مشاء واشراق نوعا نتوانستند تجرد قوه حسى، خيالى و وهمى را اثبات كنند و قوه «متفكره‏»، «متصرفه‏»، «متخيله‏» و مانند آن را مجرد بدانند; آنان مرحله تجرد را فقط براى «عاقله‏»روح بشر قايل بودند; يعنى نفس در مرحله عاقله، مجرد است و اگر انسانى عاقله بالقوهداشته باشد نه عقل بالفعل، اثبات تجرد روح چنين انسانى براى حكماى پيشين،دشوار بود. از اين رو آنان نسبت‏به بقاى بعد از مرگ چنين انسانى مشكل داشته و دراثبات برزخ و معاد وى دچار زحمت مى‏شدند; ولى حكمت متعاليه، تجرد همه اين قوا رااثبات كرده; يعنى ثابت كرده كه روح انسان و همه شئون آن مجرد است; اما تجرد،درجاتى دارد و درجات برترش مخصوص قوه عاقله و درجه وسط و پايين آن هم مربوط به«واهمه‏»، «متخيله‏»، «خيال‏»، «حس مشترك‏» و... است.

وقتى انسان در اين قسمتها مجرد شود، گرچه، از فرزانگان نادر و عاقلهاىبالفعل هم نباشد همين كه حساس، متخيل و متوهم بالفعل شود مجرد مى‏شود و وقتى مجردشود، كارهاى علمى و عملى او ثابت‏خواهد بود; يعنى علومى كه در حد وهم و خيال فراهمكرده، مجرد است. چون اصولا انديشه، مجرد است و قابل زوال، تغير و تقسيم نيست;انديشه از جهت انديشه بودن، مصون از گزند تحول است و آنچه كه متغير است «معلوم‏»است و انسان علم به تغير دارد. حتى در جايى كه انسان بفهمد اشتباه كردهانديشه‏اش عوض نمى‏شود بلكه انديشه ديگرى ظهور مى‏كند; و انديشه قبلى نه نابود مى‏شود و نهمبدل به انديشه جديد; زيرا آن انديشه پيشين هم اكنون محفوظ است. لذا حكم مى‏شود كه آنانديشه قبلى صحيح نبوده و اين انديشه فعلى درست است.

بنابراين، وقتى اين علوم و نيز صاحبان و موصوفان آنها، يعنى قواى ياد شده، مجردباشند، ملكات فاضله يا رذيله‏اى كه همتاى اين علوم در حد احساس يا تخيل يا توهميعنى در حد شهوت يا غضب و مانند آن هستند مجردند و مجرد، ابديت و دايمى بودن را بههمراه دارد و در نتيجه مسائل اخلاقى را با اين ابديت كه با تجرد روح انسانىهمراه است مى‏شود تضمين كرد و اين همان ره‏آورد نو حكمت متعاليه است; زيرا درسخنان جناب بوعلى و ساير حكما به زحمت مى‏شود شواهدى براى تجرد قوه خيال يافت;گرچه از كتاب مباحثاتشان بر مى‏آيد كه قوه خيال، مجرد است و ايشان قايل بهبرزخند اما ديگران نوعا براى اثبات تجرد ساير قوا به زحمت مى‏افتند; ولى درحكمت متعاليه هم براى تجرد قواى علمى وهم براى تجرد قواى عملى براهينى اقامهكردند كه نتيجه آن اين است كه اخلاق همانند انديشه امرى ثابت است.

جاودانگى نسبى

بايد توجه داشت كه جاودانه بودن هم نسبى است; اما اين نسبى بودن به اصلجاودانه بودن آسيبى نمى‏رساند; چون «كليات‏» نسبى‏اند; و نسبيت آنها نيز به اصلكليت آسيب نمى‏زند.

«كلى‏» يعنى موجود مجرد جامع ثابت لا يتغير. اين معنا را نفس ادراك مى‏كند و ذهنى كهچنين معنايى را درك مى‏كند نيز مجرد و ثابت است. البته منظور از عدم تغير ايننيست كه تحول در نفس نيست تا با «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» بودن آنناهماهنگ باشد; بلكه معنايش اين است كه نابود نمى‏شود و در سير صعودى خود همچنان راهرا ادامه مى‏دهد و هست.

كلى طبيعى، رياضى و اخلاقى

كليات هم بعضى برتر از بعض ديگرند; كلى در مسائل رياضى فوق كلى در مسائل تجربى وطبيعى است و كلى در مسائل الهى فوق كلى در مسائل رياضى است; به اين معنى كه، درمسائل رياضى بخشى از قضايا، قوانين كلى و نيز موضوعات و محمولات كلى است كهفراگيرتر از كليات عالم طبيعتند. چون عالم طبيعت، تغيير پذير و وابسته به مادهاست و معانى جامع آن با تحول ماده، ارتباط تنگاتنگ دارد. از اين رو كليتش بهآن گستردگى نيست. قضاياى رياضى گرچه در خارج با ماده همراهند ولى در ذهن، منزهاز ماده‏اند و از تجرد، دوام، كليت و سعه بيشترى برخوردارند; اما قضاياى الهى،همان طور كه در خارج، از ماده منزهند در ذهن هم، از تصور ماده مبرا هستند.

قضاياى رياضى هرچه گسترش پيدا كند، از محدوده كم متصل يا منفصل بيرون نمى‏رود وشامل مجرد كه كميت ندارد نخواهد شد. مجرد، با قوانين رياضى شناخته نمى‏شود;مجردات يا مسائل الهى تنها در قلمرو «رياضت‏» جا دارد; نه «رياضى‏» ولى مسائلرياضى وسيعتر از مسائل تجربى است. البته در مسائل تجربى تصورات و تصديقات،كلى است; اما كليت آنها گسترش ندارد.

مثلا در علم طب مى‏گويند: همه كسانى كه در مناطق استوايى به سر مى‏برند و داراى مزاجحار و خصوصيات بدنى خاصى هستند، اگر به فلان بيمارى مبتلا شوند، راه درمانشچنين است و همه كسانى كه در منطقه قطبى و سردسير زندگى مى‏كنند و بدن آنان با سردىعادت كرده نه سرد و گرم، به اصطلاح طب قديم، اگر به فلان بيمارى مبتلا شوند راهدرمانش آن است; يا بعضى از داروها براى كودكان يا سالمندان فرتوت، تجويزنمى‏شود يا با مصرف كمترى تجويز مى‏شود; اما مسائل اخلاقى مانند مسائل علومتجربى نيست كه مربوط به قطب جنوب يا شمال يا مناطق استوايى يا اعتدالى باشد;مثلا رعايت امانت، اخلاق، صدق، تقوا، ادب و...، اصلى كلى و جاويد براى همه در همهسرزمينهاست. از اين رو در اين گونه از مسائل، تعبيرات قرآن كريم به عنوان «ياايها الناس‏»، «وما هى الا ذكرى للبشر» (2) و يا «تبارك الذى نزل الفرقان على عبدهليكون للعالمين نذيرا» (3) ياد شده كه مخاطب اصلى در اين موارد، عنوان ناس، بشر،انسان، فرزند آدم و مانند آن است.

بنابراين، كليتى كه در اخلاق يعنى طب روح، است، وسيعتر از كليتى است كه در طب بدناست. البته در طب هم يك سلسله قضاياى كلى هست; مثل اين كه: غذا خوردن بيش از مقدارنياز بدن براى هر كسى در هر منطقه‏اى زيانبار است; اما قضاياى كلى فراگير، در طبكم است; ولى نوع مسائل اخلاقى فراگير است.

پس چون روح مجرد تغيير ناپذير، در همه انسانها وجود دارد و در گرو زمان و مكاننيست، فضايل اخلاقى هم، كه براى تهذيب روح ثابت مجرد است، قهرا اصولى ثابت،پايدار، كلى و نامحدود است.

گسترش جاودانگى اخلاق

معناى جاودانه بودن اخلاق، تنها در اين نيست كه انسان قضاياى كلى را ادراكمى‏كند بلكه به اين نيز هست كه اگر قضاياى جزئى را هم ادراك كند و كارها را بر اساسآن قضاياى جزئى، تنظيم كند، آن قضاياى جزئى مانند خود روح، «جسمانية الحدوث وروحانية البقاء» است; زيرا كارهاى جزئى در اوايل، مادى است ولى در پايان مجردمى‏شود. چون همراه با روح حركت مى‏كند; وقتى خود روح، سيار باشد و به مقام روحانيتو تجرد برسد، ملكات و اوصافى كه در متن آن تعبيه شده و همگام با روح، سير وحركت جوهرى يافته‏اند نيز «روحانية البقاء» مى‏شوند.

پس جاودانه بودن اخلاق به چند تفسير، قابل تبيين است:

1. اين كه نفس، معانى كلى را ادراك مى‏كند.

2. فطرت انسانها در همه يكسان است و اگر چيزى خوب است، براى همه انسانها خوبو اگر چيزى زيانبار است، براى همه آنها زيانبار است.

3. نفس بعد از ادراك كلى بايد قضاياى جزئى را ادراك كند و كارها را بر وفق قضاياىجزئى انجام دهد اما همان قضاياى جزئى كه نخست، صبغه ماديت دارد وقتى به دالانورودى روح برسد و با آن متحد شود همراه روح حركت مى‏كند; وقتى همراه روح حركت كند،«جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» مى‏شود آنگاه براى هميشه در روح مى‏ماند وجاويد مى‏گردد.

مسئله خلود و ابديت نيز چنين است، اگر روح با اوصافى چند، جاويد شد و اين اوصاف،«صورت نوعيه‏» آن و «خارج محمول‏» شد، نه «محمول بالضميمة‏» يعنى، وصف نبودند بلكه ذاتبودند (4) قهرا اين اوصاف هم مجرد مى‏شود و وقتى مجرد شد جاويد مى‏گردد; و كلى همچون مجرد است، نه چون كلى است، جاويد است; نفس نيز چون مجرد را درك مى‏كند، نه چونكلى را درك مى‏كند، جاويد است و اصولا چيزى كه از گزند تحول، مصون است مجرد و جاويداست، خواه عين خارجى مانند فرشته‏ها باشد و خواه صورت ذهنى مثل مفاهيم كليه، و نفسهم در تحولات جوهرى به اين مرحله بار مى‏يابد كه از اين سو بدن را به همراه داردو از سوى ديگر اوصاف نفسانى آن به صورت «ملكات‏» و سپس به صورت «صور» ظهور مى‏كند وانسان همان طور كه در دنيا روحى مجرد و بدنى مادى دارد در برزخ هم روحى مجرددارد; اما بدنش ديگر بدن برزخى است نه دنيايى تا به «حشر اكبر» برسد كه بدنى مناسببا آن عالم خواهد داشت.

پى‏نوشت‏ها:

1. اشارات و تنبيهات، ج 3، ص 3.

2. سوره مدثر، آيه 31.

3. سوره فرقان، آيه 1.

4. منظور از اين ذات، هويت است، نه ماهيت. وقتى هويت عوض شود ماهيت دگرگون خواهدشد; منتها در طول ماهيتهاى حيوانى نه در عرض آن.

back indexnext
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation