بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مبادی اخلاق در قرآن کریم, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     20 -
     21 -
     22 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

بخش دوم: انسان و اخلاق

فصل يكم: اخلاق‏گرايى انسان

يكى از مبادى علم اخلاق اين است كه: آيا انسان، گرايش فطرى به اخلاق دارد يااخلاق، تحميل بر فطرت اوست؟ البته، اين بحث در معناى جامع بين فضيلت و رذيلت،راه ندارد. در اين جا اولا بايد اخلاق را تعريف و بعد تقسيم كرد تا اين بحث كهآيا اخلاق، تحميلى است‏يا نه؟ جاى خود را باز يابد.

اخلاق، عبارت از ملكات و هيئتهاى نفسانى است كه اگر نفس به آن متصف شود، بهسهولت كارى را انجام مى‏دهد. همان طور كه صاحبان صنعتها و حرفه‏ها به سهولت،كار خود را انجام مى‏دهند، صاحبان ملكات فاضله و رذيله هم به سهولت، كار خوب يابد مى‏كنند. پس اخلاق، عبارت از ملكات نفسانى و هيئآت روحى است كه باعث مى‏شودكارها، زشت‏يا زيبا، به آسانى از نفس متخلق به اخلاق خاص، نشئت‏بگيرد.

بر اساس تبيين مزبور، اخلاق، به بد و خوب يا به بايدها و نبايدها، يا به فضايل ورذايل، تقسيم مى‏شود. سپس بحث مى‏شود كه آيا تحصيل ملكات فاضله تحميل بر نفس است‏يانه؟ چون در مورد اصل اخلاق نمى‏شود گفت‏بر نفس تحميل است‏يا نه; زيرا نفس از اين دوصفت، خالى نيست. نمى‏توان گفت هر دو وصف براى او تحميل است‏يا هيچ كدام بر اوتحميل نيست; ولى وقتى كه اخلاق معنا شود (ما هو) و بعد تقسيم شود (كم هو)، نوبت‏بهاين بحث مى‏رسد كه كداميك از اين دو رشته براى نفس، تحميل است.

انسان، موجودى نيست كه همه چيز در جهان امكان، به حال او سودمند و يا همه آنهابراى وى زيانبار باشد و اصولا موجودى در جهان آفرينش يافت نمى‏شود كه همه چيزبراى او مساوى باشد، او هم مانند ساير موجودات، محدود است و قهرا بعضى چيزهابراى او سودمند و برخى از آنها براى وى زيانبار است; و كارهايى هم كه انجاممى‏دهد يا به سود و يا به زيان اوست، نه اينكه همه به سود و يا همه، به زيان او باشد. پسوقتى اصل خلق معنا شود، قهرا اخلاق و هيئات نفسانى به اين دو رشته، تقسيم مى‏گردد.هيئات نفسانى كه پيامدهاى آن به حال انسان، سودمند يا زيانبار است.

نظام احسن جهان و انسان

بعد از تقسيم اخلاق به دو قسم، اين مسئله مطرح است كه كدام قسم براى انسانتحميلى است؟

ذات اقدس خداوند، آفرينش انسان را همانند آفرينش كل جهان، زيبا و براساس «نظاماحسن‏» مى‏داند: «الله خالق كل شى‏ء» (1) ، «الذى احسن كل شى‏ء خلقه‏» (2) ، «ربنا الذى اعطى كلشى‏ء خلقه ثم هدى‏» (3) . آيات سه گانه مزبور، برخى ناظر به عموميت آفرينش و برخى ناظر بهنظام احسن است; چنان كه در سوره مباركه «ملك‏» مى‏فرمايد: «هل ترى من فطور» (4) ;كمترين قصور، فتور و «فطور»ى، در مجموعه آفرينش وجود ندارد; و سر نظام احسنداشتن جهان هستى، آن است كه از ذاتى نشئت گرفته كه نه تنها حسن بلكه حسن محض وجمال صرف است و او ذات اقدس اله است كه هستى محض و همه كمالات، عين ذات اوست;البته چيزى زيباتر از جهان موجود، فرض نمى‏شود و محال است. بنابراين، چون خودذات اقدس اله، هستى محض، جمال صرف و جميل محض است، آيات و نشانه‏هاى آفرينش اونيز داراى نظام احسن است; همان خدايى كه مبدا پيدايش جهان است، با جمال وجلالش، مبدا پيدايش انسان است و همان خدايى كه جهان را به‏«احسن كل شى‏ءخلقه‏»و«اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى‏»;مى‏ستايد و با جمال مى‏آرايد، آفرينش انسان را هم به«احسن تقويم‏» مى‏ستايد:

«لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين‏» (5) .

سر حسن قوام و نظام جهان، آن است كه در اصل هستى و نيز در تدبير آن به يك مبدا،تكيه كرده است:

«لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (6)

كه اگر مبدا واحد به كثير تبديل مى‏شد، و جهان امكان با چند خدا اداره مى‏شد، فساددامنگير جهان هستى مى‏شد. در باره نظام احسن انسان نيز چنين است; يعنى توحيداست كه نظام احسن بشريت را به همراه دارد. البته نظام توحيدى به صورت معارفقرآن كريم و مآثر اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) جلوه كرده و ريشه اساسى هرنظمى هم وحدت است; چنانكه انسجام كلام جاودانه او يعنى قرآن كريم مسبباحسن‏الحديث‏بودن آن شده است:

«و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» (7) ،

«الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى‏» (8) .

مقصود اين است كه خدايى كه معلم اخلاق است، با مبدا توحيديش فطرت بشر را آفريده وآن را آرايش داده و براى شكوفايى اين فطرت، قرآنى نازل كرده كه هيچ گونهاختلافى در صدر و ساقه آن نيست.

پس سر نظام احسن بودن جهان و سر احسن تقويم بودن انسانيت، آن است كه ازمبدا توحيدى پديد آمده است; همان طور كه كتاب تكوين، مصون از قصور، فتور و فطوراست و هيچ شكافى در آن نيست، كتاب تدوينى يعنى قرآن كريم هم مصون از هر فطور واختلاف است; و منشا همه فضايل تكوين و تشريع هم توحيد است; چنانكه منشا همه رذايلتشريعى هم شرك و كفر است. هوى پرستى، منشا هر گونه رذيلت و خدا پرستى، منشا هرگونهفضيلت است. وقتى محقق پژوهنده، شريعت را مى‏شكافد مى‏بيند اين شجره طوبى، ريشه، ساقه، تنه،شاخه و ميوه‏اى دارد كه از آنها به عنوان عقيده توحيدى و اخلاق فاضله و اعمال وعبادات ياد مى‏شود. پس توحيد، منشا پيدايش همه فضايل اخلاقى و اخلاق فاضله مبدااعمال نيك و عبادت است; چنانكه ثمره تحقيق پيرامون شرك و كفر اين است كه اينپديده شوم روانى، مبدا ظهور همه رذايل اخلاقى و عملى است.

گرايش توحيدى انسان به اخلاق فاضله

هنگامى مى‏توان بحث كرد كه آيا هر دو رشته اخلاق (فاضله و رذيله) براى انسانسازگار است‏يا نه و در اين بحث داورى كرد كه معلوم شود اخلاق، داراى دو رشته استو انسان هم مى‏تواند به اين دو سمت گرايش پيدا كند; آنگاه مى‏توان گفت كدام يكاز اين دو سمت‏براى انسان، تحميلى و كدام يك از اين دو براى او غير تحميلىاست. اگر معرفت انسان، به توحيد و شرك و گرايشش به فضيلت و رذيلت، يكسان مى‏بود،آنگاه تحصيل رشته‏هاى اخلاقى براى انسان، يكسان بود; يعنى يا هر دو تحميلى بود ويا هيچ كدام تحميلى نبود; ولى اگر يكى از اين دو رشته، هماهنگ و مناسب با جانو فطرت انسان و رشته ديگر، ناهماهنگ و ناهمگون با فطرت وى باشد، معلوم مى‏شودتحصيل يك رشته برابر با خواسته او و تحصيل رشته ديگر، تحميل بر اوست; اگر چهممكن است‏خود انسان اخلاق تحميلى و غير تحميلى را تفصيلا نشناسد; و تشخيص اين همكار آسانى نيست.

پس اصل مسئله اين است كه هر دو رشته فضيلت و رذيلت; براى انسان، يكسان است‏يا نه؟ممكن است‏حس‏گرا بگويد تحصيل بعضى از رشته‏ها براى او آسان و تحصيل برخى ديگر،براى او تحميلى است. شهوات كه براى او لذيذ و به منطقه حس او نزديكتر و با بدن اوملايم است، بر او تحميل نيست; اما آنچه كه جنبه پرهيز از لذت دارد كه از آن بهعنوان «تقوى‏» ياد مى‏شود تحميل بر انسان است و شايد هم شاهد آن اين باشد كه ازفضايل به عنوان «تكليف‏» يعنى كلفت‏يا مشقت‏ياد مى‏شود; بنابراين، فضايل اخلاقى، تحميلبر روح است و در نتيجه روح را بايد به اين بار سنگين، عادت داد.

اين خود نظرى است; ولى اگر نظرى منطقى و عقلى در بحث، ظهور كند، معلوم مى‏شود كاملاحكم، بر عكس است; زيرا اگر انسان، نسبت‏به همه مكتبها و بينشها و همه گرايشها يكسان، خلق مى‏شد، جاى اين بود كه بگوييم هر دو يكسان است‏يا احيانا بگوييم آنچه كه بهحس و طبيعت لذت نزديكتر است‏به حال انسان گواراتر است; ولى همان خالق انسانكه معلم اخلاق اوست فرموده: انسان گرچه در انتخاب راه، آزاد و مختار است و هيچتحميلى بر او نيست: «وهديناه النجدين‏» (9) ، «انا هديناه السبيل اما شاكرا واماكفورا» (10) ، «وقل الحق من ربكم فمن شآء فليؤمن ومن شآء فليكفر» (11) ; ليكن وى با بينش وگرايش توحيدى آفريده شده و در نتيجه، عشق به خداوند و اوصاف كمال خدا و شوق بهاخلاق الهى و تخلق به آن هم در جانش تعبيه و ذخيره شده است; و اگر اين بينش را ازانسان بگيرند و بينش غير توحيدى و گرايش غير الهى را به او بدهند، تحميلى بر فطرتو خيانتى بر اوست.

انسان از نظر علوم حصولى و صنايع و حرف بشرى، نا آگاه به دنيا آمده است:

«و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا» (12)

بنابراين، فاقد علوم حوزه و مدرسه است و بايد از راه حس و تجربه، تعقل و... آن راياد بگيرد; ولى بينش توحيدى در جان او تعبيه شده است; چنانكه در سوره «روم‏»مى‏فرمايد:

«فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله‏» (13)

فطرت، بر وزن «فعله‏» و نوع خاصى از خلقت است و اين همان گرايش به توحيد است. پساگر گرايش به توحيد در جان انسان ذخيره شده باشد، اعتقاد به توحيد و شرك، نسبت‏بهفكر او يكسان نيست و چنين علمى، علم حضورى و شهودى است; نه علم حصولى و مدرسه‏اى، پساو معبود و رب خود را به اندازه هستى خود شهودا مى‏يابد و كمال، جمال و اخلاق اورا هم شهودا مى‏يابد و شهودا گرايش به اخلاق فاضله پيدا مى‏كند. پس در درون جان هركسى، هم بينش به حق و هم گرايش به حق هست و آنچه هم كه در سوره «اعراف‏» آمده است:

«و اذ اخذ ربك من بنى ادم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم ا لست‏بربكمقالوا بلى‏» (14) ،

آن نشئه اكنون نيز هست. چون «اذ» منصوب به فعل مقدر يعنى «و اذكر» است; يعنى، انسان اگرهم اكنون نيز غبار روبى كند، صحنه ميثاق سپردن، به ياد او مى‏آيد و گرنه احتجاج آيه، تام نيست.

ذات اقدس خداوند در اين آيه كريمه مى‏فرمايد: به ياد آن صحنه باش كه خدا از همگانپيمان گرفت و شما به ربوبيت او اعتراف داشتيد و به عبوديت‏خود هم معتقد بوديد.اين ربوبيت و عبوديت، تنها در جنبه بينش نيست; بلكه در جنبه گرايش هم هست; زيراپرورش را ربوبيت‏به همراه دارد چون «رب‏» مالك مدبر است، پس مربوب هم مملوك و تحتتدبير است.

گرايش به عبوديت‏خود و ربوبيت‏حق در جان همه انسانها ذخيره شده و يكى از اهدافبرجسته انبيا (عليهم السلام) اين است كه آنان آمدند تا عقول دفينه را«اثارة‏» و شكوفا سازند:«و يثيروا لهم دفائن العقول‏» (15) يعنى تحول و انقلابى درانسانها ايجاد كنند، شايد اثاره دفائن عقول ناظر به هر دو بخش باشد يعنى هم مسئلهتفكر و هم مسئله گرايش، هم عقل عملى:«العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان‏» (16) وهم عقل نظرى را شامل شود.

بر اساس اين بيان كه وحدت حق، منشا نظام احسن و توحيد حق، منشا پيدايش معرفتهاىتوحيدى و گرايشهاى اخلاق فاضله است و هر جا وحدت باشد، نظام احسن كيان و علم واخلاق، محقق است و بر اساس آيه سوره «روم‏» و سوره «اعراف‏» كه توحيد در جان انسان،تعبيه شده است معلوم مى‏شود كه:

اولا: بينش توحيدى كه مبدا پيدايش همه فضايل اخلاقى است، در جان انسان ذخيره شدهاست.

ثانيا: گرايش به جمال و جلال حق و تخلق به اخلاق الهى در جان هر كسى تعبيه شدهاست.

ثالثا: وحى و شريعت آمده تا اين گرايشها و بينشها را شكوفا كند.

بر اين اساس تعليمات دينى، تحصيل فضايل اخلاقى و تهذيب روح، همگون با فطرتاست نه تحميل بر فطرت. از اين رو اگر كسى در راه خير يك گام بردارد، ده گامجلو مى‏رود. چون در مسير مستقيم و در جهت وفاق، حركت مى‏كند. مثلا اگر شناگرى، دردرياى خروشان يا نهر جوشانى در جهت وفاق و همراه با موج، يا در جايى كه شكنهاىگوناگون نهر مواج، در حركت است‏شنا كند، چون در جهت وفاق آن شنا مى‏كند با برداشتنيك قدم ده قدم جلوتر مى‏رود و اگر كسى بخواهد در جهت‏خلاف شنا كند به اندازه همان يكقدم هم براى او دشوار است.

از اين‏رو آنچه در شريعت آمده است:«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (17) تنها وعدهاعتبارى محض نيست; بلكه پيامش اين است كه اگر شما روح را يك قدم در راستاىفضيلت‏برديد، ده قدم جلوتر مى‏رود. چون فضيلت‏با ذائقه روح، سازگار و رذيلت‏براى آنتلخ است. در راه فضيلت اگر كسى جلوتر رفت، گاهى ممكن است‏با يك قدم، چندين قدمرا طى كند و حتى گاهى هم ممكن است كه با يك قدم، هر دو نشئه را طى كند.

معراج رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين بود و معراج سالكانى كه پيروپيامبرند نيز در رتبه خود چنين است. در باره معراج رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم گفته شده كه حضرت سوار بر «براق‏» شد كه قدم آن به اندازه برد چشم بود:«خطاه مد البصر» (18) . و دورترين ستاره‏هاى گنبد مينا، با چشم غير مسلح ديده مى‏شود واين، فاصله زيادى است كه انسان با يك نگاه مى‏بيند.

اما اين كه مى‏فرمايد: «يك گام مركب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، بهاندازه برد چشم بود» آيا از باب تشبيه معقول به محسوس است‏يا مسائل ديگرى را بههمراه دارد، بايد در باب معراج حل شود; ولى مى‏توان گفت گاهى انسان با يك قدمبه اندازه برد چشم، حركت مى‏كند و از اين بالاتر هم راه براى عروج سالكان بازاست: «يك قدم بر خويشتن نه و آن دگر در كوى دوست‏». گاهى انسان توبه و انابهمى‏كند و كاملا به آن گوهر عبوديت‏خود راه مى‏يابد كه بنده خالص مى‏شود و گوهر عبوديت، همان عبد محض بودن و صفاى ضمير و مانند آن است.

تشريف، نه تكليف

بر اساس اين كه توحيد در جان انسان، ذخيره شده باشد بسيارى از مسائل معرفتى وهم بسيارى از فضايل اخلاقى در جان او ريشه دارد; آرى همان طور كه مرحوم شيخ رئيس (19) فرمود: عقل از ادارك و گرايش بسيارى از كارهاى جزئى، غافل است و توان تشخيص آن راندارد جزئيات را بايد شريعت مشخص كند. (البته جزئيات زير پوشش كليات، هم مشهود عقلاست و هم محشور آن; پس بر عقل و جان، تحميلى نيست) بر اساس اين تحليل، مى‏شود نتيجهگرفت كه فضايل براى جان آدمى، تشريف است; نه تكليف و اگر گفته مى‏شود تكليفست‏براى اين است كه مردم متوسط يا ضعيف، به حس نزديكترند و چون «حفت الناربالشهوات‏» (20) و اين شهوتها نيز، لذتهاى زودگذر را به همراه دارد و براى ذائقهبشرى آنان لذتهاى زودگذر، مناسب است از اين جهت، آنان تقوا و پرهيز از لذايذ رابر جان خود تحميل مى‏دانند; در حالى كه واقعا تشريف است. از اين رو اگر كسى مانندابن طاووس (رضوان الله‏عليه) بينديشد، زمان بلوغش را زمان تشريف مى‏شمارد; نه زمانتكليف و مى‏گويد: من مشرف شده‏ام; نه مكلف.

با اين بيان مى‏توان نتيجه گرفت كه انبيا آمدند تا چيزى به انسان بگويند كهمطابق با فطرت اوست; و اگر طبع وى، سركشى مى‏كند، بايد با آن جهاد كرد و اين جهاداكبر بين طبيعت و فطرت، هميشه هست و آنها راه پيروزى بر طبيعت و ظفرمندى فطرت رانيز ارائه دادند:

«الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (21) .

پى‏نوشت‏ها:

1. سوره زمر، آيه 62.

2. سوره سجده، آيه 7.

3. سوره طه، آيه 50.

4. سوره ملك، آيه 3.

5. سوره تين، آيات 4 5.

6. سوره انبياء، آيه 22.

7. سوره نساء، آيه 22.

8. سوره زمر، آيه 23.

9. سوره بلد، آيه 10.

10. سوره انسان، آيه 3.

11. سوره كهف، آيه 29.

12. سوره نحل، آيه 78.

13. سوره روم، آيه 30.

14. سوره اعراف، آيه 172.

15. نهج البلاغه، خطبه 1.

16. كافى، ج 1، ص 11، كتاب العقل والجهل، حديث 3.

17. سوره انعام، آيه 160.

18. «اتى جبرئيل (عليه السلام) رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالبراق،اصغر من البغل واكبر من الحمار مضطرب الاذنين، عينه في حافره وخطاه مدبصره‏» (كافى، ج 8، ص 376).

19. حسين بن عبدالله بن سيناى بلخى بخارى (373-427 ه) مكنى به ابوعلى و ملقب بهشرف‏الملك، معروف به شيخ‏الرئيس و ابن‏سينا از فحول اطباى نامى و اعاظم فلاسفه وحكماى اسلامى اوايل قرن پنجم هجرت است.

20. نهج‏البلاغه، خطبه 176.

21. سوره عنكبوت، آيه 69.

back indexnext
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation