بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

150- ولى خدا كيست ؟ 

روزى ابوذر به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت : اى مرد شب گذشتهدر خواب صحنه اى ديدم كه تاكنون چنين چيزى را نديده بودم . گفتند: در خواب چه ديدى؟ گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نزديك خانه اش ديدم كه شبانهبيرون آمد و دست على (عليه السلام ) را گرفته بود با هم به قبرستان بقيع رفتند منهم آن دو بزرگوار را زير نظر گرفته و از فاصله دورترى به دنبالشان رفتم بهسوى بقيع رفتند تا به محل قبرهاى مكه رسيدند سپس آن حضرت به آرامگاه پدر خودرسيد و نزديك آن دو ركعت نماز خواند ناگاه قبر شكافته شد و در همينحال عبدالله را ديدم كه نشسته و مى گويد: گواهى مى دهم كه معبود جز الله نيست وگواهى مى دهم محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر اوست .رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت ، پدرم ولى تو كيست ؟ عبدالله گفت :پسرم ولى چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين على ولى است . عبداللهفورا گفت : گواهى مى دهم كه على (عليه السلام ) ولى من است . پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم گفت : پس به بوستان خودت بازگرد. سپس بر سر آرامگاه مادرش ‍ آمنهبرگشت و همان عملى را كه نزد قبر پدرش انجام داده بود تكرار كرد ناگاه قبر شكافتبى درنگ آمنه گفت : شهادت مى دهم معبود جز الله نيست و تو پيامبر و فرستاده خدايى .پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت : مادرم ولى تو كيست ؟ پاسخ داد پسرمولايت چيست ؟ فرمود: آن ولايت (اشاره به حضرت على (عليه السلام ) على بن ابيطالب(عليه السلام ) است . آمنه فورا گفت و البته على ولى من است . سپس ‍ فرمود: به آرامگاهو گلزار خودت بازگرد، وقتى سخن ابوذر به اينجا رسيد به او گفتند، تو دروغ مىگويى و با او دست به گريبان شدند و كتكش زدند آنگاه مردم خدمت پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم آمد و عرض كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امروزدروغى بر تو بسته شد فرمود، چه بود؟ گفتند: ابوذر درباره تو چنين و چناننقل كرده . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آسمان نيلگون هنوز بر سر كسىسايه نيفكنده و به روى زمين غبار آلود كسى گام برنداشته كه راستگوتر از ابوذرباشد.(187)


151- جنگ على در وادى يابس  

على (عليه السلام ) در جنگ با كفار وادى يابس ابتدا جنگ را شروع ننمود تا آنكهخورشيد طلوع كرد وقتى روز شد، على (عليه السلام ) به پرچمداران پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم ، فرمود: پرچمها را بلند كنيد وقتى پرچمها بلند شد و مشركان آنپرچمها را ديدند؛ شناختند، به همديگر گفتند، اين دشمن شماست كه شما در طلب اوبوديد اينها محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب او هستند، غلامى از مشركان كهبدترين و كافرترين آنان بود. بيرون آمد و به اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم چنين ندا داد: اى اصحاب ساحر دروغگو كدام يك از شما محمد صلى الله عليه و آله وسلم هستيد او بايد خود را به من نشان دهد. على (عليه السلام ) به سوى او رفت و به اوگفت : مادرت به عزايت بنشيند، تو ساحر دروغگو هستى ، محمد صلى الله عليه و آله وسلم حق را از جانب حق آورد. غلام گفت : تو كيستى فرمود: من على بن ابيطالب برادر زادهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پسر عمو و همسر دختر او هستم . غلام گفت : آيا توداراى چنين منزلت و مقامى در نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستى ؟ فرمود: آرى .غلام گفت : پس تو و محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر يك دين واحد هستيد و برايمفرقى نمى كند كه ترا ببينم يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را. آنگاه غلام بهسوى على (عليه السلام ) دئويد در حالى كه رجزى به اين مضمون مى خواند:
اى على ، تو شير درنده اى را ديدى كه درچنگال او احدى آرام نمى گيرد و شيرى از مردان خثعم را كه آئين محكمى را يارى مى كند. هركه مرا ببيند، غلامى را ديده كه درندگان بر او رو آورند و او سالم نمى ماند. على(عليه السلام ) نيز در پاسخش چنين فرمود:
و تو آن شير هاشمى را مى بينى كه دلير و بى باك است من على هستم كه به خثعمنشان خواهم داد كه به هر حركت شمشيرم خون مى ريزد و هر زننده اى را مى كشم آنگاههر يك بر اسب سوار شدند و شروع به جنگ با شمشير كردند. حضرت على (عليهالسلام ) تنها يك ضربه به او زد و او را كشت . آنگاه على (عليه السلام ) فرمود: آياكسى با من مبارزه مى كند؟ برادر آن غلام مقتول آمد در حالى كه مى گفت : قسم به بتهاىبزرگ لات و عزى كه من به هنگام جنگ بسيار با حوصله هستم هر كس با من بجنگد انواعدردها را به او مى چشانم .
على (عليه السلام ) فرمود:

بالله ربى اننى لا قسم
قسم حق ليس فيه ما ثم
انكم من شرنا لن تسلموا
يعنى ، من به پروردگارم قسم مى خورم قسم حقى كه در اداى آن معصيتى نيست كه شمااز حمله ما سالم نمى ماليد آنگاه هر دو سوار بر اسب خود شده به پيكار رو آوردندعلى (عليه السلام ) ضربه اى زد و او را هم به آتش جهنم فرستاد. حضرت فرمود: آياكسى هست كه با من مبارزه كند؟ آنگاه حارث بن مكيده كه رئيس ، آن قوم بود و با 500سوار برابر مى كرد آمد و گفت : حتما لات مرا يارى مى دهد و به هر شمشيرى حلقى راپاره مى كنم و به هر ضربه اى گردنى مى زنم . على (عليه السلام ) فرمود: به خداقسم شما را با شمشير برنده ام از محمد صلى الله عليه و آله و سلم دور مى كنم ...
آنگاه على (عليه السلام ) با ضربه اى او را هم به آتش جهنم فرستاده و باز فرمود:آيا كسى با من مبارزه مى كند. پسر عموى حارث بن مكيده كه عمروبن فتاك نام داشت ، آمد وگفت : من عمرو، و پدرم فتاك است . شمشير به دستم ، و سر هر كس كه حرمتمان را هتك كندمى برم . على (عليه السلام ) ضمن جواب او را هم به جهنمواصل كرد. على (عليه السلام ) تمامى جنگجويان آنان را كشت و آنان را به اسارت بردو اموالشان را گرفت و اسيران آنها را نزدرسول خدا آورد.(188)

152- جبرئيل خدمتگذارى او را مى كند 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر فرمود: به حضور على (عليهالسلام ) برويد تا به شما خبر بدهد جريان (عجيبى ) را كه ديشب براى او اتفاق افتادهمن نيز به دنبال شما مى آيم . ابوبكر و عمر به حضور على (عليه السلام ) آمدند، على(عليه السلام ) به ابوبكر فرمود: آيا خبر تازه اى داريد؟ ابوبكر گفت : نه . آنچهاتفاق افتاده خير باشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من و عمر فرمود: نزد شما بياييم و از حادثه اىكه شب گذشته براى شما رخ داده به ما خبر دهى ، در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم نيز وارد شد وقتى كه على (عليه السلام ) را ديد فرمود: حادثه شب گذشتهرا كه براى تو اتفاق افتاد براى ابوبكر و عمر بيان كن ! على (عليه السلام ) فرمود:اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از بيان آن حيا دارم . پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم ، فرمود: ان الله لا يستحيى من الحق خداوند از حق گويى حيا نمىكند. آنگاه امام على (عليه السلام ) حادثه شب گذشته را چنين بيان كرد: احتياج بهغسل پيدا كردم براى غسل در جستجوى آب شدم آب نيافتم و ترس آن داشتم كه نماز صبحمن قضا شود، حسن (عليه السلام ) را به راهى و حسين (عليه السلام ) را به راهى ديگرباى يافتن آب روانه كردم آب بدست نيامد و سخت اندوهگين شدم ، در اين هنگام ديدم سقفخانه باز شد و سطلى از آب به پايين آمد كه حوله اى روى آن بود. وقتى آنسطل در زمين قرار گرفت حوله را از روى آن رد كردم آب در آن يافتم با آن آبغسل كردم و نماز خواندم . سپس آن سطل همراه حوله بالا رفت و شكاف سقف به هم پيوست .پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:سطل از بهشت آمده بود و آب آن از نهر كوثر بود. حوله نيز از استبرق ديباى بهشتىبود، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حضور ابوبكر و عمر و انس بن مالكخطاب به على (عليه السلام ) فرمود: من مثلك يا على فى ليلة وجبرئيل يخدمه ، اى على چه كسى همانند توست كه در شبجبرئيل خدمت گذارى او مى كند.(189)


153- جنگ ذات السلاسل  

مردم وادى يابس عده اى حدود دوازده هزار نفر جنگجو و سوار كار را بسيج كردند و با همپيمان بستند كه تا آخرين نفرشان با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على(عليه السلام ) بجنگند تا با اين شكل رسم بت پرستى را مانندقبل از اسلام برقرار كنند. جبرئيل ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از تصميمآنها با خبر كرد و به آن حضرت گفت :: ابوبكر را با چه را هزار سوار كار آزموده ازمهاجر و انصار به سوى آنان بفرست . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به منبررفت و قضيه اخبار جبرئيل را به مردم گفت سپس فرمود: براى روز دوشنبه آماده حركتشوند، در موقع حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود تا ابتداء اسلام رابر دشمنان عرضه نكرده اند جنگ را شروع نكنند. اگر آنها اسلام را پذيرفتند كه جنگنكنند در غير اين صورت آنقدر بجنگند تا همه را كشته و مردان آنها را اسير و اموالشان رابه تصرف خود در آورند.
ابوبكر پس از مواجهه با دشمن با كوچكترين تهديد آنها، از جنگ منصرف شد و به مدينهبرگشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر فرمود: با دستور منمخالفت كردى و آنچه را كه به تو امر كرده بودم انجام ندادى بخدا قسم تو در اين بارهمعصيت مرا مرتكب شدى خالقت امرى و لم تفعل ما امرتك و كنت لى و الله عاصيا فماامرتك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مجددا به منبر رفت و به مردم فرمود: منبه ابوبكر امر كردم كه با آن گروه در صورت نپذيرفتن اسلام بجنگند اما وقتى او باصد نفر از آنان برخورد كرد ترس در دلش راه يافت و فرمان مرا ناديده گرفت . اكنونجبرئيل از ناحيه خداوند به من فرمان مى دهد كه عمر را بجاى ابوبكر بفرستم ، پس اىعمر تو نيز با چهار هزار سرباز برو، مانند برادرت ابوبكر رفتار نكن . چرا كه اوخدا و مرا نافرمانى كرد، ماجراى عمر نيز مانند ابوبكر گذشت و از ديدن آن قوم گمراهنزديك بود قلبش از جا كنده شود و از مقابل دشمن فرار كرد.جبرئيل خبر بازگشت عمر را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داد و پيامبر اسلامصلى الله عليه و آله و سلم به منبر رفت و مردم را در جريانعمل خلاف عمر گذاشت و فرمود: عمر با اين كار خدا را در عرش ‍ مخالفت كرد و با دستورمن مخالفت كرد و به راءى خود عمل نمود خدا راءى و انديشه ات را زشت دارد يا عمرعصيت الله فى عرشه و عصيتنى و خالفت قولى و عملت برايك الا قبح الله رايك سپس ‍ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اكنونجبرئيل به من امر كرده كه على (عليه السلام ) را با اين گروه از مسلمين به سوى آنانبفرستم ، على (عليه السلام ) حركت كرد، و از راهى كه غير از دو گروه قبلىبرگزيدند رفت ، تا به نزديكى وادى يابس رسيدند بطورى كه دو سپاه همديگر رامى ديدند. آن حضرت به يارانش فرمان توقف داد. صد نفر از سپاه دشمن همانند دفعاتقبل (در زمان ابوبكر و عمر) جلو آمدند و از نام و نشان لشكر مسلمين پرسيدند آن حضرتفرمود: من على ابن ابيطالب پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و برادرو فرستاده او به سوى شما هستم ، شما را دعوت مى كنم كه شهادت به يگانگى خداوندو اينكه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده ورسول اوست بدهيد تا هر آنچه براى ماست براى شما هم باشد. آنها گفتند ما تو را مىخواستيم و در جستجوى تو بوديم .
سخن تو را شنيدم آماده جنگ سختى باش و بدان كه ما كشنده تو و يارانت هستيم ... على(عليه السلام ) به آنها فرمود: واى بر شما مرا به واسطه جمعيت و تعداد خود تهديدكرده و مى ترسانيد... هر دو گروه به سپاه خود برگشتند چون تاريكى شب همه جا رافرا گرفت آن حضرت به لشكر خود دستور داد كه به چهارپايان خود رسيدگىنمايند و اسبها را براى سوارى آماده و زين بگذارند چون صبح طالع شد نماز صبح بهسرعت خوانده شد سپس بر لشكر يابس حمله بردند و آنها هيچ نفهميدند تا اينكه صداىپاى اسبان را شنيدند و هنوز همه لشكريان على ، با سپاه دشمن درگير نشده بودند كهجنگجويان كشته و فرزندانشان اسير شدند.
حضرت على (عليه السلام ) طبق دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمعمل نمود و با اسرا و اموال آنها بسوى مدينه برگشت .جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى على (عليه السلام ) و مسلمين را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داد. حضرت على (عليه السلام ) به محض ديدنرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مركب پايين آمد ورسول خدا نيز فرود آمد مسلمانان مدينه نيز همه با دين على (عليه السلام ) به تبعيت ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پياده شدندرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميان دو چشمان على (عليه السلام ) را بوسيد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: غنايمى كه در اين جهاد به دست آمد در هيچ يك از جهادهانصيب مسلمين نشد مگر در جنگ خيبر آن هم به دست اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و كشتن مرحبيهودى .(190)


154- خبر پيامبر (ص ) از شهادت على (ع ) 

... اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمودند: آنگاه (پس از خطبه خواندنرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در فضيلت ماه رمضان ) من از جا برخاستم وپرسيدم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بهترين كارها در اين ماه چيست ؟حضرت فرمودند: اى ابوالحسن بهترين كارها در اين ماه ورع و پرهيزكارى از محرماتخداوند عز و جل است و سپس ‍ حضرت گريستند من پرسيدم يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چه چيزى شما را به گريه واداشت ؟
حضرت فرمودند: اى على (عليه السلام ) از حادثه اى كه در اين ماه بر سر تو خواهد آمدگويى من هستم و تو مشغول نمازگزاردن براى پروردگارت هستى و شقى ترين كس دربين گذشتگان و آيندگان ، بدتر از پى كننده شتر قوم ثمود از جا برمى خيزد وضربتى بر فرق سرت مى زند كه رويت از خون آن رنگين مى شود. اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) فرمودند: آنگاه پرسيدم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا اينحادثه در هنگامى رخ مى دهد كه دين من سالم است ؟
حضرت فرمود: آرى در زمان سلامت دينت خواهد بود. آنگاه حضرت فرمود: اى على (عليهالسلام ) هر كس تو را بكشد مرا كشته است و هر كسى با تو كينه ورزد با من كينهورزيده است و هر كسى به تو ناسزا گويد: به من ناسزا گفته است چرا كه تو بهمنزله خود من هستى ...(191)


155- پيشنهاد قريش  

نقل شده هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى اولين برا حضرت على(عليه السلام ) را به عنوان رهبر بعد از خود انتخاب كرد جمعى از قريش به حضورپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و عرض كردند: اىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مردم تازه مسلمان هستند از اين رو راضى نيستند كهتو داراى مقام نبوت باشى و مقام امامت به پسر عمويت على واگذار شود اگر در اين موردمدتى صبر كنى بعد اعلام امامت على (عليه السلام ) را بنمايى بهتر است (و قضيه موردقبول مردم واقع خواهد شد) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من اين كار را بهراءى خود انجام نداده ام بلكه فرمان خدا چنين بوده است ، آنها گفتند: اگر پيشنهاد ما رابه خاطر اينكه مخالفت با دستور خدا مى شود نمى پذيرى پيشنهاد ديگرى داريم و آناينكه در امر خلافت مردى از قريش را با على (عليه السلام ) شريك گردان تا دلهاىمردم به سوى على (عليه السلام ) متوجه و آرام شود و در نتيجه امر خلافت و رهبرى آسيبپذير نگردد و مردم در اين مورد با تو مخالفت نكنند در اين هنگامجبرئيل از طرف خدا آمد و آيه (65 سوره زمر) رانازل كرد اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مى شود و از زيانكاران خواهىبود.(192)


156- زنده و پاينده باشى اى پسر ابيطالب (ع ) 

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: روزى ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سعدو عبدالرحمن بن عوف و چند نفر ديگر از اصحاب بهدنبال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در خانه ام سلمه بود آمدند ليكن مرا ديدندكه بر در خانه نشسته ام سراغ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از من گرفتندبه آنها گفتم صبر كنيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم الان از خانه بيرون خواهدآمد، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز بى درنگ بيرون آمد و دست بر پشت من زد وفرمود: زنده و پاينده باشى اى پسر ابيطالب (عليه السلام ) كه تو پس از من با مردممحاكمه كنى و با شش دليل بر آنان پيروز شوى كه هيچ يك از آندلايل را قريش ندارند و آن دلايل عبارتند: از اينكه تو نخستين كس از آنان هستى كه ايمانبه خدا آورده اى و در اجراى دستورات از همه استوارتر و بر پيمان هاى خداوند از همهپايدارتر و به زيردستان از همه مهربانتر و در قضاوت از همه داناتر و در مراعات حقتساوى در تقسيم از همه كس دقيقتر و مقام و منزلت تو در پيشگاه الهى از همه والاتر مىباشد.(193)


157- قبور ائمه معصومين (ع ) 

حضرت على (عليه السلام ) از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلمنقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى على (عليه السلام )به خدا سوگند تو در زمين عراق كشته شده و همانجا دفن مى شود عرض كردم : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چه مزيت و فضيلتى است براى كسى كه قبورما را زيارت كرده و تعمير نموده و از آن مواظبت نمايد. حضرت فرمود: اى ابوالحسن (عليهالسلام ) خداوند قبر تو و فرزندانت را قطعه زمينهايى از زمينهاى بهشت و مساحت وفضايى از ميدانهاى آن قرار داده است ، و خداوند دلهاى پاكان نژادان خلق وبرگزيدگان بندگانش را قرار داده است كه اشتياق به شما پيدا كرده و خوارى و آزاردر راه شما را متحمل مى شوند پس آنها براى تقرب جستن به خداوند و دوستى باپيغمبرش قبور شما را آباد نموده و بسيار زيارتش ‍ مى كنند...(194)


158- عجيب ترين مردم  

على بن ابيطالب (عليه السلام ) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در وصيتىطولانى روايت مى كند كه فرمود: اى على (عليه السلام ) عجيب ترين مردم از جهت ايمان وبزرگترين مردم از جهت يقين گروهى هستند كه در آخرالزمان مى باشند. پيغمبر صلىالله عليه و آله و سلم را درك نكرده اند و امام از آنها پنهان است پس ايمان مى آورند بهواسطه سياهى (نوشته ها) كه بر سفيد نگاشته (صفحات ) شده است .(195)


159- قضاوتى بين فرزندان  

امام حسن و مام حسين (عليه السلام ) كه تولد آنها بيش از يك سلام فاصله نداشت روزى هركدام در يك صفحه خطى نوشته بودند سپس ‍ خط خود را خدمترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورده و سؤال كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خط كدام يك از ما بهتر است ؟حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه نمى خواست خط يكى را بر ديگرىترجيح دهد فرمود: هر دو آنها خوب است . عرض ‍ كردند: يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كدام بهتر است ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: عزيزان من مى دانيد كه من امى هستم يعنى هرگز مكتب نرفته و الفبا ننوشتهام و من حتى وحى الهى را هم خودم نمى نويسم خطشناسى كار كسى است كه خود نويسندهباشد. خوب است اين را از پدرتان على (عليه السلام ) بپرسيد كه خط نويس و كاتبوحى الهى است . آنها خدمت پدر رسيدند و پس از نشان دادن خطها سؤال كردند، پدر كداميك از اين خطها بهتر است ؟ على (عليه السلام ) فرمود: هر دو آنهاخوب است ، هم خوانا و هم زيباست . گفتند: نه ، كدام بهتر است ؟ حضرت فرمود: خوباگر شما مكتب مى رفتيد حق اين بود كه اين را از استادتان بپرسيد اما شما خود آموخته ايدو هنوز هم خردساليد، به كارهاى كودكان هم مادران بيشتر مى رسند قضاوت مادرتان زهراعليهاالسلام هم درست مانند من است من در اين خطها هيچ عيبى نمى بينم ولى بهتر است كه ازمادرتان بپرسيد، هر چه او بگويد من هم همان را مى پسندم ، اگر در خانه مطلب روشننشد آن وقت شورايى از اصحاب تشكيل مى دهيم و حكميت را به ايشان وا مى گذاريم . حسنين(عليه السلام ) گفتند: فرمايش شما صحيح است . لذا خدمت مادر رسيدند و همان پرسش راكردند. حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: هر دو را خوب مى بينم . تفاوت گذاشتن ميانآنها خيلى مشكل است ... اصلا بهتر است يك كار ديگرى بكنيم ؟ عرض كردند چه كنيم ؟حضرت فاطمه عليهاالسلام گردنبدى از استخوان عاج داشت كه داراى هفت دانه بود.فرمود: اين دانه ها را روى زمين مى ريزم هر كدام دانه هاى بيشترى جمع كرد خطش را بهترحساب مى كنيم . گفتند: خوب است ، اگر چه كار قرعه كشى است و خطشناسى نيست ، ولىخوب است . آن وقت حضرت دانه ها را بر زمين ريخت و حسنين (عليه السلام ) دويدند و هركدام سه دانه برداشتند اما دانه آخرى نصف شده بود و به هر كدام يك نصفه رسيد ونتيجه مساوى بود و هر دو راضى شدند (در نقلى ديگرجبرئيل دانه هفتمى را به فرمان الهى به دو نيم كرد)(196)


160- شاءن نزول سوره هل اتى  

...و روز بيست و پنجم از ماه ذى الحجه خداوند بواسطهنزول سوره هل اتى از صدقه اهل بيت (عليه السلام ) قدردانى فرمود، و هديه شان را درراه خدا پذيرفت و وصف و مدح و ثناى آنها را در كتابش فرو فرستاد. شرح اين ماجراچنين است كه حسنين (عليه السلام ) بيمار شدند و جد ايشان و عموم مردم به عيادتشانآمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت على (عليه السلام ) پرسيد: اىابوالحسن چرا براى فرزندانت نذرى نمى كنى ، على (عليه السلام ) جواب داد: نذر مىكنم كه اگر فرزندانم از اين بيمارى شفا يافتند به عنوان شكرگزارى از خداوند عز وجل سه روز را روزه بگيرم . فاطمه عليهاالسلام و فضه خدمتكار آنها نيز همين نذر راكردند امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) وقتى شفا يافتند كه هيچ چيز در خانهآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم نبود على (عليه السلام ) كسى را پيش شمعونخيبرى فرستاد تا از او سه پيمانه جو قرض كند و در بعضى روايتها چنين آمده است كه :على (عليه السلام ) كسى را پيش همسايه يهودى اش كه پشم ريس بود و او را شمعونصدا مى كردند فرستاد، تا از او بپرسد آيا پشمى دارد كه بدهند فاطمه عليهاالسلامدختر محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنرا بريسد و درمقابل سه پيمانه جو مزد بگيرد يا نه ؟ آن يهودى پذيرفت ، و پشم و جو را پيش فاطمهعليهاالسلام آورد. گفته اند: فاطمه عليهاالسلام از جا برخاست و جو را آسيا كرد و پنجگرده نان باى هر يك از اهل خانه تهيه كرد. على (عليه السلام ) هم نماز مغرب را باپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برگزار كرد و بهمنزل آمد، وقتى كه غذا را پيش روى آن حضرت گذاشتند درمانده اى بر آستانه در ظاهرشد و اظهار داشت : سلام بر شما اهلبيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم درماندهاى ازدرماندگان مسلمانم غذايى به من بدهيد تا خدا از غذاهاى بهشتى نصيبتان كند. على (عليهالسلام ) اين صدا را شنيد فرمان داد گرده هاى نان را به او بدهند آنگاه شب و روز راصبر كردند و جز آب چيزى نخوردند وقتى روز دوم ، شد فاطمه عليهاالسلام ، برخاستو جو را آسياب كرد و نان پخت ، على (عليه السلام ) با پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نماز مغرب را گزارد و به منزل بازگشت مجددا وقتى غذا را پيش روى حضرتشگذاشتند يتيمى بر آستانه در ظاهر شد، و گفت : سلام بر شمااهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم يتيمى هستم از مهاجر زاده ها كه پدرم در روز عقبهبه شهادت رسيده است غذايى به من بدهيد تا خدا از غذاهاى بهشتى نصيب شما بكند،همانند شب قبل همگى غذا را به آن يتيم دادند روز سوم نيز فاطمه زهرا عليهاالسلامپيمانه سوم جو را آسياب كرد، و نان را آماده كرد شب هنگام موقعه افطار ناگهان اسيرىبر آستانه در ايستاد و گفت : سلام بر شما اهلبيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آياما را اسير مى كنيد و آن وقت غذايى بما نمى دهيد؟ على (عليه السلام ) فرمان داد، غذاى آنشب را هم به او بدهند لذا آنها سه شبانه روز جز آب هيچ نخوردند، روز چهارم كه شدنذرشان پايان يافت ، على (عليه السلام ) دست حسن (عليه السلام ) را در دست راستش ودست حسين (عليه السلام ) را در دست چپش گرفت و پيشرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدند وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمآنان را چنين ديد رو به حضرت على (عليه السلام ) كرد و پرسيد، اى ابوالحسن چرا شمارا در اين وضعيت سخت مى بينم ؟ بياييد به اطاق فاطمه عليهاالسلام برويم .
وارد اتاق او شدند ديدند، حضرت فاطمه عليهاالسلام در محراب نماز خود ايستاده و ازشدت گرسنگى چشمهايش گود افتاده ، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فاطمهزهرا عليهاالسلام را اين گونه ديد فرمود: پناه بر خدا.اهل بيت محمد دارند از گرسنگى مى ميرند كه ناگهجبرئيل بر پيامبر نازل شد و فرمود: اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنچه را كهخداوند نسبت به اهلبيت تو گوارا داشته است بگير. حضرت فرمود:جبرئيل چه چيزى را بگيرم ؟ جبرئيل او را به خواندن وا داشت هل اتى على الانسان حين من الدهر ؛ تا آنجا كه لا نريد منكم جزاء و لا شكوراتا آخر سوره ، و ثعلبى روايت كرده است كه در اين روز غذايى از آسمان برايشان فرودآمد كه تا هفت روز از آن غذا مى خوردند.(197)


161- مقام امام على (ع ) 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آب خواست در آن وقت على (عليه السلام ) وفاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين (عليه السلام ) در محضرش بودند وقتى كه آبآوردند، پيامبر ظرف آب را نخست به حسن (عليه السلام ) و بعد به حسين (عليه السلام )و سپس به فاطمه عليهاالسلام داد. هر كدام از آنها كه آب مى آشاميدند، پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم به آن ها مى فرمود: هنيئا مريئالك ... يعنى گوارا باد ونوش جانت باد اى ... ولى وقتى كه ظرف آب را به على (عليه السلام ) داد و او ازآن آب نوشيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: هنيئا مريئالك ياولى و حجتى على خلقى گوارا و نوش جانت باد اى ولى و حجت من بر مخلوفات آنگاه سجده خدا را بجا آورد. فاطمه عليهاالسلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد، يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم راز سجده شما چه بود. پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم فرمود: هنگامى كه هر كدام از شما آب نوشيديد و من گفتم گوارا باد و نوشجانت باد با گوشم شنيدم كه فرشتگان و جبرئيل نيز با من هم صدا شده و همين سخن راگفتند ولى هنگامى كه على (عليه السلام ) آب آشاميد و گفتم هنيئا مريئالك ،صداى ذات پاك خدا را شنيدم كه همين سخن را فرمود: از اين رو خدا را به عنوان شكر دربرابر نعمتهايش سجده كردم .(198)


162- ورود به قبا 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه از طريق وحى از توطئه دارالندوه (199)مشركين مطلع شده بود پس از خروج از مكه در غار ثور 3 روز توقف داشت در اين مدت 3روز على (عليه السلام ) علاوه بر تاءمين نيازهاى غذايى آن حضرت اخبار مكه را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گزارش مى داد(200) پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم در شب چهارم توقف در غار پس از سفارشهاى لازم به على (عليه السلام ) ازبيراهه رهسپار يثرب شد (201) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از 9 روزحركت روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول به قبل رسيد(202). اميرالمؤ منين (عليه السلام )پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يثرب سه روز در مكه ماند وسفارشهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به انجام رسانيد، سپس به همراهمادرش فاطمه بنت اسد و حضرت فاطمه عليهاالسلام و فاطمه دختر زبير و گروهىديگر، با پاى پياده فاصله حدود چهارصد و هفتاد كيلومترى مكه - مدينه را طى كرد و روزپنج شنبه نيمه ماه ربيع الاول در قبا به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ملحق شد.(203)


163- لقب مرگ سرخ براى على (ع ) 

جنگ بدر كه در روز يكشنبه 12 ماه رمضان ازسال دوم هجرت و به همراه 313 نفر از مسلمانان (82 مهاجر و 231 انصار) مرحلهتداركاتى آن شروع شد، سرانجام در روز هفدهم ماه رمضان دو سپاه در كنار چاههاى بدررو در روى هم قرار گرفتند. ابتدا جنگ از سوى دشمن شروع شد، در مرحله تن به تنسه نفر از قهرمانان شرك به نامهاى عتبه ، شيبه ، وليد به توسط حضرت على (عليهالسلام ) و حمزه و عبيده به هلاكت رسيدند على (عليه السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه(تنور) جنگ برافروخته مى شد ما به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پناه مىبرديم و هيچ كس از ما به دشمن نزديكتر از او نبود بيشتر كشته شدگان اين چنگ به دستعلى (عليه السلام ) بود (بنا به نقل مورخان ) لذا از جمع كشته هاى مشركين كه 70 نفربودند مرحوم مفيد، رقم كشته هاى دشمن را كه به دست على (عليه السلام ) كشته شده اندرا 36 نفر ذكر كرده است (204) از همين جهت بود كه كفار قريش حضرتش را مرگ سرخناميدند.(205)


164- فرشته ايثار و كرم  

روزى على (عليه السلام ) چيزى براى خوردن از فاطمه زهرا عليهاالسلام خواست او گفت: سوگند به خدايى كه پدرم را به نبوت و ترا به وصيت ، گرامى داشت امروز چيزىبراى تغذيه تو ندارم و دو روز است كه غذايى نداريم . على (عليه السلام ) فرمود: اىفاطمه عليهاالسلام چرا اين مطلب را به من نگفتى تا چيزى براى شما تهيه كنم . فاطمهگفت : يا اباالحسن من از خدايم شرم دارم كه تو را وادار به چيزى كنم كه انجام آن رانتوانى . على (عليه السلام ) از خانه خارج شد و يك درهم قرض نمود بر حسب اتفاق بهمقداد بن اسود آن يار باوفاى خود برخورد نمود كه در آن هواى گرم از شدت حرارترنگش افروخته بود حضرت پرسيد اى مقداد چه شده كه در اين هواى گرم از خانهبيرون آمدى ؟ عرض كرد: يا اباالحسن مرا بحال خود واگذار و چيزى مپرس . حضرتفرمود: اى برادر من نمى توانم ترا رها كنم تا اينكه ازحال تو با خبر شوم . مقداد عرض كرد يا اباالحسن بخاطر خدا و خودت مرا رها كن و ازوضع و حالم مپرس . على (عليه السلام ) فرمودى : اى برادر تو نمى توانىحال خود را از من پنهان كنى . مقداد عرض كرد: حالا كه اصرار مى كنى به خدايى كه محمدصلى الله عليه و آله و سلم را به نبوت و ترا به وصيت گرامى داشته سوگند چيزىجز تهيدستى مرا از خانه بيرون نياورده و من در حالى كه خانواده ام گرسنه بودند ازخانه خارج شدم و چون صداى گريه اهل خانه را شنيدم نتوانستمتحمل كنم اين است وضع و حال من ؛ از شنيدن اين سخنان چشمان على (عليه السلام ) اشكآلود شد و گريه كرد. آنگاه به مقداد فرمود: به همان كسى كه توبه آن قسم ياد كردىمن نيز سوگند مى خوردم كه مرا نيز از خانه بيرون نياورده مگر همان چيزى كه ترا ازخانه بيرون آورده است ولى حالا من يك دينار قرض كرده ام و آن را به تو مى دهم و من ترابر خود مقدم مى دارم . على (عليه السلام ) دينارى را كه قرض كرده بود به مقداد داد وخود روانه مسجد شد آنگاه نماز ظهر و عصر و مغرب را پشت سر پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم خواند، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواست از مسجد خارج شود،على (عليه السلام ) را كه در صف اول نماز بود مشاهده كرد نوك پايى به او زد و راهافتاد آن حضرت برخاسته و خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسانيد وسلام كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ سلام را داد و فرمود: يااباالحسن آيا در خانه غذايى دارى كه امشب با هم شام بخوريم ؟ على (عليه السلام ) كهاز ظهر در مسجد مانده بود از شرم سر بزير افكند و متحير ماند كه در پاسخرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه بگويدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هم از طريق وحى از تمام ماجرا آگاه شده بود ومى دانست كه وضع اين خانواده از چه قرار است با وجود اين از جانب خداوند ماءمور بود كهآن شب را براى شام به خانه على (عليه السلام ) برود و چون سكوت على (عليه السلام) را ديد فرمود: يا اباالحسن يا بگو نه ، تا من برگردم و يا بگو آرى ، تا با هم بهخانه برويم . عرض كرد تشريف بياوريد.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست على (عليه السلام ) را گرفت و به سوىخانه براه افتاد و وارد خانه شدند فاطمه عليهاالسلام نمازش را خواند و در مصلاى خودنشسته بود و در پشت سرش قدحى پر از غذاى گرم بود كه بخار از آن بلند مى شدچون صداى پدر را شنيد از مصلى خود خارج شد و به آن حضرت سلام كرد ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فاطمه عليهاالسلام را از همه بيشتر دوستداشت پاسخ سلامش را داد و دستش را بسر او كشيد و فرمود: دخترم غذايى براى شام ماآماده كن . زهرا عليهاالسلام رفت و قدح را آورد. على (عليه السلام ) وقتى غذا را ديد باتعجب پرسيد يا فاطمه عليهاالسلام اين غذا از كجاست ؟ ما در خانه غذايى نداشتيمرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين موقع دست مباركش را روى شانه على (عليهالسلام ) گذاشت و فرمود: يا على (عليه السلام ) اين مائده آسمانى است كه به فاطمهعليهاالسلام نازل شده و بجاى آن دينارى است كه تو در راه خدا دادى ...(206)


165- شب قدر 

اصبغ بن نباته از على (عليه السلام ) روايت نمود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به من فرمود: يا على (عليه السلام ) ايا مى دانى معنى شب قدر چيست ؟ عرض كردمنه يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم . پيامبر فرمود: خداوند تبارك و تعالىدر آن شب ، به تقدير و سرنوشتى كه روز قيامت خواهد بود قضا و حكم و اندازه گيرىنمود و در آنچه خداى عزوجل فرمان داد ولايت تو بود و نيز ولايت امامان ، ازنسل تو تا روز قيامت و در روايتى ديگر امام صادق (عليه السلام ) در پرسشمفضل بن عمر فرمود: ... در آن شب (قدر) ولايت اميرالمؤ منين (عليه السلام )نازل شد. مفضل مى گويد عرض كردم : در شب قدرى كه ما آن را در ماه رمضان اميد داريم ؟حضرت فرمود: آرى . شبى كه در آن شب آسمانها و زمين اندازه گيرى شده و ولايت اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) در آن تقدير و معين شده است .(207)


166- رفتار با همسايه  

روزى شخصى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض ‍ كرد يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من خانه اى در فلان جا خريده ام و نزديكترنهمسايه اين منزل كسى است كه خيرى از او توقع ندارم ولى از اذيت و آزار او در امان نيستم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) و ابوذر و... فرمودند:برويد به مسجد و با صداى بلند در مسجد اعلام كنيد، كسى كه همسايه اش را آزار دهدايمان ندارد. على (عليه السلام ) و ابوذر و.. به مسجد رفته و 3 بار اين سخن پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم را با صداى بلند براى مردم تكرار كردند. آنگاه حضرتبا دست خود به چهل خانه از هر طرف (جلو، عقب ، چپ و راست ) اشاره كرد (كه تاچهل خانه همسايه محسوب مى شوند)(208)


167- سفارش پيامبر (ص ) به على (ع ) 

حماد مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) از پدرش بر ايماننقل كرد: كه جابربن عبدالله گفت : سه سالقبل از اينكه روح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ملكوت اعلى پرواز كند از آنحضرت شنيدم كه به على بن ابيطالب (عليه السلام ) مى فرمود: سلام خدا بر تو باد!اى پدر دو ريحانه . سفارش مى كنم تو را به دو ريحانه من در دنيا، پيمانه عمر مننزديك است و بزودى از ميان شما خواهم رفت ، به خداوند سوگند، كه بزودى دو تكيهگاه تو در هم فرو ريزند، به خدا سوگند خلافت و جانشينى من بر عهده تو است . چونپيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم جان به جان آفرين تسليم كرد. على (عليهالسلام ) فرمود: اين يكى از آن دو ركنى است كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرموده بود و چون فاطمه زهراعليهاالسلام شهيده گرديد على (عليه السلام ) فرمود: اين هم تكيه گاه دومى بود كهپيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده بود.(209)


168- احترام را رد نكنيد 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: دو نفر نزد على (عليه السلام ) رفتند اميرالمؤ منين(عليه السلام ) براى هر كدام يك پشتى (متكا) آورد تا پشت خود بگذارند يكى از آنها برآن نشست و به آن تكيه داد ولى ديگرى بر ننشست . حضرت به او فرمود: بر آن متكابنشين و تكيه بده كه احترام و اكرام را رد نمى كند مگر الاغ ، و در جايى ديگر على (عليهالسلام ) فرمود: وقتى عدى پسر حاتم طايى نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم اورا به خانه خود برد و تنها تشك و متكايى كه آنجا بود براى او انداخت و او را بر آننشاند.(210)


169- هزار باب علم  

على (عليه السلام ) در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لحظه اى آنحضرت را تنه نمى گذاشت در يكى از روزها على (عليه السلام ) براى انجام كارى ازنزد حضرت خارج شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى به هوش آمد، ديدعلى (عليه السلام ) بر بالين او حاضر نيست به يكى از همسرانش كه حاضر بودفرمود: برادر و دوست مرا بگوييد نزد من آيد. عايشه بهدنبال ابوبكر فرستاد و او بر بالين حضرت حاضر شد اما پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم همين كه او را ديد از او روى برگردانيد. ابوبكر برخاست و گفت اگر با منكارى مى داشتند مى فرمودند، اين را گفت و رفت . حضرت باز تقاضاى خود را تكراركرد اين بار حفصه به دنبال عمر فرستاد و چون او حاضر شد حضرت روى خود راتكرار كرد اين بار حفصه به دنبال عمر فرستاد و چون او حاضر شد حضرت روى خودرا از او برگردانيد او هم عمل و حرف ابوبكر را تكرار كرد و رفت . پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم مجددا تقاضاى خود را بيان داشت ،ام سلمه گفت بخدا قسم او على (عليهالسلام ) را مى خواهد، پس او را حاضر نمودند چونرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را ديد او را به سينه خودچسبانيد و صحبت هاى مخفيانه اى با او كرد كه بسيار همطول كشيد بعدا از على (عليه السلام ) سؤ ال كردندرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه چيزى به شما گفت ؟ حضرت فرمود: هزارباب علم به من آموخت كه از هر باب ديگر برايم باز شد و وصايايى به من كرد كه انشاء الله به آنها عمل خواهم كرد.(211)


170- امين پيامبر (ص ) 

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خود امين قريش بود لذا همه امانتهاى آنها نزدپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقتىمجبور به هجرت شد على (عليه السلام ) را جانشين مردم در مدينه كرد تا امانات خود رابه صاحبانشنان برگرداند و قرضهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بدهد،سپس دختران و زنانش را به مدينه برساند. پس از اينكه كفار قريش نزديك سپيده دم بهخانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ريختند على (عليه السلام ) در رختخوابپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدند با حالت آشفته پرسيدند: كه محمد صلى اللهعليه و آله و سلم كجاست ؟ على (عليه السلام ) گفت : مگر من ماءمور ومسئول نگهدارى او بودم . آنها على (عليه السلام ) را با زد و خورد به مسجدالحرامبردند و اندكى بعد رها ساختند.(212)
على (عليه السلام ) پس از انجام سفارشات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بههمراهى فاطمه (مادر خود) و فاطمه (دختر پيامبر) و فاطمه (دختر زبير) و ديگران بهسوى مدينه به راه افتاد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم 5 روز در محله قباتوقف كرد و فرمود: تا برادرم على (عليه السلام ) به من ملحق نشود وارد مدينه نمىشوم ... در بين راه هشت تن از كفار مكه راه را بر على (عليه السلام ) بستند آنگاه جناجغلام حرب بن اميه راه را بر حضرت على (عليه السلام ) بست . حضرت به ايمن (پسرامايمن ) و ابو واقد دستور داد شترهاى زنان را بخوابانند، آنگاه حضرت على (عليهالسلام ) با جناح جنگيد و او را دو نيم كرد، لذا مابقى كفار از ترس راه را بر حضرتباز كردند(213)... حضرت على (عليه السلام ) در آن ، شب براى حفظ جان پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم با خطر مواجه بود چنانچه خود آن حضرت مى فرمايد:

وقيت بنفسى خير من وطى الحصى
و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر(214)
يعنى : با جان خدم بهترين كسى را كه پا بر زمين نهاده و به كعبه و حجراسماعيل طواف نموده نگهدارى نمودم .
و در منزلت و شاءن على (عليه السلام ) نيز خداى تعالى با فرستادن آيه شريفه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (215)
از جانفشانى مخلصانه على (عليه السلام ) قدردانى كرد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation