بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

528- راوى حديث مى گويد 

راوى حديث مى گويد: على (عليه السلام ) را ديدم كه يك درهم خرما خريدارى كرد و خودشخصا آن را حمل كرده و به منزل مى برد بعضى از اصحاب از روى ارادت به رئيسمملكت عرض كردند: يا على (عليه السلام )! اجازه فرماييد آنرا براى شما بياوريم .حضرت در جواب فرمود: كسى كه عائله دارد بهحمل متاع خود شايسته تر است (618)


529- ستايش خلافت تاءسف از شهادت  

صعصعة بن صوحان يكى از همراهان و پيروان دائمى على (عليه السلام ) بود. لذاهنگامى كه على (عليه السلام ) به خلافت رسيد خطاب به آن حضرت گفت : زينتالخلافة و مازانتك و رفعتها و مارفعتك و هى اليك احوج منك اليها يعنى : تو باقبول خلافت به آن زينت بخشيدى و جلا دادى اما خلافت تو را زينت نبخشيد وجلال نداد تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالا بردى ولى خلافت به تو رفعت و مقامنداد و تو را بالا نبرد. خلافت به تو نيازمندتر است از تو به خلافت .
همين صعصعة بن صوحان وقتى كه حضرت ضربت خورده بود و در بستر آرميده بود بهعيادات امام آمد خطاب به آن حضرت عرض كرد يرحك الله يا اميرالمؤ منين حيا و ميتا،فوالله لقد كان الله فى صدرك عظيما و لقد كنت بذات الله عليما اى اميرمؤمنان ، خدايت در زندگى و پس از مرگ رحمت كند، زيرا به خدا سوگند كه خدا در نزد توبزرگ بود و تو بشناسائيش كاملا دانا بودى .
على (عليه السلام ) خطاب به صعصعة بن صوحان فرمود: و انت يرحمك الله فلقدكنت خفيف الموونة كثير المعونة تو را نيز خداوند رحمت كند كه مردى كم خرج وسبكبار و بسيار ياى كننده و كمك كار بودى .(619) صعصعه جزء افراد معدودى بودكه در شب شهادت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در تشييع جنازه آن حضرت و مراسمتدفين او در دل تاريك شب شركت كرد. صعصعة پس از پايان تدفين ؛ كنار قبر مطهرعلى (عليه السلام ) ايستاد و يك سدت روى قلب پر تپش خود گذاشت و يا دستى ديگرمشتى از خاك قبر برداشت و بر سر خود ريخت و خطابه اى پر شور در جمع خاندان وياران خاص على (عليه السلام ) ايراد كرد كه دو جمله زيباى آن را در اينجا ذكر مىنمائيم .
فاسال الله ان ممن علينا باقتفائنا اثرك والعمل بسيرتك ؛
از خداوند تقاضا مى كنم كه بر ما منت نهد و توفيق دهد كه پيرو تو پاشيم و به سيرهتو عمل كنيم .
فو الله لقد كانت حياتك مفاتح الخير و مفالق للشر؛ بخدا سوگند زندگىتو درهاى خير را گشود و راههاى شر و بدى را بست .(620)


530- شروع خلافت  

ابوبكر در سال دهم هجرت خليفه شد و در سال 13 هجرى در 63 سالگى از دنيا رفت .در حالى كه 2 سال و 3 ماه و ده روز خلافت كرد(621)
پس از او عمر روى كار آمد و در اواخر ذى الحجه ىسال 23 به دست ابولؤ لؤ (فيروز ايرانى ) كشته شد و مدت خلافت وى دهسال و شش ماه و 4 روز بود.(622) عمر به هنگام تعيين خلفيه ى پس از خود دستورتشكيل شورايى را داد كه نتيجه آن به سود عثمان ؛ منوط بهعمل كردن وى به سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و سيره شيخين ، تمامشد و عثمان در اوائل محرم سال 24 هجرى تا ذى الحجهسال 35 هجرى خلافت كرد كه مجموعا خلافت وى 12سال چند روز كم به درازا كشيد.(623)
در سال 35 هجرى مردم اجماع بر خلافت على (عليه السلام ) نمودنداول كارى كه حضرت پس از خلافت خود كرد عمال فاسق و فاجر عثمان و بنى اميه راعزل نمود از كسانى كه زير بار اين عزلها نرفت معاويه بود كه در زمان ابوبكر والىشام شده بود.
در پنج سال خلافت مولاى متقيان اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) جنگهايى رخ داد كه بهترتيب عبارتند از:
1- جنگ جمل در سال 36 هجرى در بصره .
2- جنگ صفين در سال 36 و 37 هجرى
3- جنگ نهروان در سال 39 هجرى .
و بالاخره على (عليه السلام ) در سال 40 هجرى توسط خواج و اشق الشقياء ابن ملجمبه شهادت رسيد.


531- اى غمديده ، به سوى ما شتاب كن !! 

بانوى در خانه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به خدمتگذارى همت مى گماشت به نامام موسى او مسئوليت رسيدگى و نگهدارى فاطمه دختر آن حضرت (عليه السلام )را بر عهده داشت . اين زن چند روز پيش از شهادت على (عليه السلام ) شاهد گفتگويىميان آن حضرت (عليه السلام ) و دخترش ام كلثوم بوده است او اين گفتگو را چنين گزارش‍ مى كند:
شنيدم على (عليه السلام ) به دخترش ام كلثوم مى گويد: اى دختر عزيزم ! من چنينمى بينم كه ديگر چندان همراه و همنشين با شما نخواهم بود. ام كلثوم پرسيد: چطور مگر،اى پدر عزيز؟ حضرت فرمود: من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در خوابديدم كه با دست خويش غبار از چهره ام پاك مى كند و مى فرمايد: اى على ! ديگر چيزىبر تو نيست ، وظيفه ات را به پايان بردى .
بيش از سه روز نگذشته بود كه حضرت على (عليه السلام ) آن ضربت را خورد امكلثوم با مشاهده اين صحنه فريادى جانخراش سرداد كه آن حضرت (عليه السلام ) بهاو فرمود: اى دختر عزيزم ! اين كار را نكن منرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى بينم كه با دستش به من اشاره مى كند و مىفرمايد: اى على به سوى ما بشتاب كه آنچه پيش ما است براى تو بهتر است.(624)


532- پناه آبروداران  

روزى دخترى را در مسجد خدمت حضرت على (عليه السلام ) آوردند. پدر و برادران دخترناراحت بودند. پدر دختر به حضرت عرض كرد يا على (عليه السلام ) اين دختر من است وخواستگاران زيادى از اعيان و اشرف برايش پيداشده . لكن اخيرا پيش آمدى شده كهاسباب سربزيرى ما گرديده او حامله شده در حالى كه باكره هم هست به قابله مراجعهكرديم مى گويد باكره است ولى ولى حمل هم دارد از ناچارى اين مسافت زياد را پيمودهايم تا شما مشكلمان را حل نماييد.
در مسجد حضرت فرمود پرده اى زدند. آنگاه حضرت به قابله فرمود: دختر را معاينه كنقابله خبر داد كه همانطورى كه مى گويند هست ، حضرت از خود دختر پرسيد كه خودتچه سابقه دارى ؟دختر قسم خورد و گريه كرد كه يا على (عليه السلام ) من مرتكبمعصيتى نشده ام . حضرت فرمود: الان مشكل راحل مى كنم (اين داستان دو روايت دارد) يك روايت اين است كه حضرت فرمود: مقدارى از اينسبزى هايى كه روى آب راكد و مانده سبز مى شوند را بياوريد،...مقدارى از آن سبزى هارا در ظرفى ريخته و حضرت فرمود: به قابله كه آن دختر برهنه روى آن بنشيند آن وقتآنچه بايد از او دفع شود خارج مى شود. اما به روايت دوم (البته ممكن است يا قضيه دومورد مستقل ديگرى بوده باشد) حضرت به پدر دختر فرمود: در سرزمين شما برف پيدامى شود؟ عرض كرد: بلى كوههاى ما خيلى برف دارد. فرمود: مى توانى قدرى از آنبرفها را بياورى ؟ عرض كرد: يا على (عليه السلام ) از كوفه تا محلى كه ما هستيم250 فرسخ است . هيچ قدرتى نمى تواند اين كار را بكند. حضرت فرمود: بدون برفهم نمى شود بلكه اين مشكل بوسيله برف حل خواهد شد. آنگاه حضرت فرمود: آرام باشكه خداوند قدرت خودش را ظاهر كرد و سپس دست ولايت را دراز كرد و از كوههاى شام برفآورد و در مسجد گذاشت . سپس فرمود: آن را پشت پرده در طشتى بريزند و به دختربگوييد روى اين برف بنشيند و از او دفع مى گردد حيوانى كه 750مثقال وزن دارد، يك وقت خبر دادند يا على (عليه السلام ) بيرون آمده حيوانى كرممانند...آنگاه خود على (عليه السلام ) مشكل راحل كرد. حضرت از دختر سؤ ال كرد ايا گاهى در آبهايى كه مانده و راكد بوده براى شناو استحمام رفته بودى ؟ دختر عرض كرد: بلى يا على (عليه السلام ) مكرر نزديك محلمانجايى بوده كه من هم در آن رفته ام . حضرت فرمود: بلى در آب رفته اى و آن جانور(زالو) در بدنت وارد شده و همانجا بواسطه خوردن خون رشد كرده بود در اينجا بود كهتكبير مردم بلند شد.(625)


533- آغاز خلافت على (ع ) 

كسانى كه امام على (عليه السلام ) را به عنان خليفه مطرح كردند همگى ضد عثمانبودند. جناح طرفدار امام كه از انصار و قراء كوفهتشكيل شده بود و از حمايت صحابه برخوردار بود آن چنان قوى بود كه به طلحه وزبير مجال سربلند كردن نمى داد و نيز فرصت ، داعيه خلافت را از سعدبن وقاص نيزگرفت . سعدبن وقاص درگير و دار حكميت مى گفت : كه او از همه كس به خلافتسزاوارتر است . چون دستى در قتل عثمان و فتنه هاى اخير نداشته است . ليكن در برابراصرار صحابه ، امام على (عليه السلام ) در ابتدا از پذيرفتن خوددارى كرد. طبرى ازمحمد حنفيه نقل كرده كه پس ‍ از كشته شدن عثمان اصحاب نزد پدرم آمدند و گفتند كه ماسزاوارتر از تو به خلافت كسى را نمى شناسيم . على (عليه السلام ) گفت : من وزيرشما باشم بهتر از آن است تا امير شما باشم . آنان گفتند: جز بيعت با تو چيزى را نيمپذيريم . آن حضرت گفت : كه بيعت او در خفا نمى تواند باشد و بايد در مسجد باشدابن عباس مى گويد: ترس آن داشتم مبادا در مسجد بعضى برخاسته و سخنى بگويند ويا كسانى كه پدر يا عموى خويش را در جنگهاىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دست داده اند اعتراض ‍ كنند. بالاخره على (عليهالسلام ) به مسجد رفت و مهاجرين و انصار به مسجد آمدند و با او بيعت كردند به غير ازبعضى كه مخالفان غير انصارى كه عبارتند بودند از عبدالله بن عمر و زيد بن ثابتو محمدبن مسلمه و اسامة بن زيد كه همه از بهره مندان از نعمات خلافت عثمان بودند ومخالف ديگر حسان بن ثابت و كعب بن مالك مسلمة بن مخلدو سعدبن ابى وقاص بودند.محمد حنفيه مى گويد: همگى انصار جز چند نفر با على (عليه السلام ) بيعت كردند. بهروايت ابن اعثم امام در آغاز، از پذيرش بيعت خوددارى كرده و فرمود: من كار را آن چنانمتشتت مى بينم كه قلبها بر آن آرام نگرفته و عقلها بر آن ثبات ندارند آنگاه با مردمنزد طلحه رفت و از او خواست خلافت را بپذيرد اما طلحه گفت : سزاوارتر از تو بهخلافت كسى نيست . نظير همين سخن با زبير نيز مطرح شد. ليكن آنها كه هيچ زمينهاى رادر خود نمى شناختند به بيعت با امام راضى شدند تا از اين طريق جايى براى خود دستو پا كنند. البته اين دو هواى خلافت را در سر داشتند و كسى چون طلحه از حمايت عايشهنيز برخوردار بود بعضى از بستگان عثمان خواستند در بيعت با امام شرط كنند تا امام ازآنچه از بيت المال در دست آنهاست صرف نظر كند امام امام ضمن مخالفت ، فرمود: تنهاحقى كه آنان بر عهده او دارند عمل به كتاب خدا و سنترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است و بس و اين آغاز خلافت چهارسال و نه ماه امام على (عليه السلام ) بود.


534- بيعت و بيعت شكنان  

احساس امام در موقع هجوم بيعت كندگان اين بود كه در ميان اين فتنه هاى نوظهور وپيچيده به علت عدم همكارى مردم نمى توان جامعه را به سلامت رهبرى كرد. لذا در روزبيعت فرمود: مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آريد كه ما پيشاپيش كارى مى رويم كهآن را رويه هاست و گونه گون رنگهاست . دلها در برابر آن برجاى نمى ماند و خردهابر پاى ...(626) اما حوادث و رخدادهاى بعدى اين تصور امام را كه كار كردن در فتنهبسيار دشوار است را روشن كرد. لذا امام زمانى فرمود: اگر مى دانستم كه كار به اين حدبالا مى گيرد از اول داخل در آن نمى شدم .(627)
لذا بعدها آن حضرت درباره روز بيعت چنين فرمود:
تا آن گاه كه به خلافت عثمان برخاستيد آمديد و او را كشتيد، روى به من نهاديد كهبا من بيعت كنيد و من سرباز مى زدم و دستم را واپس داشته بودم با من به كشاكشپرداختيد تا دستم را بگشاييد و من مانع مى شدم و شما دستم را مى كشيديد و من نمىگذاشتم پس بر سر من چنان ازدحام كرديد كه پنداشتم يا يكديگر را خواهيد كشت يا مرا وگفتيد كه بيعت مى كنيم چون جز تو كسى را نيابيم و جز تو به كسى رضا ندهيم ...بهناچار با شما بيعت كردم ... (628)


535- قبرم را مخفى كنيد... 

على (عليه السلام ) را به خانه آوردند همه مردم گرداگرد خانه امام جمع شده بودند.تمامى فرزندان آن حضرت اشك مى ريختند و امام (عليه السلام ) آنها را آرام مى نمود وآنها را مى بوسيد.
كاسه شيرى به دست حضرت دادند. مقدارى از آن را نوشيد و بقيه را براى ابن ملجمفرستاد و مجددا سفارش او را كرد. امام دستمال زردى بر سرش بسته بود و بربالشتها تكيه داده بود. اصبغ بن نباته مى گويد: آنقدر صورت امام در اثر كم خونىزرد شده بود كه نفهميدم دستمال سر امام زردتر است يا صورت آن حضرت ، آنگاه عده اىاز اطباء را حاضر كردند و ماهرترين آنها كه اثيربن عمرو بود دستور داد گوسفندى راذبح كردند و شش (جگر سفيد) آن را حاضر كردند آنگاه از ميان آن رگى را بيرون آورد وبه ميان فرق شكافته حضرت گذاشت و بعد از لحظاتى آن را برداشت و چون ذرات مغزحضرت را ديد گفت : يا على (عليه السلام ) وصيت خود را بكنيد كه مداوا اثر ندارد.حضرت وصيتهاى خود را به امام حسن كرد و دستور داد قبر او را مخفى نمايد تا دشمنانآسيبى به قبر نرسانند. عرق بر پيشانى حضرت نشست آنگاه پايش را رو به قبله كردو چشمانش را بست و گفت :
اشهد ان لا اله الاالله اشهد ان محمدا عبده و رسوله


536- پايه هاى هدايت خراب شد 

يكى از ياران امام على (عليه السلام ) بنام حجربن عدى در نيمه شب 19 ماه رمضان درمسجد كوفه مشغول عبادت بود كه صداى صحبت آهسته اشعث و ابن ملجم را شنيد و فهميدكه قصد ترور امام را دارند. حجر با عجله به طرف خانه ام كلثوم كه حضرت آنجا مهمانبود رفت تا امام را از قصد شوم آنها مطلع كند ولى در آن شب حضرت از راه ديگرى بهمسجد آمد و وقتى حجر به مسجد بازگشت كار تمام شده بود. روايت شده كه حضرت در آنشب اين جملات را زياد تكرار مى كرد:
انا لله و انا اليه راجعون - لاحول ولاقو الا بالله العلى العظيم - اللهم بارك لىفى الموت - استغفرالله - و...
و مرتب از اتاق بيرون مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و مى فرمود: به خدا قسم اينآن شبى است كه وعده شهادت در آن داده اند.
حضرت براى نماز صبح به سوى مسجد رفت . ام كلثوم از امام خواست تا شخص ديگرىرا براى اقامه نماز به مسجد بفرستد ولى حضرت فرمود: از قضاى الهى نمى توانفرار كرد. هنگام خروج امام از خانه چند مرغابى كه درمنزل بودند جلوى حضرت آمده و به سر و صدا پرداختند. حضرت سفارش رسيدگى بهآنها را به دخترشان نمود و چون خواست از خانه خارج شود قلاب در به كمربند حضرتگير كرد حضرت كمر خود را محكم بست و گفت : اى على كمرت را ببند و براى مرگ آمادهشو، امام به مسجد آمد چند ركعتى نماز خواند. سپس بر بام مسجد آمد و اذان گفت : آن گاهبه صحن مسجد آمد و خفتگان را براى نماز بيدار كرد. ابن ملجم بيدار بود ولى به روخوابيده و خود را به خواب زده بود و شمشير خود را در زير جامه خود پنهان كرده بود.حضرت به او فرمود: برخيز براى نماز و اين گونه نخواب كه اين خواب شيطان است .بعد فرمود: قصدى در خاطر دارى كه نزديك است آسمانها از قصد تو فر ريزد. حضرتبه محراب رفت ابن ملجم كنار ستونى در كنار محراب ايستاد و چون حضرت در ركعتاول سر از سجده برداشت ابتدا شبيب شمشيرش را بالا برد تا فرود آورد ولى به سقفمحراب گير كرد ولى فورا ابن ملجم با بيان شعار خوارج لله الحكم يا على لا لك ولا لاصحابك يعنى : حكم براى خداست نه براى تو و اصحابت ، شمشير رابر فرق حضرت زد. صداى امام على (عليه السلام ) بلند شد و فرمود: بسم الله وبالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبه و بعد فرياد زد بگيريد ابن ملجمرا كه مرا كشت در همين حال صدايى بين زمين و آسمان ازجبرئيل به گوش رسيد كه تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى وانفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفىقتل الوصى المجتبى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء يعنى : بخدا پايههاى هدايت خراب شد نشانه هاى تقوا فرو ريخت ريسمان نجات پاره شد پسر عموىپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و جانشين او كشته شد. آرى على مرتضى (عليهالسلام ) كشته شد بدفرجام ترين انسانها او را كشت ،اهل كوفه شيون كنان به سوى مسجد دويدند على (عليه السلام ) ديگر توان نمازخواندن با مردم را نداشت . امام حسن (عليه السلام ) بجاى پدر به نماز ايستاد و خودحضرت نشسته و نماز خواند. ابن مجلم را در حالى كه مردم آب دهان بر او مى انداختند بهحضور امام آوردند. امام با صداى ضعيفى به او فرمود: امر بزرگى مرتكب شدى اى منامام بدى براى تو بودم ...آيا به تو احسان نكردم ...ابن ملجم گريه كرد و گفت : تنفذ من النار آيا تو نجات مى دهى كسى را كهاهل آتش است .(629)


537- به بهانه دين ، شير دنيا را مى دوشند 

ابن ميثم و ابن ابى الحديد(630) نوشته اند: معاويه هنگام مراسم حج جمعى را به مكهفرستاد تا مردم را به اطاعت او دعوت نموده و از يارى على (عليه السلام ) بازدارند واينگونه در ميان مرم شايع كنند كه امام (عليه السلام )قاتل و كشنده عثمان است يا اينكه به جهت كوتاهى كردن ، در كمك به او، باعث خذلان وخارى عثمان گرديده است و به هر جهت كسى كهقاتل و يا خوار كننده خليفه شده است براى خلافت شايستگى ندارد. آنها وظيفه داشتندمحاسن و نيكيهايى از معاويه را به دروغ بين مردمنقل كنند. امام على (عليه السلام ) نامه اى براى قثم فرستاد و او را از دسيسه معاويهمطلع كرد و از او خواست با تدبير عمل كند. مسلمانانى كه در ايام حج در مكه جمع مىشدند عده اى از آنها از مسائل سياسى كه در مركز حكومت اسلامى اتفاق مى افتاد بىاطلاع بودند لذا معاويه مى خواست زمينه را براى حكومت و رياست خود فراهم نمايد و مردمرا با اين طريق تبليغ از يارى على (عليه السلام ) باز دارد.
امام در نامه اى به قثم بن عباس براى خنثى كردن اين توطئه مى فرمايد: بالمغربكتب الى يعلمنى انه وجه ...
يعنى : ماءمور مخفى من در مغرب (شام ) به من گزارش داده كه مردمى ازاهل شام به سوى حج گسيل گشته اند كور دل ، كر و نابينا كسانى كه حق را از راهباطل مى جويند و در معصيت آفريننده خالق نافرمانى خدا، از آفريده شده و مخلوق پيروىمى كنند و به بهانه دين شير دنيا را مى دوشند...پس بر آنچه در دست توست (حكومت مكه) پايدارى و ايستادگى كن ، ايستادگى شخصى دور انديش ، استوار و پند دهنده خردمند،كه پيرو سلطان ، فرمانبردار امام و پيشوايش مى باشد مبادا كارى كنى كه به عذرخواهى بكشد و در هنگام خوشى هاى فراوان ، زياد شادمان ، و در هنگام سختيها، هراسان ودل باخته مباش ‍ والسلام .(631)


538- شب نوزدهم ماه رمضان  

مشهور بين علماء شيعه آن است كه على (عليه السلام ) در شب 19 ماه مبارك رمضانسال چهلم هجرى هنگام طلوع صبح از دست ابن ملجم مرادى لعنة الله عليه ضربت خورد وچون ثلثى از شب 21 همان ماه گذشت به شهادت رسيد.
نحوه شهادت امام اينگونه بود كه گروهى از خوارج در مكه جلسات متعددى برگزار مىكردند يكى از آن افراد عبدالرحمن بن ملجم مرادى لعنه الله عليه بود. در يكى از جلساتگفته شد، كه على (عليه السلام ) و معاويه باعث اختلاف بن امت شده اند و اگر هر دوكشته شوند مردم از هر دوى آنها آسوده مى شوند مردى گفت : به خدا قسم عمروعاص همكمتر از آن دو نيست بلكه اصل و ريشه فتنه او مى باشد لذا قرار شد هر سه نفر در يكشب و يك ساعت كار خود را به انجام رسانند. آنگاه شب نوزدهم ماه رمضان را براى اين كارتعيين نمودند. شمشيرهاى خود را مسموم نموده و به سوى كوفهمحل خلافت على (عليه السلام )، شام مركز خلافت معاويه ، مصرمحل اقامت عمروعاص حركت كردند. ترور معاويه منجر به جراحت شديدى در ران او، ناموفقماند و عمر و عاص ‍ در آن شب قاضى مصر خارجة بن ابى حبيبه را بجاى خود به نمازفرستاد و او بجاى عمروعاص به قتل رسيد اما ترور على (عليه السلام ) توسط ابنملجم لعنة الله عليه در مسجد كوفه انجام شد.(632)


539- تهديد و اندرز فرماندار 

عبدالله بن عباس از طرف على (عليه السلام ) استاندار اهواز، فارس و كران بود (كهامروز سه استان بزرگ ايران به شمار مى روند) و زياد بن ابيه از طرف ابن عباسفرماندار بصره بود. على (عليه السلام ) كه سرپرست هر دو نفر بود كاملا مواظباحوال آنها بود و پيوسته نامه هايى در راهنمايى و اندرز آنها مى نگاشت كه مبادا بهكسى ستم كنند يا از مرز اخلاق و قوانين اسلام خارج شوند. كه در اينجا ترجمه دو نامهاز نامه هاى آن حضرت را كه به زياد نوشته شده را ذكر مى كنيم .
على (عليه السلام ) چون از وضع روحى زياد و ضعف ايمانى او خبر داشت و شايد كم وبيش گزارشهايى هم از او به حضرتش رسيده بود در يك نامه سخت او را تهديد مى كندو در نامه ديگر نصيحتش مى نمايد. اما در نامه نخست نوشت :
اى زياد بن ابيه براستى به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر به من اطلاع برسدكه نسبت به اموال عمومى مسلمانان تجاوز و خيانت كرده اى ، كم باشد، يا زياد به جرمخيانت ، مانند دزدان فرومايه تو را كيفر مى كنم بطورى كه پس از آن در اجتماع نتوانىقد علم كنى و باقيمانده عمر خويش را با ذلت و منفوريت بگذرانى . (633)
و در نامه ديگر امام براى اينكه او را بسازد و شايد بتواند روح و فكر زياد بن ابيه راعوض كند و از درون او را اصلاح نمايد براى او نوشت :
هميشه در زندگى خويش اعتدال و ميانه روى را رعايت كن و از زياده روى دورى نما وپيوسته فرداى خود را در نظر داشته باش و بيش از مقدار ضرورى مصرف نكن و آنچهزياد مى آورى بفرست براى روز نيازمنديت (روز قيامت )...توجه داشته باش كه هر كسآنچه كشت كرده ، مى برد و پاداش آنچه براى روز بازپسين فرستاده مى يابد.(634)


540- عادل دادگر 

در زمان خلافت على (عليه السلام ) غلام سياهى مرتكب شد. او را نزد على (عليه السلام )آوردند. غلام به گناه خويش اقرار كرد. آن حضرت نيز دست او را قطع نمود. غلام هم برخلاف انتظار شروع به مدح و ثنا و تمجيد امام كرد. امام وقتى غلام را اينگونه ديد دستغلام را برداشت و به جاى خود گذاشت و آنگاه با دعايى به اذن خداوند دست غلام خوبشد.(635) در اين موقع على (عليه السلام ) فرمود:
ان لنا محبين لو قطعنا الواحد منهم اربا اربا...؛ يعنى : ما دوستانى داريم كهاگر يكى از آنها را پاره پاره كنيم علاقه شان به ما زيادتر مى گردد. و دشمنانىداريم كه اگر عسل به كامشان بريزيم نتيجه اى ندارد جز اينكه دشمنى آنها درباره مازيادتر مى گردد.


541- جايگاه سهل بن حنيف در پيش على (ع ) 

در تاريخ طبرى و سيره ابن هشام آمده است وقتى كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در هنگامهجرت در قبا فرود آمد، نزد زنى به نام ام كلثوم ، دختر هدم به مدت دو يا سهشب منزل گزيد. حضرت مى ديد كه نيمه هاى شب ، كسى در مى زند و ام كلثوم چيزى از اومى گيرد. حضرت از او سؤ ال كرد؟ زن گفت : اين مرد،سهل بن حنيف است و مى داند كه من كسى را ندارم . او شبانه به بتهاى قومش حمله مى كند وآن را مى شكند و چوبهايش را براى من مى آورد و مى گويد: از چوب اينها براى آتش غذاىخود استفاده كن . از آن زمان حضرت امير (عليه السلام ) بهسهل بن حنيف احترام مى گذاشت (636) و بعدها زمانى كه حضرت على (عليه السلام )عازم بصره شد. سهل بن حنيف را در بيست و ششم ربيعالاول به عنوان فرماندار مدينه منصوب نمود. وقتى كه حضرت امير (عليه السلام )براى جنگ جمل به جانب بصره مى رفت به ذى قار كه رسيد عايشه طى نامه اىاز بصره براى حفصه دختر عمربن خطاب - كه در مدينه بود - نوشت : اما بعد، به من خبررسيده كه على (عليه السلام ) به ذى قار آمده است ، در حالى كه مرعوب و خائفاست ، چرا كه عده ما زياد است . او مثل شتر زخم خورده است كه اگر جلو بيايد، كشته مىشود و اگر عقب نشينى كند، قربانى مى شود. حفصه دختر عمر از اين خبر، خيلىخوشحال شد و كنيزان خود را خواست كه آواز بخوانند و به دايره بكوبند و در هنگام آوازخواندن بگويند: چه خبر؟ چه خبر؟ على رفته سفر - مانند - فرد زخم خورده (در ذى قار)،اگر جلو رود، كشته مى شود و گر عقب نشينى كند، قربانى گردد.

مالخبر ماالخبر على كالا شقربذى قار
ان تقدم نحروان تاخر عقر
زنان طلقاء (آزاد شدگان ) بر حفصه وارد مى شدند و اين آواز را مى شنيدند و اظهارخوشحالى مى كردند. اين خبر به گوش ام كلثوم ، دختر على (عليه السلام ) رسيد.بلادرنگ جلباب خود را پوشيد و به صورت ناشناس ، بر آنها وارد شد و در جمع آنهاجامه را از صورت خود برداشت . همين كه حفصه او را ديد، با شرمندگى صورت خود رابرگرداند. امام ام كلثوم به او گفت : اگر امروز تو و عايشه ، بر ضد پدرم ، على(عليه السلام ) توطئه مى كنيد، قبلا همه عليه برادرش ، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم توطئه مى كرديد و اين كار از شما دو نفر، تازگى ندارد تا اين كه خداوند دربارهشما نازل كرد،(637) آنچه نازل كرد. حفصه گفت : كافى است . رحمت خدا بر تو بادآنگاه دستور داد نامه عايشه را از بين بردند و استغفار كرد.سهل بن حنيف كه در آن زمان والى مدينه بود، در اين باره اشعارى سرود و گفت : مردهادر جنگ با مردها عذر دارند اما چه كارى به زنها و دشنام دارد. آيا كافى است ما را آنچهبه ما خبر رسيده ؟ آيا براى تو (حفصه ) خير است در هتك حجاب زنان پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم ؟! كسى كه او را از خانه اش بيرون كرده به گناه خود متوجه مى شود،زمانى كه سگها بر او پارس زنند، حالا نامه اى از او به ما رسيده : نامه اى شوم ، زشتباد اين نامه !
اسلام يادگار تو و رنجهاى توست
كو راز خاك بر سر اختر گذاشتى (638)


542- شب زنده دار خائف  

نوف بن فضاله بكالى منسوب به قريه بكال يمن و از قبيله حمير بود و سعادت همنشينى و مصاحبت با على (عليه السلام ) نصيبش شده بود او در زهد و وارستگى وخصوصيات اخلاقى به على (عليه السلام ) بسيار نزديك بود. او مى گويد: نيمه شبىعلى (عليه السلام ) را ديم كه از بستر خواب برخاسته و به ستارگان آسمان مى نگردبه من فرمود: اى نوف خوابى يا بيدار. گفتم : بيدارم و به ستارگان مى نگرم آنگاهامام به او فرمود: اى نوف ، خوشابه سعادت زاهدان و وارستگان در دنيا و مشتاقان بهسراى آخرت ، آنانكه زمين را آسايشگاه خود نموده و خاك زمين را بستر خود ساختند و آبآنرا بجاى عطر پذيرفته اند و قران را شعار خود و دعا را همچون لباس رويين قرار دادهاند و دنيا را همچون شيوه مسيح (عليه السلام ) برگزيده اند. اى نوف داود (پيامبر) درچنين ساعتى از شب دست به دعا به پيشگاه خدا برداشت و گفت : به راستى كه اين همانساعتى است كه هيچ بنده اى در آن دعا نمى كند مگر اينكه دعايش به استجابت مىرسد...(639)


543- اختلاف بزرگ  

اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت : در روز جنگجمل در بصره سوارى از لشكر بصره بيرون آمد و آياتاول سوره نباء (عم يتسائلون عن النباء العظيم ) را مى خواند اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) جلو رفت و به او گفت : اى مرد آن خبر بزرگ را مى شناسى ؟ عرض كرد: خير.
فرمود: والله انى انا البنا العظيم الذى هم فيه مختلفون كلا سيعلمون حين اقف بينالجنة و النار...؛ بخدا قسم منم آن خبر مهم كه در من خلاف كرديد بزودى خواهيدشناخت مرا آن وقتى كه ميان بهشت و دوزخ بايستم و خلايق را قسمت كنم و به دوزخ گويماين براى تو، آن ديگر براى من ، بگير او را كه او از دشمنان من است ، و دست بدار از اينكه از دوستان من است و به زودى خواهيد دانست كه من نباء عظيم هستم در آن زمان كنار حوضكوثر بايستم و طايفه اى را از حوض كوثر برانم چنانكه در دنيا شتران غريب را ازكنار حوض آب برانند آنگاه امام به جنگ با او رفت و پس از آنكه آن مرد بصرى را بهقتل رسانيد به جاى خود بازگشت .(640)


544- على (ع ) و ميل به جگر 

روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اشتها كردند كه جگر كباب شده اى را با نان نرمبخورند. همين طور اين امر طول كشيد تا يك سال بر آمد و پيوسته حضرت اين اشتها راداشتند ولى ابراز نمى كردند پس از يك سال در حالى كه روزى از روزها روزه بودندبه حضرت امام حسن (عليه السلام ) اين مطلب را گفتند. امام حسن (عليه السلام ) براى آنحضرت غذاى مورد نظر را آماده كرد وقتى هنگام افطار رسيد ناگهان سائلى به در خانهآمد و درخواست غذا كرد.
على (عليه السلام ) فرمود: اى نور ديده من اين طعام را بردار و به اينسائل بسپار، براى آنكه ما فرداى قيامت در صحيفهاعمال خود نخوانيم كه : شما طيبات خود را در زندگانى دنيا استفاده كرديد و در اينحيات دنى ، شما با طيبات خود استمتاع نموده و بهره مند شديد.(641)


545- خداى مهربانتر از خودت  

اصبغ نباته (يكى از ياران مخلص على (عليه السلام ) گويد: در خانه على عمشغول دعا بودم ، پس از مدتى ، على (عليه السلام ) ازمنزل بيرون آمد، مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى ؟ عرض كردم : دعا مى كنم . فرمود: هرگاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمد الله على كان ما و الحمد الله علىكل حال ؛ سپاس خداوند را بر آنچه كه گذشت و سپاس او را بر هر حال سپسدست راستش را بر شانه چپ من گذاشت و فرمود: اى اصبغ ! لئن ثبتت قدمك و تمت ولايتك و انبسطت يدك فالله ارحم من نفسك ؛ اگر در راه دين ثابت قدم بودى و ولايتتو كامل شد (يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى و دستت را گشودىو كمك به تهديدستان نمودى ) آنگاه خداوند از خودت ، به تو مهربانتر است.(642)


546- عدالت على (ع ) 

على بن ابى رافع گفت : من عامل و كارگزار بيتالمال حضرت على (عليه السلام ) و نويسنده او بودم . در بيتالمال گردنبندى از مرواريد وجود داشت كه از بصره بدست آمده بود. روزى دختر آنحضرت كسى را نزد من فرستاد و پيغام داد كه شنيده ام گردنبند مرواريد نزد تو است ،آن را به صورت عاريه (امانت ) در اختيارم بگذار تا روز عيد قربان از آن استفاده كنم .
من پيغام دادم كه اگر آن را به صورت عاريه مضمونهقبول مى كنى ، تا در صورتى كه خسارتى ، به آن وارد شود تاوان آن را بدهى ، مىتوانى از آن بهره گيرى . او پذيرفت و من نيز گردنبند را براى او فرستادم . اتفاقااميرالمؤ منين (عليه السلام ) آن گردنبد را نزد دخترشان ديدند و آن را شناختند و از اوپرسيدند كه اين را از كجا آوردى ؟ دختر جريان را گفت . حضرت مرا احضار كرد و چوننزدشان رفتم فرمودند: بدون اذن و رضاى مسلمانها در بيتالمال آنها خيانت مى كنى ! عرض كردم : پناه بر خدا كه خيانتكار باشم . فرمودند: پسچگونه گردنبد را به دخترم داده اى ؟ عرض ‍ كردم : به صورت عاريه مضمونه داده ام .فرمودند: همين امروز آن را باز پس گير و در جاى خود بگذار، واى بر تو، اگر من بعدچنين كارى از تو سر بزند هرگز تو را نخواهم بخشيد. اگر دخترم آن گردنبند را بهصورت عاريه مضمونه (با ضمانت در مورد جبران خسارتهاى احتمالى ) نگرفته بوداولين زن هاشمى بود كه دستش بريده مى شد!
على بن ابى رافع گفت : چون عتاب و ناراحتى آن حضرت با من ، به گوش ‍ دخترشانرسيد نزد حضرت رفتند و گفتند: من دختر شما هستم ... حضرت به او فرمود: دخترم بهجهت هواى نفس خود از دايره حق بيرون مرو! مگر همه زنان مهاجر در عيد قربان چنين زينتىدارند كه تو مى خواهى داشته باشى ؟!
ابى رافع گفت : پس از اين گفت و شنود، من گردنبند را گرفتم و در جاى خود گذاشتم .(643)


547 - خانه اى در محله فانى و كوچه هلاك شدگان  

شريح بن حارث ، قاضى كوفه در زمان خلافت على (عليه السلام ) خانه اى براى خودبه هشتاد دينار خريد اين موضوع به على (عليه السلام ) گزارش ‍ شد. امام او را خواستو فرمود: به من گزارش شده كه تو خانه اى به قيمت هشتاد دينار خريده اى و آن را قبالهخود كرده اى .
شريح در پاسخ گفت : درست گزارش داده اند. امام نگاه خشم آلودى به او كرد و فرمود:اى شريح بزودى كسى (عزرائيل ) به سوى تو مى آيد كه نه به قباله ات مى نگرد ونه به امضاى آن ؛ و نه به شهود و گواهان آن توجه مى نمايد، تو را از آن خارج مىكند و تنها تو را در گودال قبر مى گذارد... بعد حضرت ادامه داد: اى شريح ، اگر هنگامخريدارى خانه نزد من آمده بودى قباله اى برايت مى نوشتم ... كه به خريدن خانه اىبه يك درهم يا بيشتر نيز رغبتى نداشتى اما نسخه قباله اى كه من مى نوشتم اين بود.
اين چيزى است كه بنده اى ذليل از مرده اى كه آماده كوچ است خريدارى كرده است ، اينخانه اى است در سراى غرور و در محله فانى شدگان و در كوچه هلاك شوندگان قراردارد اين ملك از يك سو به آفات و بلاها اتصال دارد و سوى ديگرش به مصائب روى داردو حد سومش به هوشهاى نفسانى و حد چهارمى آن به اغواى شيطان منتهى مى گردد... وشاهد اين قباله عقل است آنگاه كه از سلطه هوسها بيرون آيد و از بند دنيا پرستى آزادگردد.(644)


548- سيماى شيعيان  

در يك شب مهتابى امام على (عليه السلام ) از مسجد كوفه بيرون آمد و به سمت صحراحركت كرد، گروهى از مسلمانان به دنبال امام حركت كردند. امام ايستاد و به آنها رو كرد وفرمود: من انتم ؛ شما كيستيد؟ آنها عرض كردند:
نحن شيعتك يا اميرالمؤ منين ؛ ما از شيعان تو هستيم اى اميرالمؤ منين
حضرت با دقت به چهره آنها نگاه كرد و آنگاه فرمود: چگونه است كه سيما و نشانهشيعه را در چهره شما نمى بينم ؟
آنها پرسيدند: سيما و نشانه شيعه شما چگونه است ؟ حضرت فرمود:
صفر الوجوه من السهر، عمش العيون من البكاء، حدب الظهور من القيام ، خمصالبطون من الصيام ، ذبل الشفاه من الدعاء، عليهم غبرة الخاشعين .
آنها 1- زرد چهره گانند بر اثر بيدارى شب . 2- خراب چشمانند بر اثر گريه . 3-خميده پشت بر اثر قيام . 4- تهى دل بر اثر روزه . 5- خشكيده لب بر اثر دعا هستند وگرد تواضع و فروتنى بر آنها نشسته است .(645)

روز حشرم از عصيان كى هراس و پروائيست
تا كه بسته ام پيمان با على عمرانى (646)


549- مرد صلاة و صيام و قيام  

خوارج به عنوان اعتراض به حكومت امام على (عليه السلام ) در مسجد كوفه جمع مى شدندو در نماز جماعت آن حضرت شركت نمى كردند و گاهى هم با شعارهاى تند و زنندهمخالفت خود را علنى مى ساختند. روزى حضرت على (عليه السلام ) در نماز صبح بود وابن كوا (يكى از منافقان مشهور عصر امامت امام على (عليه السلام ) اين آيه را تلاوتكرد، و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن منالخاسرين ؛(647) به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوىتمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود.
هدف او از خواندن اين آيه اين بود كه به كنايه به آن حضرت در موردقبول حكميت در جنگ صفين اعتراض كند.
امام (عليه السلام ) براى احترام به قرآن ، سكوت كرد تا وى آيه را به پايانرسانيد، سپس امام (عليه السلام ) به ادامه قرائت نماز خود بازگشت ولى ابن كوا، كارخود را دو مرتبه تكرار كرد، باز امام سكوت كرد، و ابن كوا، براى سومين بار آيه رابه گونه اى تلاوت كرد تا به نماز او لطمه اى وارد نشود.
فاصبر ان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون ؛ اكنون كه چنين است صبرپيشه كن كه وعده خدا حق است و هرگز كسانى كه ايمان ندارند تو را خشمگيننسازند(648).
و اين اشاره به مجازات دردناك الهى است كه در انتظار مخالفان و منافقان و افراد بىايمان مى باشد. سرانجام امام سوره نماز خود را تمام كرد و به ركوع رفت .(649)

مظهر كل ، فاتح خيبر، اميرالمؤ منين
بندگى قنبرش فخر من و آباى من (650)


550- لذات دنيا چيست ؟ 

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به عمار ياسر فرمود: اى عمار بر دنيا غم مخور كهتمام لذات دنيا شش چيز است .
مطعوم و مشروب و ملبوس و منكوح و مشموم و مركب
امام شريفترين طعامها عسل است كه فرآورده زنبور مى باشد و بهترين مشمومات مشك استكه از خون آهو است و نفيس ترين مركوبها اسب است كه تمام حيوانات از آن مى آشامند ونيكوترين ملبوسات ابريشم است و آن بافته گرمى است . و منكوحات زنانند و آنهاوسيله دفع شهوت هستند پس دنيا چه زيبايى دارد و چگونه مى شود به آن دلبستگى وتفاخر نمود فرمود: مصيبات دنيا بسيار است و مشاربش تيره و هيچ دوستى را با دوستىخود برخوردار نكند.(651)


551- شمارش مورچگان  

ابوذر غفارى مى گويد: من با حضرت على (عليه السلام ) براى انجام كار حضرت ، بهمقصدى حركت كرديم تا اينكه به بيابان وسعى كه در آن مورچگان زياد مانندسيل روان بودند رسيديم از عظمت اين منظره و اينسيل مورچه تعجب كردم و گفتم الله اكبر چقدر بزرگ است آن خدايى كه شمارش اينمورچگان را دارد و از عدد آنها مطلع است .
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: اين سخن را مگو. بلكه بگو(جل باريه ) چقدر بزرگ است آن خدايى كه آن مورچگان را آفريده است . بعد امام ادامه داد:سوگند به آن خدايى كه تو را آفريده و صورت بندى كرده است من شمارش آنها را مىدانم و نر آنها را از ماده آنها به اذن خداى عز وجل مى شناسم .


552- سردار لشكر ضلالت  

روزى در دوران خلافت ، حضرت على (عليه السلام ) در مسجد كوفه با اصحاب خودنشسته بودند. شخصى گفت : خالد ابن عويطه در وادى القرى از دنيا رفته است ،حضرت فرمود: او نمرده و نخواهد مرد تا اينكه سردار لشكر ضلالت و گمراهى گردد وعلمدار او حبيب بن عمار خواهد شد.
جوانى از ميان جمعيت عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) من حبيب بن عمار هستم ازدوستان صميمى و حقيقى شما.
حضرت فرمود: دروغ نگفته ام و نخواهم گفت براستى مى بينم خالد سردار لشكرضلالت و گمراهى گرديده و تو علمدار او هستى و از اين در مسجد (شاره به بابالفيل ) وارد مى شويد و پرده چشم شما بدر مسجد گرفته و پاره خواهد شد.
سالها از اين خبر حضرت على (عليه السلام ) گذشت . در دوره خلافت يزيد، عبيدالله بنزياد والى كوفه شد. او لشكر فراوانى به جنگ حضرت سيدالشهداء (عليه السلام )مى فرستاد (همان افرادى كه از حضرت على (عليه السلام ) خبر ضلالت خالد و علمدارىحبيب بن عمار را شنيده بودند در مسجد كوفه حاضر بودند) كه به ناگه صداى هلهله وهياهوى لشكريان برخاست (چون در آن زمان محل اجتماعات مساجد بود لذا لشكريان براىنمايش قدرت به مسجد مى آمدند) ديدند خالد بن عويطه سردار لشكر گمراهى است كهقصد كربلا و جنگ با امام حسين (عليه السلام ) را دارد و از همان بابالفيل وارد مسجد شد در حاليكه حبيب بن عمار علمدار او بود، موقع ورود به مسجد پردهپرچم به در مسجد گرفت و پاره شد.(652)

فردا كه هر كسى به شفيعى زنند دست
مائيم و دست و دامن معصوم مرتضى (653)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation