بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

222- ابلاغ رسالت  

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بستگان نزديكش را به خانه ابوطالب دعوت كردآنها در آن روز حدود چهل نفر بودند و از عموهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمابوطالب ، حمزه و ابولهب حضور داشتند. پس ‍ از صرف غذا هنگامى كه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم مى خواست وظيفه خود را ابلاغ كند ابولهب با گفته هاى خود زمينه را ازميان برد لذا فرداى آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنها را دعوت مجدد به غذاكرد و بعد از صرف غذا فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! من به خدا سوگند هيچ جوانىرا در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد. من خيردنيا و آخرت را براى شما آورده ام و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت بهاين آيين كنم كداميك از شما مرا در اينكار يارى خواهيد كرد تا برادر من و وصى و جانشين منباشيد؟
جمعيت همگى سر باز زدند جز على (عليه السلام ) كه از همه در سن كوچكتر بود،برخاست و عرض كرد: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ! من در اين راه ياور توهستم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست بر گردن على نهاده و فرمود: اين برادرو وصى و جانشين من در بين شما است سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد. جمعيت ازجا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند به ابوطالب مى گفتند: بهتو دستور مى دهد كه گوش به فرمان پسرت كنى و از او اطاعت نمايى (274)


223- اولين بيعت كننده  

سلمان مى گويد: در حالى كه على (عليه السلام ) سرگرمغسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود از آنچه مردم (در بيرون خانه ) انجام دادندبه او خبر دادم و گفتم : يا على (عليه السلام ) هم اكنون ابوبكر بر منبر پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم نشسته و مردم به بيعت با يكدستش هم اكتفا نمى كنند بلكه با هردو دست راست و چپش بيعت مى كنند.
على (عليه السلام ) فرمود: اى سلمان ، هيچ فهميدىاول كسى كه روى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با او بيعت كرد چه كسى بود؟عرض ‍ كردم : نه همين قدر مى دانم كه او را در سقيفه بنى ساعده ديدم وقتى كه باانصار مخاصمه مى كردند. و اول كسى كه با ابوبكر بيعت كرد مغيره بود و بعد از اوبشيربن سعيد، سپس ابوعبيده بعد عمربن خطاب و بعد سالم غلام ابى حذيفه و معاذبنجبل ، على (عليه السلام ) فرمود: درباره اينان از تو سؤال نكردم ، بگو آيا فهميدى اول كسى كه از منبر بالا رفت و با ابوبكر بيعت كرد چهكسى بود؟ گفتم : نفهميدم ، ولى پيرمرد سالخورده اى را ديم كه بر عصاى خود تكيهكرده و ميان دو چشمش جاى سجده بود طورى كه بسيار جدى و كوشا در عبادت مى نمود. ازمنبر بالا رفت و در حال گريه گفت : شكر خدا را، كهقبل از مردن ترا در اينجا مى بينم ، دستت را براى بيعت دراز كن . ابوبكر دستش را جلوبرد، او هم بيعت كرد و گفت : روزى است مانند روز آدم ! و از منبر پايين آمد و ازمسجد خارج شد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پرسيد: اى سلمان ، آيا او را شناختى ؟ عرضكردم : نه ! ولى از گفتارش ناراحت شدم ، مثل اينكه مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را به سرزنش گرفته بود. على (عليه السلام ) فرمود: او شيطان بود... پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داد كه مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت خواهند كردبعد از آنكه بر سر حق اختلاف پيدا مى كنند و بادليل ما استدلال مى كنند، بعد به مسجد مى آيند واول كسى كه با او بيعت مى كند شيطان است ، كه به صورت پير سالخورده اى جدىخواهد بود، كه اين حرفها را نيز خواهد گفت ، بعد خارج شه و شياطين خود را جمع مى كند.آنها هم در مقابلش سجده كرده و مى گويند: اى رئيس بزرگ ما، تو همان كسى هستى كهآدم را از بهشت راندى . او هم مى گويد: كدام امت بعد از پيامبرش گمراه نشد؟خيال كرده ايد من ديگر راهى بر آنان ندارم ...(275)


224- ماه منير پيامبر اسلام (ص ) 

روزى على (عليه السلام ) به محضر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفيابشد قيافه جذاب و صورت زيباى على (عليه السلام ) به قدرى جلوه داشت كه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چنين پنداشتم كه ماه شب چهارده به من نزديك شدهاست .
ماظننت الا انه اشرف على على القمر اليلة البدر(276)


225- شهيدى تنها 

عايشه مى گويد: روزى على بن ابيطالب (عليه السلام ) ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه ورود خواست . حضرت اجازه نفرمود، بارديگر اجازه خواست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على (عليه السلام )داخل شو، چون على (عليه السلام ) داخل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمبرخاست و او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد،پدرم فداى آن تنهاى شهيد.(277)


226- نام على (ع ) در چهارجا 

روزى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود:اى على ! من در چهار مقام و محل اسم تو را نزديك به اسم خود ديدم .
وقتى مرا به سوى آسمان به معراج مى بردند همينكه به بيت المقدس ‍ رسيدم در روىصخره آن اين جملات بود: نيست معبودى ، مگر خدا، محمد استرسول خدا، او را تاءييد كردم به على كه وزير اوست .
وقتى كه به سدرة المنتهى رسيدم بر آن ديدم اين كلمات را: نيست معبودى مگر من ، بهتنهايى ، محمد است برگزيده از ميان آفريده هاى من ، من او را تاءييد كردم به على وزيراو، او را به على يارى كردم .
چون به عرش خداوند رسيدم ديدم : بر پايه هاى آن نوشته بود، من خدايى هستم كه هيچمعبودى نيست جز من ، محمد است حبيب من ، از ميان بندگان ، من او را تاءييد كردم به على ،وزير او و او را به على يارى نمودم .
و چون به بهشت رسيدم ديدم بر در بهشت نوشته بود: نيست معبودى مگر من ، محمد استحبيب من از ميان مخلوقات من ، او را تاءييد كردم به على وزير او و او را به على نصرتدادم . (278)


227- پرچم هدايت  

مخدوج بن زبير گويد: چون آيه ان اصحاب الجنة هم الفائزون بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد به حضرت گفتيم : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اصحاب بهشت چه كسانى هستند؟ حضرت فرمود:كسى كه مرا اطاعت كند و على (عليه السلام ) را بعد از من سرپرست و صاحب اختيار خودقرار دهد.
در اين حال حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم دست على (عليه السلام ) راگرفته بود آنگاه فرمود: حقا على از من است و من از على پس كسى كه با او جنگ كند با منجنگيده و كسى كه با من جنگ كند خداوند عزوجل را به خشم در آورده است .
سپس فرمود: اى على جنگ كردن با تو جنگ كردن با من است و دوستى با تو، دوستى با مناست تو پرچم هدايت و نشانه رهبرى هستى بين من و بين امت من . (279)


228- تمام مردم دنيا يك طرف ... 

علقمه و اسود مى گويند ما به ابوايوب انصارى در منزلش وارد شديم و از اوپرسيديم اى ابوايوب ! خداوند پيغمبر خود را گرامى داشت و تو را بواسطه صحبت بارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فضيلت داد؛حال براى ما بگو چگونه به حمايت از على (عليه السلام ) برخاسته و بااهل توحيد (منظور اصحاب معاويه است كه به ظاهر مسلمان بودند) جنگ كردى ؟
ابوايوب گفت : بخدا سوگند روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در هميناطاقى كه ما و شما فعلا در آن نشسته ايم ، نشسته بود در اطاق كسى جزرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابيطالب (عليه السلام ) كه در سمتراست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و من كه در سمت چپ حضرت بودم و انس بنمالك كه خادم آن حضرت بود كسى نبود، كه ناگهان در زدند حضرت فرمود در را بازكنيد براى عمار، مرد پاك و پاكيزه ؛ در را باز كردند و عمارداخل شد و سالم كرد، حضرت به او خوش آمد گفت .
سپس فرمود: اى عمار! بزودى بعد از من در امت من فتنه برپا مى شود بطوريكه شمشيربه روى هم مى كشند و بعضى از آنها همديگر را مى كشند، چون چنين ديدى بر تو باد بهآن مردى كه در سمت راست من نشسته و اشاره به حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام )كردند سپس ‍ فرمود:
اگر ديدى تمام مردم جهان در يك مسير حركت مى كنند و على بن ابيطالب (عليهالسلام ) به تنهايى در مسير ديگرى حركت مى كند تو در مسير على (عليه السلام ) حركتكن و مردم را رها كن ، اى عمار! على (عليه السلام ) تو را در ضلالت و پستى وارد نمىكند، و از راه هدايت تو را در نمى كند اى عمار! متابعت از على (عليه السلام ) متابعت از من ومتابعت از من متابعت از خداست . (280)


229- پيشواى شرفاء 

انس مى گويد: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: آب وضوئىبراى من مهيا كن ! سپس برخاست و دو ركعت نماز خواند سپس ‍ به من فرمود: اى انس ! اولينكسى كه از اين در بر تو وارد مى شود، امير و سالار مؤ منين و آقا و مولاى مسلمين وپيشواى شرفاء و تابنده چهره هاى بهشت كه در غرفه هاى امن پروردگار جاى دارند وخاتم اوصياء من خواهد بود.
انس مى گويد: من با خود گفتم : بار پروردگارا! او را مردى از انصار قرار بده و ايندعا را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مخفى داشتم ناگهان على (عليه السلام )وارد شد حضرت فرمود: اى انس كيست ؟ عرض كردم على (عليه السلام ) است حضرت باشادمانى هر چه تمامتر برخاست و دست به گردن او انداخت و صورت به صورت او مىشود و عرق صورت خود را به صورت او مسح مى نمود.
على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله ! امروز كارى را ديدم با من كردى كه تابه حال چنين ننموده بودى ؟ حضرت فرمود: چه باز مى دارد مرا از اين گونه رفتاردرباره تو؟ تو هستى كه دين مرا ادا مى كنى و صداى مرا به جهانيان مى رسانى و دراختلافاتى كه بعد از من بوجود مى آيد حق را براى آنان آشكار مى گردانى .(281)


230- گريه رسول خدا (ص ) 

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى فرمايد: من با پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم راه مى رفتيم تا اينكه در باغى داخل شديم ، حضرت يكباره مرا در آغوش گرفت وشروع كرد به گريه كردن ؛ من عرض كردم : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم علت گريه شما چيست ؟ حضرت فرمود: گريهبخاطر كينه ها و عقده هايى كه در سينه هاى جماعتى است از تو و ظاهر نمى كنند آنها رابر تو مگر بعد از رحلت من !
من عرض كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آيا در آن وقت دين من سالمخواهد بود؟ حضرت فرمود: بلى در آن هنگام دين تو سالم خواهد بود.(282)


231- على (ع ) از من است  

از اميرالؤ منين (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: براىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شاخه موزى هديه آوردند حضرت موز را با دستخود پوست مى كند و در دهان من مى گذارد، گوينده اى گفت : اىرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تو على (عليه السلام ) را دوست مى دارى ؟
حضرت فرمود: آيا نمى دانى كه على از من است و من از على هستم .(283)


232- يحيى پيامبر (ص ) كيست ؟ 

ام اسلم ، يكى از بانوان مسلمان و هشيار عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىخواست بداند كه وصى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كيست ؟ تصميم گرفتشخصا از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كند، او به سوى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حركت كرد. به او گفته شدكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در منزل يكى از همسرانش به نام ام سلمه است ،لذا او بسوى آن خانه رفت او از همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: پيامبركجاست ؟ همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : بهدنبال كارى رفته هم اكنون مى آيد.
ام اسلم وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديد عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پدر و مادرم فدايت ، من كتابها را خوانده ام و بهپيامبران و اوصياء آنها آگاهى دارم حضرت موسى (عليه السلام ) در زمان حيات خود خودداراى وصى (بنام هارون ) بود و بعد از غيبتش نيز داراى وصى (بنام يوشع ) بودحضرت عيسى (عليه السلام ) نيز براى خود وصى داشت (در زمان حياتش كالب بنيوفنا و بعد از وفاتش شمعون بود) اكنون بفرمائيد: فمن وصيك يارسول الله : اى رسول خدا! وصى شما كيست ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى ام اسلم ! وصى من در حيات و بعد از وفاتمن يكى است ؛ اى ام اسلم ! هر كس اين كار را كه اكنون انجام مى دهم انجام دهد، او وصى مناست ، هماندم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشتى از سنگريزه هاى زمين را برداشت وبا دستش ماليد تا مانند آرد شد، همان را خمير كرد و با انگشترش آن را مهر نمود و جاىمهر در آن نقش بست !!
ام اسلم از محضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون آمد و به حضور اميرمؤمنان على (عليه السلام ) رسيد و گفت : پدر و مادرم به فدايت آيا وصىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شما هستيد؟
امام على (عليه السلام ) فرمود: آرى ، اى ام اسلم ! سپس آن حضرت با دستش سنگريزه اىبرداشت و آن را ماليد و مانند آرد نمود سپس آن را خمير كرد و انگشتر خود را بر آن زد كهجاى انگشترش در آن نقش ‍ بست .
ام اسلم از محضر على (عليه السلام ) بيرون آمد، نزد امام حسن (عليه السلام ) كه هنوزكودك بود رفت و گفت آيا تو وصى پدرت هستى ؟
امام حسن فرمود: آرى اى اى اسلم سپس امام حسن (عليه السلام ) همان كار، جد خود و پدرشرا در مورد سنگريزه انجام داد.
ام اسلم سپس نزد حسين (عليه السلام ) آمد و گفت : آيا تو وصى برادرت هستى ؟ امام حسين(عليه السلام ) فرمود: آرى اى ام اسلم ! آنگاه آن حضرت نيز همان كار جد و پدر و برادرحسن (عليه السلام ) را انجام داد.
ام اسلم زنده بود تا بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام ) آنگاه به حضور امام سجاد(عليه السلام ) آمد و پرسيد: آيا شما وصى پدرت هستى ؟
امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: آرى اى ام اسلم ! سپس آن حضرت همانند آن كار را كهاجداد و عمو و پدرش انجام دادند را انجام داد.(284)


233- عارف بى بديل  

عروة بن زبير مى گويد: ما در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با سايراصحاب نشسته بوديم و در مورد اهل بدر و بيعت رضوان گفتگو مى كرديم كه ابودرداءگفت : اى مردم من شما را آگاه نكنم از كسى كه مالش از همه كمتر است و تقوا و ورع او ازهمه بيشتر و كوشش او در عبادت از همه افزونتر است ؟
گفتند او كيست ؟ گفت : على بن ابيطالب (عليه السلام )
تا او اين حرف را زد همه اعضاى جلسه از او روى گردانيدند، آنگاه مردى از انصار به اوگفت : اى ابودرداء تو سخنى گفتى كه كسى با تو موافق نبود ابودرداء گفت : اى مردم !من آنچه را ديدم مى گويم و شما همه آنچه را كه ديديد بگوئيد من خود شبى على (عليهالسلام ) را در منطقه شويحطات نجار؛ ديدم كه از جمع حاضر جدا شد و پشت نخلهاى خرمارفت من كه بدنبال او مى رفتم او را گم كرده بودم بحدى كه پنداشتم على (عليهالسلام ) به خانه خود رفته است ، اما به ناگه صداى حزين و آهنگ دلگدازى را شنيدمكه مى گفت : معبودا چه بسيار جرم بزرگى كه از من ديدى ولى به عوض آن به مننعمت دادى ...؛ الهى كم من موبقة حملت عنى فقابلتها بنعمتك و كم من جريرة تكرمت...
اين آواز مرا بخود جلب كرد و به دنبال آن رفتم ديم او على بن ابيطالب (عليه السلام )است خود را از آن حضرت پنهان كردم و آرام حركت نمودم آن حضرت در آن نيمه شب چندركعتى نماز بجا آورد سپس ‍ بدرگاه خدا مشغول گريه و زارى و دعا شد... ابودرداء گفت: اين حالت را بخدا قسم در هيچ يك از اصحابرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نديدم .(285)


234- ولى خدا چه كسى است ؟ 

روزى جمعى از يهوديانى كه تازه مسلمان شده بودند مانند: عبدالله بن سلام ، و اسد، وثعلبه ، و ابن يامين و ابن صوريا، نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آمدندو عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حضرت موسى بن عمرانوصى خود را يوشع بن نون قرار داد وصى بعد از شما چه كسى است ؟
هنوز سؤ ال آنها تمام نشده بود كه آيه شريفه انما و ليكم الله و رسوله والذينآمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون نازل شد كه ، ولى شما خدا و رسول او آن كسانيكه ايمان آوردند و نماز به پا كردند ودر ركوع زكوة پرداختند.
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يهوديان فرمود برخيزيد تا به مسجدبرويم آنگاه به مسجد رفتند جلوى مسجد فقيرى را ديدند كه از مسجد بيرون مى آيد،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اىسائل كسى به تو چيزى داده است ؟
فقير گفت : آرى يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين انگشتر را به من دادند،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چه كسى اين را به تو داد، عرض كرد: اينمردى كه نماز مى خواند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در چه حالى بهتو اين انگشتر را داد عرض كرد: در حال ركوع پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلمتكبير گفت و اهل مسجد هم تكبير گفتند.
آنگاه فرمود: اين على بن ابيطالب پس از من ولى شما است .
آنگاه آن جمع تازه مسلمان گفتند: به خداوند سوگند بدين اسلام و پيغمبرى محمد و بهولايت على بن ابيطالب (عليه السلام ) خشنود و راضى شديم . از عمر بن خطاب روايتشده كه چهل انگشتر صدقه دادم در حال ركوع تا آيه اى نيزمثل آيه اى كه براى على (عليه السلام ) نازل شد، براى من نيزنازل شود ولى چيزى نازل نشد.(286)


235- گره گشاى مؤ منان ، انفاق مخلص  

موسى بن عيسى مى گويد: روزى در خدمت على (عليه السلام ) در دوران زندگانىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه شخصى آمد و گفت : يا على(عليه السلام ) در همسايگى ما شخصى هست كه با وزش باد از درختهاى خرماى او مقدارىخرما در حياط ما مى ريزد و بچه هاى من آنها را مى خورند و اين شخص مى گويد: من راضىنيستم ، بيا برويم تا او را راضى كنيم . با امام حركت كرديم تا بهمنزل آن شخص ‍ رسيديم ، على (عليه السلام ) هر چقدر به آن شخص اصرار كرد كه اوراضى شود اما او نپذيرفت .
على (عليه السلام ) فرمود: من از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به توضمانت مى دهم كه باغى در بهشت به تو بخشيده شود، ولى صاحب خانه امتناع ورزيد تااينكه آفتاب در حال غروب كردن و وقت نماز فرا رسيد.
امام به او فرمود: آيا خانه خود را با فلان باغ خرماى من عوض ‍ مى كنى ؟
صاحب خانه در كمال ناباورى گفت : اگر واقعا بدهى مى پذيرم .
امام شاهدان حاضر را به گواهى گرفت كه خانه آن شخص را در برابر فلان باغ خودخريده است .
سپس رو به فرد نيازمند كرد و فرمود: وارد منزل شو و به عنوان مالك آن را تصرفنما، كه خدا به شما بركت دهد و نعمت هاى او بر شماحلال باشد.
آنگه همگى به نماز رفتند فردا صبح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رو بهعلى (عليه السلام ) كرد و فرمود: على جان نسبت به كار پسنديده ديشب تو اين آياتنازل شد:
بسم الله الرحمن الرحيم والليل اذا يغشيى ... فاما من اعطى و اتقى و صدقبالحسنى فسنيسره لليسرى (287)
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اين ايثارگر مخلص ‍ فرمود:
على جان تو به بهشت يقين داشتى و خانه را به آن مرد بخشيدى و باغ خود را از دستدادى ولى خداوند با نزول اين آيات از تو تشكر فرمود.(288)


236- كنيزى معتقد و باادب  

فضه كنيزى حبشى بود، بعضى هم نوشته اند نجاشى پادشاه حبشه خودش اين كنيز راخدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هديه فرستاد و پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم هم او را به دخترش بخشيد، روزى هنگام وضو گرفتن ، حضرت على (عليه السلام )فضه را صدا زد تا آب بياورد فضه نداد دو مرتبه امام او را صدا زد اما او جواب نداد،تا سه مرتبه .
در اينجا حضرت خود برخاست آب بردارد وقتى از حجره خود بيرون رفت هاتفى صدا زدكه آب در سمت راست است ، على (عليه السلام ) آب را برداشت و وضو گرفت .
در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد در حالى كه قطرات آب وضو ازمحاسن على (عليه السلام ) مى چكيد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: ياعلى ! آى مى دانى هاتف كه بود و ندايش چه بود؟ على (عليه السلام ) عرض كردرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بهتر مى داند.
حضرت فرمود: اين نداى برادرم جبرئيل بود، كه گفت : خداى عالم سلامت مى رساند و مىفرمايد: بر فضه غضبناك نباش علت اينكه برايت آب نياورد اين بود كه او در قائدهزنانه است اينجا بود كه على (عليه السلام ) براى فضه بخاطر ادبش دعا كرد: اللهم بارك لنا فى فضتنا خدايا! مبارك گردان و بركت خير بده به فضهما.(289)


237- عاشق بى نظير پيامبر (ص ) 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز جنگ احد كه مردم از اطرافرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پراكنده گشتند من آن روز به قدرى براى آنحضرت ناراحت و پريشان گشتم كه سابقه نداشت .حال من ، مانند حال كسى بود كه بر جان خود تسلط و اختيارى ندارد.
پيش روى حضرت با دشمنان مهاجم مى جنگيدم و آنها را از اطراف وى پراكنده مى ساختم ،تا اينكه پس از گذشت لحظاتى به عقب بازگشتم تا ازحال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خبرى بگيرم . اما هر چه جويا شدم خبرىنيافتم (نگران شدم ) با خود گفتم :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به كجا ممكن است رفته باش ؟!احتمال فرار كه در حق وى منتفى است ، احتمال شهادت هم در بن نيست ، چون حضرت اگرشهيد شده بود بايد در ميان كشته ها ديده مى شد.
سپس راهى جز ين باقى نمانده كه او را به سوى آسمانها برده باشند و ما را از نعمتوجود او محروم كرده باشند على (عليه السلام ) مى فرمايد: از شدت ناراحتى غلافشمشيرم را شكستم و با خود گفتم : حال كه چنين است به تلافى فقدان وجود نازنينپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چندان نبرد خواهم كرد تا كشته شوم .
آنگاه خود را به درياى دشمن زدم و آنان را از هر سو پراكنده ساختم . با فرار دشمنمحوطه اى جلوى من باز شد ناگهان ديدم كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با حال ضعف و بيهوشى نقش بر زمين افتاده است.
(معلوم شد كه آن حضرت در تمام اين مدت زير دست و پاى دشمن بوده است ) به جانب اورفتم و سرش را در دامن گرفتم نگاهى به من كرد و فرمود: على ! مردم چه كردند؟
گفتم : به دشمن پشت كردند و كافر شدند و شما را به آنان تسليم كردند و خودگريختند.
در اين بين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم متوجه حمله گروهى از سپاه دشمن شدكه قصد داشتند غافلگيرانه به او يورش ببرند، لذا فرمود: على ! آنان را از من دور كن! من به جانب آنها حمله كردم و جمعشان را متفرق ساختم كه هر يك از آنها به سويىگريختند سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على ! آيا صداى رضوان راكه در آسمان در مدح و ستايش تو سخن مى گويد را نمى شنوى ؟ او هم اينك بانكبرداشته و مى گويد: شمشيرى جز شمشير على نيست و جوانمردى جز على نيست(290)


238- شمشير شكسته ، معجزه نبوى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: در بحبوحه جنگ احد شمشيرم دو نيم شد از ميدان نبردبازگشتم و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده و عرض كردم :
اى فرستاده خدا! انسان چاره اى ندارد جز اينكه با شمشير بجنگد ولى شمشير من شكست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگاهى به اطراف خود انداخت ، آنگاه چشمانش بهشاخه خشكيده نخلى افتاد كه در كنارى افتاده بود.
آن شاخه نخل را برگرفت و تكانى داد، كه ناگهان به شمشيرىمبدل شد و آن را به من داد. و اين همان شمشيرى است كه ذوالفقار نام گرفت . آن را بركسى فرود نياوردم جز آنكه او را دو نيم ساختم .(291)


239- جبرئيل قوت بازوى على (ع ) 

على (عليه السلام ) مى فرمايد در جنگ احد وقتى شانزده زخم عميق برداشتم ، از شدتجراحت در چهار مورد از آن زخم ها من نقش بر زمين شدم ، هر بار مرد خوش صورتى كهگيسوانى زيبا برگوشهايش آويخته بود و بوى خوشى از او به مشام مى رسيد بالاىسرم حاضر مى شد و بازوان مرا مى گرفت ، و از زمين بلند مى كرد و مى گفت :
برخيز و بر مشركان و دشمنان حمله كن ، چه اينكه تو در طاعت خدا ورسول او هستى و آن دو پيوسته از تو خشنودند
هنگامى كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم و ماجراى آن مرد را بازگفتم آن حضرت فرمود.
على ! چشمانت روشن باد، او جبرئيل بوده است . (292)
البته نكته مهم تر اينكه على (عليه السلام ) مى فرمايد: من هر شمشيرى را كه مى زنماول فكر مى كنم ببينم كجا وارد مى شود، گذشته و آينده آن فرد را در نظر مى گيرم واگر بناست يك روزى از اين فرد انسان خوبى از كار درآيد من شمشيرم را وارد مى كنم واو را نمى كشم .


240- فاتح بى بديل  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: وقتى كه فتح يكى از قلعه هاى خيبر دشوار شد،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ترتيب ابوبكر و عمر را براى فتح آنجافرستاد، اما فتح قلعه صورت نگرفت (293) روز بعد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مرا در حالى كه مبتلا به چشم درد بودم ، خواست سپس آن حضرت با آب دهان خود دردچشمم را معالجه كرد و برايم اين چنين دعا كرد:
پروردگارا (سوزش و سختى ) گرما و سرما را از او برطرف كن
به بركت دعاى آن حضرت تا اين ساعت رنج گرما و سرما از من برطرف شده است ، آنگاهپرچم را به دست گرفتم و به قلعه يهود يورش بردم و خداىمتعال آنان را شكست داد و فتح و پيروزى را به دست من نصيب مسلمانان كرد.
در اين جنگ بود كه من 25 جراحت برداشتم با همان وضع نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدم ، حضرت وقتى مرا ديد گريست سپس مقدارىاز اشك ديدگانش را برگرفت و به زخم هايم ماليد، كه در جا آرام گرفت و از سوزش ودرد راحت شدم .(294)


241- قتل مرحب خيبرى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: مرحب دلاور نامى عرب به ميدان مبارزه با من آمد و شعارمى داد و مى گفت :
من آن كى هستم كه مادرم ، مرا مرحب ناميد، آماده كارزارم و تكاورى آزموده ام ، كه گاهىبا نيزه مى جنگم و زمانى با شمشير.
من به مصاف او رفتم . مرحب به منظور حفاظت هر چه بيشتر از خود قطعه سنگى راتراشيده بود و آنرا به سر خود نهاده بود و از آن به جاى كلاه خود استفاده مى كرد، چراكه هيچ كلاه خودى نمى توانست براى سر بزرگ او پوشش ايجاد كند. من با ضربتىكه بر سر او فرود آوردم ، آن سنگ شكافته شد و تيغه شمشير من بر فرق سرشاصابت كرد و او را به قتل رسانيد.(295)


242- شير مرد ميدان بدر 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز جنگ بدر پس از آنكه آفتاب بالا آمد و همه جاروشن شد و نبرد ميان ما و سپاه دشمن بالا گرفت من به منظور يافتن مردى از سپاه دشمناز معركه جنگ خارج شدم در اين بين چشمانم به سعد بن خيثمه افتاد كه با يكى ازمشركان در حال جنگ بود، نبرد بن آن دو در حالى صورت مى گرفت كه هر دو بر فرازتپه اى از ريگ و شن قرار داشتند اما ديرى نپاييد كه سعد با زخم تيغ حريف خود از پاىدر آمد و شهيد شد.
مشرك فاتح كه سر تا پا در حصارى از آهن و پوششى از زره ، سوار بر اسب خود بود،همين كه مرا ديد از اسب خود پائين آمد و مرا به نام صدا زد و گفت : اى پسر ابوطالب !پيش آى تا باهم به نبرد پردازيم .
من به جانب او رفتم و او نيز به پيش آمد.
من چون قامتم كوتاهتر از او بود، از طرفى او در بلندى قرار داشت من خود را به عقبكشيدم تا از يك تساوى نسبى برخوردار شويم .
آن بيچاره اين حركت مرا بر ترس و فرار منحمل كرد از اين رو گفت :
اى پسر ابوطالب ! آيا فرار مى كنى ؟
به او گفتم : دور شده : به زودى باز مى گردد (مثلى است كه در روايت آمده است )
حضرت مى فرمايد: وقتى كه من جاى پاى خود را محكم مى كردم ، او ضربتى به من حوالهكرد كه با سپر خود آن را دفع كردم . شمشير او در سپر من گير كرد و در حالى كهبراى رهايى آن تلاش مى كرد من ضربتى بر كتف او زدم كه از شدت و سنگينى آن بهلرزه در آمد و زره اش از هم گسست .
من پنداشتم كه از سوزش زخم آن ضربه ، كار او تمام شد. اما به ناگاه برق شمشيرديگرى را از پشت سر ديم من به سرعت سر خود را پائين كشيدم و آن شمشير فرود آمد وچنان به سر آن مشرك اصابت كرد كه جمجمه او را همراه كلاه خودش به هوا پرتاب كرد.آنگاه زننده آن گفت : بگير(اى مشرك ) منم فرزند عبدالمطلب .
آنگاه ديدم ضارب عمويم حمزه و مقتول هم طعيمة بن عدى است .(296)


243- آزار پيامبر (ص ) توسط دو زن  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه درآغوش من تكيه داده بود و دهان در گوش من داشت ، متوجه حركت زشت دو تن از همسرانش(عايشه و حفصه دختران ابوبكر و عمر) شد كه سعى داشتند با استراق سمع از سخنانآهسته و پنهانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر در بياورند.
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم همانجا بر آشفت و گفت : پروردگارا! شنوايىرا از ايشان بازگير.
سپس فرمود: على ! اين آيه را ديده اى :
كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام مى دهند بهترين خلق خدا هستند(297)
آيا مى دانى آنان چه كسانى هستند؟ گفتم : خدا و رسولش بهتر مى دانند، فرمود: آنانشيعيان و ياوران تو هستند وعده ديدار من و آنان كنار حوض ‍ كوثر...
آن روز (قيامت ) از تو و شيعيانت نام مى برند و همه آنها با چهره هايى برافروخته وروشنايى كه از پيشانى و سجده گاه آنان مى درخشد، درحال نشاط و نزد من آيند...(298)


244- صداى شيطان بود 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: لحظه اى كه براىغسل دادن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آماده مى شدم ، همين كه بدن پاك وپاكيزه آن جناب را بر سكو نهادم ، صدايى از گوشه اتاق به گوشم رسيد، كه گفت: اى على ! محمد را غسل مده ، بدن پاك و مطهر او احتياج بهغسل و شستشو ندارد
از سخن او در دلم گمانى كوتاه پيدا شد(اما بزودى برطرف شد و به خود آمدم و) گفتم: واى بر تو، تو كه هستى ؟!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ما را بهغسل و شستشوى خود فرمان داده و تو ما را از آن نهى مى كنى ؟!
در همين حال آواز ديگرى با صدايى بلندتر شنيده شد كه گفت : يا على ! او را بشوىو غسل ده ، كه بانگ نخستين از شيطان بود. او به سبب حسدى كه بر محمد صلى اللهعليه و آله و سلم دارد، خوش ندارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باغسل و طهارت پاى بر بساط پروردگار خويش بگذارد.
گفتم : اى صاحب صدا! از اين كه او را به من معرفى كردى خدا به تو پاداش ‍ نيك دهد،اما تو كيستى ؟
گفت : من خضر نبى هستم ، كه براى تشييع جنازه پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم آمده ام . (299)


245- دور كن و دو بال على (ص ) 

جابربن عبدالله مى گويد: شنيدم از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سه روزقبل از وفاتش ؛ كه به على (عليه السلام ) مى فرمود:
درود بر تو اى پدر دو گل من ، تو را به دو ريحانه دنياى خود سفارش ‍ مى كنم ، اىعلى ! به همين زودى دو ستون و ركن تو ويران خواهد شد و خدا خليفه من است بر تو،
آنگاه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات كرد، على (عليه السلام )فرمود: اين يك ستون من بود كه رسول خدا به من خبرش را داده بود، و چون حضرتفاطمه عليهاالسلام وفات كرد، على (عليه السلام ) اين ستون دوم است كهرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خبرش را فرموده بود.(300)


246- او را دوست دارم  

روزى على (عليه السلام ) به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شماعقيل را خيلى دوست داريد؟
حضرت فرمود: آرى بخدا، نسبت به او دو محبت دارم يكى براى خوبى خود اوست و ديگرىبخاطر آنكه ابوطالب او را دوست مى داشت و فرزندش (مسلم بنعقيل ) بخاطر دوستى فرزند تو كشته خواهد شد و ديده مؤ منان براى او اشك مى ريزد وفرشتگان مقرب بر او صلوات مى فرستند، سپسرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گريست ، تا اينكه تا اشكهايش به سينه اشروان شد. سپس فرمود: بخدا شكايت مى برم از آنچه بعد از من با خاندانم خواهندكرد.(301)


247- عهد خداوند 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى من و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام ) نزدرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بوديم ، آن حضرت به ما رو كرد و گريست ، منعرض كردم : رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چرا گريه مى كنيد؟
حضرت فرمود: گريه مى كنم بخاطر آنچه با شما مى كنند، عرض كردم : آن چه چيزىاست ، يا رسول الله ؟
حضرت فرمود: گريه مى كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلى كه برصورت فاطمه عليهاالسلام مى زنند، و از نيزه اى كه به ران حسن (عليه السلام ) مىزنند و زهرى كه به او مى نوشانند، و از قتل حسين (عليه السلام )؛ على (عليه السلام )مى فرمايد: همه اهل بيت گريه كردند، سپس عرض كردم : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ما را نيافريده اند جز براى بلا، حضرتفرمود: مژده باد بر تو اى على ! كه خداوند با من عهد كرده كه تو را دوست ندارد جز مؤمن و دشمن ندارد تو را جز منافق .(302)


248- فرشتگان همراه على (ع ) 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را در همان جامهاى كه بر تن داشت به تنهايى ، غسل و شستشو دادم . ابتدا خواستم پيراهن از برشبيرون كنم ، اما جبرئيل مانع شد و گفت : على ! برادرت را از جامه اش برهنه مكن ، كهخدا او را برهنه نساخته است ، در كار غسل پسر عمويت من خود به تو كمك خواهم كرد.
شستشوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در فضايى عطرآگين آغاز كردم وفرشتگان نيك سرشت و مقرب الهى پيوسته بشارتم مى دادند، و در كارغسل ياريم مى كردند، و لحظه به لحظه با من سخن مى گفتند.
پدر و مادر فدايش باد، هر وقت مى خواستم پيكر پاك و مطهرش را جابه جا كنم ، خود بهخود حركت مى كرد و مطابق با نيازم چرخش داده مى شد، اين وضع تا پايانغسل و كفن او همچنان ادامه داشت .(303)


249- ياوران على (ع ) در غسل پيامبر (ص ) 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه وصيت نامهرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را مطالعه كردم ديدم كه بخشى از آن چنيننوشته شده است :
اى على ! جز تو كسى در كار غسل و كفن من شركت نكند
به آن حضرت گفتم : پدر و مادرم به فدايت ، آيا انجام دادن آن به تنهايى برايم ممكناست ؟!
حضرت فرمود: دستور جبرئيل است كه (بى شك ) از جانب پروردگار آورده است . پرسيدم: در صورت عجز آيا از كسى كمك بخواهم ؟ فرمود:جبرئيل گفته است كه :
سنت ديرينه الهى چنان بوده است ، كه پيامبران را به جز جانشينان آنان ،غسل نمى داده اند اكنون نيز بايد تداوم اين سنت به دست على انجام يابد...
آنگاه فرمود: براى انجام دادن غسل من محتاج به يارى كسى نخواهى شد، چه اينكه تو رايارانى نيكو و برادرانى پاك سرشت همراهى مى نمايد.
پرسيدم : پدر و مادرم به فدايت ! آنها چه كسانى هستند؟ فرمود:جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل ملك الموت و اسماعيل و فرشته اى كه امور آسمان دنيا به اوواگذار شده است (304)


250- دو روز مثل هم  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: در واقعه صلح حديبيه كه مشركان از ورودرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و همراهانش به شهر مكه جلوگيرى كردند و آنهارا از زيارت خانه خدا و مسجد الحرام باز مى داشتند، پيمان نامه صلحى نوشته شد كه منكاتب آن معاهده بودم ، نماينده قريش ، سهيل بن عمرو در اعتراض به نوشته معاهده مبنىبر اينكه محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست گفت :
اگر ما باور مى داشتيم كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست ، باشما نزاعى نداشتيم و از او اطاعت مى كرديم ، پسرسول الله را از كنار نام او محو كن و بنويس محمد بن عبدالله .
به سهيل گفتم . على رغم ميل تو، به خدا سوگند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلمرسول و فرستاده خداست .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على ! همان طور كه او مى گويد بنويسبراى تو نيز چنين روزى در پيش خواهد بود(رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اشاره به معاهده حضرت على (عليه السلام ) بامعاويه است )
(بنابر نقلى على (عليه السلام ) عرض كرد): اى فرستاده خدا! دستهاى من قدرت نداردكه لفظ نبوت و رسالت را از نام شما محو نمايم . حضرت فرمود: پس دست مرا بر آنبگذار تا خود آن را محو نمايم آنگاه من دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را روىجمله رسول الله گذاشتم و حضرت آن را محو كرد.
اما پس از گذشت چند سال تاريخ تكرار شد و آن روزى بود، كه قرار داد صلح را ميانخود و سپاه شام مى نوشتند، چنين نوشتند:
به نام خداوند بخشنده مهربان ، اين قراردادى است ميان على ابن ابيطالب امير مؤ منان ومعاوية بن ابى سفيان ...
عمروعاص و معاويه به مخالفت برخاستند و گفتند:
اگر ما تو را اميرمؤ منان مى دانستيم با تو در ستيز نبوديم نام خود و پدرت كافىاست ، جمله اميرالمؤ منين را حذف كن
آن روز ياد سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم افتادم و گفتار او را حق يافتم.(305)


251- وعده خداوند 

روزى جمعى از مردم گرد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حلقه زده بودند آن گاهحضرت فرمود: خداوند امت مرا در جهان طينت و سرشت ، به من نشان داد و نامهاى آنها رابه من آموخت چنانكه به آدم (عليه السلام ) آموخت آنگاه رهبران و زمامداران از كنار منگذشتند من براى على (عليه السلام ) و شيعيانش از درگاه خدا طلب آمرزش ‍ كردم
خداوند يك مطلب را درباره شيعيان على (عليه السلام ) به من وعده داد.
شخصى پرسيد: اى رسول خدا! آن مطلب چيست ؟.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آن مطلب وعده داده شده چنين بود: آمرزش براىمؤ منان شيعه و عفو از گناهانشان و تبديل گناهان آنها به پاداش و نيكى ها. (306)


252- اتمام حجت عجيب  

آن ، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت كرد و ابوبكر بر مسندخلافت غاصبانه نشست روزى على (عليه السلام ) ابوبكر را ديد و به او فرمود: اىابوبكر قرآن مى فرمايد: و لا تحسبن الذين قتلوا فىسبيل الله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون ؛ هرگز گمان مبر آنها كه در راهخدا كشته شده اند، مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند (307)
و من گواهى مى دهم كه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شهيد از دنيا رفتسوگند به خدا آن حضرت نزد تو مى آيد، وقتى كه نزد تو آمد يقين كن ؛ چرا كه شيطاننمى تواند خود را به صورت آن حضرت در آورد.
آنگاه امام على (عليه السلام ) دست ابوبكر را گرفت و شخص پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم را به او نشان داد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر فرمود:
يا ابابكر آمن بعلى و باحد عشر من ولده ، انهم مثلى الا النبوة و تب الى الله مما فىيدك ، فانه لا حق لك فيه اى ابوبكر به (امامت ) على (عليه السلام ) و يازدهفرزندش ايمان بياور، آنها (در مقام رهبرى و در وجوب اطاعت از آنها) مانند من هستند فقطمقام نبوت ندارند از آنچه در دست گرفته اى در پيشگاه خدا توبه كن زيرا تو در آن مقامحقى ندارى سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از رفت و ديده نشد.(308)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation