790- همدم انبياء و اولياء عليست روى حارث حضرت امير (عليه السلام ) را ديد كه با حضرت خضر در نخيله (952)نشسته كه ناگه طبقى خرما از آسمان براى آنهانازل شد و آنها از آن خوردند. ابوالاسود دئلى از ياران امام على (عليه السلام ) است كه در ركاب آن حضرت در صفيننيز جنگيده بود، او از شعراى اسلام است و قرآن را در زمان زياد بن ابيه اعراب و نقطهگذارى كرده است . روزى در دوران خلافت حضرت سه نفر را به محضر امام آوردند، كه هر سه نفر بهنحوى در قتل فردى شركت داشته اند يكى از آنانمقتول را نگه داشته بود و ديگرى او را كشته بود و شخص سوم در رؤ يت و شناسايىمقتول ، آنان را يارى كرده بود. امام دستور دادند كه فرد اخير را نابينا كنند و آن كسىكه مقتول را گرفته بود را به زندان بيندازند (تا زمان فوت در آن مكان محبوس باشد)و قاتل را در دستور قصاص نفس دادند.(955) در عهد حكومت امام على (عليه السلام ) دزدان حرفه اى پديد آمده بودند كه پس از دومرتبه گرفتارى و قطع دست راست و پاى چپ ، براى سومين بار به سرقت روى آورده وگرفتار گرديده بودند، امام اين گروه را به زندان افكند و اظهار داشت : بعد از اينكه امام على (عليه السلام ) به حكومت رسيد، حبيب بن منتخب را كه فرماندار ووالى اطراف يمن از جانب عثمان بود را بر رياستش ابقا كرد، و طى نامه اى به اوسفارش تقوا كرد و از او خواست تا از مسلمانان آنجا بيعت بگيرد، حضرت نامه خود را مهرزد و با يك مرد عرب نزد او فرستاد، حبيب وقتى نامه امام را گرفت مردم را به بيعت امامفرا خواند، مردم آن ديار نيز اطاعت كردند. آنگاه گفت : من مى خواهم ده تن از سران وشجاعان شما را به جانب آن حضرت روانه كنم ، آنها پذيرفتند. او در ابتدا صد نفر راانتخاب كرد و از جمع آنها هفتاد تن و از هفتاد تن سى نفر و از سى ده نفر را انتخاب كرد وبه جانب امام فرستاد، بعد از آنكه كه آن ده نفر به حضور امام رسيدند و به امام تبريكگفتند، امام به آنها خوش آمد گفت ، در آن جمع ده نفر ابن ملجم - لعنة الله عليه - حركتكرد و در مقابل امام ايستاد و گفت : سلام بر تو اى امامعادل و بدر كامل ، شير بزرگوار، قهرمان دلاور، سوار بخشنده ، و كسى كه خداوند او رابر بقيه مردم فضيلت داد صلوات و درود خدا بر تو و خاندانت ، شهادت مى دهم كهتو به حق و حقيقت اميرالمؤ منين هستى ، و تو وصىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و خليفه او وارث علم او مى باشى ، خداوند لعنتكند كسى را كه حق و مقام تو را منكر شود!... بعد از اينكه ابن ملجم عرض ارادت به امام كرد (در داستان قبلى ذكر شد) امام گفتار او راتحسين كرد و فرمود: اسمت ؟ گفت : عبدالرحمن . حضرت فرمود: فرزند چه كسى هستى ؟گفت . فرزند ملجم مرادى . اصبغ بن نباته مى گويد: وقتى جماعتى از يمن نزد امام وارد شدند و با آن حضرت بيعتكردند. ابن ملجم هم كه جز آن گروه بود بيعت كرد و بعد از بيعت حركت كرد كه برودحضرت او را صدا زد و از او عهد و پنهان گرفت كه بيعت خود را نگسلد، او پذيرفت ،سپس تا حركت كرد اما مجددا حضرت براى سومين بار درخواست بيعت و استحكام آن را نمود،ابن ملجم كه از اين واقعه متعجب شده بود گفت : نديدم با ديگران اين گونهعمل كنى ، امام به او فرمود: برود اما من نمى بينم كه تو بر آنچه بيعت كردى وفا كنى. ابن ملجم از زمانى كه اسم مرا شنيدى از حضورم ناراحت شدى در حالى كه به خدا قسم منماندن با تو و جهاد براى تو را دوست دارم و قلب من دوستدار توست و محققا من دوستدارانتو را نيز دوست دارم و با دشمنان تو دشمن مى باشم . ابن ملجم مدتى در بنى تميم ماند امام به هنگام مراجعت دوستانش به يمن او مريض شد ودوستانش او را ترك گفته و به يمن رفتند. ابن ملجم چون خوب شد نزد اميرالمؤ منين آمد وشبانه روز از حضرت جدا نمى شد. حضرت خواسته هايش را بر آورده مى ساخت و او راگرامى مى داشت و به منزل خود دعوت مى كرد و در همانحال مى فرمود: تو قاتل و كشنده من هستى و اين شعر را مكرر مى خواند: شيعيان و پيروان امام على (عليه السلام ) وقتى از واقعه مطلع شدند، مالك اشتر و حارثبن اعور همدانى و ديگران حركت كردند و شمشيرهاى خود را برهنه نموده گفتند: اىاميرالمؤ منين ! اين سگى كه بارها او را اين گونه مخاطب ساختى كيست ؟ در حالى كه توامام ما، ولى ما و پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما هستى . دستور كشتن اورا به ما بده . حضرت به آنها فرمود: شمشيرهاى خود را غلاف كنيد! خداوند شما را مباركگرداند، عصاى وحدت امت را نشكنيد آيا مرا اينگونه مى شناسيد كه كسى را بكشم كهنسبت به من كارى انجام نداده است ؟ وقتى حضرت على (عليه السلام ) در اواخر عمر شريفش و بعد از جنگ نهروان در كوفهمستقر شده بود دستور داده بود اسامى كسانى را كه وارد كوفه مى شوند را بنويسند وبه آن حضرت بدهند. روزى حضرت صورت اسامى را مى خواند. ابن ملجم را ديد و باانگشت خود روى اسم او گذاشت و بعد فرمود: قاتلك الله قاتلك الله ! خداوندتو را بكشد! خداوند تو را بكشد! ياران حضرت فرمودند: پس چرا او را نمى كشى توكه مى دانى او قاتل توست ؟ حضرت فرمود: خداوند بنده اى را عذاب نمى كند تا اينكهاو مرتكب گناه شود.(962) محمد بن حنفيه مى گويد: چون شب بيستم ماه مبارك رمضان شد اثر زهر شمشير ابن ملجم -لعنه الله عليه - به قدمهاى مبارك پدرم رسيد لذا در آن شب پدرم نماز خود را نشستهخواند و به ما وصيتها كرد تا اينكه صبح شد پس به مردم اجازه داد تا به خدمتشبرسند مردم آمدند و سلام كردند آنگاه حضرت جواب آنها را داد. مردى پس از واقعه هولناك ضربت خوردن مولاى مظلومان على (عليه السلام )، به ابنملجم - لعنه الله عليه - گفت : على (عليه السلام ) در آخرين لحظات عمر شريف خود به فرزندان خود فرمود: زودباشد كه فتنه ها از هر طرف رو به شما آورد و منافقان اين امت كينه هاى ديرينه خود رااز شما طلب نمايند و انتقال بگيرند پس بر شما باد صبر، كه عاقبت صبر نيكو است .سپس رو به جانب حسين (عليه السلام ) نمود و فرمود: كه بعد از من به خصوص فتنههاى شما بسيار خواهد بود، پس صبر كنيد تا خدا حكم كند. سپس فرمود: اى ابا عبدالله !ترا اين امت شهيد مى كنند پس بر تو باد صبر و تقوا در بلا. ابن ملجم در روز 21 رمضان توسط ضربه اى كه امام حسن (عليه السلام ) بر حسبوصيت پدر بزرگوارشان كرده بودند آن شقى را به جهنم فرستاد سپس ام الهيثم دختراسوده نخعى ، جسد ابن ملجم را خواست تا به او بدهند. آنگاه آتشى بر افروخت و جسدكثيف و جهنمى او را در آتش انداخت ، ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كهاستخوانهاى پليد ابن ملجم - لعنه الله عليه - را در گودالى انداخته بودند و پيوستهمردم كوفه از آن چاله صداى ناله و فرياد مى شنيدند. حارث كه از اصحاب حضرت على (عليه السلام ) است سراسيمه به خدمت على (عليهالسلام ) رفت ، آن حضرت از حارث چه چيزى ترا بر آن داشته كه در اين موقع شب نزدمن آيى ؟ محمد حنفيه مى گويد: چون برادرانم مشغولغسل پدر شدند. امام حسين (عليه السلام ) آب مى ريخت و امام حسن (عليه السلام )غسل مى داد و احتياجى به اين نبود كه كسى بدن مطهر و معطر پدرم را جا به جا كند،بلكه بدن پدرم هنگام غسل ، خود از اين سو به آن سو مى شد و بويى خوشتر از مشك وعنبر از بدن مطهرش به مشام مى رسيد، چون كارغسل تمام شد. امام حسن (عليه السلام ) فرمود: اى خواهرم ! حنوط جدمرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بياور. آنگاه زينب عليهاالسلام حنوط باقىمانده اى كه سهم امام بود را آورد و آن همان كافورى بود كهجبرئيل آن را از بهشت براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمه عليهاالسلام وامام على (عليه السلام ) آورده بود. محمد حنفيه مى گويد شبى كه تابوت پدرم را از كوفه به نجف حركت مى داديم ، بهخدا سوگند من مى ديدم كه جنازه آن حضرت بر هر ديوار و يا خانه اى و يا هر درختى كهمى گذشت آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند وقتى تابوت به موضع قبر رسيد،فرود آمد و امام حسن (عليه السلام ) با جماعت همراه بر آن حضرت نماز خواندند و هفتتكبير گفت ، و بعد از نماز جنازه را برداشتند و آن موضع را حفر كردند كه ناگاه قبر ازپيش ساخته اى نمايان شد و چون خواستند پدرم راداخل قبر نمايند(970) صداى هاتفى را شنيدم كه مى گفت :داخل كنيد او را به سوى تربت طاهر كه حبيب به سوى حبيب خود مشتاق گرديده است ، ونيز منادى صدا زد كه : حق تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد در مصيبت سيد شما وحجت خدا بر خلق خويش .(971) ابن شهر آشوب روايت كرده است كه عبدالواحد بن زيد كه مى گويد: كه من در خانه كعبهمشغول طواف بودم دخترى را ديدم كه براى خواهر خود سوگند ياد كرد به نام اميرالمؤمنين (عليه السلام ) به اين شكل ؛ لا و حق المنتجب با لوصيه الحاكم بالسويهالعادل فى القضيه العال البينه زوج فاطمه المرضيه ... روزى مردى آذربايجانى خدمت على (عليه السلام ) آمد و عرض كرد: كه يا على ! مراشترى سركش و چموش است كه به هيچ شكلى نمى توان آن را رام كرد. حضرت فرمود:چون به شهر خود رسيدى بر شتر خود اين دعا را بخوان اللهم انى اتوجه اليك... شتر تو رام خواهد شد. آن مرد به شهر خود مراجعت كرد و با آن دعا شتر خود رارام كرد، و سال ديگر بر آن شتر نشست و خدمت امام رسيد. او وقتى امام را ديدقبل از آنكه صحبتى كند امام چگونگى رام شدن شتر او را به همان نحوى كه واقع شدهبود، را براى آن مرد تعريف كرد، آن مرد عرض كرد: يا على ! چنان است كه تو نزد منحاضر بودى و همه چيز را مشاهده كردى .(973) حارث اعور مى گويد: پير مردى را در كوفه ديدم كه شديدا مى گريست و مى گفت : صدسال زندگى كردم و فقط در طول اين صد سال يك ساعت عدالت ديدم . وقتى در صفين قرآنها بالا شد مالك اشتر در صف مقدم جبهه مى جنگيد، اشعث بن قيس كندىمردى و ياران امام را بر ضد جنگ تحريك كرد تا آنجا كه هوادارانش شمشيرها را در غلافكردند و فرياد مى زدند، ما خواستار صلح هستيم ! قرارداد حكميت بين اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) و معاويه نوشته شد، ولى معاويهنپذيرفت كه از على (عليه السلام ) به عنوان اميرالمؤ منين ياد شود متن قرارداد اينگونه است : ابوموسى اشعرى بعد از اعلام راءى حكميت تازه متوجه شد كه ملعبه دست هوس عمر و عاصبوده است . بعد از اين واقعه حضرت امير (عليه السلام ) در قنوت نماز خود ابوموسىاشعرى را لعن مى كرد. على (عليه السلام ) در نماز اين گونه آنها را لعن مى كرد:بارالها! اولا معاويه ثانيا عمر و ثالثا ابو اعور سلمى اشعرى را لعن نما.(977) وقتى كه خبر بيعت مردم با على (عليه السلام ) به كوفه رسيد، هاشم بن عتبه با على(عليه السلام ) بيعت كرد و گفت : دست راستم و چپم براى على (عليه السلام ) است وافزود: بعد از پايان يافتن ماجراى صفين عروه بن اديه نخستين كسى بود كه به حكميت اعتراضكرد و شعار خوارج يعنى لا حكم الا الله را سر داد و اساس دين خوارج را اعلامكرد. فتنه خوارج كم كم به حدى رشد كرد كه امام صلاح ديدقبل از شتافتن به سوى معاويه به سراغ اين گروه گمراه رود وقتى لشكر امام بهنهروان رسيد. امام از خوارج خواست تا قاتلان جنايات اخير راتحويل دهند، اما خوارج پاسخ دادند كه ما خون امام و يارانش را مباح مى دانيم وقتى گروه گمراه خوارج از راه مذاكره به راه نيامدند. امام ديد عبدالله بن راهب وحرقوص بن زهر فرياد كشيدند آيا كسى از شما مشتاق رفتن به بهشت نيست ؟ بعضى پايان جنگ نهروان ، عده اى از آن جماعت كه توبه كرده بودند و از آنها جدا شدهبودند در كوفه مستقر شدند آنها گفتند: ما در ركاب على (عليه السلام ) نمى جنگيم وبر ضد او نيز هم نمى جنگيم و قيام نمى كنيم اين جماعت گمراه با جمع ديگرى از خوارجكه اين انديشه را داشتند در كوفه اقامت كردند، اما پس از واقعه نهروان و كشته شدن همهدوستان و ياران خود؛ خود را مقصر شمرده و مى گفتند: ما ياران خويش راذليل كرديم . روزى اميرالمومنين على (عليه السلام ) وارد بازار شد و فرمود: اى جماعت گوشتفروشها! هر كس از شما در گوسفند باد كند از ما نيست . روزى على (عليه السلام ) بعد از ايراد خطبه اى در خصوص تقسيم عادلانه بيتالمال فرمود: نزد ما مقدارى از بيت المال هست مى خواهيم آن را در ميان شما تقسيم كنيمفردا همگى بدون استثناء بياييد و سهم خود را بگيريد و هيچ كس اعم از عرب و عجم و اعماز اينكه تاكنون حقوق مى گرفته يا نه ، غايب نشود. پس از شهادت حضرت على (عليه السلام ) معاويه به فرمانداران خود در سراسر كشورنوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان على (عليه السلام ) را در محاكم قضايىنپذيرند و اضافه كرد كه اگر دو نفر شهادت دادند كه كسى از دوستداران على (عليهالسلام ) و خاندان او است اسمش را از دفتر دولت حذف كنيد و حقوق و مقررى او را قطعنماييد و هر كس متهم به دوستى اين قوم بود او را شكنجه بدهيد و خانه اش را ويرانسازيد!
|