بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

253- انفاق در ركوع  

نجاشى از زمامداران مهربان و عادل حبشه بود كه اسلام را پذيرفت بعدها براى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم هدايايى نيز فرستاد كه از جمله آنها يك دست رولباسىگران قيمت بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنرا گرفت و به على (عليه السلام) بخشيد على (عليه السلام ) آن را پوشيد (ولى چون على (عليه السلام ) زاهد بودگوئى آن لباس را نيم پسنديد لذا در انتظار فقيرى بود تا آن را به او ببخشد) على(عليه السلام ) به مسجد رفت و در آنجا مشغول نماز شد هنگامى كه در ركعت دوم به ركوعركعت دوم رفت فقيرى به پيش آمد و گفت : السلام عليك يا وى الله و اولى بالمؤ منينمن انفسهم تصدق على (عليه السلام ) مسكين ؛سلام بر تو اى ولى خدا و اى كسى كه نسبتبه مؤ منان از خودشان سزاوارترى ، به فقير صدقه اى بده
حضرت على على (عليه السلام ) در همان حالت ركوع آن روپوش را به سوى فقيرانداخت و اشاره كرد كه بردارد...(309)


254- دوست خالص مرا حاضر كنيد 

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بستر رحلت بود به حاضران فرمود: ادعولىخليلى ؛ دوست خالص مرا حاضر كنيد آن دو زن (حفصه و عاشيه ) بهدنبال پدران خود فرستادند وقتى آن دو نفر حاضر شدند تا چشم پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم به آنها افتاد از آنها روى گردانيد سپس بار ديگر فرمود:
خليل و دوست خالص مرا حاضر كنيد9
آنگاه به دنبال على (عليه السلام ) فرستادند هنگامى كه على (عليه السلام ) وارد شد وچشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن حضرت افتاد به او متوجه شد و سخنانىبه او فرمود وقتى كه على (عليه السلام ) از خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمخارج شد عمر و ابوبكر به على (عليه السلام ) گفتند:
خليل تو، چه سخنى به تو گفت ؟ على (عليه السلام ) فرمود: پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم هزار باب علم را به من خبر داد كه از هر باب آن هزار باب ديگرگشوده مى شود و هزار حرف به من آموخت كه هر حرف آن ، كليد هزار حرف ديگر است.(310)


255- تزويج دو نور 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرشته اى را كه 24 چهره داشت ديد پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اى محبوبمجبرئيل ! من هيچگاه تو را به اين صورت نديده بودم
فرشته عرض كرد: يا رسول الله من جبرئيل نيستم بلكه خداوند مرا فرستاده تا ازدواجبين دو نور را برقرار سازم .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كدام نور را با كدام نور؟ فرشته گفت :فاطمه عليهاالسلام را با على (عليه السلام )؛ وقتى كه آن دو فرشته پشت گردانيد درميان دو شانه او چنين نوشته شده بود: محمدرسول الله ، على (عليه السلام ) وصيه ؛ محمد صلى الله عليه و آله و سلمرسول خدا است و على (عليه السلام ) وصى رسول خدا است
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن فرشته فرمود: اين نوشته بين دو شانه تواز چه وقت نوشته شده است ؟ فرشته عرض كرد: از 22 هزارقبل از خلقت آدم (عليه السلام ) نوشته شده است (311)


256- فراموش نخواهى كرد 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را بر سينه على (عليهالسلام ) نهاد و چنين دعا كرد: خدايا قلب على (عليه السلام ) را از علم و شناخت و حكم ونور پر كن .
على (عليه السلام ) مى فرمايد: من به حضرت عرض كردم : اى پيامبر خدا صلى اللهعليه و آله و سلم پدر و مادرم به قربانت ، از زمانى كه آن دعا را درباره من كردى چيزىرا فراموش نكردم و هر آنچه كه ننوشتم از يادم نرفت اكنون با اينحال ترس آن هست كه فراموش كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا لست اتخوف عليك النسيان والجهل ؛ نه ، در مورد تو ترس فراموشى و نادانى ندارم (312) .


257- كتاب مصحف فاطمه عليهاالسلام  

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: فاطمه عليهاالسلام 75 روز بعد از رحلترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زنده بود و در اين مدت از فراق پدر بسيار غمگينبود جبرئيل نزد فاطمه عليهاالسلام مى آمد و او را دلدارى مى داد واحوال و مقام پدرش را براى او بيان مى كرد و حوادث آينده را كه دشمنان چه عملى نسبتبه فرزندان او روا مى دارند را به او خبر مى داد حضرت فاطمه عليهاالسلام جريان رابه على (عليه السلام ) گزارش داد حضرت على (عليه السلام ) به فاطمه عليهاالسلامفرمود: هر گاه حضور فرشته را احساس كردى و صدايش را شنيدى مرا خبر كن .
فاطمه عليهاالسلام هنگامى كه احساس حضور فرشته را مى كرد و صدايش را مى شنيدبه على (عليه السلام ) اطلاع مى داد و على (عليه السلام ) نزد فاطمه عليهاالسلام مىآمد و هر چه مى شنيد مى نوشت تا آنكه از آن سخنان مصحف فاطمه عليهاالسلام را بهوجود آورد.(313)


258- پيوند ناگسستنى  

حضرت على (عليه السلام ) هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت به حضور پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم مى رفت ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با او خلوت مى كردو در هر موضوعى عى (عليه السلام ) را به رموز و اسرار آن آگاه مى نمود، و هيچ چيز رااز على (عليه السلام ) پنهان نيم كرد اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىدانستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جز با على (عليه السلام ) اينگونهخصوصى نبود.
اگر على (عليه السلام ) در خانه خود بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نزدعلى (عليه السلام ) مى رفت و بيشتر همنشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باعلى (عليه السلام ) در خانه او صورت مى گرفت ، گاهى كه على (عليه السلام ) بهخانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رفت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمزنان خود را از خانه بيرون مى كرد و تنها با على (عليه السلام ) هم سخن مى شد ولىتنها كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه على (عليه السلام ) مى آمد فاطمهو پسران فاطمه (يعنى حسن و حسين (عليه السلام ) را از خانه بيرون نمى كرد على(عليه السلام ) هر سؤ الى مى كرد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ مى دادوقتى كه سوالش تمام مى شد و سكوت مى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آغازسخن مى كرد، هيچ آيه اى بر رسول خدا نازل نشد مگر اينكه آن را براى على (عليهالسلام ) مى خواند و املا مى فرمود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همه احكام ازحلال و حرام و امر و نهى گذشته و آينده و كتاب را كه بر پيامبرانقبل نازل شد را به على (عليه السلام ) آموخت و على (عليه السلام ) همه آنها را به خاطرخود سپرد و حتى يك حرف از آن را فراموش نكرد.(314)


259- مسئله رد الشمس  

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: يك روزرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيرون شهر مدينه (315) بعد از ظهر خستهبود سر خود را در دامن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) گذاشت و خوابيد مقدارى خوابرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طول كشيد كه به حسب پاره اى از روايات وقتفضيلت نماز عصر گذشت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مبتلا شد بين دو كار؛يكى خواندن نماز عصر و يا استراحت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم !؛ حضرتعلى (عليه السلام ) هيچ حركتى نكرد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خوابراحتى كرده باشد وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خواب بيدار شد على(عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من نماز عصر رانخوانده ام .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على ! برخيز و رو به آفتاببايست و اول سلام كن ، بعد از او بخواه تا با تو سخن بگويد بعد از او درخواست كنكه برگردد در موضع خاص اقامه نماز عصر؛ تا تو بتوانى نمازت را به وقتفضيلت آن بخوانى .
آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلام كردن به آفتاب را گفت : يا اباالحسنبگو: السلام عليك يا خلق الله وقتى على (عليه السلام ) به آفتابسلام كرد، از آفتاب صدا بلند شد فقالت ، عليك السلام يااول يا آخر يا ظاهر و يا باطن ، من ينجى محبيه و يوبق مبغضيه ؛ سلام بر تو اىاول و اى آخر و اى ظاهر و اى باطن ؛ خداى عالم دوست تو را نجات مى دهد و دشمن ترا هلاكمى كند. آنگاه آفتاب برگشت و اين فضيلتى است بنام ردالشمس كه اختصاص بهآن حضرت دارد البته مسئله برگشت آفتاب براى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نيزيكبار در راه جنگ صفين براى امام اتفاق افتاده است سپسرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على (عليه السلام ) بگويم آنچه راكه آفتاب به تو گفت : يا خودت مى گويى حضرت عرض كرد: اگر شما بفرمائيدشيرين تر است حضرت فرمود: خورشيد به تو گفت : يااول يا آخر يا ظاهر و يا باطن آيا مى دانى يعنى چه ؟ يعنى : يااول من آمن بالله و رسوله يعنى ، اى كسى كه تواول مؤ من بخدا و رسولش هستى و انت الاخر آخرين كسى كه با من عهد مى بندد و مناز دنيا مى روم تو هستى (در نفس آخر؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرش در دامنعلى (عليه السلام ) بود و از دار دنيا رفت ).
انت الظاهر على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى (هر كه على(عليه السلام ) را شناخت خدا را شناخته است )
انت الباطن على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى (هر كه على(عليه السلام ) را شناخت خدا را شناخته است )
انت الباطن يعنى توئى آن پنهانى كه كسى حقيقت ترا نفهميد؛ يا على (عليهالسلام ) كسى تو را نشناخت غير از من و حق تعالى ؛ چنانچه كسى نشناخت خداوند را جز منو تو.(316)


260- حيله گر در دام خود افتاد 

هنگامى كه اسلام در مدينه به اوج خود رسيد عبدالله بن ابى كه از روساى يهود بودنسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حسادت مى ورزيد عبدالله در صددقتل حضرت بر آمد لذا به بهانه جشن عروسى دخترش ، وليمه و طعامى تهيه نمود وحضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش ، از جمله اميرالمؤ منين على (عليهالسلام ) را نيز دعوت كرد و در ميان صحن خانه خود چاله اى حفر كرد وداخل آن چاله را پر از شمشير و نيزه هاى زهرآلود نمود و روى آن را با فرش پوشانيد وجمعى از يهوديان را هم با شمشيرهاى برهنه و زهر آلود پنهان نمود كه وقتى آن حضرتو اصحابش پا روى آن حفره گذاشتند و در حفر افتادند آنها نيز با يك حمله همه را از بينببرند هم چنين در طعام ميهمانى خود زهر ريختند تا بتوانند از طرق مختلفى به هدف پليدخودشان برسند قبل از آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت ؛جبرئيل نازل شد و گفت : خداوند متعال مى فرمايد: به خانه عبدالله بن ابى برو و هركجا را به اصحابت نشان داد بنشينيد و هر غذايى كه نزد شما گذاشتتناول نماييد كه من شما را از شر و كيدى حفظ خواهم كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش واردمنزل او شدند آن ملعون آنها را دعوت كرد تا در صحن خانه بنشينند نبى اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم با همه يارانش روى فرشى كه زيرشگودال بود نشستند عبدالله از اينكه آنها در گودال نيفتادند بسيار تعجب كرد چون از اينراه نااميد شد طعام مسموم شده را آورد تا شايد به هدف خود برسد حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اين دعارا بخوان و خودش هم خواند، دعا اين بود:
بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضرمع اسمه شيى و لا داء فى الارض و لا فى السماء و هوالسميع العليم
سپس همه آنها غذا را خوردند و از آن مجلس بيرون آمدند عبدالله وقتى ديد آن طعام مسمومضررى به آنها نرسانيد چنين گمان نمود كه اشتباه كرده و زهر را در آن طعام نريختهاند، براى همين به افرادى كه با شمشيرهاى زهرآلود آماده كشتن پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بودند امر كرد كه تا از باقيمانده غذا بخورند از طرفى دختر عبدالله كه خوددر توطئه قتل نقش داشت از آنجا كه از فرو نرفتن فرش تعجب كرده بود، رفت و روىفرش نشست كه ناگهان به گودال افتاد و كشته شد و از آن طرف تمام يهوديانى كهطعام باقيمانده را خوردند همه آنها نيز كشته شدند عبدالله بعد از اين واقعه به تماماقوام خود دستور داد كه اين ماجرا را براى كسىنقل كنند بدينسان مراسم عروسى كه آن ملعون براى دخترش ترتيب داده بودتبديل به عزا شد زمانى كه خبر واقعه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد ازعبدالله علت فوت آنها را پرسيد، عبدالله گفت : دخترم از پشت بام افتاده و افراد ديگربه مرض اسهال مرده اند.(317)


261- رمضان نشانه ضيافت الله  

سه نفر از خارج مدينه مى خواستند خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برسندشبانه وارد مدينه شدند و گفتند: اگر بخواهيم هر سه نفر ما ميهمانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشيم ممكن است سبب مزاحمت ايشان بشودبنابراين يكى از آنها گفت : من به منزل پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى روم ،دومى گفت : من هم به منزل على (عليه السلام ) مى روم ، سومى گفت : من هم به مسجد مىروم تا ميهمان خانه خدا باشم .
فردا هر سه نفر آنها در مسجد جمع شدند و يك به يك ماجراى شب گذشته خويش راتعريف كردند ميهمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت :رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا در خوراك شير خودش ‍ شريك كرد و سير شدمو خوابيدم . دومى گفت : من هم با على (عليه السلام ) هم خوراك شدم و سير شده و خوابيدم. سومى گفت : من هم گرسنگى كشيدم و درست خوابم نبرد: در اين هنگام وحى بر پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلم نازل شد كه به ميهمان ما بگو: اگر پذيرايى بهتر ازگرسنگى بود ما از تو پذيرايى مى كرديم (318)


262- اشدء اعلى الكفار 

در جريان فتح مكه كه در سال هشتم هجرت واقع شد دو نفر از كافران كه هنوز تسليمنشده بودند با على (عليه السلام ) رخ به رخ شدند و از دست آن حضرت فرار كردنداين دو نفر يكى هبيرة بن وهب شوهر ام هانى خواهر امام على (عليه السلام ) بود (319) وديگرى پسر عموى هبيره بود. على (عليه السلام ) اين دو نفر را تعقيب كرد اين دو نفر بهخانه ام هانى آمده و خود را در آن خانه مخفى ساختند.
على (عليه السلام ) در حالى كه شمشير در دست داشت بهدنبال آن دو نفر به در خانه ام هانى خواهر خود رسيد، ام هانى كه هشتسال بود برادرش ‍ على (عليه السلام ) را نديده بود در برابر او ايستاد و گفت : از ايندو نفر چه مى خواهى ؟
على (عليه السلام ) دست رد به سينه ام هانى زد و او را رد كرد تا آن دو نفر را طبقدستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گردن بزند، ام هانى به على (عليهالسلام ) گفت : آيا مى خواهى وارد خانه ام شوى و حريم و احترام مرا بشكنى و شوهرم رابقتل برسانى تو پس از هشت سال ، از من واهمه نمى كنى ؟!
حضرت على (عليه السلام ) كه پيوند مكتبى را بر پيوند نسبى مقدم مى داشت فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خون اين دو نفر را هدر دانسته بنابراين به ناچاربايد فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در موردقتل اين دو نفر اجرا كنم پس از اين جريان ام هانى نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و ديد آن حضرتغسل مى كند و دخترش حضرت زهرا عليهاالسلام با گرفتن پارچه بلندى آن حضرت راپوشانده كه كسى آن حضرت را هنگام غسل نبيند.
آن حضرت پس از غسل هشت ركعت نماز خواند و پس از نماز ام هانى را ديد و فرمود: به به! خير مقدم ام هانى ! چه موجب شده كه اينجا آمده اى ؟
ام هانى جريان برخورد شديد على (عليه السلام ) را بازگو كرد در اين هنگام على(عليه السلام ) از راه رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا او را ديد لبخندى زدو فرمود: با ام هانى چه كردى ؟ بعدها شوهر ام هانى به نجران گريخت و در همانجا درحال كفر مرد و پسر عموى او برگشت و ديگر كسى متعرض او نشد.(320)


263- نزول فرشتگان در شب قدر 

عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، هر گاه عمر و ابوبكر به حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى آمدند مى ديدند كه آن حضرت سوره قدر را باخشوع و گريه قرائت مى كند و آنرا با حالى جانسوز مى خواند عمر و ابوبكر عرضكردند: اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ! چقدر دلت هنگام قرائت اين سوره مىسوزد؟ چرا؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود براى آنكه در شب قدر چشمم فرشتان را ديدهو دلم فهميده است و براى آنچه كه دل اين شخص (اشاره به على (عليه السلام ) پس ازمن در شب قدر آن را مى فهمد و در مى يابد، مى گريم .
عمر و ابوبكر عرض كردند: مگر شما در شب قدر چه ديده ايد و او (على (عليه السلام )در آن شب چه مى بيند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روى زمين براى آنها نوشت تنزل الملائكة والروح فيها باذن ربهم منكل امر
آنگاه فرمود: پس از آنكه خداوند مى فرمايد: براى تقدير هر كار آيا ديگرچيزى باقى مى ماند؟ عمر و ابوبكر عرض كردند نه ، چيزى باقى نمى ماند. پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا مى دانيد، كه شخصى كه هر امرى بر اونازل مى شود كيست ؟ آنها عرض كردند: او تو هستى ، اىرسول خدا. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى ، ولى آيا بعد از رحلت مننيز شب قدر وجود دارد؟ آنها گفتند: آرى وجود دارد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمفرمود: آيا بعد از من باز در شبهاى قدر آن امر (تقدير كارها)نازل مى شود؟ عمر و ابوبكر گفتند: آرى ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:بنابراين بعد از من نزول هر چيزى در شب قدر بر چه شخصى است ؟
عمر و ابوبكر گفتند: نمى دانيم آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خودرا بر سر على (عليه السلام ) نهاد و فرمود:
ان لم تدر يا فا در يا هو هذا من بعدى ، اگر نمى دانيد، اينك بدانيد، آن شخصبعد از من اين اشاره به على (عليه السلام ) است .!


264- انار بهشتى براى وصى پيامبر (ص ) 

روى جبرئيل دو انار براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورد پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم يكى از آن انارها را خورد و انار ديگر را دو نصف كرد، نيمى از آن را خودخورد و نيم ديگر را به على (عليه السلام ) داد و آن حضرت آن را خورد سپس پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود:
برادرم ! آيا مى دانى اين دو انار چه بود؟ على (عليه السلام ) عرض كرد: نه نمى دانمپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انار اولى نبوت بود كه مخصوص من است وتو از آن بهره اى ندارى ولى ديگرى علم و دانش بود كه تو در آن با من شريك هستى(321)


265- كيفر زنان گناهكار 

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: روزى من و فاطمه عليهاالسلام به محضررسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيديم . حضرت را ناراحت و گريان ديديم .گفتيم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه چيز سبب ناراحتى شما شده ؟ حضرتفرمود: يا على ! شبى كه من به آسمانها رفتم بعضى از زنهاى امتم را ديدم كه از موىسر، آنها را آويخته اند و با آتش عذاب مى كردند و مغز سر آنها مى جوشيد.
زنى را ديدم كه از زبانش آويزان كرده بودند و از حميم به گلوى او مى ريختند زنى راديدم كه از پستانش آويخته آويخته بودند و گوشت بدن خود را مى خورد و در ميان آتشمى سوخت .
زنى را ديدم كه پاهاى او را به پستانش بسته و عقرب و مارها را به بدن او مسلط ساختهبودند...
حضرت فاطمه عليهاالسلام عرض كرد، پدر! گناه اين زنان چه بوده است ؟
حضرت فرمود: آن زنى كه از موى سرش آويخته بودند زنى است كه موى سرش را دردنيا نامحرم نمى پوشانده و آن زنى كه از زبان آويزان بود زنى است كه شوهر خود رابا زبان آزار مى داده .
و آن زنى كه از پستانش آويخته بود، زنى است كه شوهرش را در فراش و رختخواباطاعت نمى كرده .
و اما زنى كه دست و پاى او را بسته بودند و مار و عقرب بر او مسلط شده بود زنى استكه وضو و نماز را سبك مى شمرده و لباس و خانه اش را از نجاست پاك نمى كرده وغسل جنابت و حيض و نفاس را انجام نمى داده ...(322)


266- نخل خرماى صيحانى  

از علماى شافعى و همچنين شيعى نقل شده كه : روزى حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) از نخلستان مدينه رد مى شدند. از دور درخت نخلىصيحه زد: هذا محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اى محمد صلى الله عليهو آله و سلم فرستاده خداست و تا على (عليه السلام ) نزديك درخت شد آن درخت خرماصدايش بلند شد: و هذا على ولى الله سيد الوصيين و امام الائمه الهادينالمهديين .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مقدارى از خرماى آن درخت راميل فرمود و نام آن درخت خرما را صيحانى گذاشت و اكنون نيز بهترين خرماى مدينة النبىخرماى نخل صيحانى است .(323)


267- انتقال اسرار الهى  

ام سلمه مى گويد: روزى كه نوبت من بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بهحجره من آيد با على (عليه السلام ) وارد حجره من شد و در حالى كه دست به دست هم دادهبودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست بر دوش على (عليه السلام ) گذاشت وبه من فرمود: اى ام سلمه ! لحظه اى از حجره بيرون برو و خانه را براى ما خلوت كن ،ام سلمه مى گويد: من بيرون رفتم و آنها داخل حجره شدند و نزد هم نشستند و با هم آهستهصحبت آغاز كردند و من صداى آنها را مى شنيدم ولى سخن آنها را نمى فهميدم تا اينكهروز به نيمه رسيد پس من به در حجره رفتم و سلام كردم حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به مكاناول خود بازگرد، من بازگشتم و آنها را تنها گذاشتم بعد از مدتى بار ديگر همين كاررا كردم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان جواب را به من داد بار ديگر منرفتم بر در حجره كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان فرمود:داخل شو، على (عليه السلام ) دست خود را به زانوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمگذشته بود و با يكديگر صحبت مى كردند به محض ورود من كلام را قطع كردند حضرتامير (عليه السلام ) برخاست و رفت . رسول خدا به من فرمود: كه اى ام سلمه !جبرئيل از طرف خدا نازل شده بود و به من دستور داد كه چون بعد از تو على جانشين ووصى تو است بگو به او آنچه را كه بعد از تو تا روز قيامت واقع خواهد شد، آگاهباش خداى تعالى براى امتى پيغمبرى انتخاب نمود و براى هر پيغمبرى وصى معينفرمود پيغمبر اين امت من هستم و على (عليه السلام ) وصى من مى باشد(324)


268- شفاء رسول خدا (ص ) 

روايت است روز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مريض شده بود اميرالمؤ منين على(عليه السلام ) بر بالين فرمود: يا ام ملدم اخرجى عنرسول الله ؛ اى تب از بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرونبرو كه در همان لحظه تب از بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرونرفت و آن حضرت برخاست و نشست .(325)


269- اهل بهشت  

على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت كرده است كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز فتح خيبر فرمود:
اگر انديشه نمى كردم از اينكه مردم امت من در حق تو آنچه را كه نصارى در حق عيسى بنمريم گفتند بگويند بگويند هر آينه امروز درفضل تو سخنى مى گفتم كه بر هيچ گروهى از مسلمانان نگذرى مگر اينكه به خاك كفشتو تبرك جويند و به آب وضوى تو استشفاء نمايند، لكن درفضل تو كافى است كه تو از من باشى و من از تو... و تواول كسى هستى كه وارد حوض من مى شوى و اول كسى هستى كهداخل بهشت مى شوى از امت من ، و شيعه تو بر منبرهائى از نور مى باشند همه سيراب وخوشحال با رويهاى سفيد بر دور من هستند و من از آنها شفاعت مى كنم ...
خداوند مرا امر فرموده است كه ترا بشارت دهم به اينكه تو و عترت تو در بهشت خواهندبود و دشمن تو در جهنم است و دشمن تو وارد حوض من نشود...
على (عليه السلام ) فرمود: من به سجده افتادم و خداى را حمد كردم به آنچه به من احسانفرموده از اسلام و قرآن و از اينكه مرا دوست خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلمگردانيد(326)


270- از على (ع ) اطاعت كنيد 

پس از آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از سفر مكه و حجة الوداع به مدينهبازگشت به منزل ام سلمه وارد شد و در حدود يكماه درمنزل بود و بيشتر ايام خود را با على (عليه السلام ) خلوت مى ساخت ومنزل ساير زوجات خود نمى رفت .
عايشه و حفصه به پدران خود شكايت كردند و گفتند: كه علت اعراض ‍رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نمى دانيم چيست ، پدران آنها گفتند: شما بهترمى توانيد اين راز را كشف كنيد.
عايشه به منزل ام سلمه آمد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه با على (عليهالسلام ) هر دو در يك اتاق هستند. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از عايشه پرسيدبراى چه كارى آمديد؟ عايشه علت اعراض و دورى كردن از ساير (زوجات در صورتىكه خلافى از آنان سرنزده است ) را سؤ ال كرد؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درجواب او گفت : اگر راست مى گويى پس چرا امرى كه بتو گفته بودم و سفارش دركتمان و مخفى داشتن آن را به تو كردم بر خلاف دستور من رفتار كردى ، بدان و باخبرباش كه هم تو از زمره هلاك شدگان و زيان كاران هستى و هم كسانى كه در اين كارتصميمى گرفته اند.
بعد از آمدن عايشه به منزل ام سلمه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به ام سلمهگفت : كه ساير زنان را خبر كند تا در اين منزل جمع شوند وقتى همه زوجات پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در خانه حاضر شدند،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آنان گفت : كه گوش دهيد و حرفهاى مراهمگى بشنويد و اطاعت كنيد
اين شخص على بن ابيطالب (عليه السلام ) برادر و وصى و قائم بر شما و امت من استبعد از من بايد از على (عليه السلام ) اطاعت كنيد و مخالفت او را نكنيد و هر كس با اومخالفت كند هلاك خواهد شد، سپس ‍ به على (عليه السلام ) فرمود: يا على ! اين زنان رابه تو مى سپارم و بايد از آنان محافظت و نگهدارى كنى و هر گاه يكى از آنان با تومخالفت كرد فورا او را از خود دور كن .
بعد از صحبت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عايشه سخن گفت و عرض كرد: تاكنوندر كدام يك از امور مخالفت با تو كرده ايم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به اوگفت : كه اول مخالفت را تو نمودى و آن راز را كه سفارش كتمان كردن آن را به توكرده بودم فاش كردى ، بخدا قسم ! كه بعد از من تو مخالفت از دستور من خواهى كرد واز خانه من بيرون خواهى رفت در صورتى كه يك عده از مخالفين را دور خود جمع نموده ودر صدد مخالفت با من و گفته هاى خداوند بر خواهى آمد(327).


271- لقب اميرالمؤ منين براى على (ع ) 

حذيفه مى گويد: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقبل از رسيدن آيه حجاب مردم پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت و آمد مىنمودند و هر وقت كه مى خواستند نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رفتند، لذاپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنها را نهى كرد از اينكه وقتى دحيه نزد پيغمبر استنزد او حاضر شدند (مراد از دحيه نام شخصى از طايفه كلبى بود كه در نهايت خوشصورتى قرار داشت كه جبرئيل به قيافه او ظاهر مى گرديد) حذيفه مى گويد: روزىبواسطه مطلبى من نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم وقتى وارد شدم جلودر پرده اى بود وقتى پرده را بالا زدم دحيه را ديدم لذا فورا از نزد حضرت بواسطهحضور جبرئيل خارج شدم در بين راه على (عليه السلام ) را ديدم حضرت از من سؤال كرد من هم كيفيت مطلب را به او گفتم و از حضرت خواستم تا سؤال مرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كند على (عليه السلام ) مرا همراه خودبرد سپس وارد خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شديم ، من دم در نشستم و على(عليه السلام ) وارد خانه شد و سپس سلام كرد من شنيدم كهجبرئيل جواب سلام او را داد و جواب او را به اين جمله داد و عليك السلام يا اميرالمؤمنين جبرئيل از نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت على (عليه السلام )مرا صدا زد و من وارد خانه شدم .
آنگاه ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) مى فرمايد:ملائكه و آسمان ها قبل از اينكه اهل زمين ترا به اين اسم بنامند ملائكه آسمان ها بر توسالم مى رسانند و ترا به اين اسم كه اميرالمؤ منين است ناميدند؛ اى على ،جبرئيل اين اسم را از طرف خداوند آورد و به من گفت كه به مسلمين امر كنم بعد از اين ترابه اين اسم بخوانند و من ان شاء الله اين امر را به تمام مردم ابلاغ خواهم كرد. كه روزبعد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين امر الهى را به مردم رساند و دستور دادهمه به حضرت اين گونه سلام دهند.(328)


272- بت فلس شكسته شد 

در سال نهم هجرى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از سربازان اسلامرا به سردارى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به سوى قبيله طى (329)نزديك سرزمين اردن فعلى فرستاد تا آنها را به آئين اسلام دعوت كند و بت معروف آنهارا به نام فلس نابود سازد.
اميرمؤ منان (عليه السلام ) نيز آنها را دعوت فرمود و چون نپذيرفتند با آنها جنگ كرد وبت آنها را درهم شكست و دو شمشير قيمتى به اسامى مخذم و رسوب كه بتپرستان به بت خانه هديه كرده بودند و به پيكر آن بت آويخته بودند را با سايرغنائم و اسيران جنگى به مدينه آورد(330)


273- على (ع ) شرش را كم كن  

عقبة ابن ابى معيط قبل از ظهور اسلام در مكه همسايه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبود ولى بعد از اينكه كار پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بالا گرفت و بر ضدبت پرستى قريش قيام كرد او نيز از افراد سرشناسى بود كه به مخالفت آن حضرتبرخاست و چون همسايه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود بيش از همه حضرترا مى آزرد و حتى روزى با كمال بى شرمى آب دهان خود را به صورت مبارك پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم افكند.
روزى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى عقبه ! گويا مى بينم كهچون از مكه خارج شوى گردنت را بزنيم و بارهارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من در ميان دو همسايه شرور، ابولهب و عقبةبن ابى معيط قرار گرفته بودم . تا اينكه عقبة در جنگ بدر اسير شد و به فرمانپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، اميرمؤ منان (عليه السلام ) شر او را از سر همه كمكرد و گردن او را با شمشير خود زد، وليد نيز پسر آن ملعون است كه در زمان عثمانبواسطه اينكه برادر مادرى عثمان بود به استاندارى كوفه منصوب شد و درحال مستى به نماز جماعت حاضر شد كه اين شخص خبيث نيز على رغمميل عثمان توسط بازوان حيدرى على (عليه السلام ) حد شرابخور بر او جارى شد.


274- شجاعت على (ع ) 

ابودائلنقل مى كند: روزى همراه عمر بن خطاب بودم كه گفت : نزديك بيا تا از شجاعت ودل آورى على (عليه السلام ) براى تو بگويم او مى گويد: من نزديك او رفتم و آنگاهگفت :
ما در جنگ احد با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم پيمان بستيم كه ازمقابل دشمنان فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند او گمراه است و هر كدام از ما كشته شداو شهيد است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم سرپرست او خواهد بود در حين جنگناگهان صد فرمانده دل آور از دشمن كه هر كدام آنها داراى صد نفر جنگجو بودند دستهدسته به ما حمله نمودند به طورى كه ما توان جنگى خود را از دست داديم و با آشفتگىتمام از ميدان جنگ فرار كرديم .
على (عليه السلام ) را در اين ميان ديديم كه مانند شير پنجه افكن مقدارى ريگ از زمينبرداشت و به صورت ما ريخت و گفت :
زشت و بريده و پوشيده باد روى شما! به كجا فرار مى كنيد؟ آيا به سوى جهنم مىگريزيد؟
ما به ميدان برگشتيم على (عليه السلام ) بر ما حمله كرد و در دستش ‍ شمشيرى بود كهاز آن خون مى چكيد! فرياد زد: شما بيعت كرديد و بيعت شكنى نموديد سوگند به خداشما سزاوارتر از كفاران به كشته شدن هستيد. به چشم هايش كه نگاه كردم ، ديدمگويى مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مى كشيد و يا مانند دو ظرف پر ازخون ، يقين كردم به طرف ما كه مى آيد همه ما را خواهد كشت من از همه اصحاب زودتر بهسويش شتافتم و گفتم :
اى ابوالحسن خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مى آورند وحمله جديد خسارت فرار را جبران مى كند.
گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد از آن وقت تاكنون همواره آنوحشتى كه آن روز هيبت على (عليه السلام ) بر دلم نشسته هرگز فراموش نكرده ام.(331)


275- يا على (ع ) در چه حالى ؟! 

روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلم از حضرت پرسيد: اى ابوالحسن ! در چه حالى ؟ حضرتعرض كرد: در حالى كه هشت طلبكار دارم :
خدا واجبات دين را طلب مى كند، شما مستحبات ، و نويسندگانعمل ، راستگويى ، فرشته مرگ روح ، عايله غذا، شيطان گناه ، نفس لذت ، و دنياتمايل و رغبت .(332)


276- صاحب سر پيامبر (ص ) 

روزى على بن ابيطالب (عليه السلام ) سوار بر مركبرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از محلى عبور مى كرد كه گذرش بر گروهىافتاد كه سلمان فارسى در ميان آنان نشسته بود. سلمان به آنها گفت : آيا برنمىخيزيد تا دامان اين مرد را بگيريد و از او پرسش كنيد؟
به خدائى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد هيچ كس را به راز پيامبرتان خبرندهد جز او، و همانا كه عالم روى زمين و موجب قوام و استوارى آن است و زمين با اوست كهآرامش مى يابد و اگر او را از دست بدهيد هر آينه علم را از دست داده ايد...(333)


277- برگشت خورشيد به خاطر على (ع ) 

عروة بن عبدالله بن قشير جعفى مى گويد: بر فاطمه دختر على بن ابيطالب وارد شدمدر حالى كه او پير زنى كهنسال بود... سپس او گفت : اسماء بنت عميس به من خبر داد كه :خداوند به پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم وحى فرستاد و آن وحى وجودحضرت را فرا پوشاند، و على بن ابيطالب (عليه السلام ) با لباس خود آن حضرت راپوشاند و وحى به طول انجاميد تا حدى كه آفتاب غروب كرد، چونرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حالش بجا آمد و وحى الهى قطع شد به على(عليه السلام ) فرمود: يا على آيا نماز عصر خود را خوانده اى ؟
على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله سر گرم كار شما بودم و نماز را با ايماو اشاره خواندم (در آخر وقت آن )، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خداوندعرض كرد: پروردگارا! آفتاب را بر على بن ابيطالب بازگردان .
در آن وقت آفتاب غروب كرده بود، پس آفتاب مجدد بازگشت به حدى كه نور آفتاب بهاطاق من و نصف مسجد رسيد. آنگاه على (عليه السلام ) نماز عصرش را خواند.(334)


278- سلام على (ع ) به رسول خدا (ص ) 

ابوالهيثم بن تيهان انصارى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد آنها آفريد، و آنها را به عرش آويخت و بهآنان دستور داد تا بر من سلام و درود بفرستند و از من اطاعت كنند، بعد پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم فرمود: اولين كسى كه از مردان بر من سلام كرد و از من طاعت كرد روحعلى بن ابيطالب (عليه السلام ) بود.


279- پيغام منافقان كافر 

ابان بن تغلب مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از طرف گروهى از طايفه قريش اين خبر رسيدكه گفته اند: محمد چنين پيداشته كه امر خلافت و حكومت (امامت و ولايت ) را در ميانخاندان خود محكم و پا برجا ساخته است ؟!
پس چون محمد بميرد آن را از چنگ خاندان او بيرون خواهيم آورد، و بدست غير آنان خواهيمسپرد.
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون آمد و در محلى كه آنها آنجاگرد آمده بودند ايستاد و فرمود: اى گروه قريش ! چگونه خواهيد بود آنگاه كه پس از منكافر شويد، سپس ‍ مرا در ميان لشكرى از يارانم ببينيد كه شمشير به رويتان كشيد،گردنهاى شما را با شمشير مى زنم ؟ جبرئيل (عليه السلام ) فرود آمد و گفت : اى محمدپروردگارت سلامى مى رساند و مى فرمايد:
بگو: ان شاء الله (يا من اين كار را خواهم كرد) يا على بن ابيطالب (عليه السلام ) آنگاهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ان شاء الله ...(335)


280- سعادتمند واقعى  

سلمان فارسى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز عرفه (نهم ذىحجه ) بيرون شد و فرمود: اى مردم خداوند در اين روز به شما افتخار و مباهات كرد تاهمگى شما را عموما و على بن ابيطالب (عليه السلام ) را خصوصا مورد بخشايش خويشقرار دهد.
سپس فرمود: اى على نزديك من بيا، على (عليه السلام ) نزديك رفت ، پيامبر اسلام صلىالله عليه و آله و سلم دست او را گرفت و فرمود: همانا سعادتمند واقعى كسى است كهپس از من اطاعت تو را كند و تو را دوست بدارد، و همانا بدبخت ، واقعى كسى است كه پساز من با تو مخالفت كند و به دشمنى با تو بپردازد.(336)


281- وصى شما كيست  

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: روزى خدمترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشرف شدم و عرض كردم : اىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وصى شما كيست ؟ آن حضرت ده روز از جوابگفتن خوددارى نمود و به من پاسخى نداد، آنگاه بعد از آن ده روز به من فرمود: اى جابرتو را از آنچه پرسيدى خبر ندهم ؟ گفتم : پدر و مادرم فدايت ، به خدا سوگند چنان ازدادن پاسخ خوددارى فرمودى كه پنداشتم بر من خشم گرفته اى .
حضرت فرمود: اى جابر بر تو خشم نگرفتم وليكن منتظر بودم كه از آسمان برايمخبر رسد جبرئيل نزد من آمد و گفت : اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد:همانا على بن ابيطالب وصى و جانشين تو بر خاندان و امت تو است و او همان كسى استكه نااهلان را از كنار حوض كوثر عقب براند و او پرچمدار توست كه در راه بهشتپيشگام تو خواهد، جابر عرض كرد: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نظرتاناين است كه با كسى كه به اين مطلب ايمان نياورد كار زار كنم ؟
حضرت فرمود: آرى ، اى جابر او در اين جايگاه قرار داده نشده مگر به اين خاطر كه ازوى پيروى شود پس هر كس كه از او پيروى كند فرداى قيامت با من است ، و هر كس با اومخالفت كند هرگز در كنار حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد.(337)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation