بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

553- على (ع ) در شهر بصره  

حضرت على (عليه السلام ) خطبه اى در بصره ايراد فرمود و پس از حمد و ستايش برخداى عز و جل و صلوات بر پيامبر (عليه السلام ) و آلش ‍ فرمود: مدت هر چه دراز باشدباز كوتاه است . گذشته ؛ عبرت زندگان است و مرده ؛ پند براى شخص زنده استديروزى كه گذشته است برگشت ندارد و فردا هم مورد اعتماد كسى نيست ... سپس فرمود:اى پيروان من شكيبا باشيد...
ما صبر بر طاعت خدا را آسانتر از صبر بر عذاب خداوند مى يابيم ، بدانيد كه شماعمرى محدود آرزويى بلند و نفسى چند داريد سرانجام عمر تمام شود و دفتر آرزو بر همنهاده شود و نفسها به پايان مى رسد.
آنگاه اشك از ديدگان مبارك آن حضرت جارى شد و اين آيه (11 سوره انفطار) را تلاوتنمود. براستى نگهبانانى بر شما گمارده شده ، نويسندگانى گرامى ، مى دانند كهچه مى كنيد.(654)


554- اسم اعظم خداوند 

حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد: در شبقبل از جنگ بدر حضرت خضر را در خواب ديدم از او خواستم به من چيزى ياد دهد كه بهكمك آن بر دشمنان پيروز شوم . خضر گفت : يا هو يا من لا هو الا هو
پس هنگامى كه صبح شد جريان خوابم را خدمترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردم ، حضرت فرمود: اى على اسم اعظمبه تو تعليم شده است و اين جمله در جنگ بدر، ورود زبان من بود... و در جنگ صفين نيزعمار ياسر به حضرت امير (عليه السلام ) عرض كرد: يا على (عليه السلام ) اينجملاتى كه به طور كنايه زير زبان مى گويد چيست ؟ پس حضرت فرمود: اسم اعظمخداوند و ستون توحيد است ، سپس ‍ خواند آيه شهدالله انه لا اله الا هو... و آخرسوره الحشر سپس ‍ آن حضرت از مركب خود پايين آمد و چهار ركعت نماز خواندقبل از زوال ظهر.(655)


555- ورود على به كوفه (ع ) 

چون على (عليه السلام ) بر اصحاب جمل پيروز شد در روز دوشنبه دوازدهم ماه رجبسال 36 از بصره وارد كوفه شد اشراف مردم واهل بصره همراهش بودند مردم كوفه همراه قراء و اشراف و بزرگان خود امام رااستقبال كردند و وى را به شهر دعوت كردند و عرض نمودند: اى اميرمؤ منان كجا فرودمى آيى ؟ آيا به كاخ وارد مى شوى ؟ حضرت فرمود: به كاروانسراى (رحبه )(656)در مى آيم . آنگاه به آنجا رفت ، سپس از آنجا پياده به مسجد رفت ، بعد دو ركعت نمازخواند و آنگاه به منبر رفت و خداى را سپاس و ستايش كرد و بر پيامبرش صلى اللهعليه و آله و سلم صلوات فرستاد و گفت :
اما بعد! اى مردم كوفه شما را تا بدانگاه كهتبديل و تغييرى نيافته بوديد در اسلام فضل و مزيتى بود. من شما را به حق خواندم وپذيرفتيد (ولى ) به ناروا آغاز كرديد و دگرگونه شديد. هلا! به راستى مزيت شمادر آنچه ميان شما و خداوند مى گذرد در (اجراى ) احكام و اعطاء است . پس شما براى آن كسكه دعوتتان را پذيرفت و به دينتان درآمد نمونه ايد. هلا! ترسناكترين چيزى كه من برشما از آن بيم دارم پيروى از هوى كه (آدمى را) از حق باز مى دارد و درازى آرزو كه آخرترا از ياد مى برد... پس شما فرزندان آخرت باشيد. امروز كردار است و حسابى نه ، وفردا حساب است و كردارى (657)
نيست ...


556- اسراف در قتل  

مالك بن حبيب فرمانده شرطه و رئيس نيروى نظامى حضرت بود. حضرت در پاسخ حرفاو كه اجازه قتل مردان كوفى كه در حمايت حضرت امير (عليه السلام ) برنخاستندفرمود:
منزه است خدا، آى مالك ، از اندازه در گذشتى و از حد تجاوز كردى و در تندروى غرقهشدى ، گفت : يا اميرمؤ منان (عليه السلام ) مقدارى سخت گيرى در برخى از كارها آدمى رااز سازش با دشمنان بى نياز مى سازد.
على (عليه السلام ) گفت : اى مالك چنين نيست ، خداوند حكم خود را داده كهقتل نفسى در برابر نفسى است پس چه جاى ظلم و ستمكارى ! او فرموده است منقتل مظلوما فقد جعلنا... ؛ كسى كه مظلوم كشته شود ما بر ولى او حكومت تسلط برقاتل را داديم در (مقام انتقام ) قتل اسراف نكنند كه او از جانب ما مؤ يد و منصور خواهدبود(658)
و اسراف در قتل آن است كه كسى را كه هيچ يك از كسان تو را نكشته است بكشى و خداوند(ما را) از آن بازداشته و آن ظلم است . (659)


557- آداب مسافرت  

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى حضرت على (عليه السلام ) با يكى از كفاراهل ذمه (660) در راه همراه شده بود آن كافر ذمى از حضرت پرسيد به كجا مى روى ؟حضرت فرمود: به كوفه مى روم . مقدارى از راه كه سپرى كردند بر سر دو راهىرسيدند اما اميرالمؤ منين (عليه السلام ) راه كوفه را رها كرد و بهدنبال آن كافر رفته و راهى كه او مى رفت ادامه داد. شخص كافر پرسيد: مگر بهكوفه نمى رفتى ؟ حضرت فرمود: چرا. گفت : راه كوفه از آن طرف بود. حضرتفرمود: مى دانم . او گفت : اگر مى دانى كه راه كوفه از آن طرف است پس چرا همراه منمى آيى ؟ حضرت فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما دستور داده كه حق دوستىو همراهى را بجاى آوريم و همسفر خود را تا مقدارى از راه ، دوست همراه خود را بدرقه كنيم، آن كافر گفت : آيا واقعا پيغمبر بر شما چنين دستورى داده است ؟ حضرت فرمود: آرى .كافر گفت : پس به جهت همين اخلاق نيكو و بزرگوارانه است كه اين همه مردم پيرو اوشده اند. كافر اين را گفت : و با حضرت به كوفه آمد و چون دريافت كه او حضرت على(عليه السلام ) است مسلمان شد.(661)


558- مادرش كيست ؟ 

اعراب در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بعد از، آن حضرت ، با نهايت حرصمى كوشيدند كه بر پسران خانواده ى خود بيفزايند پسرى بدنيا آمده بود و دو زن كههر دو آنها در يك خانه بسر مى بردند سر نوزاد بدعوا افتادند و هر يك ادعا داشتند كهاين طفل را او زاييده است و اين ديگرى است كه مى خواهد فرزند او را بر بايد. على (عليهالسلام ) بر مسند شرع قرار داشت ، آن دو زن قنداق بچه را بدست گرفتند و كودك راجلوى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و اصحاب بر فرش مسجد خوابانيدند و هر دو به جيغو داد افتادند و هر دو مى گفتند يا على ع اين كوكمال من است و بى آنكه به على (عليه السلام )مجال سخن دهند، پشت سر هم براى اثبات دعوى خود منطق و برهان مى آوردند. امام (عليهالسلام ) همچنان خاموش بود بعد از مدتى كه زنها ساكت شدند امام به قنبر فرمود:برخيز شمشير مرا بياور. يكى از آن دو زن با هراس و حيرت گفت : يا اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) شمشير براى چه .
حضرت فرمود: براى اينكه به يك ضربه اين كودك را دو نيم كنم نيمى را به تو ونيم ديگر را به طرف دعوى تو بدهم . آيا براىحل و فصل اختلاف شما اين كار بهتر نيست . زن كمى فكر كرد و گفت : من رضا دارم ياعلى (عليه السلام ) ولى زدن ديگر فرياد كشيد، نه يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) من ازحق خود گذشتم و بر اين طفل ، شمشير نگذارد كه من مادرش نيستم . مادرش همين زن استبچه را به او بدهيد. على (عليه السلام ) تبسمى فرمود و گفت : نه همين تو، مادر اينبچه هستى كه از حق مادرى خود چشم پوشيدى . برخيز فرزندت را به سينه ات بفشار.برخيز كه اين كودك جگر گوشه تست .(662)


559- جايگاه قيامتى ابوطالب (ع ) 

امام حسين (عليه السلام ) نقل مى كند، پدرم على (عليه السلام ) در رحبه - ميدان معروفكوفه - نشسته بود و مردم به گردش حلقه زده بودند مردى برخاست و به على (عليهالسلام ) گفت : اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) تو در چنين مقام ارجمندى از ناحيه خداوندهستى ، ولى پدرت در آتش دوزخ است ؟
اميرمؤ منان فرمود: فض الله فاك ، و الذى بعث محمدا بالحق نبيالو شفع ابى فككل مذنب على وجه الارض لشفعه الله ...؛ خدا دهانت را بشكند؛ سوگند به خداوندىكه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به به حق به پيامبرى برانگيخت اگر پدرم ازهمه گنهكاران زمين شفاعت كند خداوند شفاعت او را مى پذيرد.
سپس فرمود: آيا پدرم در آتش است و پسر او تقسيم كننده بهشتيان و دوزخيان است ؟سوگند به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نور ابوطالب در روز قيامت نورهاى همهخلائق را تحت الشعاع قرار مى دهد جز نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمهعليهاالسلام و حسن و حسين عليهم السلام و امامان معصوم از فرزندانش . آگاه باشيد كهنور ابوطالب از نور ما است كه خداوند دو هزارسال قبل از آفرينش آدم (عليه السلام ) آن را آفريده است .(663)


560- امير، امين  

عصر خلافت امام على (عليه السلام ) بود، شبى مقدارىاموال از بيت المال را به محضر امام على (عليه السلام ) آوردند. على (عليه السلام ) بهماءموران حاضر فرمود: اين مال را تقسيم كنيد و به مستحق برسانيد، عرض كردند: شبشده و تاريكى است ، تقسيم آن را تقسيم كنيد و به مستحق برسانيد، عرض كردند: شبشده و تاريكى است ، تقسيم آن را تا فردا تاءخير بيندازيد. امام على (عليه السلام )فرمود: آيا شما قبول مى كنيد كه من تا فردا زنده باشم ؟ آنها گفتند: اين كار در دست مانيست . آنگاه فرمود: بنابراين تاءخير نيندازيد. آنگاه شمعى آورده و روشن كردند و همانشب در پرتو روشنى آن شمع به تقسيم اموال پرداختند.(664)


561- بيعت قلبى  

در حديثى چنين آمده است كه در اثناء جنگ صفين مردم دسته دسته از اطراف مى آمدند و بااميرالمؤ منين (عليه السلام ) بيعت كرده و به سپاه آن حضرت مى پيوستند. روزى حضرتفرمود: كه امروز صد نفر مى آيند و با من بيعت مى كنند. نود و نه نفر آمدند و روز بلندشد و وقت آن رسيد كه حضرت براى استراحت بروند اما همچنان در آفتاب گرم نشسته وانتظار مى كشيدند. ابن عباس مى گويد: شبهه اى براى من پديد آمد زيرا تاكنون هر چهآن حضرت فرموده بودند تخلف نپذيرفته بود، حضرت همچنان منتظر بودند كه اويسقرنى از راه رسيد ظاهرا ابتدا حضرت را نشناخت سؤال كرد و حضرت را به او نشان دادند وقتى به خدمت آن حضرت رسيد فرمودند براى چهآماده اى ؟ عرض كرد: براى اينكه با شما بيعت كنم . فرمود به چه بيعت كنى ؟ عرضكرد، بمهجتى يعنى با سويداى قلب خود، آنگاه با دوست خود با آن حضرت بيعتكرد و اين امر منحصر و مختص به خود او بود زيرا باقى مردم با يك دست بيعت مى كردندو سپس آن بزرگوار با دو شمشير يكى در دست راست و ديگرى در دست چپ جهاد كرد تاشهيد شد ديگران سپر را به دست چپ مى گرفتند تا خود را حفظ كنند اما اين بزرگوارتمام همش على (عليه السلام ) بود و از خود در جنگ خبرى نداشت .


562- فرمانده دانا 

عدى بن حاتم مى گويد: در جنگ صفين از حضرت على (عليه السلام ) شنيدم كه با صداىبلند فرمود: سوگند به خدا حتما معاويه و اصحابش را بهقتل مى رسانم . ولى در آخر گفتارش آهسته فرمود: انشاءالله ، من نزديك آن حضرت بودمبه آن حضرت عرض كردم اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) تو سوگند ياد كردى كهمعاويه و يارانش را مى كشى ، ولى آهسته گفتى ان شاء الله . على (عليه السلام )فرمود: (ان الحرب خدعه ) البته جنگ يك نوع خدعه است ؛ من در نزد مؤ منان دروغ نمىگويم خواستم يارانم را بر دشمنان بشورانم و روحيه بدهم .
بدان كه وقتى خداوند موسى (عليه السلام ) را همراه با برادرش به سوى فرعونفرستاد؛ فرمود: اى موسى و هارون نزد فرعون طاغى برويد با نرمش با او سخنبگوييد شايد متذكر شود و يا از خدا بترسد(665)
با اينكه خداوند مى دانست كه فرعون نه متذكر مى شود و نه از خدا مى ترسد ولى اينفرمان خدا از اين رو بود كه موسى را براى رفتن نزد فرعون آماده ؛ و تشجيع بيشترىكرده باشد.(666)


563- نفرين على (ع ) 

شب جمعه و شب نوزدهم ماه رمضان سال 40 هجرت ، آخرين شب عمر امام على (عليه السلام )بود، امام حسن (عليه السلام ) مى گويد: همراه پدرم على (عليه السلام ) به سوى مسجدرهسپار شديم پدرم به من فرمود: پسرم امشب لحظه اى چرت مرا فرا گرفت در هماندمرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر من آشكار شد. عرض كردم : اىرسول خدا چيست اين مصائبى كه از ناحيه امت تو، به من رسيده است ؟ آنها به راه عداوت وانحراف افتاده اند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: ادع عليهم ؛ آنها را نفرين كن . منآن شب در مورد اين امت (منحرف ) چنين نفرين كردم :
الله ابدلنى بهم خيرا منهم و ايدلهم بى من هو شر منى ؛ خدايا به عوض آنها،ديدار و همنشين با خوبان را، نصيب من گردان و به عوض ‍ من ، بدان را بر آنها مسلط كن.(667)
سحرگاه همان شب نفرين امام على (عليه السلام ) به استجابت رسيد.


564- نهى از گريه كردن بر شهيد 

جنگ صفين بزرگترين جنگ دوره خلافت امام على ع بود در اين جنگ بسيارى از سپاه على(عليه السلام ) به شهادت رسيدند بعد از اتمام جنگ كه على (عليه السلام ) از جبهه بهسوى كوفه مى آمد از كنار خانه هاى قبيله شبا، مى گذشت حضرت شنيد كه گريه زنهاىآن قبيله براى شهيدانشان بلند است ، در اين هنگام يكى از سران اين قبيله بنام حرب بنشرحبيل به حضور على (عليه السلام ) آمد آن حضرت به او فرمود: چنانكه دريافته امزنان شما بر شما چيره شده اند آيا آنها را از اين شيون و گريه نهى نمى كنيد و بازنمى داريد.(668)


565- روباهى در چنگ شير 

معروف است كه در جنگ صفين عمر و عاص (دومين نفر از حكمت معاويه كه حيله گرىناپاك بود) به ميدان جنگ آمد، امام على (عليه السلام ) به او حمله كرد او خود را سخت درتنگنا ديد لذا پا به فرار گذاشت ولى مشاهده كرد كه على (عليه السلام )مثل برق توفنده به سوى او مى آيد، خود را به زمين انداخت و يك پاى خود را بلند كرد وعورتش ‍ كشف شد، على (عليه السلام ) از او رو برگرداند و او با اين حيله فرار كرد.مدتها از جنگ صفين گذشت ، روزى عمر و عاص نزد معاويه آمد معاويه تا او را ديد خنديد،عمر و عاص گفت : چرا مى خندى ؟
معاويه گفت : به ياد شمشير پسر ابوطالب (عليه السلام ) افتادم كه در بالاى سر توقرار گرفته بود، تو با حيله آنچنانى از دست او گريختى .
عمر و عاص گفت : اى معاويه آيا مرا سرزنش و مسخره مى كنى ؟ بلكه عجيب تر از اينروزى بود كه على (عليه السلام ) تو را به مبارزه طلبيد تو رنگ باختى وتعادل خود را از دست دادى و حنجره ات باد كرد، سوگند به خدا اگر به ميدان على (عليهالسلام ) مى رفتى گوشهايت از شدت درد مى سوخت و فرزندانت يتيم مى شدند و سلطنتتفرو مى پاشيد آنگاه اشعارى خواند. معاويه گفت : آرام باش و ادامه نده . عمر و عاصگفت : خودت باعث شدى كه من اين مطالب را بگويم .(669)


566- غذاى حاكم ممالك اسلامى ! 

عقبه بن علقمه روايت كرده كه بر على (عليه السلام ) وارد شدم ، پيش ‍ رويش دوغترشى نهاده بود كه ترشى و پر آبى آن آزارم مى داد. عرض ‍ كردم : آيا از اين دوغميل ميل مى كنيد. امام فرمود: اى ابالخبوب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم كهكه از اين بدتر مى خورد و از لباس ‍ من خشن تر مى پوشيد من بيم آن دارم اگر كارىكه او انجام مى داده انجام ندهم به او ملحق نشوم .(670)


567- چقدر فاصله اينها كم است  

روزى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از ميدان جنگ صفين به سوى كوفه مى آمد نزديكىكوفه كنار جاده قبرستان كوفه قرار داشت . آن حضرت در آنجا توقف كرد و ضمنسخنانى اشاره اى نيز به قبرستان نمود و فرمود هذه كفات الاموات ؛ اينجامنازل و محل سكونت مردگان است سپس به خاكهاى كوفه نگريست و اشاره كرد وفرمود: هذه كفات الحياه ؛ اينجا خانه ها ومحل سكونت زندگان است .
شايد منظور حضرت اين بوده كه فاصله بين زندگى و مردم ومحل سكونت مرده ها با زنده ها چندان فاصله اى ندارد بلكه شايد مردم عبرتگيرند.(671)


568- تروريست نادم  

اصبغ بن نباته مى گويد: صبح زودى به همراه على (عليه السلام ) نماز خواندم ، سپسناگهان ديدم مردى وارد شد كه معلوم بود مسافر است ، به حضور على (عليه السلام )رسيد. على (عليه السلام ) به او فرمود: از كجا مى آيى ؟ عرض كرد: از شام . على(عليه السلام ) فرمود: براى كارى به اينجا آمده اى آن را خودت مى گويى يا من بگويم. او عرض كرد: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) خودت بفرما. على (عليه السلام ) فرمود:در شام معاويه اعلام كرد هر كسى برود و على را بكشد ده هزار دينار به او جايزه مى دهم .شخصى حاضر شد تا اين كار را به انجام رساند ليكن وقتى به خانه اش رفت پشيمانشد و با خود گفت من پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پدر فرزندانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نخواهم كشت . روز ديگر معاويه ده هزار ديناربر رقم قبلى افزود و اعلام كرد هر كس على (عليه السلام ) را بكشد 20 هزار دينارجايزه دارد مرد ديگرى اين كار را قبول كرد ولى او نيز در عاقبت كار خود فكر كرد وپشيمان شد. روز بعد معاويه سى هزار دينار جايزه قرار داد و تو بخاطر اين جايزه اينكار را قبول كردى و اينك خود را به قصد كشتن من به اينجا آمده اى و تو ازفاميل حمير هستى . شخص تروريست به اين مطلب اقرار كرد. على (عليه السلام ) به اوفرمود: اكنون چه تصميم دارى ؟ او گفت : پشيمان شدم و اكنون مى خواهم به شامبرگردم . حضرت به غلامش قنبر فرمود: وسايل سفر او راتكميل كند و آب و غذا به او بدهد و او را روانه شام كند آن مرد باكمال شرمندگى به سوى شام برگشت .(672)


569- محمد حنفيه يا حيدر ثانى  

جنگ صفين بود درگيرى شديد بين سپاه على (عليه السلام ) با سپاه معاويه جريان داشتيكى از قهرمانان سپاه معاويه به نام كريب (673) به ميدان تاخت و چند نفر از سپاهعلى (عليه السلام ) را به شهادت رسانيد. حضرت على (عليه السلام ) وقتى كه آنمنظره را ديد طاقت نياورد و مانند برق به سوى ميدان رفت و با يك ضربه كريب را ازاسب بر زمين انداخت و او را به هلاكت رساند، آنگاه امام على (عليه السلام ) به پايگاهخود بازگشت و چون مى دانست شجاعان ديگرى از سپاه دشمن براى انتقام خون كريب بهميدان مى آيند به پسرش محمد حنفيه فرمود: برو در ميدان مراقب دشمن باش و بجاى منبايست ، محمد حنفيه كه در شجاعت حيدر ثانى بود به ميدان تاخت هفت نفر از شجاعان دشمنيكى پس از ديگرى براى خون خواهى خون كريب به ميدان تاختند، همه آنها را به خاكهلاكت افكند.(674)


570 - توانمردى شيرزرد 

معاويه در دوران خلافت على (عليه السلام ) در شام حكومت مى كرد و خود را براى جنگصفين آماده مى كرد. در سال 36 قمرى قبل از جنگ نامه هاى متعددى بين على (عليه السلام )و معاويه رد و بدل شد. روزى يكى از آزاد مردان بنام اسود بن عرفجه در مجلس معاويهفرياد زد: اى معاويه اى چيت كه هر روز نقشه ريزى مى كنى ؟ گاهى نامه مى نويسىگاهى مردم را با نامه هايت مى فريبى ، گاهشرحبيل (يكى از سران ) را براى تحريك مردم ماءمور مى كنى . بدانكه اين كارها سودىبه حال تو ندارد آنگاه شعرى خواند.

فاحذر اليوم صولة الاسد الودر
اذا جاء فى رجال الهيجاء
امروز بر حذر باش از توانمردى شير زرد، آن هنگام كه با دلاور مردان ميدان كارزارفرا رسد. با شنيدن اين شعر آتش خشم معاويه زبانه كشيد و فرياد زد اى پسرعرفجه ! اين شير زرد كه ما را از آن مى ترسانى كيست ؟ اسود گفت : مگر او را نمىشناسى او على بن ابيطالب (عليه السلام ) است كه برادررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پسر عمو و شوهر دختر او، و پدر هر دو فرزنداو، وصى و وارث علم او است ، همان كس كه در جنگ بدر عموى تو، عتبه و دايى تو وليد وعموى مادر تو شيبه و برادر تو حنظله را با شمشيرش به دوزخ فرستاد (مادر معاويه هندجگرخوار بود كه عتبه پدرش بود وليد برادر هند و شيبه عموى هند بودند) معاويهعصبانى شود و دستور داد او را دستگير كنند ولىشرحبيل به معاويه گفت : دستور بده عرفجه را آزاد كنند چرا كه او مردفاضل و بزرگى است اگر او را آزاد نكنى من بيعتم را با تو قطع مى كنم ، معاويه ديددستگيرى عرفجه گران تمام مى شود او را آزاد كرد.(675)

571- همسفره فقيران  

در كتاب تبصرة العوام ، از دو تن بنام اسود و علقمه روايت شده است ، كه روزى به خدمتاميرالمؤ منن (عليه السلام ) شرفياب شدم در پيش روى آن حضرت ظرفى از ليف خرمابود كه يكى دو گرده نان جو سبوس دار در آن ديده مى شد و امام آن را با زانوى خود مىشكست و با نمك ريزى ، تناول مى فرمود: به خدمتكار سياهى كه فضه نام داشت گفتيممگر سبوس ‍ اين آرد را نگرفته اى ؟ گفت : توقع داريد براى آنكه نان بر اميرالمؤ منين(عليه السلام ) گوارا گردد من خويش را به ورز ووبال گرفتار سازم ؟! امام تبسم كرد و گفت : من خود دستور داده ام كه سبوس اين نانگرفته نشود، عرضه داشتيم به چه منظور چنين فرموده ايد؟ گفت : اين كار راسزاوارتر ديدم براى آنكه نفس خويش را خفت و خوارى دهم و نيز براى آنكهاهل ايمان به من تاءسى كنند و من هم در خوراك همانند ديگر ياران باشم .(676)


572- بزرگترين مربى بشر 

گويند: روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) با لباسى وصله دار در جمع مردم حاضر شد،كسى آن حضرت را در اين مورد سرزنش كرد. امام فرمود: ( يخشى القلب بلبسه ويقتدى المومن بى ؛ يعنى : قلب با پوشيدن اين جامه به فروتنى و خشوع مى افتدو در عين حال مؤ منان نيز به من تاءسى خواهند كرد.(677)

تا هست على امام عاليست
در مملكت دوكون واليست (678)


573- پيراهن وصله اى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دنيا را بدرودگفت ، و كسى بود كه طى شصت و سه سال زندگى خشتى بر خشت ديگر نگذاشته بودو ما هم به دنبال وى راه مى پوييم ما هم هدف او را همى مى جوييم :
والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحيت من راقعها
آنقدر بر اين جبه (لباس ) كه به تن دارم وصله دوخته ام ، كه از وصله كاريش شرم دارم، به من مى گويند جبه اى از نو بدست آور، زيرا اين جبه سراسرش وصله اى است ديگرپوشيدنى نيست ولى من بدو چنين پاسخ داده ام .
بگذار اين شب تيره به پايان رسد تا در روشنايى روز، قلب هاى روشن از دلهاى تيرهآشكار شود.(679)


574- رشوه براى على (ع ) 

اشع بن قيس براى پيروزى بر طرف دعواى خود در محكمهعدل على (عليه السلام ) متوسل به رشوه شد و شبانه ظرفى پر از حلواى لذيذ به درخانه على (عليه السلام ) آورد و نام آن را هديه گذاشت . على (عليه السلام ) بر آشفت وفرمود: سوگواران بر عزايت اشك بريزند آيا با اين عنوان آمده اى كه مرا فريب دهى واز آئين حق بازدارى ؟ به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانها است بهمن بدهند كه پوست جوى از دهان مورچه اى به ظلم بگيرم هرگز اين كار را نخواهم كرد،دنياى شما از برگ جويده اى در دهان ملخ براى من كم ارزش تر است على را با نعمتهاىفانى و لذتهاى زودگذر چه كار...(680)


575- اخلاق حكومتدارى  

على (عليه السلام ) در زمان تصدى خلافت خود روزى بهمراه اصحاب خود از كوچه اى مىگذشتند، پير مرد مسيحى را ديدند كه مشغول گدايى است . حضرت پرسيدند: اين واقعهناگوار و ناپسند چيست ؟ در پاسخ عرض كردند: يا على (عليه السلام ) اين مردنصرانى است . قالوا: يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نصرانى . امام فرمود: هنگام جوانى؛ او را به كار گرفتيد ولى در هنگام ناتوانى او را رها نموديد. سپس دستور دادند كه اورا از بيت المال مسلمين اداره كنند.(681) فقال (عليه السلام ) استعملتوه حتى اذا كبر و عجز منعتموه انفقوا عليه من بيتالمال
لذا اين روش على (عليه السلام ) بود كه مسيحيان اردن در وقت ورود لشكريان اسلام بهآن سرزمين به فرمانده لشكر اسلام مى نويسند: شما مسلمانان در نزد ما از رومى هامحبوب تريد گر چه ما با آنان هم مذهبيم ولى شما نسبت به ما با وفاتر و رئوف تر وعادل تريد، روميان بر ما حكومت كردند ولى اموال و خانه هاى ما را از ما غاصبانهگرفتند.(682)

ديباچه ى مروت و ديوان معرفت
لشكر كش فتوت و سردار اتقيا(683)


576- عبور امام على (ع ) از كنار كاخ مدائن (684) 

روزى اميرمؤ منان (عليه السلام ) به قصد سرزمين صفين براى مبارزه با فرماندهان ظلمو جنايت كار معاويه از كنار اين ايوان گذشت و بقاياى عظيم حكومت ساسانيان را مشاهدهكرد يكى از همراهان امام از روى عبرت اين شعر را خواند:

جرت الرياح على رسوم ديارهم
فكانهم كانوا على ميعاد
يعنى : باد بر ويرانه هاى خانه هايشان مى وزد گويا آنها فقط چند روزى نوبت داشتندكه در اين تالار بنشينند و گذاشتند و گذشتند.
على (عليه السلام ) فرمود: چرا اين آيات را نخواندى كم تركوا من جنات ...(685).
چه بسيار باغها و چشمه سارها و كشتزارها و جايگاهى ارجمند و نعمتى كه در آنشادمان بودند، بجا گذاشتند اين چنين است رسم روزگار كه ما آنها را به قومى ديگرميراث داديم ، آنگاه آسمان و زمين بر آنها نگريست و از مهلت دادگان نبودند
سپس امام فرمود: براستى اينها وارث ملك پيشينيان بودند ولى طولى نكشيد كه ديگرانوارث آنها شدند، نعمت هاى الهى را سپاسگزار نكردند، درحال معصيت ، دنيا از آنان ربوده شد، اى مردم كفران نعمت نكنيد تا مبادا بر شما نقمت (وبلا) فرود آيد.(686)

577- اعتكاف امام على (ع ) 

در ايام اعتكاف على (عليه السلام ) در مسجد كوفه معتكف بود. هنگام افطار عربى نزد آنحضرت آمد. امام (عليه السلام ) از انبان نان جو كوبيده شده خود را در آورد و مقدارى بهعرب داد. آن مرد عرب آن را نخورده و به گوشه عمامه اش بست و به طرف خانه امام حسنو امام حسين عليهم السلام حركت كرد و بعد از آنكه وارد شد با آنها هم غذا شد و عرضكرد: مردى را در مسجد غريب ديدم كه جز اين كوبيده نان جو چيزى نداشت . دلم براى اوسوخت مى خواهم كمى از اين غذاى شما را براى او ببرم تا او همميل كند.
حسنين عليهم السلام به گريه افتادند و گفتند: او پدر ما اميرالمؤ منين (عليه السلام )است كه به اين رياضت با نفس خود مجاهدت مى كند.(687)
لذا امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: به خدا سوگند جدم چنان بود كه مانندبندگان غذا مى خورد و بر زمين مى نشست ...و در مدت خلافتش ‍ آجرى روى آجر نگذاشت وطلا و نقره اى نيندوخت ، به مردم نان گندم و گوشت مى خورانيد و خود نان جو با سرگهمى خورد و هرگاه با دو كار خدا پسندانه رودررو مى شد، سخت ترين آنها را انتخاب مىكرد و هزار بنده را با دسترنج و دستمزد كار خود آزاد كرد در حاليكه دستش خاك آلود وصورتش غرق بود و خود حضرت مى فرمايد:
من در خوراك و پوشاك بدانگونه ام كه اگر فقيرترين مردم مرا ببيند مى تواند دربرابر فقر و فاقه خود صبور و شكيبا باشد زيرا وقتى امام خود را چنين ببيند از وضعحال خود راضى مى شود.

آن شير دلاور كه براى طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نيالود على بود(688)


578- امير عدالت  

روزى حضرت على (عليه السلام ) فرياد مردى را شنيد كه مردم را به كمك خود مىخواند. آن حضرت خود را به او رساند و مشاهده كرد دو نفر درحال نزاع هستند. حضرت آنها را از هم جدا كرد، بعد يكى از آنان گفت : من لباسى به اينمرد فروخته ام و شرط كرده ام كه از فلان قسمپول مرا بدهد ولى او پول ديگرى داده است ، اكنون به او مى گويمپول را عوض ‍ كن او اطاعت نمى كند. علاوه بر اين چند سيلى هم به من زده است . على (عليهالسلام ) به آن مرد فرمود: پول را عوض كن و آنچه شرط كرده ايد بده . آنگاه حضرتبه آن مردى كه سيلى خورده بود فرمود: آيا شاهدى دارى كه گواهى دهند تو سيلىخورده اى .
او عرض كرد: بلى ، آنگاه گواهان نيز گواهى دادند.
آن حضرت به سيلى زننده فرمود: بنشين او هم نشست بعد به آن مرد فرمود: سيلى هائىكه به تو زده قصاص كن و به او بزن . او گفت من او را بخشيدم على (عليه السلام )بخشش او را پذيرفت ولى خود حضرت نه سيلى به آن مرد زد و فرمود: اين هم حق حاكم(689)

دست حق از پرده گرديد آشكارا
تا على دستش برون از آستين شد(690)


579- غفلت تاكى ؟!! 

روزى امام على (عليه السلام ) به بازار بصره آمد و مردم را ديد آنچنان سرگرم خريد وفروشند كه گويى خود را از ياد برده و از هدف انسانى به كلىغافل شده اند با مشاهده اين منظره حضرت آنچنان متاءثر شد كه بشدت گريست . سپسفرمود: اى بندگان دنيا و اى كارگزاران اهل دنيا. شما كه روزها سرگرم معامله و سوگندخورديد و شبها با بيخبرى در خواب آرميده ايد و بين روز و شب ، از آخرت و حساب و كتابآن غافليد، پس چه وقت خود را براى سفرى كه در پيش داريد مجهز مى كنيد و براى آنتوشه بر مى داريد و در چه زمان به روز قيامت مى انديشيد و به فكر معاد مىافتيد.(691)
(در زمان آن حضرت بود كه در بصره نه دستور آن حضرت سكه هاى اسلامى براىاولين بار زده شد و در بازار مورد استفاده مردم قرار مى گرفت ).(692)


580- امام (ع ) پدر يتيمان  

از حبيب بن ثابت نقل شده كه مقدارى عسل و انجير از منطقه اى بنام همدان و حلوان ، كه اكثردرختان آنجا انجير است براى حضرت على (عليه السلام ) آوردند. اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) به ماءموران دستور داد كه فرزندانم يتيم را حاضر كنند. آنها آمدند و حضرتاجازه داد كه خود آنها به سر ظرف هاى عسل بروند و بخورند و با انگشتان خود آنرابليسند. اما به ديگران با ظرف عسل بطور مساوى بين آنها تقسيم مى نمود. به حضرتاعتراض كردند كه چرا اجازه مى دهيد يتيمان با انگشتان خود از سر ظرف ها بخورند؟حضرت فرمود: امام پدر يتيمان است و بايد به عنوان پدر به فرزندان خود اجازه چنينكارى را بدهد تا آنان احساس ‍ يتيمى نكنند(693)


581- على (ع ) و ابن ملجم  

حضرت على (عليه السلام ) در عين حالى كه از نقشه خائنانه ابن ملجم خبر داشت ، اما هيچگونه اقدامى عليه وى انجام نداد.اصحاب على (عليه السلام ) كه از توطئه ابن ملجمبيم داشتند به حضرت عرض كردند: شما كه ابن ملجم را مى شناسيد و به ما خبر داده ايدكه او قاتل شما خواهد بود چرا او را نمى كشيد؟ حضرت فرمود: او هنوز دست به كارىنزده است كه من او را بكشم ؟! روزى على (عليه السلام ) در ماه رمضانى ، بر فراز منبراز شهادت خود در اين ماه خبر داد. ابن ملجم كه در مجلس ‍ حاضر بود پس از سخنان اما نزدحضرت آمد و گفت : دست چپ و راست من با من است : دستور بده تا دستهاى مرا قطع كنند ويا فرمان بده تا مرا گردن بزنند. حضرت فرمود: چگونه تو را بكشم در حاليكه هنوزجرمى مرتكب نشده اى ، لذا بعد از ضربت خوردن امام در مسجد كوفه ، ابن ملجم را خدمتحضرت آوردند. حضرت فرمود: من آن همه به تو نيكى كردم درحال كه مى دانستم تو قاتل من هستى ولى خواستم حجت خدا را بر تو تمام كنم و در آنلحظه هم حضرت دستور داد با او رفتارى نيكو داشته باشند.(694)


582- اطاعت امام يا دعوت دشمن  

در روز صفين يكى از بنى هاشم و از ياران على (عليه السلام ) از فاميلهاى على (عليهالسلام ) بنام عباس بن ابى ربيعه ايستاده بود در ميدان و در زاويه اى از لشكر،ناقل ماجرا عبدالعرز است ، ناگهان يك مرد شامى از لشكر شام از طرف دشمن آمد، بنامقراربن ادهم و درخواست جنگ كرد، عباس گفت : مى آيم بشرط اينكه از اسب خود پايينبيايى ، هر دو پايين آمدند هر دو اشتهار به شجاعت داشتند و همه حواس هاى دو لشكرمتوجه اين دو نفر شد شروع به پيكار كردند ليكن هيچ كدام نتوانستند ضربه اى بهيكديگر بزنند عبدالعرز مى گويد: پشت عباس بودم عباس يك وقت متوجه سوراخ زيرزره قرار بن ادهم شد و دست انداخت و زره او را پاره كرد و با نيزه ضربه اى به او زد ويك مرتبه تكبير از مردم عراق بلند شد و يك اضطراب خاصى به لشكر كفر وارد شد وعباس سر او را جدا كرد عبدالعرز مى گويد: ديدم پشت سرم يكى دارد آيه قرآن مى خواندديدم على (عليه السلام ) است از من سؤ ال كرد چه كسى بود كه جنگيديد؟ گفتم عباسبود. فرمودند: بگو بايد رفتم گفتم آمد خدمت آقا: ديدم على (عليه السلام ) غضب كرد،كه چرا تو بدون اجازه من به جنگ رفتى مگر نگفتم به ميدان نرويد. عباس گفت : آقا مراخواند به جنگ نمى شد نروم به ميدان .
امام فرمودند: اطاعت امام تو واجب تر است تا اطاعت از آن مرد شامى ، بعد غضب آقا فروكشكرد آنگاه امام به آسمان سربلند كرد و گفت : خدايا من از عباس گذشتم تو نى از اوبگذر، معاويه وقتى فهميد كه اين قتل انجام شده خيلى ناراحت شد و گفت هر كس برودعباس بن ابى ربيعه را بكشد صد ظرف طلا و صد حوله مى دهم و...و...دو مرد از قبيلهبنى لوخت از قابلان لشكر شام و شجاعان لشكر، گفتند: ما او را خواهيم كشت ، آمدند ميدانو عباس را صدا زدند براى جنگ . عباس گفت : من از طرف آقا اميرالمؤ منين اجازه جنگ ندارماگر امام اجازه بدهد مى آيم ، او رفت خدمت امام و گفت : مرا به جنگ طلب كردند حضرتفرمودند: معاويه نمى خواهد از بنى هاشم كسى روى زمين باشد، مى گويند قد و حجمبدن عباس مثل على (عليه السلام ) بود و على (عليه السلام ) لباس ‍ عباس را گرفت وخود شمشير و اسب او را گرفت و رفت به ميدان آنها، از على (عليه السلام ) سؤال كردند به تمسخر كه اميرت اجازه جنگيدن داد، على (عليه السلام ) فورا يك آيهخواند: (خداوند به كسانى كه مورد ظلم قرار گرفتند اذان جنگ داد.)
على (عليه السلام ) جنگ كرد و آنها را كشت و برگشت و لباسها را با عباس عوض كرد،خبر به معاويه رسيد: معاويه گفت : لج بازى من باعث شد اين دو نفر نيز كشته شوندواى بر من ، عمرو عاص گفت : واى بر آنها كه كشته شدند، معاويه گفت : زمان شوخىنيست عمرو عاص گفت : شوخى نمى كنم راست مى گويم . (695)


583- ايرانيان حاكم مى شوند و... 

روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بر فراز منبرمشغول موعظه مردم بود در آن حال مردى نزد حضرت رسيد و آهسته در گوش امام مطلبى راگفت كه آثار خشم در صورت آن حضرت پديدار شد، آنگاه حضرت سكوت كرد.
ناگاه اشعث بن قيس از سر و كله مردم بالا رفت و با سرعت خود را نزديك منبر امام رساندو عرض كرد: يا على (عليه السلام ) اين سرخرها (ايرانيان ) درمقابل روى شما بر ما چيره و غالب شدند ولى شما از آنها جلوگيرى نمى كنيد.
صعصعة بن صوحان كه يكى از ياران باوفاى امام بود با شنيدن اين اهانت دست بهپشت اشعث زد و گفت : (انا لله و انا اليه راجعون ).
...امام (عليه السلام ) در حاليكه از گفتار اشعث سخت عصبانى شده بود به موعظه مردمادامه داد و فرمود:
اين شكم كنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مى كنند و آنان (ايرانيان ) روزىهاى گرم بخاطر خدا فعاليت مى نمايند و عربها از من مى خواهند كه آنها (ايرانيان ) را ازخود طرد و دور كنم ، تا از ستمكاران باشم . سوگند به ايزدمتعال كه دانه را شكافته و آدمى را آفريده از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمشنيدم كه مى فرمود: والله لضربنكم على الدين عودا كما ضربتمو هم عليهبد؛ بخدا سوگند همچنانكه در آغاز، شما پيروز و حاكم بر ايرانيان مى شويد. درآينده ايرانيان نيز حاكم و بر شما و غالب گردند و شما را سركوب خواهندنمود.(696)


584- رعايت حقوق غلامان  

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: كه حضرت على (عليه السلام ) در ايام خلافت با غلامخود قنبر براى معامله به بازار بزازها، آمد به مرد كاسبى فرمود دو لباس دارى به منبفروشى ؟ مرد كاسب عرض كرد: بلى ! اى پيشواى مسلمين جنسى را كه احتياج دارى نزد منموجود است . حضرت وقتى متوجه شد كه مرد كاسب او را شناخته و به عنوان اميرالمؤ منين(عليه السلام ) خطابش كرده است با او معامله نكرد و از در دكان او گذشت و درمقابل بزاز ديگرى كه جوانتر بود توقف كرد و دو لباس از او خرد يكى را به سه درهمو ديگرى را به دو درهم . پس به قنبر فرمود: پيراهن سه درهمى را تو بردار. قنبرعرض كرد: مولاى من ، شايسته تر آن است كه شما لباس سه درهمى را بپوشيد زيرامنبر مى روى و با مردم سخن مى گويى و بايد لباس شما بهتر باشد. حضرت فرمود:تو جوانى و مانند ساير جوانان به تجمل و زيبائى رغبت بسيارى دارى به علاوه من ازخداى خود حيا مى كنم كه لباسم از تو بهتر باشد زيرا از پيامبر اكرم صلى الله عليهو آله و سلم شنيدم كه فرمود: به آنان همان لباسى را بپوشانيد كه خود مى پوشيد وهمان غذا را بخورانيد كه خود مى خوريد.(697) لذا وقتى آن حضرت دو پيراهن مى خريديكى را كه بهتر بود به قنبر مستخدم خود مى داد و پيراهن ديگر را كه آستينش بلند بودبراى خود بر مى داشت و زيادى آستين آن را پاره مى كرد و پيراهن آستين پاره را بر تنخود مى كرد.(698)


585- تبعيت از پيامبر (ص ) 

يكى از اصحاب حضرت على (عليه السلام ) بنام سويد ابن غفلةنقل مى كند، روزى بعد از ظهر موقع صرف غذا حضور على (عليه السلام ) شرفياب شدمديدم حضرت كنار سفره نشسته و نان خشكى در دست آن حضرت است كه سبوسهاى جو درآن آشكار بود نزد خدمتگذار آن حضرت رفته و گفتم : يا فضه الاتتقين الله فى هذاالشيخ ؟
اى فضه ! چرا مراعات حال اين پيرمرد را نمى كنيد؟ چرا نان از آرد الك نكرده به او مىدهيد كه اين اندازه سبوس دارد؟ فضه گفت : خود آن حضرت دستور داده كه نانش از آرد الكنكرده باشد، او نقل مى كند مجدد حضور حضرت آمدم و سخن فضه را به عرض امامرساندم . معلوم شد على (عليه السلام ) اين روش را نبى اكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرا گرفته و فرمود: (بابى و امى من لمينخل طعام ) پدر و مادرم فداى او (رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) باد كهنانش از آرد الك نكرده بود.(699)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation