894- منشاء اندوه و غم امام باقر (عليه السلام ) فرمود: على (عليه السلام ) روزى اندوهناك شد آنگاه فرمود:اين اندوه از كجا بر دل من نشست ؟ كه بياد ندارم من كه نه بر آستانه در خانه نشسته ام ،نه از ميان گله گوسفندان راه عبور باز كرده ام و نه پيراهنم را ايستاده پوشيده ام و نهبا دامن (شلوار) خود دست و رويم را خشك كرده ام .(1064) روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) از دو فرزند ارجمندش امام حسن و امام حسين عليهمالسلام پرسيد: فرق ميان ايمان و يقين چيست ؟ هر دو براى رعايت ادب سكوت كردند تاهر يك كه پدر مورد خطاب قرار داد پاسخ دهد. امام خطاب به فرزند بزرگتر فرمود:يا ابا محمد (كنيه امام حسن (عليه السلام ) است ) پاسخ ده . امام حسن (عليه السلام )پاسخ داد بينهما شبر يعنى فاصله ايمان و يقين يك وجب است . پدر از او توضيحخواست و امام مجتبى (عليه السلام ) در توضيح فرمودند: در سفارشى حضرت على (عليه السلام ) به فرزند خود حضرت امام حسين (عليه السلام) فرموده است : روزى على (عليه السلام ) وارد مسجد شد و به مردى گفت : استر مرا نگاهدار. آن مردبدبخت دهنه بند استر آن حضرت را باز كرد و با خود برد، على (عليه السلام ) پس ازنماز در حالى كه دو درهم در دست مباركش بود و قصد داشت آن را به عنوان مزد به آن مردبدهد از مسجد خارج شد، ديد آن مرد دهن بند را دزديده و استر را بهحال خود رها كرده ، دو درهم را به يكى از خدمتكاران داد تا دهن بندى براى استر بخرد.خدمتكار دهن بند دزديده شده را در بازار در مغازه اى مشاهده كرد، كه صاحب مغازه به دودرهم خريده بود، خدمتكار نيز دهنه را به دو درهم از آن صاحب خريد و به على (عليهالسلام ) برگرداند. آنگاه على (عليه السلام ) فرمود: ( ان العبد ليحرم نفسهالرزق الحلال بترك الصبر و لا يزداد على ما قدر له ؛ به حقيقت كه بنده اى باافتادن در عجله و ترك صبر و استقامت روزى حلال الهى را بر خود حرام مى كند و چيزى هماز مقدار مقدر شده بوسيله حضرت حق به خود اضافه نمى كند)!!(1067) روزى حضرت امير على (عليه السلام ) بر گروهى از مسلمانان كه در مسجد نشسته ومشغول مشاجره كلامى بودند وارد شدند و بر آنها سلام نمودند، آنها پاسخ گفته و آنحضرت را به جمع خود دعوت كردند حضرت پس از سرزنش آنان فرمود: اى گروه بدعتگزار امروز اول ماه شعبان است خداوند آن را به آن جهت شعبان ناميد كه نيك ها در آن شاخهشاخه مى شود و درهاى بهشت را در آن گشود و نعمت هاى بهشتى را با ارزانترين قيمت وآسانترين راه بر شما عرضه كرده ، اما شما از آن ابا داريد، آنگاه فرمود: شاخه هاىنيكى در اين ماه ، نماز و روزه و زكات و امر به معروف و نهى از منكر، نيكى به پدر ومادر و خويشان و همسايگان و ايجاد صلح و صفا بين مردم و احسان به فقرا و مساكين استاما شما به كارى پرداخته ايد كه از آن نهى شده ايد.(1068) اصبغ بن نباته مى گويد: على (عليه السلام ) فرمود: هر كسى دوست دارد كه وقت مردناز گناهان پاك باشد و همچون طلاى نابى كه هيچ ناخالصى در آن وجود ندارد گردد واحدى حقى از او درخواست نكند، در پس نمازهاى پنجگانه شب و روز نسبة الله(سوره توحيد) يعنى قل هو الله را 12 بار بخواند بعد دستها را بگشايد واين دعاى را بخواند: سويدة بن غفلة مى گويد: از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) روزى شنيدم كه فرمود:هنگامى كه آخرين روز زندگى انسان مى رسدمال و فرزند و عمل شخص در برابر او مجسم مى شود و با زبانحال به ثروت خود مى گويد: من در جمع آوريت حريص بودم و در مصرف توبخل ورزيدم در اين لحظه چه كمكى به من خواهى كرد؟مال با همان زبان به او مى گويد من كفن تو را تاءمين مى كنم و كارى ديگر با تو ندارم. سپس روى به فرزند نموده و مى گويد: من سخت تو را دوست داشتم از تو حمايت مىكردم در اين لحظه با من چه مى كنى ؟ پاسخ مى دهد من تو را در قبر مى گذارم و پنهانتمى كنم ، پس از آن به عمل خود مى گويد: من به تو بىميل بودم و بر من سنگينى داشتى امروز با من چه خواهى كرد؟ عملش پاسخ مى دهد: منهميشه با تو هستم در قبر در حشر تا حضور در پاى ميزانعدل الهى .(1070) سويد بن غفله (1071) مى گويد: وارد شدم به خانه على بن ابيطالب (عليه السلام )ولى در منزل آن حضرت چيزى نديدم ، عرض كردم : يا على (عليه السلام ) اثاثمنزل شما كجاست ؟ فرمود: يا سويد ما اهل بيتى نيستيم كه در دنيا اثاث البيت بخواهيم ،ما آنچه داريم براى آخرت خود مى فرستيم ما در دنيا مانند سوارى هستيم كه از راه برسدو در سايه درختى كمى استراحت كند و باز براه افتد و برود و توجهى به سايه درختنداشته باشد.(1072) راوى مى گويد: خدمت على (عليه السلام ) بودم در نخلستانى كه قنات مى كند ظهر ازقنات بيرون آمد، نماز ظهر و عصرش را خواند بعد فرمودند غذايى براى خوردن هست ؟گفتم ، كدوى پخته داريم . فرمود: بياور. مى گويد يك مقدارى كدوى پخته براى على(عليه السلام ) آوردم دست مباركش را با آبى كه از شن بيرون مى آمد شستند و داشتند غذامى خوردند اما زمزمه داشتند و گاهى مى گفتند لعنت خدا بر آن كسى كه بواسطه شكمبه جهنم مى رود، راوى مى گويد: ناهار را خورد و بعد به قنات رفتند و كلنگى زدنداتفاقا بسترى خورد كه آب فوران كرد به حدى كه آبگل آلود تا ريش اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آمده بود اصلا نتوانست كار كند از قنات بالاآمد، فرزندان و خويشاوندان براى ديدن على (عليه السلام ) آمده بودند آن آبمفصل را ديدند خيلى خوشحال شدند على (عليه السلام ) در حالى كه از قنات بالا نيامدهبود و يك پايش اين طرف قنات و پاى ديگر آن طرف بود، فرمودند: قلم و دوات برايمبياورد چنانكه كار على (عليه السلام ) در آن 25سال اين بود كه بيست و چهار چشمه و قنات و باغستان وقف فقرا و ضعفا و بيچاره ها كردهمانجا مى فرمايند در قنات وقف نامه اش را نوشتند و گفتند بچه ها و خويشان من ، چشمداشت به اين قنات نداشته باشيد اينها مال فقرا و بيچاره هاست . مردى به امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد: حديثىنقل مى شود كه شخصى به على (عليه السلام ) گفت : يا على (عليه السلام ) من تو رادوست دارم و حضرت به او فرمود: جامه گشاد براى تهيدستى آماده نما. امام صادق (عليهالسلام ) در پاسخ وى فرمود: اينطور نيست كه مى گويى همانا اميرالمؤ منين على (عليهالسلام ) به او فرمود براى تنگدستى خود جامه اى تهيه نموده اى و منظور على (عليهالسلام ) روز قيامت بوده است .(1074) روزى حضرت على (عليه السلام ) به طالع بين و فرد پيشگويى برخورد كرد و بااشاره به حيوان آبستنى از آن مرد پرسيد: آيا مى دانى در شكم اين حويان ، ماده است يانر؟ آنگاه خود حضرت فرمود: هر كس چنين ادعايى كرد آيات قرآن را تكذيب كرده است چراكه خداوند فرموده است (تنها خداوند از روز رستاخيز آگاه است او باران را فرو مىفرستد و از آنچه در رحمهاست خبر دارد و هيچ كس نمى داند فردا چه بدست خواهد آورد وهيچ كس نمى داند در كدام سرزمين مى ميرد همانا خداوند دانا و آگاه است ) لذا امام مىفرمايد: الكاهن كالساحر و الساحر و الكافر فى النار؛ پيشگو همچونجادوگر و جادوگر همچون كافر و كافر در دوزخ است .(1075) يكى از دهقانان پيراهنى زربفت را براى امام على (عليه السلام ) فرستاد اين پيراهن رافردى بنام عمروبن حريث به چهار هزار درهم از امام خريد و حضرت آنپول را بين مردم تقسيم كرد. عبدالرحمن بن الشعبى مى گويد: وارد ميدان بزرگ كوفهشدم در آن هنگام جوانى همچون ديگران بودم . على (عليه السلام ) را ديدم كه بر بالاىدو ظرف طلا و نقره ايستاده بود و بين مردم تقسيم مى كرد تا اينكه هيچ چيز براى خود اوباقى نماند، تعجب كردم رفتم و به پدرم گفتم : امروز مردى را ديدم كه نمى دانمبهترين مردم است يا جاهل ترين مردم . پدرم پرسيد: آن چه كسى بود؟ گفتم : اميرالمؤ منينعلى ع را ديدم و جريان را تعريف كردم او گريست و گفت : نه فرزندم تو امروز بهترينمردم را ديده اى . حضرت امير مؤ منان على (عليه السلام ) بخشى از ساعات روز خود را در صفه اى كه درشهر مدينه جاى داشت كه مسيحيان آن مركز را بنام اولين دانشگاه اسلامى نام گذارى كردهاند شخصا حضور پيدا مى كردند و در باب سخنرانى و سخن شناسى و غير مذاكره مىفرمودند.(1076) روزى حضرت على (عليه السلام ) در تشيع جنازه اى شركت داشتند و در مسير در حالى كهديگران محزون بعضى گريان بودند يكى از همراهان درحال خنديدن بود حضرت از آن غفلت و حركت نابجا ناراحت شده و فرمودند: روزى حضرت امير (عليه السلام ) در ميان اصحاب خود فرمود: من در همه عمر خود در حقكسى نه نيكى كرده ام نه بدى . يكى از شيفتگان حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در راهى همراه ايشان ملازم حضرتشبود كه ناگاه اشكش جارى شد آن حضرت علت را از او پرسش نمودند، عرض كرد: چنانمحبت و علاقه شما در من جايگزين است كه از توصيف خارج است ولكن اين پسر جوان من ازشما كناره مى گيرد و از دشمنان سر سخت شما مى باشد كه به اين جهت مايه حزن وتاءسف من مى باشد. حضرت فرمود: مايلى قلب او را چنان تغيير و حالش را دگرگونكنم كه از جمله دوستان ما گردد، عرض كرد منتهى آرزوى من است ، آن حضرت عطف توجهبه او نمود. آن مرد گفت : مشاهده كردم چنان شيفته و جان نثار آن حضرت گرديد كه حاضرنبود آنى از حضرتش جداگردد. حضرت على مرتضى (عليه السلام ) روزى از شعراء پرسش فرمودند كهكامل ترين آنان كيست ابى الاسود دوئلى در پاسخ گفت سراينده اين اشعار و و لقداغتدى يدافع ركنى (الى آخر) حضرت على (عليه السلام ) در يكى از روزها خطبه اى بر مردم خواند و ضمن دعوت مردمبه توحيد الهى آنها را به اطاعت از كسانى كه خداوند امر به اطاعت آنها كرده است توجهداد و آيه اى (48 سوره مؤ من ) را ياد آور شد و گفت : آيا مى دانيد استكبار چيست ؟ تركاطاعت از كسانى كه ماءمور به اطاعت آنها هستيد و خود برتر بينى نسبت به آنها... روزى على (عليه السلام ) فرمود: عن حبة العرنى قال : سمعت عليا عليه السلام ذات يوم يحلف : و الذى خلق السماء مندخان و ماء.(1081) مردى به عمار ياسر گفت : آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شكانداخته است ؟ عمار گفت : كدام آيه . او گفت : واذا وقعالقول عليهم اخرجنالهم دابة من الارض ...(1082) عمار گفت : به خدا سوگند منروى زمين نمى نشينم غذايى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشاندهم ، سپس همراه آن مرد خدمت على (عليه السلام ) آمد و در حالى كه آن حضرتمشغول خوردن غذا بود به محضرش رسيدند هنگامى كه چشم امام (عليه السلام ) به عمارافتاد فرمود: بيا، عمار آمد نشست و با امام غذا خورد آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و باناباورى به اين صحنه مى نگريست زيرا عمار به اوقول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد. گويى قسم وقول خود را فراموش كرده بود، هنگامى كه عمار برخاست و با على (عليه السلام )خداحافظى كرد آن مرد رو به او كرد و گفت عجيب است تو سوگند يادكردى كه غذانخوردى و...تا اينكه دابة الارض را به من نشان دهى ؟ عمار گفت : من او را به تو نشاندادم اگر مى فهميدى . (يعنى منظور على (عليه السلام ) است ).(1083) اصبغ نباته مى گويد: روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:اهل زمين چون به تبهكارى و نافرمانى پروردگار آلوده شوند خداوند بر آن شود كهآنها را روى استحقاقشان عقوبت فرمايد ولى چون نظر كند به سالخوردگان كه در عينضعف پيرى به سوى نماز گام بر مى دارند و كودكان كهمشغول يادگيرى قرآنند آنان را مورد عفو قرار داده عذابشان را به تاءخير اندازد. سعيد بن كلثوم مى گويد: خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) بودم سخن از وجود مقدساميرالمؤ منين (عليه السلام ) به ميان آمد. امام ششم (عليه السلام ) آنچنان كه حق على(عليه السلام ) بود از آن جناب تمجيد كرد و حضرتش را به بهترين صورتى كهلياقت داشت ستود. سپس فرمود: ابوحمزه ثمالى از حضرت باقر (عليه السلام ) روايت نموده كه اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) فرمود: آيا آگاه نسازم شما را از كسى كه حقيقتا فقيه (آگاه بهمسائل دين ) است ؟ عرض كردند: چرا اى اميرالمؤ منين (عليه السلام ). فرمود: شخصى استكه مردم را از رحمت خدا نوميد نگرداند و آنان را از عذاب او ايمن نسازد و در نافرمانى ازخدا برايشان تسهيل قال نشود و به آنان اجازه نافرمانى ندهد و قرآن را بهدليل علاقه به چيزهاى ديگر ترك نگويد. آگاه باشيد در دانشى كه به ديگرانانتقال پيدا نكند، خيرى نيست ، و بدانيد در قرائتى كه تدبر و چاره انديشى در آن نباشدو در عبادتى كه آگاهى و فهم و دانستن مسائل دين در آن نباشد خيرى نيست .(1085) در روايتى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در تفسير جمله قدقامت الصلوة آمده است قدقامت الصلوة اى حان وقت الزيارة و المناجاة و قضاء الحوائج درك المنى والوصول الى الله عزوجل . معناى بپا شد. نماز اين است كه نزديك شد وقت زيارتخدا و مناجات با او و برآورده شدن حاجات و رسيدن به آرزوها وواصل شدن به خداوند عزوجل .(1086) عبدالله بن عباس گويد: سلمان فارسى را در عالم خواب ديدم به او گفتم : آيا تو غلامآزاد كرده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نبودى ؟ گفت : آرى بودم ديدم تاجياقوتى بر سر دارد و لباسهاى عالى بهشتى بر تن پوشيده گفتم : اى سلمان اينمنظره حكايت از مقام عالى تو مى كند كه خداوند به تو عطا كرده گفت : آرى گفتم : تو دربهشت بعد از ايمان به خدا و ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه چيز رابهتر از همه چيز ديدى . در پاسخ گفت : در بهشت بعد از ايمان به خدا و رسولش صلىالله عليه و آله و سلم چيزى بهتر از دوستى على (عليه السلام ) نيست .(1087) يوسف بن ابى سعيد گفت : من روزى خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيدم حضرت به منگفت : چون روز قيامت شود خداوند تبارك و تعالى خلائق را در آن روز گرد آورد، اولينكسى كه او را فرا بخوانند حضرت نوح (عليه السلام ) است ، پس از او سؤال شود آيا تبليغ نمودى ؟ نوح مى گويد: آرى . به او گفته مى شود شاهد بر گفتارتكيست ؟ نوح (عليه السلام ) مى گويد: محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم پس نوح (عليه السلام ) از مكان خود بر مى خيزد و به نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلممى آيد و او بر روى تلى از مشك به همراه على (عليه السلام ) قرار دارد، نوح (عليهالسلام ) به محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: اى محمد خداوند از من سؤال نموده كه آيا نمودى ؟ گفتم : آرى . گفت : گواه تو كيست ؟ گفتم : محمد صلى اللهعليه و آله و سلم . پس حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: اى جعفر واى حمزه برويد و شهادت دهيد كه او تبليغ خود را كرده است . پس حضرت صادق عفرمود: جعفر و اى حمزه برويد و شهادت دهيد كه او تبليغ خود را كرده است . پس حضرتصادق (عليه السلام ) فرمود: جعفر و حمزه دو نفر گواهى هستند كه از براى تبليغپيامبران گواهى مى دهند، يوسف مى گويد: من عرض كردم فدايت شوم . پس على (عليهالسلام ) در آن موقع كجاست ؟ حضرت فرمود: درجه و منزلت على از اين بالاتر است.(1088) امام صادق (عليه السلام ) فرمود: دو نفر مرد در نزد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بههمديگر افتخار و فخر فروشى (در مورد نياكان خود) مى كردند امام على (عليه السلام )به آنها فرمود: آيا شما به پيكرهاى پوسيده و روهاى در ميان آتش ، افتخار مى كنيد؟! حارث اعور مى گويد: اميرالمؤ منين از فرزندش امام حسن (عليه السلام ) پرسيد: پسرممروت چيست ؟ امام حسن (عليه السلام ) پاسخ داد: پارسايى و اصلاحمال و در روايتى ديگر حسن بن جهم مى گويد: امام رضا (عليه السلام ) روايت نمود كهاميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت نمود كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: جز درازگوش موجود ديگرى رد احسان و نيكى نمى كند. عبايه اسد مى گويد: در حالى كه على (عليه السلام ) دراز كشيده بود و من در بالاى سرحضرت ايستاده بودم شنيدم كه مى فرمايد: به تحقيق در مصر هلاك كننده اى خواهد آمد ومحققا شهر دمشق را يك سنگ ، يك سنگ ، درهم خواهد كوبيد و حتما يهوديان و مسيحيان از هرشهر و ناحيه عربها سر بر خواهند آورد و يقينا عرب را با اين عصايم خواهم راند،گويد: به آن حضرت عرض كردم : اى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) گويا به ما خبر مىدهى پس از آنكه از دنيا رفتى مجدد زنده خواهى شد؟ فرمود: چه دور است اين ؛ اى عبايه ،معتقد شدى به غير عقيده اى كه مردى آن را از من باور كند.(1091) روزى جمعى از ياران اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در موضوع مروت (مردانگى و جوانمردى) با هم در گفتگو بودند كه حضرت على (عليه السلام ) وارد جمع آن ها شد، حضرتوقتى از گفتگوى آنها مطلع شد فرمود: چرا آن را از قرآن فرا نگرفته ايد؟ عرضكردند: يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اين مطلب در كجاى قرآن است ؟ حضرت فرمود: درآيه ان الله يامر بالعدل و الاحسان ؛ خداوند به شما دستور مى دهدعدل و احسان را شيوه خدا سازيد. (1092) روزى على (عليه السلام ) يكى از غلامان خود را صدا زد، ولى او جوابى نداد بار دوم وسوم هم او را صدا كرد، اما او جواب نداد. حضرت برخاست و نزد او رفت و ديد كه استراحتكرده ، به او فرمود: آيا صدايم را نشنيدى ؟ عرض كرد: شنيدم . حضرت فرمود: پس چراجواب مرا ندادى ؟ عرض كرد: يا على (عليه السلام ) چون از عقوبت و توبيخ و تنبيهتو، خود را در امان مى ديدم و مطمئن بودم كه مرا توبيخ نمى كنى ، لذاسهل انگارى كردم حضرت فرمود: تو را به خاطر خدا آزاد كردم .(1094) حارث اعور همدانى مى گويد: از جمله پرسشهايى كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) ازفرزند خود امام حسن (عليه السلام ) نمود اين بود كه فقر چيست ؟ و او پاسخ داد: آز وشدت تمايل به چيزى ، و ديگر پرسش آن حضرت اين بود كه سفاهت (نادانى ) چيست ؟امام حسن (عليه السلام ) پاسخ داد پيروى از مردم فرومايه و همنشينى با گمراهان واينكه سماحة (بزرگوارى و بخشش و جوانمردى ) چيست ؟ پاسخ داد اينكه شخص چه درحال رفاه و چه در حال سختى بخشنده باشد.(1095) عبدخير مى گويد: على (عليه السلام ) چهار انگشتر داشت كه آنها را بدست مى كرد يكىاز آنها ياقوت بود كه بخاطر بزرگوارى و نجابت در دست مى كرد. ديگرى فيروزهبود كه به منظور پيروزى در دست مى كرد و ديگرى آن جديد چينى بود كه براى قوتخود به دست مى كرد و آخرى آن عقيق بود كه به جهت محفوظ ماندن در دست مى كرد و نقشهر يك از آنها عبارت بود از، ياقوت لااله الاالله الملك الحق المبين و نقشفيروزه ، الله الملك الحق و نقش حديد چينى العزة الله جميعا و نقشعقيق در سه سطر ماشاء الله ، لاقوة الا بالله ، استغفر الله بود.(1096) امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى حارث اعور به اميرالمؤ منين (عليه السلام )عرض كرد:يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بخدا سوگند كه من شما را دوست مى دارم .حضرت به او فرمود: اى حارث حال كه مرا دوست مى دارى پس با من دشمنى مكن و با منبازى مكن و مرا آزمايش مكن و با من شوخى و مرا پست و كوچك نكن و مرا از مقام خودم بالاترمبر.(1097) فردى در زمان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) زندگى مى كرد مرد عرب و مسلمان وارادتمند به على (عليه السلام ) بود ولى مبتلا به بيمارى شده بود. بيمارى اوطول كشيد، بسيار رنجيده خاطر و رنجور بود براى درمان بيمارى خود بسيار تلاش كردو نزد اطباء گوناگون رفت ولى نتيجه نگرفت و همچنان بيماريش ادامه داشت و او همچنانبا سختى و رنج مى ساخت و مى سوخت ، سرانجام به محضر على (عليه السلام ) شتافتو از بيمارى طولانى خود شكايت كرد و از آن حضرت خواست كه راه درمانى به او ارائهدهد. سليم بن قيس هلالى شنيدم ، اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى فرمود: از سه كس بردين خودتان بترسيد مردى كه قرآن را فرا گرفته (و بعلوم قرآن آشنا شده است ) همينكه نشاط و خرمى به چهره اش نشست (كنايه از اينكه موقعيت اجتماعى بدست آورد) اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: فرزندان من مبادا با مردم ستيزه كنيد كه بيش از دوقسم نيستند، يا خردمندى است ، كه با شما مكر و حيله بكار مى برد و يا نادان كه هر چهزودتر آسيب بر شما مى رساند...، گفت : و شنود مانند نر و ماده اند كه چون با هم جفتشوند ناچار نتيجه اى خواهند داشت ، سپس دو بيت شعر انشاء فرمود: روزى على (عليه السلام ) به عنوان تسليت دادن به اشعث در مرگ برادرش عبدالرحمانبه او فرمود: اى اشعث : اگر بى تابى كنى در مرگ برادرت حق عبدالرحمن است كهاينگونه ادا مى نمايى و اگر صبر كنى حق خدا است كه ادا كردى ، و اگر صبر كنى قضاالهى بر تو روا شده است و تو هم آن را با صبر خود ستوده اى و اگر بى تابى كنىقضا حق و بر تو روا شده ولى تو آن را نكوهيده اى . اشعث گفت : انا لله و انا ليهراجعون اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: آيا مى دانى معنى وتاءويل آن را كه گفتى چيست ؟ اشعث گفت : تو پايان هر دانشى و نهايت آن . آنگاه حضرتفرمود: اما گفته است در انا لله به معنى اعتراف به ملك خداست و اما گفته ات در انااليهراجعون اعتراف به هلاكت و زوال خود است .(1104) روزى جابر به على (عليه السلام ) گفت : يا على (عليه السلام ) چگونه صبح كردى ؟حضرت در پاسخ او فرمود: صبح كرديم در حالى كه در نعمت هاى بى حد و شمار خداوندقرار داديم و با گناهان فراوان خود همراه ، نتوانيم از شكر خوبيهايى ، كه به ما دادهاست ، بجا آوريم يا زشتى هايى كه از ما پرده پوشى كرد!(1105) روزى شخصى خدمت على (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد: يا على (عليه السلام ) مراپندى ده . حضرتش فرمود: بتو سفارش مى كنم كه كار خير و خوب خود را هرگز زيادمپندار و گناهان خود را هر چند كه كم باشند كم حساب نكن . شخص ديگرى به آن حضرتاو عرض كرد: مرا اندرزى فرما. حضرت فرمود: خويشتن خود را تلقين به فقر وتنگدستى و طول عمر مكن .(1106) اصبغ بن نباته مى گويد: روزى از على (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: من به شماحديثى مى گويم كه سزاوار است هر مسلمانى آن را حفظ كند سپس رو به ما كرد و فرمود: شعرى است منسوب به امام على (عليه السلام ) كه آن حضرت قانون عقلى وجوب دفعخطر احتمالى را كه به اعتقاد بعضى زندگى پس از مرگ راباطل و هيچ مپندارند را به صورت زيبايى به نظم كشيده است . على (عليه السلام ) فرمود: من كه على (عليه السلام ) هستم اسلام را به شكلى تعريفمى كنم كه قبل از من كسى اين چنين بيان نكرده است و نه شخصى حتى بعد از من ، مگر بههمان طرزى كه من بيان نموده ام . ميثم تمار غلام زنى بود از قبيله بنى اسد، اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) او را از آنزن خريد و آزادش كرد و به وى فرمود: نامت چيست ؟ عرض كرد: سالم . حضرت فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داده كه نامى كه پدرت در عجم ترابه آن ناميده اند ميثم است . ميثم عرض كرد: خدا و پيغمبرش صلى الله عليه و آله و سلمدرست گفته اند، حضرت فرمود: رجوع كن به همان نامت كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ترا به آن ناميده و سالم را رها كن . پس به هماناسم ميثم رجوع كرد و كنيه اش را ابى سالم گذاشت تا اينكهنقل شده ؛ در آن سالى كه كشته شد حج بجا آورد بر ام سلمه وارد شد و ام سلمه به اوفرمود: به خدا قسم بسيار از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه دردل شب درباره تو به على (عليه السلام ) سفارش مى كرد.(1110) اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) به آن حضرت عرض كردند: يا بنرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امام على (عليه السلام ) ماجراى قيام مختار را خبرداده ولى نفرموده است چه وقت كشته مى شود و چه كسى او را مى كشد؟ حضرت فرمود:اميرالمؤ منين (عليه السلام ) راست گفته ، آيا به شما خبر ندهم كه چه وقت اين امر واقعمى شود؟ گفتند: چرا. فرمود: از اين تاريخ تا سهسال ديگر در فلان روز واقع مى شود و به زودى در فلان روز سر ابن زياد و شمر رامى آورند و ما آنها را در جلو خود مى گذاريم و غذا مى خوريم و به آنها نگاه مى كنيم ،چون مختار قيام كرد حضرت با اصحاب خود بر سر سفره بود به آنها فرمود: برادراندل خوش كنيد و بخوريد كه شما غذا مى خوريد و در حالى كه ستمكاران بنى اميه را درومى كنند. گفتند: كجا؟ فرمود: فلان جا. مختار آنها را مى كشد و به زودى فلان روز دو سررا براى ما مى آورند.
|