بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقدمه 
قالرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على منى به منزلة راسى من بدنى ؛
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نسبت على با من ، مانند نسبت سر من بابدن من است .(1)
مردى كه وسعت او در تمام عوالم وجود نمى گنجد، ما را چه رسد به اينكه ، در چند برگبه شرح شمايل پر شميم او بپردازيم .

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم .(2)
براستى مردى را كه در فضايلش رسول نجيب و ناجى صلى الله عليه و آله و سلمفرمود: ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين را مى توان در اين چندبرگ به وجودش دست يافت ؟!!
اين نوشته و داستانهاى مختصر تحقيقا خواننده را در درياى غم مظلومى على (عليه السلام) گرفتار امواج آتشى خواهد كرد كه قرنهاست كه روح شيعيانش را غرق احتراق كرده است.
زين آتشى كه در سينه من است
خورشيد شعله ايست كه در آسمان گرفت (3)
و اشك ما نيز در ميان ، آتش آتشفشان دل پر حرارت ماست كه از چشمه چشمان جارى و جاويداست .
بحر در ساغر گرداب نگنجد هرگز(4)
اى كسى كه چشم روزگار و زندگى به چشمان مظلوم توست
اى كاش ما نيز در كوچه هاى كوفه با تو بوديم
اى كاش در ركاب تو با جماعت جاهلجمل مى بوديم و مى جنگيديم
اى كاش در صفين در صف با صفا تو مى بوديم
و اى كاش در تنهائيت ، زمزمه هاى شبانه ات ، همانندكميل و ميثم و مقداد هم قدمت مى بوديم .
شايد اگر آن روزها مى بوديم اين قدر نمى سوختيم .
و هزاران اى كاش هاى ديگر؛ كه جگر ما را پاره پاره كرده است .
اللهم يا شاهد كل نجوا و موضع كل شكوى
جماعت جاهل و غافل با تو چها كه نكردند كار را به آنجا رساندند كه فرمودى : خدايااين جماعت مرا بيچاره كردند.
به خداوندى خداوند سوگند، دل آب از غصه هايت آب شد و قلب آتش ‍ كباب بهقول پير، پيرو، پايدار، خمينى :
ما را رها كنيد در اين رنج بى حساب
با قلب پاره پاره و با سينه اى كباب
و درود خداوند بر آن مرد خدايى باد!
كه آه نامه آتشينش در خطبه شقيقه در سينه سخن پنهان گشت .
در نهج البلاغه اش عنان بيان به دست كيست ؟
به دست غم و غصه هاى او
براستى او با توسن سخن به كجا مى تازد؟ به ديار غربت و تنهايى به نخلستانها وچاههاى پر درد كوفه
بسوخت حافظ و ترسم كه شرح قصه او
به سمع پادشاه كامكار ما نرسد
آيا كسى بود يا هست كه سخن او را درياب ، و خويشتن خويش را در فضاى معطر مطهر اوگم كند.
به ادعا نتوان شيعه بود، شيعه كسى ست
كه پاى خود بگذارد به جاى پاى على (5)
آيا براستى در بيت الاحزان فاطمه عليهاالسلام زمزم جارى و جاويد اشكهاى زهراعليهاالسلام ، جزء براى غم مظلومى على جاريست ؟
زهرا جان ؛ اين نوشته ها را از اول براى خرسندى تو نوشتم (6) براى زنى كه غصهدار غريبى ، مرد تنها مدينه است .
مدينه بعد از نبى صلى الله عليه و آله و سلم
زهرا جان !
هر چه بر سر دلم مى كوبم ، آرام نمى گيرد بر آن يتيم نواز عرب ، على مرتضىبفرما بر اين يتيم بيچاره اى كه زمين خورده شيطان و نفس است دستى از سر لطف بركشد.
زهرا جان !
به خداى تو سوگند! قلبم قبله اى جز تو ندارد
اى قبله من قبر تو كجاست ؟ براى تو ناليم يا از براى همسرت ؟
زهرا جان !
اين سر پرغوغا و ناآرام ما پرچم ارادت به توست كه بر نيزه ى تن ناله كنان چونشمع بقيع مى سوزد.
و اميد اينكه روزى به عشق آل فاطمى بر چوبه دار سرافراز و لاله گون ، آرام گيرد.
زهرا جان !
وجود ما از خاك ، پاك فرما
روى دشمنانش سياه و جانم به فدايش و لعنت خدا بر ظالمانآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم
فصل اول : تولد تا بعثت  
1- خبر تولد على (ع ) 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ازمادر متولد شد، فاطمه بنت اسد نزد همسر خود ابوطالب (پدر على (عليه السلام ) آمد ومژده تولد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را به او داد، ابوطالب به اوفرمود: يك سبت (روزگار دراز و طولانى ) صبر كن من هم مژده تولد مانند آن را كه جزنبوت ندارد، به تو خواهم داد، آنگاه امام فرمود: سبت مدت سىسال است و فاصله زمانى بين تولد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تا تولداميرالمؤ منين (عليه السلام ) سى سال بود.(7)


2- دستهايم رو به خداست !! 

وقتى حضرت امير (عليه السلام ) بدنيا آمد، فاطمه بنت اسد همانند ساير نوزادان على(عليه السلام ) را قنداق مى كرد و دستهاى آن حضرت را در قنداق مى بست . اما بعد ازاينكه فاطمه به سراغ على (عليه السلام ) مى آمد، مشاهده مى كرد دستهاى آن حضرتبيرون از قنداق است و پارچه ها هم پاره شده است ، فاطمه بنت اسد دو پارچه مصرىمحكم آورد دستهاى آن حضرت را محكم تر از قبل بست و آنگاه حضرت را در گهواره خودگذاشت ، حضرت امير (عليه السلام ) با تكانى ، مجدددستمال ها را پاره كرد و دست خود را از قنداق بيرون آورد، مجدد فاطمه بنت اسد با سهپارچه محكم دست هاى حضرت را مى بندد، اجمالا تا هفت بار و هفت پارچه بر روى هم ، دستهاى حضرت را در قنداق مى بندد باز حضرت دستان خود را باز مى نمايد. آنگاه حضرتعلى (عليه السلام ) به مادر خود مى فرمايد.
مادر دست مرا رها كن ، دست على بايد باز باشد كه به درگاه خدا دراز كند(8)


3- تربيت على (ع ) در دامان پيامبر (ص ) 

وقتى فاطمه بنت اسد مادر گرامى حضرت امير (عليه السلام ) آن حضرت را به دنياآورد، از عمر مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سىسال مى گذشت . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن كودك را سخت دوست مى داشتاز اين رو به مادرش فاطمه بنت اسد گفت : گهواره على (عليه السلام ) را در كنار بسترمن بگذار! از آن پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تربيت و پرورش بيشتر علىرا به عهده گرفت و به هنگام شستشو خودش على (عليه السلام ) را مى شست و شير بهدهانش ‍ مى ريخت و در موقع خواب گهواره اش را تكان مى داد و در بيدارى با او سخن مىگفت ، و او را بر سينه خود مى فشرد... و هميشه او را به دوش ‍ مى گرفت و در كوهها ودره ها و بيابانهاى مكه او را به گردش ‍ مى برد.(9)


4- بار خدايا! جمعشان را پراكنده مكن  

شب بعد از عروسى حضرت فاطمه الزهراء (عليه السلام )رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ديدار وى بهمنزل على (عليه السلام ) آمد، آن گاه از على (عليه السلام ) پرسيد يا على همسرت راچگونه يافتى ؟ حضرت عرض كرد: يا رسول الله ياور خوبى است در طاعت خدا، بعد ازفاطمه الزهراء (عليه السلام ) پرسيد: فاطمه جان شوهرت چگونه است ؟ عرض كرد:شوهر بسيار خوبى است در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى آناندعا كرد: بار خداى جمعشان را پراكنده مكن و بين دلهايشان الفت بيفكن و...(10)
... لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى فاطمه (عليه السلام ) هماناعلى (عليه السلام ) نزد خداوند بزرگوارتر از هارون است . زيرا، هارون موسى راخشمگين نمود و حال آنكه على هيچ گاه مرا خشمگين نساخت . سوگند به آنكه پدرت را بهحق به پيامبرى مبعوث كرد هرگز يك روز هم بر او غصب نكردم و هيچ گاه نگاه ننمودم بهچهره على ، جز آنكه خشم از من رخت بربست .(11)


5- جوانمرد نوجوانان  

ابوطالب پدر حضرت على (عليه السلام ) نام على (عليه السلام ) را ظهير مى گفت : چراكه بسيارى از مواقع او فرزندان ، برادر زاده هاى خود را جمع مى كرد و به آنان دستورمى داد كه با هم كشتى بگيرند، البته اين يك نوع تفريح رايج در عرب بود، على(عليه السلام ) آن موقع كودك بود و داراى بازوانى درشت و كوتاه . على (عليه السلام )آستين هاى خود را بالا مى زد و با بزرگ و كوچك از برادران و عمو زاده هاى خويش كشتىمى گرفت بطورى كه با يك چرخش و بكار بردن فن خاصى پشت همه آنها را به خاكمى برد، پدرش نيز او را تشويق مى كرد و مى فرمود: على (عليه السلام ) پيروز شد،بدين سبب او را ظهير ناميده اند.(12)


6- براى ازدواج چه دارى  

وقتى على (عليه السلام ) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راجع به فاطمه(عليه السلام ) خواستگارى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مسرور و شادمانتبسم نموده و فرمود: آيا براى اين امر چيزى دارى ؟
على (عليه السلام ) عرض كرد پدر و مادرم فداى شما يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، من چيزى را از شما پنهان نمى كنم آنچه دارميك شمشير و يك زره و يك شتر آبكش (يا اسب ) است و جز اينها چيزى ندارم ، نبى اكرمصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شمشير براى تو لازم است زيرا تو مرد جنگ هستى وبا آن در راه خدا جهاد مى كنى و شتر نيز از لوازم زندگى تست كه بايد با آن آبكشىنموده و براى اهل و عيال خود كسب روزى كنى و در مسافرت ها بارت را بر آنحمل نمايى ، فقط زره تو مى ماند كه من آنرا به مهر زهرا (عليه السلام ) مى پذيرم ياعلى (عليه السلام ) مى خواهى ترا بشارتى دهم .
عرض كرد: بلى پدرم و مادرم فداى شما باد. فرمود: ترا بشارت باد كه خداى تعالىفاطمه (عليه السلام ) را به تو در آسمان تزويج نمود. پيش از اينكه من او را در زمينبه تو تزويج كنم .(13)


7- لقب قضم براى على (ع ) 

جنگ احد بود طلحة بن ابى طلحه قهرمان و پرچمدارغول پيكر دشمن به ميدان تاخت . امام على (عليه السلام ) به ميدان او رفت و درگيرىشديدى پديد آمد و سرانجام طلحه بدست على (عليه السلام ) كشته شد. هنگامى كه طلحهبا على (عليه السلام ) روبرو شد فرياد زد يا قضم و بهنقل ديگر گفت : يا قضيم . شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: چرا دشمن ، علىرا با اين لقب (قضم ) خواند؟ امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اين لقب را براى اين بهعلى (عليه السلام ) گفت .
در آغاز بعثت در مكه مشركان به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آزار مى رساندندولى تا ابوطالب پدر على (عليه السلام ) همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبود كسى جراءت جسارت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نداشت . تا اينكهمشركان عده اى از كودكان را واداشتند تا به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمسنگ بيندازند. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خانه خود بيرون مى آمد،كودكان سنگ و خاك به طرف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى انداختند. پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم از اين جريان رنج آور (با توجه به اينكه موضوع به ميانكودكان كشيده شده بود) به على (عليه السلام ) (كه در آن زمان حدود سيزدهسال داشت ) شكايت كرد.
على (عليه السلام ) عرض كرد: پدرم و مادرم به فدايت اىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هر گاه از خانه بيرون رفتيد مرا نيز با خودبيرون ببريد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همراه على (عليه السلام ) از خانهبيرون آمدند كودكان مشركين ، طبق معمول خود، به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم سنگ انداختند. على (عليه السلام ) به سوى آنها حمله مى كرد و هر گاه به آنها مىرسيد گوش و بينى و عضله صورت آنها را مى گرفت و فشار مى داد و در هم مى كوبيدكودكان بر اثر درد شديد گريه مى كردند و به خانه خود باز مى گشتند، پدرانشانمى پرسيدند چرا گريه مى كنى ؟ در پاسخ مى گفتند: قضمنا على قضمنا على على (عليه السلام ) ما را گوشمال و... داد از اين رو على (عليه السلام ) را بهعنوان قضم ياد كردند (يعنى گوشمال دهنده و درهم كوبنده ).(14)

غالب در جمله غزوه ها به شجاعت
خاصه به ، بدر و حنين و خيبر و خندق (15)


8- مشاهدات قبلى و غيبى  

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در مورد مشاهدات قلبى خود در آغاز بعثت پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم مى فرمايند:
ارى نور الوحى و الرسالة و اشم و ريح النبوة ... در آن هنگام نور وحى ورسالت را مى ديدم و بوى نبوت را (از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) استشماممى كردم .(16)
از اين سخن امام (عليه السلام ) معلوم مى شود كه هر انسانى علاوه بر چشم و گوشباطنى حس شامه و بويايى قلبى نيز دارد، سپس امام (عليه السلام ) در مورد مشاهداتقلبى خود در آغاز بعثت ادامه مى دهد: و لقد سمعت رنة الشيطان حيننزل الوحى عليه صلى الله و عليه و آله و سلم ؛ هنگامى كه وحى بر پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم سپس ادامه مىدهند: فقلت يا رسول الله ما هذه الزلة فقال : هذا الشيطان قد آيس من عبادته اماممى فرمايد: كه پس از شنيدن صداى ناله با گوش جان ازرسول خدا پرسيدم كه يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين ناله چيست ؟فرمود: اين ناله ، ناله شيطان است كه از پرستش خود نوميد شده است در اينجا پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم خطاب به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: انك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انك لست بنبى و لكنك وزير... تو مى شنوىآنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را كه من مى بينم تنها تفاوت من با تو اين است كهتو پيامبر نيستى ولى وزير من هستى .


9- پرورش دهنده على (ع ) 

هنگامى كه على (عليه السلام ) به سن حدود شش سالگى رسيد، قحطى و كمبود سراسرمكه و اطراف آن را فرا گرفت ، ابوطالب پدر على (عليه السلام ) كه مرد آبرومند وعيالوار بود در مضيقه سختى قرار گرفت ، خويشان ابوطالب تصميم گرفتندسرپرستى بعضى از فرزندان او را به عهده بگيرندرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نزد عمويش ابوطالب آمد و فرمود: على(عليه السلام ) را به من واگذار تا سرپرستى او را به عهده بگيرم و در پرورش اوكوشا باشم ابوطالب پيشنهاد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم راپذيرفت از آن پس على (عليه السلام ) به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راهيافت و تحت نظارت و پرورش ‍ مستقيم و مخصوص آن حضرت قرار گرفت تا آن هنگام كهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، به پيامبرى مبعوث گرديد. نخستين كسى كه به آنحضرت ايمان آورد امام على (عليه السلام ) بود كه در آن هنگام دهسال داشت به اين ترتيب آن حضرت پروريده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود وتمام ذرات وجودش با رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رشد و نمونمود.(17)

نوشته بر در فردوس كاتبان قضا
نبى رسول و وليعهد حيدر كرار(18)


10- مولود قرآن خوان ! 

عباس بن عبدالمطلب روايت كرده زمانى كه على بن ابيطالب (عليه السلام ) بدنيا آمدقندانه او را به دست حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم دادند. حضرت على(عليه السلام ) به تلاوت آيات اوليه سوره مؤ منون و آيات بعدى آن پرداخت و وقتىبه آيه اولئك هم الوارثون رسيدرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به خدا قسم ! كه اى على (عليه السلام) تو امير ايشان مى باشى .(19)


11- كودك خوش اقبال و فرخنده ! 

جابر گويد: امام باقر (عليه السلام ) به من خبر داد: يكى از زنان طايفه بنىهلال ، دايه حضرت على (عليه السلام ) بود كه در زمان شيرخوارگى حضرت در خيمهخود به او شير مى داد و نگهداريش مى كرد، آن زن پسرى هم داشت كه برادر همشير على(عليه السلام ) به حساب مى آمد ولى سنش يازده ماه و چند روز از على بزرگتر بود دركنار خيمه آنان چاهى قديمى قرار داشت روزى آنطفل بر لب چاه آمد و سر خود را داخل آن نمود على (عليه السلام ) نيز مصمم شد بهدنبال او برود، پاى على (عليه السلام ) به ريسمانهاى خيمه پيچيده شد و آنگاه طنابهارا كشيد تا خود را به برادر رضاعى خود برساند آنگاه به يك پا و دست او چسبيد بهحالتى كه دست او را در دهان و پايش را به دست گرفت تا از فرو افتادن او در چاه آبجلوگيرى كند. در همين حال مادر رضاعى على (عليه السلام ) از راه رسيد و صحنه رامشاهده كرد و شيون كنان فرياد زد: اى اهل قبيله ام ، اى طايفه ام بيائيد، چه بچه فرخنده ومباركى !! على فرزندم را نگه داشته تا در چاه نيفتد سپس دو كودك را از سر چاه دور كردمردم نيز از نيروى طفلى با آن سن و سال در شگفتى فرو رفته بودند، كه با بند شدنپاى على (عليه السلام ) به طنابهاى خيمه چگونه خود را كشيده تا دستش را بهبرادرش برساند لذا بدين جهت مادر رضاعيش او را ميمون ناميد يعنى مبارك و فرخنده و آنكودك در ميان طايفه بنى هلال به معلق ميمون شهرت يافته بود.(20)


12- قبله حاجات على (ع ) 

وقتى كه حضرت على (عليه السلام ) در حمل مادر خود فاطمه بن اسد بود چون حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه بنت اسد را مى ديدند، اگر فاطمهنشسته بود بى اختيار از جاى خود برمى خاست وقتى از جناب فاطمه بنت اسد سؤال مى كردند چرا تو با حمل بچه اى كه دارى باز بر مى خيزى ، فرمود: حالت عجيبىدر خود مى بينم هر وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى بينم بچه در رحم منبه حركت مى آيد و متوجه مى شوم كه فرزندم قيام نموده لهذا هنگام ديدن آن حضرت بىاختيار بر مى خيزم و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در پيش من از طرفىبه طرف ديگر مى رود فى الفور جنين من نيز به همان سمت به حركت در مى آيدبنابراين من نيز ناچارم روى خود را بدان طرف نمايم ، لذا حضرت على (عليه السلام )از حالت و مرتبت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منكشف بوده در هنگامىكه هنوز تولد نيافته بود و اين نيست مگر از خواص نفس قدسى (21) لذااهل تسنن به همين دليل وقتى كه نام مبارك على (عليه السلام ) را به زبان مى آورند مىگويند كرم الله وجهه (خداوند بر مقامش بيفزايد) و فقط درباره على (عليهالسلام ) اين جمله را مى گويند ولى درباره ساير صحابه جمله (رضى الله عنه ) مىگويند.


13- تولد على (ع ) 

على (عليه السلام ) اولين هاشمى است كه پدر و مادرش هاشمى بودند (فاطمه بنت اسدبن هاشم و ابوطالب ابن عبدالمطلب بن هاشم ) حضرت امير در روز جمعه 13 رجب دهسال قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و 23سال پيش از هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در شهر مكه و در خانه خدابه دنيا آمد. ابن قعنب مى گويد: با عباس ‍ بن عبدالمطلب و گروهى ديگر روياروى خانهى خدا نشسته بوديم فاطمه بنت اسد به سوى خانه ى خدا آمد و ايستاد و گفت :خداوندا به تو پيامبرانت و كتابهايشان ايمان دارم . گفتار ابراهيم (عليه السلام ) جدخود را راستين مى دانم همانگونه اين خانه را به فرمان تو بنا نهاد... تو را به او، وبه اين كودك كه با خود در شكم دارم ، سوگند مى دهم كه زادنش را بر من آسان كندر همين هنگام به چشم خويش همه ما ديديم كه ديوار خانه ى خدا از هم شكافت و آن گرامىبانو پا به درون آن گذارد و ديوار دوباره به هم آمد ما هم شتابناك برخاستيم تا درخانه را باز كنيم اما هر چه كرديم باز نشد... و دانستيم كه اين حكمت خداوندى است . سپس ‍فاطمه بنت اسد بعد از چهار روز با كودك خود از خانه كعبه بيرون آمد. طبق پاره اى ازروايات ابوطالب در هنگام ولادت حضرت على (عليه السلام ) در مكه حضور نداشت ، آنگاهكه ابوطالب آمد، فرزند را از مادر گرفت و به همراه فاطمه به سمت خانه كعبه رفت واز خداى كعبه خواست كه نام او را هم خود معين كند و شعرى در پى درخواستش ‍ خواند:اى پروردگار شبهاى تيره و تاريك ، اى پروردگار ماه نورانى و درخشان ، به امرخود براى ما بيان كن ، كه چه سزاوار او مى بينى درباره اين فرزند و او فكر مىكرد نام فرزند خود را چه بگذارد ورقه سبزى از آسمان فرود آمد كه روى آن نوشتهشده بود:

خصصتما من ولد الزكى
الطاهر المطهر المرضى
واسمه من شامخ على
على اشتق من العلى
يعنى : شما زن و شوهر را به وجود فرزندى پاك و مفتخر ساختيم . فرزندى كه پاكيزهو برگزيده و مورد پسند خداست . نام او را به سبب عظمتش على گذاشتيم . نام على از نامخداى على اعلى مشتق است .(22)

14- كودك بت شكن  

حضرت على (عليه السلام ) دوران كودكى خود را مى گذرانيد. روزى پدرش ابوطالبنزد همسرش فاطمه بنت اسد آمد و گفت : على (عليه السلام ) را ديدم كه بتهاى بتپرستان را مى شكند. مى ترسم كه بزرگان قريش با خبر شوند و به او آسيببرسانند، فاطمه مادر على گفت : شگفتا من خبرى عجيب تر از اين به تو بدهم آن هنگامىكه على (عليه السلام ) بچه بود و در رحم من قرار داشت روزى كنار كعبه رفتم بهطواف كعبه ، قصد پرستش خدا را كردم . بت پرستان ، بت هاى خود را در محلى در كناركعبه گذاشته بودند. وقتى كه در طواف به روبروى آنمحل رسيدم على (عليه السلام ) در رحمم آنچنان دو پاى خود را فشار مى داد كه من ازنزديك شدن به جايگاه بتها ناتوان مى شدم .(23)


15- خواسته هاى پيامبر (ص ) از خداوند 

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على ! پنج چيزدرباره ى تو از خدا خواستم كه خداوند همه را به من عطا كرد:
1- اينكه من اول كسى باشم كه از قبر بر مى خيزم و غبار از چهره مى افشانم ،و تو همبا من باشى .
2- خداوند اجازه دهد كه من و تو در محل سنجش اعمال بايستيم .
3- ترا در قيامت پرچمدار من قرار دهد.
4- امت مرا به دست تو از حوض كوثر سيراب كند.
5- هنگام رفتن به بهشت ترا پيشرو امت قرار دهد.
آنگاه فرمود: شكر خداى را كه بر من منت نهاد و همه ى اين تقاضاها را پذيرفت.(24)


16- پيشگويى ولادت حضرت على (ع ) 

در زمان حضرت ابوطالب (عليه السلام ) راهبى زندگى مى كرد بنام مثرم بن دعيت بنشيتقام .
اين مرد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداوند را عبادت كرده بود و هرگز حاجتىاز خداوند نخواسته بود.
تا اينكه از خدا خواست ، خداوندا! يكى از اولياء خود را به من نشان ده ؛ خداوند حضرتابوطالب را نزد او فرستاد تا چشم مثرم به حضرت افتاد از جا برخاست و سر او رابوسيد و او را در مقابل خود نشانيد و گفت : خدا تو را رحمت كند، تو كيستى ؟
حضرت فرمود: مردى از منطقه تهامه .
پرسيد از كدام طايفه عبد مناف ؟ فرمود: از بنى هاشم .
راهب بار ديگر برخاست و سر حضرت ابوطالب (عليه السلام ) را بوسيد و گفت : خدارا شكر كه خواسته مرا اعطا كرد و مرا نميراند تا ولى خود را به من نشان داد.
سپس گفت : تو را بشارت باد! خداوند به من الهام نموده كه آن مژده اى به توست .حضرت ابوطالب (عليه السلام ) پرسيد آن بشارت چيست ؟ گفت : فرزندى از صلبتو بوجود مى آيد كه ولى الله است .
اوست ولى خدا و امام متقين و وصى رسول رب العالمين .
اگر آن فرزند را ملاقات كردى از من به او سلام برسان و از من به او بگو: مثرم بهتو سلام مى گويد: و شهادت مى دهد كه خدايى جز الله نيست ، يگانه است و شريكىندارد و محمد بنده و فرستاده خداست و تو جانشين بر حق او هستى نبوت با محمد و وصايتبا تو كامل مى شود
.
در اينجا حضرت ابوطالب (عليه السلام ) گريه كرد و فرمود: نام اين فرزند چيست ؟ اوگفت : نامش على است .(25)


17- قارى قرآن در آغوش پيامبر (ص ) 

هنوز لحظات اول تولد امام على (عليه السلام ) بود كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را بهبغل گرفت حضرت ابوطالب (عليه السلام ) مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با على (عليه السلام ) صحبتهاى خصوصى مى كرد و سوالات بسيارى از او نمودعلى (عليه السلام ) هم با اسرارى كه بين خود داشتند با آن حضرت سخن گفت : وآنگونه كه انبيا و جانشينانش با يكديگر سخن مى گويند با هم صحبت كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با زبان مبارك خود دهان على (عليه السلام ) را بازكرد و زبان خود را در دهان او قرار داد. در اينحال دوازده چشمه از زبان آن حضرت بر دهان على (عليه السلام ) باز شد و اين چنين كاماو را برداشت .
بعد از آن پيامبر در گوش راست على (عليه السلام ) اذان و در گوش چپ او اقامه گفت :سپس نوزاد كعبه رو به پدر خود كرد و گفت : اكنون نزد مثرم راهب (26) برو و او رابشارت ده و آنچه را كه ديدى براى او بازگو كن ، اكنون در فلان غار است
بعد از آن پيامبر صلى الله عليه و آله مولود كعبه را در آغوش خود گرفت و همگى بهخانه ابوطالب وارد شدند.(27)


18- خبر تولد على (ع ) براى راهب  

مثرم راهب كه دستان آن قبلا اشاره شد خبر تولد على (عليه السلام ) را به ابوطالب دادهبود و گفته بود كه سلام مرا به آن تازه مولود كعبه برسان بعد از تولد على (عليهالسلام ) در همان ساعات اول تولد رو به پدر كرد و گفت : اكنون نزد مثرم برو و او رابشارت ده ...
حضرت ابوطالب از مكه راهى سرزمين شام شد تا در كوه لكام (28) در غارىكه قبلا محل آن معين شده بود مثرم را از ولادت على (عليه السلام ) مطلع كند.
لذا در روزهاى بعد از ولادت على (عليه السلام ) ناگهان ابوطالب (عليه السلام )چهل روز از چشم مردم غايب شد و راهى شام شد.
هنگامى كه به كوه لكام رسيد و وارد غار شد مشاهده كرد كه مثرم از دنيا رفته و جسد او دررو انداز روزانه اش پيچيده شده و بسوى قبله قرار داده شده است . و هم چنين او دو مار سياهو سفيد را ديد كه كنار بدن او از آن مواظبت مى كنند مارها همين كه حضرت را ديدند، در غارپنهان شدند. حضرت ابوطالب (عليه السلام )مقابل جنازه مثرم قرار گرفت و گفت : سلام بر تو اى ولى خدا.
ناگهان خداوند مثرم را زنده كرد او به پا خاست در حاليكه دست بر صورت خود مىكشيد و مى گفت :
اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و ان محمدا عبده و رسوله و ان عليا ولى الله والامام بعد نبى الله
حضرت ابوطالب به مثرم گفت : بشارت ده كه على در زمين ظاهر گشته است !
مثرم پرسيد: علامت آن شبى كه بدنيا آمد چه بود؟ حضرت ابوطالب (عليه السلام ) تمامماجراهاى پيش آمده را براى مثرم بازگو كرد، تا آنجا كه گفت : على (عليه السلام ) بهسخن آمد و به من گفت : نزد تو بيايم و تو را بشارت دهم و آنچه ديده ام برايت بازگوكنم .
مثرم گريه كرد و سپس سجده شكر بجا آورد و بعد از آن دراز كشيد و خوابيد و گفت : روانداز را روى من قرار بده ؛ ابوطالب روانداز او را انداخت و متوجه شد او از دنيا رفته استابوطالب (عليه السلام ) سه روز در آنجا ماند و هر چه با مثرم سخن گفت : پاسخىنشنيد.
اينجا بود كه بار ديگر دو مار بيرون آمدند و به او گفتند: سلام بر تو اى ابوطالب(عليه السلام ) حضرت هم جواب آنها را داد. سپس به او گفتند: نزد ولى خدا باز گردكه تو از ديگران سزاوارتر به حفظ و نگهدارى او هستى .
حضرت به آن دو مار گفت : شما كيستيد؟ آنها گفتند: ماعمل صالح او هستيم كه خداوند ما را از نيكيهاى اعمالش خلق كرده و تا روز قيامت در اينجااز او محافظت مى كنيم و روز قيامت يكى از ما پيش روى او و ديگرى از پشت سرش او را بهبهشت هدايت مى كنيم .
پس از اين ماجرا حضرت ابوطالب (عليه السلام ) از شام به مكه بازگشت و اين سفرچهل روز به طول انجاميد.(29)


19- غذاى بهشتى براى ابوطالب (ع ) 

آن هنگام كه حضرت ابوطالب (عليه السلام ) خبر ولادت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رااز مثرم راهب شنيد به او گفت : من واقعيت سخن تو را بايد با برهانى روشن و دليلىواضح بدانم . مثرم گفت : چه مى خواهى كه از خداوند برايت بخواهم و هم اكنون به توعطا كند تا برايت دليلى باشد؟
حضرت ابوطالب (عليه السلام ) فرمود:
هم اكنون غذايى از بهشت مى خواهم
راهب اين دعا را كرد و هنوز دعايش تمام نشده بود كه طبقى ظاهر شد كه در آن از ميوه هاىبهشت بود: رطب ، انگور و انار حضرت ابوطالب (عليه السلام ) يك انار برداشت و ازنزد مثرم بيرون آمد و خوشحال به خانه رسيد و آن راميل كرد. از همان ميوه بهشتى در صلب مقدس ‍ اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به وجودآمد.(30)


20- غذاى بهشتى براى فاطمه بنت اسد 

روزى فاطمه بنت اسد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه خرمايىميل مى كند كه بوى خوش آن از تمام عطرهاى مشك و عنبر بالاتر است و آن خرما از نخلىبود كه شاخه اى نداشت !
فاطمه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خرما در خواست كرد و حضرت خرمائى بهاو داد تا او ميل كند فاطمه پس از اينكه آن خرما را خورد خرمايى نيز براى شوهرشابوطالب (عليه السلام ) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طلب كرد حضرتبراى او هم خرما داد.
شب كه شد ابوطالب (عليه السلام ) بوى خوشى را استشمام كرد كه هرگز مانند آن رانبوييده بود. فاطمه كه متوجه ابوطالب (عليه السلام ) بود خرما را به او نشان داد و اوهم ميل كرد. و وجود جسمانى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از نتيجه آن خرماى بهشتى بوجودآمد.(31)


21- پيشگوئى كاهن درباره مادر على (ع ) 

روزى حضرت فاطمه بنت اسد مادر على (عليه السلام ) با عده اى از زنان قريش نشستهبود در اين حال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با چهره نورانى خود ظاهر شدنددر حالى كه يكى از كاهنان پشت سر آن حضرت مى آمد و آن حضرت را زير نظر داشت وبه دقت او را نگاه مى كرد.
وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد آن زنان رسيدند كاهن از آنان دربارهحضرت پرسيد. آنان گفتند: اين محمد است ، صاحب شرف عظيم و فضيلت شامخ ، كاهنآنچه از منزلت حضرت مى دانست به آنان گفت ، و درباره آينده آن حضرت و پيامبريش ومقام بلندى كه به آن دست خواهد يافت به آنان بشارت داد سپس اضافه كرد:
در بين شما آن بانويى كه پيامبر را در كودكى پرستارى كرده است بزودى همينپيامبر فرزند اين زن را پرستارى مى كند(32) كه هر دو از يك ريشه اند. او را بهاسرار و صحبت خود مخصوص مى گرداند و يگانگى و برادرى خود را با او قرار مىدهد.
فاطمه بنت اسد به كاهن گفت : منم آنكه از او نگهدارى كرده ام . من همسر عموى او هستم كهبه آينده او اميد دارد و منتظر است ، كاهن گفت :
اگر راست مى گويى بزودى پسرى عالم ، و مطيع پروردگار و عالى مقام به دنيا مىآورى كه نام او سه حرف است .
او در همه امورش پيرو اين پيامبر است و در همه امور كوچك و بزرگ او را يارى مى كندپريشانى ها را از او مى زدايد... او و پسر تو كه جانشين اوست پيامبر را بعد از رحلتشدر حجره اش دفن مى كند.(33)


22خواب فاطمه بنت اسد 

فاطمه بنت اسد مى گويد: آن روز درباره سخن آن كاهن فكر كردم و شب همان طور درخواب چنين ديدم : كه كوههاى شام به حركت درآمده و پيش مى آمدند در حالى كه پوششى ازآهن بر روى آنها بود، و از داخل آنها صداى وحشتناكى برمى خاست . كوههاى مكه نيز بهحركت درآمده و به استقبال آنها رفتند و با همان صداى وحشتناك جوابشان را دادند. منظرهوحشت آورى بود و آن كوهها مانند شتر رم كرده و در هيجان بودند. كوه ابوقبيس مانند اسببه حركت درآمده بود و قطعات آن از راست و چپش مى افتاد و مردم آنها را جمع مى كردند.
من نيز همراه مردم به جمع كردن پرداختم و چهار شمشير و يك كلاه خود آهنين طلاكوب شدهبرداشتم همينكه وارد مكه شدم يكى از آن شمشيرها در آب افتاد و به قعر آن رسيد و سپسبه آسمان بالا رفت دومى آن هم مستقيم به آسمان رفت و سومى به زمين افتاد و شكست وچهارمى از غلاف بيرون كشيده و در دست من ماند.
من آن را بدست گرفته و مى چرخاندم كه ناگاه آن شمشير به بچه شيرىتبديل شد و سپس به شير مهيبى مبدل گرديد و از دست من خارج شد و به سوى كوهها بهراه افتاد و همچنان پستى و بلندى هاى آن را در مى نورديد. در آنحال مردم از او مى ترسيدند و از او حذر مى كردند، كه ناگهان محمد (صلى الله عليه وآله و سلم ) آمد و دست در گردن او انداخت و مانند آهوى مهربان با او همراه شد.
آنگاه من از خواب بيدار شدم در حالى كه مرا لرزه گرفته بود و به وحشت افتاده بودمدر پى تعبيركنندگان خواب خود رفتم تا آنكه يكى از آنها خواب مرا، به من خبر داد او درتعبير چنين گفت :
تو چهار فرزند پسر و بعد از آنها دخترى بدنيا مى آورى يكى از پسران تو غرقمى شود و ديگرى در جنگ كشته مى شود و آن ديگر مى ميرد ونسل او باقى مى ماند ولى چهارمى آنها امام مردم مى شود او صاحب شمشير و حقيقت است اوصاحب فضيلت و مقام والا است او پيامبر مبعوث شده را به بهترين وجهى اطاعت مىكند(34)


23- خواب بعدى فاطمه بنت اسد 

فاطمه بنت اسد مى گويد: اين رويا همچنان در ذهن من بود تا خداوند سه پسر به من عطاكرد: عقيل و طالب و جعفر سپس به على (عليه السلام ) حامه شدم .
در آن ماهى كه على (عليه السلام ) را به دنيا آوردم در خواب ديدم عمودى از آهن از وسطسر من جدا شد و در هوا به حركت درآمد تا به آسمان رسيد و سپس به سوى من بازگشتدر خواب پرسيدم : اين چيست ؟ به من گفته شد:
اين قاتل اهل كفر و صاحب پيمان پيروزى است . حمله او شديد است و از ترس او بهوحشت درمى آيند.
او كمك پروردگار براى پيامبرش و تاءييد او بر عليه دشمنش ‍ مىباشد(35)


24- قربانى براى درخواست فرزند 

حضرت ابوطالب و فاطمه بنت اسد تا مدتى صاحب هيچ فرزندى نمى شدند. به همينجهت سرپرستى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بر عهده گرفتند و از وجود اوخرسند شدند و درخشش وجود او را در خانه خود سعادت مى دانستند و او را بعنوان فرزندخود پذيرفتند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در خانه آنان بهترين و بالاترين دوران رشد راسپرى كرد محبت مادرانه فاطمه بنت اسد نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )در حدى بود كه آن حضرت او را مادر خطاب مى كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آن روزگار رغبت فاطمه را به مادر شدن متوجه شد لذا روزى به او فرمود:
مادر جان ! يك قربانى خالصانه براى خداوند ذبح كن و در آن شريكى قرار مده ،خداوند آن را از تو مى پذيرد و از تو قبول مى كند و حاجت تو را زود برمى آورد.
فاطمه بنت اسد امر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را اطاعت كرد و خالصانهقربانى كرد و از خداوند خواست فرزند پسرى به او عطا كند. دعاى او را مستجاب كرد واو به آرزويش رساند و پنج فرزند به او عطا فرمود:عقيل ، طالب ، جعفر، على (عليه السلام )، و بعد از آنها خواهرشان فاخته كه معروف بهام هانى است (36)


25- لرزه در مكه  

از آن شبى كه وجود مبارك اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در رحم مادر قرار گرفت تا چندروز زمين به لرزه درآمد بطورى كه قريش بشدت از آن زمين لرزه نگران شدند و بهوحشت افتادند و به يكديگر گفتند:
خدايان بت هاى خود را بر فراز كوه ابوقبيس ببريد تا از آنها بخواهيم اين زلزله رابرطرف كنند و اين مسئله را دفع نمايند.
وقتى آنها بهمراه بت ها برفراز كوه جمع شدند لرزش آن بيشتر شد بطورى كه صخرهها و تخته سنگها را به حركت درآورد و آنها را متلاشى ساخت و بتها به صورت روى زمينافتادند. آنها وقتى اين منظره را ديدند گفتند: ما درمقابل اين امر عظيم طاقت نداريم ! اينجا بود كه حضرت ابوطالب (عليه السلام ) برفراز كوه آمد و در حالى كه به اضطراب مردم اهميتى نمى داد فرمود: اى مردم خداوندتبارك و تعالى امشب حادثه جديدى در جهان هستى ايجاد كرده و مخلوقى را خلق كرده كهاگر او را اطاعت نكنيد و به ولايت او اقرار ننماييد و به امامتش گواه نباشيد، اين لرزه وزلزله آرام نمى گيرد و آنقدر ادامه پيدا مى كند كه در سرزمين تهامه براى شما مسكنىباقى نماند.
مردم گفتند: اى ابوطالب ، هر چه تو بگويى مى پذيرم حضرت ابوطالب (عليه السلام) گريه كرد و دستهاى خود را به سوى خداوند بلند كرد و عرضه داشت : الهى وسيدى اسالك بالمحمدية المحمودة و بالعلوية العاليه و بالفاطمية البيضاء و الاتفضلت على تهامه بالرافة و الرحمة (37) با دعاى حضرت ابوطالب (عليهالسلام ) زلزله آرام گرفت و مردم اين دعا را بخاطر خود سپردند و نوشتند و در همان زمانجاهليت آن دعا را در گرفتاريهاى خود مى خواندند در حالى كه معانى و حقيقت آن را نمىدانستند(38)


26- تكلم على (ع ) در رحم مادر 

از هنگامى كه فاطمه بنت اسد به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) حامله شد زيبايى چهره اشافزوده گشت فاطمه صداى فرزندش را از درون مى شنيد كه مى گفت :
لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، به تختم النبوة و بى تختم الولاية ، خدايىجز الله نيست ، محمد پيامبر خداست ، با او نبوت و با من ولايت ختم مى شود
گاهى حضرت در شكم مادر خود با مردم بيرون سخن مى گفت حتى روزى با برادر خودجعفر سخن گفت ، كه جعفر با شنيدن صداى على (عليه السلام ) از درون شكم فاطمه بنتاسد بيهوش روى زمين افتاد(39)


27- سقوط بتها در مقابل فاطمه  

روزى فاطمه بنت اسد براى زيارت وارد كعبه شد ناگهان بتها به صورت روى زمينافتادند فاطمه بنت اسد دست بر شكم خود كشيد و خطاب به پسرش گفت :
نور چشمانم ، اكنون كه به دنيا نيامده اى بتها در برابرت سجده مى كنند، پسچگونه خواهى بود زمانى كه بدنيا بيايى ؟!
فاطمه اين ماجرا را براى شوهرش ابوطالب (عليه السلام )نقل كرد حضرت گفت : اين فرزند؛ همان كسى است كه شيرى در راه طائف درباره او با منسخن گفت ؛ و خبر تولد او را به من داد. (روزى در راه طائف شيرى با حضرت ابوطالبروبرو شد و در مقابل او تعظيم كرد. حضرت ابوطالب به او فرمود: بحق خالقت ماجراىخود را برايم بازگو كن شير گفت :
تو پدر اسد الله و پشتيبان محمد پيامبر خدا و مربى شير خدا هستى !)(40)


28- گفتگوى و تبريك موجودات  

فاطمه بنت اسد مى گويد: چندين ماه كه از حمل من مى گذشت ، وقتى نزديك بدنيا آمدنعلى (عليه السلام ) شد از نار هر سنگ و كلوخ و درختى كه عبور مى كردم مى شنيدم كهبه من مى گفتند:
هنيئالك يا فاطمه ، بما خصك الله منالفضل و الكرامة بحملك بالامام الكريم اى فاطمه گوارايت باد، آنچه ازفضل كرامت ، كه خدايت بدان اختصاص داده ، بخاطر آنكه توحامل امام كريم هستى (41)


29- ابوطالب صبر كن  

شب جمعه سيزدهم ماه رجب سال سى ام از عام الفيل بود(42) ثلثى از شب گذشته بودكه درد حمل بر فاطمه بنت اسد عارض شد حضرت ابوطالب به او گفت : ناراحت بهنظر مى آيى ؟ فاطمه گفت : احساس درد و ناراحتى دارم . حضرت آن اسمى را كه در ذكرآن از گرفتاريها نجات مى يافت را بر زبان آورد و فاطمه نيز بواسطه گفتن آن ذكرآرام گفت :
سپس به او گفت : من مى روم عده اى از زنان آشنايت را بياورم تا در اين موقع شب تو رادر ولادت فرزندت يارى دهند.
فاطمه گفت : هر طور صلاح مى دانى عمل كن .
ناگهان صدايى از گوشه خانه شنيده شد كه گفت : اى ابوطالب ، صبر كن ! چراكه ولى خدا را دست نجس نبايد لمس كند(43)


next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation