بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

347- صحبت على (ع ) با خورشيد 

ابن عباس مى گويد: بعد از فتح مكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هجرت مسلمانانرا لغو كرد و فرمود: بعد از فتح مكه هجرتى نيست ، سپس با پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم به هوازن رسيديم در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به على(عليه السلام ) كرد و فرمود: اى على ! برخيز و كرامت خداى عز وجل را نسبت به خود ملاحظه كن ، على جان ! وقتى آفتاب بر آمد با آن سخن بگو، ابن عباسمى گويد: به خدا سوگند به احدى جز به على (عليه السلام ) رشك نبردم به واسطهفضلش ‍ الا در آن روز؛ ابن عباس مى گويد: با خودم گفتم برويم ببينيم على (عليهالسلام ) با آفتاب چطور سخن مى گويد، چون آفتاب بر آمد على (عليه السلام )برخاست و گفت : درود بر تو اى بنده خوب و فرمانبر و اطاعت كننده خداوند، آفتاب درپاسخ امام على (عليه السلام ) عرض ‍ كرد: درود بر تو اى برادررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او و حجت خدا بر خلقش !!
ابن عباس مى گويد: در اين لحظه على (عليه السلام ) به سجده افتاد و شكر خداوند مىكرد، آنگاه به خداوند سوگند ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و سرعلى (عليه السلام ) را بر گرفت و او را بلند كرد و دست خود را بر صورت على كشيدو گفت : حبيبم برخيز! تو اهل آسمان را از گريه خود گرياندى و خدا به وجود تو بهحاملان عرش ‍ مباهات كرد.(411)


348- فرمان پيامبر (ص ) به ابر آسمان  

ابن عباس : گفت : ما با جمعى در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشستهبوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با گوشه چشم خود به آسمان اشارهكرد و ما نگاه كرديم ديديم ابرى آمد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را دوبار به سوى خود فرا خواند آن ابر آمد پايين ، سپسرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد و دست ميان ابر كرد و از ميان آن جام سپيدىپر از خرماى تازه بيرون آورد و آن ظرف در كف دست حضرت تسبيح مى گفت ، سپسرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ظرف را به على ابن ابيطالب (عليه السلام )داد، على (عليه السلام ) از آن خرما خورد، جام در كف دست على (عليه السلام ) نيز تسبيحمى گفت ، مردى گفت : يا رسول الله از جام تناول كردى و آن را به على (عليه السلام )دادى در اينجا آن ظرف به اذن خدا به سخن آمد و گفت : لا اله الا الله خالق الظلمات والنور، اى مردم بدانيد من هديه اى هستم به سوى پيغمبر از من كسى چيزى نخورد الاپيغمبر يا وصى آن (412)


349- جايگاه معنوى على (ع ) 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا براى برادرم على بن ابيطالب(عليه السلام ) فضائل بى شمارى مقرر كرده هر كه يك فضيلت او را ذكر كند خداگناهان گذشته و آينده اش را بيامرز گر چه با گناه جن و انس به محشر آيد و هر كه يكفضيلت از او بنويسد تا آن نوشته بماند فرشتگان برايش آمرزش جويد و هر كه بهفضيلتى از او گوش دهد، خدا گناهانى كه به گوش كرده بيامرزد و هر كه بهفضيلتش نگاه كند، خدا گناهانى كه با چشم كرده بيامرزد، سپسرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
نگاه به على بن ابيطالب (عليه السلام ) عبادتست و يادآوريش عبادتست و ايمان بندهپذيرفته نيست جز به ولايت او و برائت از دشمنان او.(413)


350- محل دعاى پيامبر (ص ) 

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هر سپيده دم بر در خانه على (عليه السلام ) وفاطمه عليهاالسلام مى ايستاد و به خداوند عرض مى كرد: (الحمد الله المحسنالمجمل المنعم المنفصل الذى بنعمه تتم الصالحات سميع سامع به حمد الله و نعمته وحسن بلاوه عند نانعوذ بالله من النار نعوذ بالله من صباح النار نعوذ بالله من مساءالنار الصلوة ...)
حمد مخصوص آن خداى محسن و نيكوئى است كه فضيلت بخش به نعمت خوداعمال صالحه را تمام كرده ، سميع است و سامع ، حمد خدا و نعمت او و حسن آزمايش او بر ماپناه مى برم به خدا از دوزخ ، پناه مى برم به خدا از شام دوزخ ، رحمت بر شما باد اىاهل بيت ، همانا خدا خواسته پليدى را از شما ببرد اىاهل بيت و به خوبى شما را پاكيزه كند)(414)


351- گل خوش بوى محمد (ص ) 

امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: (حيانىرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالورد بكتا يديه فلما ادنيته الى انفىقال اما انه سيد ريحان الجنة بعد الاش ؛ يعنى :رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با دو دستش گلى را به من هديه كرد هنگامى كهآن را به بينى خود نزديك بردم آن حضرت فرمود: اينگل ، بعد از گل آس ، سرور گلهاى بهشت است ).(415)
گل آس درختى است شبيه درخت انار كه برگهايش سبز و خوش رنگ و گلهايش سفيد وخوشبو مى باشد.


352- فرشته اى از سه جنس  

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى كه مرا به معراج بردندجبرئيل دست مرا گرفت و به بهشت برد و مرا به يكى از مسندهاى بهشت رسانيد. آنگاه يكدانه اى به من داد و چون آن دانه را دو نيم كردم حوريه اى از آن بيرون آمد كه مژگانچشمش چون پرهاى جلو كركس بود: به من گفت : درود بر تو يا احمد، اىرسول خدا، اى محمد، گفتم : خداوند تو را مورد لطف قرار دهد، تو كيستى ؟ گفت : منراضيه و مرضيه ام خداوند مرا از سه جنس آفريده ، پائين تنم از مشك است و بالاى آن ازكافور و ميانه ام از عنبر و با آب زندگى خمير شدم و خداوند فرمود: باش ‍ و من بودم وآفريده شدم براى پسر عم و وصى و وزير تو على بن ابيطالب (416).


353- ممتازترين مرد اسلام  

امام صادق (عليه السلام ) از قول پدرانش فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روز ازمنزل خود بيرون رفت و عبائى سياه با دو تيره در تن داشت ، سپس فرمود: اين عبا را بهمن پوشاند دوستم ، صفيم ، عزيز من ، آنكه از طرف من ادا مى كند قرض مرا و وصى ووارث و برادر من است پيش از همه مؤ منان ، مسلمان شده و در ايمان از همه مخلص تر، و ازهمه با سخاوت تر است و پس از من سيد بشر است و سرور رو سفيدان است و اماماهل زمين است همانا او على بن ابيطالب است ، آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ازشوق او پياپى گريست تا ريش مباركش از اشك چشمش تر شد(417).


354- از على (ع ) جدا مشو 

حذيفه بن اسيد غفارى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كهفرمود: اى حذيفه ! براستى حجت خدا بعد از من بر شما على بن ابيطالب (عليه السلام )است ، كفر با او كفر با خداست ، شرك به او شرك به خداست ، شك در او شك در خداست ،و الحاد در او الحاد در خداست ، و انكار او انكار خداست ، و اوحبل الله المتين است كه بريدن او قطع شدنى ندارد، دو كس درباره او هلاك شدند، دوستغلو كننده و كسى كه در حق او كوتاهى كند.
اى حذيفه ! از على (عليه السلام ) جدا مشو، كه از من جدا مى شوى و با او مخالفت مكن كهمخالفت با من است ، على (عليه السلام ) از من است ، و من از على (عليه السلام ) هر كس كهعلى را به خشم آورد، مرا به خشم آورده و هر كه او را خشنود سازد مرا نيز خشنود و واضىكرده است (418)


355- جوانمرد مطلق  

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى يك عرب بيابانى نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد، آن حضرت در حالى كه عباى گلى رنگ در تنداشت او را پذيرفت ، عرب بيابانى عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمدى پيش من همانند جوانمردان ؟ و پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم فرمود: آرى منم جوانمرد و پسر جوانمرد و برادر جوانمرد.
عرب بيابانى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خود جوانمردى اماچگونه است پسر و برادر جوانمرد تو؟
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نشنيدىقول خداى عز و جل را كه مى فرمايد: (گروهى گفتند: شنيديم نوجوانى از مخالفت بابتها سخن مى گفت : كه او را ابراهيم مى گويند) و من پسر ابراهيم هستم و اما برادرجوانمرد هستم زيرا در روز احد منادى از آسمان ندا كرد، نيست شمشيرى جز ذوالفقار و نيستجوانمردى جز على ، و على بن ابيطالب (عليه السلام ) برادر من است و من برادراو(419)


356- حيله زن يهودى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: يهوديان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزدزنى يهودى بنام عبده آمدند و گفتند: تو ميدانى كه محمد پشت بنىاسرائيل را شكسته و يهوديت را ويران كرده همه اشراف يهود اين زهر را آماده كردند و درمقابل اينكه تو اين گوسفند را با اين زهر آلوده كنى و به محمد بخورانى مزد شايانىخواهند داد آن زن گوسفند را بريان كرد و همه رؤ ساى بنىاسرائيل را به خانه دعوت كرد و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفتيا محمد همه يهود را به خانه خود دعوت كردم و تو هم با يارانت مرا سرافراز كن ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به همراه من (على ) و ابو دجاجه و ابو ايوب وسهل بن حنيف و جمعى از مهاجرين به منزل او آمدند و چون وارد شدند زن گوسفند بريانشده را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورد، يهوديان حاضر در جلسه بينىهاى خود را با چشم بسته بودند و به پا ايستاده بودند و به عصاهاى خود تكيه زدهبودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشينيد آنها گفتند: چون پيغمبرىبه دين ما آيد ما به خود اجازه نشستن نمى دهيم و بد مى دانيم كه نفس هاى ما به او برسدو او را آزار دهد، على (عليه السلام ) مى فرمايد: آنها دروغ گفتند، بلكه بينى هاى خود رابه واسطه ترس از نفوذ بخار زهر بسته بودند چون گوسفند را خدمترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند دست مسموم آن گوسفند به سخن در آمد وگفت : يا رسول الله صبر كنيد مرا مخور من مسمومم ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عبده را خواست و فرمود: براى چه مرتكب اينعمل شدى ، او گفت : با خود گفتم اگر او پيغمبر خدا باشد اين كار من به او زيانىنخواهد رساند و اگر دروغگو و يا جادوگر باشد قوم خود را از او راحت كرده ام ،جبرئيل در اين هنگام فرود آمد و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلامت مىرساند مى فرمايد بگو بنام خدا... پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از خواندن آندعا و آيه قرآن و به ياران خود هم نيز سفارش كرد تا آن دعا را بخوانند، سپس فرمود:همه را بخوريد، سپس دستور داد تا حجامت كنند(420).


فصل سوم : دوران خانه نشينى امام على (ع ) 
357- تفسير قرآن نمى دانم  

از ابوبكر راجع به آيه و فاكهته و ابا كه در سوره عبس مى باشد سؤال كردند كه معنى ابا چيست ؟
ابوبكر گفت : كدام آسان را سايه سرم كنم و كدام زمين مرا در خود گيرد، اگر بگويم درتفسير كلام خدا علمى ندارم ، من فاكهة را مى دانم چيست ولى ابا را خدا مى داند.
اين خبر به على (عليه السلام ) رسيد فرمود: سبحان الله آيا نمى داند كه اباگياه را گويند كه حيوانات از آن منتفع مى شوند خداوند مى فرمايد: كه انعام كردم بهشما و حيوانات شما، آنچه تقويت كند به آن بدن ها و نفسهاى شما را و تقويت كند جسدحيوانات را (421)


358- شرابخوار در دستان على (ع ) 

وليد بن عقبه كه برادر مادرى عثمان بود توسط عثمان او را حاكم و استاندار كوفه شدوليد بواسطه ميگسارى ، صبح هنگام با حالت مستى در مسجد جامع كوفه آمد و طبقمعمول با مردم نماز جماعت گزارد در اثناى نماز بناى بد مستى نهاد و اشعار عاشقانهخواند و چون به حال خود نبود به جاى دو ركعت چهار ركعت نماز صبح را خواند سپس روبه جماعت پشت سر خود كرد و گفت : امروز نشاط خوبى دارم اگر بخواهيد مى توانمزيادتر هم بخوانم ؟!
وليد استفراغ كرد و سپس بيهوش به زمين افتاد جمعى از حاضران كه ناظر اوضاعبودند انگشتر استاندار مست را از دستش خارج كردند يكى از اين چند نفر جندب بن زهيربود كه وقتى به عثمان قضيه را گفت : عثمان او را با تازيانه زد آنها پيش عايشهرفتند و بى اعتنايى عثمان را به حركت زشت وليد عنوان كردند، آنگاه خدمت على (عليهالسلام ) رفتند. على (عليه السلام ) نزد عثمان آمد و فرمود: اجراى حكم الهى را دربارهتبهكاران را تعطيل نمودى و افرادى را كه شهادت به فسق برادرت وليد دادند كتك زدىو احكام خدا را دگرگون ساختى با اين كه عمر بن خطاب به تو دستور داد كه مردانبنى اميه و مخصوصا اولاد ابى معيط را بر گردن مردم مسلط مكن ! چرا اين فاسق را برسر مردم مسلط كردى ؟!
عثمان پرسيد: اكنون نظر شما چيست و چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: بايد فورى وليدرا از حكومت كوفه معزول نمائى و ديگر هيچ كارى به وىمحول نكنى ، سپس شهود را احضار كن اگر گواهى آنها از روى گمان و دشمنى نبود بايدحد شرابخوار را درباره وليد جارى نمايى .
عثمان ؛ سعيد بن عاص را استاندار كوفه كرد؛ وليد وقتى وارد مدينه شد و نزد عثمانرسيد عثمان وليد را خواست و لباس فاخرى (به جاى لباس ‍ محكومين ) به وى پوشانيدو با كمال عزت او را در اتاقى نشانيد آنگاه اعلام كرد هر كس مى خواهد برود و او را حدبزند!
هر كس براى حد زدن او مى رفت وليد او را به ياد خويشاوندى خود با خليفه مى انداخت ومى گفت : دست از من بردار و خليفه را نسبت به خود خشمگين مساز، و او هم خوددارى مىنمود.
همين كه على (عليه السلام ) اين صحنه سازى خليفه مسلمين را ديد، سخت خشمگين شد و بهتازيانه به دست گرفت و در حالى كه فرزند بزرگش امام حسن (عليه السلام ) نيز درخدمتش بود وارد اتاق شد. وليد باز همان سخنانى كه به ديگران گفته بود و آنها رافريب و مرعوب كرده بود را به زبان آورد، على (عليه السلام ) فرمود: ساكت باش !بنى اسرائيل چون اجراى حدود الهى را تعطيل نمودند نابود شدند اگر من هم به خاطرخويشاوندى تو با خليفه از اجراى حدود الهى صرف نظر كنم مؤ من نيستم وليد كه ديدحضرت مصمم است كه او را حد بزند برخاست تا از چنگ حضرت فرار كند ولى على(عليه السلام ) او را گرفت به زمين كوبيد آنگاه با تازيانه اى كه دو شاخه داشتوليد را به زير ضربات محكم و پى در پى خود گرفت و 80 تازيانه به او زد.عثمان كه هيچ انتظار به زمين زدن برادرش ، آن هم در حضور خود او را نداشت گفت : ياعلى ! تو حق ندارى كه با وليد اين طور رفتار كنى حضرت فرمود: وليد شراب خوردهو مرتكب فسق گرديده و مانع شده كه حكم خدا جارى شود او شايسته كيفرى بيش از ايناست كه ديدى (422).


359- ثروت امام على (ع ) 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حضرت على (عليه السلام ) روزى از كنار جمعى ازقريش عبور مى كرد، آنها وقتى پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند اظهار كردند كهعلى (عليه السلام ) فقير و تهيدست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است ،هنگامى كه امام على (عليه السلام ) سخن آنها را شنيد به متصدى نخلستانهاى احداثى خودفرمود: امسال خرماها را به فقرانده بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش وپول آنها را در همان انبارى كه خرماها را در آنجا جمع مى كردى بگذار.
متصدى طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار نمود آنگاه جوالى پر ازپول تهيه شد و آن را در انبار گذاشت .
سپس على (عليه السلام ) براى همان هايى كه حضرتش را تهيدست مى پنداشتند، پيامفرستاد و آنها را دعوت كرد آنان به حضور على (عليه السلام ) آمدند، سپس امام براىپذيرائى خرما طلبيد متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا هنگام پائين آمدن پايش بهجوال خورد و جوال پاره شد و پولهاى زياد آن در زمين پخش گرديد.
آن افراد از روى تعجب گفتند: ما هذا يا ابالحسن ؛ اى على ! اين پولهاى زيادچيست ؟
آن حضرت در پاسخ آنها فرمود: هذا مال من لامال له ؛ اين مال كسى است كه مال ندارد! سپس جلو چشم آنها، آن پولها را تقسيم كردهو براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، فرستاد و به آنها نشان دادكه ساده زيستى على (عليه السلام ) به خاطر فقر آن حضرت نيست (423)


360- زودتر مى دانست خليفه خواهد شد 

وقتى كه آن گروه شش نفره براى تعيين خليفه پس از عمر بن خطاب در خانه ، شوراگرفتند. مقداد بن اسود كه از ياران ممتاز و مخلص على (عليه السلام ) بود آمد و به آنهاگفت : مرا نيز با خود شركت دهيد كه من براى رضاى خدا نصيحتى داشته و خيرى برايتاندر نظر دارم ، آنها نپذيرفتند، مقداد گفت : پسلااقل بگذاريد سرم را در خانه داخل كنم و سخنى از من بنشويد، آنها اين را هم نپذيرفتندآنگاه گفت :
حال كه نمى پذيريد پس با آن مردى كه در جنگ بدر حضور نداشته ، و در بيعت رضوانشركت نكرده و در جنگ احد فرار نموده بيعت نكنيد و او را خليفه نكنيد.
در اينجا عثمان كه جزو جلسه بود گفت : هان به خدا سوگند اگر زمام حكومت را بدستبگيرم تو را به صاحب اولت برمى گردانم . چون مرگ مقداد فرا رسيد گفت : به عثمانخبر دهيد كه من به صاحب اول و آخرم بازگشتم . چون خبر مرگ وى به عثمان رسيد (وخاطرش از مقداد آسوده شد رسم سياست و سياست بازان را بجا آورد) آمد تا بر سرقبرش رسيد و ايستاد و گفت : خدا تو را رحمت كند خوب بودى هر چند كه ...(424)


361- غصب خلافت از ديدگاه پدر ابوبكر 

سعيد بن مسيب مى گويد: چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود شهرمكه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابوقحافه (پدر ابوبكر) گفت : چه خبر است ؟
گفتند: رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافته است . گفت : چه كسى زمام امور خلاف رابدست گرفته ؟ گفتند: پسر تو ابوبكر!!!
گفت : آيا بنى شمس و بنى مغيره (دو قبله از عرب ) به اين امر (خلافت ) راضى شدند؟گفتند: آرى ، گفت : براى آنچه خدا بخشيد. جلوگيرى نيست ، و نسبت به آنچه خدابازداشته بخشنده اى نباشد، چه عجب است اين امر، شما (بنى عبد شمس و بنى مغيره ) درامر نبوت نيز با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزاع و جنگ برخاستيد و درامر خلافت (كه به ناحق غصب شده ) با مسالمتعمل كرديد و آن را پذيرفتيد!!
البته كه اين از مشكلات روزگار است كه گريزى از آن نيست (425)


362- نامه ابوبكر به پدر در مورد خلافت  

وقتى كه ابوبكر خليفه شد به پدر خود ابو قحافه نامه اى نوشت كه بسيارقابل توجه و تعمق است . و اما مضمون نامه :
اين نامه ايست از خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سوى ابو قحافه
اما بعد؛
بدرستى كه مردم راضى به خلافت من شدند، پس امروز خليفه خداوند هستم و اگر توبه سوى من بيايى از براى تو خوب خواهد بود!!
(426) وقتى پدر ابوبكر نامهپسرش را خواند به حامل همراه نامه گفت :
چه چيزى باعث شد كه مردم از خلافت على (عليه السلام ) سر باز زنند؟
نامه رسان ابوبكر به ابو قحافه گفت : على (عليه السلام ) كم سن بود و بسيارى ازبزرگان قريش بدست او كشته شده بودند و ابوبكر از على (عليه السلام ) در سن وسال بزرگتر بود لذا به اين جهت پسر تو را خليفه خدا كردند.
ابو قحافه گفت :
اگر امر امامت و خلافت به سن و سال است ، من در سن بزرگترم از ابوبكر، پس منبدرستى كه بر على (عليه السلام ) ظلم كرده اند و حق او را غصب كرده اند. بدرستى كهمن شاهد بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حضور ما با على (عليهالسلام ) بيعت كرد و امر كرد به ما كه با على (عليه السلام ) بيعت كنيم .
سپس ابوقحافه جواب نامه پسرش ابوبكر را چنين نوشت :
نامه تو به من رسيد و يافتم مضمون آن نامه را.
اى مرد احمق ! بعضى از مطالب در نامه تو با بعضى ديگر آن تناقض ‍ دارد؛
تو يك بار مى گويى من خليفه خدا هستم و يك بار مى گويى خليفهرسول و يكبار مى گويى كه مردم مرا انتخاب كردند و به امر خلافتم راضى شدند

پس او را از اين امر شنيع بسيار منع كرد و تصريح كرد كه انتخاب خليفه با خداست نهبا راءى مردم !!!(427)


363- اجل نگهبان مرد است  

على (عليه السلام ) در پاى ديوار كجى نشسته بود و ميان مردم داورى مى كرد. شخصىبه آن حضرت گفت : اينجا منشين كه در شرف سقوط است . على (عليه السلام ) فرمود:اجل نگهبان من است . همين كه على (عليه السلام ) برخاست ديوار خراب شد. امام صادق(عليه السلام ) فرمود: على (عليه السلام ) از اين گونه كارها مى كرد و اين يقين است.(428)


364- قضا و قدر الهى  

اصبغ بن نباته گفت : على (عليه السلام ) از پاى ديوار كجى حركت كرد و پاى ديوارديگر نشست ، همين كه مورد اعتراض قرار گرفت كه يا على (عليه السلام ) مى خواهى ازقضا و قدر الهى فرار كنى ، حضرت پاسخ داد از قضا و قدرى به قضا و قدر ديگرفرار مى كنم .(429)


365- چرا قصاص دو بار انجام شود 

مردى توسط شخص ديگرى كشته شد، برادرمقتول شخص قاتل را نزد عمر بود، عمر بن خطاب حكم كرد كه برادرمقتول شخص قاتل را قصاص كند و بكشد؛ برادرمقتول ، شخص قاتل را به قدرى زد كه يقين پيدا كرد او را كشته است و او از دنيا رفتهاست . لذا جسم او را رها كرد و رفت ، اولياىقاتل ، او را برداشته دريافتند كه زنده است لذات به درمان او پرداختند و او را مداواركردند و بعد از مدتى حال قاتل خوب شد، برادرمقتول وقتى او را سالم ديد مجدد مدعى قصاص و كشتن او شد و عمر بن خطاب نيز دوبارهحكم قتل وى را صادر كرد. نزاع آنها ادامه داشت تا اينكه مطلب را نزد حضرت على (عليهالسلام ) رسيده شد و از آن حضرت درخواست قضاوت را كردند. امام (عليه السلام ) نزدعمر رفت و حكم او را لغو كرد و فرمود:
ابتدا قاتل بايد شكنجه هايى را كه توسط برادرمقتول بر او وارد شده قصاص كند. سپس او را بكشد، برادرمقتول چون جان خود را در خطر ديد از قصاص صرف نظر كرد. آنگاه عمر در پايان ماجرادست به دعا برداشت و گفت : سپاس خداى را، يا اباالحسن ! شما خاندان رحمت ايد. آنگاهگفت : اگر على (عليه السلام ) نبود عمر هلاك مى شد.


366- شهيدى بر نخل خرما 

رشيد از اصحاب و ياران خاص على بن ابيطالب (عليه السلام ) و صاحب اسرار آنحضرت است و از ايشان علم بلايا منايا را آموخته بود. روايت كرده اند كه روزى حضرتامير (عليه السلام ) با اصحاب خود به نخلستانى آمد و در زير درخت خرمايى نشست و ازميوه آن درخت تناول كرد. رشيد عرض كرد: چه نيكو رطبى بود. حضرت فرمود: كه يارشيد! تو را بر چوب اين درخت بر دار خواهند كشيد. از آن پس رشيد آن درخت را آبيارىمى كرد تا آنگاه كه درخت را قطع كردند و دانست كه مرگش نزديك است . چندى بعد ابنزياد او را احضار كرد و از او خواست كه از امام على (عليه السلام ) پيروى نكند. اما وىاعتنايى نكرد. ابن زياد از او پرسيد كه امام عاقبت تو را چگونه خبر داده است . رشيد گفت: كه امام فرمود: دستها و پاها و زبانم را خواهى بريد. ابن زياد به تصورباطل خود دانست دروغ امام را افشاء كند.
لذا دستور داد دستها و پاهاى او را ببرند و زبانش را سالم نگاه دارند. امام پس از مدتىمتوجه شدند او از حال آينده مسلمانان سخن مى داند و نزديك است كه مردم را بر اين زيادبشوراند پس ابن زياد دستور داد زبان رشيد هجرى را نيز بريدند و او را شهيدكردند.


367- او را رو سفيد مى بينم !! 

هنگامى كه خليفه دوم براى فتح بيت المقدس به مشورت با اصحابش ‍ نشست ، نظر آنانرا نپسنديد و چون با حضرت على (عليه السلام ) مشورت كرد و راهنمايى آن حضرت رادريافت ، آن را پذيرفت . آنگاه رو به اصحابش كرد و گفت :
من جز به مشورت و سخن على (عليه السلام ) رفتار نمى كنم و او را در مشورت مى ستايمو او را رو سفيد مى بينم .(430)
و زمانى كه ابوبكر قصد لشكر كشى به شام را گرفت به مشاوره با اصحاب خويشپرداخت ، لكن نظر آنان را نپسنديد و چون با على (عليه السلام ) مشورت كرد، پيشنهادحضرت را پذيرفت و رو به مردم كرد و گفت : اين على (عليه السلام ) وارث علم پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم است هر كه در راستى او شكند منافق است .(431) و خليفهدوم مى گفت : خداوند مرا رها نكند در شهرى كه ابوالحسن در آن نباشد و مرا رها نكند درشرايطى كه او بر آن نباشد.(432)


368- حق با على (ع ) است  

مردى در نزد عمر، امام على (عليه السلام ) را به خود خواهى متهم كرد، خليفه دوم رو بهآن مرد كرد و گفت : كسى مانند على حق دارد كه تكبر ورزد به خدا سوگند اگر شمشير اونبود، اساس اسلام استوار نمى شد، علاوه بر آن او داناترين فرد اين امت است در قضاوت، و با سابقه ترين و شريف ترين آنان است .(433) لذا خليفه دوم براى دريافتخراج از پيروان اديان ديگر نظر حضرت على (عليه السلام )عمل مى كرد(434) و بارها عمر در نزد مردم مى گفت : زنان عاجزند تا كسى چون على(عليه السلام ) را به دنيا آورند.(435)


369- شهيد ولايت على بن ابى طالب (ع ) 

مالك بن نويره از صحابه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران باوفاىامام على (عليه السلام ) است . او از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده بود كه مقامجانشينى از آن على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . پس ازارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد مدينه شد تا جانشين راستينرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بيابد. چون ابوبكر را بر منبر ديد از او سؤال كرد كه تو آن برادر تميمى ما نيستى ؟ و چون جواب آرى شنيد؛ گفت : بر آن وصىحضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم (على (عليه السلام ) چه پيش آمده كه مرا بهولايت او امر كرده اند؟ وقتى براى او ماجراى غصب خلافت را تعريف كردند و ديد حضرتعلى (عليه السلام ) خانه نشين شده است گريست و گفت : هيچ كارى حادث نشده بلكه شمادر كار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خيانت كرده ايد. سپس رو به ابوبكرمى كند و مى گويد: چه كسى تو را بر اين منبر بالا برده ؟ آنگه ابوبكر فرمان داد اورا بيرون كنند مى گويند قنفذ و خالد بن وليد برخاستند و او را از مسجد بيرون كردند واو در حالى كه بر اسب خويش سوار مى شود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم درود مى فرستاد. شيعه و سنى نقل كرده اند كه چند روز بعد مالك به دست خالد بنوليد و طبق فرمان ابوبكر كشته شد و سر او را زير ديگ در آتش ‍ گذاشتند و در همانشب كه او را كشتند خالد با همسر او همبستر شد و و طايفه مالك را كشت و زنان ايشان رااسير كرد و به مدينه آورد. آنهم به علت صرفا نپذيرفتن حكومت و خلافتابوبكر؟!!!


370- احتجاج امام على (ع ) با ابوبكر 

حضرت امام صادق (عليه السلام ) از پدرانش روايت مى كند، چون ابوبكر پايه هاىخلافت خود را محكم يافت جهت عذر آوردن نزد امام عى (عليه السلام ) مى رود و به حضرتمى گويد: يا اباالحسن (عليه السلام ) به خدا سوگندميل و رغبتى به خلافت نداشتم و خود را از ديگران به اين مقام سزاوارتر نمى دانم .
امام على (عليه السلام ): اگر مساءله چنين است پس چه چيز تو را به اين كار وادار كرد؟
ابوبكر عرض كرد: از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: خداوند امتمرا به گمراهى جمع نمى كند، چون جماعت مردم را ديدم و مخالفانى مشاهده نكردم اين مقامرا پذيرفتم .
امام على (عليه السلام ): آيا من و گروهى چون سلمان ، عمار، ابوذر و...(436) كه ازبيعت با تو امتناع ورزيدند، افرادى از اين امت بودند يا نه ؟
ابوبكر: آرى شما و همه ايشان از امت بوديد.
امام على (عليه السلام ): در اين صورت حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بامخالفت اين گروه را، براى خود دليل خلافت محسوب مى كنى ؟
ابوبكر: من تا خاتمه كار خلافت ، از مخالفت ايشان بى اطلاع بودم و چون مطلع شدمترسيدم با كنار كشيدنم ، مردم از دين برگردند.
امام على (عليه السلام ): بگو چه خصوصياتى را خليفه بايد داشته باشد؟
ابوبكر: خيرخواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نيك سيرتى و عدالت خواهى و عالم بودنبه كتاب و فصل الخطاب و داشتن زهد و دفاع از مظلومين .
امام على (عليه السلام ): تو را به خدا: اين صفاتى را كه گفتى ، آيا در وجود خود مىيابى يا در وجود من ؟
ابوبكر: در وجود تو يا اباالحسن (عليه السلام ).
امام على (عليه السلام ): تو را به خدا: آيا دعوترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را، نخست من اجابت كردم يا تو؟
ابوبكر: البته تو.
امام على (عليه السلام ): آيا سوره برائت را در موسم حج به مشركان من ابلاغ كردم ياتو؟
ابوبكر: بلى ؛ تو قرائت كردى .
امام على (عليه السلام ): آيا در موقع هجرت حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم من جان خود را سپر آن حضرت قرار دادم يا تو؟
ابوبكر: الحق كه تو بودى .
امام على (عليه السلام ): آيا در روز غدير من مولاى تو و همه مسلمانان شدم يا تو؟
ابوبكر: بلكه ، تو.
امام على (عليه السلام ): آيا در آيه زكات ، ولايتى كه بر ولايت خدا و پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم هم رديف آمده مربوط به تو است يا من ؟
ابوبكر: مربوط به تو است .
امام على (عليه السلام ): آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى مباهله مشركيننصارا با اهل و فرزندان من به سوى آنها خارج شد يا با تو و فرزندانت ؟
ابوبكر: نه با شما و فرزندانت خارج شد.
امام على (عليه السلام ): آيا آيه تطهير درباره من واهل بيتم نازل شده يا درباره تو و اهل بيت تو؟
ابوبكر: يقينا براى تو و اهل بيت تو نازل شد.
امام على (عليه السلام ): آيا در زير كساء من و همسرم و فرزندانم به دعاى پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم مشمول واقع شديم يا تو؟
ابوبكر: بلى تو و اهل و فرزندانت بودند.
امام على (عليه السلام ): آيا منم صاحب آيه يوفون بالنذر و يخافون يوما كانشرده مستطيرا يا تو هستى ؟
ابوبكر: البته تويى .
امام على (عليه السلام ) آيا تو بودى آنكه آفتاب براى او برگشت تا او نماز خود راخواند سپس آفتاب غروب كرد يا من بودم ؟
ابوبكر: تو بودى .
امام على (عليه السلام ): آيا تو بودى آنكه در روز احد از جانب آسمان او را چنين خطابكردند. لا سيف الا ذوالفقار لا فتى الا على يا من بودم ؟
ابوبكر: البته تو بودى ...
امام على (عليه السلام ): آيا آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را به سوىطايفه جن ماءموريت داد و او ماءموريت را پذيرفت تو بودى يا من ؟
ابوبكر: يا على تو بودى .
امام على (عليه السلام ): آيا منم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به علم قضا وفصل الخطاب دلالت كرد و فرمود: على اقضاكم يا تويى ؟
ابوبكر: تو بودى
امام على (عليه السلام ): آيا تو بودى آن كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدر حق او به فاطمه عليهاالسلام فرمود: تو با كسى ازدواج كردى كه از حيث ايمان واسلام بر همه مقدم است يا من بودم ؟
ابوبكر: آن شخص تو بودى .
امام على (عليه السلام ): آيا تو بودى در روز بدر كه ملك هاى هفت آسمان به اوسلام دادند، يا من بودم ؟
ابوبكر: البته تو بودى (437)...
امام على (عليه السلام ) از مناقب خويش مى گفت و ابوبكر آن را تصديق مى كرد. آنگاه امامبه او فرمود: پس چه چيز تو را از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و دين خداباز داشته و مقامى را كه اهليت آن را ندارى تصاحب كردى ؟
ابوبكر در اين حال به گريه افتاد و عرض كرد: راست فرمودى امروز را به من مهلتبده تا در اين مبارزه بينديشم . آنگاه به سوى خانه خود مراجعه كرد. سحرگاه ابوبكربه خدمت امام على (عليه السلام ) آمد و گفت : يا اباالحسن دستت را باز كن تا با تو بيعتكنم و ماجراى خواب شب گذشته خود را كه حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به او بى اعتنايى كرده و به او فرموده ، كهحق را به اهلش بازگرداند را براى حضرت تعريف كرد.
على (عليه السلام ) دست خود را گشود و ابوبكر با امام دست بيعت داد و آنگاه امام على(عليه السلام ) به او فرمود: اين واقعه را براى مردم در مسجد بازگو كنند. ابوبكربه سوى مسجد روان شد، لكن در راه عمر با او برخورد كرد و چون ماجرا را شنيد او را ازاين عمل بازداشت .(438)


371- خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند!! 

على (عليه السلام ) براى اتمام حجت خويش بر مردم و هم براى دفاع از حقوق الهىخويش سه شب متوالى بعد از ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، درحالى كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را سوار مركب مى كرد و به همراه حسن و حسين(عليه السلام ) شبانه در خانه مهاجران و انصار مى رفت و آنان را به بيعت با خود فرامى خواند. حضرت زهرا عليهاالسلام براى همسر خود از آنان استمداد مى كرد و آنان جزاظهار تاءسف كارى نمى كردند و مى گفتند: اگر على (عليه السلام ) پيش از ابوبكربه ما روى مى آورد ما هرگز از او روى نمى گردانيديم . امام در پاسخ آنها مى فرمود:آيا شايسته بود كه من بدن مطهر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بدوغسل و كفن و دفن در خانه رها سازم و براى بدست آوردن خلافت به ستيز برخيزم . در اين3 شب فقط جمعا 44 نفر به حضرت پاسخ مثبت دادند. در پايان حضرت به آنها فرمود:كه صبح با سرهاى تراشيده و اسلحه به دست براى عقد پيمان با مرگ آماده شويد اماصبح فقط 4 نفر يعنى : سلمان ، ابوذر، مقداد و زبير اجابت فرمان على (عليهالسلام ) را كردند.
در آن هنگامه حضرت دست هاى خود را بالا برد و چنين گفت : خدايا! اين جماعت مرا بيچارهكردند، آنگونه كه بنى اسرائيل ، هارون را، خداوندا تو پنهان و آشكار ما را مى دانى ،سوگند به كعبه ، سوگند به مسافران كعبه و... اگر نبود پيمانى كه پيغمبر صلىالله عليه و آله و سلم به من رسانيده بود همه مخالفان را به رود مرگ مى انداختم وصاعقه هاى هلاكت را فرو مى باريدم ، تا بعد از اندك زمانى حقيقت را بفهمند...
و هنوز 10 روز از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگذشته بود كه فدكبا على (عليه السلام ) اهدايى پيامبر به حضرت زهرا عليهاالسلام به دستور خليفهابوبكر!! اشغال شد و آنچه را كه نبايد مى شد...


372- جانشين واقعى  

روزى مردى نزد ابى بكر آمد و گفت : اى جانشينرسول خدا، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وعده فرموده كه سه مشت خرمابه من بدهد. ابوبكر گفت : على را نزد من بخوانيد، على (عليه السلام ) آمد، ابوبكرگفت : يا اباالحسن ! اين مرد مى گويد: كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اووعده فرموده كه سه مشت خرما به او بدهد، پس شما به او بدهيد!!
حضرت سه مشت خرما به او داد. ابوبكر گفت : تعداد آن خرماها را به شماريد، وقتىشمردند ديدند كه هر مشت خرما شصت خرما بوده است .
ابوبكر گفت : به راستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت كه ازمكه به سوى مدينه بيرون مى شديم درست فرمودند: كه اى ابابكر، كف من و كف (دست )على در عدل (يا عدد) برابر است .(439)


373- حق طرفداران اندكى دارد 

روزى عبدالرحمن بن ابى ليلى در حضور اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) برخاست وعرض كرد:اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) از شما پرسش مى كنم تا چيزى را از شما فراگيرم ، البته منتظر بوديم كه درباره كار خودت چيزى بفرمايى اما چيزى نفرمودى . آيااز كار خويش ‍ به ما خبر نمى دهى كه آيا (اين سكوت شما) بهدليل سفارش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم است يا نظر خودتان چنين است ؟همانا ما درباره شما گفتار فراوانى گفته ايم ، و مطمئن ترين آنها همان است كه از زبانخودتان بشنويم و از شما بپذيريم . ما مى گفتيم : اگر حكومت پس ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دست شما مى رسيد احدى با شما به نزاعنمى پرداخت ، به خدا سوگند اگر از من در اين باره بپرسند نمى دانم چه بگويم ؟
آيا چنين خيال كنيم كه اين جماعت به آنچه كه در آنند از شما شايسته ترند؟ اگر چنينبگويم پس به چه دليل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بازگشت از حجةالوداع شما را نصب نمود و فرمود: اى مردم هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست و اگر شما از آنان نسبت به آنچه كه آنها در آنند شايسته ترى پس براى چه ماولايت آنها را بپذيريم ؟
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اى عبدالرحمان همانا خداىمتعال پيامبر خود صلى الله عليه و آله و سلم را به نزد خود برد و من در آن روز نسبتبه مردم از شايستگى خود به اين لباسم شايسته تر بودم و همانا از جانبرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخر خودنموديد، بخاطر اطاعت از خدا اقرار كنم و بپذيريم و همانا نخستين چيزى كه پس از آنحضرت (يا پس از غصب خلافت ) از حقمان كاسته و ضايع شدابطال حق ما در خمس بود پس چون كار ما سست گشت ، چوپانى چند از قريش در ما طمعورزيدند و همانا مرا حقى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگيرى به منبازگردانند مى پذيرم و به انجامش بر مى خيزم و آن تا مدت معلومى ادامه خواهد يافت ومن بسان مردى هستم كه از مردم در مدت معينى طلبى دارد، اگر در پرداختمال او تسريع كنند آنرا بگيرد و سپاسشان گويد: و اگر به تاءخير اندازند بالاخرهآن را مى ستاند بدون اينكه ديگر مورد سپاس قرار گيرد، و من مانند مردى باشم كه راهسهولت و نرمى را پيش مى گيرد اما در نظر مدرم بسان حيوان چموشى جلوه مى كند.
جز اين نيست كه هميشه حق از اين راه شناخته مى شود كه طرفداران اندكى از مردم دارد،پس هرگاه سكوت كردم از من صرفنظر كنيد كه اگر مطلبى پيش آيد كه نيازمند پاسخباشيد شما را هدايت خواهم كرد، پس تا آنگاه كه من دست مى دارم شما نيز دست از منبداريد. عبدالرحمن گفت : اى اميرمؤ منان بجان خودت سوگند كه شما همانطور كهپيشينيان گفته اند:
بجانب سوگند كه هر كس را خواب بود بيدار نمودى ، و بگوش هر كسى كه گوششنوا داشت رسانيدى (440)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation