بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

940- تقسيم پول نان به عدالت  

روزى دو نفر بر سر پول نان هاى خود اختلاف داشتند لذا جهتحل اختلاف خدمت حضرت على (عليه السلام ) رسيدند و عرض كردند: يا على (عليه السلام) يكى از ما پنج نان و ديگرى سه نان داشت ، يك نفر ميهمان بر ما وارد شد و هم غذاى ماشد او وقتى كه خواست برود هشت درهم به ازاء آنچه خورده بود به ما داد، من كه پنجقرص نان دارم پنج درهم آن را مى خواهم و آنكه سه قرص نان دارد را سه دهم حاضرمبدهم ليكن او مى گويد: بايد چهار به چهارپول را نصف كنى . حضرت ابتدا به صاحب سه نان فرمود: سر اينمسائل دعوا نكن . بيا سه درهم را بردار و برو؛ اهميتى ندارد، براى اينها سزاوار نيستدعوا كنيد اما آن شخص ‍ گفت : يا على (عليه السلام )قبول ندارم ، حق من چهار درهم است چرا كه اين هشت درهم را آن شخص باى ما دو تا داده است .حضرت فرمود: اگر حق را مى خواهى يك درهم بيشتر حق تو نيست ، او داد و فرياد كرد كهچرا حق من اينقدر كم است من سه نان داشتم ، يك درهم و او كه پنج نان داشته هفت درهم .حضرت فرمود: تو سه نان داشتى ، خودت هم از آن خورده اى آن هم كه پنج تا نان داشتهاز آن پنج تاى خود خورده است مهمانى كه بر شما وارد شده آنهم خورده است . مى شودجمعا سه نفر در قبال هشت قرص نا. پس هشت قرص نان سه قسمت مى گردد هر كدامتان هشتقسمت از 24 قسمت خورده ايد يا اگر خواستيد به تعبير ديگر، هر كدام از شما سه نفر،دو قرص نان و دو ثلث نانها را خورده ايد. پس ‍ بنابراى آن كسى كه سه نان داردخودش دو قرص نان و دو ثلث از نانهاى خود را خورده است . پس يك ثلث آن باقى ماندهاست كه آن ميهمان خورده است . اما آنكه پنج قرص نان داشت دو قرص نان و دو ثلث آنهارا خود خورده و دو قرص بعلاوه يك ثلث هم ديگر آن براى مهمان گذاشته است .بنابراين اگر بخواهيد تقسيم كنيد آن كسى كه سه قرص نان داشته تنها يك ثلث ازنان خود را به ميهمان داد و كسى كه پنج قرص نان دارد دو نان و دو ثلث نان خود را دادهپس هفت درهم مال اوست و يك درهم هم مال توست .(1112)


941- صدرنشينى مجلس  

امام كاظم (عليه السلام ) فرمود: بارها اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمود: بالىمجلس ننشيند مگر كسى كه داراى اين خصائل باشد:
يجيب اذا سئل و ينطق اذا عجز القوام عن الكلام و يشير بالراى الذى فيه صلاح اهلهفمن لم يكن فيه شيئى منهن فجلس فهو احمق
آنگاه كه سؤ ال شود پاسخگو باشد؛ آنگاه كه ديگران از سخن گفتن عاجز شوند سخنگوباشد؛ آنگاه كه به انديشه هاى خير خواهانه نياز گردد راه پويان را ره گو باشد.
پس هر گاه اين سه خصلت در او نباشد و در صدر مجلس بنشيند احمق است و دركلامى ديگر مى فرمايد: انسان عاقل بايد داراى سه نشانه باشد:
و لابد للعاقل من ثلاث ؛ ان ينظر فى شانه و يحفظ لسانه و يعرف زمانه واينكه شاءن و موقعيت خود را درك كند و زبانش را از لغزشهاى گفتارى حفظ نمايد وزمانش را بشناسد.(1113)


942- منع از چاپلوسى  

در يكى از روزها شخصى به خدمت على (عليه السلام ) رسيد و زبان به ستايش وستودن و مدح و ثناى آن حضرت گشود اين مرد با اينكه خود نسبت به على (عليه السلام )بى اعتقاد بود در ستايش بيش از حد افراط كرد. لذا على (عليه السلام ) در برابر آنهمه افزون گوييها كه رنگ چاپلوسى داشت به او فرمود: انا دون ماتقول ما فى نفسك
من از آنچه كه تو به زبان مى گويى پايين ترم ولى از آنچه كه در انديشه ات دارىبالاترم . (1114)


943- گفتگو با دنياى فانى  

امام المتقين على (عليه السلام ) درباره دنيا بيانى مختصر، اما با دنيايى از مفاهيم دارندكه در اينجا به آن اشاره مى نماييم .
اى دنيا از من دور شو كه مهار تو را به گردنت انداختم و خود را از چنگت بيرون كشيدم واز دام هايت گريختم ... به خدا سوگند اگر تو انسانى بودى كه ديده مى شدى ، هماناحدود خدا را بر تو جارى مى ساختم و تو را به سزاى بندگانى كه آنان را با آرزوهاىواهى فريفتى و در پرتگاهها افكندى مى رساندم .(1115)
من دنيا را بدور افكندم و چهره اش را به خاك ماليدم . (1116) (پس ) على را با نعمتىكه از دست رفتنى است و از لذتى كه فانى شدنى است چه كار؟(1117)


944- مرد مردان عالم  

رحمت و بخشش حضرت على (عليه السلام ) در زمان خود آن حضرت ، زبان زد عام و خاصبوده است در يكى از كارزارها جنگجويى از مشركين ملقب به قوچ لشكر با حضرتدرگير شد و به جنگ امام آمد امام او را بزير انداخت و تيغ از نيام بركشيد تا سر او را ازتن جدا كند اما آن مرد با التماس ، عرض كرد: اى على (عليه السلام ) آيا آيا مرا، كهكودكانى خردسال دارم مى كشى ؟ حضرت برخاست و فرمود: تو را به خاطر كودكانتبخشيدم ، يا در پيكارى ديگر بر سواركارى تيغ از نيام كشيد اما پيش از آنكه بر فرقاو ضربه را وارد سازد حريف حضرت بانگ سرداد كه اى على (عليه السلام ) شمشيرترا به من ببخش ، امام شمشيرش را به وى داد و خود بدون سلاح در برابر دشمن ايستاد وچه بسيار است مانند اين داستان مثل ماجراى عمروبن عاص و بسربن ارطاة كه براى حفظجان خود پرده از عورت خود بركشيدند و مهلكه جنگ با آن حضرت گريختند.(1118)


945- صبر چيست ؟ 

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به مسجد در آمد،ناگاه مردى را غمناك و ناراحت و سر به گريبان ديد از او سؤال كرد در چه حالى ؟ چه خبر است ؟ تو را چه مى شود؟ آن شخص ‍ عرض كرد: يا على(عليه السلام ) پدر و مادر و برادرم مرده اند. مى ترسم از اين غصه زهره ترك شوم !
حضرت فرمود: بر تو باد تقوا و صبر تا فرداى قيامت با اين دو سرمايه به محضرحق شرفياب شوى صبر رد امور چون سر است از تن ، چون سر از تن جدا گردد تنفاسد شود و چون در كارها صبر نباشد همه كارها فاسد گردد.(1119)
لذا حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد: نشانه صابر در سه چيز است :
1- كسل و سست و بى حال نمى شود.
2- دلتنگ و بى قرار نمى گردد.
3- از خداى خود شكايت نمى كند.
زيرا اگر كسل شود حق را ضايع مى كند و اگر دلتنگ گردد به شكر بر نيم خيزد واگر از خداوند شكايت كند به راه عصيان رفته است .(1120)


946- شبى با على (ع ) 

ابن عباس گفت : شبى از شب ها على (عليه السلام ) به من فرمود: وقتى نماز عشاءى خودرا خواندى پيش من بيا تا به تو فايده اى دهم . ابن عباس ‍ مى گويد: خدمت على (عليهالسلام ) رسيدم ، شبى مهتابى و بسيار روشن بود. على (عليه السلام ) از من سؤال كرد ابن عباس : تو تفسير الف الحمد را مى دانى ؟ عرض كردم : يا على(عليه السلام ) اين تو هستى كه مى دانى ، ابن عباس مى گويد: على (عليه السلام )شروع كرد به تفسير الف ؛ و يك ساعت از آن را به تفسير الف پرداخت ، آنگاه مجدد از منسؤ ال فرمود: فما تفسير اللام من الحمد آيا تفسير لام الحمد را مى دانى؟ جواب همان دادم و على (عليه السلام ) يك ساعت ديگر در تفسير حرف لام سخن گفت پسحا الحمد نيز به همين منوال و در ميم نيز همانطور و در دال نيزبه همان شكل ، چون از تفسير اين حروف فارغ گشت فجر صبح صادق از مشرق سر برآورد در اين جا بود كه على (عليه السلام ) فرمود:
لو شئت لا و قرت بصيرا من تفسير سورة الفاتحه ؛ اگر مى خواستم هفتاد شتراز تفسير سوره حمد بار مى كردم .(1121)


947- تفسر الله اكبر اذان  

حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از امام حسين (عليه السلام) نقل كرد كه امام حسين (عليه السلام ) فرمود: روزى در محضر پدر بزرگوارم ميان مسجدنشسته بوديم كه مؤ ذنى بالاى بلندى رفت و شروع به گفتن اذان كرد. همين كه دو بارگفت : الله اكبر پدرم اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) چنان زار زار گريست ، كه براثر آن ما هم به گريه افتاديم و چون اذان را به پايان رسانيد پدرم فرمود: آيا مىدانيد مؤ ذن چه مى گويد: عرض كرديم : خدا و پيغمبرش (عليه السلام ) و جانشين پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم او داناترند. فرمود: اگر معناى آنچه را او مى گويد بفهميدقطعا لبان خود را كمتر به خنده خواهيد گشود و بيشتر گريان خواهيدبود....(1122)


948- ميزان عمل صحيح است  

مردى نزد اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) آمد و به آن حضرت عرض ‍ كرد كهبلال حبشى را ديدم با شخصى گفتگو مى كند ليكنبلال ، الفاظ و گفتارش ملحون و لهجه دار است ولى آن شخص عباراتش صحيح و معرب وكامل مى باشد و به بلال مى خنديد.
امام (عليه السلام ) فرمود: اى بنده خدا، اعراب و درستى كلام براى درستى و تهذيباعمال است ، آن شخص اگر افعالش نادرست باشد، مسلم اعراب كلامش او را سودى ندهدولى بلال را كه افعالش بدرستى آراسته است ، لحن عبارات و الفاظش به او زيانىنرساند.(1123)


949- اى مضطرب دار فنا باش آرام  

حارث اعور مى گويد: به همراه حضرت على (عليه السلام ) حركت مى كردم تا درحيره در كنار فرات به دير نصارى برخورديم و از آن دير صداى ناقوس بلندبود. حضرت فرمود: اى حارث آيا مى دانى كه ناقوس چه مى گويد؟ عرض كردم خدا ورسولش صلى الله عليه و آله و سلم و ابن عم رسولش صلى الله عليه و آله و سلمداناترند. فرمود: ناقوس ‍ مثل دنيا و خرابى آن را مى سرايد. سپس از زبان ناقوسحضرت اين اشعار را خواند:(1124)

لا اله الا الله
حقا حقا صدقا صدقا
ان الدنيا قد غرتنا
واشتغلتنا و استهوتنا
يابن الدنيا مهلا مهلا
يابن الدنيا دقا دقا
يابن الدنيا جمعا جمعا
تفنى الدنيا قرنا قرنا...
يعنى : معبودى به حق و شايستگى پرستش ، جز خدا نيست اين را به حق و راستى مىگويم .
براستى كه دنيا ما را فريفت و ما را به خود سرگرم نمود و ما را سرگشته و مدهوشگرداند.
اى فرزند، دنيا آرام باش آرام ، اى فرزند دنيا (در كار خود) دقيق شو دقيق .
اى فرزند دنيا (كردار نيك ) گردآوردنى كن ، گردآوردنى دنيا سپرى مى شود پيوستهپيوسته ...
حارث گويد: عرض كردم : اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) آيا نصارى تفسير صداىناقوس را اينگونه كه فرموديد مى دانند؟ حضرت فرمود: اگر مى دانستند مسيح (عليهالسلام ) را به عنوان اله بر نمى گزيدند. حارث گويد: فرداى آن روز من به ديرنصارى رفتم و به راهب گفتم : به حق حضرت مسيح (عليه السلام ) همانگونه كهناقوس را مى نواختى به صدا در آور و او چنين كرد و من تفسير آن را آنگونه كه آموختهبودم گفتم : تا به پايان اشعار رسيدم او مرا سوگند داد كه به پيامبرتان سوگندتمى دهم كه چه كسى اين تفسير را برايت گفته ، گفتم همان مردى كه ديروز همراه من بود.گفت : آيا بين او و پيامبرتان خويشاوندى است ؟ گفتم : آرى او پسر عموى اوست . گفت :سوگند مى خورم كه اين را از پيامبرتان شنيده و آنگاه اسلام آورد و سپس گفت : من درتورات خوانده ام كه پيامبر آخر زمان صلى الله عليه و آله و سلم صداى ناقوس راتفسير مى كند.(1125)

950- نماز، قرب ، لقاى حق  

حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) وقتى كه وقت نماز مى شد به خود مى پيچيد ومتزلزل مى شد، از آن حضرت سؤ ال شد يا على (عليه السلام ) چه مى شود چرا شما دروقت نماز اينگونه ايد؟ مى فرمود: آمد وقت امانتى كه حق تعالى عرضه داشت بر آسمانهاو زمين و آنها ابا كردند از حمله آن و بر حذر شدند از آن .(1126) و حضرت سجاد(عليه السلام ) نيز وقتى مهياى وضو مى شد رنگ مباركش زرد مى شد سبب آنرا سؤال كردند فرمود: آيا نمى دانيد در حضور كى ايستادم .(1127)


951- زايمان عجيب و قضاوتى عجيب تر!! 

زنى از شوهر قانونى خود فرزندى به دنيا آورد كه او دو سر و دو بدن روى يك كمرداشت . خانواده نوزاد دچار اشكال شدند و نمى دانستند كه آيا اين نوزاد يك نفر است يا دونفر، به محضر مبارك حضرت على (عليه السلام ) شرفياب شدند تا در اين باره سؤال كنند حضرت بعد از ديدن كودك فرمود: بچه را در موقع خواب آزمايش كنيد باينترتيب كه وقتى هر دو در خوابند يكى از آن دو سر يا دو بدن را حركت دهيد و بيدار كنيداگر هر دو با هم در يك لحظه بيدار شدند اين دو يك انسانند ولى اگر يكى بيدار شد وديگرى در خواب بود آنها دو انسانند و ارث دو نفر را مى برند.(1128)


952- ترك ريا كارى  

روزى على (عليه السلام ) مردى را ديد كه سر در پيش افكنده ، به نحوى كه نشان مىدهد كه من پارسا و عابد و پرهيزكارم ! حضرت به او فرمود: اى جوان ، اين پيچى كه درگردن انداختى در دل خود اندازى ، كه خداى متعال دردل آدمى مى نگرد، پس بدان كه در روز قيامت رياكاران را خطاب مى كنند: نه شما آنيد كهمتاع دنيا به شما ارزان تر فروختند؟ و نه آنيد كه مردمان بر در سراى شما ايستادند؟ ونه آنيد كه ابتدا به شما سلام كردند؟ پس اينها به مثابه جزاىاعمال شما بود كه به شما رسانيديم ولى امروز ديگر به شما چيزى نخواهدرسيد.(1129)


953- نحوه برخورد با جاهل  

ابراهيم پسر مهدى عباسى (لعنة الله عليه ) خوابى ديد كه براى ماءمون چنيننقل كرد:
در عالم رويا ديدم كه در راهى با على (عليه السلام ) مى رفتيم وقتى به پلى رسيديمخواستم بر او سبقت گيرم روى به او كردم و گفتم تو خواستى به شرافت همسرتخلافت را تصاحب كنى .(1130)
اما او به من جوابى نداد. ماءمون پرسيد پس چه گفت ؟
ابراهيم گفت : او فقط به من سلام كرد.
ماءمون گفت : چون على (عليه السلام ) تو راجاهل دانسته جوابت نيز همين بوده است .(1131)
لذا امام على (عليه السلام ) در شعرى كه به ايشان منسوب است مى فرمايد:

من لم يكن عنصره طيبا
لم يخرج الطيب من فيه
كل امر يشبهه فعله
و ينضح الكوز بما فيه
آنكس را كه طينت و سرشت پاك نيست سخن پاك از دهانش نخواهى شنيد همانا كار هر كسمثالى از اوست و از كوزه همان برون تراود كه در اوست

954- نحوه مهماندارى  

روزى مردى از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دعوت كرد كه به خانه او تشريففرما شود. امام فرمود: قد اجيتك على ان تضمن لى ثلاث ... ان لاتدخل على شيئا من خارج و لا تدخر عنى شيئا فى البيت و لا تجحفبالعيال .
يعنى : دعوت ترا مى پذيرم در صورتى كه سه موضوع زيرا را تعهد و رعايت كنى :يكى آنكه چيزى از خارج خانه براى پذيرايى من فراهم نياورى . ديگر آنكه به ما حضراكتفا كنى و و خود را به تكليف نيفكنى و سوم آنكه از اين رهگذر بهعيال خود سختى و ستم روا ندارى عرضه داشت يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رعايتهر سه موضوع را تعهد مى كنم و حضرت آنگاه دعوتش راقبول فرمود.


955- عوامل تنگدستى و فقر 

روايت شده است كه شخصى به حضور اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از تنگى معيش خودحكايت كرد. امام فرمود: لعك تكتب بقلم معهودفقال : لا. فقال لعلك تمشط بمشط مكسور فقال : لا...
فقر و تنگذستى تو شايد به اين سبب است كه با قلم گره دار مى نويسى . عرضهداشت : خبر يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ).
فرمود: شايد با شانه شكسته موى خويش را مى آرايى ؟ گفت : نه .
فرمود: شايد از كسى كه عمرش از تو بيشتر است جلوتر مى روى (رعايت ادب بزرگترنمى كنى و جلوتر از آنها راه مى روى ) گفت : نه .
فرمود: شايد بعد از طلوع فجر مى خوابى ؟ گفت : نه .
فرمود: شايد كه در مورد پدر و مادر خود از دعاى خير دريغ مى ورزى ؟ عرضه داشت آرىيا اميرالمؤ منين (عليه السلام ).
پس آنگاه امام دستور فرمود، كه براى رفع بلاى تنگدستى ، پدر و مادر خود را از دعافراموش نكند و آنگاه فرمود: از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كهفرمود: ترك دعاى خير براى پدر و مادر روزى آدمى را مى برد و او را به تنگدستىمبتلا مى سازد(1132)


956- استغفار و طلب آمرزش  

در محضر اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) كسى جمله استغفرالله را بر زبانآورد آن حضرت فرمود:
تكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين هو اسم وقع على ستة علىمعان ؛ اولها: الندم على ما مضى ...
مادر به سوگت نشيند آيا مى دانى كه معنى استغفار چيست ؟ استغفار مرتبه بلند پايگاناست اين كلمه شش معنى دارد:
اول : آنكه آدمى از كار و كرده خود پشيمان شده باشد، دوم : آنكه مصمم شود كه ديگر بهكردار بد گذشته خود باز نگردد، سوم : آنكه حقوقى كه از مردم بر ذمه دارد ادا كند وپاك و صافى به ملاقات حق تعالى رود و عهده اش ، از بار حقوق ديگران فارغ و آسودهباشد چهارم : آنكه واجباتى كه عمل نكرده و تباه و ضايع ساخته است به نحو شايستهبه انجام رساند، پنجم : آنكه فربهى تن خود را كه به نامشروعحاصل گرديده به آتش اندوه آب كند تا آنگاه كه پوستى و استخوانى بيش ، از او بهجاى نماند و تا آن كه گوشت تازه از راه حلال و مشروع بر آن برويد، ششم : آنكه بهجبران حلاوت و لذتى كه از ارتكاب معاصى احساس كرده تلخى و مرارت طاعت را در ذائقهجان خود بچكاند، در چنين وضعى آدمى شايسته آمرزش مى گردد و به جاست كه كلمهاستغفار به زبان آورد.(1133)


957- خبر غيبى امام على (ع ) از مسجد جمكران قم  

حضرت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در عصر خودقبل از آن كه سخنى از قم در حجاز و كوفه به ميان آيد حدود 330سال قبل از آغاز تاءسيس ‍ مسجد جمكران از آن خبر داده است آنگونه كهنقل شده حضرت روزى به حذيفة بن يمان ، يكى از اصحاب نيك پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم فرمود:
اى پسر يمانى ! در اول ظهور؛ قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم از شهرى كه آنرا قم گويند؛ خروج مى كند(1134) و مردم را به سوى حق دعوت مى نمايد همه مردم ازشرق و غرب به آن روى مى آورند و اسلام تازه مى شود...
اى پسر يمانى ، اين سرزمين ، مقدس است و از همه آلودگيها پاك مى باشد... آنگاهحضرت در ادامه حديث مى فرمايد:
روايت وى (1135) را بر فراز كوه سفيد، نزديك مسجد... كه آن را جمكران نامند نصبكنند او از زير مناره آن مسجد برون آيد...
اين پيش گويى غيبى نيز در جاى خود بسيار عجيب است چرا كه حضرت تاءكيد دارند كهقم يكى از پايگاههاى مركزى حضرت مهدى (عليه السلام ) هنگام قيام جهانى آن حضرتخواهد بود.(1136)


958- شقوق علوم  

حضرت امير على (عليه السلام ) فرمود: العلوم اربعه ، علم ينفع و علم يشفع و علميرفع و علم يضع . يعنى علوم بر چهار بخش ‍ است :
1- علمى است كه براى داننده او نفع و سود دارد.
2- دانشى كه داناى به او سبب شفاعت و محل توجه الهى گردد.
3- علمى كه آموزش آن سبب شود كه به مقام شامخ و منزلت رفيع و رتبه بلند برسد وآن عبارتست از دانا شدن بدين مقدس اسلام و اعتقادات و احكام آن .
4- علم يضع و آن شناسايى به علم نجوم است .(1137)


959- گزينش كلامى  

حضرت على (عليه السلام ) فرمود: تورات وانجيل و زبور و قرآن را تلاوت كردم و از هر يك كلمه اى برگزيدم :
1- از تورات ( من صمت نجا) يعنى : هر كس سكوت اختيار كند نجات يابد.
2- از انجيل (من قنع شبع ) يعنى : هر كه قناعت كند سير شود.
3- از زبور (من ترك الشهوات فقد سلم عن الافات ) هر كس ‍ تمايلات را رهاكند از آفتها سالم ماند.
4- از قرآن كريم (و من يتوكل على الله فهو حسبه ) هر كه به خداوندتوكل نمايد خداى براى او كافى است .(1138)


960- مناعت طبع  

اشعار زير منسوب به امام العارفين حضرت على (عليه السلام ) مى باشد كه موضوع آندر مورد مناعت طبع است . مى فرمايد:

لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الى من منن الرجال
يقول الناس لى فى الكسب عار
فقلت العار فى ذل السوال
يعنى : همانا حمل سنگهاى سخت و سنگين از بالاى قله هاى كوه ، براى من محبوبتر وآسانتر از آن است كه زير بار منت كسى بروم .
مردم به من مى گويند كسب و كارمايه سر شكستگى است ولى من مى گويم ننگ و عار،دلت در درخواست (بر اثر كار نكردن ) مى باشد.(1139)
از نورى روى اوست كه عالم منورست
حسنى چنين لطيف چه حاجت به زيور است (1140)


961- كيفيت قلب  

حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمايد: ما من احد الا و قلبه عينان ، يدركبهما الغيب فاذا اراد الله بعبد خيرا فتح له عينى قلبه ؛دل هر انسان را دو ديده است كه با آن از امور غيب و پنهان آگاه مى شود.حال ، اگر خدا براى بنده خود خير خواهد دو چشمدل او را مى گشايد و نيز فرمود:

زين القلب بالتقى تنل الفوز البقاء
ثم بالصبر و الحجى ثم بالخوف و الرجاء
يعنى : قلب خويش را به زينت تقوى بياراى ، تا رستگارى و پايدارى يابى و از آنپس به زيور صبر و فرزانگى و سپس به خوف و رجا مزين ساز.
و همچنين امام فرمود: القلوب اربعة ؛ صدر و قلب و فواد و لب فالصدر للاسلام ،و القلب اللايمان و الفواد المعرفة و اللب للذكر
قلوب آدميان بر چهار گونه اند: صدر، قلب ، فواد و لب ، صدر جايگاه اسلام است وقلب محل ايمان و فواد مركز معرفت و لب جاى ذكر و حقمتعال .
لذا امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد قلب آدمى دچار رنگ و كدورت مى شود و چونآنرا با ذكر لا اله الا الله متذكر سازى از كدورت خارج مى شود و صفا و جلوهخود را باز مى يابد.(1141)

962- راه شناخت  

اشعارى از امام على (عليه السلام ) كه ضمن يك روايتنقل شده است درباره راه شناخت مشكلات نظرى است كه چند بيت آن عبارت است از:

اذا المشكلات تصدين لى
كشفت حقائقها بالنظر
و لست بامعة فى الرجال
اسائل هذا و ذاما الخبر
و لكننى مدرب الاصغرين
ابين مع ما مضى ما غبر(1142)
هنگامى كه مشكلات نظرى براى من پيش مى آيد، نظريه صحيح و مطابق با واقع را باانديشه و تاءمل كشف مى كنم .
من از مردانى نيستم كه صاحب نظر نيستند تا براى تقليد از ديگران از اين و ان بپرسيمچه خبر.
بلكه من از نظر انديشه و بيان ، فرد با تجربه اى هستم كه با مقياس آنچه گذشتهاست آينده را پيش بينى مى كنم .
برتبت ساقى كوثر بمردى فاع خيبر
به نسبت صهر پيغمبر ولى والى والا
از آتش عقل در گوهر شمار و جفت پيغمبر
كه بى مثل است و بى انباز آن يكتاى بى همتا(1143)


963- دعاى مستحب شده  

اواخر شب بود على (عليه السلام ) همراه فرزندش امام حسن (عليه السلام ) كنار كعبهبراى مناجات و عبادت آمدند. ناگاه على (عليه السلام ) صداى جانگدازى شنيد دريافت كهشخص دردمندى با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مى كند و با گريه و زارى خواسته اشرا از خدا مى طلبد. على (عليه السلام ) به حسن (عليه السلام ) فرمود: نزد اين مناجاتكننده برو و ببين كيست او را نزد من بياور. امام حسن (عليه السلام ) نزد او رفت ديد جوانىبسيار غمگين با آهى پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است فرمود: اى جوان اميرمؤ منان پسرعموى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تو را مى خواهد ببيند. دعوتش را اجابت كن .جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور على (عليه السلام ) آمد. على (عليهالسلام ) فرمود: چه حاجت دارى ؟ جوان گفت : حقيقت اين است كه من به پدرم آزار مىرساندم او مرا نفرين كرده نصف بدنم فلج شده است . امام على (عليه السلام ) فرمود: چهآزارى به پدرت رسانده اى ؟ جوان عرض كرد، من جوانى عياش و گنهكار بودم پدرم مرااز گناه نهى مى كرد من به حرف او گوش نمى دادم بلكه بيشتر گناه مى كردم تا اينكهروزى مرا در حال گناه ديد باز مرا نهى كرد سرانجام من ناراحت شدم چوبى برداشتمطورى به او زدم كه به زمين افتاد و با دلى شكسته برخاست و گفت : اكنون كنار كعبهمى روم و براى تو نفرين مى كنم كنار كعبه رفت و نفرين كرد نفرين او باعث شد نصفبدنم فلج گردد. در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد. بسيار پشيمان شدمنزد پدرم آمدم و با خواهش و زارى از او معذرت خواهى كردم و گفتم مرا ببخش و برايم دعاكن . پدرم مرا بخشيد و حتى حاضر شد كه با هم به كنار كعبه بياييم و در همان نقطه اىكه نفرين كرده بود دعا كند تا سلامتى خود را باز يابم با هم به طرف مكه رهسپارشديم پدرم سوار بر شتر بود در بيابان ناگاه مرغى از پشت سر سنگى پراند شتر،رم كرد و پدرم از بالى شتر به زمين افتاد و تا به بالينش رفتم ديدم از دنيا رفتهاست همانجا او را دفن كردم و اكنون خودم با حالى جگر سوز به اينجا براى دعا آمده ام .امام على (عليه السلام ) فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براى دعا در حقتو مى آمد معلوم مى شود كه پدرت از تو راضى است اكنون من در حق تو دعا مى كنم . امامبزرگوار در حق او دعا كرد سپس دستهاى مباركش را به بدن آن جوان ماليد هماندم جوانسلامتى خود را باز يافت .
سپس امام على (عليه السلام ) نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: (عليكم ببرالوالدين : بر شما باد نيكى به پدر و مادر.)(1144)


964- اخلاق مردم دارى  

هنگامى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در بستر شهادت قرار گرفت ، فرزندان خودرا به دور خود جمع نمود و براى آنها وصيت كرد در پايان وصيت فرمودند: يا بنىعاشر و الناس عشرة ان غبتم حنو اليكم ، و ان فقدتم بكوا عليكم (1145)
يعنى : اى فرزندانم ! به گونه اى با مردم زندگى كنيد كه اگر از نظر آنها غايبشديد مشتاق ديدار شما شوند، و اگر از دنيا رفتيد از فقدان شما، گريهكنند.(1146)


965- زمين شناسى امام على (ع ) 

در خصوص حركت زمين و انواع حركت آن حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايد:
و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها؛تعديل و كنترل و موزون نمودن ميان حركات گوناگون زمين ، بوسيله كوههاى محكم است .
و از اين گفتار حضرت چنين استفاده مى شود كه زمين داراى حركات متعددى مى باشد لذا درتاءييد فرمايش حضرت علم امروز تابه حال هشت نوع حركت براى زمين اثبات كرده است ودانشمندى بنام فلكس ‍ ورنه ؛ يازده حركت براى زمين كشف كرده و فرمايش حضرت را ازكلمات اعجازآميز دانسته و در صدد حركات ديگرى براى زمين بر آمده است .(1147)


966- كاشت درخت خرما 

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: روزى مردى ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را سواربر شترى كه بارى از هسته خرما بر آن بود، ديد كه عبور مى كرد، پرسيد: اىابوالحسن (عليه السلام ) اين بار چيست ؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ماة الف عذقان شاء الله ؛ اگر خدا بخواهد صد هزار درخت خرما.
او آنها را در زمينى كاشت همه آنها بصورت درخت در آمد و حتى يك دانه از هسته آنها تباهنشد و به اين ترتيب حضرت يك نخلستان خرماى صد هزار درختى را پديدارنمودند.(1148)


967- احداث باغ  

امام على (عليه السلام ) با دسترنج خود دو باغ احداث كرد كه نام آن دو باغ يكىابونيزر ديگرى باغ بغيبغه (بغبغه ) بود و شخصى بنام ابونيزر سرپرستى آن دوباغ را به عهده داشت ابونيزر مى گويد: در باغ بودم روزى امام على (عليه السلام )وارد باغش شد و به من فرمود: آيا غذا در باغ هست ؟ عرض كردم : با كدوئى كه از اينباغ بدست آمده و روغنى كه موجود بوده غذايى آماده ساخته ام . فرمود: آن غذا را بياوربخوريم . غذا را حاضر كردم و پس از ميل غذا و شستن دستها كلنگ را به دست گرفت وبه سوى چاه قنات آن باغ روانه شد و به لاى روبى و پاك كردن آن قناعت پرداخت و درحالى كه عرق از پيشانيش مى ريخت از چاه بيرون آمد و بار ديگر بهداخل چاه رفت و همچنان به لاى روبى پرداخت و به هنگام كلنگ زدن به زمين صداى همهمهآن حضرت به بيرون چاه مى رسيد، آن قنات را به گونه اى پاكسازى نمود كه بهاندازه گردن شتر آب آن زياد شد سپس با شتاب از چاه بيرون آمد و فرمود: خدا را گواهمى گيرم كه اين چشمه و باغ را وقف كردم آنگاه از من قلم و كاغذ طلبيد حاضر نمودم . آنحضرت نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم ، اين را وقف كرده بنده خدا على ، تا اليقىالله وجهه حرالنار يوم القيامة ؛ تا خداوند به وسيله اين دو چشمه وقف شده چهرهعلى (عليه السلام ) را در قيامت از حرارت آتش دوزخ حفظ كند.
پس از على (عليه السلام ) امام حسن (عليه السلام ) و بعد از امام حسين (عليه السلام ) و...طبق وقف نامه عمل كردند و از درآمد محصول آن دو باغبذل و بخشش مى كردند و به فقراء و درماندگان راه مى دادند در يكى از سالها امام حسين(عليه السلام ) مقروض شد معاويه از فرصت استفاده كرد و پيشنهاد كرد آن دو باغ را بهدويست هزار دينار خريدار هستم امام حسين (عليه السلام ) فرمود: اين دو مزرعه فروشىنيست . پدرم آن را بر عموم فقراء وقف نمود تا چهره اش از آتش دوزخ محفوظ بماندبنابراين من آنها را به هيچ قيمتى نمى فروشم .(1149)
اميرمؤ منان اين دو باغ معروف به چشمه ابى نيزر بغبغه را وقف كرد از در آمد محصولاتآنها در تاءمين معاش زندگى فقراء مردم مدينه و درماندگان صرف گردد.


968- موقوفات حضرت زهرا عليهاالسلام  

ابوبصير مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) به من فرمود: آيا نمى خواهى وصيتفاطمه عليهاالسلام را براى تو بازگو كنم ؟ عرض كردم : آرى مى خواهم امام باقر(عليه السلام ) جامه دانى را بيرون آورد و در ميان آن نامه اى را خارج كرد و آن نامه راكه وصيت نامه حضرت زهرا عليهاالسلام را كه در مورد وقف مزارع هفتگانه بود چنينخواند: بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتى است كه فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم به آن وصيت نموده است وصيت كرد به حوائط سبعه (باغهاى يامزارع هفتگان ) كه عبارتنداز:
عواف ، دلال ، برقه ، ميثب (بروزن منبر) حسنى ، صافيه ،مال (مشربه ) ام ابراهيم ، تا وقف باشد و توليت آن را به على بن ابيطالب (عليهالسلام ) واگذار كردم و پس از او به بزرگترين فرزندانم باشد خداوند بر اين وصيتگواه است و همچنين مقداد و زبير گواهى مى دهد و اين وصيت را على بن ابيطالب (عليهالسلام ) نوشت (1150)


969- دعاى ختم قرآن  

حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) وقتى قرآن را ختم مى فرمود اين دعا را مى خواند:
اللهم اشرح بالقرآن صدرى خدايا به قرآن ، شرح صدر مرا عطا كن .
واستعملبالقرآن بدنى و به قرآن بدنم را به كار بندگى خود وادار كن .
و ثوره بالقران بصرى و به قرآن ، ديده ام را روشنايى بخش .
و اءطلق بالقرآن لسانى و به قرآن ، زبانم را رها كن .


970- به خانواده ات سفارش كن  

حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) بهكميل فرمود: به خانواده است فرمان ده ...
يا كميل مراهلك ان ترو حوا فى المكارم و يدلجوا فى حاجة من هو نائم فو الذى وسعسمعه الاصوات ...
اى كميل ! خانواده خود را فرمان ده كه خويشتن را به محامد اخلاق و مكارم صفات آراستهسازند و در تاريكى شب ها براى رفع نيازمندى خفتگان بكوشند، سوگند به آن خدا، كهشنواييش ، اصوات را احاطه كرده است ، هر كس دردل ديگران ، سرور و شادمانى ايجاد كند، خداوندمتعال از آن سرور، لطفى بيافريند كه چون اندوه و غصه به آن كس هجوم آورد، آن لطفهمچنان سيلى كه در بستر سراشيب ، فضول اشتران را با خود مى برد اثر اندوه را ازدل آن كس بزدايد(1151)


971- اهل زمانه خود را بشناس ... 

حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به فرزند خود امام حسن (عليه السلام ) چنين نصيحتو سفارش فرمود:
يا بنى انه لابد اللعاقل ان ينظر فى شانه فليحفظ لسانه و ليعرفاهل زمانه يا بنى ان من البلاء الفاقه ...
پسر عزيزم خرد در آدمى دوست و يار اوست ، و حلم و بردبارى همچون وزير و رفيق ، ومدارا همانند پدر مهربان ، و صبر و شكيبايى به منزله بهترين لشكر وى است . پسرمخردمند، بايد كه در كار خويش به دقت بنگرد و زبان در اختيار خود دارد و در حقاهل زمان و مردم عصر خود عارف باشد. پسرم ، تهى دستى خود بلايى است و از آن بدتربيمارى جسم آدمى و از آن بدتر بيمارى دل او است . ثروت و مكنت خود نعمت است ليكنبرتر از آن نعمت سلامت بدن انسان و بالاتر از آن نعمت تقواى قلب وى است . پسرم ،اوقات مؤ من سه بخش است : قسمتى كه در آن با خداى خويشتن راز و نياز كند و قسمت ديگررا صرف محاسبه نفس ‍ و نظر در كار و رفتار خود كند و در بخش سوم از نعمتى كهخداوند بر او حلال و سزاوار فرموده است بهره برد. نيز هر مؤ من مسلمان ناگزير استكه به سه مورد توجه و عنايت كافى مبذول دارد ترميمى در وضع معيشت و زندگى وگامى براى روز واپسين و بهره اى از آنچه حلال و مباح گرديده است .(1152)


972- گفتگوى شيرين امام على (ع ) با امام حسن (ع ) 

محمد بن طلحه (علامه شافعى مذهب ) از ابونعيم حديث مى كند كه اميرالمؤ منين على (عليهالسلام ) روزى با پسرش امام حسن (عليه السلام ) گفتگوى شيرينى بهميل كشيده بود. على (عليه السلام ) سؤ ال مى كرد و حسن (عليه السلام ) جواب مى داد:
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: اى پسر معنى رشد و صلاح چيست ؟ حسن (عليه السلام) عرض كرد: بديها را با نيكى از ميان برداشتن .
پرسيد شرف چيست ؟ جواب داد خويشاوندان را در سايه خود نگاه داشتن و از خطايشانگذشتن .
گفت مروت چيست ؟ جواب داد عفاف نفس و اعطاىسائل
سوال كرد دقت چيست ؟ فرمود در اندك و بسيار و كوچك و بزرگ با احتياط نگريستن .
پرسيد: فرومايگى چيست ؟ گفت : راحت خود و رنج كسان خود خواستن
پرسيد: كرم چيست ؟ در همه حال خواه در توانگرى خواه در درويشى ، بخشيدن .
پرسيد: بخل چيست ؟ جواب داد: شرف خويش در سرمايه جستن .
پرسيد: برادرى چيست ؟ جواب داد: برابرى در همهحال چه در تنگدستى و چه در آسايش .
پرسيد: ترس چيست ؟ گفت : بر دوست حمله كردن و از دشمن گريختن .
پرسيد: غنيمت چيست ؟ جواب داد: غنيمت رغبت به تقوا و پرهيزگارى است .
پرسيد: بردبارى چيست ؟ گفت : خويشتن را نگاه داشتن و خشم خود را فرو خوردن .
پرسيد: بى نيازى چيست ؟ گفت بر قسمت خويش قناعت كردن .
پرسيد: گدايى چيست ؟ گفت : هوس پرستى .
سؤ ال كرد: مناعت چيست ؟ فرمود حرمت خويش نگهداشتن .
سؤ ال كرد: ذلت چيست ؟ جواب داد: در برابر حوادث جزع كردن .
سؤ ال كرد: حماقت چيست ؟ فرمود: در محافل با ريش خود بازى كردن .
گفت : جراءت چيست ؟ جواب داد: بى ترس و هراس به پيكار حريف رفتن .
پرسيد: رنج بيهوده چيست ؟ گفت : بيهوده سخن گفتن .
پرسيد: عظمت چيست ؟ فرمود: در عين تنگدستى بخشيدن و در عين قدرت بخشودن .
سؤ ال كرد: عقل چيست ؟ جواب داد: شنيده ها را به خاطر سپردن .
سؤ ال كرد: جهل چيست ؟ جواب داد: پيشواى خود را كوچك شمردن و سر از فرمانشبرتافتن .
پرسيد: روشنايى چيست ؟ نيكى را بكار بستن و از بدى دورى جستن .
پرسيد: احتياط چيست ؟ گفت : با زير دستان مدارا كردن .
سؤ ال كرد: غفلت چيست ؟ جواب داد: مسجد را ترك گفتن و در پى فرومايگان دنيا به دستدويدن .
پرسيد: سفاهت چيست ؟ گفت : فرومايگى .
سؤ ال كرد: حرمان چيست ؟ جواب داد: بخت سفيد را با دست خود سياه كردن .
سؤ ال كرد: سيد كيست ؟ گفت : آن كس كه عشيره و قبيله خود را زخم زبان و نيششان ايمنبدارد.


973- پيشگويى تاريخى امام على (ع ) در حملههلاكوخانمغول به بغداد

علامه حلى از پدرش سديدالدين يوسف بن المطهرنقل مى نمايد: علت محفوظ بودن شهرهاى كوفه و حله و كربلا و نجف اشراف ازقتل عام و خرابى لشكر هلاكوخان مغول اين بود كه وقتى هلاكوخان با لشكر خود بهخارج شهر بغداد رسيد اكثر مردم حله از ترس خانه هاى خود را ترك و به اطراف فراركردند. ليكن پدر من و سيدبن طاووس و ابى العزا هر سه از نوابغ علمى شيعه هستند،تصميم گرفتند به هلاكوخان نامه اى بنويسند و صريحا تسليم بودن خود را اظهاركنند. نامه را نوشته و فرستادند چون نامه در بيرون شهر بغداد در وقتى كه محاصرهبود رسيد، فورا فرمان داد در جواب نامه بنويسيد: شما سه نفر كه بزرگ شهر حلههستيد و مردم در اختيار شما مى باشند به نزد من آييد. آنگاه پاسخ را به وسيله دو نفر ازسپاهيان خود فرستاد، چون نامه رسيد سيد بن طاووس و ابن ابى العز اطلاع بر مضامينآن يافتند حاضر نشدند پيش وى بروند. لذا پدرم گفت : من حاضرم و تنها با آن دوماءمور در حال كه كتابى همراه داشت نزد هلاكو رهسپار شد. پادشاهمغول با حال شگفت گفت شما چطور جراءت نموديد به اينجا بياييد و بنوشتن چنين نامهاى در حالى كه شهر بغداد فتح نشده و چگونگى وضع مملكت و وظيفه شما معلوم نگرديده؟
وى در پاسخ فرمود: هشيار باش نوشتن نامه و آمدن من بدون هيچ ترس بر اساسروايتى مى باشد از حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) كه بما رسيده است ، كهدر كتاب نهج البلاغه در خطبه زوراء فرموده اند:
الزوراء(1153) و ما ادريك مالزوراء ارمن ذاتاثل و (الى آخر)؛ بغداد و چه مى دانيد كه بغداد چيست ؟ شهرى است وسيع و در آنساختمانهاى مدرن محكم پايه گذارى شود و جمعيت بسيارى در آن مسكن گزينند و برخى ازخلفاء بن العباس در آنجا خلافت كنند
و آنان جور و ستم نمايند آخر الامر بايد دچار هجوم لشكرى شوند كه جوان و نيرومندباشند و حدقه چشمهايشان كوچك و صورتشان مانند سپر، طوق شده و لباس آنان از زرهآهنين مى باشد و صداهايشان بسيار بلند و داراى سطوت و ابهتند و آنان به هيچ شهرىنگذرند مگر آنكه فتح مى نمايند و هيچ سلطانى و پرچمى در برابرشان به جنگافراشته نشود و مگر آنكه سرنگون شود و بلاء بزرگ است براى كسى كه بهمخالفتشان برخيزد.
هلاكوخان مغول چون اين پيش گويى ها را از كلمات گهربار حضرت على مرتضى (عليهالسلام ) شنيده بويژه بشارت پيروزى نسبت به پادشاهانى كه به جنگ او بيايند و همهعلاماتى كه حضرت بيان فرموده بود در خود و لشكرش مطابق ديد، فورا نامه اى نوشتكه هر گاه بواسطه اين پيش گويى حضرت على (عليه السلام ) بغداد را فتح كردمشهر حله و شهر كوفه و شهر نجف و شهر كربلا را با ساكنين آنها بلكى مورد عفو و همهآن جمعيت را از كشتن و اسير شدن در امان خواهم گذاشت . سپس با اعتماد باين پيشگويىحضرت على (عليه السلام ) فرمان داد به بغداد حمله شود و مستعصم كه خليفه آخرينسلسله بن العباس بود به بدترين وجه بهقتل رسانيد و پيروزى شگفتى نمود و صدق اين پيشگويى حضرت را رد جهان انتشار وبر شيفتگان حضرت افزود(1154)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation