122- ورود به بهشت در قسمتى از يك روايت مفصل آمده است : روزىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مردم فرمود: ابوسعيد خدرى مى گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود وتنى چند از يارانش از جمله حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) گرد او بودند.حضرت فرمود: هر كس لا اله الا الله گويد وارد بهشت مى شود پس دو تن از ياران آنحضرت گفتند ما مى گوييم لا اله الا الله . پيامبر فرمود: همانا لا اله الا الله از اينشخص (اشاره به حضرت على (عليه السلام ) و شيعيانشقبول مى شود باز آن دو تن تكرار كردند و گفتند: ما نيز مى گوييم پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم دست بر سر على (عليه السلام ) گذارد آنگاه به آن دو نفر گفت ،علامت پيروى از او اين است كه بيعت او را نشكنيد و در مسند و مقام او ننشينيد و سخنش راتكذيب نكنيد. در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مسلمانان براى سركوبى كفار حركتكردند، كافران بدون جنگ تسليم شدند و در نتيجه اراضى و اموالى از آنها كه دراصطلاح فيى گفته مى شد به دست مسلمين افتاد امام صادق (عليه السلام )فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن فيى را بين مسلمانان تقسيم كرد يك قطعهاز آن سهم تقسيم شده براى حضرت على ع شد، آن حضرت در آن زمين چاهى حفر كرد تابه آب رسيد به حدى كه آب آن چاه به اندازه گردن شتر فوران مى كرد. امام على (عليهالسلام ) آن چشمه را به نام عين ينبع (چشمه جوشان ) ناميد. شخصى به حضورعلى (عليه السلام ) آمد و در اين مورد به او بشارت داد و تبريك گفت امام على ع فرمود: ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از يك نفر عرب باديه نشينشترى را به چهارصد درهم خريد هنگامى كهپول را داد اعرابى فرياد زد كه هم شتر و همپول براى اوست . ابوبكر از آنجا عبور كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اوفرمود: بين ما قضاوت كن من پول شتر را داده ام ولى اعرابى ادعا دارد كه شتر وپول مال خودش مى باشد. ابوبكر گفت : اىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مطلب روشن است شما بايد بينه (دو نفرشاهد عادل بياوريد كه پول ما شما است . روزى شرايط زندگى على (عليه السلام ) به اندازه اى تنگ شد كه گرسنگى شديدىامام على (عليه السلام ) را فرا گرفت . آن حضرت از خانه بيرون آمد و در جستجوى آنبود تا كارى پيدا شود تا كارگرى كند و با مزد آن غذايى تهيه و گرسنگى خود رارفع نمايد. على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى خدمترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم و بر گرد آن حضرت جمعيتى از قريش راديدم . حضرت به من نگاهى كرد و فرمود: يا عى همانامثل تو در اين امت مانند حضرت عيسى بن مريم است زيرا عده اى او را بسيار دوست داشتند وافراط در دوستى او نمودند و هلاك شدند و دسته اى او را دشمن داشتند و هلاك شدند و اماعده اى دنباله رو او بودند پس نجات يافتند اطرافيان آن حضرت فرمودندرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بزرگ شمردند و خنديدند و گفتند: يارسول الله على را شما با انبيا و رسولان خدا تشبيه مى نمايى ؟!(165) ابوبكر هذلى از شعبى روايت كرد: مردى نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به من مطلبى بياموز تا خداوند به سبب آن مرانفعى بخشد. حضرت فرمود: بر تو باد به بخشش و كرم كه در دنيا و آخرت به تونفع مى بخشد ناگاه على (عليه السلام ) وارد شد و عرض كرد يارسول الله حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام شما را مى خواند پيامبر خدا صلى اللهعليه و آله و سلم برخاست آنگاه آن مرد گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين مرد كه آمد چه كسى بود در پاسخ او حضرتفرمود: او كسى است كه خداى متعال در حق او در قرآن كريم فرموده ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خير البريه .(166) ابن شهر آشوب به سند خود مى نويسد: وقتى كهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت على (عليه السلام ) خبر شهادتبرادرش جعفر طيار را در جنگ موته داد. حضرت وقتى ، خبر شهادت برادر خود را شنيدفرمود: انا لله و انا اليه راجعون و در روايت ديگر از حضرت صادق (عليه السلام )روايت شده است كه انا لله و انا اليه راجعون را پيش از حضرت على (عليه السلام )كسى نگفته بود.(167) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب در محرابعبادت به راز و نياز با خداوند مشغول مى بود و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) براىرسيدگى به حوائج مردم ، پشت سر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به مردم مىنشست و مردم حوائج خويش را از آن حضرت سؤال مى كردند. على (عليه السلام ) دعاهاى زيرا را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنقل كرده اند و مى فرمايند. روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خرما مىخوردند هر خرمايى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خورد به آرامى هستهاش را نزد على (عليه السلام ) مى نهاد تا اينكه خرماها تمام شد ولى پيش حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم هيچ هسته خرمايى نبود و مه نزد على (عليه السلام )بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه هسته اش بيشتر بود اوپرخور است . حضرت امير (عليه السلام ) گفت : هر كه خرما را با هسته خورده اوپرخورتر است . وقتى حضرت على (عليه السلام ) اين لام را گفت :رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تبسم فرمود و فرمان داد تا هزار درهم به آنحضرت انعام بدهند.(169) على (عليه السلام ) مى فرمايد: به درستى كه در قرآن مجيد آيه اى است كهعمل به آن ننموده هيچ كس نه قبل از من و نه بعد از من (170) زيرا من يك دينار را به دهدرهم فروختم (انفاق كردم ) و قبل از هر سؤ الى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آلهو سلم كردم يك درهم به فقير دادم سپس يك مطلب از آن حضرت سؤال مى كردم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت على (عليه السلام )فرمود: يا على ، به من وحى رسيده كه قبل از هر پرسشى از من ،اول بايستى صدقه اى به فقير بدهند و من قصد دارم مقدار صدقه را يك دينار قرار دهم .على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اگر مقدارصدقه يك دينار باشد؟ مردم سؤ الى نمى كنند. حضرت فرمود: پس چقدر باشد. حضرتعلى (عليه السلام ) عرض كرد: يك دانه گندم يا يك دانه جو، باز هم كسى حاضر بهسؤ ال كردن از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشد مگر على (عليه السلام ) كهده سؤ ال نمود و اين آيه در شاءن او نازل گرديد(171) على (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز جنگ بدر آمدم تا ببينمرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آن صحنه جنگ و درمقابل دشمنان نيرومند خود چه مى كند. ديدم آن حضرت سر به سجده گذارده و پيوستهمى گويد: يا حى يا قيوم . حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد: چند بار رفتم وبرگشتم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همچنان سر به سجده داشت و جز (يا حى ياقيوم ) چيز ديگرى نمى گفت آنقدر به اين ذكر مقدس ادامه داد تا داوند او را در جنگ فاتحو پيروز ساخت .(172) روزى على (عليه السلام ) وارد خانه خود شد و ديد حسن و حسين عليهم السلام نزد فاطمهزهرا عليهاالسلام گريه مى كنند. حضرت سؤال كرد چرا روشنايى چشمان من مى گريند؟ فاطمه زهرا عليهاالسلام گفت : اينها گرسنهاند و يك روز است كه چيزى نخورده اند! على (عليه السلام ) پرسيد: پس اين ديگ برسر آتش چيست ؟ گفت : در ديگ تنها آب است كه براىدل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على (عليه السلام ) دلتنگ شد، عبايى كهداشت به بازار برد و فروخت و با 6 درهم آن خوراكى تهيه كرد. وقتى كه به سوىخانه باز مى گشت فقيرى به حضرت گفت : آيا كسى در راه خدا وام مى دهد كه چندبرابر گردد؟ على (عليه السلام ) همه آن خوراكى را به او داد و چون به خانه رسيدفاطمه عليهاالسلام پرسيد: يا على ! توفيق يافتى و چيزى آماده كردى ؟ گفت : آرى .ليكن همه آن را به بينوايى دادم . فاطمه عليهاالسلام گفت : چه خوب كردى تو هميشهتوفيق كار خير مى يابى ! على (عليه السلام ) برگشت تا براى نماز به مسجد برود،در راه كسى را ديد كه گفت : يا على (عليه السلام ) اين شتر را من مى فروشم . على(عليه السلام ) گفت : من فعلا پولى ندارم ، آن شخص گفت : امام رضا (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش و آنان از حضرت على عنقل مى فرمايند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداى تعالى آفريدهاى از من برتر نيافريد و هيچ آفريده اى نزد خداى تعالى از من گرامى تر نيست . على(عليه السلام ) مى گويد: من عرض كردم يارسول الله (عليه السلام ) آيا تو برترى ياجبرئيل فرمود: يا على (عليه السلام ) همانا كه خداى تبارك و تعالى پيامبران مرسلش رابر فرشتگان مقربش برترى داد و مرا بر همه پيامبران و مرسلين برترى بخشيد وپس از من برترى از آن تو و امامان پس از تو است ، و همانا فرشتگان خدمتگزاران ما وخدمتگزاران دوستان ما هستند. اى على (عليه السلام ) آنانكه حاملان عرشند و آنان كه درگرد عرش اند به ثناى پروردگارشان تسبيح مى گويند و از براى كسانى كه بهولايت ما ايمان آورده اند آمرزش مى طلبند اى على (عليه السلام ) اگر ما نبوديم خداىتعالى نه آدم (عليه السلام ) را مى آفريد و نه حوا را و نه بهشت و دوزخ را و نه آسمانو زمين ، را پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم وحال آنكه ما پيش از آنان پروردگار خود را شناختيم و او را تسبيح گفتيم وتحليل و تقديس كرديم زيرا نخستين چيزى كه خداى تعالى آن را آفريد ارواح ما بود... رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: يا على ! اذا نامت فاستق لى ست قرب من بئر غرس فغلسنى و كفنى و حنطنى فاذا فرغتمن غسلى فخذ بمجامع كفنى و اجلسنى ثم سلنى عما شئت فو الله لا تسا. لنى عن شى ءالا جبتك (175) ابن عمار گويد: شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام ) كه مى فرمود: در وصيت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) اين بود كه فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) براى منزل خود هيزم فراهم مى كرد و آب مى كشيد و خانه راجاروب مى كرد و فاطمه عليهاالسلام آرد مى كرد و سپس آنرا خمير نموده و نان مى پخت وبا وجود چنين كارهايى به تربيت كودكان و شستن و نظافت آنها نيز همت مى گماشت لذاحضرت امير (عليه السلام ) در خانه هر وقت فراغتى مى يافت به حضرت زهراعليهاالسلام در امور خانه كمك مى نمود. روزىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد خانه شد وديد على (عليه السلام ) و فاطمهزهرا عليهاالسلام هر دو مشغول آسيا كردن هستند از آنها پرسيد: كدامتان خسته تر هستيد؟على (عليه السلام ) عرض كرد: فاطمه يا رسول الله . پيغمبر به دختر خود فرمود:دختر جان بلند شو و خود جاى او نشست و با على (عليه السلام )مشغول آسيا كردن شد.(177) عى (عليه السلام ) مى گويد از پول زره من كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مقدارى را به جهت تهيهوسايل به ام سلمه داده بود، به هنگام تهيه وليمه ده درهم از آنپول را گرفت و به من داد و فرمود يا على با اينپول مقدارى روغن و خرما و كشك تهيه كن و من دستور آن حضرت را انجام داده و آنها راخريده و آوردم آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سفره چرمى خواست و خودآستين بالا زد و از آن خرما و كشك و روغن غذايى تهيه نمود خود نيز گوسفند چاقى تهيهنمود. آنگاه به من فرمود: هر كسى را كه مى خواهى دعوت كن . على (عليه السلام ) مىگويد: من به مسجد آمدم و ديدم جمع كثيرى از صحابه در مسجد حضور دارند و من از اينكهگروهى را دعوت كنم و عده اى را خير نكنم شرمگين شدم لذا روى لندى رفته و گفتم اىمردم همگى براى صرف وليمه فاطمه عليهاالسلام بياييد مردم برخاستند و به راهافتادند و من از كثرت جمعيت و كى غذا خجالت مى كشيدم چونرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين مطلب آگاهى يافت فرمود: على جان من ازخداى مى خواهم كه اين غذا را بركت دهد. على (عليه السلام ) مى گويد: تمام آن جمعيت ازآن غذا خوردند و سير شدند و چيزى هم از غذا كم نشد... عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود روزى على (عليه السلام ) در مدينه نيازشديد به معاش زندگى پيدا كرد ولى پولى نداشت در همينحال از خانه بيرون آمد يك دينار پول يافت به همه جا اعلام كرد كه اين يك دينارمال كيست ؟ هيچ كس نيامد با تقاضاى حضرت زهرا عليهاالسلام بنابراين شد كه حضرتعلى (عليه السلام ) با آن يك دينار آرد خريدارى كند و بعد اگر صاحب آن پيدا شد آن رابه او بدهند. حضرت على (عليه السلام ) به اين قصد از خانه بيرون آمد مريد را ديدكه مقدارى آرد مى فروشد و آن را به قيمت يك دينار مى فروشد. على (عليه السلام ) آردرا خريد و يك دين را را به او داد ولى آن مرد يك دينار را نگرفت و سوگند ياد كرد كهپولى نمى گيرد. على (عليه السلام ) آرد و دينار را به خانه آورد و جريان را بهفاطمه عليهاالسلام گفت . گفت : فاطمه عليهاالسلام تعجب كرد، افراد خانه على (عليهالسلام ) آن آرد را نان كرده و خوردند پس از تمام شدن آن باز على (عليه السلام ) اعلامكرد كه دينارى يافته ولى كسى بعنوان صاحب آن به حضرت مراجعه نكرد. على (عليهالسلام ) به قصد خريدن آرد رفت باز همان مرد را ديد و قضيهمثل روز قبل شد و على (عليه السلام ) به همراه آرد وپول به منزل آمد. فاطمه عليهاالسلام تعجب كرد! و گفت يا على (عليه السلام ) هم آرد راآوردى و هم دينار را؟ على (عليه السلام ) فرمود: فروشنده آرد سوگند ياد كرد كه دينرا را نمى گيرم . فاطمه عليهاالسلام فرمود: مى خواستى تو در سوگند از او پيشىبگيرى افراد خانواده على (عليه السلام ) آرد را نان كرده و خورند و در اين مدت على(عليه السلام ) اعلام مى كرد كه دينارى يافته ولى صاحبش پيدا نشد هنگامى كه نانتمام شد، على (عليه السلام ) براى بار سوم به قصد خريد آرد از خانه بيرون آمدمجددا همان مرد را ديد كه آرد مى فروشد حضرت فرمود: سوگند به خدا اين بار بايدپول را بگيرى سپس آن دينار را به طرف آن مرد انداخت و به سوى خانه بازگشترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على آيا آيا آن مرد را شناختى ؟ اوجبرئيل بود آن آرد رزقى بود كه خداوند به وسيلهجبرئيل براى شما فرستاده بود سپس فرمود: سوگند به خداوندى كه جانم در دستاوست اگر سوگند ياد نمى كردى هر روز تا آن دينار در دست تو بودجبرئيل را همان گونه مى يافتى كه آرد به تو مى دهد و دينار را نمى گرفت . هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار حضرت على (عليه السلام ) در اواخرسال دهم بعثت از دنيا رفت على ع به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و بهاو خبر داد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين حرف فوق العاده ناراحت شد واندوهى جانكاه سراسر وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را فرا گرفت ، به على(عليه السلام ) فرمود: برو امور غسل و حنوط و كفن او را انجام بده ، سپس وقتى كه اورا در تابوت گذاشتى مرا خبر كن . على (عليه السلام ) اين دستورات را انجام دادوقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كنار جسد ابوطالب (عليه السلام ) آمد وچشمش به تابوت افتاد سخت متاءثر گرديد و قطرات اشك از چشمانش سرازير شد وخطاب به ابوطالب گفت تو به خوبى صله رحم كردى و به جزاى خيرنائل شدى سرپرستى از كودك يتيم كرى و او را بزرگ نمودى و از بزرگ حمايت ويارى كردى ، پس به جمعيت حاضر رو كرد و فرمود: لا شفعن لعمى شفاعة بهاالثقلين ؛ قطعا از عمويم شفاعتى خواهم نمود كه همه جن و انس از آن تعجب كنند.(180) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را به فرماندهى لشكرى بهيمن فرستاد. هنگام بازگشت على (عليه السلام ) براى ملاقات پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم عزم مكه كرد در نزديكى هاى مكه فردى را به جاى خويش به سرپرستىلشكر اسلام گذاشت و خود براى گزارش سفر زودتر به سوىرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شتافت آن شخص لباسهاى حله را كه على (عليهالسلام ) همراه آورده بود در بين لشكريان تقسيم كرد تا با لباسهاى نو وارد مكهبشوند وقتى كه على (عليه السلام ) برگشت و اين منظره را ديد به اينعمل اعتراض كرد، فرمود: آنها نبايستى قبل از آنكه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمكسب تكليف كنند درباره اشياء و غنائم كه از آن بيتالمال بود تصرفى كنند، از اين رو على (عليه السلام ) دستور داد تا حله ها را از تن خودبيرون كنند و آنها را تحويل دهند تا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خودشاندرباره آنها تصميم بگيرد لشكريان على (عليه السلام ) از اين دستور امام ناراحت شدندلذا وقتى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند فورا از خشونت امام على(عليه السلام ) در مورد حله ها شكايت كردند. در آغاز بعثت ، مشركان همواره در صدد آزار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند،حتى تصميم گرفتند كه آن حضرت را به قتل برسانند وى وجود بنى هاشم (قبيلهپيامبر) مانع مى شد كه آنها آن حضرت را بكشند مثلا ابولهب عموى پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم با اينكه مشرك بود، ولى حاضر نبود كه برادر زاده اش حضرت محمدصلى الله عليه و آله و سلم را بكشند. همسر ابولهب بنام ام جميل به مشركانقول داد كه در فلان روز (مثلا روز يكشنبه ) شوهرم را در خانه مى نشانم و سرگرم مىكنم تا از بيرون خانه كاملا غافل بماند، آنگاه شما محمد صلى الله عليه و آله و سلم رادر غياب شوهرم بكشيد. روز يكشنبه فرا رسيد، امجميل شوهرش را در خانه با نوشيدنيها و خوراكيها و قصه گوييها سرگرم كرد مشركاندر بيرون رد صدد اجراى طرح قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر آمدند.ابوطالب كه در ظاهر در صف مشركان بود و در باطن ايمان ، به خداوند داشت و بطورتاكتيكى رفتار مى كرد از جريان اطلاع يافت ، فورى به پسرش على (عليه السلام )(كه كودكى حدود 13 ساله بود) فرمود: به خانه عمويت ابولهب برو اگر در خانهبسته بود در را بزن هر گاه باز كردند وارد خانه شو و اگر باز نكردند در را بشكن ووارد خانه شو و نزد ابولهب برو و بگو پدرم گفت : ان امرءا عينه فى القومفليس بذليل ؛ كسى كه عمويش (مثل تو) رئيس قوم باشد، خوار نخواهد شد. على (عليه السلام ) به سوى خانه ابولهب روانه شد، ديد در خانه بسته است در را زدكسى در را باز نكرد در را فشار داد تا شكست آنگاه وارد خانه شد و نزد ابولهب رفت ،ابولهب تا على (عليه السلام ) را ديد گفت : برادرزاده چه خبر؟ على (عليه السلام )فرمود: پدرم گفت : كسى كه عمويش (مثل تو) رئيس قوم است خوار نخواهد شد) ابولهبگفت : پدرت راست مى گويد: مگر چه شده ، على (عليه السلام ) فرمود: مى خواهندبرادرزاده ات محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بكشند و تو غذا مى خورى و نوشابهمى نوشى ؟ احساسات ابولهب به جوش آمد و برخاست و شمشيرش را برداشت تا از خانهبيرون بيايد ام جميل سر راه او را گرفت ابولهب بسيار عصبانى بود سيلى محكمى بهصورت ام جميل زد كه چشم او لوچ گرديد و تا آخر عمر لوچ بود، آنگاه ابولهب از خانهبيرون آمد، وقتى كه مشركان او را شمشير بدست ديدند و آثار خشم را در چهره اش مشاهدهكردند نزد او آمده ، گفتند چه شده كه ناراحتى ؟ ابولهب گفت : شنيده ام شما تصميمگرفته ايد برادرزاده ام را بكشيد واللات و العزى لقد هممت ان اسلم ثم تنظرونما اصنع ؟ سوگند به دو بت لات و عزى تصميم گرفته امقبول اسلام كنم سپس مشاهده خواهيد كرد كه با شما چگونه رفتار مى نمايم . على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى رسول خدا به من فرمود: يا على (عليه السلام )نبرد با اهل فتنه بر تو واجب شده است ، چنانكه جهاد با مشركان بر من واجب گشته بود.پرسيدم : اى فرستاده خدا صلى الله عليه و آله و سلم ! اين چه فتنه اى است كه جهاد درآن بر من واجب گشته است ؟ فرمود: گروهى هستند كه شهادت بر وحدانيت حق و رسالت منمى دهند در حالى كه با سنت و سيره من به مخالفت بر مى خيزند. عرض كردم ، با اينكهآنها مثل من بر حقانيت اسلام شهادت مى دهند پس چرا با ايشان پيكار كنم ؟ فرمود: بخاطربدعتهايى كه در دين وارد مى كنند و سرپيچى از فرمان الهى مى كنند. عرض كردم شماپيشتر به من وعده شهادت در راه خدا داده ايد كاش از خدا مى خواستيد تا زمان آن فرا رسدو در ركاب شما تحقق پذيرد حضرت فرمود: پس چه كسى با ناكثين و قاسطين و مارقينبجنگد؟ وفاى به آن وعده هم حتمى است و تو به فيض شهادتنايل خواهى شد... آنگاه فرمود... پس پذيراى خصومتها باش كه تو همواره مورد دشمنى وخصومت خواهى بود.(182) روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: يا على(عليه السلام )! من براى تو حجت مى آورم و حجتم نبوت من است و تو براى مردم خويشحجت مى آورى و حجتت براى آنان هفت حجت خواهد بود، بر پا داشتن نماز، پرداخت زكات ،نيكى كردن و از بدى بازداشتن و دادرسى در ميان رعايا و تقسيم بيتالمال بطور مساوى و اطاعت خداى عزوجل و رها نكردن دستور خداوند. روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از ياران خود فرمود: اى بنده خدا،دوستى و دشمنى و جنگ و صلح ود را براى رضاى خدا و در راه خدا كن ، زيرا ولايت خداشامل حالت نخواهد، گرديد، مگر از اين رهگذر و هيچ كس تا به اين صورت نگردد مزهايمان را نخواهيد چشيد اگر چه نماز و روزه اش زياد باشد... آن صحابى عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چگونه مى توانم بدانم كه دوستى و كينهورزيم در راه خداست يا نه ؟ و ولى خدا كيست تا دوستدار او باشم ؟ و دشمن وى كيست تابا او ستيز كنم ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) اشارهكرد و فرمود: آيا او را مى بينى ؟ گفت ، بلى فرمود: دوستدار و مطيع او محب وفرمانبردار خداوند است . پس على (عليه السلام ) را دوست بدار و دشمن وى را دشمن دار وبا هر كس كه دوست على (عليه السلام ) بود دوستى كن ، حتى اگر چنين شخصىقاتل پدر و يا قاتل فرزندت باشد و با دشمن او دشمن باش اگر چه پدرت يا پسرتباشد.(184) در جنگ خيبر وضع حساسى در روزهاى اول آن بوجود آمده بود و يك حالت شكستى در ميانمسلمانان پيدا شده بود و روحيه ها به علت عقب نشستن عمرو ابوبكر در جنگ ضعيف شدهبود، و بر عكس روحيه دشمن بسيار قوى گرديده بود و اسلام در مخاطره بود. شب بودپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: فردا علم را به دست كسى مى دهم كه خدا اورا دوست دارد و من هم او را دوست دارم و او نزد من و خدا را دوست دارد. صبح فردا اميرالمؤمنين (عليه السلام ) از چشم درد شديدى اظهار ناراحتى مى كرد، پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم ، على (عليه السلام ) را خواست و با آب دهانى كه به چشمهاى على (عليهالسلام ) ماليد چشمان آن حضرت خوب شد. پيامبر علم را به دست على (عليه السلام ) داد،على (عليه السلام ) مهياى جنگ است لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواهد نكتهاى را به على (عليه السلام ) بگويد. على (عليه السلام ) سواره و پيامبر و علم در دستعلى (عليه السلام ) است و لشكر مهياى به ميدان رفتن ! على (عليه السلام ) مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: ياعلى ! برخيز و زره خود را بفروش من برخاستم و آن را فروخته و پولش را خدمت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم آوردم (بعضى از مورخين قيمت زره را چهارصد و برخىچهارصد و هشتاد و بعضى هم پانصد درهم نوشته اند)رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بدون اينكه آنها را بشمارد مشتى را برداشت وبه بلال داد و فرمود: براى فاطمه عليهاالسلام عطرى تهيه كن و سپس با دو دست خودباقيمانده درهم ها را برداشت و به ابى بكر داد و فرمود: براى فاطمه عليهاالسلامآنچه جامه و اثاث خانه مورد نياز است خريدارى كن و عمار ياسر و عده اى از اصحاب نيزهمراه او رفتند تا اثاث را تهيه نمايند. اثاثيه حضرت تهيه شد ابوبكر و همراهانشآنها را خدمت پيامبر (عليه السلام ) آوردند و به آن حضرت عرضه نمودندرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه آنها را با دست خود زير و رو مى كردفرمود: بارك الله لاهل البيت خداوند براى خانواده مبارك گرداند. روزى عرب بيابان نشينى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد؛ آياتو از جهت پدر و مادر بهترين ما و بزرگوارترين فرزندان پدران ما و در عصر جاهليت واسلام رئيس ما نبودى ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خشمگين شد و فرمود: اىاعرابى جلو زبانت چند پرده دارد؟ عرض كرد: دو تا؛ لب ها و دندانهايم ، پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم فرمود: پس در دو پرده تو خاصيتى نيست ، كه تندى اين زبانت رااز ما بگيرد؟ آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: توجه داشته باش كهبه احدى در دنيا چيزى داده نشده كه براى آخرتش زيانول و رها شده باشد. بعد آن حضرت رو به على (عليه السلام ) نموده و فرمود: يا علىبرخيز فاقطع لسانه ؛ پس زبانش را قطع كن مردم گمان بردند كه على(عليه السلام ) زبان او را خواهد بريد ولى برخلاف انتظار آنان ، حضرت على (عليهالسلام ) چند درهم به او داد.(186)
|