بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

100- قضاوت عادلانه  

در اواخر عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را براى ارشاد مردم يمن وقضاوت و حكومت بين آنها به آنجا فرستاد در آن ايام حادثه عجيبى رخ داد گروهى براىشكار شيرى گودال عميقى را كنده و شيرى را در ميان آن انداخته و محاصره كردند ناگهانپاى يكى از آنها لغزيد، او براى حفظ جان خود دست ديگرى را گرفت و او نيز دستسومى را و سومى دست چهارمى و سرانجام همه آنها بهداخل گودال افتاد و بر اثر حمله شير به آنها هر چهار نفر مردند.
در مورد ديه و خون بهاى آنها بين بستگانشان اختلاف و نزاع شد تا حدى كه ماجرا بهجنگيدن رسد. امام على (عليه السلام ) وقتى از ماجرا مطلع شد نزد آنها رفت و فرمود: مندر ميان شما داورى مى كنم و اگر به داورى من رضايت نداديد به حضور پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم برود تا در ميان شما قضاوت كند. آنگاه فرمود: فرد اولى كهطعمه شير شد ديه اى ندارد، ولى بايد بستگان او يك سوم ديه يك انسان را (مثلا از صدشتر؛ 33 شتر) به اولياء دومين مقتول بپردازند.
(القضاء كما قضى على ؛ قضاوت صحيح همان است كه على قضاوت كرد)
بايد توجه كرد كه امام خونبهاى مقتول چهارم را ميان اولياى سه نفرمقتول قبلى بطور مساوى تقسيم كرد. زيرا بستگان اولى يك سوم ديه را به اوليا دومىدادند و بستگان دومى دو سوم ديه را (كه يك سوم آن از خودشان بود) دادند و بستگانسومى همه ديه را كه دو سوم آن از ديگرى بود پرداختند.(124)

تو بوالحسنى تو مرتضايى
تو جلوه ى حق تو مصطفايى
مقصود نبى ز لافتايى
ممدوح خدا ز هل اتايى (125)


101- منافق كينه توز 

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به همراه جمعى از مهاجران و انصار در مسجدالنبى نشسته بودند ناگاه على (عليه السلام ) وارد مسجد شد حاضران به احترام اوبرخاستند و از او به گرمى استقبال كردند تا اينكه على (عليه السلام ) در جايگاه خودكه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود نشست در اين ميان دو نفر ازحاضران كه متهم به نفاق بودند با هم درگوشى صحبت مى كردندرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه آنها را ديد دريافت كه چرا آهسته با همحرف مى زنند، آن حضرت خشمگين شد بطورى كه آثار خشم در چهره مباركش ظاهر شدسپس فرمود سوگند به آن كسى كه جانم در دست او استداخل بهشت نمى شود مگر كسى كه مرا دوست بدارد آگاه باشيد دروغگو است كسى كهگمان كند مرا دوست دارد ولى اين شخص (اشاره به على (عليه السلام ) را دشمن دارد. دراين هنگام دست على (عليه السلام ) در دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و اينآيه (مجادله /9) نازل گرديد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه رازگويى مىكنيد به گناه و تعدى و معصيت رسول ، رازگويى نكنيد...


102- بهترين فرد امت من  

حضرت زهرا عليهاالسلام بيمار شده بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براىديدار او آمده بود سپس فرمود: زهراى من حالت چطور است ؟ چرا غمگين هستى ؟ فاطمهعليهاالسلام عرض كرد: پدر كسالت دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:آيا به چيزى ميل دارى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد به انگورميل دارم ولى مى دانم كه اكنون فصل انگور نيست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمفرمود: خدا قدرت آن را دارد كه انگور براى ما بفرستد آنگاه چنين كرد اللهم ائتنابه مع افضل امتى عندك منزله خدايا انگور را همراه كسى كه از نظر مقام بهترينفرد امت من در پيشگاه تو است نزد ما بفرست . چند لحظه اى نگذشت كه على (عليهالسلام ) وارد خانه شد و ديدند زنبيلى و زير عبا به دست گرفته است . پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم به او فرمود: الله اكبر، الله اكبر، خدايا همانگونه كه دعاى مرا(در مورد بهترين فرد امت ) به على اختصاص دادى شفاى دختر مرا در اين انگور قرار بدهفاطمه زهرا عليهاالسلام از آن انگور خورد و هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ازخانه بيرون نرفته بود كه آن بانوى بزرگوار شفا يافت . (126)


103- ايثارگرى بيدار 

حضرت على (عليه السلام ) شبى را براى آبيارى نخلستان ، فردى اجير شد تا دربرابر، آن مقدارى جو از صاحب نخلستان مزد بگيرد. آن شب را تا صبح به كارگرى وآبيارى پرداخت و آن مقدار جو را گرفت آن جو را سه قسمت كرد يك قسمت آن را آرد نمود وبا آن نان تهيه كرد ولى همان لحظه مسكينى آمد و تقاضاى غذا كرد. حضرت آن نان رابه او داد تا سير گردد با قسمت دوم آن نيز نان تهيه كرد وقتى كه آماده يتيمى آمد و ازآن حضرت تقاضاى كمك كرد حضرت نان را به او داد با قسمت سوم آن جو نيز حضرتنانى تهيه كرد وقتى كه آماده شد اسيرى آمد و تقاضاى غذا كرد حضرت آن نان را به اوداد خود و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند...(127)


104- ماءموريتى در يمن  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا نزد خويشفرا خواند و از من خواست كه به منظور برقرارى صلح و آشتى در ميان مردم يمن به آنناحيه سفر كنم . به آن حضرت عرض كردم : اىرسول خدا آنان جمعيتى هستند كه عمرى از ايشان گذشته در حالى كه من جوانى (كم سن وسال ) هستم حضرت فرمود: يا على (عليه السلام ) در بدو ورود به يمن كه به گردنهافيق رسيدن بايست و با صداى بلند بگو اى درخت ، اى كلوخ ، اى زمين ، محمد صلى اللهعليه و آله و سلم ستاره خدا، بر شما درود فرستاده است . على (عليه السلام ) مىفرمايد: راهى يمن شدم همين كه بر فراز گردنه افيق قرار گرفتم و بر يمنى هااشراف پيدا كردم ناگهان ديدم كه آنها با نيزه و كمانهاى خود در حالى كه شمشير بهدست بودن به طرف من حمله كردند من بنا به توصيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم همان جا به صداى بلند فرياد زدم اى درخت ، اى كلوخ ، اى زمين ، محمد صلى اللهعليه و آله و سلم فرستاده خدا، بر شما درود فرستاده است . در اين هنگام شنيدم كه درختو كلوخ و زمين همگى يك صدا به لرزه در آمدند و گفتند: بر محمد صلى الله عليه و آله وسلم فرستاده خدا و بر تو درود. شنيدن اين صداها لرزه بر اندام يمنى ها انداخت وزانوهايشان سست شد (آماده و گوش به فرمان ) من نيز در ميان آنها صلح و آشتىبرقرار ساخته و به مدينه بازگشتم .(128)


105- يا على (ع ) چگونه توبه كنم  

روزى يك نفر مهدور الدم يعنى كسى كه به خاطر جرمى حكمشقتل مى باشد به امام على (عليه السلام ) متوسل شد و عرض كرد يا على (عليه السلام )چه كنم تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا ببخشد؟ اميرمؤ منان (عليه السلام ) بهاو فرمود: به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برو و آيه 91 سوره يوسف راتلاوت كن .
تا الله لقد اثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين به خدا سوگند خداوند تو رابر ما تقدم داشته و ما خطا كار بوديم (129)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى درنگ آيه بعد (آيه 92 سوره يوسف ) را قرائتفرمود(130) لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين وتوضيحى بر شما نيست خداوند شما را مى بخشد و او مهربانترين مهربان است .(131)
و قرائت اين آيه از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به منزله حكم عفو آنحضرت از آن شخص قرار گرفت .(132)


106- اعدام مفسدين  

در جريان فتح مكه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، كه درسال 8 هجرى به وقوع پيوست پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم همه را، حتىابوسفيان را با آن همه سوابق سوء مورد عفو قرار داد و فرمود: (اليوم يوم المرحمةلا الملحمة امروز روز عفو و گذشت است نه روز انتقام ) ولى عجيب اين بود كه عده اىكه تعداد آنها 6 نفر بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، فرمود: هر كجا آنها رايافتيد بكشيد اگر چه به پرده كعبه آويزان شده باشند اين عده عبارت بودند از مقيسبن صبابه ، عبدالله بن سعد بن ابى سرح ، عبدالله بنخطل ، حويرث بن نفيل و دو نفر آوازه خوان كه با ساز و آواز خود از پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم بدگويى مى كردند. حضرت على (عليه السلام ) يكى از آن دو آوازهخوان بدگو و حويرث بن نفيل را كشت و جمعا 3 نفر از شش نفر آنها بدست على (عليهالسلام ) كشته شدند. (133)


107- كوكب هدايت بعد از پيامبر (ص ) 

ابن مغازلى شافعى مذهب روايت كرده از ابن عباس كه وى مى گويد: شبى اصحاب پيامبردر خانه ايشان جمع بودند تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند امشب درنزديكى سحر كوكبى از آسمان فرود مى آيد پايين در خانه هر كه فرود آمد آن شخصولى من است . همان شب همه اصحاب نخوابيدند از همه طماع تر عباس پدرم بود (چونعباس عموى رسول الله بود) ناگهان اصحاب ديدند كه كوكبى روشن از آسمان پايين آمدتا در خانه على (عليه السلام ) فرود آمد البته پس از اين واقعه اصحاب گفتند محمدصلى الله عليه و آله و سلم درباره ابن عمش على (عليه السلام ) در ضلالت است و مىخواهد پسر عم خود را ولى خود كند.


108- پيامبر (ص ) از بى وفايى مردم مى گويد 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على !اين جماعت امر (خلافت و امامت ) ترا نقض و غصب نموده و خلافت را بدون تو، خودشان بهتنهايى گرفته و درباره تو نافرمانى مرا مى كنند!!! پس بر تو باد بردبارى ، تاخداوند امر خود را نازل كند. اى على آگاه باش به همين زودى ، آنها با تو بى وفايىخواهند كرد، پس آنها را مگذار كه به تو راه يافته و خوارت كنند و خونت را بريزند(يعنى صبر را پيشه خود كن ) چون امت پس از من به تو خيانت خواهند كرد اين خبر راجبرئيل از پروردگار به من داد. (134)


109- آبرودارترين فرد نزد خداوند 

على (عليه السلام ) مى فرمايد روزى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمرسيديم از آن حضرت خواستم تا از خداوند براى من طلب مغفرت نمايد. حضرت فرمود:چنين خواهم كرد آنگاه حضرت برخاست و نمازگزارد سپس دستهايش را به دعا برداشتآنگاه شنيدم كه به خداوند عرض كرد پروردگارا تو را به مقام و قرب و منزلت علىسوگند مى دهم كه عى را مشمول عفو و غفران خود سازى . گفتم اىرسول خدا اين چه دعايى است ؟ (چرا خداوند را به حق من سوگند دادى ) حضرت فرمود: ياعلى مگر كسى در پيشگاه خداوند آبرودارتر و گرامى تر هست تا او را شفيع درگاهشكنم .(135)


110- من ضامن بدهى او هستم  

ابوسعيد خدرى مى گويد: در حيات رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم بر جنازه يكى از انصار حاضر شد. فرمود: آيا بر او دينى هست ؟گفتند: آرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برگشت ، على (عليه السلام ) بهحضرت گفت : من ضامن بدهى او هستم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليهالسلام ) فرمود (فك الله رقبتك كما فككت عن اخيك المسلم )(136) آرى امام على(عليه السلام ) آنگونه بود كه در بخشش مال خود چنين بود اما حاضر نبود از بيتالمال كمترين مالى به شيعيان نزديكش بدهد مگر آنكه حق او باشد.


111- دعاى پيامبر (ص ) براى زن با حجاب  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى به همراهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در قبرستان بقيع نشسته بوديم آن روزه هوا سختبارانى بود در همين حال زنى كه سواره بود از جلوى ما عبور كرد ناگهان دست آن حيواندر گودى فرو رفت و در نتيجه آن زن نقش بر زمين شد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهو سلم از ديدن اين صحنه روى گرداند و ناراحت شد.اطرافيانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آن زن پوشيده است و بر تن جامه اى دارد كهتمام بدن او را پوشانده است . حضرت در حق او دعا كرد و گفت : پروردگارا زنانى كهخود را پوشيده نگه مى دارند مشمول رحمت و غفران خود بگردان الله اغفر للمتسرولات سپس فرمود:
اى مردم براى پوشش از جامه هايى استفاده كنيد كه اندامتان را پوشيده نگه دارد وهمسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن در حفظ و امان نگهداريد.(137)


112- نام گذارى امام حسن (ع ) 

وقتى كه حضرت فاطمه عليهاالسلام امام حسن (عليه السلام ) را به دنيا آورد، بهحضرت على (عليه السلام ) فرمود: نام او را انتخاب كن . اميرمؤ منان (عليه السلام )فرمود: من بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سبقت نمى گيرم . سپس او را نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او رابوسيد و فرمود: چه نامى برايش انتخاب كرديد؟ حضرت على (عليه السلام ) جواب دادقبل از شما نامى انتخاب نكرديم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من هم برخداى خويش سبقت نمى گيرم جبرئيل از طرف خدانازل شد و پيام تبريك خداوند را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رساند و عرضكرد: خداوند عز و جل امر مى كند كه چون نسبت على (عليه السلام ) به شما مانند نسبتهارون به موسى است او را به نام فرزند هارون نام بگذار. پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم فرمود: نام او چه بود؟ جبرئيل جواب داد: شبر. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: زبان من عربى است ، جبرئيل عرض كرد:معادل آن در زبان عربى حسن است .(138)


113- حضرت على (ع ) و جعفر جامع و چگونگى آن  

از جمله طرقى كه از جانب پروردگار اعظم جل و علا بوسيله خاتم الانبيا صلى الله عليهو آله و سلم افاضه فيض رحمانى بر على (عليه السلام ) شد جفر جامع بوده است و آنصحيفه و كتابى بود مشتمل بر علم ما كان و ما يكون الى يوم القيامة بطريق حروف رمزكه آن كتاب و علم آن از مخصوصات على و ائمه طاهرين (عليه السلام ) بوده است .
سال دهم هجرت بعد از مراجعت از حجة الواداع جبرئيل آمد و بهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خبر داد كه عمرت به آخر رسيده آن حضرتدستهاى مبارك خود را به درگاه حضرت واهب العطايا برداشت و عرض كرد: خدايا به منوعده دارى و هرگز خلف وعده نمى كنى .
خطاب الهى رسيد على را بردار و بالاى كوه احد پشت به قبله بنشين حيوانان صحرا راصدا كن تا تو را اجابت مى نمايند در ميان آنها بز سرخ رنگ بزرگى است كه اندكىشاخ او بالا آمده است به على امر كن او را ذبح نمايد و پوست او را از طرف گردن بكندو وارونه كند او را دباغى كرده آنگاه جبرئيل مى آيد و دوات و قلم و مركب مى آورد كه ازجنس مركب زمين نمى باشد هر چه جبرئيل مى گويد: تو به على بگو بنويسد آن نوشتهو پوست باقى مى ماند و هرگز مندرس نمى شود و محفوظ خواهد ماند هر گاه او رابگشايند تازه خواهد بود.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به همان دستور بالاى كوه احدعمل نمود جبرئيل آمد قلم و دوات خدمت آن حضرت گذارد حضرت امر فرمود به على (عليهالسلام ) آماده كار شد آنگاه جبرئيل از جانب ربجليل وقايع مهمه عالم را كلا و جزء به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مىگفت ، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هم به على مى فرمود: بر آن پوست مى نوشتتا آنكه پوستهاى باريك پاچه و دستها و پاهاى او را هم نوشت و ثبت شد در آن كتاب كلما كان و ما هو كائن الى يوم القيمة هر چه بود و هر چه بعد خواهد شد تا روزقيامت .
تمام را نوشتند حتى اسامى اولادها و ذرارى و دوستان و دشمنان آنها و آنچه بر سر يكايكاولاد خواهد آمد تا روز قيامت در آن كتاب ثبت گرديد.
آنگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن جلده و جفره را به على (عليه السلام )دادند و جزء اسباب وراثت و ولايت و امامت قرار گرفت كه هر امامى از دنيا برود به اماممعلوم بعد از خود به وراثت مى سپارد.
پس اين كتاب مخصوص على (عليه السلام ) و يازده فرزند آن حضرت است و در آن همهچيز هست از علم منايا و باليا و احكام و تمام لغتها ومشتمل بر هزار و هفتصد صفحه از مفاتيح علوم مخصوص امام على (عليه السلام ) مىباشد.(139)


114- محبوبترين خلق  

انس بن مالك مى گويد: چند پرنده را به حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند و به آن حضرت هديه دادند پيامبر اسلامصلى الله عليه و آله و سلم آنها را بين همسان خود تقسيم كرد كه به هر يك از آنها سهپرنده رسيد يكى از همسران آن حضرت دو پرنده قطاة از سهميه خود را پخته وآماده كرده و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورد و خود به همان يك پرندهقناعت كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين دعا كرد: خدايا محبوبترين خلق در پيشگاه خودو در نزد مرا به اينجا بفرست تا از غذايى كه از اين پرنده آماده شده با هم بخوريم ...
امام على (عليه السلام ) حاضر شد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آن حضرتاز آن غذا ميل كردند.(140)

ز مشرق تا به مغرب گر امام است
اميرالمؤ منين حيدر تمام است (141)


115- محرم اسرار 

روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: يا علىخدا به من دستور داده تا تو را به خود نزديك كرده و علوم خودم را به تو تعليم كنم تااز آنها تو نگهدارى نمايى آنگاه اين آيه نازل شد كه و تعيها اذن واعية وآنگاه به على (عليه السلام ) فرمود: تو آن گوش نگهدارنده هستى (142) و ابوسعيدخدرى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم معنى الذى عنده علممن الكتاب چيست ؟
فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود. گفتم : و من عنده علم الكتاب كيست؟ فرمود: ذاك اخى على بن البى طالب يعنى : او برادرم على بن ابيطالب است.(143)


116- ازدواج حضرت زهرا عليهاالسلام  

قبل از خواستگارى امام على (عليه السلام ) از حضرت زهرا عليهاالسلام ، خواستگارانزيادى از جمله ابوبكر، عمر، عثمان و عبدالرحمن بن عوف جهت خواستگارى خدمت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم رسيده بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدست رد به سينه تمامى آنها زد و فرمود: امر ازدواج دخترم با خداست (امرها الىربها) تا اينكه روزى ابوبكر و عمر در مسجدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودند و سعد بن معاذ انصارى و چند تنديگر نيز در آنجا حضور داشتند در مورد حضرت زهرا عليهاالسلام صحبت به ميان آمد.ابوبكر گفت : اشرف قريش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را خواستگارىكردند ولى آن حضرت فرمود: تزويج فاطمه به فرمان خداست ولى على (عليه السلام) هنوز به خواستگارى او نرفته گمان مى كنم تنگ دستى او مانع از چنين كارى شده است .آنگاه او به عمر، و سعدبن معاذ گفت : آيا مايليد باتفاق هم نزد على (عليه السلام )برويم و در اين مورد با وى مذاكره كنيم و چنانچه تهى دستى او مانع از اين امر باشدبه او كمك مالى بكنيم ؟ سعد گفت : خدا توفيقت دهد. سلمان مى گويد: آنها از مسجد خارجشده و در جستجوى على (عليه السلام ) به خانه او رفتند ولى او را نيافتند و معلوم شدكه آن حضرت در نخلستان مردى از انصار براى دريافت مزدى با شتر آبكشى مى كند.آنگاه به نزد او رفتند و چون چشم على (عليه السلام ) به آنها افتاد. فرمود: چه خبراست ، چه چيزى شما را وادار كرد كه به اينجا بياييد؟ ابوبكر گفت : يا على (عليهالسلام ) خصلت نيكى نيست كه تو در آن فضيلت نداشته باشى . اشراف قريش ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دخترش را خواستگارى كرده اند و او به آنهاجواب رد داده و فرموده است كار تزويج فاطمه عليهاالسلام با خداست علت اين كه شمادر اين مورد با پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم صحبت نمى كنيد چيست ؟ من يقيندارم كه خدا و رسولش او را براى تو نگه داشته اند. على (عليه السلام ) از شنيدنسخن ابوبكر چشمانش اشك آلود شد فرمود: اى ابابكر مرا به هيجان آوردى و به چيزىكه از آن غافل بودم تذكر دادى به خدا سوگند كه من به اين امر راغب هستم و فقط فقر وتهيدستى مانع از انجام اين كار است . ابوبكر گفت : چنين مگو تمام دنيا و مافيها در نزدخدا و رسولش ‍ هيچ ارزشى ندارد. آنگاه على (عليه السلام ) براى خواستگارى فاطمهعليهاالسلام خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد.(144)
خود حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: وقتى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمرسيدم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على ! عرض كردم : بلى يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم . فرمود: آيا ترا رغبت ازدواج هست ؟ عرض كردم :رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داناتر است ، پيش خود فكر كردم كه آن حضرتمى خواهد يكى از زنان قريش را به من تزويج كند تا اينكهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعدا مرا نزد خود احضار فرمود: و من نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم وقتى مرا ديد با چهره گشاده تبسم فرمود:و من دندانهاى او را كه از سفيدى مى درخشيد ديدم آنگاه فرمود: يا على بشارت باد تراكه خداى متعال امر مرا درباره ازدواج تو كفايت كرد. عرض كردم يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چگونه ؟ حضرت فرمودجبرئيل نازل شد سنبل و قرنفل به من داد و من آنها را گرفته و بوئيدم و از سبب آنپرسيدم گفت : خداوند به فرشتگان بهشت دستور داد كه بهشت را زينت دهند و منادى ازعرش صدا زد كه روز وليمه على بن ابيطالب است و خداوند فرشتگان را فرمود: كهگواه باشيد من فاطمه را به على تزويج كردم و آنها را براى هم پسنديدم .


117- ولى خدا، وصى پيمبر (ص ) 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بستر وفات قرار رفت سر مباركش بر دامنحضرت على (عليه السلام ) بود و خانه پر از انصار و مهاجران بود عباس عموى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در پيش روى حضرت بودرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عباس فرمود: ايا وصيتم راعمل مى كنى و قرضم را ادا مى نمايى و به وعده هايم وفا مى نمايى . عباس گفت من پيروعيال وارم و تهى دست ، (توان اين كار را ندارم ) لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدر آن جمع 3 مرتبه حرف خود را تكرار كرد ولى عباس نپذيرفت آنگاه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم فرمود: اين امور را به كسى مى سپارم كه حقش را ادا خواهد كرد و مانندتو سخن نخواهد گفت : سپس به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: اى على (عليهالسلام )، اى برادر محمد، آيا قبول مى كنى كه به وعده هاى محمدعمل كنى و به وعدهايم وفا كنى و قرضش را بپردازى و ميراثش را بگيرى ؟! حضرتعلى (عليه السلام ) كه گريه گلويش را گرفته بود نتوانست جواب دهد. پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم سخن خود را تكرار كرد در اين هنگام عرض كرد: آرى فدايت گردم ،سود و زيانش با من ، على (عليه السلام ) فرمود: من به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نگاه مى كردم ديدم انگشتر خود را از انگشت خود بيرون كرد و فرمود: تا من زنده اماين انگشتر را به دست خود كن ، حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد چون آن را درانگشت خود كردم در حالى كه آرزو مى كردم كه از تمام ميراث پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم همين انگشتر را داشته باشم . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبلال چرا خواست و به او فرمود: اين وسائل را بياور كه عبارتند از: كلاه ، خود، زره ،پرچم ، پيراهن ، ذوالفقار، عمامه سحاب ، جامه برد، كمربند و عصا (كه آن كمربندبهشتى بود) دو جفت نعلين ، دو پيراهن معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، وپيراهن جنگ احد و سه كلاه : 1- كلاه مسافرت ، 2- كلاه عيد قربان و عيد فطر و روزهاىجمعه حضرت . 3- كلاهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سر مى گذاشت و بااصحابش به گفتگو مى نشست و بعد فرمود: تا دو استر شهباء، ودلدال و دوشتر غضبا و تصواء و دو اسب جناح و اسب حزوم و حمار عفير را نيز بياورند
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همه اينها را به امام على (عليه السلام ) سپرد وفرمود: اقبضها فى حياتى تا من زنده ام اينها را از من دريافت كن .(145)
و در كلامى ديگر حضرت فرمود: يا على قم فاقبض هذا بشهادة من فى البيت منالمهاجرين و الانصار كى لا نيازعك احد من بعدى (146)
اى على برخيز و در برابر چشم حاضران از مهاجران و انصار اينها را دريافت كن تابعد از من هيچ كس با تو (و رهبرى تو) نزاع و ستيز نكند.
سپس امام على (عليه السلام ) برخاست و آنها راتحويل گرفت و به خانه خود برد و در محل امنى گذاشت و برگشت .
لذا به شهادت ماءخذ روايى صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتابهاىاصيل اسلامى ما حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در صدر اسلام نيز بهوصى شناخته شده بود ولى بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤمنين (عليه السلام ) را محو كنند و يكى از كارهاى آنها حذف اين لقب و اشتهار از حضرتوصى صلوات الله عليه بود.(147)

نوشته بر در فردوس كاتبان قضا
نبى رسول و وليعهد حيدر كرار(148)


118- قثم بن عباس ، آخرين كسى كه با پيامبر (ص ) وداع كرد 

كسانى كه مسؤ وليت غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به عهده داشتند عبارتبودند از: على بن ابى طالب (عليه السلام )، عباس بن عبدالمطلب ،فضل و قثم ، فرزندان عباس ، اسمة بن زيد و شقران ، غلامرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (149) اما كسانى كه وارد قبررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شدند، على (عليه السلام )،فضل و قثم فرزندان عباس بودند.(150) عبدالله بن حارث بننوفل گويد: همراه با على بن ابيطالب (عليه السلام ) در عمره بودم كه گروهى ازمردم عراق بر او وارد شدند و گفتند: اى ابوالحسن ! ما نزد تو آمده ايم از امرى سؤال كنيم كه دوست داريم ما را از آن مطلع سازى . حضرت كه متوجه سؤال آنها شد، فرمود: تصور مى كنم مغيره ادعا كرده و به شما گفته است كه اوجديدترين عهد ديدار با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دارد. يعنى ، اوآخرين نفرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديده است ، گفتند آرى ! ما آمدهايم اين را از شما سؤ ال كنيم . حضرت فرمود: مغيره دروغ گفته است ، زيرا جديدترينعهد ديدار با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن قثم بن عباس است ، چون اوآخرين نفر از ما بود كه از قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خارج گرديد.
شيخ طوسى او را از اصحاب على (عليه السلام ) معرفى كرده است زمانى كه كارگزارمكه بود حضرت طى نامه هايى ، او را از دسيسه هاى معاويه مطلع ساخت و در نامه اىديگر مسؤ وليت حج را به عهده او گذارد.

على ز بعد محمد زهر كه هست به است
اگر تو مؤ من پاكى بكن براين اقرار(151)


119- حيدر قاهر، غالب  

انس بن مالك گفت : در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، مردى بود كه از عبادتو كوشش او در نماز ما تعجب مى كرديم ، نام و نحوه عبادت او را به پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم عرض كرديم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را نشناخت ،هيكل و قواره اش را شرح داديم باز نشناخت ، در همين بين خود او از راه رسيد عرض كرديميا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم همين مرد است فرمود: شما توصيف مردى را مىكنيد كه در پيشانيش مهر شيطان است ، آن شخص پيش آمد تامقابل ما رسيد ولى سلام نكرد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به او فرمود: ترابه خدا سوگند راست بگو وقتى به اين جمع رسيدى با خود نگفتى در ميان اينها يك نفراز من بهتر و برتر نيست ؟ او جواب داد: صحيح است . سپس براى اداى نماز رهسپار شد.پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چه كسى اين مرد را مى كشد؟ ابوبكرپيشنهاد را پذيرفت و براى كشتن او عازم شد وقتى وارد مسجد شد ديد اومشغول نماز است با خود گفت : سبحان الله مردى را درحال نماز بكشم با اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از كشتن نمازگزاران نهىفرمود: لذا منصرف گرديد و بيرون آمد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از اوپرسيد: ابوبكر چه كردى ؟ او عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خوشم نيامد او را درحال نماز بكشم چون شما از كشتن نمازگزاران ما را نهى نموده ايد. پيغمبر صلى اللهعليه و آله و سلم پرسيد: چه كس او را مى كشد؟ عمر از جاى خود حركت كرد و رفت تا اورا بكشد وقتى رسيد او را در حال سجده ديد گفت : ابوبكر از من بهتر است و (او را نكشت )برگشت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: چه ردى ؟ گفت كه او را درحال سجده ديدم از كشتن او صرف نظر نمودم ، براى سومين بار حضرت فرمود: چه كسىاو را مى كشد؟
على (عليه السلام ) عرض كرد: من ، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر اورا پيدا كردى ، وقتى على (عليه السلام ) وارد مسجد شد مشاهده كرد او خارج شده لذا خدمتپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد پيامبر سؤال كرد؟ چه شد عرض كرد از مسجد بيرون رفته بود. حضرت فرمود:
لو قتل هذا لكان اول فتنه و آخرها اما انه سيخرج من ضئضئى هذا قوم ...
(اگر كشته شده بود آغاز و پايان فتنه همين بود...) نشانه اين گروه (خوارج ) آن استكه در ميان آنان مرد سياه چهره ناقص دستى است كه منتهاى آن گوشتى استمثل پستان زن كه حالت ارتجاعى و كشش ‍ دارد.(152)
امام على (عليه السلام ) پس از فراغت از جنگ نهروان دستور داد كه بدن (ذوالثديه ) رادر ميان كشته ها پيدا كنند وقتى حضرت جسد او را ديد و بدن او را با همان وصفى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم توصيف كرده بود يافت به كرانه اين موفقيتبه سجده افتاد(153).
علامه امينى مى نويسد: صاحب اين داستان ذوالثديه (154) رئيس خوارج از قبيله بنىتميم بود كه مؤ سس جنگ نهروان بود كه آخر سر هم كشته شد.

هرگز فريب دشمن رو به صفت نخورد
زين روى گفته اند كه شير خدا عليست (155)


120- دفاع از حريم پيامبر (ص ) 

روزى از طريق وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر رسيد كه 3 نفر ازكافران به بتهاى خود سوگند خورده اند تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رابكشند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در مسجد بعد از نماز جماعت صبح اينمطلب را به مردم اعلام كرد. آنگاه فرمود: چه كسى داوطلب مى شود به سوى آنها برودآنها را قبل از رسيدن به مدينه بكشد؟
مردم سكوت كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود گمان مى كنم پسرابوطالب على (عليه السلام ) در ميان شما نيست يكى از اصحاب گفت ، يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) دچار تب شده لذا در نمازشركت نكرده است . به من اجازه بدهيد تا بروم و پيغام شما را به او برسانم . عامر بهحضور على (عليه السلام ) رفت و جريان را گفت . على (عليه السلام ) از خانه بيرونآمد در حالى كه دو طرف پيراهنش ، گردنش را پوشانده بود وقتى خدمت پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم رسيد عرض كرد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جريان چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطلب را گفت :. آنگاه تاءكيد فرمود: لازم است تاجلو آنها گرفته شود. على ع ضمن اعلام آمادگى اجازه خواست ، برود لباس رزم خود رابپوشد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لباس و شمشير و زره خود را به على (عليهالسلام ) داد و عمامه خود را بر سر على (عليه السلام ) نهاد و شمشير به دستش داد اسبخود را نيز آورد و على (عليه السلام ) را بر آن سوار كرد و به سوى آن 3 نفر فرستاد.3 روز از رفتن على (عليه السلام ) گذشت و هيچ خبرى هم از ناحيهجبرئيل نرسيد. فاطمه عليهاالسلام نگران شد دست حسن و حسين (عليه السلام ) را گرفتو نزد پدر رفت و عرض كرد: پدر تصور مى كنم اين دو كودك يتيم شده اند پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم با شنيدن اين سخن بى اختيار گريه كرد. سپس به مردم فرمود:هر كس خبر از على (عليه السلام ) بياورد او را به بهشت مژده مى دهم . مردم در جستجوىعلى (عليه السلام ) رفتند تا اينكه عامر خبر سلامتى على (عليه السلام ) را آورد. پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم به استقبال على (عليه السلام ) رفت ديد آن حضرت درحالى كه دو اسير و يك سر بريده و سه شتر و سه اسب با خود دارد به سمت مدينه مىآيد. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: دوست دارىمن شرح سفر تو را بگويم يا خود مى گويى ؟ آنگاهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خودت شرح بده تا گواه بر قوم گردىحضرت على (عليه السلام ) عرض كرد: آن 3 نفر در بيابان مى آمدند وقتى مرا ديدندفرياد زدند تو كيستى گفتم : من على پسر ابوطالب پسر عموىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشم . آنها گفتند: ما كسى را به عنوانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى شناسيم و براى ما هم فرقى نمى كند كهترا بكشيم يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را صاحب اين سر بريده به شدت بهمن حمله كرد پس از رد و بدل شدن ضربه هايى باد سرخى وزيد و آنگاه صداى تو رايا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از ميان آن باد شنيدم كه فرمودى زره او را ازناحيه گردن كنار زدم رگ گردنش را بزن من هم زدم سپس باد زردى وزيد صداى تو رااز ميان آن شنيدم كه فرمودى زره را از رانش كنار زدم بر ران او بزن و من نيز به ران اوزدم آنگاه سر او را جدا كردم . وقتى كه او را كشتم رفقاى او تسليم شدند و گفتند: اينرفيق ما را كه تو كشتى با هزار سواره حريف بود اكنون ما تسليم تو هستيم ولى ما رانكش ما شنيده ايم محمد صلى الله عليه و آله و سلم شخصى مهربان و دلسوز است ما رازنده نزد او ببر تا او حكم كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على (عليه السلام )، صداى اولى كه درنبرد خود شنيدى صداى جبرئيل بود و صداى دوم صداىميكائيل بود حالا يكى از آنها را بياور. على (عليه السلام ) يكى از آن دو اسير را آوردپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بگو لا اله الا الله او در پاسخ گفت : گفتنكلمه كوه ابوقبيس براى من بهتر از آن است كه اين كلمه را بگويم ، پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: او را كنارى ببر و بعد گردنش رابزن . على (عليه السلام ) فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را اجرا كردسپس نوبت اسير دومى شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: بگو لا الهالا الله او گفت :: مرا نيز به رفيقم ملحق كنيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهعلى (عليه السلام ) فرمود: او را نيز ببر و گردنش را بزن ، در اين ميانجبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پروردگارت سلاممى رساند و مى فرمايد: اين شخص را نكش زيرا داراى دو خصلت نيكوست : 1- در ميان قومخود سخاوت دارد. 2- او داراى اخلاق نيكوست . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهعلى (عليه السلام ) فرمود: دست نگهدار كهجبرئيل اينگونه مى گويد:. آن مشرك وقتى از علت تاءخيرقتل خود مطلع شد، گفت : آرى سوگند به خدا هيچ گاه با داشتن برادرى مالك يك درهمنشده ام يعنى پولى پس انداز نكرده ام بلكه هر چه يافتم به بستگانم دادم و هيچ گاهدر ميدان جنگ پشت به جنگ ننموده ام و من گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست ومحمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است .


121- جنگ حنين ، شكست و پيروزى  

حنين سرزمين است در نزديكى شهر طائف كه غزوه اى در آنجا وقوع شد كه به نام غزوهحنين و يا غزوه اوطاس و غزوه هوازن معروف شد.
اين جنگ از آنجا شروع شد كه طايفه اى بزرگ هوازن هنگامى كه از فتح مكه با خبرشدند رئيسشان مالك بن عوف آنها را جمع كرد و به آنها گفت : ممكن است محمد صلى اللهعليه و آله و سلم بعد از فتح مكه به جنگ با ما برخيزد. آنها گفتند: صلاح در اين استكه ما پيشدستى كنيم و به او حمله كنيم .
هنگامى كه اين خبر به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد به مسلماناندستور داد آماده حركت به سوى سرزمين هوازن شوند.
در آخر ماه رمضان يا ابتداى ماه شوال سال هشتم هجرى بود كه رؤ ساى طايفه هوازن نزدمالك بن عوف جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگامدرگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزميناوطاس شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم بزرگ لشگر را بست و بهدست على (عليه السلام ) داد و تمام كسانى كه براى فتح مكه پرچمدار بخشى از لشگراسلام بودند به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با همان پرچم به سوىميدان حنين حركت كردند. در اين وقت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطلع شد كهصفوان بن اميه مقدار زيادى زره در اختيار دارد شخصى را نزد او فرستاد و يكصد زره بهعنوان عاريت از او خواست . صفوان سؤ ال كرد: براستى عاريه است يا غضب ؟ پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عاريه اى است كه ما آن را تضمين مى كنيم و سالمبر مى گردانيم . صفوان يك صد زره به عنوان عاريت به پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم داد و خود شخصا با حضرت حركت كرده دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكهاسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم برا فتح مكه آمده بودند كه مجموعا دوازده هزار نفر مىشدند براى ميدان جنگ حركت كردند. مالك بن عوف كه مرد پر جراءت و با شهامتى بودبه قبيله خود دستور داد غلافهاى شمشير را بشكند و در شكافهاى كوه و دره هاى اطراف ولابلاى درختان بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند، و هنگامى كه در تاريكىاول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند كه يك باره به آنان حمله ور شوند و لشكر را در همبكوبند او اضافه كرد محمد صلى الله عليه و آله و سلم با مردان جنگى هنوز روبرونشده تا طعم شكست را بچشد! هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبحرا با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين حنين سرازير شدند. در اين موقع بود كهناگهان لشگر هوازن از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند گروهىكه در مقدمه لشگر قرار داشتند و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه هم بودن فرار كردند واين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر نيز فرار كند. مسلمانان چون به جمعيت انبوه خودمغرور شده بودند آثار شكست در آنان آشكار گشت . در اين ميان على (عليه السلام ) كهپرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستاده بود و همچنان به پيكار ادامهداد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم در قلب لشكر قرار داشت و عباس ‍ عموى آنحضرت و عده اى از بنى هاشم كه از نه نفر تجاوز نمى كرد اطراف پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم را گرفته بودند. مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشينى از كنارپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشت . حضرت به عباس كه صداى بلند و رسايىداشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا برود و به مسلمانان فريادزند: اى گروه مهاجران و انصار! اى ياران سوره بقره ! و اىاهل بيعت شجره ! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اينجاست !هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند: لبيك لبيك و انصار دراين بازگشت پيش قدم بودن .
حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند و با يارى پروردگار به پيشروى ادامهدادند آنچنان كه طايفه هوازن به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده شدند و پيوستهمسلمانان آنها را تعقيب مى كردند.
حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت مسلمانان در آمد و گروهىنيز اسير شدند. پس از پايان جنگ ، نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم محبت زيادبه آنها كرد و حتى مالك بن عوف رئيس و بزرگ آنها اسلام را پذيرفت پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم اموال و اسيران را به او برگرداند و رياست مسلمانان قبيله اش رابه او واگذار كرد.(156)

به رتبت ساقى كوثر، به مردى فاتح خيبر
به نسبت صهر پيغمبر، ولى والى والا(157)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation