100- قضاوت عادلانه در اواخر عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را براى ارشاد مردم يمن وقضاوت و حكومت بين آنها به آنجا فرستاد در آن ايام حادثه عجيبى رخ داد گروهى براىشكار شيرى گودال عميقى را كنده و شيرى را در ميان آن انداخته و محاصره كردند ناگهانپاى يكى از آنها لغزيد، او براى حفظ جان خود دست ديگرى را گرفت و او نيز دستسومى را و سومى دست چهارمى و سرانجام همه آنها بهداخل گودال افتاد و بر اثر حمله شير به آنها هر چهار نفر مردند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به همراه جمعى از مهاجران و انصار در مسجدالنبى نشسته بودند ناگاه على (عليه السلام ) وارد مسجد شد حاضران به احترام اوبرخاستند و از او به گرمى استقبال كردند تا اينكه على (عليه السلام ) در جايگاه خودكه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود نشست در اين ميان دو نفر ازحاضران كه متهم به نفاق بودند با هم درگوشى صحبت مى كردندرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه آنها را ديد دريافت كه چرا آهسته با همحرف مى زنند، آن حضرت خشمگين شد بطورى كه آثار خشم در چهره مباركش ظاهر شدسپس فرمود سوگند به آن كسى كه جانم در دست او استداخل بهشت نمى شود مگر كسى كه مرا دوست بدارد آگاه باشيد دروغگو است كسى كهگمان كند مرا دوست دارد ولى اين شخص (اشاره به على (عليه السلام ) را دشمن دارد. دراين هنگام دست على (عليه السلام ) در دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و اينآيه (مجادله /9) نازل گرديد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه رازگويى مىكنيد به گناه و تعدى و معصيت رسول ، رازگويى نكنيد... حضرت زهرا عليهاالسلام بيمار شده بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براىديدار او آمده بود سپس فرمود: زهراى من حالت چطور است ؟ چرا غمگين هستى ؟ فاطمهعليهاالسلام عرض كرد: پدر كسالت دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:آيا به چيزى ميل دارى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد به انگورميل دارم ولى مى دانم كه اكنون فصل انگور نيست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمفرمود: خدا قدرت آن را دارد كه انگور براى ما بفرستد آنگاه چنين كرد اللهم ائتنابه مع افضل امتى عندك منزله خدايا انگور را همراه كسى كه از نظر مقام بهترينفرد امت من در پيشگاه تو است نزد ما بفرست . چند لحظه اى نگذشت كه على (عليهالسلام ) وارد خانه شد و ديدند زنبيلى و زير عبا به دست گرفته است . پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم به او فرمود: الله اكبر، الله اكبر، خدايا همانگونه كه دعاى مرا(در مورد بهترين فرد امت ) به على اختصاص دادى شفاى دختر مرا در اين انگور قرار بدهفاطمه زهرا عليهاالسلام از آن انگور خورد و هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ازخانه بيرون نرفته بود كه آن بانوى بزرگوار شفا يافت . (126) حضرت على (عليه السلام ) شبى را براى آبيارى نخلستان ، فردى اجير شد تا دربرابر، آن مقدارى جو از صاحب نخلستان مزد بگيرد. آن شب را تا صبح به كارگرى وآبيارى پرداخت و آن مقدار جو را گرفت آن جو را سه قسمت كرد يك قسمت آن را آرد نمود وبا آن نان تهيه كرد ولى همان لحظه مسكينى آمد و تقاضاى غذا كرد. حضرت آن نان رابه او داد تا سير گردد با قسمت دوم آن نيز نان تهيه كرد وقتى كه آماده يتيمى آمد و ازآن حضرت تقاضاى كمك كرد حضرت نان را به او داد با قسمت سوم آن جو نيز حضرتنانى تهيه كرد وقتى كه آماده شد اسيرى آمد و تقاضاى غذا كرد حضرت آن نان را به اوداد خود و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند...(127) على (عليه السلام ) مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا نزد خويشفرا خواند و از من خواست كه به منظور برقرارى صلح و آشتى در ميان مردم يمن به آنناحيه سفر كنم . به آن حضرت عرض كردم : اىرسول خدا آنان جمعيتى هستند كه عمرى از ايشان گذشته در حالى كه من جوانى (كم سن وسال ) هستم حضرت فرمود: يا على (عليه السلام ) در بدو ورود به يمن كه به گردنهافيق رسيدن بايست و با صداى بلند بگو اى درخت ، اى كلوخ ، اى زمين ، محمد صلى اللهعليه و آله و سلم ستاره خدا، بر شما درود فرستاده است . على (عليه السلام ) مىفرمايد: راهى يمن شدم همين كه بر فراز گردنه افيق قرار گرفتم و بر يمنى هااشراف پيدا كردم ناگهان ديدم كه آنها با نيزه و كمانهاى خود در حالى كه شمشير بهدست بودن به طرف من حمله كردند من بنا به توصيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم همان جا به صداى بلند فرياد زدم اى درخت ، اى كلوخ ، اى زمين ، محمد صلى اللهعليه و آله و سلم فرستاده خدا، بر شما درود فرستاده است . در اين هنگام شنيدم كه درختو كلوخ و زمين همگى يك صدا به لرزه در آمدند و گفتند: بر محمد صلى الله عليه و آله وسلم فرستاده خدا و بر تو درود. شنيدن اين صداها لرزه بر اندام يمنى ها انداخت وزانوهايشان سست شد (آماده و گوش به فرمان ) من نيز در ميان آنها صلح و آشتىبرقرار ساخته و به مدينه بازگشتم .(128) روزى يك نفر مهدور الدم يعنى كسى كه به خاطر جرمى حكمشقتل مى باشد به امام على (عليه السلام ) متوسل شد و عرض كرد يا على (عليه السلام )چه كنم تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا ببخشد؟ اميرمؤ منان (عليه السلام ) بهاو فرمود: به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برو و آيه 91 سوره يوسف راتلاوت كن . در جريان فتح مكه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، كه درسال 8 هجرى به وقوع پيوست پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم همه را، حتىابوسفيان را با آن همه سوابق سوء مورد عفو قرار داد و فرمود: (اليوم يوم المرحمةلا الملحمة امروز روز عفو و گذشت است نه روز انتقام ) ولى عجيب اين بود كه عده اىكه تعداد آنها 6 نفر بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، فرمود: هر كجا آنها رايافتيد بكشيد اگر چه به پرده كعبه آويزان شده باشند اين عده عبارت بودند از مقيسبن صبابه ، عبدالله بن سعد بن ابى سرح ، عبدالله بنخطل ، حويرث بن نفيل و دو نفر آوازه خوان كه با ساز و آواز خود از پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم بدگويى مى كردند. حضرت على (عليه السلام ) يكى از آن دو آوازهخوان بدگو و حويرث بن نفيل را كشت و جمعا 3 نفر از شش نفر آنها بدست على (عليهالسلام ) كشته شدند. (133) ابن مغازلى شافعى مذهب روايت كرده از ابن عباس كه وى مى گويد: شبى اصحاب پيامبردر خانه ايشان جمع بودند تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند امشب درنزديكى سحر كوكبى از آسمان فرود مى آيد پايين در خانه هر كه فرود آمد آن شخصولى من است . همان شب همه اصحاب نخوابيدند از همه طماع تر عباس پدرم بود (چونعباس عموى رسول الله بود) ناگهان اصحاب ديدند كه كوكبى روشن از آسمان پايين آمدتا در خانه على (عليه السلام ) فرود آمد البته پس از اين واقعه اصحاب گفتند محمدصلى الله عليه و آله و سلم درباره ابن عمش على (عليه السلام ) در ضلالت است و مىخواهد پسر عم خود را ولى خود كند. روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على !اين جماعت امر (خلافت و امامت ) ترا نقض و غصب نموده و خلافت را بدون تو، خودشان بهتنهايى گرفته و درباره تو نافرمانى مرا مى كنند!!! پس بر تو باد بردبارى ، تاخداوند امر خود را نازل كند. اى على آگاه باش به همين زودى ، آنها با تو بى وفايىخواهند كرد، پس آنها را مگذار كه به تو راه يافته و خوارت كنند و خونت را بريزند(يعنى صبر را پيشه خود كن ) چون امت پس از من به تو خيانت خواهند كرد اين خبر راجبرئيل از پروردگار به من داد. (134) على (عليه السلام ) مى فرمايد روزى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمرسيديم از آن حضرت خواستم تا از خداوند براى من طلب مغفرت نمايد. حضرت فرمود:چنين خواهم كرد آنگاه حضرت برخاست و نمازگزارد سپس دستهايش را به دعا برداشتآنگاه شنيدم كه به خداوند عرض كرد پروردگارا تو را به مقام و قرب و منزلت علىسوگند مى دهم كه عى را مشمول عفو و غفران خود سازى . گفتم اىرسول خدا اين چه دعايى است ؟ (چرا خداوند را به حق من سوگند دادى ) حضرت فرمود: ياعلى مگر كسى در پيشگاه خداوند آبرودارتر و گرامى تر هست تا او را شفيع درگاهشكنم .(135) ابوسعيد خدرى مى گويد: در حيات رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم بر جنازه يكى از انصار حاضر شد. فرمود: آيا بر او دينى هست ؟گفتند: آرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برگشت ، على (عليه السلام ) بهحضرت گفت : من ضامن بدهى او هستم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليهالسلام ) فرمود (فك الله رقبتك كما فككت عن اخيك المسلم )(136) آرى امام على(عليه السلام ) آنگونه بود كه در بخشش مال خود چنين بود اما حاضر نبود از بيتالمال كمترين مالى به شيعيان نزديكش بدهد مگر آنكه حق او باشد. على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى به همراهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در قبرستان بقيع نشسته بوديم آن روزه هوا سختبارانى بود در همين حال زنى كه سواره بود از جلوى ما عبور كرد ناگهان دست آن حيواندر گودى فرو رفت و در نتيجه آن زن نقش بر زمين شد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهو سلم از ديدن اين صحنه روى گرداند و ناراحت شد.اطرافيانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آن زن پوشيده است و بر تن جامه اى دارد كهتمام بدن او را پوشانده است . حضرت در حق او دعا كرد و گفت : پروردگارا زنانى كهخود را پوشيده نگه مى دارند مشمول رحمت و غفران خود بگردان الله اغفر للمتسرولات سپس فرمود: وقتى كه حضرت فاطمه عليهاالسلام امام حسن (عليه السلام ) را به دنيا آورد، بهحضرت على (عليه السلام ) فرمود: نام او را انتخاب كن . اميرمؤ منان (عليه السلام )فرمود: من بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سبقت نمى گيرم . سپس او را نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او رابوسيد و فرمود: چه نامى برايش انتخاب كرديد؟ حضرت على (عليه السلام ) جواب دادقبل از شما نامى انتخاب نكرديم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من هم برخداى خويش سبقت نمى گيرم جبرئيل از طرف خدانازل شد و پيام تبريك خداوند را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رساند و عرضكرد: خداوند عز و جل امر مى كند كه چون نسبت على (عليه السلام ) به شما مانند نسبتهارون به موسى است او را به نام فرزند هارون نام بگذار. پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم فرمود: نام او چه بود؟ جبرئيل جواب داد: شبر. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: زبان من عربى است ، جبرئيل عرض كرد:معادل آن در زبان عربى حسن است .(138) از جمله طرقى كه از جانب پروردگار اعظم جل و علا بوسيله خاتم الانبيا صلى الله عليهو آله و سلم افاضه فيض رحمانى بر على (عليه السلام ) شد جفر جامع بوده است و آنصحيفه و كتابى بود مشتمل بر علم ما كان و ما يكون الى يوم القيامة بطريق حروف رمزكه آن كتاب و علم آن از مخصوصات على و ائمه طاهرين (عليه السلام ) بوده است . انس بن مالك مى گويد: چند پرنده را به حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند و به آن حضرت هديه دادند پيامبر اسلامصلى الله عليه و آله و سلم آنها را بين همسان خود تقسيم كرد كه به هر يك از آنها سهپرنده رسيد يكى از همسران آن حضرت دو پرنده قطاة از سهميه خود را پخته وآماده كرده و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورد و خود به همان يك پرندهقناعت كرد. روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: يا علىخدا به من دستور داده تا تو را به خود نزديك كرده و علوم خودم را به تو تعليم كنم تااز آنها تو نگهدارى نمايى آنگاه اين آيه نازل شد كه و تعيها اذن واعية وآنگاه به على (عليه السلام ) فرمود: تو آن گوش نگهدارنده هستى (142) و ابوسعيدخدرى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم معنى الذى عنده علممن الكتاب چيست ؟ قبل از خواستگارى امام على (عليه السلام ) از حضرت زهرا عليهاالسلام ، خواستگارانزيادى از جمله ابوبكر، عمر، عثمان و عبدالرحمن بن عوف جهت خواستگارى خدمت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم رسيده بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدست رد به سينه تمامى آنها زد و فرمود: امر ازدواج دخترم با خداست (امرها الىربها) تا اينكه روزى ابوبكر و عمر در مسجدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودند و سعد بن معاذ انصارى و چند تنديگر نيز در آنجا حضور داشتند در مورد حضرت زهرا عليهاالسلام صحبت به ميان آمد.ابوبكر گفت : اشرف قريش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را خواستگارىكردند ولى آن حضرت فرمود: تزويج فاطمه به فرمان خداست ولى على (عليه السلام) هنوز به خواستگارى او نرفته گمان مى كنم تنگ دستى او مانع از چنين كارى شده است .آنگاه او به عمر، و سعدبن معاذ گفت : آيا مايليد باتفاق هم نزد على (عليه السلام )برويم و در اين مورد با وى مذاكره كنيم و چنانچه تهى دستى او مانع از اين امر باشدبه او كمك مالى بكنيم ؟ سعد گفت : خدا توفيقت دهد. سلمان مى گويد: آنها از مسجد خارجشده و در جستجوى على (عليه السلام ) به خانه او رفتند ولى او را نيافتند و معلوم شدكه آن حضرت در نخلستان مردى از انصار براى دريافت مزدى با شتر آبكشى مى كند.آنگاه به نزد او رفتند و چون چشم على (عليه السلام ) به آنها افتاد. فرمود: چه خبراست ، چه چيزى شما را وادار كرد كه به اينجا بياييد؟ ابوبكر گفت : يا على (عليهالسلام ) خصلت نيكى نيست كه تو در آن فضيلت نداشته باشى . اشراف قريش ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دخترش را خواستگارى كرده اند و او به آنهاجواب رد داده و فرموده است كار تزويج فاطمه عليهاالسلام با خداست علت اين كه شمادر اين مورد با پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم صحبت نمى كنيد چيست ؟ من يقيندارم كه خدا و رسولش او را براى تو نگه داشته اند. على (عليه السلام ) از شنيدنسخن ابوبكر چشمانش اشك آلود شد فرمود: اى ابابكر مرا به هيجان آوردى و به چيزىكه از آن غافل بودم تذكر دادى به خدا سوگند كه من به اين امر راغب هستم و فقط فقر وتهيدستى مانع از انجام اين كار است . ابوبكر گفت : چنين مگو تمام دنيا و مافيها در نزدخدا و رسولش هيچ ارزشى ندارد. آنگاه على (عليه السلام ) براى خواستگارى فاطمهعليهاالسلام خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد.(144) امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بستر وفات قرار رفت سر مباركش بر دامنحضرت على (عليه السلام ) بود و خانه پر از انصار و مهاجران بود عباس عموى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در پيش روى حضرت بودرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عباس فرمود: ايا وصيتم راعمل مى كنى و قرضم را ادا مى نمايى و به وعده هايم وفا مى نمايى . عباس گفت من پيروعيال وارم و تهى دست ، (توان اين كار را ندارم ) لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدر آن جمع 3 مرتبه حرف خود را تكرار كرد ولى عباس نپذيرفت آنگاه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم فرمود: اين امور را به كسى مى سپارم كه حقش را ادا خواهد كرد و مانندتو سخن نخواهد گفت : سپس به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: اى على (عليهالسلام )، اى برادر محمد، آيا قبول مى كنى كه به وعده هاى محمدعمل كنى و به وعدهايم وفا كنى و قرضش را بپردازى و ميراثش را بگيرى ؟! حضرتعلى (عليه السلام ) كه گريه گلويش را گرفته بود نتوانست جواب دهد. پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم سخن خود را تكرار كرد در اين هنگام عرض كرد: آرى فدايت گردم ،سود و زيانش با من ، على (عليه السلام ) فرمود: من به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نگاه مى كردم ديدم انگشتر خود را از انگشت خود بيرون كرد و فرمود: تا من زنده اماين انگشتر را به دست خود كن ، حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد چون آن را درانگشت خود كردم در حالى كه آرزو مى كردم كه از تمام ميراث پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم همين انگشتر را داشته باشم . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبلال چرا خواست و به او فرمود: اين وسائل را بياور كه عبارتند از: كلاه ، خود، زره ،پرچم ، پيراهن ، ذوالفقار، عمامه سحاب ، جامه برد، كمربند و عصا (كه آن كمربندبهشتى بود) دو جفت نعلين ، دو پيراهن معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، وپيراهن جنگ احد و سه كلاه : 1- كلاه مسافرت ، 2- كلاه عيد قربان و عيد فطر و روزهاىجمعه حضرت . 3- كلاهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سر مى گذاشت و بااصحابش به گفتگو مى نشست و بعد فرمود: تا دو استر شهباء، ودلدال و دوشتر غضبا و تصواء و دو اسب جناح و اسب حزوم و حمار عفير را نيز بياورند كسانى كه مسؤ وليت غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به عهده داشتند عبارتبودند از: على بن ابى طالب (عليه السلام )، عباس بن عبدالمطلب ،فضل و قثم ، فرزندان عباس ، اسمة بن زيد و شقران ، غلامرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (149) اما كسانى كه وارد قبررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شدند، على (عليه السلام )،فضل و قثم فرزندان عباس بودند.(150) عبدالله بن حارث بننوفل گويد: همراه با على بن ابيطالب (عليه السلام ) در عمره بودم كه گروهى ازمردم عراق بر او وارد شدند و گفتند: اى ابوالحسن ! ما نزد تو آمده ايم از امرى سؤال كنيم كه دوست داريم ما را از آن مطلع سازى . حضرت كه متوجه سؤال آنها شد، فرمود: تصور مى كنم مغيره ادعا كرده و به شما گفته است كه اوجديدترين عهد ديدار با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دارد. يعنى ، اوآخرين نفرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديده است ، گفتند آرى ! ما آمدهايم اين را از شما سؤ ال كنيم . حضرت فرمود: مغيره دروغ گفته است ، زيرا جديدترينعهد ديدار با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن قثم بن عباس است ، چون اوآخرين نفر از ما بود كه از قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خارج گرديد. انس بن مالك گفت : در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، مردى بود كه از عبادتو كوشش او در نماز ما تعجب مى كرديم ، نام و نحوه عبادت او را به پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم عرض كرديم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را نشناخت ،هيكل و قواره اش را شرح داديم باز نشناخت ، در همين بين خود او از راه رسيد عرض كرديميا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم همين مرد است فرمود: شما توصيف مردى را مىكنيد كه در پيشانيش مهر شيطان است ، آن شخص پيش آمد تامقابل ما رسيد ولى سلام نكرد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به او فرمود: ترابه خدا سوگند راست بگو وقتى به اين جمع رسيدى با خود نگفتى در ميان اينها يك نفراز من بهتر و برتر نيست ؟ او جواب داد: صحيح است . سپس براى اداى نماز رهسپار شد.پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چه كسى اين مرد را مى كشد؟ ابوبكرپيشنهاد را پذيرفت و براى كشتن او عازم شد وقتى وارد مسجد شد ديد اومشغول نماز است با خود گفت : سبحان الله مردى را درحال نماز بكشم با اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از كشتن نمازگزاران نهىفرمود: لذا منصرف گرديد و بيرون آمد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از اوپرسيد: ابوبكر چه كردى ؟ او عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خوشم نيامد او را درحال نماز بكشم چون شما از كشتن نمازگزاران ما را نهى نموده ايد. پيغمبر صلى اللهعليه و آله و سلم پرسيد: چه كس او را مى كشد؟ عمر از جاى خود حركت كرد و رفت تا اورا بكشد وقتى رسيد او را در حال سجده ديد گفت : ابوبكر از من بهتر است و (او را نكشت )برگشت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: چه ردى ؟ گفت كه او را درحال سجده ديدم از كشتن او صرف نظر نمودم ، براى سومين بار حضرت فرمود: چه كسىاو را مى كشد؟ روزى از طريق وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر رسيد كه 3 نفر ازكافران به بتهاى خود سوگند خورده اند تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رابكشند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در مسجد بعد از نماز جماعت صبح اينمطلب را به مردم اعلام كرد. آنگاه فرمود: چه كسى داوطلب مى شود به سوى آنها برودآنها را قبل از رسيدن به مدينه بكشد؟ حنين سرزمين است در نزديكى شهر طائف كه غزوه اى در آنجا وقوع شد كه به نام غزوهحنين و يا غزوه اوطاس و غزوه هوازن معروف شد.
|