بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 2, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     QAMAR000 -
     QAMAR001 -
     QAMAR002 -
     QAMAR003 -
     QAMAR004 -
     QAMAR005 -
     QAMAR006 -
     QAMAR007 -
     QAMAR008 -
     QAMAR009 -
     QAMAR010 -
     QAMAR011 -
     QAMAR012 -
     QAMAR013 -
     QAMAR014 -
     QAMAR015 -
     QAMAR016 -
     QAMAR017 -
     QAMAR018 -
     QAMAR019 -
     QAMAR020 -
     QAMAR021 -
     QAMAR022 -
     QAMAR023 -
     QAMAR024 -
     QAMAR025 -
     QAMAR026 -
     QAMAR027 -
 

 

 
 

Prev page

fehrest page

Next page

55. شب تاسوعا فرا مى رسد 
جناب حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد كاظم پناه رودسرى ، از فضلاى حوزه علميهقم ، نوشته اند:
اين جانب حاج شيخ محمد كاظم پناه رود سرى در ايام فاطميه دومسال 1417 هجرى قمرى مطابق سال 1375 شمسى درمنزل جناب آيه الله آقاى سيد طيب جزايرى خدمت برادر گرامى حضرت حجه الاسلام والمسلمين حاج شيخ على ربانى خلخالى بودم . ايشان فرمدند: كتابى درباره معجزات وكرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نوشته اند و اينكمشغول نگارش جلد دوم آنند و چنانه كرامتى از حضرتابوالفضل عليه السلام در ياد دارم بر ايشاننقل كنم تا در كتاب بياورند. بنده كرامتى را كه از مرحومين آيه الله حاج شيخ محمد علىاراكى (ره ) و آيه الله حاج شيخ عباسعلى اسلامى بنيانگار جامعه تعليمات اسلامى ، درزمان رژيم طاغوتى شنيده بودم برايشان ذكر كردم و ايشان فرمودند كه شما اين مطالبرا بنويسيد. ذيلا حسب الامر ايشان به نقل دو كرامت مزبور مى پردازم .
56. روضه خوانى در كشتى 
مرحوم آيه الله العظمى آقاى حاج شيخ محمد على اراكى (ره ) درسال 1356 شمسى ، مطابق سال 1397 قمرى ، به اتفاق فرزندشان جناب حجه الاسلامو المسلمين آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عازم زيارت عتبات عاليات در كشور عراقبودند. بنده به اتفاق چند نفر از دوستان طلبه در خانه مرحوم اراكى خدمتشان رسيديم .ايشان در آن شب چند مطلب را براى ما نقل كردند كه يكى از آن مطالب راجع به كراماتحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود. ايشان فرمودند: پدرم ، كه يكى از علماىزمان خود بود، زمانى به مكه مشرف شدند و در حين مراجعت ، با كشتى عازم ايران گشتند.حدود پانزده روز طول كشيد تا كشتى از بندر جده به يكى از بنادر ايران رسيد. اينپانزده روز كه در كشتى بودند، مصادف با دهه عاشورا شد و طبعا به سنتمعمول ، مجالس عزادارى بر پا شد. خوشبختانه روضه خوانى هم در كشتى بود كهبراى هر دسته اى از حجاج ، روضه خوانى مى كرد.
در همين ايام اتفاقا مرض وبا نيز در ميان سرنشينان كشتى شيوع پيدا كرد و خيلى ازسرنشينان بدين مرض مردند و جنازه آنان را سرنشينان كشتى تجهيز كرده ، به درياانداختند. در اين اثنا پدرم هم سخت مريض مى شود، به حدى كه وقتى رفقايش به عيادتوى مى آيند و يكى از آنان از ديگرى مى پرسد:حال آقا چه طور خواهد شد؟ او سرش را به عنوان ياس از بهبودى پدرم ، بالا مى كند،كنايه از اينكه هرگز خوب نخواهد شد.
در اين حال پدرم متوسل به ائمه مى شود، تا اينكه شب تاسوعا فرا مى رسد و در آن شبدست به دامن آقا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى زند و شفاى خود راتوسل كاملا خوب مى شود و به سلامت به وطن باز مى گردد.
57. نام كودك را عباس و كنيه اش راابوالفضل مى گذارد
جناب مستطاب آقاى عبدالحسين جواهر كلام ، از احفاد مرحوم آيه الله العظمى صاحب جواهر،طى مرقومه اى سه كرامت را نقل كرده اند كه مى خوانيد:
1. اعتقاد به مقام شامخ حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در ميان آقايان عرب وسايرين ، از امور ثابت و مسلم است ، به حدى كه بعضيها حاضرند به هر كسى يا چيزىقسم دروغ ياد كنند، جز نام نامى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در منطقه كربلاو بلاد مجاور آن سرزمين پاك ، آن حضرت به (ابوراس الحار) و صاحب كرامت مشهور است .
جد بزرگوار اين جانب مرحوم مغفور عبدالحسين (1313 - 1387 ق ) فرزند علامهگرانقدر ميراحمد جواهرى (1270 - 1340 ق ) و نتيجه شيخ الطائفه الاماميه شيخ الفقهاو المجتهدين شيخ محمد حسن نجفى (صاحب جواهر) قدس الله اسرار هم از جمله ارادتمندان ومعتقدان به آن حضرت بود، كه والد معظم اين جانب آقاى عباس جواهرى (ولادت 1362 ق )از ايشان چند كرامت را كه براى شخص ايشان اتفاق افتاده بود،نقل مى كرد:
مرحوم مغفور جد امجدم ، پس از ازدواج با علويه بى بى دخت سيد هاشم وتوت(ال وطوط) با وجود دوا و درمان ، مدتها داراى اولاد نمى شدند. پس ‍ از نوميدى از دكتر ودارو، روى اعتقاد راسخ خود، به كربلا معلى سفر كرده ، از حضرت قمر بنى هاشم عليهالسلام درخواست فرزند مى نمايد. خداوند متعال به بركت آن حضرت پس از مدت كوتاهىبه ايشان فرزند ذكورى عنايت مى فرمايد كه به همين جهت نام كودك را (عباس ) و كنيهاش را (ابوالفضل ) مى گذارد. اين كودك همين طور از كودكى تا سن پيرى عشق و ارادتبه قمر بنى هاشم عليه السلام را در دل خود تقويت مى كند و هرگاه گرفتارى پيش مىآيد قمر بنى هاشم عليه السلام را به كمك مى خواند.
58. ناگهان پايش به سنگى مى خورد 
2. مرحوم عبدالحسين روزى يك جعبه نوشابهحمل مى كرده است ، ناگهان پايش به سنگى مى خورد و نقش زمين مى شود. افزون بر اين، جعبه اى نيز كه در دست داشته روى زمين مى افتد و در نتيجه تعداد زيادى شيشه (بطرى) منفجر مى شود و انفاجار آنها به بدن وى آسيب مى رساند، و مهمتر از همه ، به چشمهاىايشان اصابت جدى وارد مى شود. ايشان به محض ‍ آنكه متوجه اصابت تركش شيشه ها بهچشم خود مى شود، دو چشم نقره اى براى آستان حضرتابوالفضل العباس عليه السلام نذر مى كند كه در صورت بهبودى به نذر خود وفانمايد. پس از معالجه و بيرون آوردن خورده شيشه ها از چشم ، بهبودى غير منتظره اى بهدست مى آورد و از همين رو به زيارت عتبات كربلا مى رود و دو چشم نقره اى به آستانمقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اهدا مى كند.
59. وعده شفايش را تا مناسبت بعدى به او مى دهد 
جناب حجه الاسلام و المسلمين ، عالم متقى و فاضل فرزانه ، آقاى حاج سيد على اكبرحائرى دامت توفيقاته مقيم قم ، كرامت عجيبى را كه فرزندشان از حضرات ائمه معصومينعليهم السلام ديده اند، در صفر 1418 ه‍ ق به رشته تحرير در آورده اند كه ذيلا مىخوانيد:
ماجرايى كه ذيلا نقل مى كنم ، جريان عجيب شفا يافتن و سپس مكاشفه عجيبترى است كهبراى فرزندم ، سيد حسين حائرى ، در سال 1416 هجرى قمرى مطابق باسال 1374 هجرى شمسى - در سن حدودا پانزده سالگى در شهر مقدس قم پيش آمده است ،و اگر چه شفاى ايشان در اصل ناشى از كرامت و عنايت مولاى متقيان اميرمومنان على عليهآلاف التحيه و الثنا بود، ولى از آنجا كه در ضمن آن نامى هم از قمر بنى هاشم حضرتاباالفضل العباس سلام الله عليه به ميان آمده و عظمت شخصيت آن حضرت و ارزشتوسل به ساحت قدس او را نشان مى دهد، لذا به درخواست جناب حجه الاسلام و المسلمينحاج شيخ على ربانى خلخالى مولف كتاب ارزشمند (چهره درخشان قمر بنى هاشم عليهالسلام )
جواب مثبت گفته و مختصرى از آن جريان را با توضيح قسمتى كه مربوط به اينشخصيت والاست مى نويسم تا در جلد دوم آن كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام درج گردد.
اجال جراين آن است كه : پس از عجز پزشكان متخصص از معالجه بيمارى سخت فرزندم(كه شبيه بيمارى صرع بود) و توسل صادقانه اى كه مادرش ‍ به آقا اميرالمومنين عليهالصلاه و السلام پيدا كرده و به عنوان عيدى روز ولادت با سعادت آن حضرت شفاىفرزند را از ايشان خواسته بود، در شب دهم ماه مبارك رجب ، فرزندم اسب سوارى را باچهره نورانى در عالم خواب مى بيند كه ضمن سخنانى وعده شفايش را تا مناسبت بعدىبه او مى دهد
و از آنجا كه روز دهم رجب ، روز ولادت با سعادت آقا امام جواد عليه السلام است ، طبعامناسبت بعدى عبارت از فرخنده روز ولادت باسعادت مولا اميرالمومنين عليه الصلاهوالسلام مى باشد كه مطابق با سيزدهم رجب است .
در شب موعود، يعنى شب سيزدهم ماه رجب ، پس ازتوسل مجدد مادرش ‍ به آقا اميرالمومنين عليه السلام ، فرزندم وجود مقدس آن حضرت و امامحسين مجتبى و امام ابى عبدالله الحسين عليهم السلام را مشاهده مى كند و آقا اميرالمومنينعليه السلام ضمن گفتگويى با وى دست مباركشان را بر سينه و سر ايشان كشيده ، او راكاملا شفا مى دهد و ضمنا به او مى فرمايد: (به مادرت بگو اين هم عيديش ) و وعدهملاقات مجددى نيز در شب 21 ماه مبارك رمضان به او مى دهد. شب بيست و يكم ماه مباركرمضان در منزلمان مجلسى با حضور دو تن از علماى بزرگ (آيه الله آقاى حاج شيخابوالقاسم خزعلى ، عضو فقهاى شوراى نگهبان قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران )و آيه الله سيد كاظم حائرى كه اخوى بزرگ اين جانب مى باشد وعده اى از مونين ، كه درميان آنان چند تن از بيماران صعب العلاج حضور داشتند، برپا شد. آن شب نيز ناگهانحالت خاصى به فرزندم دست داد و در اثناى مراسم احيا و قرآن به سرگرفتن كهتوسط آيه الله خزعلى اجرا مى شد، دقيقا در موقع رسيدن به نام مقدس آقا اميرالمومنينعلى بن ابيطالب عليهماالسلام ، وى شخصيت باشكوه آن حضرت را در عالم مكاشفه ديدكه ضمن جريان و گفتگويى كه شرح آن موكول بهمجال ديگرى است ، آن حضرت توصيه فرمودند به اين مريضها بگوييد نوحه حضرتابوالفضل العباس عليه السلام را بخوانند، و افزودند: (هريك از اين مريضها كهصلاح بوده باشد شفا بگيرد كم كم شفا خواهد گرفت ، و هر يك صلاح نباشد شفانخواهد گرفت ولى خداى تبارك و تعالى در عوض ‍ شفا، چيز ديگرى به آنها عطا خواهدنمود)
او مى گويد: منظور آن حضرت از نوحه حضرت عباس عليه السلام همان قصيده شعرىاست كه در ذكر مصيبت آقااباالفضل العباس عليه السلام بوده و در خاندان و فاميلهاى مارسم است به عنوان نذر و يا براى قضاى حاجات آن را مى خوانند. (340)
ناگفته نماند كه بعد از اين ماجرا، يكى از بيماران صعب العلاجى كه در آن مجلس حضورداشت به نام مهدى شعبانى - كه جوانى بود مفلوج و حتى قادر بر نشستن و حرف زدن وحتى غذا خوردن جز مايعات نبود - كم كم و در طى مدت كوتاهى ، مانند يك ماه يا بيشتر،شفا گرفت . او كه يكى از همسايگان ماست ، موفق به ازدواج نيز شد كه چندىقبل ، خود اين جانب عقد ازدواج او را اجرا نمودم .
اين بود خلاصه اى خيلى مختصر از جريانى كه اگرتفصيل كامل آن به رشته تحرير درآيد خود جزوه مستقلى خواهد شد.
اميدوارم خداى تبارك و تعالى دست ما و همه شيعيانآل محمد صلى اللّه عليه و آله را از دامان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام كوتاهنفرمايد، و السلام علينا و على عبادالله الصالحين .
60. تا شب تاسوعا مرضش ادامه داشت  
يكى از وعاظ و مبلغين مشهد، به نام حاج شيخ محمد رضا اعدادى ،نقل كردند:
در سال 1378 قمرى فرزندى داشتم كه دوسال و نيم از عمر او مى گذشت ، اما يك سال بود كه مريض بود و من از بردن مكرر اونزد دكتر و مداواى وى خسته شده بودم . در همانسال به حج مشرف شدم ، و پس از مراجعت ، چون بچه را همچنان مريض ديدم ، او را نزددكتر بردم . دكتر گفت : چشم چپ او كور شده و چشم راست او نيز تا چند روز آينده كور مىشود. مادرش ‍ تا اين حرف را از دكتر شنيد، خيلى ناراحت شد. چرا كه مى ديد بچه اش ،علاوه بر كسالت قبلى ، بينايى خود را هم از دست داده است ، و لذا تا به صبح نخوابيدهو گريه كرد.
فرداى آن روز به چند دكتر ديگر مراجعه كردم ، همه همان حرفاول را تاييد كردند آخر الامر به دكتر چشم پزشك آقاى قريشى ، مراجعه كرديم و وىچنين گفت : چون مى خواهم به تهران بروم و تا بعد از عاشورا در آنجا خواهم ماند،دارويى موقت به شما مى دهم ، در چشم راست طفلتان بچكانيد تا چشم را به يك حالتنگه دارد، پس از مراجعت از تهران شايد بتوانم معالجه كنم ، اما چشم چپ وىقابل معالجه نيست .
اول ماه محرم بود و من و مادرش هردو سخت ناراحت بوديم . در اين بينمتوسل به آقا قمر بنى هاشم عليه السلام شديم و من نذر كردم كه اگر انشاء اللهفرزندم تا روز عاشورا خوب شد، يك گوسفند در راه آن بزرگوار ذبح بكنم . مرض تاشب تاسوعا ادامه داشت و فرزندم حتى قادر به حركت يانشستن نبود. اما ظهر روز عاشوراكه به منزل رفتم ديدم كه بچه بحمدالله سالم ومشغول بازى كردن است . چشمهايش هم سالم شده ، و فقطخال سفيد مختصرى در چشم او باقى است كه الان هم كه حدود 7سال مى گذرد هنوز آن خال سفيد در چشم او باقى است و مكرر گفته ام كه اين علامتى استتا اينكه وقتى بزرگ بشود بداند كه چشم او، بلكه سلامتى او، مرهون عنايت حضرتقمر بنى هاشم عليه السلام است و آن حضرت را فراموش نكند. (341)

ديد در خون تا شه دين پيكر عباس را
زد به سر بنهاد بر زانو سر عباس را
خون به جاى اشك جارى كشت از چشم حسين
غرقه در خون ديد تا نخل قد عباس را
شد فرات از ديده اش تا بر لب شط فرات
ديد آن خشكيده لب چشم تر عباس را
تشنه كاميهاى اطفال حرم رفتش ز ياد
ديد خشكيده چون آن شه حنجر عباس را
فرق او چون واژگون ديد و دو دست او جدا
گفت قسمت شد اسيرى خواهر عباس را (342)
61. گوشت را براى طبخ آماده كرديم 
آقاى حجت الله لجرشى بروجنى ، معروف به ناصر، در تاريخ 14/7/75 كرامتى را ازمرحوم حجه الاسلام و المسلمين حاج سيد آقا رحيم مير فروغىنقل كرده اند كه مى خوانيد:
محضر استاد گرانقدر حضرت حجه الاسلام و المسلمين جناب مستطاب آقاى على ربانىخلخالى ، دانشمند محترم و نويسنده توانا، سلام عليكم
احتراما، كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرتابوالفضل عليه السلام را مطالعه كردم . از زحمات شما و انتشارات مربوطه قبلاسپاسگزارى مى شود. مواردى از كرامات حضرتابوالفضل العباس عليه السلام را به شرح زير خدمت شماارسال مى دارم كه در جلد دوم كتاب چاپ نماييد. اميد است مورد توجه علاقمندان به ساحتقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قرار گيرد. جريان بدين شرح است :
خطيب و دانشمند محترم ، مرحوم حجه الاسلام و المسلمين حاج سيد آقا رحيم مير فروغىقهفرخى ، واعظ معروف منطقه چهار محال و بختيارى و غيره بودند كه چند سالى دراصفهان اقامت داشتند و از دوستان حقير بودند. ايشان مى فرمودند: يازده سفر به كربلامشرف شده ، هر بار دو سه ماهى آنجا سكونت مى كردم و به همه جهات آشنا بودم . يكروز كه به اتفاق برادرم حاج سيد احمد ميرفروغى به بازار كربلا رفته بوديم ، دربرگشت به منزل از قصابى كه آشنا بود، مقدار يك كيلو گوشت گوسفند گرفتيم وبه طرف خانه حركت كرديم . در بين راه ، آن روز براى بار دوم به حرم حضرتابوالفضل العباس عليه السلام برخورد كرديم . به برادرم گفتم : من دلم نمى آيد كهبه زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نرويم و يكراست بهمنزل برويم . ساعت حدود 9 صبح بود. به هرحال وارد حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شديم و پس از ادب و احترام وخواندن زيارت و ذكر مصيبت منقول ، حرم را به سوىمنزل ترك كرديم . به منزل كه رسيديم گوشت را براى طبخ آماده كرديم . بعد از نمازظهر براى صرف نهار آماده شديم . اما وقتى به سراغ گوشت و قابلمه رفتيم ، ديديمكه ديگ كاملا جوشان است ولى گوشت نپخته بلكه گوشت تازه است ! تعجب كرديم ومجددا گوشت را براى شب بار گذاشتيم . شب نيز كه قابلمه را سر سفره آورديم باتعجب ديديم گوشت ابدا پخته نشده است . فردا صبح به سراغ قصاب رفته و گفتيم :گوشت ديروز كه از شما خريديم بد بود و روى چراغ آشپزخانه پخته نشد، چرا؟قصاب ، كه ارادتى هم به ما داشت ، گفت : گوشت ما بد نبود، از اين گوشت ما به همهفروخته ايم و كسى نيامد كه شكوه اى كند. شما تنها چنين مى فرماييد. وقتى گوشت رادر قابلمه به او نشان داديم خود قصاب هم تعجب كرد و گفت : سرى در كار است . بهفكر افتاديم كه چه سرى دارد؟ بعدا متوجه شديم كه وقتى گوشت را از قصاب خريديمو به طرف منزل حركت كرديم ، با آن وارد حرم حضرتابوالفضل العباس عليه السلام شديم و چون گوشت وارد حرم حضرتابوالفضل العباس عليه السلام شده بود لذا آتش دنيا بر او كارساز نبود. به حرمتحرم حضرت آتش در آن اثر نكرد. اين امر را يكى از كرامات حضرتابوالفضل عليه السلام شمرديم و گوشت را به بيابان برده ، دفن كرديم .
پس اگر انسان هم با خلوص نيت وارد حرم حضرت شود و عارف به حق حضرتابوالفضل العباس عليه السلام باشد، آتش دوزخ بر او سرد و سلامت مى گردد. درپايان از خداوند براى آن مرحوم ، طلب مغفرت و عزت دارين ، و براى وجود شما خدمتگزاربه اسلام و مسلمين آرزوى توفيق دارم .
62. عنايت باب الحوائج ابوالفضل العباس عليه السلام به جواندانشجوى مازندرانى
جناب حجه الاسلام و المسلمين ، آقاى حاج شيخ عبدالوهاب سلطانى ، طى مكتوبى چنيننقل كردند:
شهرستان فريدون كنار از جمله شهرهاى ساحلى كشورمان است كه در استان مازندران و در12 كيلومترى شهرستان بابلسر قرار دارد. حقير مدتها به عنوان منبر و ارشاد ماههاىرمضان و محرم و صفر از حوزه علميه قم به آن دو شهر مسافرتهاى ممتد داشته ام ،بخصوص در شهر فريدون كنار و حومه آن قريب 18سال سابقه منبر رفتن در ايام تبليغى دارم .
در آنجا محله اى به نام (كاردگر محله ) وجود دارد كه در حدود 6 كيلومتر با فريدونكنار، فاصله داشته و در مسير جاده اى كه از آمل (از طريق درويش ‍خيل ) به فريدون كنار مى رود واقع است . در كاردگر محله ايام عاشورايى به دعواتمحترمين محل به ارشاد و تبليغ مشغول بودم . مطلب جالبى كه براى همهقابل اهميت و در خور توجه مى باشد داستان عنايت خاص باب الحوائج ، عبد صالح الهى، پرچمدار كربلا و حامى حرم حسين بن على عليهماالسلام حضرت قمر بنى هاشم عباسبن على عليهماالسلام به جوان دانشجويى است كه تحصيلات عالى خويش را در تهرانمى گذراند و حقير و متجاوز از سيصد نفر از اهالى منطقه در شب تاسوعاى حضرت حسينعليه السلام شاهد آن بوديم .
چگونگى آنكه : در پايان منبر، اطلاع دادند كه قدرى سخن ادامه پيدا كند، به سبب اينكههيئتى از محل ، كه حدود 10 كيلومتر با اينجا فاصله دارد، عازم اين مكان هستند. دقيقا نيمساعت بيشتر نگذشت كه جمعيتى متشكل از مرد و زن و جوان به صورت هيئت با تشريفاتخاصى كه يك پرچم و يك گوساله جوان همراه داشتند وارد محوطه ما شدند. در اينمحل ، جايگاهى است كه داراى ساختمان رفيع و حرم و زاير سرا براى زائرين مى باشد ومعروف است كه اين مكان مورد توجه حضرت عباس باب الحوائج عليه السلام الى اللهقرار دارد، و جدا نه تنها اهالى محل به اين مكان توجه دارند بكله تمام منطقه به اين مكانچشم دوخته اند. مردم نذورات زيادى براى حضرت العباس عليه السلام به اينمحل مى آورند و بخصوص در شبهاى محرم تاسوعا و عاشورا براى اداى حوائج و شفاىمريض در زاير سرا بيتوته دارند. ماجراى آن شب فراموش نشدنى چنين است . هيئت مزبوروارد حسينيه شد و روحانى آن محل كه ايام عاشورا در آنجا منبر مى رفت ، به مدت يك ربعاز عظمت حضرت عباس عليه السلام و دعا و آثار آن صحبت كرد. فرد ديگرى كه از محترمينمحل بود برخاست و جوان بلند بالا و خوشرويى نيز كه حدود 24سال يا بيشتر سن داشت در كنار وى ايستاد. فرد محترم ، به معرفى جوان پرداخت كه :ايشان دانشجويى است اهل اين منطقه و چند سالى است در تهران دوران دانشجويى را مىگذراند. سپس جزئيات كسالت جوان به علت سرايت مواد شيميايى در دوران آموزش رامشروحا بيان داشت و معلوم شد كه ، بر اثرفعل و انفعالات مواد شيميايى كه مستقيما بادست جوان دانشجو سروكار داشته است ، گويادر اثر خراش پوست دست ، جوان مزبور به بيمارى پوستى مبتلا شده و پس از معايناتاطباى تهران تشخيص داده مى شود كه وى به مرض صعب العلاج سرطان مبتلا گرديدهاست و بايستى حتما جهت مداواى كامل نزد اطباى خارج از كشور برود. خاندان جوان با توجهبه بضاعت مالى كه داشتند، وسيله حركت وى را به خارج از كشور آماده كردند. وجوهزيادى تبديل به ارز شد و جوان به همراه خانواده و نزديكان خويش تهران را به قصدمعالجه در خارج از كشور ترك كرد.
پس از رفتن جوان ، خواهر و مادر و خلاصه بستگان نزديك وى نيز بيكار نمى نشينند و ازمحل به جايگاه معروف حضرت ابوالفضل العباس باب الحوائج عليه السلام مى آيند ونذر مى كنند و براى سلامتى جوان متحصن مى شوند. جوان مريض ، براى مداوا در خارج ازكشور چند روز به دكترهاى متخصص مراجعه مى كند. شوراى پزشكى نظر مى دهد كه وىبهيچوجه كسالتى را كه دكترها و اطباى ايران تشخيص داده اند ندارد و در نتيجه پس ازچند روز اقامت و مراجعه مكرر به دكترهاى مختلف خارجى ، آنان نامه اى براى دكترهاىايرانى ، كه بيمار را قبلا معاينه كرده و نظر داده بودند، مى نويسند كه هيچ گونهآثار بيمارى در اين جوان وجود ندارد! آرى جوان به خارج از كشور عزيمت كرد تا شفايابد، ولى دل خواهر و مادر جوان به دنياى معرفت وتوسل به درگاه حضرت باب الحوائج عباس بن على عليهاالسلام پرواز نمود و برباممقصود نشست . در بازگشت جوان ، شبانه مجلسى برپا كردند و گوساله اى را سربريدند و از اهالى تقاضا نمودند كه يك ساعت بمانند. سپس باوسايل زودپز، گوشت را طبخ كردند همه از آن گوشت نذرى باب الحوائج عليه السلامبراى شفاى جوان دانشجوى مازندرانى ، خوردند.
السلام على العبد الصالح و المطيع لله و لرسوله و لاخيه الحسين عليه السلام وعلى من اتبع الحق و رحمة الله و بركاته
اين خاطره را حسب تقاضاى جناب حجه الاسلام و المسلمين حاج آقاى ربانى خلخالىنقل كردم تا در كتاب ايشان چاپ شود. (343)
63. الله بالالرين ساخلاسن 
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ ابوالحسن ابراهيمى همدانى ، در تاريخ30/4/76 چنين نقل كردند:
اين جانب يكى از ارادتمندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مى باشم و افتخارنوكرى در خانه آنها را دارم ، گرچه گناهانم زياد، و تقصيرم از حد بيرون است ونتوانسته ام وظيفه خويش نسبت به آن بزرگواران را انجام دهم ، ولى از درگاه خداوندرحمان و رحيم و مقربان درگاهش ائمه طاهرين عليهم السلام اميد رحمت و عنايت دارم . حقير،با آنكه در وجودم لياقتى نمى بينم ، اما براى من ثابت شده است كه اين بزرگوارانهيچگاه از دوستان و ارادتمندان خويش غافل نيستند، گرچه ما گاه از آنها غفلت داريم ، اماآنها همواره ما را در نظر دارند و نظر لطفشانشامل ماست ، الطاف آن عزيزان ، دفعات بسيارىشامل حال اين حقير شده است كه ذيلا يكى از آنها را كهشامل يكى از فرزندان اين جانب شده است نقل مى كنم :
در سالهاى قبل از انقلاب ، مدتى را در ماه محرم الحرام بين ساوه و همدان به ترويج ديناسلام و عزادارى اهل بيت اطهار عليهم السلام اشتغال داشتم ، آن روزگار مدتها بود كهفرزندم دچار مرض شده و هميشه در حال رفت و آمد به مطب دكتر بوديم ، ولى روز بروزحالش بدتر مى شد تا آنجا كه اميد ما از همه جا قطع گرديد.
ظاهرا شب تاسوعا بود، روضه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را خواندم واصلا به ياد گرفتارى فرزند خويش نبودم . بعد از منبر، از مسجد بهمنزل رفتم و در همان شب ، واقع كربلا را در خواب ديدم كه خيمه هايى هست و ما هم باعيال خود در يكى از آن خيمه ها قرار داريم و جنگ شروع شده است . در اين صحنه قمر بنىهاشم حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام را ديدم كه قد رسا و بلندى دارد وشمشيرى در دست گرفته و مشغول جنگ است . از قامت رساى آقا هر چه بگويم ؟ هر چهبگويم و بنويسم ، زبان و قلمم قاصر است ، ولى آنچه كه ديدم مى نويسم . در برابرآقا، دشمن به شمارش نمى آمد. قد مبارك اقا در مقايسه با قد و قامت دشمن به قامت جوانخيلى بلند و رشيد و نورانى يى مى مانست كه با بچه هاى هفت يا هشت ساله روبروست .شمشير آقا نيز خيلى طويل و ضخيم بود و وقتى كه شمشير مى زد دره و تپه يكسان مىشد. دشمنان آقا در حين فرار به هم مى خوردند و نابود مى شدند. ما كه در خيمه بوديمترس و خوف شديدى سراسر وجودمان را فرا گرفته بود. در خيالم گذشت اين طور كهاين آقا شمشير كشيده و مى جنگد، الان ما و خيمه ما هم از بين خواهد رفت ! همين كه اينخيال را كردم ، آقا شمشير را به كنار انداخت و به خيمه ما تشريف آورد و فرمود آب درخيمه شما وجود دارد؟ عرض كردم : بلى فرمود: يك كاسه آب به من بدهيد. من يك كاسهآب به ايشان تقديم كردم . ميل فرمودند و بعد از نوشيدن ، به زبان تركى ،فرمودند:
(الله بالالرين ساخلاسن ) يعنى خدا فرزندانت را نگه دارد! بعد از اين خواب ، من سهروز بى اختيار گريه مى كردم ، تا اينكه بعد از سه روز از سفر برگشتم وحال بچه را پرسيدم ، گفتند سه روز است كه خوب شده است . الان در حدود بيستسال است كه از وقوع اين ماجرا مى گذرد و در اين مدت يك بار هم مريض نشده است و پيشدكتر هم نرفته است ، و اين يكى از كرامات آن حضرت است كهشامل ما شده است . افزون بر اين ، كرامات و عنايات ديگرى نيز از آن حضرت و اينخاندان ، هم در خواب و هم در ظاهر، شامل حال ، شده است كه از گفتن آن معذوريم و اميدواريمانشاء الله زيارت و شفاعتشان در دنيا و آخرت نصيب ما و همه آرزومندان و جميع مومنين ومومنات گردد .
64. ناگهان سوارى از دور پيدا شد 
جناب آقاى محمد صادق بحيرائى از پدرش مرحوم محمد حسين بحيرائىنقل كرد كه فرمودند:
يكى از بستگان ايشان حدود 50 سال قبل براى كار به كويت مى رود. فردى بود كهچون متدين بود، به او شيخ حسين مى گفتند. وى افراد را، به طور قاچاق ، براى كار ازبيراهه به كويت مى برد، و خويشاوند مزبور نيز با وى به كويت مى رود. در وسط راهشرطه به آنها حمله مى كند و آنها براى رد گم كردن به قلب بيابان مى زنند و راه راگم مى كنند. مى گويد مدتى زياد به هر طرف كه مى رفتيم غير از بيابان چيزى نمىديديم . نزديك يك شبانه روز راه رفتيم و كاملا خسته شديم . سپس در حاليكه ديگرحال درستى نداشتيم متوسل به حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلامشديم . ناگهان ديديم سوارى از دور مى آيد و مى فرمايد: شيخ حسين ، از كجا مى آيى ؟شيخ حسين ، چرا ناراحتى ؟ يك صلوات بفرست و دست روى صورتت بگذار! شيخ حسين همينكار را انجام مى دهد و ناگهان خود را مقابل يكى از مساجد كويت مى بيند!
65. آقا جان ! اگر به من عنايت نكنى ... 
آيه الله آقاى حاج سيد مهدى حسينى لاجوردى قمى ، در تاريخ 25 جمادى الثانيهسال 1418 ه‍ق از قول يكى از اهالى قريه حصار حسن بيك ورامين ، كه از جوانان متدين واهل هيئت مى باشد، نقل كردند كه مى گفت :
من گاو شير دهى داشتم كه به حسب نرخ بارار، مبلغ پانصد هزار تومان ارزش داشت .گاو مزبور يكدفعه مريض شد. دكتر دامپزشك پس از معاينه گاو مريض گفت : زودتر آنرا بكش تا ضرر زيادى نبينى . وقتى ديدم چنين است با حالتىمتوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم و در حاليكه عصبانى هم بودمعرض كردم : آقا جان اگر به من عنايت نكنى ، ديگر سفره برايت نمى اندازم !
پس از اين گفتگو، گاو مريض استفراغ كرده و يك كليد همراه با يك تكه آهن از شكم وىبيرون آمد و پس از آن بسرعت خوب شد. وقتى همان دكتر دامپزشك مجددا گاو را معاينهكرد، گفت : اين ، چيزى نيست مگر كرامت و عنايت قمر بنى هاشم عليه السلام
66. با توسل به حضرت عباس عليه السلام نجات پيدا كرديم 
حاج حسن حاج عباس جعفر نقل كردند كه :
با كشتى از بوشهر به مقصد دبى حركت كرديم . بعد از برگشت از دبى نزديكيهاىساحل ايران ، طوفان عجيبى وزيدن گرفت . به گونه اى كه دريا طوفانى شده كشتىما پر از آب گشت و ما تماما از زندگى دست شستيم ، مع الوصف با قلبى مطمئن رو بهطرف كربلاى معلى كرده عرض ننموديم .
اى فرزند على عليه السلام ، اى عباس بن على عليهماالسلام ، دستمان به دامان شما. مىگفتند پس از توسل ، هوا صاف شد و همگى از طوفان نجات پيدا كرديم .
67. اين آقا دست ندارد! 
جناب آقاى عبدالحميد بحرانى از آقاى حاج عبدالنبى ، كه از اهالى بندر بوشهر بوده وساكن قطر است ، ماجراى زير را نقل كردند:
حدود بيست سال قبل در آبادان زندگى مى كردم . مريض شدم و شدت مرض به حدى شدكه در آستانه مرگ قرار گرفتم . در اثناى مرض ، پدرم را در خواب ديدم كه يك دانهانار در دست داشت و به من تعارف كرد و فرمود كهميل كن . سپس به من فرمود: كه انار را اين شخص به شما داد. من به طرف آن آقا رفتم وخواستم كه دست وى را ببوسم ، پدرم گفت : اين آقا دست در بدن ندارد! گفتم : او كيست ؟فرمود: ايشان حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مى باشد.
از آن تاريخ تا به حال مريض نشده ام
68. مجلس سوگوارى براى امام حسين عليه السلام 
حكايتى از عنايات حسينى به نقل از بيانات آيه الله آقاى حاج شيخ على احمدى ميانجىدامت بركاته :
شخصى در عالم رويا، حضرت امام حسين عليه السلام وابوالفضل العباس ‍ عليه السلام را مى بيند كه اين عزيزان از كنار خانه هايى كهبراى سيد الشهدا عليه السلام مجلس عزا گرفته بودند عبور مى كردند و امام حسينعليه السلام به برادرشان ابوالفضل العباس عليه السلام مى فرمود: براى صاحباين خانه اجر بنويس ! حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام پرسيدند: چقدر بنويسم؟ امام حسين عليه السلام فرمودند: بنويس ...همين طور عبور مى كردند وابوالفضل عليه السلام مى نوشت ، تا اينكه رسيدند به يك خانه . امام حسين عليهالسلام به حضرت ابوالفضل عليه السلام فرمود: بنويس !
شخص مزبور مى گويد: در اين لحظه از خواب بيدار شدم و سپس به نزد آن شخصى كهامام حسين عليه السلام اين جمله را در حق او فرموده بوده رفتم و خواب خود را برايشتعريف كردم و جريان را پرسيدم .
در جواب گفت : من مى خواستم براى مجلس امام حسين عليه السلام توتون تهيه كنم . دونوع توتون در بازار بود و من توتونى را انتخاب كردم كه قيمت آن ارزانتر بود.
69. من خادم عباسم ! 
پدر شهيد حجه الاسلام و المسلمين آقاى شيخ عبدالرضا صافى (از روحانيون كربلاىمعلى ) كه از خدمه بود نقل نمودند:
دزدان سنى در بيابان به من حمله كردند. همين كه گفتم : (انا من خدام العباس عليهالسلام ) يعنى من از خدام حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام هستم ، از من دستبرداشتند!
به طور كلى ، اكثريت مردم روى زمين اعم از مسلمان و مسيحى و سايراهل كتاب اجمالا به موضوع توسل و كمكهاى غيبى عقيده دارند و فكر نمى كنم حتى غيراهل كتاب هم كه كمى روحشان پاك باشد نسبت به ايناصل مهم كه خداوند جز فطرت آدميان قرار داده است بى تفاوت باشند.
رسم وفا به عالم امكان نشان دهم
اندر كنار آب و، لب تشنه جان دهم
من آب نوشم و شه كونين تشنه لب ؟
كى آبروى خويش به آب روان دهم
70. سرگذشت اين جانب و عنايتحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
آقاى مهدى تعجبى ، مداح اهل بيت عليهم السلام ، نوشته اند:
اين جانب مهدى تعجبى (آواره ) در آغاز جوانى شخصى منحرف و گمراه بودم رژيمشاهنشاهى و آن همه مظاهر فساد و انحراف ، اكثر جوانان را به انواع تباهيها دچار كردهبود. به طور خيلى اختصار عرض كنم : به هر طرف كه براى سرگرمى و تنوع روىمى آورديم چيزى جز ضد مذهب و اخلاق نبود. من طبع شعر داشتم و شعر هم مى گفتم و مدتىهم با روزنامه فكاهى توفيق همكارى داشتم ، تا آنكه به يك بيمارى غيرقابل علاج دچار شدم ، و اين ابتلا به حدى بود كه تمام دوستان و بستگان ، حتىنزديكان اقوامم ، از وجود من بيزار و خسته شده بودند و به طور خيلى ملموس مى ديدم كهبه مردنم راضى هستند.
در آن دوران فقر و درماندگى ، يك روز با خود تصميم گرفتم به يكى از بيابانهاىاطراف تهران رفته و آنجا بمانم تا بميرم . بعد از اين تصميم خواستم از مادرم درخواست چاى كنم ، ولى آن قدر آنها را اذيت كرده بودم كه شرم كردم مادرم را صدا كنم .حدود صدمتر بالاتر از خانه ما يك قهوه خانه وجود داشت . با خود گفتم هر طور كه شدهدستم را به راديو مى گيرم و به آنجا مى روم و چاى مى نوشم . حدود 50 متر كه از خانهدور شدم ، به درب يك خانه كه هيئت سقاى ابوالفضل العباس عليه السلام در آنجاتشكيل مى شد و امروزه خيلى مشهور است ، رسيدم . صداى برخورد استكانها را كه درآبدارخانه شسته مى شد شنيدم ، با خود گفتم من كه راه رفتن برايممشكل است خوب است به اين خانه كه مردم در آن چاى مى نوشند بروم و من هم پذيرايىشوم ، و رفتم .
مداحى مشغول خواندن شعرى بلند در مدح حضرت عباس عليه السلام بود. شعر وى زيبا وپر از ذكر معجزات و كرامات حضرت عباس عليه السلام بود. مردم گريه مى كردند و منهم گريه كردم ، چه گريه اى ؟ بعد از اتمام مداحى ، همه ساكت شده و به نوشيدن چاىمشغول شدند. ولى من از شدت گريه لباسم خيس شده بود، ناچار چون همه به من نگاهمى كردند، از آنجا بيرون آمدم و با خود گفتم كه اگر حضرتابوالفضل العباس عليه السلام اين همه كرامت دارد خوب مرا هم شفا بدهد!
خلاصه خيلى فشرده بگويم كه ، آقا شفايم داد! به طورى كه اطبا و همه حيران ماندند وجشن برپا كردند. ولى من از حق نشناسى باز همدنبال انحراف رفتم و به جاى شكر گزارى به درگاه خداىمتعال ، كه به وسيله اين بزرگوار مرا شفا داده بود، مع الاسف به خطاهاى گذشته ادامهدادم تا اينكه شبى در عالم خواب ديدم محوطه اى به اندازه ورزشگاه امجديه تهران وجوددارد كه جمعيت بيشمارى روى بام آن ايستاده وداخل محوطه را تماشا مى كنند و از شدت وحشت همه مى لرزند. من هم نگاه كردم شيرى بهبزرگى يك اسب را ديدم كه دور ميدان راه مى رفت و غرش مى كرد و از صداى غرش او همهچيز مى لرزيد. ناگاه درب محوطه باز شد و مردى قوىهيكل ، زيبا و پر صلابت وارد شد كه يك دنيا وقار و شوكت در سيمايش ‍ موج مى زد. حيوانخود را روى پاى مرد انداخت و او نشست و با يك دست پشت شير را نوازش مى كرد و دستديگرش را مردم بترتيب مى بوسيدند. من هم ميان جمعيت جلو رفتم و وقتى خواستم دستش راببوسم او دستش را كشيد و روى خود را از من برگرداند. من خيلى غمگين و شرمنده شدم . ازجمعيت سوال كردم چرا اين آقا نمى گذارد من دستش را ببوسم ؟ ناگاه طورى شنيدم گفت :خجالت نمى كشى ، مگر اين آقا تو را شفا نداده است ؟ حيا كن !
از خواب بيدار شدم . خواب يعنى چه ؟ از دنيايى به دنياى ديگر برگشتم و همانجا بهدرگاه پروردگار مهربان از همه چيز توبه كردم . تمام اشعكار فكاهى و هجويات وهزلياتم را كه مشترى خوبى هم داشت آتش زدم و عهد كردم كه ديگر بجز مدحآل رسول شعر نگويم و به لطف پروردگار تا امروز كه 56سال از عمرم مى گذرد بر عهد خود پايدار مانده و به لطف خدا باز هم خواهد ماند.
شعر زير، سروده صاحب همين داستان است ، كه ذيلا مى خوانيد:
اى ابوالفضل كه محبوب خداوند جهانى
مرتضى را تو فروغ بصر و راحت جانى
آسمان شرفى ، طارم اجلال و شكوهى
مظهر كامل حريت و ايثار وتوانى
سالها بگذرد از كرب و بلا باز در عالم
همه جا دادرس و ياور محنت زدگانى
در شگفتند خلايق همگى از ادب تو
به وفا مظهر و ضرب المثل پير و جوانى
نه امامى نه پيمبر ولى از فضل الهى
به بر آوردن حاجات هم اينى و هم آنى
از تو زيبنده بود اى سر و جانم به فدايت
كه على رغم عطش ز آب روان اسب برانى
خون پاك تو و مولاى تو احياگر دين شد
ورنه امروز نمى بود ز اسلام نشانى
دشمنت خط امان داد در آن معركه ، غافل
كه به مخلوق تو خود كاتب سر خط امانى
هست از قائم آل نبى و حجت بر حق
به ابى انت و امى ز مقام تو بيانى
سزد (آواره ) كه بر منزلت خويش ببالد
اگر او را ز كرم خادم درگاه بخوانى
71. تصميم گرفتم چاره كار را ازحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بخواهم
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد محمد جلالى ، طى نامه اى به انتشارات مكتبالحسين عليه السلام چنين نقل كرده اند:
تولد من در كربلا بود و تا 25 سالگى در آنجا بودم . در اين مدت دروس ‍ جديد را تاحد ديپلم و دروس حوزه را تا سطح نزد علماى آن ديار خواندم و ضمنا كرامات بسيارى ازمقام والاى حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مشاهده كردم كه مرا به تعجب وامىداشت ، لكن به ياد ندارم كه براى خود من مطلب مهمى رخ داده باشد تا براىحل آن به حضرت رجوع كنم ، البته كسى كه مجاور آنها بوده و خدمتگزار آنها باشد، هيچمشكلى نخواهد داشت و شايد هم گاه مسائلى جزئى مطرح مى شده ، اما من تادبا آنها را خدمتحضرت عرض نمى كردم چون فكر مى كردم مومن بايد اين طور باشد و نبايست در دنياراحت باشد.
به هر حال ، امورم سالها به همين منوال گذشت تا وقتى كه بنا شد ايرانيها را از عراقتبعيد كنند و فقط شش روز براى خروج به آنها مهلت دادند. باز هم اين براى ما خيلىمشكل نبود، از باب (البليه اذا عمت طابت ) چه همه همينمشكل را داشتند و به هر حال اين موج را خداوند به خير گذراند و آن كسانى كه رفتند،رفتند و آنهايى هم كه ماندند، ماندند. ما هم از كسانى بوديم كه مانديم . بعد از چندسال ديگر، دوباره اين مساله مطرح شد، اما به طور خصوصى و فقط براى خانواده ماتبعيد فورى به دست ديكتاتور بغداد. چون خاندان ما در آنجا سرشناس بودند و بعد ازرفتن بسيارى از علما، پدرم شاخص شده بود و ايشان بهيچوجه حاضر نبودند با آنهاكنار بيايند و سعى كردند در مجالس روضه خوانى نمايشى كه آنها برقرار مى كردندشركت نكنند و حتى از شركت آنها در مجلس روضه خوانى كه خودمان داشتيم هم ممانعت مىكردند. به ياد دارم روزى از طرف استاندار شخصى آمد و درب خانه ما را زد. من رفتمدرب را باز كردم ، او گفت : پدرتان هست . گفتم : بله گفت : من از طرف استاندار آمده امتا براى وى از پدرتان وقت ملاقات بگيرم . آمدم خدمت آقا و ماجرا را عرض كردم ،فرمودند: بگو، حالش خوب نيست و نمى تواند با كسى ملاقات داشته باشد. عرضكردم : پدر، اين امر بهانه اى مى شود دست آنها، كه اصرار به آمدن بكند. با خشم وغضب و با لحن خاصى فرمودند: بگو، مى خواهد به نجف اشرف برود براى زيارت .به هر حال آمدم و گفتم آقا قصد مسافرت دارند. هر چه او اصرار كرد، آقا نيز بهانهآورد و بالاخره ناكام برگشت .
به هر حال ، حكومت بعثى سعى مى كرد آقا را مقيد كند و لذا مستقيما از بغداد دستور آمدهبود كه ايشان و خانواده شان را فورا تبعيد كنند. اين امر به پدرم ابلاغ شده و واسطهابلاغ خبر هم يكى از اعيان كربلا بود كه ظاهرا با نفوذ به شمار مى آمد. پدرم بهايشان گفتند: آيا هيچ راهى نيست كه اين امر به تعويق بيفتد و چند روزى مهلت داده شود؟او در جواب گفت : خير، هيچ راهى نيست ، من با همه مسئولين صحبت كرده ام و اين موضوعىاست كه هرگز قابل تاخير نيست .
به هر حال اينجا بود كه من تصميم گرفتم چاره كار را از حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بخواهم . به فكرم آمد همان كارى را بكنم كه مى ديدمعربها انجام مى دهند، يعنى با سر و پاى برهنه به حرم مطهر بروم و حاجت بخواهم ، وهمين كار را هم كردم : با سر و پاى برهنه روانه حرم مطهر شدم و بدون اذندخول و زيارت مستقيما نزد ضريح مطهر رفتم و عرض كردم : ياابوالفضل ، اين مشكل پيش آمده است و مى خواهم خودت چاره اى بكنى . سپس بدون انجام هيچيك از مراسم هميشگى (زيارت ، نماز و....) دوباره با همان وضع به خانه برگشتم .پس از بازگشت ، هر لحظه منتظر بوديم ببينيم چه خواهد شد؟ يك روز گذشت ، يك هفتهگذشت ، يك ماه ....و ديگر خبرى نشد، بلى ، سالها بعد از آن ما آنجا بوديم ، و آن مسالهبكلى از بين رفت (كان لم يكن شيئا مذكورا) از اينجا فهميدم كه حضرتابوالفضل العباس عليه السلام هميشه ناظراحوال ما شيعيان مى باشد و هر جا كه لازم باشد و با توجهكامل از ايشان چيزى درخواست شود، محال است كه اجابت نفرمايد. (سلام الله عليه يومولد و يوم استشهد و يوم يبعث حيا)
72. از اينجا بيرون برويد و الا همه را مى كشم 
خطيب گرانقدر، حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، حجه الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ اشرف كاشانى دامت بركاته ، سه كرامت از حضرتاباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام به انتشارات مكتب الحسين عليه السلامارسال داشته كه ذيلا مى خوانيد:
1. مشاهدات حقير درباره كرامات حضرت عباس عليه السلام از اين قرار است : هشت سالهبودم و همراه والدين در منزلى كه ارث پدر مادرم بود زندگى مى كرديم . پدر و مادرميكى از روضه خوانهاى معروف كاشان ، به نام سيد محمد بود. ايشان 6 اولاد (4 پسر و2 دختر) داشت و دو پسر ايشان اهل منبر بودند.
پسر بزرگش ، سيد ابوالقاسم ، يك سال براى روضه خوانى به سمنان مى رود درآنجا با فرقه بهايى درگير مى شود. فرقه ضاله و مضله بهائيت او را مسموم مى كنندو به صورت ديوانه با كاشان بر مى گردد. من 8 ساله بودم كه يك روز ديدم وىبالاى بام ايستاده ، مى گويد از اينجا بيرون برويد و الا همه را مى كشم ! قريب سهسال ديوانگى ايشان طول كشيد و در اين مدت به طورىحال او را به كند و زنجير ببندند. از سلامتى او كاملا مايوس شده بودند، تا آنكه بعد از3 سال توسط عيالش ، كه توسلى به حضرتابوالفضل العباس ‍ عليه السلام پيدا كرد، شفا يافت ، و قصه آنتوسل چنين است :
پدر عيالش ، كه از زهاد و اهل ذكر بود، وقت مرگش به دختر خويش ‍ مى گويد: من فردىتهيدست بوده و مالى ندارم كه به تو بدهم ، اما گوهرى را به تو مى دهم كه ازمال دنيا هزار بار بهتر و بالاتر است . هر وقت بيچاره شدى و راههاى نجات به روى توبسته شد، مى روى در جايى كه تاريك دو ركعت نماز مى خوانى ومشغول خواندن اين دو بيت مى شوى :
اى ماه بنى هاشم ، خورشيد لقا عباس
اى نور دل حيدر، شمع شهدا عباس
با محنت و درد و غم ، من رو به تو آوردم
دست من محزون گير از بهر خدا عباس
بعد از گذشت سه سال از ديوانگى سيد آن زن به ياد وصيت پدرش افتاده به زير زمينمنزل ، جايى كه هيچ نورى در آن وجود ندارد، مى رود ومشغول نماز و توسل مى شود، سپس به طورى كه خودش مى گويد يكوقت مى بيند زيرزمين تاريك ، نورانى گرديد! سر را كه بلند مى كند، مى بيند يك دست بريده بالاىسرش قرار دارد و صدايى بلند مى شود كه ، برخيز برو، ما سيد ابوالقاسم را شفاداديم ، بر مى خيزد و به عجله بيرون مى آيد. وقتى كه بالاى سر سيد مى رسد، مىبيند وى خواب است ، در صورتى كه تا آن زمان چشمش به خواب نرفته بود!
مردم كاشان خبردار شدند كه حضرت اباالفضل العباس عليه السلام سيد را شفا داده است. آنان تا چند ماه به ديدن سيد مى شتافتند و كار به جايى رسيد كه آب دست او را براىشفاى بيماران مى بردند. هر كجا مجلس ‍ روضه خوانى بود.اول او را دعوت مى كردند. اين يكى از مشاهدات حقير بود كه به امر برادر عزيز، آقاىربانى ، نوشتم .

Prev page

fehrest page

Next page