معجزات و كرامات آشكار و ظاهر حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام سيداوصيا خارج از حد احصاست .
در امراضى مثل التيام بخشيدن دست قطع شده هشام بن عدى همدانى سر لشگر در جن صفين، و بينا شدن ديده يتيمى كه از آبله كور شده بود، و نظير اينها. در احياى اموات سخنگفتن جمجمه (كله پوسيده ) با آن حضرت در سرزمينبابل ، و زنده كردن سام بن نوح ، و زنده نمودن اصحاب كهف در حضور جمعى از اصحابخود كه در بساط در هوا سير داده بود و صحبت كردن آن حضرت با اصحاب كهف ، چنانچهدر زيارت نامه آنحضرت است السلام على مكلم الفتيه فى كهفهم بلسان الانبياء، و نظيراينها.
قطب راوندى در خرايج روايت مى كند از سلمان اعمش ، از سمره بن عطيه ، از سلمانفارسى رضوان الله عليهم كه گويد: زنى مومنه و صالحه از انصار، ام فروه نام بهمنازل اصحاب مى رفت و مردمرا به شكستن بيعت با ابوبكر تشويق مى كرد. ابو بكر اورا طلبيد و از اين عمل نهى كرد، قبول ننمود. ابوبكر گفت : اى دشمن دخدا، مى خواهى مردمرا از من متفرق سازى ، مگر تو به امامت من عقيده ندارى ؟ ام فروه گفت : نه تو امام آنكسانى هستى كه به طمع دنيا اطراف تو جمع شده اند، و اگر نباشد متفرق مى شوند!امام ، به نص خدا و رسول ، على بن ابيطالب است . امام بايد با حكم خدا مخالفت نكند وعالم به ظاهر و باطن باشد و بت را نپرستد. تو و رفيق تو از آنان نيستيد، چگونه امامامت مى باشيد؟
ابوبكر گفت : خداوند مرا براى اصلاح بندگان به خلافت نصب كرده و اطاعت مرا واجبگردانيده است .
ام فروه گفت : والله دروغ و افترا گفتى . اگر امامت از راه اجماع مى بود خداوند در قرآنبيان مى فرمود، و حال آن كه فرموده (و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا وكانوا باياتنا يوقنون ) (23) اگر تو از ايشانى ، نام آسمانها را بگو.ابوبكر از جواب عاجز ماند و گفت : تو بگو، والا تو را بهقتل مى رسانم ! آن شير زن گفت : مرا از كشتن مى ترسانى ؟ والله از مرگ باكى ندارم !پس نام آسمانها را كه از حضرت اميرالمومنين على عليه السلام شنيده بود بر شمرد.
ابوبكر و توابع او متحير ماندند، گفتند: چه مى گويى در حق على بن ابيطالب عليهالسلام ؟ ام فروه گفت : ما عسى ان اقول فى امام الامه و من اشرقت بنوره الارض والسماء و من لايتم التوحيد الا بمعرفته و لكنك نكثت و استبدلت و بعت دينك بدنياك يعنى : چه بگويم در امامت كسى كه امام امت است و به نور او زمين و آسمان روشن است وكسى است كه توحيد تمام نشود مگر به معرفت او - لكن تو نقض بيعت نمودى و دين خودرا به دنياى خود فروختى - ابوبكر به غضب در آمد و حكم به ارتدادآن صالحه كرد وفرمان داد او را به قتل رساندند. اقرباب آن زن او را در خانه خود دفن نمودند.
در آن وقت حضرت اميرالمومنين عليه السلام در مزرعه خود بود، بعد از سه روز مراجعتنمود. كيفيت حال ام فروه را به عرض حضرت على بن ابيطالب عليه السلام رسانيدند،بسيار متاثر شد و با اصحاب خود به سر قبر ام فروه تشريف برد زمانى كه بر قبرآن بانوى بزرگوار رسيدند، ديدند نزد قبر آن مومنه مرغان سفيدى هستند كه منقارشانسرخ است . وقتى كه مرغان حضرت را ديدند پرهاى خود را به هم زدند و صدا كردند.حضرت نزد قبر ام فروه تشريف آورد و ايستاد و دست مبارك را بلند نمود و عرض كرد: يا محيى النفوس بعد الموت و يا منشى العظام الدراسات احى لنا ام فروه و اجعلهاعبره لمن عصاك دعا نمود خداوند ام فروه را زنده كند و براى عاصيان مايه عبرتقرار دهد.
اصحاب نظر مى كردند، حضرت به قبر اشاره اى فرمود، ناگهان قبر شكافته شد و امفروه از قبر بيرون آمد در حاليكه به لباس سبز پيچيده شده بود. عرض كرد: يامولاى اراد ابن ابى قحافه ان يطفى ء نورك فابى لنورك الا ضيائا. اى مولاى من ، پسرابوقحافه خواست نور تو را خاموش كند، خداوند روشنايى تو را زياد كرد.
اين خبر به ابوبكر و عمر رسيد، هر دو متحير ماندند. سلمان به آنها گفت : جاى تعجبنيست ، اگر اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام خدا را قسم دهد بر اينكه اولين وآخرين را زنده نمايد، به دعاى آن حضرت زنده خواهد كرد. حضرت ام فروه را بهشوهرش رد نمود، عناد مخالفين نسبت به وى قويتر گرديد. دو پسر از او متولد شد وشش ماه بعد از شهادت حضرت عليه السلام وفات نمود.
نيز از جمله آيات و دلايل امامت شاه اوليا، رد شمس است در زمان حضرترسول صلى الله عليه و آله در ارض بابل ، چنان كه متواترا ذكر شده است .
در مناقب و غيره آمده است كه : حضرت امام محمد باقر عليه السلام از حضرت سجاد عليهالسلام و آن حضرت از امام حسين عليه السلام روايت نموده است : پدرم حضرت على بنابيطالب عليه السلام چون از جنگ نهروان مراجعت نمود به زمينبابل رسيد. وقت نماز بود، جويريه بن مسهر گويد فرمود: ايها الناس ، اين زمين راخداوند سه دفعه خسف نموده است و به روايتى فرمود:اول زمينى است كه در اينجا بتان عبادت شده اند و سزاوار نيست ، كه نبى ووصى در آننماز بخوانند. پس حضرت استر خود را راند، ما هم رانديم ، تا آفتاب غروب نمود. بعداز آن كه از زمين بابل بيرون آمديم حضر وضو گرفت و فرمود: يا جويريه ، اذنللعصر (اذن بگو براى نماز عصر). با حيرت اذان گفتم ، لبهاى مبارك را حركت داد،آفتاب برگشت . اقامه گفتم ، حضرت نماز خواند و ما اقتدا كرديم . چون تمام شد، دفعتاآفتاب غروب كرد، گويا چراغ خاموش شد و ستاره ها نمايان گشت ! حضرت به منمتوجهشد و فرمود اذن للمغرب يا ضعيف اليقين پس نماز مغرب را خوانديم .
در زيارت نامه آن حضرت مى خوانيم :
السلام عليك يا من ردت له الشمس فسامى شمعون الصفا.
در اين باب از علما و محدثين مطالب فراوانى رسيده و شعرا اشعار بسيار گفته اند، ازآن جمله :
و ابن ابى الحديد در قصايد علويات گفته :
يا من له رد الذكاء و لم يفز
|
و صاحب بن عباد نيز گويد:
اول الناس صلوه جعل التقوى جلاها
|
ردت الشمس عليه بعد ماغاب سناه ا
|
از ديگر آيات و معجزات حضرت عليه السلام صحبت كردن پرندگان و درندگان با آنبزرگوار و سلام كردن ماهى ها به امير مومنان عليه آلاف تحيه و ثنا مى باشد كه دركتب متعدده وارد شده است .
به عنوان نمونه بايد از مخاطبه با اژدها ياد كرد حضرت على عليه السلام بر سر منبردر مسجد كوفه در حضور جماعت خطبه مى خواند، ناگاه اژدهايى ظاهر شد و بالاى منبررفت . مردم وحشت كرده در صدد دفع آن بر آمدند، ولى حضرت على عليه السلام اشارهكرد به حال خود باشيد. ثعبان خود را به اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلامرسانيد. حضرت سر را به جانب وى برد و ثعبان دهان خود را به گوش آن حضرت نهادو صدا كرد. آن بزرگوار لبهاى خود را حركت مى داد. مردم در حيرت و سكوت بودند. پس اژدها فرود آمد و از مسجدبيرون رفت و حضرت على عليه السلام خطبه خود را ادامه داد.بعد از فراغ از سخن ، مردم از موضوع اژدهاسوال كردند، فرمود: يكى از حكام جن بود. قضيه اى پيش آمده بود از منسوال كرد، من هم حكم او را گفتم . او دعا كرد و رفت .
و در زيارت نامه آن حضرت مى خوانيم كه : السلام عليك يا من خاطب الثعبان و ذئب الفلا.نيز از جمله معجزات آن حضرت عليه السلام اطاعت و انقياد حيوانات نسبت به آن سرور است. در عوالم آمده است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: جويريه بن مسهر، ازاصحاب خاص امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام ، عازم سفر بود. حضرت عليهالسلام فرمود: يا جويريه ، در اين سفر شيرى به طرف تو مى آيد تا تو را بدردزمانى كه او را ديدى ، سلام مرا به او برسان و بگو اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه السلام مرا از تو امان داده است . جويريه به سفر رفت ، ناگهان در راه شيرىنمايان شد و به طرف او آمد. جويريه سلام و امان خويش از جناب حضرت را به اورسانيد. شير چون اين بشنيد، سر را به زير انداخت و پنج مرتبه غرش كرد و نه نيستانرفت .
جويريه پس از مراجعت ، ماجرا را براى حضرت بيان نمود. امام حضرت على بن ابيطالبعليه السلام فرمود: وى در غرش خود مى گفت : وصى محمد صلى الله عليه و آله را ازجانب من سلام برسان ، و پنج مرتبه سلام رسانيد، نيز آن حضرت به جويريه فرمود:تو را مردى شكم پرست و معاند و زنا زاده و لئيم و پست مى كشد و دست و پاى تو رابريده و بر شاخ درخت مى آويزد، و همان گونه كه حضرت فرموده بود ظاهر شد. زياددر زمان خلافت معاويه ، والى عراق شد، دست و پاى جويريه را قطع كرد و بر در ختآويخت .
ديگر از معاجز و كرامات حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام سير دادنجناب سلمان در هوا مى باشد: در جلد نهم بحار (طبع كمپانى ) روايتى آمده كه خلاصه اشاين است : سلمان گويد از حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام تقاضاىمعجزه اى نمودم ، آن مظهر العجائب اجابت فرمود،داخل خانه شد و پس بيرون آمد در حالى كه لباسى سفيددر بر و قلنسوه اى سفيد برسر داشت و سوار اسب ادهمى آمد رو به من فرمود. آنگاه قنبر را ندا كرد اسب ادهمى آورد وبه آن فرمود: سوار شود يا اباعبدالله . همين كه سوار شدم ، صيحه اى به اسبها زد،به هوا برخاستند و سير كردند. مرا از درياها عبور داد و در جزيره ها گردانيد و مناظرعاليه و بعض عجايب خلقت را نشانم داد. به اعجاز وى در جزيره ناقه اى ظاهر شد، ازشير آن آشاميدم كه از عسل شيرين تر بود.
پس سير كنان ، به جزيره اى رسيديم كه در آن قصرى از طلا بود و كنگره هايى ازجواهر داشت . صفوف ملائكه پيش آمدند و به حضرت سلام و تعظيم كردند، حضرت اذنمراجعت به محلشان داد و خود بر آن قصر صعود نمود و بر كرسى مرصع به جواهرنشست . با تحير عرض كردم : يا امير المومنين ، چند فرسخ سير كرده ايم ؟ فرمود: ياسلمان سير نمودى و دور زدى اطراف دنيا را مكرر! من بسيار تعجب نمودم ، فرمود: وقتىكه طواف كند ذوالقرنين شرق و غرب دنيا را و برسد به سد يا جوج و ماجوج ، آيا منقادر نباشم ، در حالتى كه من اميرالمومنين و خليفه رب العالمين . يا سلمان ، آيا نخواندهاى كلام خداى تعالى را كه مى فرمايد: (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا منارتضى من رسول ) و منم آن مرتضى كه خدا مرا مطلع ساخته . (انا العالمالربانى ، انا الذى هون الله له الشدائد فطوى له البعيد) منم عالم ربانى و منم آنكسى كه خداى تعالى شدايد را بر او آسان كرده است و در نورديد براى او هر دو را. دراين هنگام هاتفى ندا كرده ، ولى شخص او را نديدم ، كه (صدقت يا اميرالمومنين انتالصادق المصدق صلوات الله عليك )
پس آن جناب برخاست و سوار اسب شد، من هم سوار شدم ، مجددا صيحه اى بر اسبها زد وآنها در هوا به پرواز در آمدند، تا اينكه قدم بر باب مسجد كوفه گذشتيم ، در حاليكهثلث شب گذشته بود. بعد از آن فرمود: (يا سلمان ،الويل كل الويل لمن انكر و لايتنا) و اى به حال كسى كه انكار نمايد ولايت ما را، سپسفرمود: محمد صلى الله عليه و آله افضل است يا سليمان ؟ عرض كردم محمد صلى اللهعليه و آله فرمد: آصف بن بر خيا تخف بلقيس را از فارس به يك طرفه العينحمل مى كند. با مختصر علمى از كتاب ، چگونه من ننمايم ، در حالتى كه نزد من علم صد وبيست و چهار كتب انبياء و توريه و انجيل و زبور و فرقان وجود دارد؟ عرض كردم :(صدقت يا اميرالمومنين هكذا يكون الامام عليه السلام )
(فقال عليه السلام : ان الشاك فى امورنا و علومنا كالمترى فى معرفتنا و حقوقنا قدفرض الله عزوجل فى كتابه )، يعنى شك كننده در امور ما و علوم ما مانند شك كننده درمعرفت ما است كه خداوند آن را در كتاب خويش واجب كرده است .
توضيح : سلمان ، افضل حواريين و صاحب سر و حقيقت در ميان اصحاب حضرت امير عليهالسلام بوده است ، و در رجال كشى است كه : حضرت باقر عليه السلام ازدل به سلمان محمدى تعبير مى فرمود. و به روايت شيخ صدوق ، اسم جناب سلمان ، روزبه بن خيشوران بوده كه او وصى حضرت عيسى عليه السلام بوده است .
محدث قمى در منتهى الامال مى نويسد: حضرترسول صلى الله عليه و آله در فضيلت سلمان فرموده است : (سلمان بحر لا ينزف وكنز لا ينفد، سلمان منا اهل البيت يمنح الحكمه و يوتى البرهان )، يعنى سلمان دريايىاست كه تمام شدنى ندارد و گنجى است كه فنا ندارد. سلمان از مااهل بيت است كه عطا مى كند حكمت را و مى آورد حجت را.جبرئيل از پروردگار توسط پيغمبر صلى الله عليه و آله به جناب سلمان سلام مىرسانيد و امر مى كرد كه سلمان را به علم منايا و بلايا مطلع گرداند. حضرترسول صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام چيزهايى تعليم سلمان نمودندكه احدى غير او قابليت و تحمل آن را نداشت . اجمالا مدح او در روايات زياد است و تمامحضرات معصومين عليه السلام او را تعريف نمودند (و آن جناب درسال 36 قمرى در مدائن وفات كرد)
در جلالت سلمان كافى است بدانيم ، حضرت امير عليه السلام از مدينه ، به طى الارض، بر سر جنازه آنجناب حاضر شد.
در مناقب ابن شهر آشوب از جابر انصارى نقل شده است كه گويد: حضرت امير پس ازنماز صبح ، خبر وفات سلمان را داد، سپس بر ناقه عضباء سوار شده ، قنبر را با خودبرداشت و بر سر جنازه آن جناب آمد. در آنجا ردا را از صورت او بر داشته ، سلمان بهصورت آن حضرت نگاه كرده و تبسمى نمود، حضرت فرمود: (مرحبا يا ابا عبدالله ، اذالقيت رسول الله صلى الله عليه و آله فقل له ما مر على اخيك من قومك ) سپس حضرت اورا تجهيز كرده و به نماز ايستاد و علاوه بر آن حضرت ، حضرت خضر و جعفر طيار، درحالى كه با هر كدام هزاران ملك بود، به نماز جناب سلمان حاضر شدند. وى در مدائنمدفون شد و حضرت همان شب به مدينه مراجعت فرمود.
مرحوم علامه مجلسى ، عمر آن جناب را از دويست و پنجاهسال تا سيصد و پنجاه به اقوال مختلفه ، نقل نموده است .
نيز از معجزات باهر و دلايل ظاهره حضرت اميرالمومنين على عليه السلام پيشگويى واخبار او از وقايع آتيه عمومى و خصوصى مى باشد، مانند اخبار مكرر از شهادت خود وحضرت امام مجتبى و سيد الشهدا امام حسين عليه السلام ، چنانكه وقت عبور از كربلا،قتلگاه اصحاب حضرت و محل خيام را به اطرافيان نشان داد و اخبار از مظلوميت و شهادتاصحاب خود هر يك به كيفيتى و نيز از اخبار و جنايات و فجايع معاويه و يزيد و بنىاميه ، و جور و ظلم بنى العباس و غيره كه به حصر نيايد و كتب شيعه از آن مملو است . نيزبايد از معجزاتى را كه پس از رحلت آن حضرت رخ داد، نظير هلاك جماعتى كه به شدتبا آن بزرگوار خصومت مى كردند و ناسزا مى گفتند، مانند كور شدن (ابو عبداللهالمحدث ) و به صورت خنزير شدن (ديگرى ) و به صورت سگ در آمدن (خطيب دمشقى ).
در ثاقب المناقب و غيره از كتب عامه و خاصه مذكور است محمد بن عمر الواقدى كه از اعاظمعلماى عامه است گويد: (24)
هارون الرشيد روزى به جهت علما جلوس نموده بود همه علماى بغداد حاضر بودند و مجلسمملو از رجال و دانشمندان بود، چندان كه هفتاد نفر از اعاظم مهم علما در آنجا بودند و از هرباب گفتگو شد. هارون به شافعى خطاب كرد: كه (يا ابن العم ، كم توى فىفضائل على بن ابيطالب ؟ قل و لا تخفف ) چند حديث ازفضايل على عليه السلام در حفظ دارى بگو و مترس . شافعى گفت : بيش از پانصد.سپس از محمد بن اسحاق كوفى پرسيد: تو چند حديث در فضيلت آن حضرت مى دانى ؟گفت : از هزار متجاوز است .بعد از آن رو به طرف ابو يوسف كرده و گفت : تو چقدر ازفضايل على عليه السلام روايت در خافظه ات دارى ؟ بگو و مترس . ابو يوسف گفت :اگر ترس نبود، روايات من در فضايل على بيش از شمار است . هارون گفت : در امانى ،گفت پانزده هزار خبر مسند، و همين قدر حديث مرسل ، مى دانم . (25)
واقدى گويد: رشيد متوجه من شد و گفت : تو چقدر مى دانى گفتم : همانطور كه ابويوسف گفت : (قال الرشيد: لكنى اعرف له فضيله رايتها بعينى ). يعنى هارون الرشيدگفت فضيلتى مى دانم كه با چشم خودم آن را ديده ام ...ما تقاضا كرديم آن را بگويد.
هارون گفت : يوسف بن حجاج را والى دمشق نمودم ، به من نوشت در دمشق خطيبى است كه هرروز على بن ابيطالب را سب مى نمايد و مخالفت مرا نيز به هر نحو نمى پذيرد. حكمشما در حق او چيست ؟ نوشتم او را مقيد نزد من بفرست . چون حاضر شد، به او گفتم : چراعلى بن ابيطالب عليه السلام را ناسزا مى گويى ؟ گفت : پدران مرا كشته ، با اوعداوت دارم و شب او را ترك نخواهم كرد. گفتم : واى بر تو على هر كس را كشته به امرخدا و رسول صلى الله عليه و آله بوده است گفتم : توبه كن گفت : دست نخواهم كشيد،امر كردم در حضور من صد تازيانه به وى زدند، بسيار ناله و فرياد مى كرد، او رابردند و به حجره انداختند و درب حجره را قفل زدند
در كيفيت تعذيب و قتل او، شب را به تفكر گذراندم آخر شب به خواب رفتم در خواب ديدمكه از آسمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام وجبرئيل نازل شدند همراه جبرئيل جامى بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله بهجبرئيل فرمود: جام را به على عليه السلام بده و شيعيان او را ندا كن .جبرئيل جام را به على داد و به آواز بلند ندا نمود كه ، اى شيعيان على وآل على ، بياييد! پس خلق بسيارى آمدند و از غلامان و مقربان من عده اى كه همه را مىشناختم حاضر شدند. حضرت على عليه السلام از آن جام به همه آب داد، پس به خادمىامر نمود كه دمشقى را بياورد. چون او را آورد، حضرت امير عليه السلام عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه و آله ، اين فرد بى سبب مرا دشنام مى گويد.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود تو دشنام مى دهى على بن ابيطالب را گفت :بلى پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: (اللهم امسخه و انتقم منه ). خدايا او رامسخ نما و انتقام على را از او بگير.
هارون گويد: ديدم فورا سگ شد، او را به همان حجره برگردانيده و متوجه آسمان شدند،و من ترسان و لرزان از خواب بيدار شدم . غلام را گفتم دمشقى را بياور. خبر آورد كه غيراز سگى در ان حجره موجود نيست ! گفتم سگ را بياور. آورد ديدم سگ شده ولى دو گوش اوهنوز به حال خود است . به او گفتم : (كيف رايت عقوبه ربك ) چگونه ديدى عذابپروردگار خود را. آب از چشمش فرو مى ريخت و به سر اشاره مى كرد، گويا عذر مىخواست . امر كردم وى را باز به همان حجره بردند و اكنون در آنجا است . سپس امر نمود اورا آوردند و در مقابل حضار نگه داشتند. در صورت سگ ، زبان خود را بيرون مى آورد ولبها را حركت مى داد. مانند عذر آورنده !
شافعى به هارون گفت : اين مسخ شده است و ازنزول عذاب به او ايمن نيستم پس هارون امر كرد به همان حجره بردند، لحظه اى نگذشتكه صداى هولناك عظيمى شنيديم ، صاعقه به بام آن حجره آمده ، حجره و سگ راسوزانيد. ديدم خاكستر شده است ، (عجل الله بروحه الى نار جهنم ). (26)
در كتاب عوالم نقل كرده است : حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آلهقبول ولايت على عليه السلام را علامت طهارت مولود قرار داد و دشمنى و عناد با آن حضرترا نشانه خبث ولادت (يعنى زنازادگى ) اعلام كرد.
در تذكره الائمه است كه : جابر بن عبدالله انصارى در اواخر عمر با عصا در كوچه هاىمدينه مى گشت و مى گفت : (على خير البشر و من ابى فقد كفر . معاشر الانصار، ادبوااولادكم على حب على بن ابيطالب فمن ابى فلينظر الى شان امه ) يعنى على بهترينفرد در ميان خلق است و منكر او كافر مى باشد. اى جماعت انصار، اولاد خود را به محبتاميرالمومنين عليه السلام پرورش دهيد و هر كه از محبت وى ابا كند بايد درحال مادرش تحقيق و تفحص كرد
كشف الغمه اربلى روايتى را ذكرنموده كه ملخص ترجمه آن چنين است : حارث همدانىنقل مى كند: به حضرت امير المومنين عليه السلام علاقه خود را اظهار كردم ، فرمود نتيجهدوستى مرا، هنگام احتضار و نيز در صراط خواهى ديد، كه لواى حمد به دست درمقابل پيغمبر صلى الله عليه و آله گام بر مى دارم نيز در كنار حوض كوثر نتيجهدوستى با من را خواهى ديد. در آنجا دوستى من به تو منفعت مى دهد.
سد حميرى ، در نزديكى هاى وفات خود گفته است :
احب الذى من مات من اهل وده
|
تلقاه بالبشرى لدى الموت يضحك
|
احب الذى من مات من اهل وده
|
فليس له الا الى النار مسلك
|
ابا حسن تفديك نفسى و اسرتى
|
و مالى و ما اصبحت فى الارض املك
|
عجيب است كه دشمنان آن حضرت عليه السلام همواره سعى كرده اند نورفضايل او را خاموش سازند، دوستان وى را نيز امكان نشر مدايح آن حضرت نبوده است . بااين وصف ، فضايل وى شرق و غرب را پر ساخته است ، و اين نيز معجزه و كرامتى بزرگاز آن حضرت است .
ابن شهر آشوب نقل كرده است : اعرابى را در مسجد كوفه ديدند ندا مى كرد: (يامشهورا فى السموات و يا مشهورا فى الارضين و يا مشهورا فى الدنيا و الاخره ، جهدتالجبابره لاطفاء نورك و اخماد ذكرك فابى الله لذكرك الا علوا و لنورك الا ضياءا وتماما.)
يعنى : اى مشهور در آسمان و زمين و در دنيا و آخرت ، جبابره و سلاطين جور سعى كردندبه خاموش كردن نور تو و حامد نمودن ذكر تو، ولى خداوند ذكر تو را بلند و نور تورا افزود. گفتند: مرادت از اين تعريف كيست ؟ گفت : (ذاك اميرالمومنين على بنابيطالب الذى لايجوز التوحيد الا به وبولايته ) . آن امير المومنين است كهتوحيد، بى او و بى ولايت او تمام نشود. اين را بگفت و از ديده ها غايب شد.
عقول و اوهام از ادراك مقام آن امام انس و جان عاجز و حيرانند. فرمود: (ينحدر عنىالسيل و لا يرقى الى الطير) يعنى سيل فيوضات الهى از من جارى است وعقول و اوهام به كنه مقام من نمى رسند. نيز فرمود: (معرفتى بالنورانيه معرفه الله )و در بيان اين كلام شريف پس از ذكر شمه اى از مقامات خود فرمود: (انكم لم تبلغوا كنهمافينا و نهايه ما اعطانا الله تعالى ما لا يصفه الواصفون و لا يخطر على قلب احد)
شما نمى رسيد به كنه آنچه خداوند در ما به وديعه نهاده و عطا فرموده آن چنان كهوصف كنندگان نمى توانند آن را وصف كنند و به قلب كسى هم خطور نمى كند، پيوستهآن حضرت بعد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مظلوم بود و اظهار مظلوميت خود مىنمود.
در سفينه البحار قمى است در منبر فرمود:
(ظلمت بعدد المدر و الوبر) بعدد ريگها و كرك حيوانات بر من ظلم شده وفرمود (انا و الله مظلوم ).
عبد الرحمن بن ابى بكر گويد:
(سمعت عليا عليه السلام يقول ما لقى احد من الناس ما لقيت ثم بكى ) از كثرتنافرمانى و نفاق و ايذا مردم چنان دلتنگ بود كه طلب مرگ از خدا مى نمود.
و غالبا اظهار اشتياق به مرگ مى كرد و مى فرمود كجاست شقى ترين امت محاسن مرا ازخون سرم خضاب كند.
و در سال شهادت خود اعلام كرد كه امسال به حج خواهيد رفت و من ميان شما نخواهم بود. وروزى در ماه مبارك رمضان بالاى منبر از حسنين عليه السلام پرسيد چقدر از ماه گذشته وچه مقدار باقى مانده و سپس به شهادت خود در آن ماه اشاره نمود، دست بر محاسن شريفخود كه سفيد بود نهاد و فرمود:
(و الله ليخضبها بدمها اذ انبعث اشقيها)
يعنى قسم به خدا شقى ترين امت اين موى سفيد را بخون سر خضاب خواهد كرد. (27)
معجزه علوى عليه السلام
شهيد آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب در كتاب داستان هاى شگفت مى گويد: در اوقاتمجاورت حقير در نجف اشرف (ماه محرم سنه 1358 قمرى ) از طرف حكومت عراق اكيدا قمهزدن و سينه زدن و بيرون آمدن دستجات ممنوع شده بود. روز عاشورا براى اينكه در حرممطهر و صحن شريف سينه زنى نشود، از طرف حكومتاول شب درهاى حرم و رواق را قفل كردند و همچنين درهاى صحن را.
آخرين درى كه مشغول بستن آن شدند درب قبله بود و يك لنگه آن را بسته بودند. كهناگاه جمعيت سنه زن هجوم آورده وارد صحن شدند و رو به حرم مطهر آوردند، وچون درها رابسته ديدند در همان ايوان مشغول عزادارى و سينه زنى شدند. ناگاه عده اى شرطه بارئيس شان آمدند و رئيس آنان با چكمه اى كه به پا داشت در ايوان آمده ، بعضى را زد وامر كرد آنها را بگيرند. سينه زنها به او هجوم آوردند و او را بلند كرده در صحن انداختندو سخت مجروح و ناتوان ساختند، و چون ديدند ممكن است قواى دولتى تلافى كند وبالاخره مزاحمشان شود با كمال التجا و شكستگى خاطر همه متوجه درب بسته حرم شده وبه سينه مى زدند و مى گفتند: (يا على فك الباب ) ما عزادار فرزندت حسينيم .
ناگهان در يك لحظه تمام درهاى حرم و رواق و صحن گشوده شد و بعض موثقين كهمشاهده كرده بودند براى حقير نقل كردند: ميلهاى آهنين كه بين درها و ديوار بود، وسط آنهابريده شده بود. و بالجمله ، سينه زنان وارد حرم مطهر مى شوند و ساير نجفى ها نيزكه خبر مى شوند همه در صحن و حرم جمع مى شوند و شرطه ها پنهان مى گردند.
موضوع را به بغداد گزارش مى دهند، دستور داده مى شود كه مزاحم آنها نشويد. در آنسال در نجف و كربلا بيش از سال هاى گذشته اقامه عزا شد و شعرا اين معجزه باهره رادر اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند.
از آن جمله ، يكى از فضلاى عرب اشعار يكى از شعرا را بر لوحى نوشته و به ديوارحرم مطهر چسبانده بود، كه بنده هم چند شعر از آن را همان وقت يادداشت كردم ، بدين قرار:(28)
من لم يقر بمعجزات المرتضى
|
فتحت لنا الابواب راحه كفه
|
اكرم بتلك الراحتين و انعم
|
اذ قد ارادو منع ارباب العزا
|
و چنانكه در شعر آخر اشاره شده ، به راستى اگر اين عنايت از طرف آن حضرت نشدهبود فتنه عظيمى بر پا مى شد و خونها ريخته مى گرديد (صلوات الله و سلامه عليه)
داستان مره قيس و كيفر او
مرحوم ثقه الاسلام نورى مى گويد قصه مره قيس بر احدى مخفى نيست و بسيار شيوعدارد، و مره قيس مردى كافر و صاحب اموال و حشم بسيار بود روزى از قوم خود درباره آباو اجدادش سوال كردند آنان گفتند على بن ابيطالب عليه السلام از آنان هزار نفر كشته ،او از مدفن حضرت اميرالمومنين عليه السلامسوال كرد به وى گفتند حضرت در نجف اشرف مدفون است ، مره قيس دو هزار نفر سوارهو چند هزار پياده برداشت تا به نجف رسيد.
مردم آنجا مطلع شدند تا شش روز متحصن گرديدند، بالاخره كفار موضعى از حصار راخراب كرده و داخل شدند و آن خبيث آمد تا داخل روضه مطهره شد و به آن حضرت عتاب كردو گفت : يا على تو پدران مرا كشتى و خواست قبر را بشكافد ناگاه دو انگشت مبارك مانندذوالفقار از قبر بيرون آمد و بر كمر او زد و او را دو نيم ساخت و وحشت در لشكرش افتادو پراكنده شدند. و چون آمدند او را بردارند، ديدند سنگ سياهى شده پس او را آوردند درپشت دروازه نجف انداختند. و پيوسته آنجا بود و هر كه به زيارت نجف مى آمد پايى برآن مى زد، و از خواص اين سنگ آن بود كه هر حيوانى رد مى شد بر آنبول مى كرد سپس يكى از جهال آمد و تكه سنگ را برداشت به مسجد كوفه براىسرمايه و دخل برد كاسبى كند مردم به تماشا مى آمدند، و انتفاعى مى برد تا مرور زمانسنگ از هم پاشيده و متلاشى گشت ، و از شيخ كاظم كاظمى نجفى صاحب شرح استبصارنقل شده كه او بسيار نفرين مى كرد در حق كسى كه آن سنگ را از نجف بيرون برد. (29)