روايت است كه چون رفت حضرت زهرا عليه السلام
|
از اين جهان فنا رو به عالم عقبى
|
ز بعد چند على مير منصب لولاك
|
امام جن و بشر خسرو نهم افلاك
|
نمود رو به عقيل اى يگانه دوران
|
كه اى عقيل وفادار برادر جان
|
بيا عقيل زمانى به من تو يارى كن
|
زنى براى من از مهر خواستگارى كن
|
زنى كه چند علامت از او بود پيدا
|
رفع جاه و ملك مقدم و نكو سيما
|
بلند قد و قوى تن درشت انگشتان
|
فصيح سينه و گردن فراز و در دندان
|
لبش چه غنچه مسلسل سخن بود نيكو
|
رخش چه لاله و چشمش سيه كمان ابرو
|
عقيل گفت اينها صفات مردان است
|
چنين صفات زنان را كمال نقصان است
|
على بگفت كه اين راز را نمى دانى
|
چرا كه بى خبر از رازهاى پنهانى
|
عقيل گفت از آن زن چه دلپذير آيد
|
على بگفت كه فرزند او دلير آيد
|
به سوى واديه ها شد عقيل از آن فرمان
|
بديد همچو زنى در بنى كلاب عيان
|
به خواستگاريش آمد عقيل خوش منظر
|
به عقد شاه ولايت بر آمد آن دختر
|
عقيل بست همى عقد مهر و مه با هم
|
دوباره گشت جهان رشك گلستان ارم
|
به يوسف ازلى چرخ برقرار آمد
|
شب وصال زليخا به روزگار آمد
|
چه گشت از دل شب تا طلوع صبح عيان
|
ز چاك پيرهنش قرص ماه شد رخشان
|
به روى دامن ام البنين چو پيدا شد
|
نگر كه ماه بنى هاشم هويدا شد
|
براى ديدن آن طفل شاه خيبر كن
|
درون حجره ام البنين شدش مسكن
|
چه ديد روى همان طفل آن شه مردان
|
همى گرفت ز گهواره اش همچون جان
|
براى اسم على خسرو سپهر اساس
|
گهى نگاه به چشم و گهى به ابرويش
|
گهى به گريه بوسيد هر دو بازويش
|
از اين معامله شد تنگ قلب ام البنين
|
روانه كرد سرشك از مژه به روى زمين
|
بگفت اى شه لولاك اى امير عرب
|
از اين قضيه شده روزگار من چون شب
|
به دست طفل من اى شه مگر بود عيبى
|
كزين دو دست شما را بود شك و ريبى
|
على بگفت به آن بانوى حميده سير
|
شوى تو واقف از اين دستها زنى بر سر
|
ز بعد قتل من از كينه كوفيان دغا
|
طلب كنند حسين مرا به كرب و بلا
|
همين دو دست حسين را كند علمدارى
|
كند براى حسين من از وفا يارى
|
همين دو دست كشد مشك آب را بر دوش
|
كز اين دو دست فتد آب و كودكان بخروش
|
همين دو دست نه تنها فتد ز پيكر او
|
جدا ز خنجر بيداد مى شود سر او
|
همين دو دست به مشكين زار غم پرور
|
شود شفيع محشر به حق باب و پدر (40)
|
ام البنين همسر اميرالمومنين عليه السلام
يكى از همسران محترم ، معروف و بزرگوار اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام ،فاطمه مشهور به ام البنين سلام الله عليها دختر حزام بن حالد بن ربيعه از دودمان جعفربن كلاب رئيس طايفه هوازن است كه در قسمت جنوبى شهر مكه سكونت داشتند.
طايفه هوازن از قبايل متعدد و مختلفى تشكيل يافته بود و منطقه نفوذ آنها تا مرز يمنادامه پيدا مى كرد
بين اين طايفه از زمانهاى گذشته ، با اهل مكه دشمنى و عداوت بود و آنان به دفعات باهم جنگيده بودند
پدر حضرت خديجه ، زوجه مكرمه پيغمبر صلى الله عليه و آله در يكى از جنگهاى قريشو هوازن كشته شده بود. حتى حضرت محمد صلى الله عليه و آله در دوران جوانى خود بهاتفاق عمويش ابوطالب عليه السلام ، در جنگى بر ضد هوازن شركت داشت .
هوازن ، جمع كلمه هوازن است . چون هوازنها، همانطورى كه گفته شد، ازقبايل متعددى تشكيل مى شد، كه قسمتى از آنها صحرانشين و قسمتى ديگر شهر نشينبودند. لذا مجموع آنها را هوازن مى خواندند و همه آنها بت پرست بودند.
چند روز بعد از فتح مكه به دست مسلمين رسول گرامى اسلام دستور داد كه سپاهيان اسلام، به اطراف و حوالى مكه رفته و بتها را درهم بشكنند.قبايل هوازن وقتى از اين فرمان آگاه شدند، به فكر افتادند به هر طريقى كه هست ازبتهاى مورد پرستش خويش دفاع كنند و از نابودى آنها جلوگيرى نمايند.
بزودى قبايل مختلف هوازن از گوشه و كنار به هم پيوستند و افراد و احشام و زن وفرزندان خود را جمع كرده ، آماده پيكار با مسلمين شدند. آنها درحدود بيست هزار مرد جنگىگرد آورى كردند و هدفشان اين بود كه اين بار شهر مكه را تصرف نمايند، تا بكلىخود را از شر افراد قريش خلاص كنند
هنگامى كه خبر حمله هوازن به مكه رسيد، جماعت قريش بشدت نگران شدند، زيرا آنها مىدانستند كه مردان رشيد و جنگجويان بى باك هوازن ، از بلاى آسمانى هم خطرناكترند.
مسلمانان ، نومسلمانان و ساير افراد، اختلاف خود راكنار گذاشته و با همديگر متحد شدندتا جلوى اين سيل خروشان ، يعنى حمله قباى هوازن را بگيرند. مخصوصا كه اين بارهوازن با احتشام و چهار پايان و زن و فرزندان خود به راه افتاده بودند و اين امر،نشانگر آن بود كه قبايل هوازن تصميم جدى گرفته بودند كه يا بكلى از بين بروند،و يا مكه را تسخير كنند.
سپاه اسلام و افراد قريش ، در حدود دو هزار نفر بودند. اين عده در وادى حنين ، كه منطقهاى كوهستانى بين طائف و مكه بوده و داراى تنگه خطرناك و باريكى است ، راه مىپيمودند، غافل از اينكه هوازن در بالاى كوه و در نقاط نامرئى مخفش دشه و منتظر فرصتمناسبى هستند تا حمله را آغاز كنند.
مالك بن عوف نصرى ، فرمانده سپاه هوازن ، كه مردى كارديده و جنگاور بود، افراد خودرا آنچنان در اطراف اين تنگه خطرناك و در پشت كوهها و تپه ها مخفى كرده بود كهجلوداران سپاه اسلام به هيچ وجه متوجه خطرى كه در كمين شان بود نشدند و همچنان بىخيال به راه خود ادامه مى دادند. مالك بن عوف ، آن قدر صبر كرد تا تمام سپاه اسلام واردتنگه شد. در اين هنگام فرمان حمله را صادر كرد و افراد هوازن ، سنگ و تير و خاك وخاشاك بر سر آنها باريدند.
مسلمانان كه به طور ناگهانى غافلگير شده و آمادگى جنگى نداشتند، روحيه خود راباختند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. آنها تلاش مى كردند تا از همان راهى كه آمدهبودند برگردند و به اين ترتيب عده قابل توجهى از مسلمين كشته شده ، زير دست و پاو سم اسبان از بين رفتند. افراد هوازن ، از بالاى كوه با خشونت و فرياد، همچنانمسلمانان را مورد هدف و حمله قرار مى دادند، در حاليكه مسلمانان در پايين بودند و بهآنها دسترسى نداشتند. وحشت و اضطراب بر قواى قريش چيره شده بود و هركس در اينفكر بود كه جان خود را برداشته از معركه به سلامت بگريزد. با اين اوضاع جنگ بهنفع هوازن و به زيان مسلمين پيش مى رفت . در اين ميان حضرت محمد صلى الله عليه و آلهو حضرت على عليه السلام و چند تن از فدائيان اسلام ، كه براى جان خويش ارزشقائل نبودند، مقاومت به خرج داده و تلاش مى كردند تا از متلاشى شدن سپاه جلوگيرىنمايند، اما اين كوششها بيهوده بود. ناچار پيغمبر اكرم ص بر فراز قطعه سنگ بلندىرفت و فرياد برآورد:
اى جماعت مهاجر و انصار، كجا فرار مى كنيد؟ شما در جنگهاى فراوانى پيروز شده ايد، درحاليكه تعداد نفراتتان خيلى كمتر از امروز بوده است . فراز نكنيد و برگرديد، خدا ما راكمك مى كند. در اين جنگ پيروزى با ماست ، پيروزى از آن ماست !
سخنان پيامبر در آن بحبوحه و جنگ و گريز، اثر عميقى گذاشت . فراريان همين كهفرياد اميدوار كننده رسول گرامى اسلام را شنيدند، چون مى دانستند گفتار وى با حقيقتپيوند دارد و سرانجام پيروزى از آن مسلمين خواهد بود، مراجعت كردند و در اطراف پيامبراكرم صلى الله عليه و آله جمع شدند و سپس با آرايش جنگى كاملترى ، به هر ترتيبىكه بود، از آن تنگه مرگ خارج شدند و در دشت اوطاس با هوازن روبرو گرديدند. همانطور كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرموده بودند، عاقبت بر طايفه هوازن غالبآمدند.
افراد اين طايفه بزرگ اسير مسلمين شدند و اموالشان به تصرف آنها در آمد، ولى چونحليمه دايه حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه در كودكى او راشير داده و پرستارىكرده بود، از قبيله هوازن بود، لذا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله افرادى را كه دراين جنگ به عنوان برده به اسارت مسلمين در آمده بودند، به احترام حليمه آزاد كردند.سپس حضرت على عليه السلام و برخى از صحابه نيز سهم خود را آزاد كردند و درنتيجه ساير مسلمانان نيز از آنها پيروى نموده ، همه بردگان را رها ساختند. وقتى قبيلههوازن ، اين همه گذشت و مروت و جوانمردى از افراد مسلمانان ديدند، دسته دسته بهاسلام روى آوردند و با اجازه پيامبر به سوى مساكن خويش رهسپار شدند. از جمله آنانمالك بن عوف ، فرمانده لايق و شجاع هوازن ، بود كه دين اسلام را پذيرفت و بعدها درراه اعتلاى دين بلند آوازه شد.
ام البنين عليه السلام دخترى از اين طايفه بود. او در خانه اى پرورش يافته بود كههمه مردان آن به شجاعت و سخاوت معروف بودندو از علم و معرفت نيز بهره كافىداشتند.
لبيد، شاعر مشهور عرب ، داى وى بود. عامر، جد مادرش ، دلاورى بى همتا بود كه در جنگها فقط با نيزه و سنان به دشمن حمله مى كرد و چون هيچكس در برابر ضربات نيزه اوتاب مقاومت نداشت نيزه پرانى و جنگ با نيزه اش زبانزد خاص و عام بود.
عروه ، جد ديگر ام البنين عليه السلام ، در دستگاه سلاطين همسايه ، به خصوص دردربار نعمان بن منذر، قدر و منزلتى فراوان داشت و اغلب اوقات از طرف نعمان بهعنوان مامور حفظ انتظامات به بازار مشهور عكاظ اعزام مى شد و وظيفه خود را به نحواحسن انجام مى داد. طفيل ، برادر عامر نيز از جمله شجاعانعصر خويش بود و تمام جنگجويان به قدرت بازو و مهارت وى در شمشير زنى اعتراف داشتند.
با قبيله و شخصيت هاى خاندان فاطمه (ام البنين عليه السلام ) آشنا شديم . اينك ببينيمكه اين بانوى بزرگوار چگونه با اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام وصلتنمود؟
معروف است كه عقيل ، برادر حضرت على عليه السلام ، از علم انساب (نسبت شناسى )اطلاع وافى داشت و در اين رشته فردى متخصص و نام آور بود
در اين دوره شاعرى ، قصه پردازى ، نسب شناسى ، و شمشير زنى ، غيب گويى ، وعرافى كار همه كس نبود و در هر يك از اين علوم و فنون ، افراد انگشت شمارى تخصصداشتند.
آنان در كار خود متبحر بودند و نظرياتشان براى مردم نافذ وقابل قبول بود. همانطور كه حضرت على عليه السلام در شمشير زنى معروفيت داشت ،واشعار امرء القيس دست به دست مى گشت و يا فلان عرب در مدينه شهرت داشت (وچنانكه در تاريخ آمد: عبدالله فرزند عبدالمطلب از قربانى شدن نجات بخشيد)،عقيل بن ابى طالب نيز در علم انساب و شناسايى افراد خانواده ها وقبايل مختلف عرب تسلط كامل داشت . با توجه به تبحر و تجربهعقيل ، روزى حضرت على عليه السلام از او خواست كه دخترى از طوايف مشهور عرب رابرايش انتخاب كند تا از او فرزندانى رشيد و شجاع دلير و با شهامت به وجود آيد.
عقيل پس از تفحص و تجسس فراوان در بين قبايل و طوايف مختلف عرب ، و مطالعه دراخلاق و رفتار آنان ، سرانجام فاطمه را كه بعدها به ام البنين عليه السلام معروف شدپسنديد اوصاف او را به استحضار حضرت اميرالمومنين على عليه السلام رسانيد.حضرت على عليه السلام به او دستور داد كه براى خواستگارى فاطمه (ام البنين عليهالسلام ) به بستگانش مراجعه كند. عقيل به ديدن حزان بن خالد رفت و وقتى كه حزام ازمقصود او آگاهشد، بيدرنگ ، موافقت خويش را با اين وصلت اعلام داشت و براى اينكهدخترش فاطمه را نيز در خوشحالى خود شريك نمايدت اين خبر مهم وقابل توجه را به اطلاع او رسانيد.
هنگامى كه فاطمه عليه السلام (ام البنين ) به هويت خواستگار با فضيلت خويش پىبرد، در حاليكه عرق شرم وحيا بر جبينش نشسته بود، نتوانست از ابراز شعف خوددارىنمايد.
زيرا اين وصلت مبارك ، براى او و خانواده اش افتخار بزرگ و سعادت غير مترقبه اىمحسوب مى شد.
عقيل به وكالت از طرف برادرش ، حضرت على بن ابيطالب عليه السلام خطبه عقد راجارى كرد و بدين ترتيب فاطمه دختر حزام ، به زودى رهسپار خانه اميرالمومنين علىعليه السلام گرديد.
اين دختر جوان وقتى كودكان خردسال حضرت على عليه السلام را ديد، بلافاصلهتصميم به خدمت و پرستارى آنان گرفت و در اين كار، تا حد يك ، مادر واقعى پيش رفت. ام البنين همان زنى بود كه حضرت على عليه السلام در جستجوى وى بود، زنى كهبنشيند و شير مردان پر قدرت و زور مندى چون قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام ، را به جهانيان عرضهكند، شجاعانى كه در همان ابتداىجوانى در دوران پيكار از انبوه لشگر نهراسند و درمقابل شمشيرهاى برنده و نيزه هاى جگر سوز، بيمى بهدل را ندهند.
ام البنين عليه السلام براى شوهر گرانقدرش ، چه در زمان حيات و چه بعد از شهادت ،زنى صميمى فداكار و با عفت بود. پس از آنكه على عليه السلام به شهادت رسيد،يكى از شخصيت هاى مشهور عرب ، از امامه تقاضاى ازدواج كرد و امامه در اين باره ، با امالبنين مشورت نمود. اين زن وفادار و با تقوى در جواب امامه گفت :
سزاوار نيست بعد از اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بدن ما با بدن مردديگرى تماس بگيرد
اين سخن آنچنان اثر عميقى در روحيه امامه و ليلا و اسما گذاشت كه از آن پس هيچ يك ازآنها به فكر ازدواج نيفتادند.
اين چهار زن فداكار - يعنى ام البنين عليه السلام ، امامه ، ليلا و اسما - بعد از شهادتحضرت على عليه السلام همچنان در حال تجرد باقى ماندند تا وفات نمودند و به همسرارجمند خويش پيوستند. فاطمه ام البنين عليه السلام چهارمين است كه به حباله نكاححضرت على عليه السلام در آمد و چهار فرزند به دنيا آورد كه عبارتند از:
عباس ، جعفر، عبدالله و عثمان ، و هر چهار نفرشان نيز در واقعه كربلا پس از پيكار بادشمنان ، جام شهادت نوشيدند. (41)
ام البنين عليه السلام و سفر امام حسين عليه السلام
هنگامى كه امام حسين عليه السلام بر وليد بن عتبه وارد شد، پرسيد چرا از من دعوتكردى ؟ وى گفت : تو را دعوت كردم تا با يزيد بيعت كنى امام حسين عليه السلام فرمود:ما خاندان نبوت معدن رسالت محل رفت و آمد فرشتگان ، جايگاه رحمت هستيم خداوند بهوسيله ما آفرينش را آغاز كرد و به وسيله ما پايان خواهد داد اما يزيد مردى است گناهكار،شرابخوار، كشنده نفس محترمه و متجاهر به فسق و شخصيتى همانند من با او بيعت نمىكند.
امام حسين خاندان ، مواليان و اصحاب خود را كه از پيروان پرهيزكارش بودند گرد آوردآنان (با شجاعت و ايثار گريهاى خود) ستاره درخشانى را به وجود آوردند كه انقلابيونجهان مى توانند در پرتوى آن بلنداى عظمت را تماشا كنند.
مردم مى پرسيدند: امام حسين عليه السلام با خاندان و يارانش به كجا مى خواهند بروند،آيا عزم سفر حج دارند؟ اگر چنين است پس چرا باخود سلاححمل مى كنند؟ و يا به تجارت مى خواهند بروند؟
وقتى براى مردم روشن شد كه آنان ه منظور اصلاح مفاسد بنى اميه آماده سفر گشته اند،عده اى از آنها با شور و شوق عازم سفر شدند و عده اى از شركت در اين سفر خوددارىكردند و نيز امام حسين عليه السلام را نصيحت مى كردند كه از رفتن (به عراق ) صرفنظر كند.
گويى ام البنين عليه السلام در حالى كه عبدالله فرزند حضرت عباس عليه السلام رابا خود حمل مى كرد تا وى را در فراق پدرش دلدارى بدهد به كسانى كه عازم سفربودند چنين سفارش مى كرد: چشم و دل مولايم امام حسين عليه السلام و فرمان بردار اوباشيد. (42)
بشير خبر به ام البنين مى دهد
بشير خبر شهادت امام حسين عليه السلام و فرزندان ام البنين عليه السلام را به امالبنين بدهد. راوى مى گويد: اهل بيت امام حسين عليه السلام از كربلا دور شدند و روانهمدينه گرديدند. بشير گفت وقتى كه به نزديك مدينه رسيديم ، امام على بن الحسينعليه السلام فرود آمد، بار شترش را پايين آورد چادرش را نصب كرد، زنانش را پيادهكرد و آنگاه فرمود اى بشير خدا پدرت را رحمت كند. او شاعر خوبى بود و آيا تو نيز ازشعر بهره اى دارى ؟ بشير مى گويد عرض كردم : آرى اى فرزند پيامبر خدا صلى اللهعليه و آله من هم شاعرم . امام زين العابدين عليه السلام فرمود: برو به مدينه و خبرشهادت ابا عبدالله الحسين عليه السلام را برسان بشير مى گويد: اسبم را سوار شدمو تند آمدم تا اين كه وارد مدينه شدم وقتى كه به مسجد النبى صلى الله عليه و آلهرسيدم ، صدايم را به گريه بلند كردم و اين شعر را سرودم .
يا اهل يثرب لا مقام لكم بها
|
اى اهل مدينه ديگر در مدينه نمايند چرا كه حسين كشته شد پس فراوان اشك بريزيد.
و الراس منه على القناه يدار
|
بدنش در كربلا در ميان خاك و خون غلتيده است درحالى كه سر او بالاى نيزه گردش مىكند.
در اين هنگام بود كه تمام زنان محجبه و پرده نشين مدينه از خانه هاى خود بيرون آمدندموهايشان را پريشان كردند صورتهايشان را خراشيده فرياد ماتم سر مى دادند. منگريه كننده اى بيشتز از آن روز و براى مسلمانان روزى ناگوارتر از آن روز نديدم .(43)
ام البنين عليه السلام گفت : اى بشير از ابا عبدالله الحسين عليه السلام برايم بگو.بشير خبر شهادت چهار فرزندش را به او داد وى گفت : رگهاى قلبم بريده شدفرزندانم و هر آنچه در زير آسمان كبود است فداى ابا عبدالله الحسين عليه السلامباداز حسين برايم (44) خبر بده بشير گفت : خداوند به سبب مصيبت مولايمان امام حسينعليه السلام به شما پاداش بزرگ عنايت كند.
اين سخنان ام البنين عليه السلام نيروى ايمان و مقدار پيروى او را از امام حسين عليهالسلام نشان مى دهد. چرا كه علاقه او نسبت به آن حضرت تنها به خاطر امامت بود. همچنين، اين سخن ام البنين عليهاالسلام كه : اگر حسين عليه السلام زنده باشد كشته شدنچهار فرزندم اهميت ندارد، درجه بلند ديانت او را آشكار مى سازد (45)
اينجاست كه بعد از واقعه جانكداز كربلا ام البنين عليهاالسلام در مدينه و در قبرستانبقيع هر روز مى رود براى امام حسين عليه السلام و فرزندانش عزادارى مى كند دراول كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام مفصلا بيان شده است .
ام البنين
كسى كه غم به دلش كرده آشيانه منم
|
شرار درد به جانش كشد زبانه منم
|
كسى كه در دل درياى غم فتاده و نيست
|
ره نجاتش از اين ابر بيكرانه منم
|
كسى كه مادر خوشبخت روزگاران است
|
وليك تير بلا را بود نشانه منم
|
كسى كه همسرى با على بود فخرش
|
وليك غم زده بر هستيش زبانه منم
|
كسى كه سيده ام البنين بود نامش
|
وليك مانده از اين نام نام بى نشانه منم
|
به ياد قبر عزيزان خويشتن هر روز
|
كسى كه ساخته اندر بقيع لانه منم
|
شدم غريب پس از عون و جعفر و عباس
|
كسى كه بار غريبى كشد به شانه منم
|
شنيده ام كه به چشمش نشست تير جفا
|
كسى كه باز بر آن تير شد نشانه منم
|
شنيده ام كه شده پايمال ، جسم حسين
|
كسى كه سوزد از اين داغ جاودانه منم
|
غريب داشت بلا را دريغ مادر نيست
|
كسى كه گريه بر او كرده مادرانه منم
|
دو نازدانه ز عباس من بجا مانده
|
كسى كه سوخته با اين دو شمع خانه منم
|
قلم زده است (مويد) چو در مصيبت من
|
كسى كه شافع او شد به اين بهانه منم (46)
|
سخنانى كه درباره ام البنين گفته اند
1. عقيل بن ابى طالب عليه السلام مى گويد: در ميان عرب شجاعتر از پدران ام البنيننبود. (47)
2. ابو نصر بخارى در كتاب خود، (سر السلسله العلويه ) مى گويد: امير المومنانعلى عليه السلام پس از حضرت فاطمه عليهاالسلام از قبيله فهر تنها از ام البنين عليهاالسلام فرزند داشت و او پيش از آن حضرت و نيز پس از وفات وى ، با كسى ازدواجنكرد. (48)
3. سيد محسن امين در اعيان الشيعه مى گويد: او شاعرى خوش بيان و از خانواده اىاصيل و شجاع بود. (49)
4. سيد باقر شيريف قرشى در كتاب خود العباس رائد الكرامه و الفدا فى الاسلامگفته است : در تاريخ ديده نشده كه زنى نسبت به فرزندان هووى خود محبتى مخلصانه ورزد و آنها را بر فرزندان خود مقدم بدارد، جز اين بانوى پاك عليه السلام يعنى امالبنين . (50)
شيخ جعفر نقدى در كتاب خود (زينب كبرى ) مى گويد: ام البنين عليه السلام از جملهبانوان با فضيلت ، خوش بيان ، و سخنور، پرهيزكار واهل عبادت و تقوا بود. اهل بيت را به خوبى مى شناخت . (51)
علاوه مقرم مى گويد ام البنين عليه السلام از بانوان با فضيلت به شمار مى رفت .وى حق اهل بيت را خوب مى شناخت و در محبت و دوستى با آنان خالص بود و متقابلا خود درميان آنان جايگاه بلند و مقام ارجمندى داشت . (52)
على محمد دخيل در كتابش (العباس )، مى گويد: عظمت اين زن (ام البنين عليه السلام ) درآنجا آشكار مى شود كه وقتى خبر شهادت فرزندانش را به او مى دهند، بر آن توجه نمىكند بلكه از سلامتى امام حسين عليه السلام مى پرسد، گويى امام حسين عليه السلامفرزند اوست ، نه آنان . (53)
1. از مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمود حسينى شاهرودى (متوفى 17 شعبان1394 هجرى قمرى ) نقل است كه فرموده بود:
من در مشكلات ، صد مرتبه صلوات براى مادر حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ، ام البنين عليه السلام ، مى فرستم و حاجت مى گيرم .(54)
2. به تجربه رسيده است كه نذر براى ام البنينعع و اطعام مستمندان به نام حضرتاباالفضل العباس عليه السلام ، براى بر آورده شدن حاجات موثر است . (55)
3. چهار شب جمعه ، ده مرتبه سوره يس ، بدين طريق خوانده شود انشاء الله كارسازخواهد بود: شب جمعه اول سه مرتبه ، شب جمعه دوم سه مرتبه ، شب جمعه سوم سهمرتبه ، شب جمعه چهارم يك مرتبه ، سوره يس به نيابت از حضرتابوالفضل العباس عليه السلام و هديه براى مادرش ام البنين عليه السلام بخواند،انشاء الله كه حاجات بر آورده به خير خواهد گرديد. (56)
نيابت از ام البنين عليه السلام
توسل آيه الله العظمى مرحوم حاج سيد محمد روحانى متوفى شب جمعه 19 ربيعالاول سال 1418 هجرى قمرى (قدس سره ) به ام البنين عليه السلام
جناب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ محمود خليلى در تاريخشوال المكرم سال 1418 هجرى قمرى در منزل آيه الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشىنجفى 0 قدس سره ) براى حقير چنين نقل كردند:
مرحوم آيه الله آقاى حاج سيد محمد روحانى (ره ) در گرفتاريها و نيز در امور مهمه ،معمولا به حضرت ام البنين سلام الله عليها والده ماجده حضرتاباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلاممتوسل مى شدند.
كيفيت توسلشان به آن مخدره مجلله سلام الله عليها نيز به اين نحو بود كه نذر مىكردند پس از رفع گرفتارى و بر آورده شدن حاجات ايشان هزينه سفر كربلاى كسىرا تامين كرده وى را به كربلا بفرستند به نيابت از ام البنين عليه السلام و از سوىآن مخدره ، زيارت كاملى انجام بدهد.
خوب به ياد دارم در سالها 1383 هجرى قمرى كه احيانا اين افتخار، يعنى نيابت زيارتكربلا از طرف حضرت ام البنين عليه السلام با تامين هزينه معظم له نصيب اين جانبشد، مبلغ نيم دينار معادل ده درهم به من دادند، واين در حالى بود كه آن روزهاحداكثركرايه رفت و آمد به كربلا حدود چهار درهم ، وحداقل آن سه درهم ، مى شد.
و نيز اضافه كردند كه آيت الله روحانى فرمودند يك بار به دندان درد شديدى مبتلاشدم ، به دكتر طريحى داندانپزشك مراجعه كردم ، اتفاقا دكتر نبود، از بس كه دردشديد بود، فورا نذر كردم كه اگر از اين درد شديد نجات يابم ، همين شب جمعه آيندهكسى را اجير كرده و به كربلا به نيابت آن مخدره بفرستم و لحظاتى نگذشت كه دردبه كلى ساكت شد. فردا عصر در خانه نشسته بودم كه ناگهان مجددا درد شروع شد بهنظرم رسيد كه دكتر آمده و بايد به نزد او به روم فورا به مطب دكتر مراجعه كردم ديدمبله دكتر آمده است دندانم را كه قبلا درد شديدى داشت و در اين مدت به بركت آم مخدره آرامگرفته بود كشيدم آقاى خليلى افزودند افرادى كه گرفتارى داشتند، اينتوسل را به اين كيفيت به آنها تعليم نمودم ، آنها همعمل كردند و از گرفتارى نجات پيدا كردند.
مولف گويد: يكى از علماى بزرگ شيعه در تاريخ 27 ذى الحجه الحرامسال 1416 قمرى در عظمت و شخصيت والاى حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام صحبتمى كردند فرمودند: كسى در عالم مكاشفه حضرتابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام را مى بيند. به حضرت قمر بنى هاشمعليه السلام عرض مى كند: آقا جان من حاجتى دارم ، به چه كسىمتوسل بشوم تا حاجتم روا گردد؟ حضرت در جواب مى فرمايد: به مادرم ام البنين عليهالسلام
توسل به حضرت ام البنين عليه السلام
در ميان جامعه ما، نه تنها توجه و توسل به حضرتابوالفضل العباس عليه السلام كاملا مرسوم است ، بلكهتوسل به حضرت ام البنين عليه السلام مادر بزرگوار آن حضرت نيز رواج دارد.
بسيارى از مردم متدين و نيك انديش ، براى رفع شدايد و گرفتاريها، و بر طرف شدننيازها، به حضرت ام البنين عليه السلام متوسل مى شوند، و به زودى نيز حاجت خود رامى گيرند. اين خود گواه روشنى است بر عظمت و شان و جلالت آن بانوى داغدار درپيشگاه خداوند بزرگ
در يكى از ختومات مجربه پس از چهارده معصوم عليه السلام ، حضرت ام البنين عليهالسلام را نيز وسيله تقرب به درگاه خداوند قرار مى دهند و حاجت خود را مى گيرند.طريقه آن ختم در كتاب مجموعه علم جفر به اين صورت ذكر شده است :
و قت انجام اين ختم بعد از نماز صبح و يا پس از نماز عشا مى باشد و اگر ازاول ماه شروع كنند بهتر است . روز اول به نيت ساحت قدس حضرت خاتم الانبيا حضرتمحمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله ، روز دوم به نيت حضرت اميرالمومنين على بنابيطالب عليه السلام ، روز سوم به نيت ساحت مقدسه حضرت فاطمه زهرا عليه السلام، روز چهارم به نيت حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و...روز چهاردهم به نيت حضرتبقيه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه ، هر روز هزار مرتبه صلوات با ذكر (وعجل فرجهم ) قرائت شود، ضمنا روز پانزدهم به نيت حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ، و روز شانزدهم به نيت حضرت ام البنين عليه السلام، و روز هفدهم نيز به نيت حضرت زينب كبرى عليه السلام هر روز هزار بار صلواتبفرستد در روز آخر پس از اتمام صلوات دعاىتوسل معروف را كه در مفاتيح الجنان ذكر شده واول آن :
(اللهم انى اسئلك و اتوجه اليك بنبيك نبى الرحمه ) مى باشد بخواند.
در كتاب ياد شده ، از قول شخصى موثق نقل شده است كه عده اى اين ختم را باهم انجام دادهو در آخر ختم ، حضرت باب الحوائج قمر بنى هاشماباالفضل العباس عليه السلام را زيارت نمودند. آن حضرت به آنان فرموده بودند:
(حاجاتكم مقضيه )
يعنى : حاجاتهاى شما بر آورده شده است
آن شخص قسم ياد كرد كه ما چند نفر بوديم ، حاجات يكايك ما برآورده شد. (57)
ام البنين عليه السلام و قرائت فاتحه
در ميان مردم ، به ويژه كسانى كه نسبت به مقام ام البنين عليه السلام شناخت دارند،مشهور است كه هرگاه چيزى را گم كنند يا در جستجوى آن باشند، هديه به روح آنبانوى بزرگوار سوره فاتحه اى مى خوانند و صلواتى مى فرستند. درنتيجه به اذنخدا به شى گمشده و يا حاجتى كه دارند، دست مى يابند، و اين امر بارها تجربه شدهاست . (58)
بر كرانه وفا
فاطمه كلابيه بنا به نقل تاريخ دومين يا سومين همسر على بن ابيطالب عليه السلامبوده است . آنچه در زندگى مشترك اين دو بزرگوار مطرح است حس وفادارى به يكديگرو احترام متقابل مى باشد.
وقتى عقيل به خواستگارى ام البنين براى مولايش على بن ابيطالب عليه السلام آمد باحزام بن خالد، پدر او، در اين باره صحبت كرد و (حزام ) باكمال صداقت و راستگويى گفت : (شايسته اميرالمومنين يك زن باديه نشين با فرهنگابتدايى باديه نشينان نيست . او با يك زن كه فرهنگ بالاترى دارد بايد ازدواج كند واين دو فرهنگ باهم فرق دارد)
عقيل پس از شنيدن سخنان وى گفت :
اميرالمومنين از آنچه تو مى گويى خبر دارد و با اين اوصافميل به ازدواج با او دارد
پدر ام البنين از عقيل مهلت خواست تا از مادر دختر، ثمامه بنتسهيل ، و خود دختر سوال كند و به او گفت :
(زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بيشتر مى دانند)
وقتى پدر ام البنين به نزد همسر و دخترش برگشت ديد همسرش موهاى ام البنين را شانهمى زند و او خوابى كه شب گذشته ديده بود براى مادر سخن مى گويد:
(مادر خواب ديدم كه در باغ سر سبز و پر درختى نشسته ام . نهرهاى روان و ميوه هاىفراوان در آنجا وجود داشت . ماه و ستارگان مى درخشيدند و من به آنها چشم دوخته بودمبودم و درباره عظمت آفرينش و مخلوقات خدا فكر مى كردم . در مورد آسمان كه بدونستون بالا قرار گرفته است و همچنين روشنى ماه و ستارگان ...در اين افكار غرق بودمكه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نورى از آن ساطع مى شد كه چشمهارا خيره مى كرد. درحال تعجب و تحير بودم كه سه ستاره نورانى ديگر هم در دامنم ديدم .نور آنها نيز مرا مبهوت كرده بود. هنوز در حيرت و تعجب بودم كه هاتفى ندا داد و مرا بااسم خطاب كرد من صدايش را مى شنيدم ولى او را نمى ديدم گفت :
(فاطمه مژده باد تو را به سيادت و نورانيت به ماه نورانى و سه ستاره درخشانپدرشان سيد و سرور همه انسانها بعد از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله واينگونه در خبر آمده است )
پس از خواب بيدار شدم در حالى كه مى ترسيدم . مادرم !تاويل روياى من چيست ؟ مادر به دختر فهميده و عاقله خود گفت :
(دخترم روياى تو صادقه است اى دختركم به زودى تو با مردجليل القدرى كه مجد وعظمت فراوانى دارد ازدواج مى كنى . مردى كه مورد اطاعت امت خوداست .
از او صاحب 4 فرزند مى شوى كه اولين آنهامثل ماه چهره اش درخشان است و سه تاى ديگر چونان ستارگانند)
پس از صحبتهاى دوستانه و صميمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنهادر مورد پذيرش على عليه السلام سوال كرد و گفت :
آيا دخترمان را شايسته همسرى اميرالمومنين عليه السلام مى دانى ؟ بدان كه خانه او خانهوحى و نبوت و خانه علم و حكمت و آداب است اگر او را (دخترت را)اهل و لايق اين خانه مى دانى - كه خادمه اين خانه باشد -قبول كنيم و اگر اهليت در او نمى بينى پس نه ؟
همسر او كه قلبى مالامال از عشق به امامت داشت گفت :
اى (حزام ) به خدا سوگند من او را خوب تربيت كرده ام و از خداىمتعال و قادر خواستارم كه او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براى خدمت به آقا ومولايم اميرالمومنين على عليه السلام پس او را به على بن ابيطالب ، مولايم ، تزويج كن. (59)
ام البنين از شخيتهايى بود كه اين طهارت را داشته و همواره در رفتار و كردار خويش راهصحيح و مناسب را پيش مى گرفته است و از اين رو روياى او به اين زيبايى لباسواقعيت و حقيقت مى پوشد و چهار پسر براى سيد عالميان على عليه السلام مى آورد كهيكى قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام مى شود و ديگران نيز ستارگانآسمان ولايت و امامت هستند.
اينگونه ازدواج آسمانى اين دو بزرگوار صورت مى گيرد و درطول زندگى مشترك همواره اطاعت و احترام و تكريم و ملاطفت در مورد فرزندان على عليهالسلام از سوى ام البنين مشهود بوده است .
درهنگام شهادت مولاى متقيان حضرت على بن ابيطالب عليه السلام فرزند بزرگ امالبنين ، عباس بن على عليه السلام كمتر از 15سال سن داشت و همراه با برادرانش كه كوچكتر از وى بودند در دوران كودكى پدربزرگوار خويش را از دست داده و غبار يتيمى بر سيمايشان نشسته بود.
اين زن فداكار و ايثار گر جوانى و نيروى خويش را صرف تربيت و حفظ فرزندانخانه ولايت نموده و چونان گذشته خود را وقف فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها مىكرد و بسان مادرى مهربان و دلسوز در خدمت آنها بود.
وفادارى ام البنين عليه السلام به همسر بزرگوار خويش به حدى است كه پس ازشهادت حضرت على عليه السلام با آنكه جوان بود و از زيبايى ويژه برخوردار بودتا پايان عمر ازدواج نكرد و همسر ديگرى را اختيار ننمود. اين همسر شهيد ايثار گونهبه تربيت فرزندان على عليه السلام مشغول بوده و بذر عشق و محبت و ايثار در وجودآنها مى افشاند.
نگرش سياسى
از ويژگى هاى بسيار مهم ام البنين توجه به زمان ومسايل مربوط به آن است . وى پس از واقعه عاشورا از مرثيه خوانى و نوحه سرايىاستفاده كرده تا نداى مظلوميت كربلائيان را به گوشنسل هاى آينده برساند.
ام البنين عليه السلام براى عزادارى هر روز به همراه عبيدالله (فرزند عباس بن علىعليه السلام ) به بقيع مى رفت و نوحه مى خواند و گريه مى كرد واين اشعار را مىخواند
(اى آنكه عباس را ديدى در حالى كه بر گروه ضعيفان حمله مى كرد ودنبال او از فرزندان حيدر (على عليه السلام ) جنگاورانى بودند كه هريك داراىيال و كوپالى بودند)
و آنگاه كه در عزاى فرزندان شجاع و دلى خود مى گريست و مى گفت :
(ديگر مرا ام البنين مخوانيد زيرا كه به ياد شيران بيشه مى اندازد (اين نام ) مرا منپسرانى داشتم كه به نام آنها مرا ام البنين مى خواندند امام ديگر فرزندى (پسرى )ندارم )
خواندن اشعار براى عزادارى گاه جنبه هاى ديگرى دارد. ام البنين با اين اشعهار همحماسه كربلا و شجاعت پسران خود و مظلوميت حق را به مردم زمان خود و آيندگان معرفىمى كرد و هم تاريخ كربلا را باز گو مى كرد و در قالب عزادارى و مرثيه سرايىنوعى اعتراض به حكومت وقت مى كرد ومردم كه اطراف او اجتماع مى كردند نسبت بهعمال بنى اميه متنفر و منزجر مى شدند.
به راستى وقتى قبر مطهر عباس عليه السلام و برادرانش در كربلاست چرا ام البنينبه بقيع مى رود؟ آيا به اين نيست كه مردم در آنجا اجتماع مى كنند؟ و آيا به خاطر ايننيست كه بزرگان اسلام و پيشينه اسلامى مردم در اين خاك خفته اند و در آنجا مردم به يادحماسه هاى جوانمردان صدر اسلام مى افتادند؟
مسئله مهم ديگر اينكه چرا فرزند عباس عليه السلام ، عبيدالله ، را همراه خود مى برد؟ آيااين عمل براى اين نبود كه نسل آينده را نسبت به حقايق آگاه و بينا كند؟ آيا اين يك تربيتسياسى نبود؟ آيا او در صدد اين نبود كه پيام عاشورا را به مردم ابلاغ كند و پرچمداراين پيام رسانى همانا فرزند علمدار حسين عليه السلام ، عبيدالله ، نبايد باشد؟ امالبنين ، اين شجاعترين زن بنى كلاب ، كه از پيام آوران كربلاست چونان زينبعليهاالسلام دختر حضرت على عليه السلام ، رسالتى بر دوش دارد و اكنون به انجامآن رسالت مهم و ويژه همت مى گمارد گفتنى است كه عبيدالله بن عباس عليه السلام بههمراه مادرش لبابه در كربلا حضور داشت و سند زنده اى براى بيان وقايع عاشورابود.
عروج عرشى
زندگى سراسر مهر و عاطفه و مبارزه ام البنين عليه السلام رو به پايان بود. او بهعنوان همسر شهيد، رسالت خويش را به خوبى به پايان رسانيد و فرزندانى تربيتكرد كه فدايى ولايت و امامت بودند و هر 4 تن در كربلا قربانى آرمانهاى (ولى ) و(امام ) خويش شدند و بدين وسيله بر صحيفه تربيت ام البنين امضاى سبز مولاى متقيانعلى عليه السلام قرار گرفت .
پس از كربلا بار رسالت سياسى و اجتماعى خويش را به دوش گرفت و پيامهاى مهمكربلا را صادر كرد و ارزشهاى معنوى اين حماسه عرفانى را زنده نگاه داشت .
همسر شهيد، مادر چهار شهيد و طلايه دار پيام آوران كربلا پس از زينب سلام الله عليهاكه لحظه لحظه عمر خويش را با خداى خود معامله كرد و لحظه اى خطا و انحراف درزندگى وى راه نيافت در سال 70 هجرى قمرى دار فانى را وداع گفت و در قبرستانبقيع در كنار سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله ، امام حسن عليه السلام ، و فاطمهبنت اسد و ديگر چهره هاى درخشان شريعت محمدى صلى الله عليه و آله به خاك سپردهشد.
اگر چه جسم او در خاك است اما روح بلند او و صفات كريمه و عظيمه وى نام او را بهبلندى آفتاب زنده نگاه داشته است و در پرتو صفات اين بانوى فاضله انسانهايىتربيت شده اند كه در تاريخ مانا و ماندگار خواهد بود.