بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 2, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     QAMAR000 -
     QAMAR001 -
     QAMAR002 -
     QAMAR003 -
     QAMAR004 -
     QAMAR005 -
     QAMAR006 -
     QAMAR007 -
     QAMAR008 -
     QAMAR009 -
     QAMAR010 -
     QAMAR011 -
     QAMAR012 -
     QAMAR013 -
     QAMAR014 -
     QAMAR015 -
     QAMAR016 -
     QAMAR017 -
     QAMAR018 -
     QAMAR019 -
     QAMAR020 -
     QAMAR021 -
     QAMAR022 -
     QAMAR023 -
     QAMAR024 -
     QAMAR025 -
     QAMAR026 -
     QAMAR027 -
 

 

 
 

Prev page

fehrest page

Next page

113. اين آقا اباالفضل العباس عليه السلام هستند و تشريف آورده اندتا تو را شفا بدهند
شرح شفا يافتن خانم فاطمه رستمى پور، سال 1418 ه‍ ق به يد با كفايت حضرت قمربنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام همزمان با خجسته زاد روز شمس الشموسوانيس النفوس حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام :
نام بيمار: خانم فاطمه رستمى پور - 48 ساله
محل سكونت : كرمان ، پارك مطهرى ، كوچه 12 مترى سيدالشهدا جنب پيش دانشگاهى ،پلاك 14 منزل آقاى نظرى
مدت بيمارى : حدود 5 ماه
تاريخ مراجعه دكتر 8/10/76 تاريخ آزمايش : 9/10/76. تاريخ تشخيص : 13/10/76.
نوع مرض : سرطان
پزشك معالج : آقاى دكتر منصورى ، متخصص سرطان شناسى
نقل از: خانم طيبه نظرى ، فرزند
السلام عليك يا شمس الشموس و السلام عليك يا قمر بنى هاشم
ماردم ، كه زنى 48 ساله و بسيار فعال بود، مدت 5 ماهقبل متوجه شدم مادرم كه زنى 48 ساله و بسيارفعال بود احساس كسالت و خستگى مى كند و از درد دست و ناراحتى دانه زيربغل مى نالد. با بزرگتر شدن دانه و افزايش ‍ ميزان ناراحتى ، به دكتر مراجعه كرديمدكتر ما را جهت راديولژى ، آزمايش ‍ خون و سونوگرافى راهى آزمايشگاهها نمود. بعد ازمشاهده نتايج آزمايشها قرار شد مادر را جراحى كرده و دانه مزبور را بردارند. در حينعمل جراحى ، متوجه شدند دانه برداشتنى نيست . چه ، تمام غدد لنفاوى را فراگرفتهبود، به حدى كه در قسمتهاى گردن و سينه از روى پوست هم آثارش هويدا بود. بدوناقدام موثر محل برش را بخيه كردند و مادر را روانه خانه !
اميد ما جز به خدا قطع ، و دلها متوجه او گرديد. با افزايش ناراحتى و درد دست مادر جهتشيمى درمانى به آقاى دكتر منصورى مراجعه كرديم . ايشان گفت : به اميد خداوند شروعمى كنيم ولى اميدى به زنده ماندن مريضتان نيست ! همه بيتابى مى كرديم و هر يكپيشنهادى ارائه مى داديم . دكتر نسخه اى يك هفته اى نوشت كه در خانه استفاده شود وبعد به بيمارستان مراجعه شود!
در همين اثنا! يكى از همسايگان مادرم ، خواب ديد كه اطراف زيارتگاه ده زيار (سقاخانهابوالفضل العباس عليه السلام ) يك گله گوسفندمشغول چرا هستند و خانم رستمى پور (مادرم ) در حاليكه سالم استداخل گله شد و يك راس گوسفند بزرگ را گرفته ،مقابل سقاخانه آورده و كشت ، بعد هم مشغول زيارت گرديد. خواب را براى مانقل كرد و در پى آن ، ما خواهر و برادرها تصميم گرفتيم مادرمان را بهمحل زيارتگاه ده زيار ببريم و گوسفندى هم قربانى و خيرات كنيم .
روز سه شنبه اى مطابق با ميلاد فرخ بنياد حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضاعليه آلاف التحيه و الثناء از كرمان حركت كرديم و دو ساعت مانده به غروب بهزيارتگاه رسيديم . در آنجا نخست به چهارده معصوم عليهم السلاممتوسل شديم ، بعد زيارت عاشورا خوانديم و ضمنا به همان طريق گوسفند را تهيهكرده ، ذبح و خيرات نموديم ، به كرمان كه برگشتيم ، مادرم بر اثر خستگى ساعت 8خواب رفت . در عالم رويا ديد پسرش ، كه شهيد شده است ، همراه آقايى رشيد كه نقاببر صورت دارد وارد اطاق شدند. فرزندش مى گويد: مادر، اين آقا(ابوالفضل العباس عليه السلام ) هستند و تشريف آورده اند تو را شفا دهند. در اين حينمادر مى گويد حس ‍ كردم آقا دستشان را بر دانه اى كه آزارم مى داد گذاشتند و فرمودند:تو كسالتى ندارى ، بهتر شدى ، بلند شو! بچه هاىنقل مى كنند: مادر كه اين اواخر با كمك ديگران از جا بر مى خاست و از غذا خوردن نيزافتاده بود گريه كنان با صداى بلند از خواب پريد و با سرعت نشست و گفت :
آقا ابوالفضل العباس عليه السلام اينجا بودند، ببينيد مرا شفا دادند! نگاه كرديمديديم آثارى از برآمدگى آن دانه نيست . به دكترها مراجعه كرديم و آنان نيز آثارى ازبيمارى سابق نيافتند.
آرى بحمدالله نظر شفا بخش باب الحوائج ، اين باب حاجات خلق خدا و ساقى لبتشنگان نينوا، چاره ساز شد. اميد است شهپر لطفش بر سر همگى مان سايه افكند.

بر آن باب حاجات خلق خدا
ز دنيا و از اهل دنيا درود
خداوندا
خداوندا عمويم را نگه دار
ازين صحرا ازين گرگان خونخوار
همه ما را به قربان عمو كن
همه ما را بلا گردان او كن
بدان سرعت كه رفتى سوى ميدان
چرا ماندى نمى آيى عموجان
كجايى تا ببوسم دستهايت
ندارم از عطش ديگر شكايت
دلم گويد عمو ديگر نيايد
دگر آن مهر جان پرور نيايد
همه اى كودكان آمين بگوييد
مخواهيد آب ، عموجان را بجوييد
114. صداى دلنوازى به گوشم خورد 
جناب حجه الاسلام و المسلمين ، آقاى حاج شيخ براتعلى خدايى اردبيلى ، طى نامه اى دوكرامت به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده و چنين مى نگارد:
1. جناب خلدآشيان آقاى كربلايى احد، ساكن روستاى تازه قشلاق يورتچى از توابعاردبيل مردى صالح و متقى بود كه در مجالس عزاى امام حسين عليه السلام و مصائباهل بيت عليهم السلام شركت مى كرد و بسيار مى گريست . از آن مرحوم ، دو كرامتنقل شده است كه ذيلا مى خوانيد.
قبل از نقل دو كرامت ، در خور ذكر است كه در ايام گذشته مردم منطقه معتقد بودند از علاماتشيعه اين است كه به زيارت كربلاى معلى برود، و صورت بر تربت اقدس آن حضرتبسايد. لذا جمعيت دسته دسته و فوج فوج به سوى كربلا رهسپار مى شدند وخيل بازماندگان نيز دلهاشان به هواى كوى يار پرواز مى كرد. ضمنا هر فوج كه حركتمى كرد، چاووشى داشت و در مسير راه نيز هر كه مى شنيد با آب و طعام لذيذ بهاستقبال مى آمد و مردم با ديدن زوار غالبا نذرى به زوار بكنند، مثلا مى گفتند: ياحضرت اباالفضل العباس ، چنانچه از اين مرض مهلك شفا يابم اين اسب را به زوارآستان ملك پاسبان حضرتت مى دهم تا در طول مسافرت از آن استفاده كنند، نوعا همحاجاتشان برآورده مى شود و به نذر خويشعمل مى كردند.
از شهرستان اردبيل تا آبادى كوراييم ، يك منزل بود كه بعد از طى مسافت ، شب را درآنجا سحر مى كردند.
عبور كربلاييها از اين محل بود، و مرحوم آيه الله حاج ميرزا على اكبر مجتهد اردبيلى ،كرارا در منزلگاه كوراييم اجلال نزول مى فرمودند.
مرحوم كربلايى احد مى گفت : من در سن هشت ، نه سالگى كنار جاده سالكين كربلا چندراس گاو مى چراندم و از صداى چاووشان ، روحم به ديار عاشقان پرواز مى كرد، وخلاصه از عشق زيارت كربلا بيقرار بودم .
يك روز ديدم دسته هاى كاروان پشت سر هم در حركت بوده ، طبقمعمول ، هر كاروان چاووش مخصوصى دارد و در دست هر چاووشى پرچم حضرتاباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام است . اهالى تازه قشلاق بهدنبال پرچم به راه افتاده و اشكريزان آنان را بدرقه كردند و بعد از طى مقدارى از راهبازگشتند. من نيز گاوها را به طرف ده رها كردم و به بدرقه زوار پرداختم ، اما همچونديگران بازنگشتم ، و اين در حالى بود كه حتى يك لحظه طاقت هجران از آغوش مادرم رانداشتم .
بارى ، از خانواده و بستگان دل كنده و به عشق ديدار مرقد يار، با دو قطعه نان خشك ، درالتزام ركاب زائرين راه كربلا را در پيش گرفتم و از همان آغاز،مثل يك خادم ، به خدمت كاروان كمر بستم . زائرين چند ماه در كربلا اقامت جستند و در اينمدت هر روز به زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و نيز زيارت سرداركربلا مى رفتند وبراى بوسيدن قبور و حرم آن عزيزان هيچ نظم و ترتيبى را رعايتنمى كردند. روزى ، من عاشق دلباخته و غريب بى كس با آن قد كوچك و جثه ريزدل به دريا زده ، از جمعيت خود را به ضريح آن علمدار باب الحوائج رساندم و در اثراين امر، در زير پا مانده و از رفتن بازماندم ، در نتيجه ، مرا به گوشه ايوان بردند ومرحمتش را لمس ‍ نمودم و براى خود نيروى ابدى گرفتم .
همچنين به زيارت نجف اشرف رفته ، مرقد مطهر على بن ابى طالب عليهماالسلام رازيارت نموديم ، سپس به زيارت امام موسى كاظم عليه السلام و بعدا هم به زيارتعسكريين عليهماالسلام رفتيم و پس از زيارت سرداب مقدس ، عراق را به مقصد ايرانترك كرديم .
در طول راه ، من همواره پياده بودم و با وجود هواى گرم تابستان و گرد و غبار ناشى ازسم ستوران در مسير راه ، همواره مى كوشيدم قدمهاى تندى برداشته ميانه كاروان حركتكنم . زيرا ترس داشتم كه از كاروان عقب بمانم و گرفتار اعراب عنيزه - كه داستانقساوتشان ما را سخت نگران ساخته بود - بشوم سرعت و فعاليت زياد و نيز نامناسببودن برنامه غذايى ، سبب شد كه در راه مسموم شوم . همراهان ، مرا در حاليكه دچارحال قى و اسهال بودم ، يك منزل با مشقت راه بردند و به همين علت آب بدنم كه شد. ازآن پس ، چون حالم خيلى خراب بود، مرا در يكى از كاروانسراهاى قديمى در بيابانگذاشتند و با قلب سوخته به سوى وطن حركت كردند. اينك من درحال بيهوشى و به طور نيمه جان در گوشه كاروانسرا روى خاك افتاده ام و نه غذايىدارم و نه آبى ، در معنى ، هر لحظه منتظر ملك الموت هستم .
بيهوشى من از ظهر آن روز تا صبح روز بعدطول كشيد. صبحگاهان كه به هوش آمدم ، با چشم گريان زبان به گله گشودم و اينجملات را خطاب به امير نجف اشرف و به سردار رشيد كربلا گفتم :
يا اميرالمومنين ، و يا قمر بنى هاشم عليهماالسلام ، عشق شما مرا وادار كرد كه از پدر ومادر و برادر، و از تمام علايق ببرم و به كوى شما بيايم .حال ، در اين بيابان و در گوشه اين كاروانسرا، درحال مرگم و مى دانم كه پيش از همه ، مادرم چشم انتظار من نشسته است و اگر من با چنينحالى بميرم و بى نام و نشان به كام خاك بروم ، داغدل او هيچگاه پايان نخواهد پذيرفت . از رسم فتوت و مهمان نوازى بدور است كه بيايندو من را اين چنين در بيابان بيابند.
سپس از شدت ضعف و ناتوانى ، زبان گله را بستم و بيهوش بر بستر افتادم . در همانحال صداى دلنوازى به گوشم رسيد كه دوبار گفت : (كربلايى احد) چشم باز كردم، ديدم شخص بزرگوارى سوار بر اسب بالاى سرم قرار دارد. به من فرمود: چرا اينجامانده اى ؟ با حالت ضعف گفتم : (آقا، دارم مى ميرم )خيال كردم يكى از زوار آشناست ، گفتم : خبر مرگ مرا، تو به مادرم برسان ! سوارمزبور از روى زين خم شد، دست مرا گرفت و آرام فشرد و من جان تازه اى يافتم . سپسفرمود: كاروان چندان از اينجا دور نشده است ، برخيز به آنان مى رسيم . كيفيت حركت رانفهميدم ، ولى چندان طول نكشيد كه همه آثار كسالت از من برطرف شد و پر نشاط وسرحال ، خود را كنار همسفران ، كه در كنار چشمه اى اطراق كرده بودند، يافتم ! دوستانهمراه كه مرا ديدند، همگى از شوق و شعف به گريه افتادند و كيفيت آمدنم را پرسيدند.من هم كيفيت مرض و غربت خويش به محضر مولا و فرزند رشيدش حضرتابوالفضل العباس عليهماالسلام را براى آنان بازگو كردم و آنان نجات من از آنوضعيت و رسيدن به كاروان را از كرامت حضرت ولى الله اعظم و علمدار كربلا دانستند.
من خيال مى كردم يك روز تمام نيست كه از كاروان جدا شدم ، اما آنان گفتند خير، دو روز استكه مرا ترك كرده اند، و قرائن هم ، صحت گفته شان را تصديق مى كرد. زيرا من در خاكعراق افتاده و از حركت بازماندم ولى آنها را در نزديكيهاى همدان ملاقات كردم . از آن بهبعد نيز، به جهت بهبودى من آهسته حركت كرده ، به نوبت مرا بر مركوب خويش سوارنمودند و ديگر نگذاشتند يك قدم پياده را بروم ، تا اينكه مرا صحيح و سالم ، در وطنتحويل پدر و مادرم دادند. و ماجراى شگفت فوق را نيز براى بستگانم حكايت كردند.
از آن پس نيز تاكنون ، همواره در تمامى مشكلات بدون تكلف آن حضرت را به يارىطلبيده ام و خواهش مرا اجابت فرموده اند.
115. علمدار بى بديل 
مرحوم كربلايى احد كرامت ديگر را چنين نقل مى كرد:
2. مراسم عقد و ازدواج من در فصل زمستان انجام گرفت . آن ايام ، از امكانات ابتدايىمحروم بوده ، و غير از يك خانه روستايى اطاق ديگرى نداشتيم و از جهات مختلف درمضيقه بوديم . پس از چندى براى غسل كردن ، به رودخانه عظيمى رفتم كه با عرض500 متر، از جلوى ده مى گذشت و غرش زنان ، به سمت دريا مى رفت . ضمنا در آنسرماى شديد زمستان سطحى از يخ به ضخامت بيش از يك متر، روى رودخانه را پوشاندهبود و اهالى دهكده گوشه اى از يخ حاشيه رودخانه را، براى برداشتن آب مصرفى ،همچون طوقه چاه و يا دهانه تنور سوراخ كرده بودند و كوزه و ساير ظرفها را از آنسوراخ پايين مى بردند و آب بر مى داشتند. علاوه بر ضخامت يخ ، يك متر هم عمق خود آبرودخانه بود و شيب مسير رودخانه بود و شيب مسير رودخانه به شدت جريان آب كمك مىداد. من در كنار آن رودخانه لخت شده ، غسل مى كردم ، مدتى شبها كارم همين بود.
يكى از شبها كه مى خواستم عملغسل را انجام بدهم و به اين منظور از سوراخ مزبورداخل آب رودخانه شدم ، پس از ورود، متوجه شدم فشار آب بسيار قوى شده است . مقاومتكردم كه آب مرا نبرد، ولى سودى نبخشيد و در نتيجه ، جريان آب مرا به سراشيبى برد.مع الاسف هر كجا سر بلند مى كردم ، سرم محكم به سقف يخى رودخانه مى خورد و دومرتبه در آب غوطه ور مى خوردم . سوز سرما تا عمق استخوانهايم نفوذ كرده و ضمناحالت خفگى پيدا كرده بودم . از دريچه دور شده ، و فكر مى كردم كه آب ، مرا 200 مترآن طرف برده است .
از بس كه سرم به سقف يخى خورده بود، زخمهاى كارى برداشته بود.
خلاصه ، از هر جهت راه نجات به رويم بسته شد و به مرگ خودم يقين كردم . از تيرهبختى نو عروس و ناكامى او، منقلب بودم و يقين داشتم كه جنازه ام به وسيلهسيل به درياى خزر رفته در آنجا طعمه ماهيان خواهد شد. در آن تنگناى بى امان ، قلبامتوجه و متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شده ، دامن وى را گرفتم و آنعلمدار بى بديل مرا از چنگال مرگ نجات داد.
بدين گونه كه ، ناگهان ، پس از نااميدى به طور معجزه آسايى سرم از آن دريچه يخبيرون آمد و در حاليكه غرق در خون بوده و دست و پايم را سرما زده بود، لباسم راپوشيدم و از توجه و عنايت حضرت اباالفضل العباس ‍ عليه السلام ، حيات جديدىيافتم . پس از نجات از رودخانه طى چندين ماه مداوا، عافيت و سلامتىكمل خود را به دست آوردم و ازينرو مدام به آن حضرت عشق مى ورزم و با اين جمله : (لسلام عليك يا عبدالصالح المطيع لله و لرسوله ) بر حضرتش دورد مىفرستم .
يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام
اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام
دوست دارم در بغل قنداقه اصغر بگيرم
دوست دارم دل از چرخ بازيگر بگيرم
گر در اين عالم نشد در عالم ديگر بگيرم
دوست دارم نام من باب الحوائج باشد اما
پنجه مشكل گشا آنگه من از دوار بگيرم
دوست دارم دستم از پيكر جدا گردد خدايا
تا كه همچون جعفر طيار بال و پر بگيرم
دوست دارم آن قدر لب تشنه باشم تا بميرم
تا مگر آب حيات از ساقى كوثر بگيرم
دوست دارم جان نثار مكتب توحيد باشم
تا مدال افتخار از دست پيغمبر بگيرم
دوست دارم تا قيامت از سكينه رخ بپوشم
دوست دارم بغل قنداقه اصغر بگيرم
دوست دارم تير آيد چشم من در خون نشاند
تا مدال افتخار از بانوى محشر بگيرم
دوست دارم چون تنم پامال سم اسب گردد
بر سرم زهرا بيايد زندگى از سر بگيرم
116. نگاه كردم ديدم دو دستش قطع مى باشد! 
جناب حجه الاسلام آقاى حاج سيد عباس مير جعفرى ، در تاريخ 16/3/77 شمسى مطابق 11صفرالخير 1419 ه‍ ق فرمودند:
در سال 1362 شمسى بعد از مراجعت از مكه مكرمه ناراحتى كليه پيدا كردم . چند روز دربيمارستان شهريار تهران خوابيدم ، اما نتيجه اىحاصل نشد. از آنجا به بيمارستان سجاد عليه السلام واقع در ميدان جهادمنتقل شده ، زير نظر دكتر متين قرار گرفتم و ايشان كليه ام راعمل كردند. 19 روز پس از عمل در بيمارستان مزبور بسترى بودم ، سپس مرا مرخصكردند و به شهر مذهبى قم ، حرم محمد و آل محمد صلى اللّه عليه و آله آمدم .
پس از ورود به قم ، يك روز پهلوى راستم درد گرفت دوبار به توسط جناب آقاىرضوانى مرا به بيمارستان سجاد تهران منتقل نمودند. آقاى دكتر متين پس از معاينهفرمودند: آپانديس است و در حال انفجار مى باشد. دكتر فريدون پاسدار، متخصصآپانديس را آوردند. و مرا به اطاق عمل بردند وعمل كردند و 18 روز ديگر آنجا خوابيدم و در اينجا بود كه مرض ديگرى پيدا كردم !آقاى دكتر متين و همراهانش پس از تشكيل شوراى پزشكى ، همگى گفتند: هيچ چاره اى وجودندارد، مگر اين كه جفت بيضه ها تخليه شوند. برادر و همسرم ، كه در آنجا حضورداشتند، گفتند: جناب آقاى دكتر، ايشان با دوعمل جراحى در مدت چهل روز، ديگر طاقت عمل مجدد را ندارد. دكتر گفتند: من در آمريكا 5عمل از اين نوع را انجام داده ام ، و دو نفر از آنان زنده ماندند. چون ايشان جوان است ،قول مى دهم كه 80 درصد به حياتش ادامه بدهد. همان شب دكتر همراه پرستار، بهبالينم آمده دستور مقدمات عمل جراحى را دادند. بنده روى تخت بيمارستان خوابيده و در اينفكر بودم كه وضعيتم چه خواهد شد؟ در اين بينمتوسل به ائمه اطهار عليهم السلام شدم . بچه ها و همسرم نيزمتوسل به حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام گرديدند. دعاىشريف توسل را شروع كردم و از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله گرفته تا يك يكائمه عليهم السلام ، روضه ها را خواندم تا به حضرت امام على بن موسى الرضا عليهالسلام رسيدم . ديگر چيزى نفهميدم و خوابم برد. ساعت حدود 30/11 شب بود. در عالمرويا ديدم دستى بالاى موضع درد قرار گرفت . در همان عالم خواب ، گفتم : آقا چرا چنينمى كنيد؟ ايشان در جواب فرمودند: چه شده كه اين همه سر و صدا به راه انداخته اى ؟گفتم : آقا، مدت 38 روز است كه در بيمارستان بسترى هستم و حالا دوباره بايد فرداتحت عمل جراحى قرار گيرم ! در همان حال ، چشمم را باز كردم . ايشان فرمودند: چيزىنيست . بنده عرض كردم : شما كه مى باشيد؟ فرمودند: مرا نمى شناسيد. وقتى بهحضرت نگاه كردم ، ديدم كه دو دست ايشان قطع مى باشد. به طرف حضرت دست درازكردم كه آقا را بغل كنم و گفتم : آقا، قربانت بروم ! چه ، ديگر حضرت را شناخته و مىدانستم كه ايشان حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام است . (345)
از خواب بيدار شدم و دستم را آهسته به موضع درد آوردم ، ديدم اصلا آثار كسالت وجودندارد. بنا كردم به گريه كردن . خانمم از خواب بيدار شد و گفت : چه شده است ؟ شمادو عمل كرده ايد، ناراحت نباشيد، باز خوب مى شويد. گفتم : نه دكتر واقعى آمدند و مراشفا دادند و رفتند!
صبح شد پرستار آمد تا مقدمات اتاق عمل را براى جراحى من آماده كند! گفتم : خانم ، شمالطف كرديد، ولى دكتر واقعى آمد و مرا شفا دادند و رفتند! صبح شد پرستار آمد تامقدمات اتاق عمل را براى جراحى من آماده كند! گفتم : خانم ، شما لطف كرديد، ولى دكترواقعى آمد و مرا شفا داد رفت ! ساعت 9 صبح خود دكتر متين آمد و گفت : سيد، باز هم ديوانهبازى در آوردى ؟ گفتم : آقاى دكتر شما مرا از مرگ نجات داديد. و من از شما شرمنده هستم، ولى ديشب متوسل به ائمه اطهار عليهم السلام و آقا قمر بنى هاشم عليه السلام شدم وآن بزرگواران مرا شفا دادند.
دكتر، به حال تغير، ملافه اى را كه روى انداز من بود كنار زد، آثارى از كسالت درموضع مزبور مشاهده نكرد. سپس گفت : بلند شو، مرخصى !
در خور ذكر است كه : ايشان همان دكتر متينى است كه تاقبل از شفا يافتن بنده معتقدات مذهبى نداشت ، و همان است كه در جنگ تحميلى ، مجروحينسخت را نزد ايشان مى بردند و معروف است كه روزى پس از جراحى وعمل قلب روى يكى از خانمها، قلب خانم مزبور مى ايستد و ايشان مى گويد: هى مىگويند امدادهاى غيبى ! پس اين امدادهاى غيبى كجاست كه به دادمان برسد؟ يكدفعه مىبيند كه ضربان قلب به حركت در آمد و شروع به كار كرد.
117. زن عرب بچه را برداشت رفت ! 
جناب حجه السلام و المسلمين ، حامى و مروج مكتباهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، آقاى حاج شيخ جعفر ناصرى اصفهانى ، در ماهصفر الخير 1419 ه‍ ق يادداشتى به مولف كتاب چنين نوشته اند:
خدمت حضرت حجه الاسلام جناب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى دام عزه جناب حجهالاسلام مولوى قندهارى فرمود: در سنين جوانى كسالت سختى عارض من شد كه از حياتفانى دنيا بكلى دل كندم ، بسيار مايل بودم كه اين قالب خاكى را فرو گذارم و از اينخاكدان به سراى باقى بشتابم ، و حتى گاهى براى رفتن از دنيا دعا هم مى كردم !قضارا، روزى جمعى از دوستان در نجف اشرف بهمنزل ما آمده تا با من خداحافظى كنند و عازم كربلا شوند. در اثناى سخن ، به من پيشنهاددادند كه ، تو هم با ما بيا به كربلا برويم !
گفتم : شما خود مى بينيد كه من قدرت بر حركت ندارم .
گفتند: ما تو را با وسيله نقليه مى بريم و هر كجا هم لازم بود تو را به دوش ‍ خواهيمكشيد. لامحاله ، تن دادم و با تحمل مشقت ، طى مسافت نموده و به كربلا رسيديم . دوستانمرا به دوش گرفتند و به سمت مرقد حضرت بردند.
ابتدا وارد روضه مطهر باب الحوائج حضرتابوالفضل العباس عليه السلام شديم . حرم بسيار خلوت بود و آنان مرا در گوشه اىاز حرم مطهر آن حضرت خوابانيدند و خود رفتند تا اسباب ووسايل لازم را تهيه كنند. چيزى نگذشت كه چشمانم گرم شد و كانه فراغتى از زمان ومكان برايم حاصل شد كه ، ناگهان خود را در محضر وجود مبارك حضرتابوالفضل العباس عليه السلام و خواهرش عصمت صغرى زينب كبرى عليهاالسلام ديدم .آن دو بزرگوار راجع به كسالت و تقاضاى مرگى كه داشته ام صحبت مى كردند.
حضرت زينب عليهاالسلام ، به بردار بزرگوار خويش حضرت قمر بنى هاشم عليهالسلام گفتند: برادر، محمد حسن از زندگى دنيا خسته شده و بارها تقاضاى مرگ نمودهاست . خوب است او را همراه خود ببريم .
حضرت ابوالفضل عليه السلام فرمود: نه . نه خواهر، فعلا مصلحت نيست ، در ماندن اوخيرى است .
در اينجا، دفعتا به خود آمدم و خود را در حرم مطهر حضرتابوالفضل عليه السلام تنها ديدم . به اين واقعه فكر مى كردم كه ، مشاهده كردم يك زنعرب ، در حاليكه روى دستان خود بچه مريضى راحمل مى كرد، با عجله وارد حرم مطهر شد، بچه را نزديك ضريح خوابانيد و سپس انگشتسبابه دست راست خود را در شبكه بالاى سمت راست ضريح مطهر انداخت و گفت :
يا كاشف الكرب عن وجه الحسين
اكشف كربى بحق اخيك الحسين
مجددا انگشت سبابه اش را، در شبكه دوم سمت راست افكند و اين ذكر را تكرار كرد تا يكدور تمام زد، كه ناگهان ديدم بچه صحيح و سالم و راحت نشسته است ! زن عرب ، بچهرا برداشت و رفت ! من به خود آمدم و گفتم كه ، خوب است من هم همين كار را بكنم .
هيچ گونه توان حركت نداشتم ، به طور خوابيده خود را به ضريح رساندم ، انگشتسبابه را در شبكه پايين ضريح انداختم و گفتم :
(يا كاشف الكرب عن وجه الحسين
اكشف كربى بحق اخيك الحسين )
شبكه دومى و سومى و چهارمى را نيز همين طور كه ناگهان احساس كردم نيرويى از سمتپايين پاى من وارد بدن من مى شود و سپس ديدم كه بدن من گرم و بسيار نيرومند شد. بهگونه اى كه در شبكه پنجم ايستادم و يك دور تمام زدم . و عجبا كه از آن روز احساسنيرومندى خاصى در روح خود مى كنم .
118. تو امروز عصر شفاى خود را خواهى گرفت  
آقاى حاج حسن متقيان كه يكى از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام مى باشدو مغازه قصابى در محله آبشار قم دارد، در يادداشتى شرح شفاى پدر خويش به عناياتحضرت ابوالفضل عليه السلام را اين چنين نقل كرده اند:
شب 20 محرم 1419 ه‍ ق مطابق 1377 ه‍ ش براى ديدار با پدرم بهمنزل ايشان رفتم . در آنجا پدرم ، عباس متقيان ، حكايت شفا گرفتن خود از حضرتاباالفضل العباس عليه السلام را برايم چنيننقل كرد. وى گفت :
در زمان حكومت رضا شاه موقعى كه تقريبا 18سال سن داشتم ، دچار بيمارى حصبه شدم . در آن زمان ، مكرر ديده شده بود كه شخصمبتلا به اين بيمارى ، چنانچه بين 8 الى 10 روز عرق نمى كرد، مرگش حتمى بود. پساز گذشت 12 روز از ابتلاى من به بيمارى ، موهاى بدن من تماما ريخت و مرگ براى منحتمى شد. يك روز عصر كه از استراحت در منزل خسته شده بودم ، براى هواخورى بهبيرون از منزل رفتم و در راه ، همين طور كه به ديوار تكيه داده بودم ، سخن دو نفررهگذر را كه از كنار من گذشته با يكديگر صحبت مى كردند، شنيدم كه مى گفتد: اينشخص هم على بن جعفرى است ، يعنى مردنش حتمى است .
بارى ، مدت 21 روز اين بيمارى طول كشيد و من مشرف به موت بودم كه ، شخصى بهنام دايى رضا كه دايى مادرم مى شود از مرض من خبردار شده بهمنزل ما آمد و كنار من نشست و آهسته در گوشم گفت : فقط بگو:يااباالفضل العباس عليه السلام ! من هم آرام شروع به زمزمه كردم و گفتم :يااباالفضل ! سپس وى براى من گوسفندى نذر كرد و بلافاصله رفت و يك گوسفندآورد و قربانى كرد و گوشت آن را بين همسايه ها تقسيم كرد و در پى آن به من گفت :تو امروز تا عصر شفاى خود را از حضرت اباالفضل العباس ‍ عليه السلام خواهىگرفت ، و عجيب آن است كه ، از همان موقعى كه گوسفند را ذبح مى كردند عرق از بدنمكم كم بيرون آمد و حال من رفته رفته بهبود يافت تا اينكه در مدت كوتاهى سلامت خودرا كاملا باز يافتم و از مرض نجات پيدا كردم . اكنون نيز 72سال سن دارم و زنده و سرحال مى باشم
يا ابوفاضل - يا ابوفاضل
برخيز اى علمدار بار دگر علم زن
سقاى عترت من سوى حرم قدم زن
طفلان در التهابند، چشم انتظار آبند
يا ابوفاضل - يا ابوفاضل
ماه رخت به ساحل در خون نشسته عباس
اين قامت بلندت در هم شكسته عباس
جدا شده دو دستت ، عمود كين شكستت
يا ابوفاضل - ياابوفاضل
برخيز و خيمه ها را دوباره با صفا كن
دادى تو وعده آب به وعده ات وفا كن
سكينه بى قرار است ، رقيه دل فكار است
يا ابوفاضل - يا ابوفاضل
گرديده بى علمدار سپاه من برادر
بعد از خدا تو بودى پناه من برادر
بى تو شكسته پشتم ، داغ غم تو كشتم
يا ابوفاضل - يا ابوفاضل
دستت اگر جدا شد در راه ايده تو
شد غرق بوسه من دست بريده تو
تو جلوه اميدى ، سقايى و شهيدى
يا ابوفاضل - يا ابوفاضل
هرگز نخورده اى آب با ياد اصغر من
گرديده اى تو سيراب از دست مادر من
زهرا ترابه برخواند، وز مرحمت پسر خواند
يا ابوفاضل - ياابوفاضل
ديگر در اين بيابان سرلشگرى ندارم
غير از على اصغر من ياورى ندارم
برخيز و ياورم باش ، سردار لشگرم باش
ياابوفاضل - ياابوفاضل
سلام تشنه كامان به جسم لاله گونت
مناى عشق ما را دادى صفا به خونت
تو مظهر صفايى ، شهيد عشق مايى
با ابوفاضل - ياابوفاضل
سروده ناشناس
119. سر را برداشت و به بدن چسبانيد! 
حجه الاسلام و المسلمين ، عالم متقى و فاضل فرزانه ، جناب مستطاب آقاى حاج سيد احمدخاتمى ، از قول حجه الاسلام و المسلمين ، خطيب دانشمند و توانا، صاحب تاليفات عديده ،از جمله زندگانى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام شهيد راه ولايت و امامت ، به نام اعلمواانى فاطمه كه ده جلد مى باشد، عالم متقى و حامى مكتب محمد وآل محمد صلى اللّه عليه و آله اقاى حاج شيخ حميد مهاجر (346) دامت افاضاتهنقل كردند كه ايشان فرمودند:
در بحرين مجلس تعزيه خوانى (شبيه خوانى ) بوده است . شخصى در نقش حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بازى مى كرده ، و ديگرى در نقشقاتل حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام . در اثناى تعزيه ، بازيگر نقشقاتل حضرت ، شمشير را اشتباها به گردن بازيگر نقش حضرتابوالفضل العباس عليه السلام مى زند و گردن وى از بدن جدا مى شود. در همان زمانخانمى از بين زنها آمده سر را برداشته به بدن مى چسباند و فردمقتول حياتش را باز مى يابد و آنگاه آن خانم ، يكدفعه غيبش مى زند و تعزيه ادامه پيدامى كند....
120. اتاقى مربوط به مريضها 
جناب آقاى حاج شيخ محمد رضا راشدى در تاريخ سومشوال 1418 هجرى قمرى ، آنچه را كه در مسافرت اخيرشان به عتبات عاليات مشاهدهكرده بودند، براى نگارنده اين كتاب چنين نقل كردند:
در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ديدم كه خانمى در حرم مطهرحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اعتكاف كرده است . خانم مزبور، مريض بود وبيمارى كليه و كبد و سرطان ، گرفتارى زيادى برايش ‍ درست كرده بود. اطبا جوابشكرده بودند. در حرم مطهر اتاقكى مربوط به مريضها وجود دارد كه او در آنجا،دخيل شده بود. روز اول و روز دوم هم شفا گرفت و رفت
به منزلش رفتم و اسم و مشخصاتش را پرسيدم . گفت : اسم من فاطمه ، و لقبم ام البنيناست ، و حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مرا شفا داده است .
121. شفا به نذر خود وفا كنيد 
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد جواد موسوى خلخالى طى مكتوبى دو كرامت درتاريخ 15/4/1376 خطاب به مولف كتاب چنين مى نويسند:
حضرت مستطاب حجه الاسلام جناب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى دام عزه العالى .
پس از تحيت و سلام ، اميدوارم موفق باشيد، كتاب راجع به زندگانى و كرامات قمر بنىهاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بسيار ارزنده و پرمحتوا مى باشد،اميدوارم از توفيق بيشتر برخوردار، و موردقبول حق باشد.
1. اين جانب در سال 1373 شمسى ، به مشكل بسيار سختى گرفتار شدم ، كه حقيقتا درنظر بنده غير قابل حل بود. در همان حال توسلى به مقام شامخ حضرتابوالفضل العباس عليه السلام پيدا كرده و 133 مرتبه ذكر
(يا كاشف الكرب عن وجه الحسين
اكشف كربى بحق اخيك الحسين )
را خواندم . چون آن مشكل سبب رنجش خود و خانواده ام شده بود حضرت را به برادرش حسينعليه السلام و خواهر دلشكسته اش زينب عليهاالسلام قسم دادم و چيزى نيز به اندازهتوانم نذر كردم . همان شب ، پس از التجا و گريه و زارى به درگاه حضراتنزديكيهاى صبح ديدم يك بزرگوارى مى فرمايند: شما به نذر خود وفا كنيد، الحمدللهحاجت شما به دست مولا حل شد!
صبح از خواب بيدار شدم ، پس از يك ساعت و شايد كمتر،مشكل مزبور به خوبى حل گرديد و همان ساعت نذر را به صاحبان آن رد كردم .
122. به هيچ كس نگفتم 
2. باز هم مريضى داشتم كه وى را به تهران بردم ولى دكترها جوابش كردند و بادل شكسته برگشتم . ماجرا را به هيچكس نگفتم . و خود نصف شب برخاسته ، با گريهزياد توسل پيدا كردم . سپس دوباره او را نزد دكتر بردم و پس از معاينه ، دكتر و چندنفر ديگر گفتند: بيمارتان هيچ مشكلى ندارد وعمل كرد. در اينجا هم از توسل نتيجه گرفتم و نذر هم ادا شد. آرى ، ذكر 133 بار
(يا كاشف الكرب عن وجه الحسين
اكشف كربى بحق اخيك الحسين )
حاجت مرا برآورده ساخت
نماز عشق
چشمم از اشك پر و، مشك من از آب تهى ست
جگرم ، غرقه به خون و تنم از تاب ، تهى ست
گفتم : از اشك كنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بود چشم من ، از آب تهى ست
به روى اسب ، قيامم به روى خاك ، سجود
اين نماز ره عشق است ، ز آداب تهى ست
جان من مى برد آبى كه ازين مشك چكد
كشتيم غرق در آبى كه ز گرداب ، تهى است
هر چه بخت من سرگشته ، به خواب ست حسين !
ديده اصغر لب تشنه ات از خواب ، تهى ست
دست و مشك و علمم ، لازمه هر سقاست
دست عباس تو از اين همه اسباب ، تهى ست
مشك هم ، اشك به بيدستى تو مى ريزد
بى سبب نيست اگر مشك من از آب ، تهى ست (347)
123. اگر فرزندم زنده بماند اسم او را عباس مى گذارم ! 
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ عباس محقق كاشانى ، در تاريخ 19 ذى الحجه1418 ه‍ ق طى مكتوبى دو كرامت نقل كرده اند:
1. پدرم ، مرحوم حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد تقى محقق كاشانى تعمدهالله بغفرانه ، به من مى فرمودند: براى من فرزند باقى نمى ماند، چهار پسر پيداكردم و همه قبل از دو سالگى از دنيا رفتند، بسيار افسرده و غمگين بودم كه ، چرا چنيناست ؟ و با خود مى گفتم : آيا فرزندى براى من نخواهد ماند ونسل من مقطوع خواهد بود؟
وقتى خانواده به فرزند بعدى حامله شد، عازم عتبات عاليات شدم و به همين منظور واردحرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام شده و به آن بزرگوارمتوسل گرديدم ، تا از خداوند متعال بخواهند فرزند من زنده بماند و نذر كردم كه اگرفرزندم پسر بود اسم او را عباس بگذارم و يك بار او را به عتبه بوسى حضرتشمشرف گردانم . بحمدالله تعالى و المنه آقا عنايت فرمودند و خواسته مامقبول افتاد و در پرتو توجهات خاصه حضرت باب الحوائجابوالفضل العباس عليه الصلاه و السلام هفت روز پس ‍ از بازگشت از آن سفر شما متولدشديد و تا به حال هم هستيد و اطمينان دارم كه خواهيد بود و به اين مناسبت هم اسم شما راعباس گذاردم . علاوه ، دو فرزندى هم كه بعد آمدند برايم باقى ماندند. و بهدنبال نذرى هم كه فرموده بودند، سالى كه تذكره كربلا پانزده تومان شده بود بهطور خانوادگى مشرف شديم ، اللهم اجعلنا من المتمسكين بولايته و ارزقنا زيارته وشفاعته .
124. اگر مرحمتى نفرماييد عنايت شما به پدرم ناقص خواهد ماند 
2. بد نيست عنايت ديگر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نسبت به خودم را كه درحادثه تاريخى مدرسه فيضيه رخ داد يادآور شوم :
طبقه معمول سنواتى از طرف زعيم عاليقدر جهان تشيع حضرت آيه الله العظمى آقاىگلپايگانى فقيه اهل البيت قدس الله نفسه الزكيه به مناسبت شهادت رئيس مذهب حقهجعفرى حضرت امام صادق عليه افضل صلوات المصلين مجلس بسيار باشكوهى در مدرسهفيضيه منعقد مى شد كه در آن سال من هم افتخار حضور داشتم . مامورين دستگاه حاكمه ودژخيمان شاه با يك برنامه پيش بينى شده مجلس را به هم زدند و افراد را فرارى دادند.بعد با بستن دربهاى مدرسه از بالا و پايين ماموران كمكى حاضر در پشت صحنه واردعمل شدند و به ضرب و جرح حاضرين پرداختند. اوضاع خيلى خطرناك ، وحمهل بيرحمانه بود. در آن وانفسا من متوسل به حضرتاباالفضل العباس عليه السلام شدم گفتم : آقا، آگر مرحمتى نفرماييد عنايت شما بهپدرم ناقص خواهد ماند. با اين توصل ، جرئتى در خود احساس كرده ، ازداخل حجره بيرون آمدم و با الطاف و مراحم حضرتاباالفضل العباس سلام الله عليه از سه مرحله خطير آن روز جان سالم بدر بردم كه هركدام آنها از نظر دوستان حاضر در مدرسه محيرالعقول بود و جز محافظت آن بزرگوار چيز ديگرى نبود. مرحلهاول ، هنگام خروج از حجره ، جمعى كارد به دست را ديدم كه سر راهم ايستاده و به من حملهكردند، با سرعت از زير دست و پاى آنها گريختم و خطرى متوجه من نشد، با اينكهرفقاى ديگر مجروح شده بودند. مرحله دوم ، وقتى بود كه از پله ها پايين مى آمدم وآجرباران شدم . از هر طرف تكه هاى آجر به سويم پرتاب مى شد و هر يك از آنهاكافى بود كه رگ حيات مرا قطع كند، در حاليكه پله ها از پاره آجر پر شده بود وفرار از آنجا هم بسرعت ممكن نبود، باوجود اين چيزى به من اصابت نكرد و از اين مهلكه همنجات يافتم . مرحله سوم در حياط مدرسه رخ داد، كه چماقداران مسيرها را گرفته بودندو راه فرارى وجود نداشت ، ناگهان به دورم ريختند و از هر طرف چوبها به سر و سينهو دست و پا فرود مى آمد، اما يكى از آنها هم صدمه اى به من نزد و آخر الامر سالما درايوان جلوى دارالشفا گرد آمديم ، در صورتى كه رفقا همه خون آلود و در بين آنهاسرشكسته و دست و پا آسيب ديده و مجروح زياد بود و همه ناله مى كردند، تا اينكهمامورين لباسهاى ما را آتش زدند و رفتند. ما هم با رفتن آنها آزاد شديم و با سر و پاىبرهنه به خانه هاى خود رفتيم .
يادم هست وقتى وارد خانه شدم ، گفتند پدرم فرموده بود ناراحت عباس ‍ نباشيد، او در پناهآقا ابوالفضل العباس عليه السلام است و سالم برمى گردد. در بينفاميل وابسته و دوستان نزديك پدرم ، من معروف بودم به معجزه حضرت عباس عليهالسلام اميد است همچنان منظور نظرشان باشيم . والسلام عليه و على جده و ابيه و امه واخيه ، و رحمة الله و بركاته .
ساقى لب تشنگان
من ساقى لب تشنگان كربلايم
ماه بنى هاشم منم ، جان وفايم
عباسم و يار وفادار حسينم
سرباز جانباز و علمدار حسينم
در روز عاشورا ستم بيداد مى كرد
از ظلم خودكامان زمين فرياد مى كرد
گرما و بى آبى بلاى نينوا شد
آتش به جان غنچه هاى مصطفى شد
در خيمه ها بى آبى نماند جز اشك ديده
جان عزيزان از عطش بر لب رسيده
باد صبا راز دلش افشا نمى كرد
گيسوى گلهاى على را شانه مى كرد
اى كاش خورشيد از افق سر بر نمى كرد
مه عمر شب را با سحر آخر نمى كرد
مى سوخت بانگ العطش جان ابوالفضل
مى ريخت اشك غم ز چشمان ابوالفضل
طفلان به گرد شمع او عطشان و گريان
فريادشان از تشنگى شد سوى كيوان
جانها فداى عشق و ايمان ابوالفضل
ايثار و صبر و لطف و احسان ابوالفضل
جانبازى و رسم وفا را او بياموخت
آتش به جان دشمن پركينه افروخت
تند و شتابان سوى شط ساقى روان شد
چون شير غران حمله ور بر دشمنان شد
نقش نكويش شد رقم بر صفحه آب
آب از حضور روى او شد در تب و تاب
آب روان را ديد چون سقاى خسته
ياد آمدنش از تشنگان دلشكسته
بنهفته در چشمان او ناگفتنى ها
مى ديد آب و در نگاهش صد معما
آب از شعف بگرفت دستان گل ياس
تا بوسه گيرد از گل رخسار عباس
شرمنده شد آب از نگاه سرد عباس
از رنج و از سوز دل و از درد عباس
مردى و غيرت رانگر چون چشمه جوشيد
در كف گرفت آب و ولى آبى ننوشيد
هرگز ننوشيد آب آن فرزند حيدر
شد در عجب آب از وفاى آن دلاور
بر دوش خود بگرفت سقا مشك پر آب
گه فكر اصغر بود و گه طفلان بى تاب
چون رهسپار خيمه ها گرديد عباس
اطراف خود ديو و ددان را ديد عباس
نامردمان تيغ ستم را در كشيدند
بستند راه ساقى و دستش بريدند
دست يمينش را اگر دشمن جدا كرد
با دست ديگر حمله بر قوم دغا كرد
گفتا كه دست از دين داور برندارم
دست از حسين سبط پيمبر برندارم
افتاد دست ديگر ساقى ز پيكر
شد چشمه خون چشم او با تير كافر
بگرفت بند مشك را سقا به دندان
شايد رساند آب را بر تشنه كامان
چون شد تهى مشك پر آب از تير دشمن
ديگر نماند او را اميد خيمه رفتن
مه با عمود آهنين نقش زمين شد
خون بر دل غمديده ام البنين شد
چون سرو زيباى وفا از پا بيافتاد
بانگ اخى ادرك اخاك آن لحظه سرداد
آمد برادر بر سر عباس بى دست
گفتا كه پشتم از داغ تو بشكست
چشم فلك آن دم برايش گريه مى كرد
خورشيد بر دست جدايش گريه مى كرد
گويى كه اشك از ديدگان مشك مى ريخت
بر حال زار صاحب خود اشك مى ريخت
دلها بسوزد از براى شاه مظلوم
بر قلب سوزان امام زار و مغموم
(محسن ) زاين غمنامه دلها گشته پر خون
گرديد حال مهدى زهرا دگرگون
بس كن سخن ، كوتاه كن طومار غم را
ديگر مخوان مرثيه درد و الم را
عباس يار و ياورت در هر دو دنيا
حاجت روا گردى به حق آل طاها (348)

Prev page

fehrest page

Next page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation