|
|
|
|
|
|
فصل دوّم : خلافت اميرالمؤ منين (ع ) آغاز دوران خلافت اميرالمؤ منين (ع ) بعد از اين كه عثمان كشته شد، مردم براى بيعت با حضرت امير (ع )، با شور فراوان ،نزد آن حضرت آمدند، امّا حضرت در ابتدا از پذيرش خلافت امتناع مى ورزيد و مى فرمود:(اگر من وزير باشم ، بهتر از آن است كه امير باشم .) در نهج البلاغه ، در موارد متعدّد اشتياق مردم براى بيعت ،نقل شده است كه ما سه مورد آن را ذكر مى كنيم . 1- حضرت در خطبه شقشقيه مى فرمايد: (فما راعنى الّا والنّاس كعرف الضّبع الىّ ينثالون علىّ من كلّ جانب حتّى لقد وطىالحسنان و شقّ عطفاى مجتمعين حولى كربيضة الغنم .)(44) پس از (كشته شدن عثمان ) هيچ چيزى مرا به دهشت نينداخت ، مگر اين كه مردم ، مانند موىگردن كفتار، در اطرافم حلقه زده ، از هر طرف به سوى من هجوم مى آورند، به طورىكه از ازدحام ايشان و بسيارى جمعيّت ، حسن و حسين ، زير دست و پا رفتند و دو طرفجامعه و رداى من پاره شد. در اطراف من مانند گله گوسفند حلقه زدند. 2- (فاقبلتم الىّ اقبال العوذ المطافيل على اولادها تقولون : البيعة البيعة ! قبضتكفّى فبسطتموها و نازعتكم يدى فجاذبتموها).(45) همچون آهوان و گوسفندان كه به فرزندان خود، روى آورند، به سوى من روى آورديد. مىگفتيد: بيعت ، بيعت . من دستم را مى بستم و شما آن را مى گشوديد من آن را از شما برمىگرفتم شما به سوى خود مى كشيديد. 3- حضرت امير (ع ) در مقابل خواست مردم براى بيعت مى فرمود: (دعونى و التمسوا غيرى ؛ فانّا مستقبلون امرا له وجود و اءلوان لاتقوم له القلوب ، ولاتثبت عليه العقول و انّ الافاق قد اءغامت ، و المحجّة قد تنكّرت و اعلموا اءنّى ان اءجبتكمركبت بكم ما اعلم ، و لم اءصغ الى قول القائل و عتب العاتب ، و ان تركتمونى فاناكاءحدكم ؛ و لعلّى اءسمعكم و اءطوعكم لمن و ليتموه امركم و اءنا لكم وزيرا خير لكم منّىاءميرا!)(46) مرا واگذاريد و از ديگرى اين كار را طلب كنيد. ما به كارى روى آورده ايم كه آن را روىو رنگهاست ؛ دل بر آن كار نمى شكيبد و خرد، بر آن ثابت نمى ماند. همانا كه كرانه هارا ابر سياه (خشم و كين و جهل ) فرا گرفته است و راه راست ، ناشناخته گشته است .بدانيد كه اگر من گفته شما را بپذيرم ، با شما چنان كه مى دانم ، كار خواهم كرد و بهگفته هيچ كس و نكوهش هيچ فرد گوش نخواهم داد و اگر مرا واگذاريد يكى از شمايم وبسا كسى را كه به كار خود، ولايت دهيد فرمان او را شنواتر و فرمانبردارتر از ديگرانباشم و اگر شما را وزير باشم ، بهتر كه شما را امير باشم . 4- طبرى از محمد بن حنيفه نقل مى كند كه گفت : من در هنگام كشته شدن عثمان ، همراه پدرمبودم . حضرت وارد منزل خود شد. اصحاب رسول خدا نزد او آمده ، گفتند اين مرد، كشتهشد و مردم بايد امام و رهبر داشته باشند و امروز ما كسى را كه سزاوارتر به خلافت وباسابقه تر در اسلام و نزديكتر به رسول خدا از تو باشد، نمى يابيم . حضرت فرمود: اين كار را نكنيد! فانّى اكون وزيرا خير من ان اكون اميرا؛ اگر من ، وزيرو همكار امام مسلمين باشم ، بهتر از آن است كه امير و حاكم بر مسلمين باشم ؛ امّا آنها گفتند:به خدا قسم ما تو را رها نمى كنيم ، تا اين كه با تو بيعت كنيم . حضرت كه اصرار آنها را ديد و در مقابل آن ، احساس وظيفه مى نمود، فرمود: پس بايدبيعت من در مسجد باشد؛ بيعت من نبايد مخفيانه و بدون رضايت مسلمان باشد.(47) و بدين گونه در روز جمعه ، بيست وپنجم ذى الحجّهسال سى وپنجم هجرى مردم مدينه و اصحابرسول خدا(ع )، با حضرت اميرالمؤ منين - عليه السّلام - بيعت كردند. حضرت بعد از بيعت، اوّلين خطبه خود را اين گونه ايراد فرمود: (انّ اللّه سبحانه انزل كتابا هاديا بين فيه الخير و الشّرّ؛ فخذوا نهج الخير تهتدوا، واصدفوا عن سمت الشّرّ تقصدوا. الفرائض الفرائض ! اءدّوها الى اللّه تؤ دّكم الى الجنّة . انّ اللّه حرّم حراما غيرمجهول ، و اءحلّ حلالا غير مدخول ، و فضّل حرمة المسلم على الحرم كلّها، و شدّ بالاخلاص والتّوحيد حقوق المسلمون فى معاقدها، (فا لمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده ) الّابالحقّ، و لايحلّ اءذى المسلم الّا بما يجب . بادروا اءمر العامّة و خاصّة احدكم و هو الموت فانّ امامكم ، و انّ السّاعة تحدوكم من خلفكم. تخفّفوا تلحقوا، فانّما ينتظر باءوّلكم آخركم . اتّقوا اللّه فى عباده و بلاده ، فانّكم مسؤ ولون حتّى عن البهائم . اءطيعوا اللّه ولاتعصوه ، و اذا راءيتم الخير فخذوا به ، و اذا راءيتم الخير الشّرّ فاءعرضوا عنه.(48) (و اذكروا اذانتم مستضعفون فى الارض ).(49) خداى تعالى كتابى (قرآن ) را فرستاد كه راهنماست ؛ در آن ، نيك و بد را بيان فرمود؛پس راه نيك را پيش گيرد، تا هدايت شده ، راه ببريد و از جانب بدى دورى گيريد، تا درميان راه راست راه برويد. واجبات را به جا آوريد، واجبات را به جا آوريد! آنها را براى خدا، به جا آوريد، تا شمارا به بهشت برساند. خداوند چيزى را كه نامعلوم نيست ، حرام گردانيد و آنچه را عيب ونقصى در آن يافت نمى شود، حلال فرمود و احترام مسلمان را بر همه حرمتها فزونى داد وبه سبب اخلاص و توحيد، حقوق مسلمانان را در مواضع خود، بهم ربط داده است ؛ پس مسلمان كسى است كه مسلمان از زبان و دست او سالم و آسوده باشد، مگر اين كه از روى حقباشد و زيان به مسلمانان ، حلال نيست مگر آنچه را كه خداوند واجب فرموده است . بشتابيد به واقعه اى كه براى همه عموميّت دارد و مخصوص به هر يك از شماست و آن ،مرگ است ، زيرا مردم ، پيش روى شما هستند (از شما در مرگ ، پيشى گرفته اند) و قيامتاز پشت سر، شما را مى راند. سبك شويد، تا كه ملحق گرديد زيرا اولين شما (كه از دنيارفتند) آخرين شما را چشم به راه مى باشند (تا همگى در قيامت جمع شويد). از خدا بترسيد درباره بندگان و شهرهاى او، زيرا از شما مى پرسند، حتى از زمينها وچهارپايان . خدا را فرمان بريد و او را نافرمانى نكنيد و هرگاه نيكى را ديديد، آن رادريابيد و هرگاه بدى را ديديد، از آن دورى كنيد (و به ياد آوريد زمانى كه شما در زمين، مستضعف و ناتوان بوديد (و خداوند به شما، عزت فرمود).) حضرت امير (ع ) در ابتدا، قرآن را به عنوان كتاب راهنما معرفى مى كند كه در بر دارندهدستورات خداوند مى باشد و بعد از آن ، دستور به اجراى احكام اسلامى و توجّه بهواجبات مى دهد و اين كه حلال و حرام الهى ، داراى فلسفه و علّت مى باشد. سپس به حرمت و احترام يك فرد مسلمان و وظيفهمتقابل افراد جامعه اسلامى اشاره مى كند كه بايد از ظلم و ستم به ديگران خوددارى كرد،زيرا حرمت مؤ من لازم است و تجاوز از حدود الهى ، خروج از اسلام است و بعد از توجه دادنافراد به وظيفه اى كه در مقابل دستورات خدا و جامعه مسلمانان دارند، آنها را متوجه قيامت ومرگ مى كند و در آخر، حضرت به وظيفه اى كه مردم درمقابل ديگران ، شهرها، زمينها و چهارپايان دارند، مى فرمايد: شما حتى درباره زمينها وچهارپايان ، مورد سؤ ال واقع مى شويد كه چرا بى جهت حيوانى را كشتيد و يا منطقه اىرا ويران نموديد و در مقابل وظيفه اى كه نسبت به آبادانى شهرها و زمينها داشتيد،عمل نكرديد و يا در راه خلاف ، از آنها بهره برديد؟ بركنارى كارگزاران عثمان يكى از كارهاى مهمى كه اميرالمؤ منين مى بايد انجام دهد، تصفيه كارگزاران فاسد عثمانو بركنارى آنها از مناصبشان مى باشد؛ چرا كه آنها مرتكب جنايات زيادى شدند و بهمردم ظلم و ستم روا داشتند. على (ع ) در تصميم خود، قاطع و مصمم است و كسانى كه باروحيه او آشنا هستند، مى دانند كه وى به هيچ وجه افرادى همچون معاويه ، عبداللّه بنعامر، يعلى بن اميّه و عبداللّه بن ابى سرح را در سمتهايشان ابقا نخواهد كرد. اما اينتصميم ، ممكن است باعث ايجاد ناآرامى هاى مختلف گردد و اوضاع متلاطم و انقلابى را دچارهيجانات سياسى ديگر بنمايد و عده اى بخواهند از آبگل آلود ماهى بگيرند. مغيرة بن شعبه كه يكى از مكاران عرب و آگاه به اوضاع سياسى بود و از روش اميرالمؤمنين (ع ) نيز اطلاع داشت ، به آن حضرت ابقاى كارگزاران عثمان و بخصوص معاويه راپيشنهاد كرد، اما با مخالفت على (ع ) روبرو شد. عبدالفتّاح عبدالمقصود ديدار مغيره با اميرالمؤ منين (ع ) را اين گونه به تصوير كشيدهاست : (مغيرة بن شعبه نزد على (ع ) رفت و با چرب زبانى به تملّق پرداخته ، گفت ): (نصيحتها ارزان مى باشد و تو از همه مردم برترى . نظر امروز، امور فردا را به دستمى دهد. آنچه هم امروز از دست برود، باعث از دست رفتن چيزهايى در فرداست ). لحظه اى از گفتن دست كشيد تا ميزان تاءثير گفتارش را ببيند. همين كه ديد على (ع )بآرامى گوش مى دهد، سخن از سر گرفت : (من به تو نصيحت مى كنم كه كارگزارانعثمان را در جاى خود، ابقا كنى . معاويه را در كار خود بگمار. ابن عامر را هم ابقا كن .ديگر كارگزاران را هم در جاى خودشان باقى گذار. آنان با تو بيعت مى كنند؛ كشور راآرام مى سازند و مردم را ساكت مى گردانند). امام نظر قاطع خود را درباره آن واليان به وى گفت : (به خدا قسم اگر ساعتى از روزباشد، در اجراى نظرم تلاش به خرج مى دهم . نه آنان را كه گفتى والى مى كنم و نهامثال آنان را به ولايت مى گمارم .) مغيره گفت : پس برايشان نامه بنويس و آنان را در مقام خودشان تثبيت كن . همين كه بيعت آنان و اطاعت سپاهيان به تو رسيد، يا آنان را عوض كن يا باقى بگذار. حضرت پاسخ قاطعى به وى داد؛ پاسخى كه ناشى از خلق على (ع ) است : (در دينم نيرنگ وارد مكن و در كارم پستى روا مدار.) ولى باز هم مغيره نااميد نمى شود، بلكه مى پندارد قادر است به هرشكل شده مقدارى از خواستهايش را اجرا كند... لذا گفت : پس اگر از اين كار امتناع دارى هركه را مى خواهى عزل و فقط معاويه را باقى گذار، زيرا معاويه گستاخ است واهل شام از او حرف شنوى دارند. تو هم در تثبيتش بهانه دارى ، زيرا عمر بن خطاب او راوالى آنجا كرده است ... حضرت فرمود: نه ، به خدا قسم ، معاويه را دو روز هم برنمى گمارم . لذا مغيره با تمام دهاء و زيركيش شكست خورده ، از آنجا بيرون رفت ، يك شب بيش نگذشتكه بار ديگر به خدمت امام رسيد و از گفته هاى ديروزش معذرت خواست و اعلام كرد عقيدهاش در مورد تثبيت واليان عثمان - عقيده اى كه مدتها از آن دفاع مى كرده - نادرست بودهاست . اين زيرك ترجيح داد كه با وجود نبودن در صفوف ياران و مددكاران امام ، خود را درلباس تاءييد كنندگان سياست اميرالمؤ منين نشان دهد. كافى است موضعى اتّخاذ كند كهنه خشم امام را عليه خود برانگيزد و نه او را از صف دشمنانش دور گرداند، تا همين كهفرصتى به دست آورد، بتواند به صف دشمنان امام بپيوندد و درهاى گروه غالب ، بهروى او بسته نشود! هوشمندى على (ع ) از او كمتر نبود. مشت بسته مغيره هم پيش او باز است ! با وجود اين ،على (ع ) به او گوش داد تا عذرخواهيش به پايان رسيد. سپس او را تا در خانه بدرقهكرد. لبخندى بر لب داشت كه هم مسخره آميز بود و هم دربردارنده تاءسفى روشن براىحالت مردانگى مردان . وقتى مغيره از خانه بيرون آمد، با ابن عباس كه در همان لحظه از حج برگشته بود،برخورد كرد؛ همان حجى كه از طرف عثمان ، ماءمور شده بود برود. پس از آن سلام وعليك ، اولى به راه خود رفت و دومى بر خليفه جديد وارد شد. ابن عباس دريافت كه اين نابغه ، براى كارى به حضور امام رسيده كه خود در آن ذى نفعبوده است پرسيد: اميرالمؤ منين ! اين شخص كه هم اكنون از حضورت خارج شد، چه گفت ؟ على (ع ) تبسم كرد و قضيه را به تفصيلشرح داد. ابن عباس گفت : اى اميرالمؤ منين ! در مورد اول تو را نصيحت كرده است و در مورد دوم خيانت... مرا نصيحت كرد؟! آرى . تو مى دانى كه معاويه و يارانش اهل دنيا هستند، لذا اگر آنان را در مقام خودشانتثبيت كنى ، به كسى كه سرپرست اين امر است ، توجهى ندارند... - واى بر تو ابن عباس ! آن كس كه مرا به رعايت حق ، ملزم و به كارگزاران عثمان آشنامى گرداند، هرگز مرا وادار نمى كند كسى از اين دسته را بهتر و شايسته تر از ديگرانبدانم . اگر عزلشان را پذيرفتند، چه بهتر و اگر نپذيرفتند، با شمشير خدمتشان مىرسم . مثل اين كه جوان اين نظر را پذيرفت ، زيرا برگشته ، مى گويد: من به تو نصيحت مىكنم كه معاويه را در مقام خود تثبيت كنى . اگر با تو بيعت كرد، من تعهّد مى كنم او را ازمقامش ريشه كن سازم . - نه . به خدا قسم ... چيزى جز شمشير به وى نمى دهم ! - اميرالمؤ منين ! تو مرد شجاعى هستى ، ولى دانش جنگ ندارى . نشنيده اى از رسول خدا كه فرموده جنگ ، نيرنگ است ؟ - بلى ! - پس به خدا قسم اگر از من اطاعت كنى ، آنان را از همانجا كه وارد شده اند طورى بيرونمى رانم كه ندانند از كجا برايشان آمده است ، بدون اين كه نقصان يا گناهى بر تووارد شود. على (ع ) چه بگويد پس از اين نظر عجيب ابن عباس كه تقريباشكل ديگرى از همان نصيحت مغيره بود، جز اين پاسخى كه از روىكمال دورانديشى و ايجاز بود، چيزى بر گفته اش اضافه نكرد. - ابن عباس ! من اهل اين گونه حرفهاى تو و مغيره نيستم ... نظر مشورتى خود را مىگويى ، من هم نظرى مى دهم ، بعد از اين كه نظرت را نپذيرفتم ، بايد حرف مرا اطاعتكنى . - اطاعت مى كنم . آسانترين چيزى كه از من مى خواهى ، اطاعت است .(50) البته بايد اين نكته را بايد يادآورى كرد كه تنها ابن عباس و مغيره نبودند كه صلاحرا در ابقاى معاويه مى دانستند، بلكه عده اى از مورّخين نيز بر اين سياست على (ع ) خردهگرفته و بركنارى معاويه را به صلاح ندانسته اند. از اين رو، عده اى به ايناشكال پاسخ داده اند. از جمله ابن ابى الحديد(51) به اشكالاتى كه بر سياست على(ع ) گرفته اند، پاسخ داده و اولين اشكالى كه مطرح كرده است ، هميناشكال است و مورّخين معاصر و كسانى كه درباره على (ع ) كتابى نوشته اند، اين سياستحضرت على (ع ) را ستوده و آن را صحيح دانسته اند.(52) بهترين پاسخ اين است كه على (ع ) اگر مى خواست معاويه را به كارگزارى شامانتخاب كند مى بايد عهدى براى او بنويسد و او را در اين سمت ، ابقا كند و در اينصورت اگر على (ع ) بعدا تصميم به بركنارى او مى گرفت ، معاويه به مردم اعلاممى كرد كه اگر من شايسته نبودم ، چرا در ابتدا مراعزل نكرد و به اين سمت منصوب كرد و اگر چنين شايستگى داشتم ، پس چرا حالا مراعزل مى كند و بدين وسيله مى توانست على (ع ) را متهم به ترس از خود و مداهنه در دينبنمايد. علاوه بر اين ، معاويه شايستگى حكومت بر مردم را نداشت و فردى فاسد بود كه خودحضرت از عملكرد او به عثمان شكايت كرد و حضرت مى دانست كه معاويه در پى قدرت وحكومت است و آن گونه كه بخواهد، عمل مى كند و هيچ گاه تسليم خدا و امام برحق مسلميننخواهد شد و نامه هايى حضرت به معاويه نوشت ، گواه بر اين مطلب است . روش حضرت در برخورد با كارگزاران عثمان ، بدين گونه بود كه طىّ نامه اى بهآنها مى نوشت ، از آنها مى خواست كه از مردم بيعت بگيرند. بعد از آن ، در صورتى كهتصميم به بركنارى يكى از آنها داشت ، از او مى خواست به مركز حكومت ، مدينه و بعداكوفه ، بيايد كه بازگشت او نشانگر تسليمش درمقابل خليفه مسلمين و بيعت دوم ، نشانگر وفادارى آن منطقه به رهبر جامعه اسلامى بود؛همانگونه كه حضرت نسبت به اشعث بن قيس و جرير بن عبداللّه بجلى و ديگران ، بدينگونه عمل مى كرد. از اين رو، حضرت در نامه اى به معاويه نوشت : امّا بعد: فانّ النّاس قتلوا عثمان عن غير مشهورة منّى و بايعونى عن مشهورة منهم و اجتماعفاذا اتاك كتابى فبايع لى و اوفد الىّ اشرافاهل الشّام قبلك .(53) مردم بدون مشورت با من ، عثمان را كشتند، اما با مشورت يكديگر و با اجتماع ، با من بيعتكردند. پس همين كه نامه ام به تو رسيد، از مردم براى من بيعت گرفته ، بزرگان شامرا نزد من بفرست . حضرت نامه را توسط سبره جهنى براى معاويه فرستاد، اما معاويه بدون پاسخ ،فرستاده خليفه مسلمانان را باز گرداند. بنابر نقل بلاذرى ، فرستاده حضرت ، مسور بن مخرمه نام داشت .(54) طبق نقل نهج البلاغه ، حضرت به معاويه نوشت : فبايع من قبلك و اءقبل الى فى وفد من اصحابك والسّلام .(55) بيعت بگير از كسانى كه نزد تو مى باشند و نزد من آى همراه با گروهى از يارانت . معاويه صبر كرد تا اين كه سه ماه بعد از مرگ عثمان ، در ماه صفر، مردى از بنى عبس ومردى از بنى رواحه را كه قبيضه خوانده مى شد، خواست و يك طومار مهر شده را كه روىآن نوشته بود: (از معاويه به على ) به او داد و گفت : طومار را گرفته ، در كوچههاى مدينه بگردانى . اين دو از شام خارج شدند و در ماه ربيع الاول وارد مدينه گرديدند. پس از ورود، مردعبسى ، طومار را گرفته ، طبق دستور معاويه ، در كوچه ها گردش مى داد مردم ازمنازل خود خارج شده ، به او نگاه مى كردند. البته آنها مى دانستند كه معاويه به على (ع) معترض است . اين مرد گذشت تا اين كه خود را نزد على (ع ) رساند و طومار را بهحضرت داد. حضرت مهر طومار را شكست ، اما در آن نوشته اى نيافت ، پس بهرسول فرمود: چه خبر؟ گفت : من گروهى را ترك كردم كه جز قصاص ، به چيز ديگرى راضى نمى شوند. حضرت فرمود: از چه كسى ؟ گفت : از خودت و سپس افزود: من شام را در حالى ترك كردم كه 60 هزار نفر (پيرمرد)زير پيراهن عثمان كه بر منبر دمشق پوشيده شده ، گريه مى كنند.(56) اين اولين برخورد علنى معاويه با على (ع ) مى باشد كه علاوه بر اين كه حاضر نمىشود در همان ابتداى حكومت على (ع )، با آن حضرت همكارى كند، بلكه فرستاده او را نيزبدون پاسخ نامه ، به مدينه روانه مى كند و سپس طومارى با آن وضعيّت نوشته ، بهرسول خود مى گويد كه مساءله خونخواهى عثمان را مطرح كند و به گونه اىعمل مى كند كه مردم اجتماع كنند. و اين پيام شوم خود را به آنها نيز برساند. البته كار معاويه ، تنها اين نبود، بلكه طى نامه هايى به طلحه ، زبير و ديگراننوشت ، آنها را عليه على (ع ) تحريك كرد و به آن دو، به طور جداگانه نوشت كه مردمشام با آنها به عنوان خليفه ، يكى پس از ديگرى بيعت كرده اند. حال با اين وصف ، اگر امام على (ع ) امارت شام را به معاويه مى داد، به يقين او بيشترينسوء استفاده را از آن مى كرد و وضعيّتش محكم و منطقش قوى مى شد. با وجود اين معاويه مى توانست مانند اشعث و جرير اعلام آمادگى كرده از مردم شام براىخليفه مسلمين بيعت بگيرد، چنين نكرد و در عوض ، پيراهن عثمان را در مسجد دمشق قرار داد ومساءله خونخواهى عثمان را مطرح كرد و به احساسات مردم دامن زد و آنها را بر ضد على(ع ) تحريك كرد. در اين ميان اميرالمؤ منين (ع )، براى اين كه جلو خونريزى بين مسلمانان را بگيرد، بامعاويه مكاتبات فراوانى داشت . از جمله قبل از جنگ صفّين ، جرير بن عبداللّه را نزد اوفرستاد، اما معاويه اعتنايى نكرده به على (ع ) اعلام جنگ كرد و مقدمات جنگ صفّين رافراهم ساخت .(57) اعزام اولين گروه از استانداران طبق نقل مورخين ، على (ع ) در ماه صفر سال سى وششم هجرى ، اولين گروه از استاندارانخود را به شهرستانها اعزام نمود. عثمان بن حنيف به بصره ، عمارة بن شهاب به كوفه ، عبداللّه بن عباس به يمن ، قيسبن سعد به مصر و سهل بن حنيف به شام فرستاده شدند.سهل بن حنيف و عماره بن شهاب از نيمه راه بازگشتند(58) و بقيّه به محلّ ماءموريت خودرفتند. بنابر توصيه مالك اشتر، حضرت امير (ع )، ابوموسى اشعرى را در كوفه ابقا كرد.در اين زمان ، حاكم بصره عبداللّه بن عامر، حاكم يمن يعلى بن اميه و حاكم شام معاويهبود كه از طرف عثمان منصوب شده بودند. بنابر آنچه گفته شد، بخوبى مى توان ادّعا كرد كه حضرت امير (ع ) در تعويضاستانداران مناطق مختلف ، عجله به خرج نداده و در ماه سوّم خلافتش بعد از بررسىكامل جوانب امر و اتمام حجّت ، اين تعويضها را انجام داده است . اسامى استانداران و فرمانداران حضرت امير (ع ) ما سعى كرديم كه اسامى استانداران و فرمانداران حضرت امير (ع ) را به دست آورده ،شرح حال آنها را بنگاريم و پس از تلاش چند ساله ، اسامى زير را بدست آورديم : 1- محمد بن ابى حذيفه ، كارگزار مصر. 2- قيس بن سعد بن عباده ، كارگزار مصر و سپس كارگزار آذربايجان . 3- عبداللّه بن شبيل احمسى ، جانشين قيس در آذربايجان .(59) 4- محمد بن ابى بكر، كارگزار مصر. 5- مالك اشتر نخعى ، كارگزار نصيبين ، آمد و سنجار و بعدها كارگزار مصر. 6- شبيب بن عامر جد كرمانى ، جانشين مالك اشتر در سرزمين جزيره و نصيبين كه شرححال او را ضمن شرح حال مالك اشتر و كميل بن زياد ذكر كرديم . 7- عثمان بن حنيف ، كارگزار بصره . 8- عبداللّه بن عبّاس ، كارگزار بصره بعد از جنگجمل . 9- ابوقتاده انصارى ، كارگزار مكّه . 10- قثم بن عبّاس ، كارگزار مكّه بعد از ابوقتاده تا هنگام شهادت حضرت امير (ع ). 11- تميم بن عمرو، ابوحبيش ، كارگزار مدينه . 12- سهل بن حنيف ، كارگزار مدينه . 13- تمّام بن عبّاس ، كارگزار مدينه . 14- ابوايّوب انصارى ، كارگزار مدينه . 15- حارث بن ربيع ، كارگزار مدينه . 16- ابوموسى اشعرى ، والى كوفه از جانب عثمان كه بنابر پيشنهاد مالك اشتر،حضرت او را براى مدّتى ابقا كرد و بعدا بركنار نمود. 17- عمارة بن شهاب كه از نيمه راه كوفه بازگشت و بعد از مدّتى از دنيا رفت .(60) 18- قرظة بن كعب ، كارگزار كوفه بعد از بركنارى ابوموسى و در هنگام جنگجمل . 19- عقبة بن عمرو، ابومسعود بدرى ، جانشين حضرت در كوفه ، هنگام جنگ صفّين . 20- هانى بن هوذه بن يغوث ، جانشين حضرت در كوفه ، به هنگام جنگ نهروان . 21- حبيب بن منتجب از فرماندارانى كه از جانب عثمان بر منطقه اى از يمن حكمرانى داشت وظاهرا حضرت اميرالمؤ منين او را ابقا كرد. 22- عبداللّه بن عبّاس ، استاندار يمن كه بعد از حمله بسر بن ارطات به كوفه بازگشت. 23- سعيد بن نمران همدانى ناعطى ، كارگزار جند. 24- عبداللّه بن خبّاب الارت ، كارگزار نهروان . 25- عدى بن حارث ، كارگزار بهرسير.(61) 26- عبيده سلمانى ، فرماندار فرات .(62) 27- حلو بن عوف ازدى ، كارگزار عمّان .(63) 28- خريت بن راشد، كارگزار اهواز. در تاريخ اعثم كوفى مى نويسد كه پيش از واقعه صفّين ، اميرالمؤ منين ، على (ع )، خريتبن راشد را بر امارات شهر اهواز مقرّر نموده بود كه بدانجا رفته ، آن را مضبوط دارد وبه كارهاى مهمّ آن ولايت سر و سامان بدهد. در آن وقت كه حضرت از صفّين به كوفهبازگشت ، خريت بن راشد در اهواز، از حكم حكمين خبر يافت . او را موافق نيفتاده ، لشكرىجمع كرد و بر اميرالمؤ منين شوريد و مال ولايت اهواز را درهم آورد و به لشكر داد و خلافو عصيان را آشكار گردانيد. حضرت اميرالمؤ منين نيز مردى را به ناممعقل بن قيس به دنبال او فرستاد.(64) در كتاب تاريخ اعثم كوفى كه قسمتى از آن در هند ترجمه شده است (چوناصل كتاب ابن اعثم ، الفتوح است .) به جاى خريت ، حريث بن راشد ذكر شده است و بايدتوجّه داشت كه اگر خريت ، كارگزار اهواز بود، در جنگ صفّين شركت داشته است و قياماو بر ضدّ اميرالمؤ منين (ع ) از كوفه آغاز شده و به منطقه اهواز و عمّان منتهى گرديدهاست كه توضيح آن را در ضمن شرح حال مصقله ذكر نموده ايم . 29- حذيفة بن يمان ، كارگزار مدائن كه از سوى عثمان انتخاب شده بود و حضرت امير(ع ) او را ابقا كرد. 30- لام بن زياد، كارگزار مدائن .(65) 31- سعد بن مسعود ثقفى ، كارگزار مدائن كه تا دوران خلافت امام مجتبى (ع ) در اين سمتمشغول فعاليّت بود. 32- مالك بن كعب ، فرماندار عين التمر. 33- كميل بن زياد، فرماندار هيت . 34- سلمان بن صرد، كارگزار جبّل . 35- ابوحسان بن حسان بكرى ، كارگزار استان عالى كه مركز آن شهر انبار بود. 36- قدامة بن عجلان ، كارگزار كسكر. 37- قعقاع بن شور، كارگزار كسكر و ميسان كه به جانب معاويه گريخت . 38- عمر بن ابى سلمه ، فرماندار بحرين . 39- نعمان بن عجلان ، كارگزار بحرين بعد از عمر بن ابى سلمه كه به معاويه ملحقشد. 40- عمرو بن سلمه ارحبى ، كارگزار منطقه اى از فارس و ايران . 41- منذر بن جارود عبدى ، فرماندار اصطخر فارس كه از سوى حضرت به اتّهاماختلاس بركنار شد. 42- مصقلة بن هبيره شيبانى ، كارگزار اردشير خرّه كه به معاويه پيوست . 43- زياد بن ابيه ، كارگزار فارس . 44- مخنف بن سليم ، كارگزار اصفهان ، رى و همدان كهقبل از جنگ صفّين به كوفه بازگشت و حارث بن ربيع را جانشين خود در اصفهان و سعدبن وهب را جانشين خويش در همدان قرار داد. 45- يزيدبن قيس ارحبى ، استاندار اصفهان بعد از مخنف . 46- يزيدبن حجيه ، كارگزار رى كه به معاويه ملحق شد. 47- ربيع بن خثيم اسدى كوفى (خواجه ربيع )، كارگزار رى و قزوين . 48- جعدة بن هبيرة بن ابى وهب ، پسرخواهر حضرت امير (ع )، كارگزار خراسان . 49- خليدبن قره يربوعى ، استاندار خراسان . 50- حريث بن جابر، كارگزار حضرت در بلاد شرق . شيخ مفيد روايت كرده است كه جناب اميرالمؤ منين (ع )، حريث بن جابر را والى يكى از بلادمشرق نمود و او دو دختر يزدگرد را براى حضرت فرستاد. حضرت يكى را كه شاه زناننام داشت ، به جناب امام حسين (ع ) داد و امام زين العابدين از او به هم رسيد و ديگرى رابه محمّد بن ابى بكر داد و قاسم ، جدّ مادرى حضرت صادق (ع )، از او به هم رسيد. پسقاسم با امام زين العابدين خاله زاده بودند.(66) 51- اشعث بن قيس ، كارگزار آذربايجان از طرف عثمان و كارگزار حلوان از سوى على(ع ) بنابر نقل بلاذرى وى هنگام ترك آذربايجان شريح بن مكدّر را جانشين خودنمود.(67) 52- اسود بن قطبه ، كارگزار و فرمانده سپاه حلوان . 53- سعد بن حارث خزاعى ، كارگزار آذربايجان . 54- جرير بن عبداللّه ، كارگزار همدان از سوى عثمان كه بعد از جنگجمل از طرف حضرت امير (ع ) بركنار شد. 55- عبداللّه بن اهتم ، فرماندار كرمان .(68) 56- عون بن جعده ، كارگزار سجستان .(69) 57- ربعى بن كاءس ، كارگزار سجستان بعد از عون .(70) عون را در بين راه ، دزدى كشت . عقيل بن جعده طلب قصاص كرد و بعد از مدّتى كهقاتل زندانى بود، در مدينه قصاص شد. از اين عدّه كه نامشان ذكر شد، چند نفر در ابتدا عنوان جانشينى داشتند، مانند: شبيب بن عامرو عبداللّه بن شبيل ، امّا مورد تاءييد حضرت بودند و از اين رو بركنار نشدند. البتّهتمام افراد موثّقى كه از طريق كارگزاران حضرت به عنوان جانشين تعيين مى شدند،حضرت با ديد كارگزار آن منطقه ، به آنها مى نگريست و اعمالشان را تحتكنترل داشت . نام گروهى از اينها تنها به عنوان كارگزاران حضرت ، در بعضى از كتب تاريخ آمدهاست و ما شرح و توضيحى درباره زندگى آنها اكتفا كرديم ، مانند: لام بن زياد و عونبن جعده . شرح حال عدّه ديگرى را كه مورد توجّه بيشتر بودند و ولايت آنها بر منطقه اى حتمىبود، مفصّل تر آورده ايم ؛ گرچه گروهى نيز شرححال آنها، مجهول و نامعلوم است . واليان بصره و مصر را به جلد مستقلّى اختصاص داده وبقيّه را ابتدا از منطقه حجاز و عراق آغاز كرده ايم و سپس يمن و مناطقى را كه مربوط بهايران ذكر كرده ايم و بعد از آن ، شرح كوتاهى از زندگى معاويه ارائه داده ايم . عدّه اندكى از اين افراد، جزو كارگزاران عثمان بودند كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بعداز مدّتى آنها را عزل كرد، مانند: ابو موسى ، اشعث ، و جرير بن عبداللّه و تنها حبيب بنمنتجب و حذيفه را در سمتهايشان ابقا كرد. از ميان اين كارگزاران ، عدّه اى توسط دشمنان حضرت شهيد شدند، مانند: مالك اشتر،محمّد بن ابى حذيفه ، ابوحسان بن حسان بكرى و حلو بن عوف و گروهى نيز در زمانحضرت بر اثر كهولت سن از دنيا رفتند، مانند:سهل بن حنيف ، ابوقتاده و حذيفة بن يمان . عدّه اى تا آخر به آن حضرت وفادار ماندند،مانند: قيس بن سعد، عثمان بن حنيف ، قثم بن عباس ،كميل ، سعد بن مسعود و سليمان بن صرد و... از اين عدّه ، گروهى نيز در انجام وظيفهكوتاهى كردند، مانند: عبيداللّه بن عبّاس و سعيد بن نمران كه مورد ملامت قرار گرفتند وقدامة بن عجلان . عدّه اى را حضرت به خاطر خيانتشان ، بركنار وعزل نمود، مانند: عبداللّه بن عبّاس ، منذر بن جارود و عقبة بن عمرو. گروهى از افرادمزبور، پا را فراتر گذاشته ، علاوه بر خيانت ، به معاويه پيوستند، مانند: مصقلة ،نعمان بن عجلان ، قعقاع بن شور و يزيد بن حجيه تيمى . عمده ترين مساءله اى كه باعثفرار اينها و گروهى ديگر به جانب معاويه گرديد،مسائل مالى بود.
|
|
|
|
|
|
|
|