قرار دهيم نه كار به اصطلاح اجتماعا لازم را . ثانيا به فرض اين كه كاراجتماعا لازم را مقياس قرار دهيم ، آن را بايد ثابت فرض كنيم ، يعنیاگر اجتماع از لحاظ مصرف و تقاضا وضع ثابتی داشته باشد ، قهرا كاراجتماعا لازم نيز بايد ثابت باشد ، و اگر اجتماع از اين نظر متغير باشد ،بايد نسبت ثابتی ميان متغير وضع مصرف و تقاضای اجتماع و ميان كاراجتماعا لازم باشد ، و حال آن كه خود حضرات اعتراف دارند كه كار اجتماعالازم به واسطه تغيير تكنيك و خبرويتها و مهارتها در تغيير است و اينتغيير ربطی به وضع اجتماع از لحاظ مصرف و تقاضا ندارد . عليهذا " كاراجتماعا لازم " مفهوم خود را به كلی از دست میدهد ، مثل اين است كهبگوييم اجتماع احتياج دارد به مقدار نامعينی از كار ، مسلما اين مقدارنامعين ، صرف الوجود كار نيست ، مقداری است كه در واقع معين است ، آنواقع معين ، از نظر طرفداران اصل عرضه و تقاضا و يا اصل سطح توافق بااصول رفتار بشری ، اين است كه كار بتواند مطلوب اجتماع را كه كالا استايجاد كند ، يعنی اجتماع اولا و بالذات كار نمیخواهد كالا میخواهد ، خواهآن كالا را كار به وجود آورده باشد يا غير كار . كار از نظر قدرت ايجادكالا در زمانهای مختلف ، مختلف است ، هر چه تكنيك و خبرويت پيش برود، مقدار لازم كار برای ايجاد آن چيزی كه اجتماع آن را میخواهد تقليلمیيابد . پس تعيين و تحديد كننده مقدار كار ، خود كالاست به حسب شرايطزمان . به هر حال معنی ندارد كه بگوييم جامعه احتياج دارد به مقدار كاراجتماعا لازم ، و آن مقدار ، متغير و غير ثابت است ، آنچه معنی دارد ايناست كه اجتماع احتياج دارد به مقدار ثابتی از كالا و اين مقدار ثابت كالااحتياج دارد به مقداری كار در توليد آنها ، مقدار |